محمد بن حسن بن درید عمانی
اِبْنِ دُرَید ابوبكر محمد بن حسن بن درید ازدی (ح ۲۲۳- ۱۸ شعبان ۳۲۱ ق/ ۸۳۸- اوت ۹۳۳)، لغتشناس، نحوی، ادیب و شاعر عرب. نسب او را همگان، از ابوطیب لغوی (ص ۸۴) گرفته تا خطیب (۲/ ۱۹۵) و یاقوت ( ادبا، ۱۸/ ۱۲۷) به قبیلۀ ازد رساندهاند.
معرفی
این قبیلۀ بزرگ یمنی، پیش از ظهور اسلام، به عمان كوچید و به ازد عمان مشهور شد، خاندان ابن درید نیز از بزرگان قبیله بود. بنا به روایتی كه از خود وی نقل شده است (خطیب، ۲/ ۱۹۶)، او در كوی صالح بصره زاده شد (نک : ابن ندیم، ۶۷؛ ابن انباری، ۱۷۵؛ ابن جوزی، ۶/ ۲۶۱؛ یاقوت، همانجا)، اما در اینكه چند سال زیست، اندكی اختلاف كردهاند و چون تاریخ وفات مسلم است، ناچار تاریخ ولادت جابهجا شده و تاریخهای زیر به دست آمده است: ۲۲۸ ق (ابوطیب، همانجا؛ زبیدی، ۱۸۴؛ ابنخلكان، ۴/ ۳۲۸). ۲۲۴ ق (ابوطیب، همانجا) و ۲۲۳ ق كه صحیحترین آنهاست، از قول خود او یا شاگردش ابوالحسین نقل شده است (ابن ندیم، همانجا؛ مرزبانی، ۴۲۶؛ خطیب، همانجا). دربارۀ دورههای مختلف زندگی او اطلاعات مختصر، اما نسبتاً مفیدی در منابع گرد آمده است، ولی چون به سدۀ ۷ ق و وفیات ابن خلكان میرسیم، این اطلاعات بسیار گسترده و دقیقتر میگردد؛ اگر چه احساس میشود كه ابن خلكان روایات خود را از آثار قالی، شاگرد ابن درید، برگرفته، اما باز سایۀ تردید از ذهن پژوهنده پاك نمیگردد و نخستین شبهه از دوران كودكی او پدیدار میشود: گویند وی دوران كودكی را در بصره گذراند و همانجا (ابن ندیم، همانجا؛ یغموری، ۳۴۲؛ به خصوص تنوخی، محسن، ۲۵۰؛ یاقوت، ادبا، همانجا، كه روایات خود را از قول تنوخی نقل كرده است، اما ندانستیم از كجا) و یا در عمان (مرزبانی، ۴۲۵؛ خطیب، ۲/ ۱۹۵؛ ابنجوزی، همانجا) پرورش یافت. ابنخلكان (۴/ ۳۲۵) به پرورش او در بصره اشاره كرده میافزاید كه نزد ابوحاتم سجستانی (د ۲۵۵ ق)، ریاشی (د ۲۵۷ ق)، ابن اخی الاصمعی و اشناندانی (د ۲۸۸ ق) درس خواند و تا قیام زنگیان و تاراج بصره و قتل ریاشی یا اندكی قبل از آن، در بصره ماند و چون احوال را پریشان دید، با عمویش حسین به عمان گریخت. این سخن بدان معنی است كه وی تا ۳۴ سالگی در بصره بوده و در این صورت، روایاتی كه پرورش او را در عمان دانستهاند، بیاعتبار میگردد. به هر حال وی كه گویا پدر را از دست داده بود، تحت تكفل عمویش حسین بن درید قرار گرفت.
تحصیل
وی ابوعثمان اشناندانی را به تربیت و تعلیم ابندرید گماشت و او از همان كودكی هوشمندی و قدرت حافظۀ خود را آشكار ساخت؛ داستانی كه محسن تنوخی (همانجا) آورده بر این امر گواه است: حسین از برادرزادۀ خویش كه شعر حارث بن حلزه را نزد اشناندانی میخواند، خواست كه معلقۀ آن شاعر را حفظ كند و كودك را وعدههایی نیز داد. سپس، چون عمویش همراه معلم از غذا خوردن بازآمدند، وی نه معلقه كه همۀ دیوان حارث را حفظ كرده بود (نیز قس: خطیب، ۲/ ۱۹۶؛ یاقوت، ادبا، ۱۸/ ۱۲۹-۱۳۰). احتمالاً چند سال پس از این دوران آموزش بود كه اشناندانی در گردشی بر رودخانۀ بصره شروع به املای معانی الشعر بر او كرد (اشناندانی، ۳). پس از آن ابن درید روانۀ عمان شد و ۱۲ سال در آنجا ماند (ابن خلكان، ۴/ ۳۲۵). از این دوران، تنها یك روایت عمده باقی مانده است، از این قرار كه او خود گوید (نک : یاقوت، ادبا، ۱۸/ ۱۴۱) در عمان با صلت بن مالك شاری (امام فرقهای از خوارج) همراه بود.
شرایط اجتماعی-سیاسی
چون باران و سیل فراوان آمده بود و خانهها ویران میشدند، مردم از صلت خواستند به درگاه خداوند نیایش كند تا باران بند آید. وی فردای آن روز چون به دعا میشد، ابن درید را نیز همراه خود برد. به گفتۀ مسعودی، صلت بن مالك در ۲۸۰ ق به دست مأموران خلیفه كشته شد (۸/ ۱۴۳) و محمد بن نور به یاری مزدوران حبشی خویش، سپاه صلت را كه بیشتر ازدی بودند، در هم شكست. ابن درید كه از كشته شدن افراد قبیلۀ خویش دلتنگ بود، در قطعه شعری به مزدوران محمد بن نور تاخت و آن سپاه را «فرومایگان» و «سیاه پوستان كوتاه قد» خواند (نک : دیوان، ۱۱۰ و حاشیه). ظاهراً اندكی پیش از این ماجرا بین قبایل مختلف عمان، از جمله شاخهای كه ابن درید از آن برخاسته بود، نزاع درگرفت و خونها ریخته شد. ابن درید نیز در رثای افراد قبیلهای كه در «روضه» كشته شده بودند. قصیدهای در ۴۷ بیت ( دیوان، ۸۹-۹۲) سرود و سپس در قصیدهای دیگر كه این بار بر ۶۰ بیت بالغ است، از مردان قبیله خواست كه به خونخواهی برخیزند ( دیوان، ۹۲-۹۷). ابن درید در این دیار خاطرههای افسانهگون بسیاری از خود به جای گذاشته است. بخشی از آنها را عزالدین تنوخی از دوستی عمانی شنیده و در مقدمۀ وصف السحاب ابن درید نهاده است (صص ۹۶- ۹۸).
سفر به عراق
اگر در اقامت ۱۲ سالۀ او در عمان تردید نكنیم، باید چنین نتیجه بگیریم كه وی، در ۲۶۹ ق كه ۴۶ ساله بود، دوباره به بصره بازآمد (ابن خلكان، ۴/ ۳۲۵). شاید در همین سفر بود كه بر خانۀ خرابهای گذشت و شعری بر دیوار آن نوشت (یغموری، ۳۴۳؛ یاقوت، ادبا، ۱۸/ ۱۳۲). نیز شاید در همین زمان بود كه با ابوعبدالله مفَجّع شاعر شیعی مذهب هجا رد و بدل كرد (ابن ندیم، ۹۱) و یحیی بن عبدالوهاب و ابن یحیی از اعیان بصره را مدح گفت ( دیوان، ۶۳-۶۴) و یا كار نزاعش با ابونصر احمد ابن حاتم باهلی به اقامۀ دعوا نزد ابوخلیفه، قاضی معروف بصره (د ۳۰۵ ق؛ دربارۀ وی نک : مسعودی، ۸/ ۱۲۸-۱۳۴؛ در مورد قصیده نک : GAL, I/ 113) انجامید و قاضی در حضور بزرگان بصره به نفع او حكم كرد (زبیدی، ۱۸۲). حسین عموی ابندرید نیز احتمالاً در همین هنگام درگذشته است (نک : دیوان، ۶۹-۷۰). این بار وی بیش از ۳۰ سال در بصره ماند. بیگمان وی در این فاصله بارها به سفر رفته، شاید از عمان نیز دیدن كرده باشد و شاید بخشی از روایات عمانی، در خلال این سفرها رخ داده باشد، اما هیچ سندی ما را در این باب راهنمایی نمیكند. تنها میگویند كه وی از عمان به سوی «جزائر البحر» روان شد (مرزبانی، ۴۲۵؛ خطیب، ۲/ ۱۹۵) و به جزیرۀ ابن عماره (ابن ندیم، ۶۷؛ یاقوت، ادبا، ۱۸/ ۱۲۸؛ «ابن عمر» كه بیگمان تحریف است) رفت و از آنجا روی به فارس نهاد. این مسیر تلفیقی است از ابن خلكان و دیگر منابع؛ این منابع مسیر او را گاه عمان ــ جزائر البحر ــ فارس نوشتهاند (ابن ندیم، مرزبانی، همانجاها) و گاه ـ عمان ـ جزائر ـ بصره ـ فارس (خطیب، همانجا).
سفر به ایران
چگونگی رفتن او به فارس و پیوندش به آل میكال در ایران، مكان و زمان این پیوند چندان روشن نیست، زیرا حكومت و احوال آن خاندان نیز گنگ مانده است: شاه بن میكال (د ۳۰۲ ق/ ۹۱۴ م) از فرماندهان سپاه طاهریان بود و در بغداد، كوفه، بصره و جاهای دیگر به نام ایشان میجنگید، اما منابع ما دربارۀ ۳۰ سال آخر زندگی او به كلی خاموشند؛ برادرزادۀ او عبدالله بن محمد بن میكال (د ۳۰۸ ق/ ۹۲۰ م) پس از آن چندی نزد صفاریان وزارت كرد، به خلیفه مقتدر پیوست و شاید در آغاز خلیفه او را بر فارس گمارده باشد. به هر حال وی در اواخر عمر، ولایت اهواز را به عهده داشت. فرزند او ابوالعباس اسماعیل (د ۳۶۲ ق/ ۹۷۳ م) در نیشابور زاده شد و در فارس و اهواز دانش آموخت (نک : ه د، آل میكال). همۀ منابع ما تنها به سفر ابن درید به فارس و احیاناً پیوند او به آل میكال اشاره میكنند. بجز حاكم نیشابوری (روایت در انساب سمعانی، ۱۲/ ۵۳۱؛ یاقوت، ادبا، ۷/ ۸) و ابن خلكان (۴/ ۳۲۵) كه تصریحی در این باره دارند: حاكم گوید چون عبدالله ولایت بخشهایی از اهواز را یافت، ابن درید را به تربیت فرزند خواند. با توجه به تاریخ وفات عبدالله و تولد اسماعیل، این حادثه باید چند سال پیش از ۲۹۷ ق رخ داده باشد، اما ابن خلكان چنین آورده كه «وی در فارس، هم صحبت دو پسر (محمد، د ۲۵۰ ق و شاه) میكال شد. این دو، در آن هنگام ولایت فارس را به عهده داشتند. ابن درید جمهرة را برای آنان نگاشت و ایشان نیز دیوان فارس را به او سپردند و چنان شد كه نامههای دولتی همه با نظر او صادر میشد و هیچ امری بدون امضای او انجام نمیگرفت. سپس در كنار آن دو امیر مالی عظیم فراهم آورد، اما چون سخت بخشنده بود، چیزی برایش باقی نماند. چون آن دو را با «مقصوره» مدح گفت، ۱۰ هزار درهم صله ستاند، و چون فرزندان میكال عزل شدند و به خراسان انتقال یافتند، وی فارس را ترك گفت و در ۳۰۸ ق وارد بغداد شد» (همانجا). ضعف و گنگی این روایت كه مورد استناد همۀ نویسندگان معاصر هم قرار گرفته، پوشیده نیست؛ اولاً: احتمالاً محمد بن میكال، پیش از آنكه ابن درید به ایران آید، در گذشته بوده؛ ثانیاً: هیچ نمیدانیم كه آیا شاه بن میكال هرگز در فارس حكومت كرده یا نه؛ ثالثاً: به میكالی اصلی یعنی ابوالعباس اسماعیل كه شاگرد وی بوده، هیچ اشارهای نرفته است؛ رابعاً این دو برادر هرگز عزل و به خراسان تبعید نشدهاند و آنچه كار را دشوارتر میكند، روایت دیگری است در یاقوت ( ادبا، ۱۸/ ۱۴۲): وی در این روایت اشاره میكند كه امیر ابونصر احمد میكالی ــ كه رئیس نیشابور بود ــ همراه ابن درید به گردشگاه رفته است. اما این ابونصر، در ۴۱۶ ق، یعنی ۹۵ سال بعد از ابن درید وفات یافته است و معلوم نیست چگونه میتوانسته با وی به گردشگاه رود. بدینسان ملاحظه میشود كه به هیچوجه نمیتوان مانند برخی از معاصران (مثلاً نک : ابنسالم، ۱۰-۱۴) بر این روایات، خاصه روایات ابن خلكان كه درست نمیدانیم از كجا سرچشمه گرفته، اعتماد كرد و سالهای زندگی او را به مراحلی دقیق تقسیمبندی نمود. در هر حال، تردید نیست كه وی زمانی به تربیت اسماعیل میكالی همت گماشت كه او نوجوانی برومند بود كه بازار علم را گرم میداشت و میدانیم كه این اسماعیل در ۲۷۰ ق تولد یافته است، نیز دیدیم كه به قول حاكم نیشابوری، عبدالله پدر اسماعیل، در اواخر عمر كه والی بخشهایی از استان اهواز شده بود، ابن درید را نزد خود خواند، هر چند كه بنا به دیگر روایات، وی در فارس به ایشان پیوسته است. در این صورت پیوستن او به آل میكال در آخرین سالهای سدۀ ۳ ق معقولتر به نظر میرسد. سپس، در اینكه وی چند سال در خدمت ایشان بوده نیز به قطع سخن نمیتوان گفت. سخن ابن خلكان (همانجا) بر این تصریح دارد كه وی در ۳۰۸ ق به بغداد رفت. این تاریخ از آن جهت درست میتواند بود كه در همان سال، عبدالله درگذشت، و از آن جهت نادرست كه شاگرد و ممدوحش اسماعیل، حدود ۱۰ سال پیش از این تاریخ به نیشابور و از آنجا به هرات نزد احمد سامانی (د ۳۰۱ ق) رفت و سپس ریاست نیشابور به او محول شد، اما در این امر تردید نداریم كه وی در كهنسالی آل میكال را ترك گفته و به بغداد رفته است (مرزبانی، ۴۲۵؛ خطیب، ۲/ ۱۹۵؛ ابن جوزی، ۶/ ۲۶۱). اینك روایات دیگری در دست داریم كه كار را از نظر زمان و مكان اندكی آسانتر میكند: یاقوت ( ادبا، ۱۸/ ۱۳۷- ۱۳۸) از قول ابوعلی بیهقی تصریح میكند كه ابن درید، زمانی كه اسماعیل در «فارس» بوده «مقصوره» را به او تقدیم كرده است. همین روایت در مورد جمهرة نیز تكرار میشود: ابنندیم (ص ۶۷) مینویسد كه وی آن كتاب را در فـارس املا كرد (نک : یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۳۱-۱۳۲؛ سیوطی، المزهر، ۱/ ۹۴)، سپس یاقوت (همان، ۱۸/ ۱۳۸) روایت جالب توجه دیگری را آورده، از این قرار كه ابوالعباس اسماعیل خود گوید ابن درید در ۲۹۷ ق، جمهرة را از اول تا آخر بر من املا كرد. بدین سان با آنكه مدارك و اسناد تاریخی، به چگونگی احوال میكالیان در فارس اشاره نمیكنند، اما در اینكه ابن درید دیرزمانی در آن دیار بوده، تردید نیست. همانجا بود كه وی حجر بن احمد جویمی (د ۳۲۴ ق/ ۹۳۶ م) را مدح گفته است ( دیوان، ۶۴؛ یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۴۳).
بازگشت به عراق
از مجموعۀ این روایات چنین میتوان استنباط كرد كه ابن درید قبل از ۲۹۷ ق، اندكی پس از هفتاد سالگی به ایران رسید و در ۳۰۸ ق یا اندكی پیش از آن به بغداد رفت. به گفتۀ ابنخلكان (۴/ ۳۲۵-۳۲۷) وی چون به بغداد رسید، در منزل علی بن محمد بن الحواری فرود آمد. در آن هنگام دیگر مردی كهنسال (هشتاد و چند ساله) بود و آوازۀ دانشش در لغت و شعر همه جا پیچیده بود. ازاینرو خلیفه مقتدر، او را بزرگداشت و هر ماه ۵۰ دینار برای او مقرر ساخت كه تا پایان عمرش برجا بود.
درگذشت
چون به ۹۰ سالگی رسید، مفلوج شد. نخست او را به تریاق شفا دادند، اما چون از هیچ خوراكی پرهیز نمیكرد، دوباره آن بیماری گریبانش بگرفت، چندانكه نیمی از بدنش كاملاً بیحركت شد و در دستهایش نیز دیگر توانی نماند. با اینهمه حافظه و هوش خود را از دست نداد، آنچنانكه شاگردش قالی هر چه از او میپرسید، پاسخ میداد و حتی او را گفت كه چون درگذرد، قالی در كار علم بیپناه خواهد ماند. آخرین سخنی كه قالی از او شنید، یك ضربالمثل جاهلی بود (نک : ابن شاكر، ۱۰/ ۲۲۳؛ صفدی، ۲/ ۳۴۰-۳۴۱). ابن درید چون درگذشت در گورستان عباسیۀ بغداد در جانب شرقی، پشت بازار «سلاح» (ابن ندیم، ۶۷) یا گورستان خیزران (خطیب، ۲/ ۱۹۷؛ ابنانباری، ۱۷۸؛ یاقوت، ادبا، ۱۸/ ۱۲۷) به خاكش سپردند و جحظه شعری در رثایش سرود. حادثهای كه در آن روز رخ داد و نظر همه را جلب كرد، آن بود كه از در دیگر گورستان، جنازۀ جبایی متكلم معروف را به درون میآوردند و مردم گفتند: «لغت و كلام هر دو مردند» (تنوخی، محسن، ۲۱۰؛ خطیب، ابن انباری، یاقوت، همانجاها؛ ابن خلكان، ۴/ ۳۲۸).
استادان و شاگردان
در میان استادان و شاگردان و راویان ابندرید، گروه بسیاری از دانشمندان لغت و نحو و ادب به چشم میخورد. از استادان او، پیش از این به اشناندانی، ابوحاتم، ریاشی و ابن الاخی الاصمعی اشاره كردیم، اما نام استادان او را تا ۲۳ تن رساندهاند (سنوسی، ۲۱-۲۳؛ قس: سورتی، ۱/ ۵؛ هارون، ۵-۶) كه از آن میان تَوَّزی (د ۲۳۳ ق) نیز شایستۀ ذكر است. شاگردان و راویان او نزدیك به ۶۴ تن بودهاند (سنوسی، ۲۴-۳۰؛ قس: سورتی، ۱/ ۵-۶؛ هارون، ۶- ۸) و بیگمان هیچ استادی را نمیشناسیم كه اینهمه نویسنده و دانشمند بزرگ از میان شاگردان و راویانش برخاسته باشند. از جملۀ آن گروه، اینان از همه مشهورترند: ابوعلی قالی (زبیدی، ۱۶۲، ۱۸۷) كه روایات بسیاری از او نقل كرده است (نک : قالی، فهرست امالی)، مرزبانی (خطیب، ۲/ ۱۹۵؛ مرزبانی، ۴۲۵)، سیرافی (خطیب، همانجا؛ یمانی، ۹۳)، ابنشاذان (خطیب، همانجا؛ ابنشاكر، ۱۰/ ۲۲۲)، ابوالفرج اصفهانی (یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۲۸؛ ابن شاكر، همانجا؛ ابوالفرج، ۱۷/ ۱۰۶)، ابن خالویه (یمانی، ۱۰۱؛ سیوطی، بغیة، ۱/ ۸۰)، رمانی (یمانی، ۲۲۱)، حمزۀ اصفهانی ( التنبیه، ۷۵، ۹۱، ۹۲؛ سوائر الامثال، ۳۳۰)، آمدی (ص ۲۶۹)، ابوعلی فارسی (ابنخلكان، ۴/ ۳۲۷)، شمشاطی (۱/ ۳۰۶، ۳۶۷، ۲/ ۴۱، ۱۰۸) ... و سرانجام ابوالحسین علی بن احمد كه بیشتر با عنوان «غلام ابن درید» از او نام بردهاند. وی در بغداد، از «مقصورۀ» استادش دفاع میكرده و انتقادها را پاسخ میگفته است (داوودی، ۲/ ۱۲۶). در بغداد بود كه بیشتر این بزرگان بر ابن درید گرد آمدند، و اگر این دوره از زندگانی او نبود و قالی، مرزبانی، سیرافی، ابوالفرج و امثال آنان وی را ندیده و احوال و اقوالش را نقل نكرده بودند، شاید اینهمه اثر از وی باقی نمیماند و اطلاع ما از زندگی او، از این هم كمتر میشد.
جایگاه علمی
وی در بغداد شهرت و اعتباری داشت: از ماهیانهای كه مقتدر برایش مقرر كرده بود، بهرهمند بود؛ گاه به مجالس قاضی معروف عمر بن محمد بن یوسف رفت و آمد داشت (نک : ابن درید، دیوان، ۷۹؛ ابن شاكر، ۱۱/ ۵۰)، یك بار وزیر علی بن جراح (د ۳۳۴ ق/ ۹۴۶ م) را مورد عتاب قرار داد ( دیوان، ۸۰؛ قس: یاقوت، ادبا، ۱۸/ ۱۳۸)، و حتی سلیمان بن مخلد (وزارت: ۳۱۸- ۳۱۹ ق/ ۹۳۰-۹۳۱ م) را از آن جهت كه مستمری علما را كاسته بود، هجا گفت ( دیوان، ۷۵ و حاشیه). دانشمندانی كه در آن روزگار به خدمت شیخ كهنسال میرفتند، وی را سخت بزرگ داشتهاند. شاید وصفی كه خطیب بغدادی (۲/ ۱۹۶؛ قس: ابن انباری، ۱۷۶؛ یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۲۹) از او كرده، از همه كوتاهتر و جامعتر باشد: او «دانشمندترین شعرا و شاعرترین دانشمندان» بود. مسعودی (۸/ ۳۰۴) نیز وی را ــ چون در لغت به نهایت رسیده و در آن باب نوآوریها كرده ــ جانشین خلیل میداند. ابوطیب لغوی هم كه دربارۀ او نظر مشابهی داشته، از این اندوه میخورد كه نتوانسته است او را به سبب كهنسالی استاد ببیند، در عوض، از بزرگانی كه او را دیدهاند، اخذ علم كرده است (ص ۸۴). حافظۀ شگفت او ــ حتی در پیری ــ موجب اعجاب همگان شده است. پیش از این دیدیم كه او برخی آثار را از حفظ املا یا روایت میكرده است. ابوطیب (همانجا) او را با خلف احمر قیاس كرده، میگوید: علم و شعر در سینۀ هیچكس به اندازۀ سینۀ خلف و ابن درید جمع نیامده است (نیز نک : یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۲۸- ۱۲۹). ابوالحسن احمد بن یوسف ازرق گوید هرگز ندیده كسی دیوان شعری بخواند و او آن اشعار را حفظ نباشد (تنوخی، محسن، ۲۵۰؛ خطیب، ۲/ ۱۹۶).
منش و اخلاق
ابن درید مردی سخت نیك نفس و خوشخوی و بخشنده بود (نک : زبیدی، ۱۸۴؛ مرزبانی، ۴۲۵). ظاهراً به سبب این بخشندگی از اموال كلانی كه میكالیان به وی بخشیده بودند، چیزی برایش باقی نماند (قس: زبیدی، همانجا)، از این رو چون سائلی به در خانۀ وی آمد، چیزی جز خمرۀ نبیذی در خانه نداشت كه آن را هم به سائل بخشید و خردهگیریهای غلام را به هیچ نگرفت (ابن انباری، ۱۷۷؛ یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۳۵-۱۳۶). نرمخویی او را بیشتر در مجالس درسش میتوان مشاهده كرد: با فقیهی نیشابوری كه به شوخچشمی او را در شرح كلمهای خطاكار خوانده بود، به نرمی رفتار كرد (تنوخی، محسن، ۵۳)؛ غلطخوانیهای شاگردی جوان و خوشروی و نیز انتقاد یكی از حاضران را با بردباری تحمل كرد (یاقوت، همان، ۱۸/ ۱۳۹)، هرچند كه این ماجرا موجب شد كه كسی در دو بیتی ظریفی، مجلس درس استاد را به شكارگاه آهوان زیبا تشبیه كند (همان، ۱۸/ ۱۳۹-۱۴۰)، اما آنچه بیش از همه اعجاب پژوهشگر را نسبت به گشادهدلی او برمیانگیزد، گفتاری است كه در مقدمۀ جمهرة (۱/ ۲-۳) دربارۀ شیوۀ خود و پیشگامان علم آورده است: وی پس از آنكه به بیتوجهی مردمان نسبت به كسب دانش، دشمنی ایشان با آنچه خود نمیدانند، اشاره میكند، فروتنانه میگوید: این كتاب را به منظور خردهگیری از دانشمندان معاصر و گذشته ننگاشته است، و او را آن نرسیده كه به چنین كاری دست راند، بلكه باید به راه ایشان رود و از آنان تقلید كند. سپس چون میخواهد به دشواری استفاده از كتاب العین خلیل اشاره كند نخست او را سخت میستاید و بزرگ میدارد.