سید عباس موسوی
سیدعباس موسوی دبیر کل سابق حزبالله لبنان بود که توسط بالگرد نیروهای اشغالگر صهیونیستی به شهادت رسید.
ولادت
شهر نبی شیث از توابع بعلبک لبنان منسوب به حضرت شیث فرزند حضرت آدم(ع) است که گروهی از سادات هاشمی و موسوی از گذشته در آن شهر سکونت داشتهاند. در سال 1371 هـ. ق برابر با 1331 شمسی در نبی شیث در خانوادهای خوشنام، از پدری موسوی و مادری هاشمی کودکی دیده به جهان گشود که برایش نام عباس را برگزیدند، با این امید که مانند حضرت ابوالفضل العباس، در مسیر فداکاری و شجاعت گام بردارد و همه توان خویش را برای دفاع از حق و ارزشهای الهی به کار گیرد.
فصل رویش
این خانواده مدتی در شهر نبی شیث ساکن بودند، تا آنکه به ناحیه شیاح، در حومه جنوبی بیروت کوچ و در همسایگی مسجدی اقامت کردند. گویا برخی عوامل و شرایط دست به دست هم داده بود تا ویژگیهای شخصیتی سیدعباس با اثرپذیری از مکارم و فضایل فرستادگان الهی و ائمه هدی آن هم در فضایی که رایحه توحید و عبادت از آن استشمام میشد، شکل گیرد. سیدعباس از همان دوران کودکی، با رشد و رویش زودرس، در میان کودکان محله، ممتاز و منحصر به فرد شد. غیر از تربیتهای خانوادگی و شایستگیهای درونی، آنچه او را فردی شایسته و شیفته فضیلت، شجاع و دلاور میکرد، انس همیشگی او با مسجد امام حسین(ع) در شیاح و شرکت در مجالس عزاداری سالار شهیدان حضرت امام حسین(ع)، از کودکی و نوجوانی بود. از همان روزها رفتارهای او شگفتی اطرافیان را برمی انگیخت. وی شیفته دانش و معرفت بود و با فراست و شهامت خاصی رفتار میکرد، ویژگیهایی که در کمتر کسی به سن و سال او دیده میشد.
پاییزی در پانزدهمین بهار
آگاهیهای مذهبی و تربیت دینی، پویایی سیاسی و اجتماعی زودرسی را در او شکوفا کرد و سبب آشنایی پیش از موعد او با مشکلات و نابسامانیهای جهان اسلام شد. در پانزدهمین بهار زندگی خود در سال 1386 هـ. ق برابر با 1346 شمسی و مصادف با ژوئن 1967م. پاییزی برگبار و ناگوار روح سیدعباس را به شدت رنجاند. شکست ذلت بار ژوئن 1967م. موسوم به نبرد حزیران، برای او تحمل ناپذیر بود و از این ذلتی که گریبان گیر چندین کشور مسلمان عرب شده بود، رنج میبرد. این ضایعه مانند ابری تیره، آن قدر ذهن و دلش را مکدّر کرد که تصمیم گرفت به صف مجاهدانی که در دفاع از مردم مظلوم فلسطین، نخستین قبله گاه مسلمانان، جان فشانی میکردند، بپیوندد. ظرفیت او در مشاهده شکست اعراب از رژیم اشغالگر قدس، چنان بالا بود که با وجود نوجوانی اش، در پایگاههای آموزشی فدائیان حضور یافت. وی در یکی از تمرینهای نظامی و عملیات چریکی که در فلسطین برای آماده سازی برگزار شده بود، از ناحیه پا به شدت مصدوم شد و ناگزیر در حالی که با عصا راه میرفت، صحنه مزبور را ترک کرد. پدرش، سید علی، دراینباره میگوید: در آن حال، من و مادرش به دیدارش در پادگان شتافتیم و او را در حالی یافتیم که بر تختی فلزی و قدیمی به پشت خوابیده بود. پس از سلام و اطمینان خاطر از وضع عمومی او، از وی پرسیدم چگونه قادر است این گونه ناملایمات را آن هم در سن نوجوانی تحمل کند؟ پاسخ داد این راه که مسیر ایثار و خون است، از ما پذیرش سختیها را میطلبد.
تحصیلات حوزوی
در حوزه صور
یک سال بعد از آنکه سیدعباس در زمینههای رزمیتوانمند شد، خود را برای فراگیری علوم اسلامی آماده کرد. او گفته است: نقطه عطف در گرایش من به کسب دانشهای دینی، در سال 1387 هـ. ق بود. در آن موقع در منطقه اوزاعی با امام موسی صدر، در خانهاش ملاقاتی داشتم. از او درباره حوزه علمیه صور جنوبی (مرکز مطالعات اسلامی) پرسیدم و در مورد تحصیل با او مشورت کردم. امام موسی صدر راهنمایی کرد و شوق خاصی در نهادم پدید آورد. پس از این دیدار بی درنگ به آن مرکز آموزشی پیوستم و مطالعات علمی و مذهبی را نزد مربیان و استادانی فاضل دنبال کردم. به تحصیلاتم در حوزه شهر صور، حتی پس از انتقال آن به حومه صور، ادامه دادم. من جزو اولین افرادی بودم که به این مرکز نوبنیاد راه یافتم. تحصیلات سیدعباس در این کانون دو سال طول کشید.
به سوی نجف اشرف
سیدعباس در سال 1388 هـ. ق برای ادامه تحصیل و بهرهمندی از برکات حوزه نجف، عازم عراق شد. آشنایان او در این شهر مقدس، از شیفتگی فوق العاده اش در فراگیری معارف اسلامی و مطالعات دینی سخن گفتهاند. هوش سرشار، همت والا و داشتن استادانی بلندپایه و دانشور، این جوان مشتاق معرفت را برانگیخت تا دورههای مقدماتی و سطح متداول حوزه را در پنج سال با موفقیت بگذراند، در حالی که این دوران برای طلبههای عادی حدود ده سال به طول میانجامد. در نجف سیدعباس تمام وقتهایش را صرف تحصیل علم و تزکیه درون کرد، به دانش و معنویت دل بست و عاشقانه محضر علما را غنیمت شمرد. روزها هنگام طلوع فجر، به تلاوت قرآن، خواندن دعای صباح و دعای عهد میپرداخت و این سنّت را تا زمان شهادت ادامه داد. سپس به فجریات روی آورد که همراه دوستانش در تفسیر قرآن کریم به مطالعه و بررسیهای عمیق میپرداخت. اشتیاق او در فراگیری علوم قرآنی بدان حد بود که برای حضور در درس شهید عبدالمجید حکیم هر روز هنگام طلوع آفتاب، چهارکیلومتر را طی میکرد. برادر هم درسش گفته است: سیدعباس حتی در سرمای شدید زمستان از فراگیری معارف اسلامی دست برنمیداشت و در این راه آسودگی نمیشناخت؛ هرگز مزه آسایش را نچشید. در حالی که کتاب روی سینه اش بود، خواب میرفت. تعطیلی پنجشنبه و جمعه در کوششهای تحصیلی او خللی وارد نمیکرد. ایام مرخصی و زمان اعیاد و وفیات مجاهدتهای فکری و علمی، او را متوقف نمیکرد. این همت والا و با فراست و درایت، سیدعباس را یک روحانی فاضل و گرانمایه پرورش داد. در کنار درسهای حوزه، به فراگیری زبانهای خارجی روی آورد و در کلاسهای زبان انگلیسی و فرانسه حاضر میشد. شهید سید محمدباقر صدر، هزینه آموزشهای مزبور سیدعباس را پرداخت میکرد. سیدعباس در ایام تحصیل در نجف، هیچ گونه مستمری دریافت نمیکرد، شعارش زهد و فروتنی بدون تظاهر و تکلّف بود. در مدت اقامتش در نجف بر زیارت مستمر امیر مؤمنان علی(ع) وفادار ماند و هرگز از رفتن به کربلا و زیارت بارگاه امام حسین(ع) و دیگر شهیدان نینوا باز نماند. مسیر طولانی بین نجف تا کربلا را غالباً به شوق زیارت، پیاده طی میکرد. سیدعباس دروس سطح حوزه را در محضر آیات محترم سید محمود هاشمی، شیخ محمدجعفر شمس الدین و سید ابوعلی موسوی فراگرفت
در محضر شهید سید محمدباقر صدر
سیدعباس وقتی دروس مقدمات و سطح را به پایان رساند، به محضر شهید سید محمدباقر صدر رفت و ضمن کسب فیض از پرتو اندیشههای والای او، با این دانشمند سترگ روابط نزدیک علمی و فکری برقرار کرد. یکی از دوستان هم دوره اش میگوید: انتخاب متفکر بزرگی چون سید محمدباقر صدر از جانب سیدعباس به عنوان مربی و معلم از آن جهت بود که وی در وجود این استاد، حقایقی را که مدتها در جست وجویش بود، متبلور یافت و او را تجسم بخش اندیشه ژرف و دیدگاه اصولی و صحیح تشیع یافت. خود سیدعباس دراینباره میگوید: «شهید صدر پرده از اسلامی عظیم و اندیشهای آرمانی برافکند. اسلام را به عنوان فکری جهان شمول مطرح کرد؛ اندیشهای که میتواند مسائل زندگی بشری را در تمام ابعادش دربرگیرد.» در باور او، شهید صدر، هم موضوعی و هم کاربردی با اندیشههای مخالف و معارض اسلام برخورد کرد و دیدگاههای مغایر با معارف دینی را از راه استدلال و برهان باطل کرد. همچنین، ویژگیهای علمی اسلام را از خلال جهاد خویش آشکار ساخت و سرانجام، خود را در این راه مقدس قربانی نمود. شهید صدر شاگردانی چون شهید سیدعباس موسوی را به فهم عمیق ترو فراتر از کلاسهای درس و بحث ترغیب میکرد و برای امثال او، مانند پدری مهربان و پرعاطفه بود. از سویی دیگر، مجاهدتهای فرهنگی شهید صدر که با بعد سیاسی و مبارزاتی همراه بود، این گونه دانش پژوهان را به وجد میآورد و همین اشتیاق سبب شد، سیدعباس و دوستانش با استاد خود پیوندی عاطفی برقرار کنند و چنان به آموزگار و مربی خود اخلاص بورزند که برای افراد عادی شگفت انگیز باشد. آن روزها که بر اثر طغیان و سرکشی حزب بعث اختناق شدیدی در عراق حاکم بود، سیدعباس و دیگر هم دورههای او، تلخ کامیهای فرسایندهای را لمس میکردند و در این اوضاع تیره و تار به خانه استاد که در بازار عماره حوالی مدرسه صفیر آیتالله بروجردی قرار داشت، میرفتند و به محضر آن تندیس دانش و تقوا شرفیاب میشدند و به سخنان گهربارش گوش فرا میدادند. پس از آن سیدعباس مصمم شد با الهام از اندیشهها و ابتکارهای شهید محمدباقر صدر، فرهنگ تشیع را ترویج و هویت دینی را در لبنان احیا کند. در نجف نیز تلاشهای تبلیغی او، شهید صدر را نیز جلب کرد. ازاین رو، مسئولیتهای تبلیغی و بسیجی به مناسبت ایام ماه مبارک رمضان و محرّم را بر دوش وی و برادرانش نهاد. آنها برای تعظیم شعائر مذهبی و دمیدن روحی تازه در مفاهیم عاشورایی ـ که به تدریج شکل سنتی کم خاصیت و تقلیدی به خود گرفته بود ـ به لبنان میآمدند. سال 1398 هـ. ق آخرین باری بود که سید شهید برای گرامیداشت خاطره حماسه آفرینان عاشورا به لبنان میآمد. در همان حال نیروهای سازمان امنیت عراق، برای چندمین بار خانه سیدعباس را در نجف اشرف محاصره کردند. آنان قصد داشتند وی را دستگیر کنند که موفق نشدند. همین وضع سبب شد از همسرش، امّ یاسر، بخواهند به سیدعباس خبر برساند که به عراق باز نگردد. سیدعباس ابتدا نپذیرفت، ولی با اصرار خانواده و تأکید شهید صدر و به دنبال اوج گرفتن دستگیریهای علما و بازداشتهای مکرر اهل فضل و طلاب حوزه نجف، پذیرفت که در لبنان بماند و پس از چندی همسرش به او پیوست.
خوشه چینی از خرمن فقاهت
آیتالله خویی استاد دیگری است که سیدعباس در دوره درس خارج فقه و اصول، از محضرش بهرهمند شد. حوزه درسی این مرجع نامدار برای سیدعباس در چند محور جاذبه داشت: 1. جلسات منظم، برنامهریزی و دقت ویژه در امور درسی و صرفه جویی در وقت؛ 2. بیان رسا، شیرین و همراه با مقاصد عالی و نکات عمیق علمی و فکری؛ 3. تحلیل، بررسی و نقد اندیشههای دیگران در زمینه علم اصول؛ 4. مطرح کردن دیدگاههای جدید، ابتکار در مبانی، پژوهش و ژرف نگری و توجه به نیازهای زمان؛ 5. توجه استاد به امور اجتماعی و سیاسی مانند رسیدگی به خانوادههای زندانیان، مفقودان و شهدایی که در نبرد با رژیم بعث دچار مشکل شده بودند؛ 6. پرهیز از زندگی مرفه و انتخاب سیری ساده و بی آلایش. بسیاری از این ویژگیها دقیقاً در زندگی سیدعباس موسوی نیز قابل مشاهده است.
تأسیس مدرسه امام منتظر عج الله تعالی فرجه الشریف
سیدعباس پس از نه سال اقامت در نجف، زیر فشارهای سیاسی رژیم بعثی حاکم بر عراق، ناگزیر به لبنان بازگشت و چون رهسپار بعلبک شد، تصمیم گرفت در این شهر مرکزی مدرسه علمیهای برای فراگیری علوم دینی تأسیس کند تا برای کسانی که امکان رفتن به نجف را ندارند، مکان مناسبی باشد و بتواند تا حدودی اهداف حوزه نجف را تأمین کند. بدین منظور، حوزه امام منتظر را در بعلبک بنا نهاد که در منطقه عین بورضای این شهر قرار دارد. این حوزه در 1398 هـ. ق برابر با 1357 شمسی در یک خانه استیجاری فعالیت خود را آغاز کرد و یک سال بعد به ساختمانی در کنار مسجد امام علی(ع) انتقال یافت. به دلیل گسترش فعالیتها و استقبال فراوان از این مکان آموزشی و مذهبی، ضرورت داشت این حوزه به ساختمانی مجهزتر انتقال یابد. ازاین رو، ساختمان مناسبی در زمینی به مساحت 13000 مترمربع و زیربنای 4000 مترمربع احداث و در روز عید غدیر سال 1412 هـ. ق در مراسم باشکوهی و با حضور چندین نفر از شخصیتهای علمی و فرهنگی افتتاح شد. آن روحانی مجاهد با کمترین امکانات مادی در این راه قدم برداشت. در آغاز، ساختمانی را اجاره کرد که محل نگهداری کودکان بی سرپرست بود. در نخستین قدم طلّابی را که از نجف اشرف تبعید شده بودند، گرد آورد و سپس پذیرای دانشجویان جدید گشت. بعد از آن مکانی را در رأس العین بعلبک اجاره کرد. سپس موفق شد مدرسه یکی از احزاب محلی را که مرحوم شیخ حبیب آل ابراهیم بنا کرده بود، به این امر اختصاص دهد. او توانست با درایت و پایداری، بزرگان بعلبک را در نبرد آزادسازی مدرسه و مسجد مجاورش، حامی خویش کند و در این زمینه پیروز شود. همان مکانی که پس از یورش اشغال گران صهیونیست در تابستان سال 1982م به پایگاه مهمی برای فعالیتهای اسلامی حزبالله تبدیل شد و بعد از آن به ساختمانهای جدیدی که بدان اشاره کردیم، منتقل گردید. یکی از همکاران سیدعباس درباره برپایی این مرکز مهم علمی و فرهنگی میگوید: حرکت و پویایی سید، در بنیانگذاری مدرسه امام مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف، آغاز تلاشهای او برای یک تحول مهم فرهنگی، اجتماعی و آ موزشی در جنوب لبنان بود. گویی میان او و امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف پیوندی ناگسستنی وجود داشت. سید با تمام وجودش برای احیای راه امام مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف زندگی کرد. به راستی این گونه بود؛ چرا که هر صبح دم با امام منتظَر تجدید عهد میکرد. پنج روز قبل از شهادتش در آخرین دیدار با عالمان همه گروههای مسلمان، درباره ضرورت ارتباط معنوی مردم با حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف سخن گفت و تأکید کرد: امت مسلمان سالروز ولادت امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را صرفاً مراسمی سالانه تلقی نکنند، بلکه این مناسبت مهم را محور اساسی زندگی روزانه خود قرار دهند و از نماز فجر تا پایان روز به یاد آن فروغ فروزان، برنامه خویش را تنظیم کنند. اهداف سید از تأسیس این دانشگاه دینی و علمی عبارت بود از: 1. تربیت مبلغان پرتوان، دلسوز و کوشا برای دفاع از حریم تشیع در برابر یورشهای فکری، عقیدتی و فرهنگی دشمنان اسلام و قرآن؛ 2. ارشاد و هدایت نسل نوجوان و جوان به سوی تعالیم اصیل، سازنده و رشد دهنده اسلامی و مصونیت آنان در برابر گمراهان و انحرافهای عقیدتی و اخلاقی؛ 3. زنده کردن ارزشهای دینی، سنّتهای اسلامی و شعائر مکتب اهل بیت(ع) در میان شیعیان لبنان به ویژه بقاع و بعلبک؛ 4. ایجاد تحرک و نشاط اجتماعی ـ سیاسی در میان مسلمانان، خاصه شیعیان، در برابر تهدیدهای دشمنان و حفظ هویت دینی.
جویباری از علم و ایمان
سید شهید از حوزه امام منتظر عج الله تعالی فرجه الشریف سر برآورد و تلاش مداوم خود را از دره بقاع آغاز کرد. در مدتی کوتاه حرکت تبلیغی گستردهای را از این پایگاه سامان داد که امواجش تمام روستاها و آبادیهای منطقه بعلبک ـ هرمل را دربرگرفت. حتی روستاهایی بسیار دورافتاده در شوره زارهای هرمل و دیگر مناطق در عکّار، در شمال لبنان، که هیچ مبلّغی به آنجاها قدم نگذاشته بود و مردمانش پیش از ورود وی با فردی روحانی روبه رو نشده بودند، مشمول این برنامه فرهنگی ـ ترویجی قرار گرفتند. سید شهید همراه طلابی جوان و پرنشاط در ماه رمضان و محرّم، نخستین کسانی بودند که به این نقاط محروم میرفتند. تعداد زیادی از روحانیان و مجاهدانی که در مناطق مرکزی، جنوبی و غربی لبنان به تبلیغ رفتند، دانش آموخته مدرسه امام منتظر بودند و سید شهید جایگاه مهمی در تربیت و شکوفایی استعدادشان داشت. سید همواره از روستایی به روستایی در حرکت بود. در یک آبادی اقامه جماعت میکرد و در روستای بعدی مناسبتی را گرامی میداشت. با مردم صمیمانه دیدار و گفت وگو داشت. به مشکلات، دردها و تقاضاهای آنان به دقت گوش میداد و آنان را برای رهایی از گرفتاریها و تنگناها راهنمایی میکرد. سیدعباس موسوی از طریق این پایگاه اعتقادی و فرهنگی، در کنار فعالیتهای مردمی، برای تقویت زیربنای فکری و سیاسی نسل جوان، مؤمن و پرتحرک خالصانه گام برمیداشت و علاوه بر بعلبک، کلاسهای آموزشی تربیتی فراوانی در روستاها و نقاط دوردست برگزار میکرد. تمام وقت و توجه خود را در اختیار جوانان مؤمن قرار داد. با آنها دیدارهای پرفایده داشت و در گردهماییهای آنان با اشتیاقی بالا حضور مییافت. محبتی پدرانه و عطوفتی مشفقانه بر آنها داشت. نسل نوخاسته را در فضایی صمیمی، دوستانه و خودمانی از معارف و تعالیم اسلامی بهرهمند میکرد و آنان را با سیره، روش و جهت گیریهای فرستادگان الهی و ائمه هدی(ع) آشنا میکرد. با جوانان میزیست و این قشر از جامعه را از عمق دل دوست داشت و آنان نیز به وی علاقه داشتند. نهایت توان و همت خود را به کار گرفت تا از آنان انسانهایی مؤمن، با صلابت، شجاع و مقاوم بسازد که هسته اصلی، سازنده و فعال اسلامی را تشکیل دهند. بهترین پاداشی که خداوند در ازای این همه زحمت و تحمل مشقت به وی عطا کرد، به بار نشستن شکوهمندانه نهالی بود که در قلبهای جوانان مؤمن و مجاهد میکاشت؛ برخی از تربیت یافتگان مکتب او در پی رزمی خالصانه به شهادت رسیدند و برخی دیگر در انتظار شهادت برای حفظ مکتب تشیع و دفع ستم و تجاوز مشغول جهادند. در میان پرورش یافتگان محفل این سید شهید، میتوان روحانی فاضل، پزشک، مهندس، استاد دانشگاه و نیروهای مسلح بسیاری را مشاهده کرد. سیدعباس در دو مسیر موازی حرکت کرد: خط سازندگی فکری و سیاسی و خط تهذیب، تزکیه درون و خودسازی معنوی و اخلاقی. او با وارستگی و تقوایی که داشت بر شاگردان خود تأثیر شگفتی مینهاد و آثار و انعکاس رفتارهای خویش را در زیرساخت شخصیت ایمانی و جهادی آنان بر جای میگذاشت. سید شهید همگام با فعالیتهای فرهنگی، ارشادی و جهادی، به نگارش و تألیف روی آورد که مهمترین اثرش علماء ثغور الاسلام فی لبنان نام دارد که در سال 2000 میلادی در انتشارات دارالمرتضی چاپ شده است.
همسری شایسته
سیدعباس در همان ایامی که در مدرسه شهر صور مشغول تحصیل بود، با امّ یاسر، بانویی مؤمن و برخاسته از خاندان سیادت، علم و تقوا ازدواج کرد. این زن از همان روزهای نخست آموزشها و برنامههای تربیتی سیدعباس را فراگرفت و سید تلاوت قرآن، احکام شرعی، نهج البلاغه و برخی مبحثهای منطق و دیگر دروس را به وی یاد داد. امّ یاسر بنابر علاقه شخصی، مطالعه کتابها و بهرهمندی از معارف و مکارم شوهر شجاعش، بدون اتلاف وقت ضمن اینکه به خودسازی و تقویت بنیانهای علمی مشغول بود، هنگام اقامت در نجف اشرف شرایطی را فراهم ساخت تا سیدعباس به دور از نگرانیها و برخی مشکلات، به درس خواندن ادامه دهد و محضر پرفیض استادان برجسته حوزه این شهر را غنیمت شمارد.1 امّ یاسر با قناعت و سادهزیستی خو گرفته بود و به تدریج به جلسههای علمی و فکری شهیده سیده بنت الهدی صدر علاقهمند شد و از آنها بهره برد. او کتاب شرایع و عقاید الشیعه را از این بانوی فرزانه و ادیب آموخت و از تحلیلهای وی درباره اهل بیت(ع)، و برخی مسائل اجتماعی و سیاسی شیعیان استفاده کرد. بنت الهدی شرایط زن معاصر را بررسی میکرد و تقلید از اندیشههای غربی و افکار وارداتی بیگانگان را ضایعهای برای بانوان مسلمان میدانست.2 هدف واقعی بنت الهدی از فعالیتهای تبلیغی و آموزشی در خانه و تأسیس مدارس الزهرا، پرورش بانوان و ایجاد احساس مسئولیت در آنان نسبت به مسائل مسلمانان و نشر حقایق اسلامی بود. تا از این رهگذر، بانوان فرهیخته و مسلمان، نوعی تحول فکری و اثرگذار در جامعه پدید آورند و ضمن تعالیم دینی و علمی از توجه به نیازهای اجتماعی غافل نباشند. بانو امّ یاسر جویبار باطراوتی بود که از این چشمه جاری شد. او وقتی همراه همسرش به لبنان بازگشت، تجربهها و اندوختههای برگرفته از جلسات و کلاسهای پربار نجف را با تدبیر و برنامهریزی خاصی به کار بست و در شهر بعلبک، حوزه الزهرا را با یاری برخی بانوان مؤمن بنا نهاد تا به زنان آموزشهای لازم را بدهد و آنان را برای تربیت نسلی باایمان و شجاع و فعالیتهای تبلیغی آماده سازد. امّ یاسر به این تلاش بسنده نکرد و موقعی که سیدعباس مسئولیتهای گوناگونی داشت، در خط مقدّم مبارزه با اشغالگران قدس قرار گرفت، هستههای مقاومت تشکیل داد، حزبالله لبنان را به وجود آورد، و با این فعالیتها به یاری همسرش شتافت. تشکیل هیئت زنان در این مجموعه، رسیدگی به خانوادههای شهدای حزبالله و تلاش برای تربیت فرزندان شهیدان، برخی از خدمات او در این راستاست. او در این مسیر چندین بار به استقبال خطرها رفت و در حالی که خود زندگی سختی داشت، برای رفاه خانوادههای محروم و مجاهدان، پیوسته و خالصانه میکوشید. سیره این بانو به گونهای بود که آشنایان و خویشاوندان، او را زنی اهل ایمان و پارسایی میدانستند و او را همیشه تسلیم اوامر الهی میدیدند. بانویی که برای رفع ناگواریها و غمهای افراد و برآوردن حاجتها، فداکارانه دوشادوش شوهرش گامهای استواری برمیداشت. آن دو هیچ گاه به رفاه شخصی فکر نکردند، ولی برای کمک به دیگران و اطعام کودکان خانوادههای شهدا و مبارزان همواره مصمم بودند و تحمل این همه مشقت برای کسب رضای حق و استشمام رایحه بهشت بود. تقدیر الهی چنان صورت گرفت که سیدعباس و همسرش و نیز کودکش با هم به شهادت برسند و هم نشین عرشیان و قدسیان شوند.
شاگردی دانشور و شجاع
در حوزه امام منتظر که سیدعباس مدیریت آن را عهده دار بود، از ابتدا شانزده طلبه مشغول تحصیل بودند که برخی از آنان عبارتند از: سید حسن نصرالله، شهید شیخ علی کریم، شیخ حسن یاسین و شیخ محمد خاتون. در میان این افراد سید حسن نصرالله برجستگی ویژهای دارد. وی در سال 1379 هـ. ق برابر با 1339 شمسی در روستای بازوریه در جنوب لبنان به دنیا آمد. شانزده ساله بود که راهی نجف اشرف شد. در بدو ورود، سراغ طلاب لبنانی را گرفت و برخی او را به سیدعباس موسوی که نزد شهید صدر درس میخواند، راهنمایی کردند. سید حسن در ملاقات با شهید موسوی تصور کرد وی طلبهای عراقی است؛ زیرا سیمایی گندمگون داشت. سیدعباس در حالی که به گرمی از مهمان خویش پذیرایی میکرد، خطاب به او گفت: «نگران نباش، من هم طلبهای از روستای نبی شیث در دره بقاع لبنان هستم.» این دیدار سرآغاز روابط دوستانه و صمیمانه سید حسن نصرالله و سیدعباس موسوی بود. در حقیقت، سید شهید نه یک دوست و برادر بزرگتر، بلکه استاد و رفیق راه او نیز شد. سید محمد غروی از سوی امام موسی صدر در مساجد شهر صور به تدریس اشتغال داشت. او که از نزدیکان و دوستان صمیمی شهید سید محمدباقر صدر بود، وقتی شوق سید حسن نوجوان را برای عزیمت به نجف و تحصیل علوم دینی دید، در نامهای خطاب به شهید صدر او را به ایشان معرفی کرد. سید حسن این نامه را به سیدعباس داد تا او به استادش بدهد. سید محمدباقر صدر وقتی از مضمون نامه آگاهی یافت، به سیدعباس توصیه کرد نیازهای سید حسن را تأمین کند و مسئولیت آموزش و تعلیم او را بر عهده گیرد. شهید صدر هنگام دریافت نامه غروی، وضعیت مالی سید حسن را جویا شد. چون او پاسخ منفی داد، شهید صدر از سیدعباس موسوی خواست ضمن رسیدگی به مهمان خود، پول، اتاق، مدرسه، لباس، کتاب و حقوق ماهیانهای را برایش تدارک ببیند و بر تعلیم و تربیت وی نظارت کند. شهید موسوی بعد از دریافت رهنمودهای شهید صدر، در حق دوست جدیدش سید حسن نصرالله از هیچ اموری کوتاهی نکرد. در یکی از خوابگاههای حوزه علمیه، نزدیک خانه مسکونی خود، برایش اتاقی تهیه کرد؛ زیرا سیدعباس متأهل بود و طلابی که تشکیل خانواده داده بودند، بر خلاف طلبههای مجرد، در خانههای شخصی و مستقل زندگی میکردند. در اتاق خوابگاهها، دو یا سه طلبه زندگی میکردند و از مراجع بزرگ تقلید در حوزه آن روز، مانند آیات عظام امام خمینی رحمه الله، شهید صدر، حکیم و شاهرودی شهریه ماهانه میگرفتند. سیدعباس موسوی که چندین سال قبل از سید حسن به نجف آمده بود، در این مدت مرحله سطح و خارج فقه و اصول را با موفقیت پشت سر گذاشت و این مراحل را برای طلاب جدید که سید حسن نصرالله یکی از آنان بود، تدریس میکرد. موسوی در تدریس، استادی قاطع و جدی بود. شاگردانش با شیوه تدریسش موفق شدند مرحله پنج ساله تحصیلات مقدماتی را در دو سال به پایان برسانند. شاگردان خود را از تعطیلات ماه مبارک رمضان، سفر حج و تعطیلات آخر هفته محروم میکرد و درس میخواندند. سید حسن در سال 1978م / 1357 شمسی / 1398 هـ. ق مقدمات حوزه را با موفقیت تمام کرد. او که رابطهای صمیمی با سیدعباس برقرار کرده بود، هرگز نمی خواست چنین مربی دلسوزی را از دست بدهد. در این سال فشار حزب بعث عراق بر طلاب حوزه علمیه نجف اشرف شدت یافت و بسیاری از آنان به اجبار اخراج شدند. رژیم دیکتاتوری حاکم بر عراق نیز از وجود طلاب لبنانی در عراق به شدت احساس هراس کرد و برخی از آنان را به همکاری با سازمانهای امنیتی سوریه متهم کرد. در آن سال مأموران صدام به حوزه نجف و خانه مسکونی سیدعباس موسوی هجوم بردند. عباس در لبنان بود، ولی افراد خانوادهاش در منزل بودند و شاگردانش به او خبر دادند که مأموران عراقی در تعقیب و جست وجوی او هستند و از او خواستند به نجف نرود. پس از چند روز طلاب لبنانی دستگیر و از عراق خارج شدند. آن روز سید حسن در بیرون حوزه بود که با شنیدن این خبر، مخفیانه از مرز خارج شد و به لبنان بازگشت. او قبل از هر چیز علاقه داشت تحصیلاتش را ادامه دهد. پس از مدتی سیدعباس با همکاری عدهای از علمای لبنان حوزهای را در شهر بعلبک تأسیس کرد که همچنان فعال است. سید حسن در این حوزه، هم در سطوح بالاتر درس میخواند و هم به طلاب جدید درس میداد و در عین حال فعالیت سیاسی در جنبش امل را دنبال میکرد. در پی برخی اختلافات، سید حسن نصرالله به همراه تعداد بسیاری از نیروهای درجه اول جنبش امل مثل سیدعباس موسوی، سید حسین موسوی (ابوهشام)، شیخ صبحی طفیلی و سید ابراهیم الامین از این جنبش کناره گیری کردند و هستههای اولیه حزبالله را به وجود آوردند. با شروع مقاومت اسلامی، سید حسن در این تشکل صاحب جایگاه مهمی شد و در کنار مبارزات سیاسی، تحصیلات خویش را در حوزه علمیه بعلبک ادامه داد. به دلیل تعهدی که وی نسبت به حزب داشت و بیشتر وقت خود را صرف پویایی، گسترش و انسجام آن میکرد، تحصیلات خویش را متوقف ساخت. در سال 1368 شمسی برای پیگیری تحصیلات علوم دینی عازم حوزه علمیه قم شد تا دانش اندوزی در علوم عقلی و نقلی را ادامه دهد، ولی به دنبال برخی آشفتگیها در جنوب لبنان و حساس شدن وظایف حزبالله، به اصرار سیدعباس موسوی به بیروت بازگشت. با شهادت سیدعباس موسوی، به اتفاق آرای اعضای شورای مرکزی حزب، سید حسن که 32 سال داشت، به دبیر کلی حزب انتخاب شد. مقاومت اسلامی در دوران مسئولیت او، صحنههای درخشانی از شجاعت، پایداری و فداکاری را در راه حفظ استقلال لبنان و جلوگیری از تجاوزهای رژیم صهیونیستی بر جای گذاشت.
ارتباط با امام موسی صدر
امام موسی صدر بنا بر توصیه علامه سید عبدالحسین شرف الدین در سال 1959م / 1338 شمسی از قم به لبنان مهاجرت کرد. چنین شخصیتی با داشتن نبوغ و سابقه علمی و توان فکری، در حالی به این کشور مهاجرت میکند که ظلمها، جنایتها، فقر و فلاکت مادی و فرهنگی بر لبنان سایهای شوم و ذلت بار افکنده است. او با دیدن این ناگواریها، به شدت غمگین میشود. بی درنگ پس از ورود به لبنان، به منطقه جبل عامل در جنوب لبنان میرود و در شهر صور، بزرگترین شهر جنوب این سرزمین اقامت میگزیند و امامت مسجدی را میپذیرد. وی در عرض چند سال برای رفع محرومیت از جبل عامل چندین مرکز علمی، فرهنگی، آموزشی و حرفهای تأسیس میکند. به گفته حجت الاسلام والمسلمین غروی، نخستین کسی که در لبنان حوزهای فعال بنیان نهاد، سید موسی صدر بود که «معهد الدراسات الاسلامیه» نام داشت. آن روحانی والامقام، در این مکان آموزشی شاگردانی چند پرورش داد که برخی از آنان شیخ حسن حریری، شیخ ابراهیم قصیر و شهید سیدعباس موسوی نام دارند. سیدعباس در معهد یاد شده، از مقدمات تا ابتدای سطوح عالیه (مکاسب و کفایه) را خواند. این، نخستین آشنایی سیدعباس با کانون امید محرومان لبنان نبود؛ زیرا پدرش سید علی در سال اول ورود آیتالله صدر به لبنان با ایشان ارتباط برقرار کرد. سید علی یکی از اعضای انجمن هاشمی بود و زیر نظر امام موسی صدر فعالیت میکرد، ازاین رو هفتهای چند بار در صور و بیروت به حضور ایشان میرسید. این روابط و شرکت در برخی جلسههای خصوصی سیدعباس را با شخصیت، افکار و سیره سیاسی ـ اجتماعی صدر آشنا کرد. هنگامی که سیدعباس برای تمرینهای نظامی نزد رزمندگان فلسطین به یک اردوگاه آموزشی رفت، از ناحیه پا به شدت آسیب دید. روزی امام صدر با دیدن مشکل او در راه رفتن، علت را از پدرش رسید. پدر ماجرا را توضیح داد. امام صدر از سیدعباس پرسید: «تو در این سن از فلسطین چه میدانی؟» او پاسخ داد: «مردمی مظلوم هستند که با فشار غاصبان صهیونیست، از سرزمین خود بیرون رانده شدهاند و اکنون در اردوگاهها زندگی سختی را میگذرانند. دنیا به فریاد آنان اعتنایی نمی کند. فلسطینیها باید به قدس، خانه و سرزمین خویش بازگردند.» سید موسی پرسید: «فلسطینیها چگونه میتوانند به کشور خویش بازگردند؟» سیدعباس جواب داد: «از راه مبارزه و جهاد.» صدر لبخندی زد و گفت: «تو چگونه میخواهی جهاد کنی؟» سیدعباس پاسخ داد: «ان شاءالله فنون نظامی را یاد میگیرم، رزمندهای خواهم شد و همراه مبارزان فلسطینی به نبرد با اشغالگران ادامه میدهیم تا قدس رها شود.» در پایان این گفت وگوی جالب، امام صدر، سید علی را مخاطب قرار داد و گفت: او یک نوجوان عادی نیست، شایسته است به کسب علم و معرفت اهتمام ورزد، تا استعدادهایش در مسیری درست شکوفا شود. بدین ترتیب، در حوزه امام صدر تحصیلات را آغاز کرد و پس از دو سال به دست امام صدر مُعمّم شد و سپس در حوزه نجف حدود نه سال درس خواند. هنگام اقامت در نجف نیز سیدعباس حلقه وصل آیتالله سید محمدباقر صدر و امام موسی صدر بود. هر سال که به لبنان میآمد، ضمن دیدار با خانواده، هم امام صدر را از برنامههای شهید سید محمدباقر صدر باخبر میکرد و هم از تلاشهای ایشان خبر میگرفت تا به سید محمدباقر صدر انتقال دهد. این ارتباطها گاهی مخفیانه بود؛ چرا که خبر ستمهای بعثیها و فشار سیاسی آنان به علما و طلاب عراق، نمیتوانست در حالت عادی گزارش شود و مأموران امنیتی مراقبتهای شدیدی به عمل میآوردند که از این برنامهها آگاه شوند. یک بار که مردم شیعه عراق بنا بر آداب و رسوم گذشته در ایام محرّم، با پای پیاده از نجف عازم کربلا بودند، هواپیماها، تانکها، توپ خانههای ارتش بعث به آنان حمله کرد و افراد زیادی را به شهادت رساند. سیدعباس بعد از این حادثه غم انگیز مخفیانه به لبنان آمد تا شهید امام موسی صدر را از شرایط آشفته و خونین عراق با خبر کند. سیدعباس گاهی برای یک سفر دو روزه عازم لبنان میشد که برای امام موسی صدر نامهای بیاورد یا نامههای ایشان را به نجف ببرد. این نوع اقدامها چنان محرمانه صورت میگرفت که حتی خانواده سید از جزئیات آن با خبر نمی شدند. او حتی چندین بار مخفیانه در نجف به منزل امام خمینی رفت و از امام موسی صدر و شهید محمدباقر صدر به رهبر کبیر انقلاب اسلامی پیامهایی داد. همین رفتارهای سیاسی سیدعباس موجب شد شهید سید محمدباقر صدر از توطئه حزب بعث علیه وی نگران شود. ازاین رو، شخصاً بهای بلیت هواپیما را پرداخت و او را مکلف ساخت همان روز با همان پرواز، عراق را ترک کند و چون شرایط سیاسی این کشور به وی اجازه فعالیتهای تبلیغی و اجتماعی نمی داد، هرگز به نجف بازنگشت. مدیریت حوزهای که سیدعباس بنیان کرد، با ایشان بود، ولی از حمایتهای مالی و فکری سید موسی صدر بهرهمند میشد. سیدعباس از همان اول همراه شانزده طلبه حوزه، در یکی از دورههای آموزشی حرکت المحرومین که امام موسی صدر آن را تشکیل داده بود، فنون نظامی را فراگرفت. آن دوره در اردوگاه جنتا برگزار شد. سیدعباس در دفتر یادداشتی که همراه در آن وقایع روزانه را یادداشت میکرد و تمام آنها موجود است، این مسائل را نوشته است. سیدعباس نیروهای تحت تربیت و آموزش خود را به نقاط دوردست لبنان میفرستاد تا اندیشههای سیاسی و فرهنگی سید موسی صدر را برای اهالی آن نواحی و جوانان تشریح نمایند. این افراد در مورد خطرات روزافزون صهیونیسم برای جهان اسلام و نقشههای آینده آنان برای تهاجم به لبنان و تجزیه و ایجاد تفرقه در این کشور، هشدارهایی میدادند و درباره ضرورت مقابله با این غاصبان و جانیان، رهنمودهای فراوانی میکردند. البته شهید موسوی با حرکت المحرومین ارتباط آشکار نداشت و میکوشید کاملاً سرّی مسئولیتهایی را در این تشکل پیگیر باشد. سیدعباس، امام صدر را استاد، مرشد، حامی و پدر معنوی خود میدانست و در فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و مبارزاتی از او الگو میگرفت و بر این باور بود که امام موسی صدر برنامههایی پیش گرفته که صهیونیسم جهانی را دچار هراس کرده است و سبب ربوده شدن آن بزرگوار را همین برنامهها میدانست.
حامی راستین قدس و فلسطین
آزادسازی فلسطین از دست غاصبان صهیونیست، عالیترین هدف برای سید در دوران کودکی بود. او از نوجوانی با موضوع قدس زیست و چشمانش را با شکست سه کشور عربی از اسرائیل در جنگ 1967 م. / 1386 هـ. ق گشود و این واقعه به شدت او را غمگین کرد. سیدعباس برای تحقق بخشیدن به آرمان پاک خود، تا زمان شهادت که در راه قدس شریف و در حوالی فلسطین اشغالی به وقوع پیوست، همچنان در خیزش و خروش بود و از فعالیت باز نایستاد. گروههای انقلابی و اسلامی فلسطین او را ستوده و او را به نام شهید قدس میشناسند و بارها گفتهاند سیدعباس میگفت فلسطین در قلبش بود. او نیز در قلب فلسطینیها جای داشت. شهید دکتر فتحی شقاقی، دبیر کل سابق حرکت جهاد اسلامی، گفت: سیدعباس یک قهرمان نادر در دورهای استثنایی است. او هموارهاندوه فلسطین، حزن قیام، کودکان و فقرا، غم وحدت، جهاد و تلاش را بر دوش داشت، او را بیش از پیش، فلسطینی یافتم. روزی که متجاوزان صهیونیست در سال 1982م. / 1361 شمسی لبنان را محل تاخت و تاز قرار دادند، در حالی که تمام نیروها از شهامت بیان سخن حق و موضعگیری استوار و اصولی باز ماندند، او بر فراز منبرها در مساجد و حسینیهها خطر غده سرطانی اسرائیل را در منطقه به گوشها رسانید و به برانگیختن روح ایمانی در دل جوانان مجاهد و پیوستن آنان به صفوف جهاد بر ضد دشمن صهیونیستی مبادرت ورزید. نوک پیکان جهادش را علیه این دشمن خطرناک جهان اسلام نشانه رفت. بارها تأکید کرد به همان میزان که باید از شیعیان لبنان دفاع و امنیت، رفاه و آبادانی را به آنان اهدا کنیم، باید برای رفع دشواریهای ملت مسلمان فلسطین و آوارگان این سرزمین غصب شده بکوشیم و نباید اجازه دهیم صهیونیستها به جنایتها و توطئههای خود ادامه دهند. در این مسیر باید آن چنان از خیزشهای خودجوش فلسطینیها پشتیبانی کنیم که بتوانند در برابر غاصبان به مقاومت خود ادامه دهند و هرگونه همکاری با قیام فلسطین میتواند، توطئهها را خنثا کند. از سوی دیگر باید به عملیات مقاومت علیه صهیونیستها ادامه دهیم تا مسلمانان فلسطینی احساس کنند از خارج فلسطین هم حمایت میشوند و تنها نیستند. برنامههای سیاسی و اجتماعی و کوششهای تبلیغی سیدعباس در زمینه همگامی و همراهی با انتفاضه فلسطین به قدری ریشه دار و آشکار شد که حتی مخالفان و دشمنان زبان به اعتراف گشودند و گفتند سیدعباس ضمن اینکه میخواهد هویت، استقلال و عزت شیعیان لبنان را حفظ کند، طلایه دار نیروهایی است که میخواهند از تجاوزات صهیونیسم جلوگیری کنند و نیز او میتواند حامی جدی فلسطینیها باشد. اسحاق شامیر، از سران صهیونیست، نگرانی خود را از مجاهدتهای سید اعلام داشت و موشید آرنز، از سیاستمداران صهیونیست، گفت سیدعباس تمام تهاجمهای ضد ارتش اسرائیلی را هدایت و نظارت میکند. ایهود باراک، نخستوزیر صهیونیستی، اعتراف کرد ترور سید موسوی نه تنها جلوی مجاهدتهای نیروهای تحت امر او را ننمیگیرد، بلکه آتش خشم آنان را شعلهور میسازد. سیدعباس فلسطین را نشانه حقیقی عزت مسلمانان میدانست و هدف او از نبرد با غاصبان، بازگشت این عزت و عظمت به جهان اسلام بود. ابو محمد، نماینده حرکت مقاومت اسلامی در فلسطین، گفته است: سیدعباس دانشمند و مجاهدی نمونه بود که به فلسطین ارادت میورزید و سرانجام خون پاکش همچون راهنمایی روشن و پرچمی سرافراز در مسیر مجاهدان برای آزادسازی فلسطین بر زمین جاری شد. زمانی که مرتجعان منطقه برای فروش قدس صف میبستند، سیدعباس به دفاع از آن سرزمین مقدس برخاست و آنگاه که اسرائیل در روز روشن و با سکوت رژیمهای سازش کار عربی و حمایتهای بینالمللی به جذب مهاجران یهود از روسیه و اروپای شرقی اقدام کرد، سید شهید بر فراز منبرها و به هر مناسبتی فریاد برآورد، اخطار کرد و هشدار داد و مردم را برای رویارویی با این اقدام اسرائیل غاصب فراخواند. آن روحانی مقاوم، با رعایت تکالیف شرعی و الهی خود، با وجود سختی شرایط و شدت فشارها، به مبارزه و پایداری برخاست. وی دراینباره میگوید: برای شکست دادن چنین دشمنی و نابودی توطئههای توسعه طلبانه اش، چارهای جز جهاد و مقاومت نداریم و مذاکره با این خصم خطرناک، هیچ گونه دستاوردی در پی ندارد. آنچه بر جای میماند، موضعگیری شیخ شهدا، شهید راغب حرب است که گفته بود: «موضعگیری سلاح است و دست دادن با دشمن، اعتراف است». سیدعباس در سخنانی دیگر چنین میگوید: ما ادعا نمیکنیم قادریم به تنهایی به عنوان جنبش مقاومت، اسرائیل غاصب را نابود کنیم، ولی از همان روز اول گفتیم که ما پیوسته خنجری در پهلوی دشمن خواهیم بود و این امتی که خنجرش با گذشتن از قربانیها و جهاد مستمرش حرکت میکند، به لطف خداوند به گلوگاه آنها خواهد رسید و این واقعیتی است که شهیدان ما را بدان مژده میدهند. همان شهیدانی که روزی افرادی اندک بودند، در میان امت پراکنده شدند و سپس به جریان گستردهای تبدیل شدند و ان شاءالله ره توشهای برای قیام امت مسلمان در رویارویی با صهیونیستها و استکبارستیزان جهانی خواهند بود. سیدعباس دریافته بود امتی که سلاح شهادت را بر دوش میکشد، پیروزی را به ارمغان خواهد آورد. امتی که توان و امکانات مادی لازم را برای رویارویی با دشمن ندارد، تنها چاره او به کارگیری همه نیروهایش است و آیا نیرویی قوی تراز توان امتی که شهادت را بر مرگ با ذلت ترجیح داده و آن را با ایمان و اطمینان قلبی برگزیدهاند، وجود دارد؟ نیروی مقاومت اسلامی، با شکست انکارناپذیر دشمن در برابر نیروی ملت، این واقعیت را اثبات کرد و این اولین شکست اسرائیل در تاریخ ستیز ملت مسلمان با صهیونیستهاست؛ شکستی که بر اثر آن اسرائیل از سرزمینهایی که به زور اشغال کرده بود، خارج شد. بدین ترتیب، مقاومت اسلامی، امت مسلمان را از مرحله شکستهای مداوم به مرحله پیروزی و از مرحله فرار و عقبنشینی، به موضع تهاجمیرساند. بعد از این دلاوریهای افتخارآفرین، قیام ملت فلسطین به پیشرفتهای فراوانی دست یافت و حرکت انتفاضه تا رژیم غاصب نفوذ کرد. قیامی که همگام با مقاومت اسلامی، هر روز ریشه دارتر و گسترده ترمیشود و امید و اعتماد جهان اسلام را به خود جلب کرده است.
مطیع امام خمینی رحمه الله، شیفته انقلاب اسلامی
سیدعباس در مدت اقامت در نجف، که حدود نه سال طول کشید، همواره درباره مسائل سیاسی و اجتماعی ملاقاتهایی با امام خمینی رحمه الله داشت. بر اثر این آشناییها و پیوندها، از پرتوهای پرفروغ آن رهبر فرزانه بهرهمند شد و آن را در خط مشی خویش و انسجام و رهبری مجاهدان و نیروهای مقاومت به کار گرفت. هم زمان با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی رحمه الله در ایران، سید شهید با این تحول عظیم و شگفت و رهبر آن مأنوس ترگشت و از جمله اولین حامیان و پیروان امام خمینی رحمه الله شد. او از مدافعان سرسخت انقلاب و ولایت فقیه شده بود. خود را در وجود امام خمینی رحمه الله درآمیخت و حرکت جهادی خویش را در انقلاب اسلامی ذوب کرد. در این راه دعوت استاد شهید خویش سید محمدباقر صدر را پذیرفت. سپس مردم را با این سخن فراخواند: «در امام خمینی رحمه الله ذوب شوید؛ همچنان که او در اسلام ذوب شده است». در بیاناتی سیدعباس تأکید کرد: امام خمینی رحمه الله یاور و مونس ما در تمامی سفرها و عزیمتهایمان بود، خیمهای بود که زیر سایه اش پناه میجستیم. او کوشید بذر محبت امام خمینی رحمه الله و ولایت او را در دل جوانان برویاند و روح امام و انقلاب را در وجودشان بدمد و به آنان راه و رسم وفاداری به رهبری انقلاب اسلامی و خط مشی بابرکتش را آموزش دهد. با ارتحال امام خمینی رحمه الله، سید همچنان به سیره او متمسک بود و مطیع جانشین برحق امام، آیتالله سید علی خامنه ای، باقی ماند. رحلت جانگداز امام، زخمی در قلب سیدعباس بر جای نهاد که تا هنگام شهادتش التیام نیافت. او با تأثر میگفت: خبر ارتحال تأثربرانگیز امام، از اعماق وجود تکانمان داد و احساس کردیم گویا تحولی در هستی به وقوع پیوسته است. آن لحظهها برایمان با حزن و اندوه فراوان همراه بود. لحظههای خشوع برای تجسم روح بزرگی که به سوی خالقش عروج کرد. در روز وفات امام، در شهر بعلبک با قلبی سرشار از حسرت و چشمانی اشکبار، با او وداع کرد و برای او گریست؛ گریهای لبریز از درد فقدان او. سید بار دیگر در جمع مردم گفت: «مصیبت، بزرگ است، ولی ما امتی هستیم که با دستهای امام خمینی رحمه الله تربیت شده ایم. مؤمنان سراسر جهان شجاعت، کرامت و عزت خود را وامدار او هستند». آن بزرگوار مدرسه علمیه امام منتظر عج الله تعالی فرجه الشریف را پایگاه فرستادگان امام خمینی یعنی سپاه پاسدران انقلاب اسلامیکرد. همانان که به فرمان امام برای مبارزه با دشمن صهیونیستی و آموزش جوانان مجاهد لبنان و آماده سازی آنان و نیز دمیدن روح مبارزه جویی در میان مردم، آمده بودند و آن بزرگوار از پیشگامان در پیوستن به اولین دوره آموزشی بود. او درباره این تجربه گفته است: با صراحت به عنوان کسی که فارغالتحصیل یکی از مهمترین مراکز حوزه علمیه نجف اشرف است، میگویم: آنگاه که به صفوف پاسداران انقلاب اسلامی ملحق شدم و به اولین دوره آنان پیوستم، احساس کردم وارد فضایی از اسلام حقیقی شدم و از آن بهرههای فراوان بردم و این تلقی حسن بود به عنوان یک پیشتاز مکتب. پس چگونه است حال جوانانی که به صفوف پاسداران میپیوندند؟ از آن زمان مردم به شکل صحیح بر ضد دشمنان اسلام یعنی اسرائیل و مستکبران جهانی، بسیج و با اصول انقلاب اسلامی آشنا شدند. یکی از دوستان و هم رزمان سیدعباس میگوید: به همراه سید شهید با امام خمینی دیداری داشتیم. این ملاقات بعد از یورش اسرائیل به لبنان صورت گرفت. در آنجا سید درباره اوضاع لبنان مطالبی بیان کرد و از شرایط سیاسی ـ اجتماعی این کشور گزارشی شفاهی تقدیم امام کرد و آن بزرگوار در پاسخ به ما گفت: «بر شماست که از صفر شروع کنید، شرایط شما از اوضاعی که ما داریم دشوارتر نیست.» و این بیعت با امام بود که در خاتمه برایمان آرزوی موفقیت کرد و سید شهید با توشه دعای خیر امام راهی لبنان گشت تا با همراهی برخی برادران و جمعی از دانشجویان، هسته اصلی مقاومت را بنیان نهد. خود سید دراینباره میگوید: پس از آن دست به کار عملی سیاسی ـ جهادی شدیم و فعالیت خویش را در همه زمینهها آغاز کردیم. مسیر حرکت در لبنان دگرگون شد تا انقلاب کم نظیری حداقل در سطح منطقه شکل گیرد که به لطف پروردگار و حمایت رهبری انقلاب اسلامی ایران، موفق شد دستاوردهای بزرگ و درخشانی را در عمل تجلی بخشد. به خصوص از خلال مقاومت اسلامی که بعد از ایثارگریها و دلاوریهای فراوان، توهّم شکست ناپذیری دشمن صهیونیستی را به اثبات رسانیدند. امام خمینی در 20 بهمن 1366 برابر با 20 جمادی الثانی 1408 هـ. ق برای سیدعباس موسوی اجازهای در امور حسبیّه و شرعیه صادر فرمود که متن کامل آن در صحیفه امام آمده است. رابطه امام و سیدعباس موسوی البته فراتر از این مجوز شرعی بود؛ چرا که تجربه مقاومت اسلامی لبنان، که سید شهید در پایه گذاری آن نقش ارزندهای داشت، از گفتارها و عملکردهای امام اثر میپذیرفت. او بود که در ذهن و دل مجاهدان تحت امر سید، تجلی کرد و راههای کمال و افقهای روشنی را به آنان نشان داد. در بینش امام، مقاومت اسلامی لبنان عبادتی در عرصههای پیکار و دفاع بود، نه در گوشههای انزوا. مقاومت اسلامی درس وحدت و انسجام و هم بستگی ملی و روش ایجاد حرکت میهنی را در مکتب امام آموخت و با تکیه بر ملت و مجاهدان مخلص، از خداوند متعال نصرت و پیروزی را طلب کرد. مقاومت اسلامی لبنان ثمره اندیشه، افکار، روحیات و نفس گرم امام بود و موفق شد برای امت اسلام کرامت و عزت به ارمغان آورد و سرزمینهای اشغال شده را آزاد کند. سیدعباس و یارانش با تکیه بر راه امام و با ایمان به اینکه جهاد و مبارزه کوتاهترین راه برای رسیدن به پیروزی امت و شهادت نزدیکترین راه وصول مجاهدان مؤمن به لقای پروردگار است، در مسیر فداکاری و جان فشانی گام برداشتند.
شهید موسوی و شکل گیری حزبالله
با آغاز حرکت امام موسی صدر، تعداد زیادی از جوانان که عضو احزاب گوناگون بودند به حرکت المحرومین و جنبش امل پیوستند، ولی با از دست دادن دو رهبر اصلی این جنبش یعنی امام موسی صدر و شهید دکتر مصطفی چمران، جنبش امل توانایی حفظ وحدت و یکپارچگی نیروهایش را از دست داد. از سویی چرخش ایدئولوژیک برخی عناصر سیاسی امل از مذهب شیعه به سمت حرکت سیاسی لائیک، انگیزه جوانان شیعی را برای پیوستن به صفوف مجاهدان تقویت کرد. مجموعههای متفرق اسلامگرا که بعلبک را پایگاه خود قرار داده بودند، به تدریج دریافتند در شرایط حاضر تنها راه نجات، حفظ وحدت و یکپارچگی است. آنان در اثرپذیری از دیدگاههای سیاسی امام خمینی رحمه الله و در اعتقاد به ضرورت مقابله با اسرائیل، با یکدیگر متحد بودند. ازاین رو، به این نتیجه رسیدند که در شرایطی که ظرفیت لازم برای مبارزه با دشمن خارجی در دیگر احزاب و سازمانهای سیاسی وجود ندارد، باید با بهره گیری از تجربههای ایران به فکر ایجاد تشکیلاتی متناسب با اوضاع جاری خود باشند. از طرف دیگر در سال 1982م. لبنان به عنوان مرکز یک کشور اسلامی در قلب خاورمیانه، سقوط کرد و به اشغال نیروهای صهیونیستی درآمد. بدین ترتیب، دوران مقاومت نیروهای فلسطینی علیه اسرائیل در خاک لبنان خاتمه یافت. پیش تر، قوای ارتش سوریه نیز از بیروت و اطراف آن عقب نشسته و پشت ارتفاعات بقاع مستقر شده بودند. جریانهای ملی، عربی و چپ فلسطینی و لبنانی با نومیدی و سرخوردگی، از صحنه خارج شده بودند. دولت غاصب صهیونیستی، که هیچ قدرتی را پیش روی نمی یافت و همگان را تهدید میکرد، یکی از متحدان خود را به ریاست جمهوری لبنان گمارد تا هرم قدرت در این سرزمین، شیعیان را زیر سیطره خود درآورد. در این شرایط گروهی از جوانان شیعه با برنامهریزیها و تدبیر و فراست سیدعباس موسوی و برخی از همکارانش، در دره بقاع جمع شدند تا حرکت جدیدی را برای رهایی کشورشان از سلطه اسرائیل آغاز کنند. این گروه نوپای مقاوم، که بعدها حزبالله نام گرفت، با سازماندهی نیروهای شیعه در مناطق مختلف اعم از بقاع، بیروت و جنوب لبنان، مقاومت علیه اشغالگران را آغاز کرد. وجه تمایز این تشکل شیعی از دیگر نیروهای مقاومت فلسطینی و لبنانی در چند نکته نهفته بود؛ اول آنکه گرایش اسلامیداشت و ازاین روی شاخه نظامی خود را مقاومت اسلامی نام نهاد و دیگر اینکه مبارزه علیه صهیونیسم را با محوریت دفاع از مردم و توجه به خواستههای آنان اداره میکرد. همچنین حفاظت از جان و مال آنان را در نظر گرفت و حمایت وسیع مردم، آن را آسیب ناپذیر میکرد. از سوی دیگر حزبالله هیچ گاه در چنبره جاذبههای سیاست داخلی گرفتار نشد و از پذیرش سمتهای رسمی دولتی اعم از وزارت و مانند آن پرهیز کرد تا بی پیرایه به انجام رسالت خویش بپردازد. هرچند به منظور فراهم کردن حمایتهای سیاسی برای مقاومت، در اولین انتخابات پارلمانی بعد از جنگهای داخلی سال 1992م. شرکت کرد و وزن سیاسی سنگین و حمایت وسیع مردمی از خود را به رخ دشمنان و مخالفان کشید و یکی از بزرگترین فراکسیونهای پارلمان لبنان را تشکیل داد. مناسبات حزبالله با تمام طرفهای داخلی لبنانی، روابط استراتژیک با سوریه و ایران، تکیه بر عقل و تدبیر، به کارگیری علم، معرفت، منطق و سیاست، همگی در خدمت رسالت اصلی آن یعنی مبارزه علیه صهیونیستها درآمد. با این همه پرسش اصلی این است که چگونه با وجود اقلیت بودن حزبالله و فشارها، آوارگیها و سختیهای زیاد، این مشکلات را تحمل کرده است و نه تنها توانسته به حیات خود ادامه دهد، بلکه تأثیر عمیقی بر فرهنگ و اجتماع کشورهای اسلامی بگذارد و غاصبان قدس و استکبار را در هراسی عمیق فرو برد؟ پاسخ این پرسش گرچه روشن، بایسته است از دیدگاه دکتر فرانسوا توال که حاصل سالها مطالعه و پژوهش او درباره تشکّلهای شیعه است، استفاده کرد: 1. اعتقاد به اصل مهدویت: یعنی شیعه هیچ گاه به وضع موجود تن در نمیدهد و افق نگاه خود را معطوف آرمان شهری مینماید که حاکم آن مردی الهی، پیام آور عدالت، صلح و امنیت است و تلاش برای فراهم آوردن زمینههای ظهور آن منجی، تلاش حزبالله را مضاعف میکرد. سیدعباس که نیروی محرکه مقاومت اسلامی و حزبالله بود، هر صبح دم با حضرت ولی عصر عج الله تعالی فرجه الشریف تجدید عهد مینمود. به گفته شیخ محمد بزیک، سید شهید با تمام وجودش، فکرش، جهادش و سخنرانیهایش، برای امام مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف زندگی میکرد. 2. اعتقاد رهبر حزبالله به عاشورا: که بر اساس آن، در راه تحقق آرمانهای الهی و مبارزه با ستم جائران، «چه بکشی و چه کشته شوی» را عاملی حیاتی در پویایی و ماندگاری دانسته است. سید شهید حرکت خود برای پایداری در برابر دشمنان متجاوز صهیونیستی را با الهام از فرهنگ عاشورا آغاز کرد. معنویت رزمندگان را با حماسههای کربلا تقویت میکرد. در روضهها، سخنرانیها و خطابهها از مصائب دشت نینوا میگفت و فداکاران لبنان را با دلاوران عاشورایی از طریق اشک و آه و زاری پیوند میداد. 3. اعتقاد به ولایت و مرجعیت: سید شهید در ترسیم مسیر مقاومت، به پیروی از ولایت فقیه سخت پایبند بود و میگفت سکان هدایت ما به دست آگاهترین افراد است. این شخص امام خمینی است و پس از او مقتدای ما ولی امر مسلمین، حضرت آیتالله خامنهای است. حزبالله با تدبیر سیدعباس و یاران و شاگردانش با مقاومت، حضور خود را در صحنه عمل نشان داد و حضوری برجسته را در مدتی کوتاه و در خلال عملیاتی جهادی رقم زد. پایبندی عقیدتی این تشکل، او را وادار کرد که اشغالگری را مردود بداند و با غاصبان به نبرد برخیزد. با این روش روشن بود که جهاد را به کارهای دیگر اولویت میداد، ولی دارای خط مشی و رویکردی برای زندگی، در همه ابعاد فراگیر آن بود. هرگز در گرو ههای مبارز نظامی محصور نشد، بلکه در همه بافتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مردم حضور داشت و به جریانی کاملاً مردمی تبدیل شد. تأسیس حزبالله واکنش طبیعی شکست یا ناتوانی دیگر راههای مقاومت بود که با اثرپذیری از انقلاب اسلامی ایران، در صحنه سیاسی ـ اجتماعی ظاهر شد. این تشکل پس از انجام چند رشته عملیات قهرمانانه و کم نظیر نام خود را به طور رسمی اعلام کرد و در رأس آنها عملیات شهادت طلبانه شهید احمد قصیر در 11/11/1983م. صورت گرفت. سیدعباس که از بنیانگذاران برجسته حزبالله است، از همان آغاز توجه همگان را به نبوغ، علم، اخلاص و جهاد خود جلب کرد. او کوشید ارزشهای ایثار و فداکاری و آگاهی زودهنگام درباره صف آرایی دشمنان و دوستان را در ذهن و ضمیر نیروهای مقاومت و حزبالله شکوفا کند. سیدعباس موسوی که مدتی عضو شورای رهبری حزبالله لبنان بود، توانایی فوق العاده، دیدگاههای انقلابی، روحیه سرشار از اخلاص و صفا، برخوردهای واقع بینانه و مردمی بودن و زندگی زاهدانه و تلاش شبانهروزی، او را به مقام دبیر کلی حزبالله رساند و تا زمان شهادت این وظیفه را عهده دار بود. در این مدت، حزبالله به موفقیتها و پیروزیهای درخشندهای دست یافت به گونهای که شخصیتهای علمی و فکری لبنان، سوریه و برخی رجال برجسته جنبش مردمی فلسطین، اعتراف کردند که رزمندگان مقاومت اسلامی جنوب لبنان، الگوی مناسبی برای مبارزان فلسطینی در نبرد با رژیم صهیونیستی هستند. آری کارنامه عزت بخش و همراه با مباهات حزبالله و صفای باطن دبیر کل آن یعنی شهید سیدعباس موسوی چنان موجب پیشرفت این تشکل شد که از یک سو توانست تشکیلاتی مقتدر، صاحب نفوذ و اثرگذار در تصمیمگیریهای مهم لبنان شود و از سوی دیگر محافل سیاسی، سازمانهای منطقه، بینالمللی و جهانی را به سوی خود جلب و تحلیل گران را به شگفتی دچار کند. حتی دشمنان اعتراف کردهاند خستگی ناپذیرترین گروه مخالف رژیم صهیونیستی، حزبالله است. تخلیه اراضی اشغالی جنوب لبنان از نیروهای مسلح صهیونیستی که یک شکست بزرگ سیاسی بود و افسانه شکستناپذیری رژیم غاصب را با ملل اعلام کرد، جز با دست توانای سلحشوران حزبالله و حمایت شیعیان لبنان ممکن نبود.
همدردی با مسلمانان جهان
سیدعباس در همان دوران زندگی در نجف، برای چارهاندیشی برخی مشکلات کشورهای اسلامی به پا خاست و انجمن هفتگی تشکیل داد که در آن با بعضی از برادرانش اجتماع میکرد. آنان طی جلسههایی منظم و هدفدار، اوضاع سیاسی ـ اجتماعی و مسائل فرهنگی و ارتباطی امت مسلمان از جنوب آفریقا تا شرق آسیا را مطالعه و بررسی میکردند. سید حتی آنگاه که به شهادت رسید، حتی اندوه مسلمانان الجزایر و آسیای مرکزی و قفقاز را با خود همراه داشت. در حالی کشته شد که در چشمانش اشکی بر مسلمانان مظلوم برمه (میانمار) جمع شده و غم افراد مسلمان سرزمین کشمیر قلبش را در فشار قرار داده بود. در زندگی کوتاه ولی پربارش، با مسلمانان چهارسوی جهان پیوند داشت و از آنان در منزلش به گرمی و با اشتیاق استقبال میکرد. از هر کجا که آمده بودند با آغوش باز میپذیرفت. گاه نیز در سنگرهای جهاد به دیدارشان میشتافت. به رفع گرفتاریهای امت مسلمان از آزادی گرفته، تا استقلال، عزت و اتحاد، صادقانه و خالصانه اهتمام میورزید. اصرار داشت در قلب و کانون واقعیتهای تلخ و شیرین و فراز و فرودهای جهان اسلام قرار گیرد و در این راه از تمام امکانات فکری، تبلیغی، قلبی و روحی، تأیید زبانی و مادی و اقدامهای عملی در موقعیتهای پیشگامی در جهاد، دریغ نمی ورزید. چنان که در پاییز سال 1362 شمسی برای دفاع از جمهوری اسلامی ایران در جنگ تحمیلی رژیم بعثی، در عملیات فجر شرکت جست تا سرانجام به درخواست امام خمینی رحمه الله و بنا بر اتفاق نظر مسئولان امر به لبنان بازگشت؛ چرا که صحنههای نبرد در جنوب این کشور بیش از جبهه عراق به او نیازمند بود. سپس به سرزمینهای پاکستان، کشمیر و افغانستان رفت و در کنفرانسهای سیاسی، فکری و فرهنگی در تهران، اسلام آباد، دمشق، آلمان و لبنان حاضر شد. در اجتماعها و گردهم آییهایی که درباره موضوع فلسطین، جامو و کشمیر یا هم بستگی با مسلمانان انقلابی در الجزایر، مراکش، تونس، مصر و عراق یا دیگران منعقد میشد نیز حضوری مداوم و فعال داشت. از طریق فعالیتهای نظامی، سیاسی و ترویجی، به شبکه ارتباطی مهم و بزرگی پیوست و با برجستهترین رهبران اسلامی و انقلابی در جهان عرب، دنیای اسلام، آفریقا و خاورمیانه و نیز کسانی که به او احترام بسیاری میگذاشتند، ارتباط برقرار کرد. در آوریل 1998م. از علامه شهید سید عارف حسینی، رهبر شیعیان پاکستان، استقبال کرد و او را در بازدیدی که از برخی روستاهای درگیر جنگ در بقاع غربی و جبل عامل و بسیاری از محورهای مقابله با دشمن صهیونیستی به عمل میآورد، همراهی کرد. تنها یک هفته پیش از شهادتش، در مرکز حزبالله، یکی از سرشناسترین علمای آفریقا را به حضور پذیرفت و بین این دو نفر مذاکرات مفصل و جامعی در مورد تنگناهای مسلمانان قاره آفریقا رد و بدل شد و سید شهید وی را به برانگیختن عوامل پنهان و نیروهای خفته در امت و شکوفا ساختن تواناییهای آنان در راه درمان دردها و اصلاح امور فراخواند و شیخ آفریقا را با این گفته وداع گفت که راه اسلام با سختی و مشقت همراه شده و نباید توقع داشت که انسان در مسیر فارغ البال زندگی کند.
سید سلحشوران
سیدعباس که دل را متوجه خدا کرده بود، خود را به پایگاه استواری پیوند زد که شدیدترین توفانها هم آن را به تلاطم وانمیداشت. این قدرت روحی و معنوی، وی را به انسانی شجاع، مقاوم، قاطع و پایدار تبدیل کرد. انس با فرهنگ عاشورا و حماسه حسینی و تأثیرپذیری از صلابت علوی، سیدعباس را در مسیر فداکاری و جانبازی مصمم ترمیکرد و در این راه خالصانهترین تلاشها را به کار گرفت تا آنکه خداوند متعال وی را مشمول فضل خویش ساخت و او را در زمره شهدا قرار داد. سیدعباس خود، چنین نغمه سرایی کرده است: به خاطر توای خداوند بزرگ جانهایمان را ارزانی خواهیم کرد، فرزندانمان و همه چیزمان را تقدیم میکنیم. دنیا را با تمام آراستگیها و زیور و آ ذینهایش رها مینماییم، باشد که این روندِ حرکت، پیوسته برقرار و مستدام گردد. سید شهید از همان دوران کودکی شجاعت ویژهای از خود نشان میداد که در کمتر کسی به سن و سال وی یافت میشد. از روزگار نوجوانی با آراستگی به فضایلی چون دلیری و شهامت و استواری در راه حق، از دیگران متمایز میشد. نمونهای از پایداری سید را میتوان در آزادسازی مسجد و مدرسهای در بعلبک از دست یکی از احزاب ملی دید. او برای تربیت شاگردانی شایسته و دلاور، ساختمان دارالایتام، محلی در منطقه رأس العین بعلبک را اجاره کرد، ولی بر اثر فشارهای مادی، سید خود را در برابر تصمیمگیریهای دشوار در تنگنا یافت که سادهترین آنها آزادسازی مدرسهای است که مرحوم شیخ حبیب آل ابراهیم ساخته و زیر سیطره یکی از حزبهای محلهای قرار گرفته بود. ایشان توانست با درایت و پایداری در موضعگیریهایش، پس از آنکه بزرگان این شهر را به حمایت خویش درآورد، مسجد و مدرسه را در اختیار گرفت و به تکمیل آنها پرداخت. همان جایی که پس از یورش صهیونیستها در سال 1361ش به تکیه گاه مهمی برای فعالیتهای حزبالله تبدیل شد. سید در مسیر مبارزه و ایثار، سمبل حرکتی آرامش ناپذیر و ارادهای نستوه بود و هرگز خستگی را نمیشناخت و طعم استراحت را کمتر میچشید. در آن هنگام که همه خود را شکست خورده میپنداشتند و صداها خاموش و فضای نومیدانهای بر ذهنها چیره شده بود، فریاد سید به همراه برخی یاران فداکارش در آسمان لبنان طنین افکند و بارقههای امید را بر دلها دمید. کوشید هاله وحشت و هراس را که مردم دچارش بودند، از بین ببرد و به مردم اعتماد به نفس بدهد. سید نمیتوانست برخی صحنههای ذلت و خواری مردم را ببیند، به همین دلیل با تشکیل هستههای مقاومت و انجام برخی عملیات نظامی، به مردم ثابت کرد این دشمن در اندازهای نیست که شرایط غم انگیز و شکستهای پیاپی را به شما تحمیل کند. جوانان دلیر و مجاهد ما میتوانند به آسانی آن را نابود سازند. مردم وقتی پیروزیهای نیروهای مسلمان و مؤمن را دیدند، در فضای جدید، از روحیه همراه با زبونی فاصله گرفتند و از آن پس به خیابانها میآمدند و دشمنان متجاوز و غاصب را به مبارزه میطلبیدند. در این مراحل، دشمن استهزا شد و حتی کودکان در خیابانها دشمن صهیونیستی را دچار فشارهای عصبی کرده بودند؛ همان دشمنی که ارتش چندین کشور از آن هراس داشت. سیدعباس و جهاد و دفاع همزاد بودند، هرگاه نام مجاهدان به میان میآمد، او از زمره پیشتازان بود که بدون هیچ تأمل و تشویشی با دشمنان صهیونیست به مبارزه برمی خاست. هرگاه مدافعان دلاور در طلب شهادت از یکدیگر سبقت میجستند، او را در صفوف خود میدیدند، عزم و همتشان را جزم میکرد، معنویتشان را بالا میبرد و در رسیدن به لقاءالله از آنان پیشی میگرفت، به مبارزه پی درپی عادت داشت، به ویژه در سنگرهای مقدّم در رویارویی با اشغالگران در این راه از زمان اشغال، لحظهای از مبارزه دست نکشید.
آخرین سخنرانی، وداع آخر
27 بهمن سال 1370 شمسی / 16 فوریه 1992م. با هشتمین سالگرد شهادت شیخ شهیدان لبنان، روحانی مجاهد، راغب حرب همزمان بود. سیدعباس در حالی که همسرش امّ یاسر و کودک پنج ساله اش حسین را با خود همراه داشت، بنا بر عادت همیشگی صبح زود از خانه بیرون رفت تا با عدهای از نیروهای مقاومت، دوستان و شاگردانش به قصد گرامیداشت یاد شیخ راغب حرب، به سوی شهر جبشیت حرکت کند. سیدعباس در مراسم تجلیل از ایثارگریها، خدمات علمی، فرهنگی و تبلیغی شیخ راغب حرب به سخنرانی پرداخت که طنین فریاد مظلومیت و پایمردی جبل عامل بود و درحقیقت مرامنامه شیعیان این سامان به شمار میرفت. او در این سخنان که وداع آخرش بود، از علی(ع) و همدردی امیر مؤمنان با محرومان جامعه سخن گفت و افزود: ما پیروان آن امام همام، نباید در راه خدمت به گروههایی که در فشارهای سیاسی و اقتصادی به سر میبرند، اهمال بورزیم، به ویژه اهتمام ورزیدن برای مردمانی که کارنامه درخشان و پربار علمی و فرهنگی دارند و به اسلام و جامعه مسلمانان خدمات گرانبهایی کردهاند، اجری افزون ترخواهد داشت. او در سخنانش هرگونه سازش با زورگویان و متجاوزان صهیونیستی را خیانت معرفی کرد و افزود: گفت وگو با آنهایی که فقط زبان سلاح را میفهمند، از نظر ما مطرود است و هر کس تن به این ذلت دهد، کارنامهای ننگین از خود به یادگار خواهد گذاشت. حاضران شعار میدادند: انقلاب، انقلاب اسلامی، مقاومت، مقاومت. سید گفت: «فریادتان را بلند کنید تا خائنان به امت مسلمان لبنان و فلسطین صدایتان را بشنوند.» مردم با سر دادن تکبیر و شعار مرگ بر سازشکاران، سخنان او را تأیید کردند. سپس سیدعباس به مشکلاتی که برای جنوب لبنان به وجود آمده و نیز شکاف طبقاتی در جامعه لبنان اشاره کرد و از تبعیضی که دولت وقت درباره شهروندانش اعمال میکند، به شدت انتقاد نمود. سپس افزود: همان گونه که حضرت علی(ع) به ستم و بی عدالتی رضایت نمی داد، ما هم نباید این روشها را تحمل کنیم و فریاد زد در سالروز شهادت شیخ راغب حرب و بر منبر شیخ شهیدان و از مسجد جامع شهر جبشیت اعلام میکنیم و با فریاد بلند میگوییم همان گونه که با متجاوزان به نبرد پرداخته ایم، با اهمال کاریهای مغرضانه و رفتارهای دوگانه در تصمیمگیریهای کارگزاران حاکم بر لبنان مبارزه میکنیم. این گفتهها نیز با تکبیر حاضران تأیید شد. آخرین جملههایی که بر زبان آورد، اینها بود: در پایان با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف پیمان میبندیم، همان گونه که با شیخ الشهدا، روح امام عزیزمان امام خمینی رحمه الله، رهبر فرزانه ایران آیتالله سید علی خامنهای و اُسرایمان در فلسطین پیمان میبندیم و نیز با تمام اولیای الهی پیمان میبندیم که در راه مقاومت با اشغال گریهای اسرائیل و اهمال کاریهای دولت وقت لبنان ثابت قدم بمانیم تا کلمةالله هی العلیا گردد و کلمة السفلی للذین کفروا. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
روایت شهادت
سیدعباس بعد از این سخنرانی افشاگرانه و تاریخی به کنار مزار شهید شیخ راغب حرب رفت و پس از تجدید میثاق با روح پاک آن شهید، خواندن فاتحه و زیارت اهل قبور، دستش را روی مرقد او گذاشت و به احمد، فرزند شیخ نگریست و خطاب به وی گفت: «وصیتی داری که بخواهی برای پدرت برسانی؟» سپس به دیدار اسیر آزاد شده از زندان صهیونیستها یعنی شیخ عبدالکریم رفت و برای سلامتی او و مادرش دعا کرد. محافظان سید متوجه بالگردهای جنگی اسرائیلی میشوند که حالت عادی نداشتند. این را به سید میگویند، شهید موسوی میگوید: مگر ترسیده اید؟ آنان با حالتی از مزاح و شوخی میگویند: اگر شما از این ماجرا بیمی ندارید، ولی ما زن و بچه داریم. سید خم میشود، سنگی را از زمین برمیدارد و به دست فرزند پنج ساله اش سید حسین میدهد و میگوید: با این سنگ آن بالگردها را هدف قرار ده. بعد سید به طرف بیروت حرکت میکند، همسرش امّ یاسر و فرزندش همراهش بودند؛ چون سید پیش بینی کرده بود همراه اعضای خانوادهاش به فیض شهادت خواهد رسید. بعد به منطقهای به نام تفاحنا میرسند که ناگهان بالگردهایی که با دستگاههای هدایت شونده الکترونیکی در حال حرکت بودند، از راه میرسند و ماشین حامل سید را موشک باران میکنند. دو محافظی که سید را همراهی میکردند، به شدت میسوزند، ولی شهید نمیشوند؛ شهید موسوی به آنان گفته بود: کسی از همراهانم کشته نمیشود.
گزارش جنایت، از زبان خلبان اسرائیلی
یکی از چهار خلبانی که مجری جنایت ترور شهید موسوی دبیر کل سابق حزبالله لبنان بود، بعد از شانزده سال در بهمن 1386، واقعه به شهادت رساندن وی را چنین شرح داد: ما قصد داشتیم سیدعباس موسوی را برباییم و این عملیات به دستور مستقیم ایهود باراک، رئیس ستاد ارتش وقت رژیم صهیونیستی، صورت گرفت. ولی چون شکست خوردیم، از فرماندهی دستوری گرفتیم مبنی بر اینکه هرچه سریعتر تمامی اعضای کاروان همراه سیدعباس موسوی هدف حملات موشکی و گلولهباران قرار گیرند. سه ساعت طول کشید تا اجرای دستور لازم را برای پرواز به سوی هدف آغاز کردیم. ضمن آنکه یک تیم متشکل از نیروهای امنیتی، در داخل لبنان به طور دقیق تحرکات سیدعباس را در نظر داشتند. ما ابتدا اطلاعاتی درباره آغاز حرکت کاروان دریافت کردیم. بی درنگ به سوی هدف پرواز نمودیم تا فرصتی را از دست ندهیم. زمانی که دو بالگرد برای یورش به سوی کاروان، در حال حرکت بودند، دو بالگرد دیگر به سمت ساحل لبنان حرکت میکرد تا در صورت تغییر مسیر ناگهانی کاروان به سوی کرانه مدیترانه، آنها را در این قسمت به دام اندازیم. بعد از ده دقیقه کاروان حامل خودروهای مشکی رنگ و یک دستگاه جیپ حامل محافظان سیدعباس شناسایی گردید. خودرو حامل سیدعباس که از قصد ما آگاه شد، چندین بار برای گمراه کردن ما، مسیر خود را در درون کاروان تغییر داد به گونهای که ما موفق نشدیم خودرو حامل وی را تشخیص دهیم. در این لحظه با فرماندهی تماس برقرار کردیم. موضوع را به آگاهی آنان رساندیم. در پاسخ دستور داده شد تمام کاروان را با خاک یکسان کنیم تا خیالمان از هدف اصلی راحت شود. بالگردهایی که خلبانان آنها در ایالات متحده آمریکا آموزش دیده بودند، موشک نخست را شلیک کردند که به انفجار نخستین خودرو و سرنگونی آن منجر شد. اگرچه بالگرد من از چند ناحیه زمین هدف گلوله قرار گرفت، موفق شدیم از صحنه بگریزیم. پس از فرود، از طریق رسانههای گروهی باخبر شدیم که موسوی، اعضای خانواده و برخی همراهانش به قتل رسیدهاند. اگرچه میدانستیم شخص مهمی را باید هدف قرار دهیم و در واقع چگونگی حرکت و تعداد خودروهای کاروان هم دلیلی بر آن بود، به ما گفته نشد این شخص مهم دبیر کل حزبالله است. بعدها اطلاعات نظامی ارتش اسرائیل انتقادهای زیادی از تصمیم گیران به طرح ترور موسوی گرفت؛ زیرا قرار بود با هدف آزادی رون آراد خلبان مفقودی ارتش اسرائیل در ازای آزادی سیدعباس موسوی، وی ربوده شود. ولی این ترور بر اثر شکست آن طرح انجام شد که با تأیید مستقیم موشه آرنز، وزیر جنگ وقت پیش رفت.
1- برگرفته از کتاب زندگی و مبارزات شهید سیدعباس موسوی «دبیرکل حزبالله لبنان» از غلامرضا گلی زواره