محبت در قرآن (مقاله)
این مدخل در دست اقدام وویرایش است
«محبت» از واژههای قرآنی است و واژهٔ «حب» در مقابل واژهٔ «بغض» میباشد که دارای مراتب شدت و ضعف است. اين حالت را همهٔ ما تجربه کردهايم که برخي چيزها را دوست داريم، اما اين دوستداشتن چنان نيست که قلب ما را پر کند و هميشه در فکر آن باشيم؛ گاهي «محبت» به اندازهاي شديد ميشود که تمام قلب انسان را اشغال ميکند و انسان به چيز ديگري جز متعلق محبت فکر نميکند.
قرآن کريم در وصف مؤمنان ميفرمايد؛ «الَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِله» و از جملهٔ نزدیکترین واژههایی که در مقولهٔ عشق یافت میشود. در ادب و فرهنگ فارسی، جلوهها و نمودهای عالی از توصیف، تحریک، و تشویق به داشتن محبت نسبت به دیگران فراوان یافت میشود.
«محبت» در قرآن
قرآن کریم در مورد محبت میفرماید: «ومن الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله و الذین آمنوا اشد حبا لله...»؛[۱] بعضی از مردم معبودهایی غیر از خداوند برای خود انتخاب میکنند و آنها را همچون خدا دوست دارند، اما آنهایی که ایمان دارند، محبتشان به خدا شدیدتر است...». در قرآن کریم «محبت» خداوند متعال به بندگان با عبارتی نظیر:«ان الله یحب» و « ان الله لا یحب» آمده و با تکرار این دو جمله در آیات متعدد چند دسته از افراد را مورد محبت خود و چند دسته افراد را دور از محبت خود معرفی کرده است. که در ادامهٔ این عبارات، صفات پسندیده و ناپسند را آورده و به آنها اظهار «محبت» و یا اظهار «غضب» فرموده است.
نمونه آیات «یحب» و «لا یحب»
- خداوند متعال در سورهٔ صف آیهٔ 4 میفرماید:«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ»؛ همانا خدا دوست دارد كسانى را كه در راه او صف در صف چنانكه گويى بنايى ريخته شده از سرباند جهاد مى كنند.
- خداوند متعال در سورهٔ بقره آیهٔ 195 میفرماید:«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»؛ همانا خدا نيكوكاران را دوست ميدارد.
- خداوند متعال در سورهٔ بقره آیهٔ 222 میفرماید:«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ»؛ همانا خدا توبهكنندگان و پاككنندگان روح را دوست ميدارد.
- خداوند متعال در سورهٔ آل عمران آیهٔ 134 میفرماید:«وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»؛ خدا نيكوكاران را دوست ميدارد.
- خداوند متعال در سورهٔ آل عمران آیهٔ 146 میفرماید:«وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ»؛ خدا صابرين را دوست ميدارد.
- خداوند متعال در سورهٔ آل عمران آیهٔ 159 میفرماید:«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ»؛ همانا خدا كساني را كه توكّل ميكنند، دوست دارد.
- خداوند متعال در سورهٔ مائده آیهٔ 13 میفرماید:«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»؛ همانا خدا نيكوكاران را دوست ميدارد.
- خداوند متعال در سورهٔ مائده آیهٔ 42 میفرماید:«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ»؛ همانا خدا اهل قسط(عادلان) را دوست ميدارد.
- خداوند متعال در سورهٔ توبه آیهٔ 4 میفرماید:«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ»؛ همانا خدا پرهيزگاران را دوست ميدارد.
- خداوند متعال در سورهٔ توبه آیهٔ 7 میفرماید:«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ»؛ همانا خدا پرهيزگاران را دوست ميدارد.
- خداوند متعال در سورهٔ حجرات آیهٔ 9 میفرماید:«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ»؛ همانا خدا اهل قسط(عادلان) را دوست ميدارد.
- خداوند متعال در سورهٔ ممتحنه آیهٔ 8 میفرماید:«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ»؛ همانا خدا اهل قسط(عادلان) را دوست ميدارد.
- خداوند متعال در سورهٔ بقره آیهٔ 190 میفرماید:«إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»؛ قطعاً خدا متجاوزين را دوست نميدارد.
- خداوند متعال در سورهٔ نساء آیهٔ 36 میفرماید:«إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ مَنْ كَانَ مُخْتَالًا فَخُورًا»؛ چون قطعاً خدا، كسي كه متكبّر و فخرفروش باشد، دوست نميدارد.
- خداوند متعال در سورهٔ نساء آیهٔ 107 میفرماید:«إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ مَنْ كَانَ خَوَّانًا أَثِيمًا»؛ زيرا خدا افراد خيانتكار و گناهكار را دوست نميدارد.
- خداوند متعال در سورهٔ مائده آیهٔ 87 میفرماید:«إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»؛ قطعاً خدا متجاوزين را دوست ندارد.
- خداوند متعال در سورهٔ انفال آیهٔ 58 میفرماید:«إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْخَائِنِينَ»؛ قطعاً خدا افراد خائن را دوست نميدارد.
- خداوند متعال در سورهٔ حج آیهٔ 38 میفرماید:«إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ»؛ حتماً خدا هيچ خيانتكار ناشكري را دوست ندارد.
- خداوند متعال در سورهٔ قصص آیهٔ 76 میفرماید:«إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ»؛ قطعاً خدا شادهاي (به زخارف دنيا را) دوست ندارد.
- خداوند متعال در سورهٔ قصص آیهٔ 77 میفرماید:«إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ»؛ قطعاً خدا فسادكنندگان را دوست نميدارد.
- خداوند متعال در سورهٔ لقمان آیهٔ 18 میفرماید:«إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ»؛ قطعاً خدا هيچ متكبّر مغروري را دوست نميدارد.
«محبت» مؤمنان
مؤمنان به خدا دل بستهاند و دوستان او هستند ولی مشرکان و کافران دوستان بتها هستند، اما محبت مؤمنان به خدا از محبت بتپرستان بیشتر است؛ چون هیچ زیبایی به اندازهٔ خدا جمیل نیست و هیچ معرفتی به اندازهٔ معرفت او کمال نیست و هیچ انسانی به اندازه مؤمن عارف نیست، از اینرو هیچ انسانی به اندازه مؤمن، عاشق و محب نیست. مؤمنان مردمی اندیشمند و دانا هستند و هرگز ذات پاک او را که منبع همهٔ کمالات است، رها نمیکند. هر میل و محبتی در برابر عشق به خدا در نظر مؤمنان بیارزش و ناچیز است. اصولا آنها غیر او را شایسته عشق و محبت نمیبینند؛ زیرا عشق حقیقی همیشه متوجه نوعی از کمال است. انسان مؤمن هرگز عاشق عدم و کمبودها نمیشود، بلکه همواره دنبال هستی و کمال میرود و به همیندلیل آن کسی که هستی و کمالش از همه برتر است، از همه کس به عشق ورزیدن و محبت سزاوارتر است.
محبت مؤمن به خدا از محبت مشرک به بت برتر است؛ زیرا بت اگرچه زیبا باشد، زیبایی بصری و سمعی یا زیبایی خیالی و وهمی دارد و درک این زیباییها به وسیله گوش و چشم و تاثیر این محبوبها در حد وهم و خیال است، چون انسان ناآگاه میپندارد از بتان و به طور کلی از غیر خدا کاری ساخته است، بنابراین، معرفت بتپرستان در حد توهم؛ و زیباییشناسی آنها در حد خیال است و به همین دلیل محبت و عشق آنها از محدوده چشم و گوش از یک سو و از محور وهم و خیال از سوی دیگر نمیگذرد، ولی مؤمن نه تنها از راه چشم و گوش، آثار طبیعی محبوب حقیقی را مینگرد، بلکه از راه عقل، کمال معقول و اسمای حسنای الهی را مینگرد و درک او قویتر است و چون درکش قویتر است در نتیجه محبت او هم بیشتر است.
در نبردهایی که بین مردان با ایمان و کافران در طول تاریخ اتفاق افتاده است، مؤمنان همواره پیروز بودهاند و این بدان دلیل است که ایستادگی و مقاومت در سایه علاقه، همان ایستادگی در پرتو معرفت است و چون معرفت مؤمنان کاملتر است، علاقه آنها نیز کاملتر است و چون محبت و اشتیاق و علاقه آنها کاملتر است، ایستادگی آنها نیز کاملتر و بیشتر است و چون مقاومت و ایستادگی آنها بیشتر است، قهرا پیروزی از آن آنهاست. البته امدادهای غیبی، نقش سازندهای دارد ولی زمینه ساز حصول آن امدادهای غیبی همین محبتها، معرفتها، عشقها و شوقهای وافر سالکان کوی حقیقت و معنویت است و در هر موردی که چنین ثمری از نبرد با کافران به دست نیامده، بر اثر ضعف معرفت، نقص ایمان و قصور محبت بوده است.
درجات و انواع «محبت»
در دایرهٔ خلقت، محبت به پنج درجه تقسیم میشود: الف) محبت نزولی: مانند محبت والدین نسبت به فرزند. ب) محبت صعودی: مانند محبت فرزند نسبت به والدین. ج) محبت عرضی: مانند محبت بین زن و شوهر و خواهر و برادر. د) محبتخیالی: مانند محبت بین مردم. ه) محبت فطری:مانند محبتب ین خدا و بنده.
این پنج درجه «محبت» بر دو نوع است:
۱. محبت صادق.
۲. محبت کاذب.
«محبت» صادق
«محبت» صادق آن است که انسان کمال را درست تشخیص بدهد و وقتی به کمال آگاهی پیدا کند به آن دل میبندد؛ مانند محبت به خدا.
که این نوع محبت جاذبهساز است و تنها یک علاقه قلبی نیست، بلکه باید آثار آن در عمل انسان منعکس شود.
آثار محبت صادق
کسی که مدعی حب پروردگار است، نخستین نشانهٔ آن این است که باید از پیامبر و فرستاده او پیروی کند. «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله...». «بگو ای پیامبر اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید که خدا شما را دوست دارد...».
«در حقیقت این اثر طبیعی محبت است که انسان را به سوی «محبوب» میکشاند و اینگونه محبت آثار علمی دارد و دارنده آن را با محبوب پیوند میدهد و در مسیر خواستههای او به تلاش پرثمر وا میدارد. دلیل این موضوع روشن است؛ زیرا عشق و علاقه انسان به موجودی، حتما به خاطر این است که کمالی در آن یافته است. هرگز انسان به موجودی که هیچ نقطه قوتی در آن نیست، عشق نمیورزد، بنابراین، عشق انسان به خدا به خاطر این است که او منبع و سرچشمهٔ اصلی هر نوع کمال است، چنین وجودی، تمام برنامهها و دستورهایش نیز کامل است و در این حال چگونه ممکن است انسانی که عاشق تکامل و پیشرفت است از آن برنامهها سر باز زند و اگر سر باز زد، نشانهٔ عدم واقعیت عشق و محبت است. آنها که شب و روز از عشق پروردگار یا عشق و محبت پیشوایان اسلام و مجاهدان راه خدا و صالحان و نیکان دم میزنند، اما در عمل کمترین شباهتی به آنها ندارند، مدعیان دروغین بیش نیستند. آنها که سر تا پا آلودهٔ گناه هستند، با این حالٰ، قلب خود را مملو از عشق خدا، پیامبر، امیرمؤمنان و پیشوایان بزرگ میدانند و یا عقیده دارند که ایمان و عشق و محبت تنها به قلب است و ارتباطی با عمل ندارد، از منطق اسلام به کلی بیگانهاند؛ بنابراین، محبت یک علاقه عملی است و کسی که خدا را دوست میدارد، از فرمان او پیروی میکند و خداوند هم او را دوست دارد و به دنبال این دوستی، آثارش در مناسبات او با انسان آشکار میگردد، گناهانش را میبخشد و او را مشمول رحت «رحمانیه» و رحیمیه» خویش قرار میدهد. دلیل دوستی متقابل خداوند نیز روشن است؛ زیرا او وجودی است از هر نظر کامل و بیپایان و به هر موجودی که در مسیر تکامل گام بردارد، بر اثر سنخیت، پیوند محبتخواهد داشت».
و هرچه این پیوند قویتر باشد، انسان را به سوی «محبوب» میکشاند؛ مخصوصا محبتی که انگیزه آن کمال محبوب است، احساس این کمال سبب میشود که انسان سعی کند خود را به آن مبدا کمال و اجرای خواستههای او نزدیکتر گرداند.
در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است که فرمود: «هیچکس ایمانش به خدا خالص نمیشود مگر آن زمانی که خداوند در نظرش محبوبتر از جانش و پدر و مادر و فرزند و خانواده و مالش باشد».
در حقیقت اخلاص در دین هنگامی بطور کامل واقع میشود که قلب انسان به غیر خداوند متعال (حتی به منظورهای اخروی از قبیل رسیدن به نعمت بهشت و یا خلاصی از آتش) بستگی پیدا نکند، بلکه تنها و تنها متعلق قلبش خداوند متعال باشد. پس اخلاص در دین تنها با حب الهی صورت میگیرد. آری حب و دوستی، تنها وسیله ارتباط هر طالبی به مطلوب خود میباشد و دوست را به سوی «محبوب» و معشوق خود جذب میکند تا بدینوسیله نقص خود را کامل نماید و هیچ بشارتی برای «محب» لذتبخشتر از آن نیست که به او خبر دهند محبوبت، ترا دوست دارد. انسان غذا را دوست دارد و به سوی آن میرود، میخوهد نقصی را که در خود به واسطه گرسنگی احساس میکند، رفع نماید. کسی هم که دوست خود را میجوید برای انس گرفتن با او و رفع تنهایی خود میباشد. پس بندهای که راه محبت الهی را طی میکند، آرزویی جز آنکه خداوند او را دوست داشته باشد، ندارد. او میخواهد چنانکه خدا را دوست دارد، خدا هم او را دوست داشته باشد و چنانکه او برای خداست، خدا هم برای او باشد. اما سخن در اینجاست که خدای متعال هر محبتی را لایق خود محسوب نمیدارد، بلکه محبتی را لایق خود میداند که صادق باشد و بنده صراط توحید را (به آن اندازهای که در ادراکش میگنجد) طی کند و متدین به دین توحید و اسلام شود؛ همان اسلامی که تمام انبیا و سفرای الهی به آن دعوت کرده و در آخرین دین آسمانی یعنی «اسلام» به نحو احسن و اکمل بیان شده است. خود پیامبر اکرم (ص) راهی را که در طریق توحید و اخلاص طی کرده است، معرفی نموده که راه من دعوت به سوی خداوند از روی بصیرت کامل و اخلاص بدون شرک میباشد، پس راه پیامبر دعوت به سوی حق و اخلاص است و تابعین او هم چنان خواهند بود. خدای متعال هم بیان داشته که شریعت این پیامبر، آیینهٔ تمامنمای همان راه؛ یعنی «دعوت به سوی حق و اخلاص» میباشد که بر پایهٔ اخلاص و حب خداوند پایهگذاری شده است.
که این اخلاص و محبوبیت همان عشق حقیقی است که در جهان پاکیها غلغله به پا میکند و عاشق را از خود بیخود میکند تا آنجا که جز او را نمیبیند و سودایی جز سودای او در دلش نیست و آنگاه وجود عاشق در آتش عشق معشوق شعلهور میگردد و در نتیجه عاشق هیچ نبیند، هیچ نخواهد، هیچ نپسندد و هیچ راه نپوید مگر حضرت دوست را.
«محبت» کاذب
«محبت» کاذب آن است که انسان، نقص را کمال بپندارد و بر اساس چنین پندار باطلی به آن کمال موهوم علاقهمند گردد؛ مانند محبت غیر خدا، مخصوصا محبت عالم طبیعت؛
آثار «محبت» کاذب
محبت کاذب، جاذبهای است که عین دافعه است؛ چنانکه افعیها با نفسکشیدن، برخی از حشرات را جذب میکنند، اما نه برای پرورش و کمال، بلکه برای هضم و نابود کردن. بنابراین، جذب آنان، جذب کاذب است. زرق و برق دنیا نیز چنین است. انسان اگر به دنیا دل ببندد، دنیا جاذبه دارد و او را به سوی خود جذب میکند، اما این جذب برای این است که او را درهم بکوبد و نابود کند؛ ولی ذات اقدس خداوند نه تنها محبوب مؤمنان است، بلکه محب آنان نیز هست و آنان را به سمت خود جذب میکند تا آنها را بپروراند و احیا کند. از این رو هر محبتی غیر از محبت خدا باطل و دروغین است.
نظامی گنجوی در پایان داستان «لیلی و مجنون» میگوید: لیلی در اواخر عمر بیمار شد و طراوتش از بین رفت. او به مادرش وصیت کرد: «پیام مرا به مجنون برسان و به او بگو اگر خواستی محبوبی برگزینی، دوستی مانند من مگیر که با یک بیماری همه طراوت خود را از دست بدهد و نشاط او فرو بنشیند؛ بلکه محبوبی را انتخاب کن که زوالپذیر نباشد». بنابراین شناخت و معرفت، محبت حقیقی میآورد و غفلت، محبت کاذب.
مراتب «محبت»
يکي از تقسيمات محبت، تقسيم آن بر اساس شدت و ضعف است. اين حالت را همهٔ ما تجربه کردهايم که برخي چيزها را دوست داريم، اما اين دوستداشتن چنان نيست که قلب ما را اشغال کند و هميشه در فکر آنها باشيم. همين اندازه که آنها را ببينيم، خوشمان ميآيد، از آنها نفرت نداريم و دوست داريم با آنها انس بگيريم. ولي گاهي محبت به اندازهاي شديد ميشود که تمام قلب انسان را اشغال ميکند و انسان به چيز ديگري جز متعلق محبت فکر نميکند.
قرآن کريم در وصف مؤمنان ميفرمايد؛ «الَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ ؛ محبت مؤمنان نسبت به خدا شديدتر است». شدت در مقابل ضعف است و وقتي کساني محبت شان به خدا شديدتر است، محبت شان به چيزهاي ديگر ضعيفتر ميشود.
اگر در يک ليوان آب باشد، ديگر جاي چيز ديگري در آن نيست و چنانچه چيز ديگري روي آن بريزند و مثلا سنگينتر باشد، آبِ ليوان بيرون ميريزد؛ ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ . انسان يک دل دارد. اگر محبتي کل دل را اشغال کرد، ديگر جايي براي چيز ديگر نميماند. اگر دو چيز در دل جا بگيرد، هر کدام بيشتر باشد، جاي بيشتري ميگيرد، و وقتي يکي شدت پيدا کند ديگري ضعيفتر ميشود.
عوامل شدت «محبت»
حال اين پرسش مطرح ميشود که چگونه محبت نسبت به چيزي شديد و نسبت به چيز ديگري ضعيف ميشود؟ چرا دو نفر نسبت به شخص سوم دو نوع محبت دارند و حتى ممکن است يکي محبت و ديگري بغض داشته باشد؟ به عنوان مثال، برادر تني حضرت يوسف که با او از يک مادر بود، نسبت به او مقداري محبت داشت، ولي برادران ديگر از روي حسد به او محبتي نداشتند و حتي حاضر شدند او را نابود کنند. علت حسدشان نيز اين بود که گفتند: لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا؛ چون پدر ما يوسف و برادرش را بيشتر از ما دوست ميدارد، بايد نابودش کنيم! براي يافتن علت اينگونه تفاوتها بايد ببينيم محبت چگونه شکل ميگيرد و چه چيزهايي در پيدايش آن دخالت دارد.
گفتيم براي پيدايش محبت، بايد فرد در محبوب امتياز يا کمالي درک کند؛ بنابراين بايد در متعلق محبت کمالي وجود داشته باشد، ولي ممکن است کسي کمالي داشته باشد، اما ديگران از آن بيخبر باشند، پس بايد طرف مقابل نيز اين کمال را در او درک کند. روشن است که شناخت در پيدايش محبت تأثير دارد و هرچه شناخت قويتر باشد، محبت نيز قويتر خواهد بود. همچنين هر چه کمال شدت بيشتري داشته باشد، محبت بيشتري را جذب ميکند. بنابراين يکي از عواملي که موجب اختلاف مراتب محبت ميشود، اختلاف مرتبه کمالي است که در محبوب وجود دارد، و دومين عامل، اختلاف شناخت محب نسبت به کمال محبوب است. البته علاوه بر شناخت، بايد اين صفت را کمال بداند، وگرنه اگر اين صفت را امتياز نداند، به صاحب اين صفت علاقهمند نميشود. افراد متدين از آنجهت که تقوا را موجب امتياز ميدانند، انسان باتقوا را دوست دارند، ولي فاسقاني که تقوا را فضيلت نميدانند عملکرد انسان باتقوا را نفهمي و جهالت ميدانند. بعد از همه اينها بايد تمرکز نيز پيدا کند و هر قدر انسان در کمال چيزي بيشتر تمرکز پيدا کند، محبتش به آن بيشتر ميشود. نور خورشيد بهطور طبيعي کاغذ را نميسوزاند، اما وقتي بهوسيله ذرهبين متمرکز شود حرارت ايجاد ميکند و موجب سوختن ميشود. وقتي روح هم کاملا در فضيلتي متمرکز شود، محبت شدت پيدا ميکند و کار به شيفتگي، مراتب بالاي عشق و... ميکشد.
از آنچه گفتيم روشن ميشود که هر کدام از اين عوامل شدت يا ضعف پيدا کنند، محبت نيز شدت يا ضعف پيدا ميکند. يکي از جاهايي که به سادگي ميتوان ميزان محبت نسبت به مسائل مختلف را اندازهگيري کرد، هنگام تزاحم لوازم محبت است. اگر دو دوست همزمان از فردي دعوت کنند و او بلافاصله يکي را ترجيح دهد، معلوم ميشود که او را بيشتر دوست دارد. حتي کودکان نيز از رفتار پدر و مادر ميفهمند که آنها کدام فرزند را بيشتر دوست دارند؛ از اينرو پدر و مادر بايد خودشان را کنترل کنند که فرزندان احساس تبعيض نکنند وگرنه مقدمات حسد، آزار و اذيت فراهم ميشود.
خداوند ميفرمايد: قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ.سورهٔ توبه آيهٔ 24 در اين آيه، پدر، مادر، فرزندان، خواهرها، برادرها، خويشان، کاخها، تجارتخانهها و مالالتجارهها در يک کفه است، و خداوند و جهاد در کفه ديگر. خداوند ميفرمايد کدام يک را دوستتر داريد؟ بسياري از ما ميگوييم خدا را بيشتر دوست داريم، اما هنگامي که انسان سر دو راهي قرار بگيرد، معلوم ميشود که کدام را بيشتر دوست ميدارد. اکنون که جنگ و جبههاي در کار نيست، همه ما ميتوانيم ادعا کنيم که البته ما خدا و جهاد را از همه چيز دوستتر ميداريم، اما در شرايط جنگ است که صدق اين گفته آشکار ميشود. اگر به جهاد رفتم معلوم ميشود خدا را بيشتر دوست دارم، اما اگر عذر آوردم معلوم ميشود که چيزهاي ديگر را بيشتر دوست دارم.
بنابراين يکي از نشانههاي شدت دوستي اين است که براي آن مايه بگذاريم همانگونه که در زيارتنامهها ميخوانيم: بابي انتم وامي ونفسي واهلي ومالي وولدي، ميگوييم همه چيزمان فداي شما، اما چقدر باورمان است و حاضريم که در عمل نشان دهيم خدا و اولياي او را از مال و جانمان بيشتر دوست داريم؟!
رابطه ياد خدا با محبت او
گفتيم بايد توجه را منعطف به محبوب کرد تا اين حالت به صورت يک محبت ثابت درآيد. وگرنه لذت زودگذري است که پس از مدتي به فراموشي سپرده ميشود. محبت ثابت بدون فراموشي بسته به مقدار توجه انسان به محبوب است و توجه و ياد بيشتر موجب محبت بيشتر ميشود. رابطه بين ياد و محبت نيز رابطهاي زيگزاگي است. ابتدا محبت باعث ياد ميشود، اگر انسان اختيارا ياد را ادامه داد، محبت بيشتر ميشود و محبت بيشتر موجب ياد بيشتر ميشود، همانطور که ممکن است انسان خودش را از ياد محبوب منصرف کند و کمکم از فروغ محبت بکاهد. از همين جا دليل تأکيد قرآن و روايات بر ياد خدا روشن ميشود؛ وَاذْكُرُواْ اللّهَ كَثِيرًا لَّعَلَّكُمْ تُفْلَحُونَ3. اين تأکيدها بيجهت نيست. هر گفتني، تأثيري روي قلب ميگذارد و توجه را بيشتر به خداوند معطوف ميکند. هر بار تکرار ـ قوي يا ضعيف ـ توجه ديگري به دنبال دارد، و اگر انسان موفق شود که هميشه ياد ثابتي نسبت به خداي متعال داشته باشد، محبتش دوام بيشتري پيدا ميکند.
کمال بيشتر؛ مقتضي محبتبيشتر
اين مکانيسم پيدايش و رشد محبت و يا برعکس ضعيف شدن و بياثر شدن محبت است. خوب است مقداري در خودمان کاوش کنيم ببينيم چقدر خدا را دوست ميداريم و چه نوع محبتي به او داريم؟ آیا خدا را دوستتر داريم يا ديگري را؟ آيا دوستتر داشتن چیزهای دیگر ملاک صحيحي دارد يا از ناداني ماست؟ اندیشیدن درباره این مسایل به ما کمک ميکند تا بتوانيم محبتمان به خدا را اندازهگیری کنیم. حقيقت اين است که ما در انتخاب محبوبهايمان خيلي اشتباه ميکنيم. اگر درست فکر کنيم و راه صحيحي را بپيماييم، بايد خدا را بیشتر از همه دوست بداريم.
گفتيم يکي از چيزهايي که موجب زیاد شدن محبت میشود، توجه به بيشتر بودن کمال محبوب است. در عالم چه چيزي میتوانیم پيدا کنيم که کمالش بيش از خدا باشد؟! همه ميدانيم که آنچه در عالم وجود دارد با يک امر خدا بهوجود آمده است؛ إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ.4 از آن منبع بينهايت پرتوي تابيده و همه اين عالم پيدا شده است؛ وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ5. وگرنه همه زيباييهاي این عالم، با زيبايي خداوند متعال طرف نسبت نیست.
راهي ساده براي کسب محبت خدا
راه ساده تر کسب محبت خدا اين است که محبت با واسطه کسب کنيم و آن راهي است که در روايات بسياري ذکر شده است که همه به دو حديث قدسي منتهي ميشوند؛ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُوسَى عليهالسلام أَحْبِبْنِي وَ حَبِّبْنِي إِلَى خَلْقِي8 خداي متعال به حضرت موسي وحي کرد که يا موسى مرا دوست بدار و کاري کن که مردم نيز مرا دوست بدارند! حضرت موسي عرض کرد: خدايا تو ميداني که من هيچ کس را همانند تو دوست نميدارم. تو محبوبترين موجود نزد من هستي، اما دلهاي مردم که دست من نيست. چگونه آنها را محب تو قرار بدهم؟ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ: فَذَكِّرْهُمْ نِعْمَتِي وَ آلَائِي؛ خداوند فرمود: نعمتهاي من را به يادشان بياور. آنها بهگونهاي خلق شدهاند که وقتي بدانند کسي به آنها محبت کرده، دوستش ميدارند.
محبت بلاواسطه به خدا در همان حدي که براي مخلوق ممکن است، معرفت شهودي شخص پيغمبر اکرم صلیاللهعليهوآله و ائمه معصومين به خداوند است. امکان اين معرفت را ميفهميم و ميدانيم بالاترين مرتبه معرفت 9 را اينها داشتند. انتظار اينکه ما چنين محبتي پيدا کنيم، انتظار بهجايي نيست. اين خلعت بر اندام ما راست نميآيد و خيلي فاصله داريم، اما دستکم وجدان انسان بهگونهاي است که نسبت به کسي که به او خدمتي کرده، احساس محبت دارد. هرگاه او را ميبيند ميخواهد قدرداني کند. به خصوص اگر اين خدمت در هنگام گرفتاري باشد، تا انسان زنده است فراموشش نميکند. اين فطري انسان است و خداوند درونمايه آن را در همه انسانها قرار داده است که اگر بدانند کسي صادقانه به آنها محبت ميکند و توقع عوضي از آنها ندارد، دوستش ميدارند. خدا به حضرت موسى ميفرمايد: نعمتهاي من را به ياد مردم بياور! علت اينکه مردم آن اندازهاي که ميدانند و ميتوانند مرا دوست نميدارند، اين است که به نعمتهاي من توجه ندارند. گفتيم شرط آخر پيدايش محبت اين است که توجه داشته باشيم. هر قدر در شناختن نعمتهاي خدا بيشتر بکوشيم، ارزش آنها را بهتر درک کنيم و بفهميم اين نعمتها را خدا مجاني از سر لطف، کرم و محبتش به ما داده، محبتمان نسبت به او بيشتر ميشود.
۱. ↑ بقره/سوره۲، آیه۱۶۵. ۲. ↑ تفسیرنمونه، ج۱، ص۵۶۵. ۳. ↑ مراحل اخلاق در قرآن، آیت الله جوادی آملی، ج۱۱، ص۳۲۵ و ۳۲۶. ۴. ↑ مراحل اخلاق در قرآن، آیت الله جوادی آملی، ج۱۱، ص۳۲۵. ۵. ↑ آل عمران/سوره۳، آیه۳۱. ۶. ↑ تفسیر نمونه، ج۲، ص۵۱۳. ۷. ↑ تفسیر نمونه، ج۱۵، ص۱۳۸. ۸. ↑ سفینةالبحار، ج۱، ص۲۰۱. ۹. ↑ ترجمه تفسیر المیزان، استاد عبدالکریم نیری بروجردی، ج۳، ص۲۸۹ - ۲۸۸. ۱۰. ↑ مراحل اخلاق در قرآن، ج۱۱، ص ۳۲۵. ۱۱. مراحل اخلاق در قرآن، ج۱۱، ص۳۲۶ - ۳۲۵. ۱۲. ↑ مراحل اخلاق در قرآن، ج۱۱، ص۳۲۷.
منابع
- ↑ سورهٔ بقره:165.