حسن حسن زاده آملی

از ویکی‌وحدت
Ambox clock.svg


نویسنده این صفحه در حال ویرایش عمیق است.

یکی از نویسندگان مداخل ویکی وحدت مشغول ویرایش در این صفحه می باشد. این علامت در اینجا درج گردیده تا نمایانگر لزوم باقی گذاشتن صفحه در حال خود است. لطفا تا زمانی که این علامت را نویسنده کنونی بر نداشته است، از ویرایش این صفحه خودداری نمائید.
آخرین مرتبه این صفحه در تاریخ زیر تغییر یافته است: ۱۲:۵۴، ۳۰ آوریل ۲۰۲۲؛



حسن حسن زاده آملی(۱۳۰۷ - ۱۴۰۰ ش)علامه، فقیه، عارف و حکیم معاصر شیعه و از شاگردان علامه شعرانی و علامه طباطبائی بود. ایشان در ادبیات، علوم غریبه، ریاضی، هیئت و طب تسلط و تبحر داشت و ملقب به «علامه ذوالفنون» بود. علامه حسن‌زاده سالها در حوزه علمیه قم به تدریس آثار فلسفی و عرفانی و ریاضیات و هیأت پرداخت و تألیفات ارزشمندی در این علوم از خود به یادگار گذاشت.


تولد و تربیت

او در اواخر سال ۱۳۰۷ شمسی در لاریجان آمل متولد شد. در حالی که شش ساله بود، در مکتب‌خانه تمام قرآن را به خوبی یاد گرفت.

دیدار با امام رضا علیه السلام در عالم رؤیا

استاد حسن زاده خود در این رابطه مى‌فرمایند: در عنفوان جوانى و آغاز درس زندگانى که در مسجد جامع آمل سرگرم بصرف ایام در اسم و فعل و حرف بودم، و محو در فرا گرفتن صرف و نحو، در سحرخیزى و تهجّد عزمى راسخ و ارادتى ثابت داشتم؛ در رؤیاى مبارک سحرى به ارض اقدس رضوى تشرف حاصل کردم و بزیارت جمال دل‌‏آراى ولى اللّه اعظم ثامن الحجج على بن موسى الرضا -علیه و على آبائه و ابنائه آلاف التحیة و الثنا- نائل شدم.

در آن لیله مبارکه قبل از آنکه بحضور باهر النور امام- علیه السلام- مشرف شوم مرا به مسجدى بردند که در آن مزار حبیبى از احبّاء اللّه بود و به من فرمودند در کنار این تربت دو رکعت نماز حاجت بخوان و حاجت بخواه که برآورده است، من از روى عشق و علاقه مفرطى که به علم داشتم نماز خواندم و از خداوند سبحان علم خواستم.

سپس به پیشگاه والاى امام هشتم سلطان دین رضا -روحى لتربته الفداء، و خاک درش تاج سرم- رسیدم و عرض ادب نمودم بدون اینکه سخنى بگویم امام که آگاه به سرّ من بود و اشتیاق و التهاب و تشنگى مرا براى تحصیل آب حیات علم مى‏‌دانست فرمود نزدیک بیا، نزدیک رفتم و چشم به روى امام گشودم دیدم با دهانش آب دهانش را جمع کرد و بر لب آورد و بمن اشارت فرمود که بنوش، امام خم شد و من زبانم را درآوردم و با تمام حرص و ولع که خواستم لبهاى امام را بخورم، از کوثر دهانش آن آب حیات را نوشیدم و در همان حال به قلبم خطور کرد که امیر المؤمنین على -علیه السلام- فرمود: پیغمبر اکرم(ص) آب دهانش را به لبش آورد و من آنرا بخوردم که هزار در علم و از هر درى هزار در دیگرى به روى من گشوده شد.

پس از آن امام- علیه السلام- طى الارض را عملا به من بنمود، که از آن خواب نوشین شیرین که از هزاران سال بیدارى من بهتر بود بدر آمدم، به آن نوید سحرگاهى امیدوارم که روزى بگفتار حافظ شیرین سخن بترنّم آیم که:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند * واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى ‏* آن شب قدر که این تازه براتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب ‏* مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند