ابوبکر باقلانی
نام | ابو بکر باقلانی |
---|---|
نام کامل | باقلاّنى، ابوبكر محمد بن الطیّب بن محمد بن جعفر بن قاسم بصرى بغدادى |
نامهای دیگر | ابنالباقلانی، محمد بن طیب • باقلانی، ابوبکر محمد بن طیب • قاضی الباقلانی، محمد بن طیب • قاضی ابوبکر باقلانی |
القاب | باقلانی • ابوبکرباقلانی • ربعی |
نام پدر | طیب |
متولد | سال ۳۲۸ق/۹۴۰م |
محل تولد | بصره |
مذهب | اهل تسنن • اشعری |
اساتید | ابن فورک • ابواسحاق اسفراینی • ابوالحسن باهلی • ابوبکر بن مالک قطیعی • ابومحمد عبدالله بن ماسی • ابواحمد حسین بن علی نیشابوری • ابن ابیزید قیروانی |
مهمترین اثر | کتاب التمهید |
رحلت | شنبه 22 ذو القعدۀ 403 ق |
مدفن | بغداد • مقبره باب الحرب |
قاضی ابوبکر محمد بن طیب بن محمد بن جعفر بن قاسم بصری بغدادی معروف به ابوبکر باقلانی و ابن باقلانی از متکلمین بزرگ اشعری است. وی که از ناحیه اهل سنت مورد احترام تمام است، در سال های میانی قرن چهارم هجری قمری در بغداد به دنیا آمده است.
وی که فروشنده «باقلا» بوده، برخلاف قیاس ادبیات عرب باقلانی نامیده شده است. وی شاگرد غیرمستقیم اشعری است. باقلانی در دربار آل بویه ـ علی رغم آن که ایشان شیعه و باقلانی اشعری مذهب بود ـ دارای نفوذ بود. وی از سال 367 هجری قمری به بغداد رفته و تا آخر عمر در این شهر که مرکز علمی جهان اسلام بود، ساکن گردید. وی همچنین سفری به عنوان سفیر به روم شرقی داشته است.
باقلانی ظاهراً به واسطه توجه بیش از اندازه به علم کلام، چندان مورد توجه اهل حدیث بغداد نبوده است. وی چندی نیز در ثغر ـ ولایات سرحدّی روم منصب قضاوت داشته است. مهم ترین اثر وی کتاب التمهید است.
ابوبکر باقلانی
باقِلاّنی، ابوبکر محمد بن طیب (د ۲۳ ذیقعده ۴۰۳ق/۵ ژوئن ۱۰۱۳م)، متکلم نامدار اشعری مذهب میباشد. برخی منابع او را رَبَعی خواندهاند که بیانگر نسب عربی اوست. تاریخ تولد وی به درستی روشن نیست، ولی برخی حوالی سال ۳۲۸ق/۹۴۰م را محتمل میدانند. احتمالاً او در بصره به دنیا آمده است.
درباره نسبت «باقلانی»، گرچه سمعانی آن را منسوب به باقلا میداند، اما منسوب باقلا، قیاساً باقلاوی یا باقلائی است، نه باقلانی. بر خلاف قیاس به باقلاّنی شهرت یافته است و همه کتب تراجم نیز نام او را به این صورت نوشتهاند بجز ابن جوزی که «باقلاّوی» آورده است که به دلیل متأخر بودن او قابل اعتنا نیست.
مفصلترین شرح حال او در ترتیب المدارک و تقریب المسالک لمعرفة اعلام مذهب الامام مالک، تألیف عیاض بن موسی (متوفی ۵۴۴) آمده است.
اساتید باقلانی
باقلانی در بصره در کنار کسانی چون ابن فورک و ابواسحاق اسفراینی (ه م م) کلام اشعری را نزد ابوالحسن باهلی، شاگرد ابوالحسن اشعری، فرا گرفت. گویا در همین اثنا مدتی به بغداد رفت و از محضر مشایخ حدیث بهره برد؛ و شاید هم استفاده او از مشایخ بغداد، در آغاز دوره تحصیل او بوده، و سپس به بصره نزد باهلی رفته باشد؛ اما گزارش خطیب بغدادی فقط حاكى از آن است كه وقتى باقلانى در بغداد سكنى گزیده، و برای استماع حدیث نزد ابوبکر بن مالک قطیعی (د ۳۶۸ق/۹۷۹م) و ابومحمد عبدالله بن ماسی و ابواحمد حسین بن علی نیشابوری (د ۳۴۹ق/۹۶۰م) رفته است [۱۱] از استادان دیگر وی میتوان ابن ابیزید قیروانی را نام برد. خطیب میافزاید که محمد بن ابیالفوارس (د ۴۱۲ق/۱۰۲۱م) حدیث او را در مجموعهای گردآورده بود. خود خطیب نیز به واسطه قاضی ابوجعفر محمد بن احمد سمنانی، از باقلانی حدیث روایت کرده است.
بنا به گفته ذهبی در سِیَر اَعْلام النُّبلاء، «علم معقول» را از ابوعبداللّه محمد بن احمد بن مجاهد طائی، شاگرد ابوالحسن اشعری، فراگرفته بود.
باقلانی در بغداد (و شاید یک چند نیز در بصره) نزد ابن مجاهد (از متکلمان اشعری و شاگرد ابوالحسن اشعری) کلام خواند و حتی بیش از باهلی نزد او شاگردی کرد.
مذهب ابو بکر باقلانی
وی که در فقه مذهب مالکی داشت، در بغداد نزد فقیه بزرگ مالکی عراق، یعنی ابوبکر محمد بن عبدالله ابهری (د ۳۷۵ق/ ۹۸۵م) فقه خواند و چندان برجسته گردید که ریاست مالکیان عصر به او منتهی شد.
گرایش کلامی حنبلی
منظور باقلانی از اینکه گاهی خود را حنبلی معرفی میکرده،این بوده است که به مذهب کلامی آنان (نه مذهب فقهییشان) گرایش دارد.
مناظره با متکلمین اهل تسنن
باقلانی همچنان در بصره و ملازم استادش باهلی بود، تا زمینه سفرش به شیراز فراهم شد. وات تاریخ خروج او از بصره را ۳۵۹ق/ ۹۷۰م تخمین میزند. درباره این سفر گفتهاند که عضدالدوله بویهی که به مناظرات کلامی علاقهمند بود و معتزله به دربار او رفت و آمد داشتند، خواست با کلام اهل سنت نیز آشنایی یابد؛ از این رو، از ابوالحسن باهلی و باقلانی جوان دعوت کرد تا به شیراز بروند.
و از طرفی عضدالدوله، که وسعت نظر و بلندپروازیهایی ورای اختلاف مذاهب و فرق داشت، ظاهراً نمیخواست دربار او در شیراز منحصر به علمای معتزله شود و در بغداد و عراق، که مرکز عالم اسلام بود، به این صفت اشتهار یابد و مایل بود که بجز شیعه و معتزله از نمایندگان مذهب اشعری نیز، که در آن زمان در میان مردم قدرت و نفوذ فراوان داشتند و از نفوذ معتزله درهمه جا کاسته بودند، کسانی در دربار خود داشته باشد.
ازینرو، باقلاّنی جوان را که، در محیط کلامی بصره در جدل و احتجاج مشهور شده بود، به دربار خود خواند. ابوالحسن باهلی از حضور در دربار عضدالدوله تن زد، اما باقلانی که معتقد بود راه نیافتن امثال باهلی به دربار، پیامدی همچون نرفتن ابن کلاب و حارث محاسبی (دو متکلم برجسته سنّی) به دربار مأمون دارد و صحنه را برای یکه تازی معتزله خالی میگذارد، به شیراز رفت و مورد استقبال گرم ابن خفیف شیرازی، صوفی مشهور شیراز، صاحب شرح اللمع و ناشر افکار اشاعره قرار گرفت.
باقلانی در شیراز با معتزلیان در مجالس مناظره به بحث و جدل میپرداخت و عضدالدوله چندان به او علاقهمند شد که گفتهاند: فرزندش (شاید صمصامالدوله) را به او واگذاشت تا مذهب تسنن را بدو بیاموزد. باقلانی نیز برای این شاهزاده کتاب التمهید را تألیف کرد.
موارد مناظره شیراز
معتزله در حضور عضدالدوله یکی از مسائل مشکل و جنجالی علم کلام را با باقلاّنی در میان گذاشتند و از او خواستند که به آن پاسخ دهد و این در حقیقت دامی بود که برای او گسترده بودند.
تکلیف مالایطاق
مسئله این بود که «آیا خداوند میتواند انسان را به چیزی که فوق تاب و توانایی اوست مُکلَّف سازد؟» اشاعره، که برای قدرت خداوند حدّ و مرزی قائل نبودند، پاسخشان به این سؤال مثبت بود؛ ولی معتزله میگفتند که پس مسئله عدل الهی چه میشود و از نظر حسن و قبح عقلیِ امور چه توضیحی داده میشود؟ معتزله میخواستند با پاسخ مثبتی که باقلاّنی اشعری به این سؤال میدهد او را در نظر عضدالدوله ناچیز گردانند.
پاسخ باقلاّنی زیرکانه بود: اگر مقصود شما از تکلیف فقط سخن خداوند با مخلوق خویش است که در این صورت تکلیف به فوق طاقت جایز است، زیرا خود خداوند در قرآن میفرماید: «وَ یُدْعَوْنَ اِلی السُّجودِ فَلا یَستَطِیعونَ، [۳۶] آنان به سجود فراخوانده میشوند ولی نمیتوانند.» این تکلیف به مالایطاق است.
یا خداوند از فرشتگان میخواهد که اسماء (اشیاء) را بگویند و آنان در پاسخ میگویند: «سبحانَکَ لا عِلْمَ لَنا اِلاَّ ما عَلَّمْتَنا، پاک خدایا، جز آنچه به ما یاد دادهای چیزی نمیدانیم.» پس خداوند فرشتگان را تکلیف به مالایطاق کرده است؛ اما اگر مقصود تکلیفِ اصطلاحی باشد، یعنی آنچه فعل و ترک آن مقدور است، سؤال شما درست نیست؛ زیرا تکلیف آن است که فعل آن مقدور باشد و تکلیف به نامقدور سخنی متناقض خواهد بود و سؤال شما شایسته پاسخ نیست.
پس از گفتگوی مختصری باقلاّنی مسئله را بتفصیل جواب داد و گفت: در شرع ما بر کسی که ناتوان و عاجز باشد تکلیفی نشده است؛ اما اگر هم میشد درست بود، زیرا خداوند از زبان کسانی که او را میخوانند میفرماید: «و لا تُحَمِّلْنا مالاطاقَهَ لنا به، آنچه به آن توانایی نداریم بر ما تحمیل مفرما.»
رؤیت خداوند
سؤال دیگری هم که شیوخ معتزله در آن مجلس از باقلاّنی کردند، درباره روئیت خداوند در روز رستاخیز بود که از معتقدات اصلی اشاعره است و معتزله سخت آن را منکرند. باقلاّنی، با آنکه مانند پیشوای خود اشعری و مانند اکثر اهل سنت معتقد به رؤیت خداوند بود، در اینجا رأی تازهای اظهار داشت که مایه حیرت مخالفانش شد و آن «ادراک» است. گفت: خداوند با چشم دیده نمیشود بلکه درک میشود و این ادراک را خداوند در چشم پس از مقابله با مرئی میآفریند. معنی سخن باقلاّنی را باید در مفهوم کلی نفی علیّت، که عقیده اشاعره است، یافت. اشاعره معتقد به تأثیر علت در معلول نیستند و میگویند خداوند، پس از حصول اسباب و شرایط، اثر را در معلول ایجاد میکند. و این «جریان عاده اللّه» است، یعنی اگر اراده خداوند تعلّق گرفت اثر را از مؤثر باز میگیرد و به همین جهت چشم و تقابل او با شی ء «مرئی» علت رؤیت نیست و خداوند باید «ادراک» یا «بصر» (بینش) را بیافریند تا عمل رؤیت صورت گیرد.
منصب قاضیالقضات
باقلانی مقام قاضیالقضاتی داشته است. منابع اشعری مدعیاند که باقلانی به سفارش صاحب بن عباد به قاضیالقضاتی بغداد رسید. برخی منابع اشعری صورتی از فرمان انتصاب او از سوی عضدالدوله را نقل کردهاند که مطابق آن، قضا و خطابه و حسبه اقالیم کرمان، فارس، خراسان، اهواز، همگی جزایر عرب (در خلیج فارس)، موصل و دیار بکر به او واگذار گردیده، و با القابی بسیار برجسته ستوده شده است. او در این مقام، قاضیانی برای شهرهای یاد شده تعیین میکرد. انجام دادن دو مأموریت سیاسی، یکی از سوی عضدالدوله در ۳۷۱ (یا ۳۷۲ق/۹۸۲م) و دیگری از جانب خلیفه در ۴۰۲ق/۱۰۱۱م نقش تأثیرگذار او در حوادث سیاسی را آشکار میکند و از جایگاه والای وی نزد خلیفگان بغداد خبر میدهد.
سفر به روم شرقی
شهرت او و حرمت و عظمتش در نظر عضدالدوله باعث شد که از سوی او به سفارت روم شرقی برگزیده شود. احتمال میرود که عضدالدوله مخصوصاً باقلاّنی را به این سفارت برگزیده باشد تا او با نیروی جدلیِ نمایان خود قدرت منطقی و استدلالی اسلام را به رخ اسقفهای شهر قسطنطنیه، که از مراکز مهم دینی مسیحیت بود، بکشد و، به عبارت دیگر، برتری علمی و فرهنگی بغداد را بر قسطنطنیه ثابت کند.
از این سفارت و مباحثات باقلاّنی در دربار باسیلیوس دوم، امپراتور روم شرقی (حکومت: ۳۴۸ـ۴۱۶/۹۶۰ـ ۱۰۲۵)، جزئیات و تفاصیلی نقل شده است که همه آنها را عیناً نمی توان پذیرفت و ما گزارشی از منابع روم شرقی در دست نداریم که، از مقایسه آن با گزارشهای مورّخان مسلمان اصل حقیقت را تا اندازه ای به دست بیاوریم؛ اما بعید نیست که بعضی از مسائل حادّ کلامی و اعتقادی، که طرفین آن را موجب طعن بر یکدیگر میشمردند، با ظرافت و کیاست مطرح شده باشد.
مناظره با ابوسلیمان
می گویند هنگامی که باقلاّنی برای سفر به قسطنطنیه آماده شد، وزیر عضدالدوله به او گفت : «طالع خروج خود را نمیخواهی ؟» باقلاّنی گفت که اعتقادی به احکام نجوم ندارد و سعد و نحس و خیر و شر را همه از قدرت خداوند میداند.
وزیر به ابوسلیمان منطقی سجستانی گفت که با او در این باره بحث کند و ابوسلیمان گفت که اهل بحث با باقلاّنی نیست، زیرا باقلاّنی معتقد است که اگر در این سوی دجله ده نفر سوار قایق شوند در آن سوی دجله ممکن است به قدرت الهی یازده نفر شوند و مرا با چنین کسی بحثی نیست.
باقلاّنی گفت که سخن در قدرت خداوند نبود، ما میگوییم که چنین کاری از قدرت خدا ساخته است اما امروز نمیکند، زیرا خرق عادت است؛ چنانکه خداوند میتواند کسی را مانند آدم، نه از پدر و مادر، بیافریند، اما امروز نمیآفریند زیرا خرق عادت است و به همین جهت سخن ابوسلیمان منطقی فرار از بحث است.
ابوسلیمان گفت: مناظرات بر پایه تمرین و تجربه است و من در مناظره با این قوم (متکلمان) تجربهای ندارم، زیرا ایشان اصطلاحات و عبارات ما (حکما) را نمیشناسند و ما هم اصطلاحات ایشان را نمیدانیم. وزیر عذر او را پذیرفت و باقلاّنی روانه سفر شد. درباره این بحث کوتاه، که میان باقلاّنی و ابوسلیمان در گرفته است، باید گفت که، برخلاف گفته باقلاّنی، مسئله واقعاً درباره تعلق قدرت خدا بر امور طبیعی و اسباب و مسبّبات، از جمله تأثیر نجوم بر اوضاع زمین، بوده است نه درباره مسئله خاص اعتقاد به احکام نجوم. اما اینکه ابوسلیمان از مناظره با باقلاّنی سر باز زده است، مطابق عقیده خود رفتار کرده است و این نکته را قول ابوحیّان توحیدی در الامتاع و المؤانَسه نیز تأیید میکند. به گفته او، ابوسلیمان معتقد بوده است که شریعت و اصول عقاید اموری نیستند که با برهان عقلی و قیاسات منطقی ثابت شوند و در آنها «چون» و «چگونه» و «اگر» راه ندارد. همچنین از گفته ابوحیان در الامتاع و المؤانسه استنباط میشود که ابوسلیمان به احکام نجوم علم نداشته و علم او به نجوم هم از حدود «تقویم» تجاوز نمیکرده است. بنابراین، مباحثه باقلاّنی، که اصلاً منکر تأثیر کواکب بوده، با ابوسلیمان، که اصلاً عالم به احکام نجوم نبوده، معنی نداشته است، جز از باب تأثیر علت و سبب که صرفاً مسئله کلامی بوده است.
وقایع اتفاقیه در قسطنطنیه
درباره سفارت باقلاّنی در قسطنطنیه از قول خود او در ترتیب المدارک مطالبی آمده است که بعضی راجع به اقدامات او در حوزه مناسبات سیاسی و بعضی راجع به مجادلات دینی اوست.
انشقاق قمر
در سرِخوان شاهی، فرمانروا از او درباره معجزه «انشقاق قمر» پرسید. باقلاّنی گفت: این مطلب درست است و کسانی که در آن زمان نزد حضرت رسول (ص) حاضر بودهاند آن را به چشم خود دیدهاند. فرمانروا پرسید: پس چرا همه مردم جهان آن را ندیدهاند؟ باقلاّنی گفت: برای آنکه دیگران آماده نبودهاند و کسی از ایشان برای دیدن انشقاق قمر دعوت نکرده بوده است. فرمانروا پرسید: شما را با ماه نسبت و خویشاوندی هست ؟ چرا رومیان و مردم دیگر جهان آن را ندیدند و تنها شما توانستید ببینید؟ باقلاّنی گفت: میان آن مائده که خداوند از آسمان برای عیسی فرستاد و شما خویشاوندی بود؟ چرا یهود و مجوس و برهمنان و همسایگان شما (یونانیان) آن را ندیدند و تنها شما آن را دیدید؟ فرمانروا در پاسخ درماند و یکی کشیشیان معروف را فراخواند.
باقلاّنی از آن کشیش پرسید: اگر ماه گرفته شود همه مردم روی زمین آن را میبینند یا کسانی که در محاذات آن باشند؟ کشیش گفت: فقط کسانی میبینند که در محاذات آن باشند. باقلاّنی گفت: پس چرا اعتراض بر انشقاق قمر داری، زیرا فقط کسانی که در محاذات آن بودهاند آن را دیدهاند و سایر مردم آن را ندیدهاند؟
عایشه
در جلسه دیگر، فرمانروای روم شرقی درباره عایشه و قضیه افک از او پرسید و باقلاّنی فوراً جواب داد: عایشه را بهتان زدند و او شوهر داشت ولی از او فرزندی به وجود نیامد. مریم را نیز بهتان زدند. اما او را شوهری نبود و از او فرزندی به وجود آمد. پس هر دو از تهمتی که بر ایشان زده بودند، مبرّا بودند.
شاگردان ابو بکر باقلانی
از میان انبوه شاگردان باقلانی باید اینان را نام برد:
- ابوذر هروی که کلام اشعری را از باقلانی فراگرفت و آن را در حجاز منتشر کرد
- قاضی ابومحمد عبدالوهاب بن نصر بغدادی مالکی
- ابوعمران فاسی
- محمد بن علی بن حسن شافعی رؤاسی
- قاضی ابوجعفر سمنانی که مهمترین شاگرد باقلانی بود
- ابوطاهر واعظ، معروف به ابن انباری که در قیروان کلام اشعری را گسترش داد
- ابوعبدالله ازدی که در دمشق از سوی باقلانی کلام اشعری را تدریس میکرد و سپس به مغرب رفت و در قیروان درگذشت
- قاضی ابومحمد عبدالله، معروف به ابن لبان اصفهانی
- ابوالحسن رافع بن نصر بغدادی
- ابوحاتم قزوینی
- ابن معتمر رقّی
اینان به عنوان شاگردان باقلانی و مروجان اندیشه اشعری آن را در پهنهای از خراسان تا مغرب سرزمینهای اسلامی توسعه دادند. در واقع باید گفت که با کوشش باقلانی و شاگردانش، به تدریج اعتزال در بغداد و در دیگر نقاط از رونق افتاد. باقلانی در تبیین مباحث کلامی، از زبانی روشن و فهمیدنی بهره میگرفت و در مخالفت فکری با معتزله، امامیه و خوارج و نقد آراء آنان بسیار میکوشید. او در بغداد شخصیتی اهل جدل و مناظرات کلامی و مذهبی قلمداد میشد. قدرت وی را در این فنون ستوده، و او را «لسان الامة» و «شیخ السنة» لقب دادهاند.
مناظره با دانشمندان
از مناظرات او با این دانشمندان گزارشهایی در دست است:
- ابوالحسن احدب معتزلی (د ۳۷۰ق/۹۸۰م) در محضر عضدالدوله
- ابواسحاق نصیبینی معتزلی در محضر عضدالدوله
- ابوالقاسم بستی
- متکلمان مسیحی در دربار امپراتور بیزانس
- شیخ مفید متکلم برجسته امامی.
مرگ ابو بکر باقلانی
باقلانی در بغداد درگذشت او را پسری بود به نام حسن که پس از مرگش بر او نماز گزارد و او را در خانهاش در «درب المجوس» در منطقه نهرطابق مدفون شد و سپس به مقبره باب حرب بغداد منتقل، و در کنار قبر احمد بن حنبل مدفون گردید. ابوعبدالله ازدی از شاگردان باقلانی، کتابی در مناقب او نوشته بوده است.