ریشههای عربیت مردم مصر (مقاله)
عنوان مقاله | ریشههای عربیت مردم مصر |
---|---|
زبان مقاله | فارسی |
اطلاعات نشر | ایران - پژوهشگاه مطالعات تقریبی |
ویکی نویس | رحیم ابوالحسینی |
ریشههای عربیت مردم مصر عنوان مقالهای است به زبان فارسی که در پژوهشگاه مطالعات تقریبی، در موضوع جریان شناسی جهان اسلام به نگارش در آمده است. [۱] [۲]
چکیده
یکی از موضوعات پژوهشی در تاریخ صدر اسلام «عرب شدن مردم مصر» است. مصریان که از تسلط سیاسی و فرهنگی بیزانسیها ناخرسند بودند، هنگام ورود اعراب در برابر آنها ایستادگی نکردند و والیان مصر که از طرف خلفا برای اداره مصر اعزام میشدند، با «اهل ذمه» و به ویژه ساکنان اصلی مصر یعنی «قبطیان» براساس عهدنامهها و پیمانها رفتار میکردند. شرایط پیمانها به گونهای بود که موجب استحکام روابط اعراب فاتح با بومیان مصر میشد. پس از فتح مصر، تعداد زیادی عرب و مسلمان به این سرزمین وارد شدند. با آمدن قبایل عربی به مصر و افزایش تماس دو گروه مسلمان و قبطی، زمینههای پذیرش زبان و فرهنگ عربی در مصر فراهم شد. شماری از مصریها تا پایان حکومت سفیانیان، مسلمان و عرب شده بودند، اما این روند، در دورههای بعدی و طی دو قرن پس از اسلام رفته رفته و تدریجی صورت گرفت تا سرانجام مصر یک مملکت عربی شد.
کلیدواژهها: قبطیان، فتح مصر، تعریب، زبان عربی، مصر
مقدمه
یکی از رویدادهای مهم تاریخی، در تمدن و فرهنگ مردم مصر «انتشار زبان عربی» در آن کشور است. فتح مصر والحاق آن به قلمرو مسلمانها، تأثیر قابل توجهی در سرنوشت کلی حاکمیت اسلامی داشته است. تشکیل «امت واحد» عربی- اسلامی، در قرنهای اولیه هجری، به علل و زمینههای گوناگون مربوط بوده است. در این نوشتار به علل و زمینههای انتشار زبان تازی و فراگیر شدن فرهنگ عربی در مصر، پرداخته میشود، مهمترین سؤالاتی که در این چارچوب مطرح میشود، عبارتند از: 1. چه عللی زمینههای پذیرش، «فرهنگ عربی – اسلامی» مصریها را فراهم کرد؟ 2. زبان و فرهنگ عربی چگونه و از چه راههایی در مصر منتشر شده است؟
فرضیهها
1. فتح اسلامی و آمدن عربهای مسلمان به مصر و نزدیکی فرهنگی و قومی با مردم آنجا، زمینه پذیرش «فرهنگ عربی- اسلامی» را فراهم نموده است. 2. زبان و فرهنگ عربی، به علل اختلاط عربها و «قبطیها» و در مواردی بر اثر فشارهای سیاسی- اجتماعی عربهای مسلمان در مصر، منتشر شد. 3. در هیچ کدام از منابع «دست اول» تاریخ مصر، نمیتوان پاسخی کامل و جامع برای پرسشهای این تحقیق یافت. زیرا «پذیرش فرهنگ و زبان عربی در مصر» تدریجی و آرام و طی چند قرن صورت گرفته است. از این رو پژوهشگر ناچار است، نشانههای تغییر رفتار سیاسی- اجتماعی مصریها را در کتب و اسناد گوناگون پیگیری کند. تحقیقات برخی مستشرقان و نویسندگان مصری در مورد گرایش مردم مصر به فرهنگ و زبان عربی، در کتابها و مقالههای زیادی منتشر شده است. بیشتر این پژوهشها، در قالب تاریخ سیاسی – اجتماعی مصر ارائه گردیده است. دکتر ممدوح عبدالرحمن الریطی در کتاب «دورالقبایل العربیة فی صعید مصر»، آلفرد بتلر در کتاب «فتح العرب للمصر»، ودکتور، إس ترتون در کتاب «الامویة فی مصر»، عبدالله خورشیدالبری نویسنده کتاب «القبائل العربیة فی مصر»، محمود محمدزیاده نویسنده کتاب «مجتمعات اسلامیة»، سیداسماعیل کاشف در کتاب «مصر الاسلامیة و اهل الذمة» و مُنی حسن احمد محمود نویسنده کتاب «دراسات فی السیاسة العامة للدولة الاموی فی مصر» موضوع عرب شدن مردم مصر را به بحث گذاشتهاند. عقیده بیشتر این پژوهشگران این است که مصریها و عربها از دیرباز پیوندهای عمیقی با هم داشتهاند. در این کتابها پاسخی جامع و کامل به پرسشهای این مقاله را نمیتوان یافت. محمدابراهیم المرشدی در کتاب «عروبة مصر و اقباطها» و دکتر علی الخربوطلی در کتاب «التاریخ الموحد لامة العربیة» و نوشتههایی از این دست تلاش میکنند که فرهنگ و زبان قبطیها را پیش از فتح اسلامی، عربی شده نشان دهند و به نظر میرسد این دسته نویسندگان در پی تلقین وحدت همه کشورهای کنونی عرب میباشند و آثار آنها خالی از اغراض سیاسی و اجتماعی نیست. ویژگی این پژوهش نسبت به کتابهای نامبرده، ارائه شواهدی است که نشان میدهد پذیرش فرهنگ و زبان عربی در مصر، پس از اسلام رخ داده است و عامل اساسی این رخداد، عربهای مسلمان و حضور اسلام در این سرزمین بوده است. تفاوت دیگر این است که مقایسهای بین ایران و مصر صورت گرفته است، مقایسه گسترش زبان عربی و اسلام در ایران با مصر میتواند ما را به کسب پاسخی علمیتر به سؤالات این پژوهش رهنمون باشد.
نگاهی به تاریخ مصر از فتح اسلامی تا پایان حکومت سفیانیان(21- 64ق)
از آنجا که این نوشتار بر این فرضیه استوار است که عرب شدن مصریها پس از اسلام رخ داده است، اشارهای به تاریخ مصر در دهههای اول هجری ضروری به نظر میرسد. اوضاع مصر پیش از فتح مسلمین به گونهای بود که شرایط را برای فتح آسان میکرد. شیوههایی که رومیها و بیزانسیها برای اداره مصر به کار میبردند، موجبات نارضایتی اهالی اصلی مصر، یعنی قبطیان، را فراهم آورده بود. حکام بیزانس هدفی جز جمعآوری اموال برای حکومت مرکزی نداشتند و توجهی به رفاه مردم و آبادانی بلاد نمیکردند [۳] سیستم مالیاتی بیزانس در مصر، نظامی پیچیده و بسیار پر اشکال و از لحاظ ماهیت ظالمانه و از لحاظ روش نامنظم بود و تنها یک طبقه از این اوضاع بهره میبرد و آن طبقه اربابان مالک بود. [۴] از نظر مذهبی بیشتر مردم مصر بر مذهب یعقوبی بودند ولی امپراتور روم و کلیسای قسطنطنیه مذهب «ملکایی» را پذیرفتند. امپراتور هرقل سعی کرد با اعمال فشار، مذهب ملکایی را ترویج دهد و اسقف کیروس در مصر نیز قبل از فتح اسلامی بر قبطیان بسیار سخت میگرفت. [۵] حاکم مصر از طرف رومیان در آن زمان کسی بود که عربها او را «مقوقس» میگفتند. نارضایتی قبطیها از حاکمیت رومیان، زمینه پذیرش عربها را به عنوان مردمانی نجات دهنده از ستم دولت بیزانس فراهم کرده بود. فتح مصر را سال بیست و یکم و بیست و دوم و بیست و پنج هم آوردهاند. [۶] از مجموع گزارشها میتوان نتیجه گرفت که سال بیستم، سال فتح مصر است و این نظر به حقیقت نزدیکتر است. اعراب پس از محاصره باب الیون (مرکز تجمع سپاه روم) قلعه را تصرف کردند و لذا قبطیان پیشنهاد آشتی را پذیرفتند و عهدنامهای بین مقوقس و عمرو عاص امضا شد که شرایط آن در کتاب مورخان قبطی مانند حناالنقیوسی و مورخان فتوح اسلامی آمدهاست. [۷] امپراتور روم از عقد این قرارداد خشمگین شد ولی مقوقس به این مخالفت وقعی ننهاد و حتی او و قبطیان به یاری اعراب برخاستند. [۸] یکی از مسائلی که در مورد اسکندریه و فتح آن، مورد مناقشه است، آتشسوزی کتابخانه این شهر توسط مسلمین است. اصل داستان ظاهراً از قرن هفتم هجری به بعد در برخی کتب میآید. اما پژوهشگری که روند فتوحات مسلمانان و پیمانها و قراردادهای آنها را پیگیری کند، متوجه میشود انجام چنین عملی از مسلمین، بعید است. [۹] عمروعاص پس از فتح کامل مصر، از طرف خلیفه وقت، عمربن خطاب، ولایتی تام و کامل و به عبارت دیگر ولایت عامه داشت. [۱۰] از نظر اجتماعی، مردم مصر در جرگه «اهل ذمه» درآمدند و طبق قراردادهای خود با مسلمین«جزیه» و «خراج» میپرداختند و سایر احتیاجات مورد نیاز مسلمانان را تأمین میکردند. با این حال وضعیت آنها نسبت به دوران بیزانس بهتر شد و رفتهرفته آماده پذیرش فرهنگ و زبان جدید عربی - اسلامی میشدند. عثمان وقتی به خلافت رسید، عبدالله بن ابی سَرح را به خراج مصر و عمروعاص را بر لشکر آنها والی کرد و سپس عمرو را برکنار کرد و جمع هر دو را به ابن ابی سَرح داد. [۱۱] وی تا سال 35 والی مصر بود. مهمترین حادثه زمان حکومت او بر مصر قتل خلیفه سوم، عثمان، به وسیله شورشیان مسلمان، بویژه بوسیله مصریان بود. از بین کشندگان عثمان بیش از نیمی مصری بودند. [۱۲] پس از خلافت امام علی(ع) قیس بن سعد بن عباده به حکومت مصر انتخاب شد. معاویه با طرح یک نقشه، با مکر و حیله موجب برکناری او از حکومت مصر شد [۱۳] به دنبال برکناری قیس بن سعد بن عباده، محمد بن ابوبکر برای حکومت مصر انتخاب شد. با قتل غمانگیز مالک اشتر که برای علی هم غمناک بود، علی(ع) طی نامهای محمدبنابوبکر را بر حکومت مصر ابقا کرد. و او را به پیکار با دشمن فراخواند و محمد هم در جواب نامه علی(ع) اعلام آمادگی کرد. [۱۴]
پس از آمدن لشکریان معاویه و عمروعاص، سپاهیان محمد او را رها کردند و او خود به تنهایی رو به بیابان نهاد تا به خرابهای رسید. سپس دستگیر شد و به قتل رسید. به گفتة یعقوبی، محمد، یمنیها (اعراب قحطانی) را از خود رنجانده بود و هم آنان بودند که عمروبن عاص را کمک کردند و محمد را تنها گذاشتند. [۱۵] عمروبن عاص پس از غلبه بر محمد بن ابوبکر در صفر سال 38هجری دوباره والی مصر گردید و این بار از طرف معاویه بن ابیسفیان. به فاصله دو سال پس از این حادثه، خلافت جدیدی به نام «امویان» تشکیل شد که در مواردی آن را دوران خلفای اموی و گاهی آن را دوران «سلطنت بنی امیه» مینامند. بیشتر حوادث سیاسی – نظامی این دوران (41 -38 ق) در جهان اسلام و مصر تحت تاثیر درگیریها و کشمکشهای امام علی و معاویه بود، و در این میان والی جدید مصر، عمروعاص، در بسیاری از آنها دخالت مستقیم یا غیر مستقیم داشت. با شهادت علی(ع) در رمضان سال چهلم هجری شرایط تا حدود فراوانی به نفع معاویه تغییر کرد و دوران کوتاه و پرآشوب امام حسن(ع) نیز در نهایت منجر به پیروزی معاویه در عرصه سیاسی گشت. معاویه با عمرو قراربسته بود که فقط از خراج مصر، جیره سربازان را بدهد و مابقی را هر طور که خواست خرج کند، [۱۶] چون مصر طعمه عمرو بود لذا او پس از دادن ارزاق سپاهیان وحقوق کارمندان و اصلاح برخی امور بلاد، مابقی را به خزانه شخصی خود میبرد [۱۷] مورخان مصری، والیان مصر را پس از مرگ عمروبن عاص با ذکر سالهای حکمرانی به ترتیب: عتبه بن ابوسفیان (44 -43) عقبه بن عامرجهنی (47 -44) مسلمه بن مخلد انصاری (62 -47) سعید بن یزید (64 -62) عبدالرحمن بن حجدم (65 -64) و عبدالعزیزبن مروان که با روی کارآمدن وی عصر سفیانیان خاتمه یافته بود. در سال 47هجری و به دنبال برکناری عقبة بن عامر، مسلمة بن مخلد امارت مصر را به دست گرفت. از مجموع گزارشها استنباط می¬شود که حکومت مغرب در سال 50هجری به حوزه¬ نظارت مسلمة بن مخلد اضافه گردید. [۱۸] او اولین کسی بود که حکومت مصر و مغرب را با هم داشت. [۱۹] مسلمة بن مخلد انصاری، از سال 47 تا 62 که فوت کرد، والی مصر بوده است. او حتی پس از مرگ معاویه بر مقام خود باقی ماند و دو سال آخر امارت او با خلافت یزید مصادف بود. پس از مرگ مسلمة بن مخلد، سعیدبن یزید أزدی، که اهل فلسطین بود، از طرف یزید، به عنوان والی جدید مصر برگزیده شد و او در سال 62هجری به مصر آمد. مردم مصر او را دوست نمیداشتند و به او اعتراض میکردند و قوانینش را نمیپذیرفتند و به او تکبر میکردند. از این رو دولت او متزلزل بود اما وقتی که یزید بن ابوسفیان مُرد، و عبدالله بن زبیر دعوت خود را شروع کرد، مردم مصر با ابن زبیر بیعت کردند و فقط معدودی افراد مثل سعیدبن یزید، إبا نمودند. دوران امارت او نزدیک به دو سال بود. [۲۰] حکومت اسلام در زمان بنی امیه، سلطنت مطلقه بود و خلافت یا موروثی بود و یا سرنوشتش با شمشیر مشخص میشد. [۲۱] والیان مصر موظف و مأمور به اجرای دقیق سیستم متمرکز قدرت بودند، و حفظ مقام و قدرت آنها در سایه رعایت این اصل مهم بوده است. مصر در دوره اموی برای این حکومت یک ایالت مهم محسوب میشد و ولایت مطمئنی برای دولت اموی بود و دلایل آن این بود که سابقه سیطره امویان بر آنجا نسبت به سایر سرزمینهای اسلامی بیشتر بود و مصر به عنوان مرکز نیروهای عرب در شرق دریای مدیترانه قرار گرفت و در همه عملیاتهای دریایی شرکت داشت. سپس پایگاه فتح مغرب و اندلس شد و برای مدت حدود 50 سال نیروهای جنگی در مغرب، در اطاعت مصر بودند. [۲۲] عربها در بلادی که فتوح خود را تمام کردند، نظام اداری را که درآنجا بود به همان حال که یافته بودند باقی گذاشتند و کارمندانی را که از مقابل آنها نرفته بودند، برجای گذاشتند، عربها در آن زمان توانایی کتابت را در امور بیتالمال نداشتند و شاید هم به این کار رغبتی نداشتند [۲۳] این وضعیت یعنی استفاده از ذمیان و زبان آنها در دفترها و دیوانها تا زمان عبدالملک پابرجا بود و حتی در مصر تا زمان ولیدبن عبدالمک، زبان دیوانها، هنوز یونانی باقی مانده بود. [۲۴] ولی از زمان عبدالملک بود که نظام اداری مسلمین شکل گرفت وممیزات و ویژگیهای خود را بوجود آورد. در همه این دوران (20 تا 64هجری) هیچ شورش یا اعتراضی از قبطیان علیه مسلمانها گزارش نشده است و روابط بین آنها، روز به روز، بیشتر میشد و زمینه پیوند دو نژاد و فرهنگ با هم فراهم شد.
- ↑ نویسنده: رحیم ابوالحسینی
- ↑ منبع: مجله پژوهشهای تاریخی(دانشگاه اصفهان)، دوره 3، شماره 4، زمستان 1390
- ↑ (اجتهادی، 1363: 68)
- ↑ (دنت، 1358 :108و109)
- ↑ (مونس، 1384 :61 و اشپولر، 1354: 50)
- ↑ (طبری، 1408: 2/511 ؛ مقریزی، خطط1/288 و الکندی، 1407: 15)
- ↑ (بتلر، 266:1932-265)
- ↑ (ابن عبدالحکم، 1920: 72)
- ↑ (آزادی، 1384: 28 تا 25)
- ↑ (شعیب، بی تا:407)
- ↑ (دینوری، 1960 : 139 و ابن خلدون، 1368: 3/420)
- ↑ (یعقوبی، 1366 :2/72)
- ↑ (الکندی، 1470 : 24 و مقدسی، 1381 : 88 و طبری، 1362 : 6/2488 و بلاذری، 1394: 2/307 و ابن هلال ثقفی، 1371 : 78)
- ↑ (ابنهلال ثقفی، 1371 : 97)
- ↑ (یعقوبی، 1366: 2/99)
- ↑ (الکندی، 1407 : 32 و مقریزی، بی تا: 1/300)
- ↑ (علی ابراهیم، 1357 :57)
- ↑ (الکندی، 1908 : 38 و 39)
- ↑ (ابن عبدالحکم، بی تا: 260)
- ↑ (مقریزی، خطط : 1/201 و ابن تغری بردی، 1413 : 1/206 و الفیل، 2007 : 54)
- ↑ (دورانت، 1363 : 120)
- ↑ (حسن احمد محمود و مُنی، 1422: 58)
- ↑ (ترتون، 1994 :103)
- ↑ (الکندی،80:1407)