ادوار تاریخی فقه شیعه (مقاله)
ادوار تاریخی فقه شیعه
تاریخ هر علمى، آگاهى از پیدایش، رشد، تکامل و فراز و فرودهایى است که آن علم در طول زمان با آن مواجه بوده است. علم فقه نیز از این قانون مستثنا نیست، از این رو دانشمندان علوم اسلامى در قرون اخیر به بحث از «سیر تطوّر فقه» یا «ادوار فقهى» پرداخته و آن را به گونه اى گویا مورد توجّه قرار داده اند. به هر حال، دانستن دورانهاى مختلف فقه اسلامى، ما را از ریشههاى عمیق این علم، تلاش توان فرساى فقها در مسیر رشد و بالندگى آن، علّت شتاب آن در برخى از عصرها و رکود آن در دورههاى دیگر، تأثیر زمان و مکان و حوادث در فهم تازه فقیهان و... آگاه میسازد. ما در این مجال «دورههاى فقهى فقه مکتب اهلبیت(علیهمالسلام)» را بررسى میکنیم.
ویژگىهاى فقه اهلبیت(علیهمالسلام):
فقه شیعه که همان فقه اهلبیت(علیهمالسلام) است، از دامان رسالت برخاست و به دست اهلبیت رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) رشد و نموّ یافت. مذهب فقهى فقهاى اهلبیت(علیهمالسلام)، در طول تاریخ پر فراز و نشیب خود، با تحوّلات گوناگونى روبه رو بوده است؛ به ویژه در عصر امامان اهلبیت(علیهمالسلام) گاه با توجّه به سخت گیریهاى حاکمان، دچار کندى میشد و گاه در فرصتهاى به دست آمده و فراهم شدن شرایط زمانى ـ به سبب درگیرى حاکمان و زمامداران و فترت انتقال قدرت و تغییر حکومتها ـ شتاب فزاینده اى میگرفت. در دورههاى بعد از امامان اهلبیت(علیهمالسلام) نیز، فقه شیعه با حوادث گوناگونى مواجه بوده است که گاه سبب رکود علم فقه و گاه موجب شتاب و جهش و نوآورى آن میگردید. در مجموع، فقه شیعه تا عصر حاضر ـ به سبب «انفتاح باب اجتهاد» ـ حرکت صعودى و رشد آن بسیار چشمگیر بوده است.
ویژگىهای اصلی فقه اهلبیت(علیهمالسلام)
1. مجزى بودن عمل به آن
به یقین عمل به فقه اهلبیت(علیهمالسلام) مجزى و سبب نجات مکلّفان خواهد بود که روشن ترین دلیل آن، حدیث متواتر و معروف ثقلین است.[۱] محتواى این حدیث به خوبى میرساند که تمسّک به اهلبیت رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) همانند تمسّک به کتاب خدا، سبب هدایت و نجات است. جالب است بدانیم اخیراً مجموعه اى به نام «فقه السلف عترة و صحابة و تابعین» به قلم محمّد المنتصر الکتانى توسط دانشگاه «ام القرى» مکّه منتشر شده که نویسنده، نخست در تعریف «فقه العترة» میگوید: «فقه عترت، شامل فقهى است که از جانب فاطمه دختر رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم)، امیر مؤمنان على، امام حسن، امام حسین تا امام صادق(علیهمالسلام) به ما رسیده باشد». سپس میافزاید: «دست یابى و عمل به فقه عترت، در واقع دستیابى به دانش و هدایت و سبب امان از گمراهى است که همگام و همراه با کتاب خدا، سبب هدایت و امنیّت است تا آنجا که سبب ورود به بهشت میشود». [۲] آنگاه نویسنده براى اثبات سخن خویش به حدیث ثقلین استناد میجوید. فخر رازى در تفسیر خویش در بحث جهر به «بسم الله الرّحمن الرّحیم»، در نماز میگوید: «از على بن ابى طالب(علیه السلام) نقل شده است که بسم الله را به جهر میخواند و این خبر به تواتر رسیده است، و هر کس در دین خویش به على بن ابى طالب اقتدا کند، به یقین هدایت یافته است؛ به این دلیل که پیامبر خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) درباره على فرمود: «أللّهم أدر الحقّ مع علىٍّ حیث دار»؛ (پروردگارا! حق را بر محور على ـ هر گونه که وى حرکت میکند ـ قرار ده)». [۳]
2. غناى فقه اهلبیت(علیهمالسلام)
فقه اهلبیت(علیهمالسلام) که برگرفته از کتاب و سنّت است، فقهى ریشه دار و غنى است که شجره طیّبه آن در هیچ برهه اى از تاریخ، از ریشه جدا نشده است. فقهاى اهلبیت افزون بر تمسّک به کتاب، از سخنان امامان اهلبیت(علیهمالسلام) نیز بهره میگیرند که ریشههاى آن به سنّت رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) منتهى میشود؛ امامان اهلبیت بازگو کننده سنّت رسول خدا و شارح کلمات آن حضرت بودند، بنابراین، سرچشمه فقه اهلبیت(علیهمالسلام) کتاب خدا و سنّت ناب رسول خداست، که توسط امامان اهلبیت(علیهمالسلام) تبیین شده است. در روایات فراوانى از امامان اهلبیت(علیهمالسلام) نقل شده که آنچه ما میگوییم از رسول خداست، یا حدیث ما، حدیث پدران ما و حدیث رسول خداست. [۴] محقّق بزرگ آیة الله بروجردى(قدّس سرّه) در تعاملى که با دانشگاه الازهر و مفتى وقت آن زمان مصر شیخ محمود شلتوت داشت، این مجموعه از احادیث را نیز براى وى ارسال کرد و شیخ شلتوت نیز با توجّه به محتواى این احادیث و مانند آن، فتواى تاریخى خویش را بیان کرد که: عمل به مذهب جعفرى نیز براى مسلمین مجزى است. [۵] با توجّه به عدم انفکاک فقه اهلبیت از سنّت نبوى و ریشه دار بودن آن، غناى این فقه مشهود است؛ به ویژه که فقهاى اهلبیت، هرگز احساس خلاء قانونى نمیکنند و خود را بى نیاز از قیاس و استحسان و مانند آن میدانند.
3. انفتاح باب اجتهاد
هر چند فقه شیعه در گذر تاریخ از فراز و فرودهایى برخوردار بود، ولى فقهاى امامیّه باب اجتهاد را نبستند و راه فهم تازه و اجتهاد در نصوص کتاب و سنّت را براى اهلش بازگذاشتند و همین نکته سبب شد که فقه اهلبیت رشد کند و همراه با تحوّلات زمانه، براى نیازهاى مسلمین پاسخى در خور داشته باشد. فقه به تمام زوایاى زندگى مردم نفوذ کرده و اقشار و صنفهاى مختلف جامعه توانستهاند پاسخ پرسشهاى فقهى خویش را از فقیهان اهلبیت بشنوند. [۶]
4. حریّت و آزادگى
فقهاى اهلبیت(علیهمالسلام) هرگز فقه خویش را در خدمت حاکمان ستمکار و دنیاپرست قرار ندادند و فقه اهلبیت را در مسیر توجیه کردارهاى ناشایست حاکمان ظالم و ضدّ مردمى به کار نگرفتند؛ همان گونه که امامان اهلبیت(علیهمالسلام) نیز فقه و دانش خویش را در خدمت ظالمان قرار نداده بودند.
ادوار فقه شیعه
دورانهاى فقه شیعه را در 9 دوران مورد بحث و بررسى قرار میدهیم. در برخی کتب [۷] براى دورههاى فقه شیعه شش دوره، و در برخی [۸] هفت دوره بر شمرده اند؛ ولى به نظر میرسد تفکیک دقیق دورهها و شناسایى و بازیابى ویژگیهاى هر دوره، آن را به 9 دوره میرساند.
دوره اول: عصر حضور امامان اهلبیت(علیهمالسلام)
بدون تردید عصر رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) عصر مشترک همه مسلمانان بوده که همگى احکام خویش را بدون واسطه از آن حضرت میگرفتند و آن حضرت تنها مرجع علمى مسلمانان به شمار میرفت. پس از رحلت رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) با توجّه به اقبال مردم به اسلام و گسترش کشور اسلامى و پدید آمدن حوادث تازه و مسائل جدید، لازم بود به پرسشهاى تازه پاسخ داده شود. رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) پیشاپیش با معرّفى اهلبیت در کنار قرآن کریم به عنوان مرجع علمى مسلمین پس از خود، این نیاز را تدبیر فرمود. حدیث متواتر و معروف «ثقلین» این حدیث با تعبیرات مختلف در کتب شیعه و سنّى آمده است؛ [۹]گویاى این مطلب و دلیل بر آینده نگرى رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) است. ائمّه اهلبیت(علیهمالسلام) هر زمان فرصتى دست میداد، براى تبیین احکام و معارف و حلّ مشکل امّت اسلامى و صیانت از شریعت، تلاش میکردند. این تلاشها را ـ که پس از رحلت رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) (سال 11 هجرى) آغاز و تا ابتداى غیبت صغرى (سال 260) ادامه یافت ـ میتوان در چند فصل پى گیرى کرد:
فصل اوّل: تدوین کتاب در حالى که پس از رحلت رسول گرامى اسلام(صلیالله علیه وآله وسلّم) خلفاى وقت، مردم را از تدوین احادیث منع کردند، داستان منع تدوین حدیث و نقل آن، از زمان خلیفه اوّل آغاز و بیش از یک قرن ادامه یافت. عایشه نقل میکند پدرم احادیثى از رسول خدا جمع آورى کرده بود که تعدادشان به پانصد حدیث میرسید؛ ولى روزى همه آن احادیث را خواست و آتش زد. [۱۰] خلیفه دوم نیز اصحاب را از نقل حدیث منع کرد و جمعى از اصحاب را به جرم نقل احادیث رسول خدا، زندانى کرد. [۱۱] همچنین نقل شده است که عمر نخست تصمیم داشت، سنّت رسول خدا را بنویسد، سپس پشیمان شد و از نوشتن آن صرف نظر کرد و طى بخشنامه اى به همه بلاد اسلامى نوشت: اگر کسى نوشته اى از سنّت رسول خدا نزد اوست، همه را محو کند. [۱۲] این ماجرا در عصر بعضى دیگر از خلفا نیز ادامه داشت، هر چند در خلافت امیرمؤمنان على(علیه السلام) سنّت رسول خدا و نقل آن مورد توجّه قرار گرفت، ولى فرصت کافى براى انجام کامل آن، به وجود نیامد؛ منع تدوین حدیث پس از آن حضرت تا زمان عمر بن عبدالعزیز ادامه یافت، تا آنکه مطابق نقل بخارى، عمر بن عبدالعزیز طى نامه اى به ابوبکر بن حزم نوشت: احادیث رسول خدا را بنویس! زیرا از نابودى علم و از بین رفتن علما و دانشمندان میترسم! [۱۳]. با این حال، پس از مرگ عمر بن عبدالعزیز، بار دیگر تدوین حدیث با رکود مواجه شد، تا آنکه در عصر خلافت منصور دوانیقى به طور رسمى و گسترده تدوین حدیث آغاز شد. سیوطى از ذهبى نقل میکند که: در سال 143 هجرى دانشمندان اسلامى شروع به تدوین حدیث، فقه و تفسیر کردند؛ که از جمله مالک، کتاب موطّأ را تدوین کرد. [۱۴].امیرمؤمنان و برخى از شاگردان آن حضرت، نوشتههایى را از خود به یادگار گذاشتند. جلال الدّین سیوطى در کتاب تدریب الراوى مینویسد: «میان صحابه نخستین و تابعین در ارتباط با کتابت و تدوین علم اختلاف فراوانى بود، جمعى آن را نادرست و گروهى آن را روا شمرده و انجام میدادند که از این گروه دوم، على(علیه السلام) و فرزندش حسن(علیه السلام) و جابر است». [۱۵] از این رو، باید گفت نخستین بار کتاب فقهى و دینى، توسّط امیر مؤمنان على(علیه السلام) تدوین یافت. قابل توجّه است که تلاش آن حضرت در این باره، اختصاص به زمان پس از رحلت رسول مکرّم ندارد، بلکه در زمان رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) نیز به طور ویژه به محضر آن حضرت میرسید و بهرههاى فراوان میبرد و بسیارى از آموختههایش را مکتوب ساخت. شیخ کلینى به سند معتبر از على(علیه السلام) نقل میکند که فرمود: «هر روز و هر شب، ملاقات ویژه اى با پیامبر داشتم. حضرت آن وقت را به من اختصاص میداد. به هر سو میرفت، من با او میرفتم؛ اصحاب رسول خدا میدانستند که پیامبر با هیچ کس دیگر این گونه رفتار نکرد. هیچ آیه اى از قرآن بر رسول خدا نازل نمیشد، جز آنکه آن را براى من میخواند و بر من املا میفرمود و من نیز با خط خود آن را مینوشتم. رسول خدا، تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاص و عام آن آیات را نیز به من تعلیم فرمود. آن حضرت از خداوند خواست که فهم و حفظ همه این موارد را به من عطا فرماید و از آن هنگام که پیامبر این دعا را در حق من کرد، من هرگز آیه اى از کتاب خدا و دانشى را که رسول خدا بر من املا کرد و من آن را نوشتم، فراموش نکردم...». [۱۶] بنابراین، آنچه در روایات معصومین از کتابهاى امیرمؤمنان(علیه السلام) به نامهاى جامعه، کتاب علىّ و صحیفه یاد شده است، میتواند محصول همین مجالس ویژه درس رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) براى آن حضرت باشد. نجاشى در شرح حال محمّد بن عذافر صیرفى مینویسد، وى از پدرش نقل میکند که: «من همراه حکم بن عتیبه به محضر امام باقر(علیه السلام) رسیدم. حَکَم از امام سؤالاتى کرد و حضرت پاسخ داد، تا اینکه در مسأله اى گفتگویى پیش آمد. امام(علیه السلام) به فرزندش فرمود: برخیز و کتاب على(علیه السلام) را بیاور! فرزندش برخاست و کتاب بزرگى را که داخل پارچه اى پیچیده شده بود، حاضر کرد. امام(علیه السلام) به آن نگاه فرمود، تا مسأله مورد نظر را یافت، سپس فرمود: این کتاب، املاى رسول خدا و به خط على(علیه السلام) است. آنگاه حضرت رو به حَکَم کرد و فرمود: اى ابامحمّد! تو و سلمة بن کهیل و ابوالمقدام، هر جاى زمین را خواستید، بپیمایید؛ اما به خدا سوگند! هرگز دانشى محکم تر و عالى تر از آنچه در میان این قوم ـ که جبرئیل بر آنان فرود میآمد ـ پیدا نخواهید کرد». [۱۷] مرحوم شیخ صدوق [۱۸] بخشى از روایاتى که از کتاب على است، ذکر کرده است؛ این بخش مشتمل بر بسیارى از آداب و سنن و احکام حلال و حرام نزدیک به سیصد سطر است. مرحوم صدوق این بخش را به سندش از امام صادق(علیه السلام)، از پدران بزرگوارش(علیهمالسلام) نقل کرده است. در پایان این روایت، امام صادق(علیه السلام) فرمود: این مجموعه از احکام از کتابى که املاى رسول خدا و به خط على بن ابیطالب است، گرفته شده است. همچنین کتاب دیگرى از آن حضرت به نام صحیفه وجود داشت که مشتمل بر احکام فراوانى در قصاص و دیات بود. مرحوم آیة الله احمدى میانجى، نامهاى مختلف این کتاب و عناوین و محتواى آنها را جمع آورى کرده است. [۱۹] بخارى نیز در صحیح خود، در باب «کتابت علم» از ابوجحیفه نقل میکند که گفت: «از على(علیه السلام) پرسیدم آیا نزد شما کتابى وجود دارد؟ پاسخ داد: هرگز! مگر کتاب خدا، یا فهمى که به مسلمانى (براى تشخیص احکام الهى) داده شده، یا آنچه را که در این صحیفه وجود دارد. گفتم: در این صحیفه چه مسائلى وجود دارد؟ فرمود: درباره عقل، نحوه آزاد کردن اسیر و اینکه مسلمان را براى کشتن کافر، به قتل نمیرسانند». [۲۰] هر چند ما معتقدیم غیر از این صحیفه، کتاب دیگرى از آن حضرت به نام جامعه وجود داشت، که یکى از مراجع علمى ائمّه معصومین(علیهمالسلام) به شمار میرفت؛ و در کتاب صحیفه نیز، احکام فراوانى درباره قصاص و دیات وجود داشت؛ ولى به هر حال، نقل این مسأله توسّط بخارى به خوبى میرساند، که آن حضرت صحیفه اى داشت که بخشى از احکام الهى در آن نوشته شده بود.
شاگردان صاحب کتاب امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)
در فقه با توجّه به اهتمام اهلبیت(علیهمالسلام) به تدوین کتاب، شاگردان آن بزرگواران نیز، کتابهایى در فقه و مسائل شرعى نوشته اند. از شاگردان على(علیه السلام) که در این دوره، دست به تدوین کتاب زده اند، میتوان از این افراد نام برد:
1. ابورافع صحابى
ابورافع که غلام آزاد شده رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) و از خاصان امیر مؤمنان به شمار میرود، کتابى را تدوین کرده به نام السنن و الاحکام و القضایا. از اظهارات نجاشى استفاده میشود که این کتاب مشتمل بر ابواب صلاة، صیام، حج، زکات، و قضاوتها بوده است.
2. على بن ابورافع
على بن ابورافع کاتب امیرمؤمنان و از بهترین پیروان على(علیه السلام) بود. وى کتابى را در موضوعات مختلف فقهى، مانند وضو، نماز و سایر ابواب فقه تألیف کرد. [۲۱]
3. عبیدالله بن ابورافع
به گفته شیخ طوسى، وى کتابى را درباره قضاوتهاى امیرمؤمنان(علیه السلام) تألیف کرد. [۲۲]
4. ربیعة بن سمیع
نجاشى به هنگام ذکر نخستین طبقه از مؤلّفان حدیث، آورده است که ربیعة بن سمیع، کتابى را از امیر مؤمنان(علیه السلام)درباره زکات گاو و شتر و گوسفند، جمع آورى کرده است. [۲۳] امامان بزرگوار پس از على(علیه السلام) تا زمان امام باقر، تحت فشار و سخت گیرى شدید قرار داشتند؛ از این رو، از آنان و اصحابشان، کتابى در فقه نقل نشده است؛ هر چند جمعى از یاران آن بزرگواران، روایاتى را در ارتباط با مسائل فقهى از آنان نقل کرده اند. با این حال از امام سجاد(علیه السلام) رساله حقوق به یادگار مانده است، که قسمتى از این مجموعه، مرتبط به مسائل فقهى و احکام شرعى است. رساله حقوق آن حضرت را که حسن بن شعبه در تحف العقول آورده است، در بردارنده حدود پنجاه حق است که از جمله، حقوق خدا بر انسان و حقوق انسان بر خویش و حقوق عبادتهایى مانند نماز و روزه و حج بر انسان است. ولى از زمان امام باقر(علیه السلام) به بعد، کتابهاى متعدّدى از اصحاب آن بزرگواران تدوین شده است. مرحوم شیخ طوسى در کتاب فهرست نام نهصد تن از مصنّفان را مینویسد که چه بسا هر یک داراى تألیفات متعددى باشند. براى آگاهى بیشتر [۲۴] میدانیم عمده این کتابها در عصر امامان اهلبیت(علیهمالسلام) تا پایان قرن سوم نوشته شده است که به خوبى اهتمام علماى اهلبیت(علیهمالسلام) را به امر تدوین حدیث و فقه نشان میدهد. لازم به یادآورى است، به سبب جدا نبودن احکام فقهى از سایر علوم، مجموعه کتب حدیث، در بردارنده روایات فقهى، کلامى، تفسیرى و مانند آن بود. ولى برخى از این کتابها ویژه مسائل فقهى بوده، مانند کتابهایى که از ابورافع و دو پسرش نقل شده است. همچنین برخى از کتابهاى فضل بن شاذان و یونس بن عبدالرحمن (از اصحاب امام رضا(علیه السلام)) نیز، مانند کتابهاى فقهى تدوین شده بود. گواه این مطلب آن است که مرحوم شیخ کلینى در موارد متعددى آراى آنان را در کافى آورده است [۲۵]از جمله در باب طلاق و میراث و زکات و مانند آن. همچنین شیخ صدوق در کتاب مقنع، در این باره که زن چگونه از شوهرش ارث میبرد، قولى را از فضل بن شاذان نقل کرده است، بدون آنکه به روایتى نسبت دهد. این مطلب میرساند که فضل بن شاذان داراى متنى فقهى بوده است، نه به شکل کتابهاى روایى. البتّه، تجرید فقه از شکل روایى آن، به صورت رسمى و فراگیر به دست شیخ صدوق انجام شده که در تبیین دوره دوم فقه ذکر خواهد شد.
فصل دوّم: برجسته ترین فقهاى اهلبیت
الف) امامان اهلبیت(علیهمالسلام)
امام على(علیه السلام) سر سلسله فقیهان البتّه اطلاق فقها بر امامان اهلبیت، خالى از تسامح نیست و از باب هماهنگى با سایر نویسندگانى است که «دورههاى فقه» را نوشته اند؛ زیرا سخنان امامان در نزد فقهاى شیعه، خود از منابع استنباط احکام به شمار میآید. هر چند میتوان به آنان از باب کارشناس و خبره کامل در دین، فقیه گفت. در برخى از روایات نیز، گاه به برخى از امامان، فقیه اطلاق شده، که از همین قسم است: تعبیر «کتب رجلٌ الى الفقیه(علیه السلام)...» [۲۶]بزرگ این عصر، على بن ابى طالب(علیه السلام) است، که بعد از رسول خدا، فقیه ترین مردم بود.
آن حضرت آرایى فقهى داشت؛ آرایى که در مقام استفتا ابراز کرد، یا خود در مقام عمل آنها را نشان داد یا در ایّام خلافتش به دیگران، به ویژه کارگزارانش فرمان عمل به آنها را صادر کرد. على(علیه السلام) باب مدینه علم رسول خدا بود حدیث «انا مدینة العلم و علىّ بابها» از دهها کتاب اهل سنّت و پیروان اهلبیت نقل شده است [۲۷] و رسول خدا هزار باب علم را به وى آموخت که از هر بابى، هزار باب دیگر گشوده شد. [۲۸] عمر بن خطاب درباره او گفت: «اقضانا علىّ» صحیح بخارى، همان، ج 6، ص 23؛ (داناترین ما در امر قضاوت على است) و عایشه میگفت: «داناترین مردم به سنّت رسول خدا، على است» [۲۹] و به اعتقاد امامیّه وى پس از رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) اعلم مردم است که دریاى علم و دانش وى کرانههاى دور دست را فرا گرفت و همچنان در طول تاریخ، الهام بخش دانشمندان و فقیهان است.
پس از امیرمؤمنان(علیه السلام) دیگر امامان اهلبیت نیز، داراى آراى فقهى بوده اند؛ ولى در این میان امام باقر و امام صادق(علیهما السلام)ـ به موجب فراهم شدن شرایط خاصّ زمانى ـ بیشترین آراى فقهى را ابراز داشته اند.
امام باقر(علیه السلام) در وسعت علم و دانش مشهور و ضرب المثل بود، تا آنجا که در کتابها به بهانههاى مختلف از او یاد میشود. علماى اهل سنّت ـ چه معاصران آن حضرت و چه در اعصار بعد ـ درباره عظمت علمى و معنوى آن حضرت سخنها گفته اند. عبدالله بن عطاء مکّى میگوید: «من دانشمندان را ندیدم نزد کسى، جز ابوجعفر (محمّد بن على)، این اندازه اظهار کوچکى نمایند. من خودم دیدم که حکم بن عتبه (م 114) با آن همه جلالت و عظمتى که میان مردم داشت، در برابر آن حضرت، همچون کودکى در برابر آموزگار بود». [۳۰] ذهبى مینویسد: «ابوجعفر باقر، محمّد بن على بن الحسین، پیشواى مورد اعتماد، هاشمى علوى و بزرگ بنىهاشم در زمان خویش بود و در عصر خود، به «باقر» شهرت یافت و این لقب از جمله «بقر العلم»؛ (شکافت دانش را) گرفته شده است». [۳۱] ابن خلکان در «وفیات الاعیان» مینویسد: «ابوجعفر محمّد بن زین العابدین، ملقّب به باقر ـ بنا بر اعتقاد امامیّه ـ یکى از امامان دوازده گانه است. او پدر امام جعفر صادق است. باقر(علیه السلام) مردى دانشمند، بزرگوار و بزرگ بود. او را باقر گفته اند، چون علم و دانش را وسعت و گسترش بخشید». شاعر درباره وى گفته است: «یا باقر العلم لاهل التّقى *** و خیر من لبّى على الاحبل» [۳۲]؛ (اى کسى که براى اهل تقوا شکافنده دانش هستى و بهترین کسى هستى که به پیمانهاى الهى لبیک گفت).
امام جعفر صادق(علیه السلام) که آراى فقهى فراوانى از او نقل شده، نقش مهمى در توسعه فرهنگى اسلام مخصوصاً فرهنگ اهلبیت دارد، تا آنجا که مذهب امامیّه، به «مذهب جعفرى» معروف شده است. آن حضرت نیز مورد ستایش دانشمندان بزرگ اهل سنّت قرار گرفته است. مالک بن انس (پیشواى مذهب مالکى) درباره وى میگوید: «من فراوان به نزد او رفتم، آن حضرت را جز در این سه حال نیافتم: یا نماز میگزارد، یا روزه بود و یا قرآن میخواند. برتر از جعفر بن محمّد(در این عصر) از نظر دانش، عبادت و پرهیزکارى، هرگز چشمى ندیده و گوشى نشنیده و بر قلب هیچ بشرى خطور نکرده است». [۳۳]
ابوحنیفه (پیشواى مذهب حنفى) میگوید: «من فقیه تر از جعفر بن محمّد ندیدم. وقتى که منصور وى را نزد خود فراخواند، نخست سراغ من فرستاد و گفت: اى ابوحنیفه! مردم بسیار علاقه مند به جعفر بن محمّد شدند. بنابراین، سؤالات دشوارى را آماده کن، تا از پاسخ آنها درماند. من نیز چهل مسأله را آماده ساختم، تا اینکه منصور عباسى در شهر حیره مرا نزد خودش فراخواند. به نزد او رفتم و جعفر بن محمّد را دیدم که سمت راست وى نشسته است، منصور به من دستور داد بنشینم. آنگاه رو به امام صادق کرد و گفت: اى اباعبدالله! این مرد ابوحنیفه است. گفت: آرى! آنگاه منصور به من رو کرد و گفت: اى ابوحنیفه! سؤالات خود را مطرح کن. من نیز سؤالات خود را مطرح کردم و آن حضرت به من پاسخ میداد و میگفت: پاسخ آن به نزد شما این است و اهل مدینه چنین پاسخ میگویند و ما چنین میگوییم. نظر او گاه با نظر مردم مدینه موافق بود و گاه با همه ما مخالف بود. تا آنکه من هر چهل مسأله را پرسیدم و او به همین گونه پاسخ داد». سپس ابوحنیفه میافزاید: «آیا ما روایت نمیکنیم که داناترین مردم کسى است که به اقوال مختلف از همه آگاه تر باشد (بنابراین، جعفر بن محمّد از همه مردم آن زمان عالم تر بود)». [۳۴]
همچنین ابوحنیفه گفت: «لو لا السَّنَتان لهلک النّعمان» [۳۵] ؛ (اگر آن دو سال [بهره گیرى از محضر امام صادق(علیه السلام)] نبود، نعمان [نام ابوحنیفه است] هلاک میشد». ابن حجر هیتمى درباره امام صادق(علیه السلام)مینویسد: «آن قدر مردم از علم و دانش [امام] جعفر صادق نقل کردهاند که سواران را براى رسیدن به خدمتش به حرکت درآورده، و آوازه اش در همه شهرها پیچیده؛ از وى پیشوایان بزرگى، مانند یحیى بن سعید، ابن جریح، مالک، سفیانىها [سفیان بن سعید ثورى و سفیان بن عیینه کوفى] ابوحنیفه، شعبة بن حجّاج بصرى وایّوب سجستانى روایت کرده اند». [۳۶]
شهرستانى در ملل و نحل میگوید: «جعفر بن محمّد الصادق، هو ذو علم غزیر، و أدب کامل فی الحکمة، و زهد فی الدنیا، و ورع تامٍّ عن الشهوات» [۳۷]؛ (جعفر بن محمّد صادق، داراى علمى فراوان، و ادب کامل در حکمت، و بى رغبت در امر دنیا، و داراى نهایت ورع در برابر شهوات بود). بستانى در «دائرة المعارف» خویش درباره امام جعفر صادق مینویسد: «جعفر صادق، یکى از پیشوایان دوازده گانه مذهب امامیّه است، او از بزرگان اهلبیت است و چون در گفتار صادق است، لقب صادق گرفته است؛ او داراى فضل عظیمى بود». د[۳۸] دیگر امامان اهلبیت(علیهمالسلام) پس از امام صادق(علیه السلام) به سبب تثبیت حکومت بنى عبّاس، بار دیگر فشارها و تنگناها بر امامان اهلبیت(علیهمالسلام) شروع شد و از این رو، مدرسه تعلیم و تدریس اهلبیت دچار مشکل گردید؛ ولى با این حال، امام کاظم و امام رضا(علیهما السلام) نیز در همان شرایط به ترویج فرهنگ اهلبیت و فقه آل محمّد(صلیالله علیه وآله وسلّم) پرداختند. سیّد بن طاووس مینویسد: «گروه زیادى از یاران و شیعیان خاص امام کاظم(علیه السلام) و رجال خاندان هاشمى در محضر آن حضرت گرد میآمدند و سخنان و پاسخهاى آن حضرت به پرسشهاى حاضران را، یادداشت میکردند و هر حکمى را که در مورد هر حادثه اى صادر میکرد، ثبت و ضبط مینمودند». [۳۹] ابن حجر هیتمى، دانشمند و محدّث معروف اهل سنّت مینویسد: «موسى کاظم وارث علوم و دانشهاى پدر و داراى فضل و کمال او بود. وى در پرتو عفو و گذشت و بردبارى فوق العاده اى که (در برخورد با نادانان) از خود نشان میداد، لقب کاظم گرفت. در زمان او کسى در معارف الهى و دانش و بخشش به پایه او نمیرسید». [۴۰] پس از امام کاظم(علیه السلام) فرزندش امام رضا(علیه السلام) نیز از فرصت به دست آمده در پایان خلافت هارون و عصر مأمون استفاده کرد و تلاشهاى علمى و فقهى پیشوایان گذشته را ادامه داد. امام(علیه السلام) افزون بر استحکام بخشیدن به عقاید اهلبیت و شرکت در مناظرات مهم و اثبات حقانیّت اسلام، نقش ارزنده اى در ساماندهى و تهذیب احادیث ایفا کرد. درباره مقام او، ذهبى مینویسد: «على الرضا، داراى منزلت بزرگ و شایسته خلافت بود. وى از نظر دانش، دین و بزرگى، در پایه اى بلند قرار داشت» [۴۱]
همچنین ـ مطابق نقل اعیان الشیعه ـ حاکم نیشابورى در تاریخ خود درباره آن حضرت نوشته است: «در سنّ بیست و چند سالگى در مسجد رسول خدا مینشست و براى مردم فتوا میداد».[۴۲] کتاب فقه الرضا نیز به آن حضرت منسوب است. [۴۳] امام جواد(علیه السلام) نیز توانست در فرصت کوتاه عمر خویش (بیست و پنج سال)، تا آنجا که حاکمان وقت اجازه میدادند، به ترویج مکتب اهلبیت بپردازد و از جمله، گاه مشکلات فقهى خلفا را میگشود و گاه در مناظرات، مسائل مهم فقهى را حل میکرد. براى آگاهى از مناظرات امام جواد(علیه السلام) با یحیى بن اکثم، دانشمند معروف زمان مأمون عبّاسى، [۴۴] همچنین فتواى آن حضرت درباره کیفیّت قطع دست سارق، در مجلس معتصم عبّاسى و در حضور فقهاى آن زمان، دلیل روشنى از دانش فقهى آن امام است. [۴۵]دانشمندان بزرگى از اهل سنّت درباره عظمت علمى و وجودى آن حضرت سخن گفته اند. از جمله ابن حجر هیتمى مینویسد: «مأمون او را به دامادى خود انتخاب کرد؛ زیرا با وجود سن کم، از نظر علم و آگاهى و حلم، بر همه دانشمندان برترى داشت». [۴۶]
سبط بن جوزى میگوید: «او در علم و تقوا و زهد و بخشش بر روش پدرش بود».[۴۷] پس از امام جواد(علیه السلام) فرزند بزرگوارش امام هادى(علیه السلام) در عصرى امامت و زعامت شیعه را به عهده گرفت، که فشارها و اختناق بیش از گذشته شد. و آن حضرت براى فعالیت فرهنگى در سطحى گسترده، آزادى عمل نداشت؛ اما در همان شرایط نامساعد نیز، افزون بر پاسخ به شبهات اعتقادى، فعالیتهاى حدیثى و فقهى نیز داشت و شاگردان فراوانى را تربیت کرد. پاسخها و حل مشکلات فقهى آن امام در فرصتهاى به دست آمده، گواه دانش سرشار او است. فتواى فقهى امام(علیه السلام) درباره مسیحى زناکار که قبل از اجراى حد مسلمان شده بود و مخالفت آن حضرت با نظر یحیى بن اکثم و دیگر فقهاى دربارى، بسیار جالب است. (ر.ک: وسائل الشیعه، همان، ج 18، ص 408، ابواب حد الزنا، باب 36). همچنین نذر متوکّل و اختلاف نظر در نحوه اجراى آن و راهگشایى امام(علیه السلام) نمونه دیگرى است [۴۸] زمان امام حسن عسکرى(علیه السلام) فشارها بیش از گذشته بود. به قدرى حکومت عبّاسى از نفوذ امام نگران بود که حضرت ناگزیر شد هر هفته روزهاى دوشنبه و پنج شنبه در دربار حاضر شود. [۴۹]ولى با این حال، امام(علیه السلام) شاگردان و نمایندگانى را در شهرها گماشته بود و این گونه در مسیر ترویج مکتب اهلبیت و فقه و حدیث تلاش میکرد. پس از امام حسن عسکرى(علیه السلام) امامت به فرزندش امام مهدى(علیه السلام) منتقل شد. آن حضرت داراى دو غیبت بود؛ غیبت صغرى و کوتاه مدت که حدود 69 سال طول کشید. و غیبت کبرى که با پایان یافتن دوران غیبت صغرى آغاز و تا زمان ظهور آن حضرت ادامه خواهد داشت. هر چند امام مهدى(علیه السلام) آشکارا امامت مردم را به عهده نداشت؛ ولى در همان دوران غیبت صغرى، به وسیله نوّاب خویش متکفّل هدایت پیروان مکتب اهلبیت بود و مشکلات علمى و فقهى آنان را حل میکرد. از جمله آنها، میتوان به پاسخ امام(علیه السلام) به پرسشهاى «اسحاق بن یعقوب» در زمینههاى گوناگون اشاره کرد [۵۰]. و همچنین میتوان از توقیع مفصّلى که امام(علیه السلام) در پاسخ به سؤالات نماینده مردم قم، جناب محمّد بن عبدالله بن جعفر حمیرى صادر نمود، یاد کرد. [۵۱]. ب)
فقهاى عصر امامان اهلبیت(علیهمالسلام)
این دوره از تاریخ فقه امامیّه، شاهد پرورش فقهایى به دست ائمّه اهلبیت(علیهمالسلام) است که نقش ارزشمندى در رشد فقه اسلامى داشتند؛ و اینها غیر از فقهایى از اهل سنّت هستند که از مکتب اهلبیت بهره مند شده اند. در این بخش، نخست تشویق ائمّه به اجتهاد و فقاهت را ذکر کرده، سپس به تعدادى از فقها و محدّثانى که از محضر آنان بهره گرفته اند، اشاره میکنیم. 1. تشویق و ترغیب به اجتهاد ائمّه اهلبیت(علیهمالسلام) برخى از شاگردان برجسته خود را که از قدرت استنباط و اجتهاد برخوردار بودند، به ممارست در این فن و استخراج احکام دینى تشویق میکردند: گاه به صورت یک دستور کلى میفرمودند: «إنّما علینا أن نلقى إلیکم الأُصول و علیکم أن تفرّعوا» این روایت از امام صادق(علیه السلام) است و شبیه به همین تعبیر، از امام رضا(علیه السلام) نیز نقل شده است. [۵۲]؛ ( بر ماست که اصول [و کلیات احکام] را بر شما القا کنیم و بر شماست که فروعات آن را خود به دست آورید). گاه نیز به برخى از شاگردان برجسته خود دستور میدادند براى مردم فتوا دهند. یکى از همین نمونهها، دستور امیر مؤمنان على(علیه السلام) به قُثّم بن عبّاس فرماندار آن حضرت در مکّه است که فرمود: «و اجلس لهم العصْریْن فأفتِ المستفتی و علِّم الجاهل و ذاکر العالم» نهج البلاغه، تحقیق: صبحی صالح، نامه 67.؛ (صبح و عصر براى رسیدگى به امور مردم، مجلسى فراهم ساز! به آنان که فتوا خواهند، فتوا ده، جاهلان را بیاموز و با دانشمندان به بحث و گفتگو بپرداز). نمونه دیگر توصیه امام باقر(علیه السلام) به ابان بن تغلب است که فرمود: «اجلس فى مسجد المدینة و افت النّاس، فإنّی اُحبّ ان یُرى فی شیعتی مثلک» [۵۳]؛ (در مسجد مدینه بنشین و براى مردم فتوا بده! زیرا من دوست دارم همانند تو در میان شیعیان دیده شود). گاهى به مردم اجازه میدادند، مسائل دینى خود را از شاگردان شایسته و مورد اعتماد این مکتب فرا گیرند. همان گونه که امام رضا(علیه السلام) در پاسخ کسى که از آن حضرت سؤال کرد، به علت عدم دسترسى به امام(علیه السلام) میتوانم مسائل دینى خود را از یونس بن عبدالرحمن بپرسم؟ امام(علیه السلام) فرمود: آرى میتوانى. [۵۴] گاه نیز شیوه اجتهاد را به شاگردان خویش میآموختند که یکى از این نمونهها پاسخ امام صادق(علیه السلام) به پرسش عبدالاعلى، درباره نحوه مسح بر ناخن پایى است که مجروح شده و پارچه اى بر آن گذاشته شده است. امام(علیه السلام)فرمود: «یُعرف هذا وأشباهه من کتاب الله، قال الله تعالى: (مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِى الدِّینِ مِنْ حَرَج) [۵۵] امسح علیه» [۵۶] (این مورد و همانند آن، از کتاب خدا فهمیده میشود. خداوند فرمود: [در دین اسلام خدا کار سنگین و سختى بر شما قرار نداد] بنابراین، بر همان پارچه [جبیره] مسح کن). 2. فراوانى شاگردان مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) هر چند خلفاى جور تلاش میکردند مردم را از دانش اهلبیت(علیهمالسلام) بى بهره سازند و خلفاى اموى و عبّاسى با تنگناهایى که براى امامان اهلبیت(علیهمالسلام) ایجاد میکردند، فرصت کافى را براى ترویج دین و پرورش شاگردان این مکتب به آنان نمیدادند، امّا در همان فرصتهاى به دست آمده ـ به ویژه در عصر امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) ـ تعداد زیادى از طالبان دین و دانش از مکتب آن بزرگواران بهرهها گرفته اند. ذهبى (م 748) در میزان الاعتدال مینویسد: «مذهب تشیّع در میان تابعین و تابعین تابعین، گسترش داشت که همه آنان، متدیّن، اهل ورع و صدق بوده اند. از این رو، اگر احادیث آنان را رد کنیم و نپذیریم، تمامى آثار نبوى از بین خواهد رفت».[۵۷] این سخن به خوبى گویاى نقش محدّثان مکتب اهلبیت در میان یاران ائمّه(علیهمالسلام) جهت بقاى آثار نبوى و شریعت محمّدى است و در عین حال از گستردگى جمعیّت و پیروان اهلبیت در میان دانشمندان و محدّثان آن عصر حکایت میکند. 3. تعدادى از فقهاى معروف مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) در میان شاگردان مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) افرادى بودهاند که از برجستگى خاصّى برخوردار بوده و به حق فقیه و اسلام شناس و مورد اعتماد کامل بوده اند، که به برخى از آنان اشاره میکنیم. امام صادق(علیه السلام) درباره چهار تن از یاران خویش به نامهاى برید بن معاویه عجلى، زرارة بن اعین، محمّد بن مسلم و لیث مرادى فرمود: «أربعة نُجباء، أُمناء الله على حلاله و حرامه، لولا هولاء انقطعت آثار النبوّة و اندرست»[۵۸]؛ (این چهار تن از شخصیتها و برجستگان، و امین بر [بیان] حلال و حرام خداوند هستند و اگر آنان نبودند، آثار نبوّت گسسته و نابود میشد». مرحوم کشى نیز در رجال خویش برخى از بزرگان از شاگردان ائمّه را به عظمت و بزرگى یاد میکند. و 18 تن از آنها را که بسیار معروف بودند، نام میبرد. از شاگردان ارزنده ائمّه اهلبیت در این دوره، فضل بن شاذان نیشابورى (م 260) است؛ وى از یاران امام جواد و امام هادى(علیهما السلام) است و از امام رضا(علیه السلام) نیز روایت دارد و در میان علماى شیعه بسیار معروف است. مرحوم کشى میگوید: وى 180 کتاب تألیف کرد. [۵۹] برخى از این کتابها در فقه است، مانند: کتاب الفرائض الکبیر، کتاب الفرائض الاوسط، کتاب الفرائض الصغیر، کتاب الطلاق، کتاب المُتْعتیْن: متعة النساء و متعة الحجّ و... .
همچنین در میان اصحاب امام رضا و امام جواد(علیهما السلام) چهرههاى معروف علمى و فقهى وجود دارند، که از جمله آنها احمد بن محمّد بن عیسى اشعرى، احمد بن محمّد ابى نصر بزنطى، زکریا بن آدم، محمّد بن اسماعیل بن بزیع، حسین بن سعید اهوازى و على بن مهزیار است. برخى از این بزرگان داراى تألیفات متعدد فقهى نیز بوده اند. از شاگردان برجسته امام هادى(علیه السلام) نیز میتوان از ایّوب بن نوح، عثمان بن سعید اهوازى و عبدالعظیم حسنى (مدفون در شهر رى) نام برد که برخى از آنان داراى آثار ارزشمند علمى و فقهى هستند. از شاگردان برجسته و چهرههاى روشن مکتب امام حسن عسکرى(علیه السلام) نیز میتوان به احمد بن اسحاق اشعرى قمى، ابوهاشم داوود بن قاسم جعفرى، عبدالله بن جعفر حمیرى، ابوعمرو عثمان بن سعید عمرى، على بن جعفر و محمّد بن حسن صفاراشاره کرد. براى آگاهى از شخصیّت برجسته و آثار این بزرگان، [۶۰]
ویژگىهاى دوره اول:
1. این دوره عصر حضور ائمّه اهلبیت(علیهمالسلام) است که نقش عمده آنان تبیین شریعت و صیانت آن از تحریف بوده است؛ از این رو مردم موظف بودند به آنها مراجعه کرده و به طور کامل از آنان پیروى نمایند.
2. دسترسى مردم به حکم شرعى واقعى با مراجعه به ائمّه اهلبیت ممکن بوده است.
3. فقاهت در این عصر، در فراگیرى سنّت و احادیث، حفظ و نقل آنها و فتوا دادن براساس آنچه که از آیات قرآن و احادیث به طور روشن به دست میآمد، خلاصه میشد.
4. در این دوره اجتهاد را به معناى مصطلح ـ به سبب حضور ائمّه اهلبیت(علیهمالسلام) ـ جز در مواردى که دسترسى به آن بزرگواران ممکن نبود، مجاز نمیدانستند.
5. حدیث و فقه با هم آمیخته بود و مسائل فقهى براساس احادیث و غالباً به صورت غیر منظم تدوین و با اسنادش ذکر میشد.
6. پرورش هزاران فقیه و محدّث در مکتب اهلبیت(علیهمالسلام).
دوره دوّم:عصر شکل بندى و تبویب فقه
شروع این دوره از ابتداى غیبت صغرى در سال 260 هجرى است و تا زمان انتقال شیخ طوسى از بغداد به نجف و تأسیس مدرسه فقه و اجتهاد در آن دیار (سال 448 هجرى) ادامه داشت. این دوره، زمانى است که فقه اهلبیت(علیهمالسلام) که بدون شکل بندى بود، تغییر کرد و با تبویب، عرضه شد، هرچند این تبویب در اغلب موارد نه از نظر کمّى از محدوده روایات تجاوز میکرد و نه از نظر الفاظ. نمونه روشن این شیوه، کتاب شرایع از على بن بابویه قمى (م 329) است که آن را به صورت نامه اى به فرزندش محمّد بن على بن بابویه، معروف به شیخ صدوق، نوشته است. این کتاب، متأسّفانه به دست ما نرسیده ولى از نظر شکل بندى و عدم تجاوز آن غالباً از محدوده روایات، همان است که درباره آن گفته اند: «هر گاه اصحاب در نصوص کمبودى احساس میکردند، به کتاب شرایع على بن بابویه مراجعه میکردند».الذریعه، تهرانى، شیخ آقابزرگ، ج 13، ص 46. بنابراین در این دوره هر چند فقه و اجتهاد شکل گرفت؛ ولى در واقع همان فقه مأثور بود، البتّه گاه همین فقه مأثور به صورت مبسوط، همراه با ذکر متن روایات و اسناد آن تدوین میشد، مانند کافى شیخ کلینى و من لایحضره الفقیه شیخ صدوق؛ و گاه با حذف اسناد بلکه با تقطیع متن روایات و اقتصار روایت بر مورد فتوا، ذکر میگردید، مانند کتاب شرایع ابن بابویه و کتابهاى هدایه و مقنع از شیخ صدوق (م 381) و نهایه شیخ طوسى (م 460). این شیوه، رسم معمول فقهاى آن عصر بود؛ با این حال بزرگانى پیدا میشدند که فراتر از شیوه معمول، گاه در مسائل فقهى به استدلالات عقلى نیز تمسّک میجستند؛ افرادى مانند عمّانى و اسکافى. گفتنى است که دوره دوم فقه اهلبیت(علیهمالسلام)از سه مدرسه تشکیل میشد:
الف) مدرسه قم و رى
فقهاى این مدرسه، در عرضه فقه تنها به نصوص تمسّک میجستند و از آن، به استدلالات عقلى تعدّى نمیکردند. از بزرگان این مدرسه میتوان به صدوق پدر و پسر اشاره کرد. این مدرسه، مدرسه اى توانا و مورد اعتماد اصحاب بود، تا آنجا که سفیر ناحیه مقدّسه، جناب حسین بن روح نوبختى، کتاب التأدیب را به قم میفرستد و به گروهى از فقهاى آنجا مینویسد که: «به محتواى این کتاب نظر افکنید که چه قسمتهایى از آن مخالف چیزهایى است که نزد شماست».[۶۱]
ب) مدرسه عمّانى و اسکافى
آموزگاران این مدرسه، در مسائل فقهى به استدلالات عقلى نیز تمسّک میکردند، تا آنجا که گاه عمل به قیاس و استحسان را به آنها نسبت میدهند. یکى از علماى این گروه، جناب حسن بن على بن ابى عقیل عمّانى (م 368) است. وى پس از دوران غیبت صغرى، زعامت پیروان اهلبیت را به عهده گرفت، و نخستین کسى بود که از اجتهاد به شیوه معروفش در مباحث فقهى بهره جُست. کتاب او المتمسّک بحبل آل الرسول است که در آن مسائل فقهى را بیان و براى آنها ادلّه اقامه کرده و فروعاتى را بر آن مترتّب ساخته است. این کتاب براى علما از مهمترین کتابهاى قابل استفاده در قرن چهارم و پنجم بود و میان پیروان این مکتب به اندازه اى مشهور بود که نجاشى درباره آن گفته است: «هیچ حاجى از خراسان نمیآمد، مگر آنکه این کتاب را طلب میکرد و نسخه اى از آن را میخرید و من از استادم ابوعبدالله شنیدم که از این مرد (عمّانى) بسیار ستایش میکرد».[۶۲] متأسّفانه امروزه از این کتاب، اثرى باقى نمانده است؛ ولى ابن ادریس حلّى (م 598)؛ محقّق حلّى (م 676) و علاّمه حلّى (م 726) فتاوایى را از آن در کتب خویش نقل کرده اند. ابن ادریس درباره این کتاب گفته است: «کتابى نیکو و عظیم است و نزد من موجود است».[۶۳] عالم دیگر که همان شیوه را ادامه داد و ارکانش را استحکام بخشید، ابوعلى محمّد بن احمد بن جنید اسکافى (م 381) است. نجاشى درباره وى میگوید: «محمّد بن احمد بن جنید، ابوعلى کاتب اسکافى، در میان اصحاب ما، داراى اعتبارى است و مورد اعتماد و جلالت قدر است. وى تألیفات زیادى دارد».[۶۴] نجاشى از کتابهایش نام میبرد، از جمله، از دو کتاب فقهى وى که تهذیب الشیعة لاحکام الشریعة و الاحمدى للفقه المحمدى شیخ طوسى در «فهرست» از این کتاب با نام مختصر الاحمدى فى الفقه المحمدى نام برده است. متأسّفانه این دو کتاب نیز به دست ما نرسیده، هر چند کتاب دوم تا عصر علاّمه حلّى موجود بوده است. [۶۵]
ج) مدرسه بغداد
این مدرسه را بهتر است، مدرسه شیخ مفید (م413) و شاگردانش، نظیر سیّد مرتضى (م436) و غیر او نامید. این مدرسه، میان آن دو شیوه، یعنى تمسّک به نصوص و استدلات عقلى جمع کرد، شاید از آن رو که شیخ مفید در هر دو مدرسه سابق الذکر، شاگردى کرده بود، زیرا وى از سویى شاگرد ابن جنید بود و از سوى دیگر از محضر جعفر بن محمّد بن قولویه (م 368) و مدرسه قمىها، بهره برده است. شیخ مفید تألیفات متعددى در فقه دارد از جمله مقنعه که تهذیب الاحکام شیخ طوسى شرح آن است. [۶۶]
ویژگىهاى دوره دوم:
- عرضه کتب فقهى به صورت تبویب شده، امّا غالباً در محدوده روایات و با استفاده از الفاظ روایت.
- اجتهاد در این دوره، بسیط و ساده بود و با توزیع روایات و عرضه آن بر ابواب فقهى، حکم آن بیان میشد و در استنتاج هم متن روایت ذکر میشد.
- این دوره آغاز تدوین اصول فقه به حساب میآید؛ نخست شیخ مفید رساله اى به نام التذکرة باصول الفقه نوشت، آنگاه شاگردش سیّد مرتضى کتاب مشروح ترى در اصول فقه به نام الذریعة الى اصول الشریعه را تدوین کرد.
- این دوره آغاز تدوین فقه مقارن نیز محسوب میشود؛ به این صورت که موارد مورد اختلاف مسائل فقهى با مذاهب دیگر نیز ذکر میشد. در این ارتباط شیخ مفید کتاب الإعلام و سیّد مرتضى کتابهاى الانتصار و الناصریات را تدوین کردند. [۶۷]
دوره سوّم:عصر تحوّل در عرصه فقاهت و اجتهاد
این دوره از عصر شیخ طوسى (م 460) یعنى از زمانى که وى به اجبار از بغداد به نجف اشرف هجرت کرد، آغاز میشود. شیخ الطّائفه محمّد بن حسن طوسى، از شاگردان برجسته شیخ مفید و سیّد مرتضى بود و مدّت زیادى را نزد آنان شاگردى کرد. وى به مدّت 23 سال ملازم و همراه سیّد مرتضى بود، تا آنکه پس از ارتحال سیّد مرتضى، زعامت پیروان مکتب اهلبیت را بر عهده گرفت و از همه جا به سوى وى میآمدند. بغداد از آن زمان تا وقتى که فتنه و آشوب و درگیرى آنجا را فرا گرفت مرکز تشیّع بود. شیخ طوسى نیز کتاب فقهى خود را در آغاز، همانند گذشتگان به صورت مختصر و با استفاده از متن روایات و بدون تفریعات گسترده، نوشت که از جمله کتاب «نهایه» بود. با ناامن شدن بغداد و تهدید شیخ طوسى، آن فقیه بزرگ در سال 448 هجرى به نجف اشرف هجرت کرد و حوزه علمیّه آنجا را تأسیس نمود. ابن جوزى درباره حوادث این دوره مینویسد: در سال 448 در مساجد بغداد، در اذانها به جاى «حىّ على خیر العمل» جمله «الصلاة خیر من النوم» گفته میشد. و آنچه که بالاى درب خانهها نوشته شده بود «محمّد و على خیر البشر» کنده شد. دستور قتل ابوعبدالله بن جلاّب، رییس پارچه فروشان در «باب الطاق» بغداد، صادر شد؛ زیرا وى در رفض غلوّ میکرد. او را کشته و جلوى مغازه اش به دار آویختند. ابوجعفر طوسى از بغداد فرار کرد و خانه اش ویران شد. [۶۸] ابن اثیر نیز مینویسد: در سال 449، خانه ابوجعفر طوسى فقیه امامیّه در کرخ غارت شد و هر چه در آن بود مورد دستبرد قرار گرفت و خودش نیز به نجف رفت [۶۹]. شیخ طوسى با مهارت در علوم مختلف اسلامى از جمله تفسیر، رجال، اصول و فقه، تحوّل تازه اى را در فقه اسلامى ایجاد کرد. [۷۰] در عصر وى، کتب فقهى از شیوه مرسوم که به صورت تدوین نصوص بود، تغییر یافت و فروعات تازه اى بر آن افزوده شد. در همه این فروعات به طور کامل از استدلال به روایات و قواعد اصول عقلى استفاده گردید. شروع این تحوّل، از ناحیه شیخ طوسى و با نوشتن کتاب مبسوط آغاز شد. وى در مقدّمه کتاب مبسوط آورده است که: «پیوسته مخالفان، ما را تحقیر کرده و میگویند: آنها فروعات و مسائل اندکى در فقه دارند و ادّعا میکنند کسانى که به قیاس و اجتهاد (به معناى خاص نزد اهل سنّت) عمل نمیکنند، نمیتوانند تکثیر مسائل نمایند و براساس اصول کلیّه، تفریع فروع کنند». سپس میافزاید: «من از گذشته به انجام این کار علاقه مند بودم، ولى کم رغبتى طایفه امامیّه، مرا از انجام آن منصرف میساخت، زیرا امامیّه اخبار فراوانى در اختیار داشتند و در مسائل، از الفاظ صریح و روایات بهره میبردند، به گونه اى که اگر کسى آن الفاظ را تغییر میداد و از لفظ دیگرى به جز روایت، براى رساندن مقصود خویش بهره میگرفت، تعجب میکردند. از این رو، نخست من کتاب «نهایه» را به همان شیوه مرسوم نوشتم، تا از نوشتن کتاب مبسوط (به شیوه تازه) شگفت زده نشوند».مقدّمه مبسوط طوسی، محمد بن حسن، تحقیق: الکشفى، محمدعلى. این کلمات شیخ در «مبسوط» به خوبى نشان میدهد که وى براى انتقال از دوره دوم فقه، به دوره سوم، کار بزرگى انجام داد و تحوّل عظیمى به وجود آورد.
ویژگىهاى دوره سوم:
- نگارش جدید مسائل فقهى. مرحوم شیخ طوسى، سنّت گذشتگان را در تدوین کتب فقهى کنار گذاشت و با استفاده از قواعد و اصول کلى به تفریع فروعات پرداخت و از تقیید به متن روایت (نه محتواى آن) در تدوین مسائل فقهى خارج شد و فصل تازه اى را در تدوین کتب فقهى امامیّه باز کرد.
- توجّه به مسأله فقه مقارن به صورت گسترده تر. هر چند پیش از شیخ طوسى کتابهایى در فقه مقارن نوشته شده بود، ولى وى با نوشتن کتاب «خلاف» به طور گسترده ترى وارد این عرصه شد و مسائل مورد اختلاف مذهب امامیّه و مذاهب اهل سنّت را مورد توجّه قرار داد.
- ورود «اجماع» به ادلّه فقه. تا زمان سیّد مرتضى، امامیّه در مسائل فقهى به اجماع استدلال نمیکرد و تنها اهل سنّت از آن بهره میگرفت؛ ولى از زمان سیّد مرتضى و مخصوصاً از عصر شیخ طوسى، نزد امامیّه به عنوان یکى از ادلّه مورد پذیرش قرار گرفت، هر چند حجیّت آن را از راه «لطف» و مانند آن میدانستند.
- ورود گسترده «علم اصول فقه» به عرصه فقه. شیخ طوسى با نوشتن کتاب ارزشمند و مهم خود به نام عدّة الاصول عرصه جدیدى را در علم اصول گشود. این کتاب سالها به عنوان کتاب درسى در حوزههاى علمیّه امامیّه مورد استفاده قرار گرفت.مرحوم سیّد مهدى بحرالعلوم (م 1212) درباره این کتاب مینویسد: «این کتاب بهترین کتابى است که در علم اصول نوشته شده است». [۷۱] از ثمرات مهم این اثر، اثبات حجیّت خبر واحد است؛ زیرا پیش از شیخ طوسى، ادعاى اتّفاق میشد که جز به خبر قطعى نمیشود عمل کرد؛ ولى شیخ طوسى نخستین کسى است که اثبات کرد، اخبار آحاد ـ اگر راویانش افراد موثّقى باشند ـ حجیّت دارد و ادعا کرد که عمل اصحاب به روایات همین گونه بوده است.
- فراهم شدن دیگر عناصر لازم براى استنباط احکام. شیخ طوسى افزون بر تدوین کتابى در علم اصول، با تدوین کتابهاى رجالى و موسوعات حدیثى، خدمت بزرگى به فقها در مسیر استنباط احکام کرد. کتابهاى رجال، فهرست و اختیار معرفة الرجال را در ارتباط با رجال و عالمان و راویان شیعه تدوین کرد و دو موسوعه حدیثى وى نیز تهذیب و استبصار نام دارد.
دوره چهارم:عصر رکود و تقلید
این دوره از نیمه قرن پنجم آغاز و تا پایان قرن ششم ادامه مییابد. به سبب عظمت علمى شیخ طوسى، ابّهتى از وى در میان فقهاى امامیّه به وجود آمد؛ به گونه اى که تا سالها فقیه مستقلى که بتواند بر خلاف نظرات شیخ فتوا دهد، یافت نشد. قداست علمى او سبب شد تا بیش از صد سال، کمتر کسى جرأت مخالفت با نظراتش را داشته باشد. فقهایى که پس از وى کتابى مینوشتند، مرجع علمى آنها کتابهاى شیخ بود و همان را به بیانى دیگر نقل میکردند؛ به این سبب این عصر، دوره تقلید از افکار شیخ و رکود در فقاهت و اجتهاد نام گرفت. برخى از نویسندگان معتقدند، سبب دیگر رکود در این دوره، وجود جوّ عظیم تبلیغاتى علیه شیعیان و قتل و غارت آنان بود؛ این یورشها از زمان شیخ طوسى شروع شد و بغداد از سلطه آل بویه خارج گردید و «طغرل بک» که حاکمى سنّى مذهب و متعصّب بود، بر آن دیار تسلّط یافت؛ وى به قتل و غارت شیعیان پرداخت و حتّى کتابخانه شیخ طوسى را نیز به آتش کشید. در سال 579 هجرى نیز صلاح الدین ایّوبى در حلب بر شیعیان شمشیر کشید و آنها را وادار به پذیرفتن مذهب اهل سنّت و عقیده اشاعره کرد و اعلام نمود: جز مقلّدان مذاهب اربعه، کسى حق خطابه و تدریس ندارد. وى در مصر نیز با شیعیان به همین شیوه عمل کرد. طبیعى است که در چنین جوّ رعب و وحشت و ناامنى، فرصت و نشاط علمى و نوآوریهاى فقهى از عالمان گرفته شود. [۷۲]
ولى در این دوره نیز جمعى از فقها ـ هر چند اندک ـ مشعل فروزان فقه اهلبیت(علیهمالسلام) را روشن نگاه داشتند. برخى از فقهاى این دوره: این دوره شاهد فقهاى ارزشمندى نیز بوده که برخى از آنان عبارتند از:
- قاضى ابن برّاج طرابلسى (م 481)؛ مؤلّف کتاب مهذّب .[۷۳]
- ابوعلى طوسى، فرزند شیخ طوسى (م حدود 515). [۷۴]
- فضل بن حسن بن فضل طبرسى (م 548) نویسنده تفسیر ارزشمند مجمع البیان. وى آراى فقهى خویش را ذیل آیات الاحکام در همان کتاب تفسیر خود آورده است. [۷۵]
- ابوجعفر محمّد بن على طوسى معروف به «ابن حمزه» (م حدود 550) کتاب فقهى او الوسیلة الى نیل الفضیلة نام دارد. [۷۶]
- قطب الدین راوندى (م 573) مؤلّف کتاب فقه القرآن. [۷۷]
- ابوالمکارم حمزة بن على بن ابوالمحاسن، معروف به «ابن زهره» (م 585) کتاب معروف او در فقه و اصول، غنیة النزوع نام دارد. [۷۸]
ویژگىهاى دوره چهارم:
1. رکود علمى در فقه و تقلید از آثار شیخ طوسى. برهمین اساس و به تبع شیخ طوسى در این دوره به علم اصول توجّه ویژه اى شد و از عنصر عقل در استدلالات، بهره بیشترى گرفته شد و ابن زهره، بخشى از کتاب غنیه را به علم اصول اختصاص داد. وى در عرصههاى مختلف به طور روشن بر عقل اعتماد کرد. همچنین سدید الدّین حمصى (م 588) نیز کتابى به نام المصادر فى اصول الفقه نوشت.
2. توجّه به فقه القرآن. قطب الدین راوندى (م 573) در همین زمینه کتابى با نام فقه القرآن نوشت و شیخ طبرسى نیز در تفسیر مجمع البیان به این مسأله توجّه خاصّى کرد. [۷۹]
دوره پنجم: عصر تجدید حیات فقهى اهلبیت(علیهمالسلام)
پس از آنکه سالها افکار شیخ طوسى بر فقه شیعه سایه افکنده بود و به سبب نفوذ فوق العاده علمى شیخ، کسى با وى مخالفت نمیکرد، در اواخر قرن ششم راه نقدافکار وى گشوده شد ونشاط فقاهت و اجتهاد بار دیگر به جمع فقها بازگشت. این حرکت تا قرن یازدهم (عصر سیطره اخباریون) ادامه یافت. هر چند عالمانى چون سدید الدّین محمود بن على حمصى رازى (م 583) و ابن زهره حلبى (م585)، کم و بیش به نقد افکار شیخ پرداختند؛ ولى پرچمدار این نهضت که به طور گسترده وارد این عرصه شد، محمّد بن ادریس حلّى (م 598) است. [۸۰] ابن ادریس با نقد افکار علمى شیخ طوسى خدمت بزرگى را به اجتهاد و فقاهت کرد و در عمل، انفتاح باب اجتهاد را تداوم بخشید. ابن ادریس به صراحت در سرائر میگوید: «من جز از دلیل روشن و برهان آشکار، از کسى تقلید نمیکنم». [۸۱]
او طریق صحیح در اجتهاد و فقاهت را چنین بیان میکند که: «طریق صحیح نزد من عمل به کتاب خدا، یا سنّت رسول خداست که به طور متواتر رسیده باشد، یا اجماع است. و اگر این سه راه نبود، آنچه را که محقّقان میتوانند در مسائل شرعى بدان اعتماد کنند، تمسّک به دلیل عقل قطعى است؛ زیرا در این صورت مسائل شرعى براساس دلیل عقلى بقا یافته و به دلیل عقل موکول شده است».[۸۲] ابن ادریس ـ بر خلاف شیخ طوسى ـ به اخبار آحاد اعتماد نداشت. [۸۳] این حرکت رو به رشد در باب اجتهاد و فقاهت، به وسیله جعفر بن حسن بن یحیى بن سعید حلّى، معروف به «محقّق حلّى» (م 676) ادامه یافت و از بالندگى و فروزندگى فوق العاده اى برخوردار شد. [۸۴]
شایان توجّه است هرگاه به طور مطلق «محقّق» گفته شود، وى مقصود است و در فضل و دانش او همین بس که کتاب شرایع الاسلام از زمان تألیف تا قریب به زمان ما، کتاب درسى حوزههاى علمیّه امامیّه بوده و شرح فراوانى بر آن نوشته شده است. گفته شده که بیش از یکصد شرح بر این کتاب نوشته شده است. [۸۵] از کتابهاى دیگر وى میتوان به معتبر و مختصر النافع اشاره کرد. محقّق حلّى به تهذیب آراى شیخ پرداخت و آنها را در چهارچوب روشنى عرضه کرد و با استفاده از اعتراضات و انتقادات ابن ادریس به دفاع از مکتب شیخ طوسى پرداخت. [۸۶] از مهمترین اقدامات محقّق ترتیب فقه و تهذیب ابواب آن بود. وى در تقسیم فقه، ابتکارى به خرج داد و فقه را به: عبادات، عقود، ایقاعات و احکام تقسیم کرد. پیش از این، چنین ترتیبى در تنظیم ابواب فقه به گونه اى کامل مراعات نمیشد. مثلا شیخ طوسى در مبسوط کتاب ارث را (با نام کتاب الفرائض و المواریث) در کنار کتاب وصایا و نکاح آورده است، با آنکه وصایا ونکاح از قسم عقود و ارث از قسم احکام است. موارد دیگرى نیز در کتاب دیده میشود که نحوه تنظیم آن، با چینش محقّق حلّى در ابواب فقه تفاوت دارد.
جمعى از فقهاى دوره پنجم:
این دوره شاهد وجود فقهاى برجسته و ارزشمندى در تاریخ فقاهت امامیّه است که به فقه، رشد و بالندگى خاصى بخشیدند. افزون بر ابن ادریس و محقّق حلّى که از آنها نام برده شد برخى دیگر از فقهاى برجسته این دوره عبارتند از:
- احمد بن موسى بن جعفر بن طاووس، (م 673)،وى در زمینه فقه، دوره شش جلدى بشرى المحقّقین و دوره چهارجلدى الملاذ را تدوین کرد رجال ابن داود، حلّى، حسن بن على، شرح حال شماره 140. ولى متأسّفانه امروز هیچ یک از این دو در اختیار ما نیست.
- ابومنصور جمال الدین حسن بن یوسف بن على بن مطهر حلّى معروف به علاّمه حلّى (م 726). هنگامى که در فقه امامیّه «علاّمه» به طور مطلق گفته شود، مقصود علاّمه حلّى است. [۸۷] او بر شیوه استادش محقّق حلّى در فقه تأکید ورزید، ولى از خود نیز ابتکاراتى نشان داد. علاّمه حلّى به فقه به ویژه معاملات، توسعه بخشید و بیش از گذشتگان به قواعد اصولى استناد جست. از کتابهاى مهم او، منتهى المطلب، مختلف الشیعه، تذکرة الفقهاء و قواعد الاحکام است.
- فخر المحقّقین محمّد بن حسن حلّى(م 771). وى فرزند علاّمه حلّى و مؤلّف کتاب ایضاح الفوائد شرح کتاب قواعدِ پدر بزرگوارش علاّمه حلّى است. [۸۸]
- محمّد بن مکّى عاملى، معروف به شهید اوّل (شهید در 786)او نیز از پیروان مکتب علاّمه حلّى به شمار میرود؛ و خود نیز عالمى محقّق و متبحّر در فقه اسلامى بود. کتاب معروف اللّمعة الدّمشقیة که متن کاملى از دوره فقه به شمار میرود، قرنهاست که با شرح شهید ثانى به نام الروضة البهیة فى شرح اللّمعة الدّمشقیة کتاب درسى حوزههاى علمیّه امامیّه است. برخى دیگر از کتابهاى معروف فقهى وى الذکرى ، الدروس فى فقه الامامیة و البیان نام دارد. [۸۹]
- جمال الدین مقداد بن عبدالله سیورى حلّى، معروف به «فاضل مقداد» (م 826)وى از فقهاى بزرگ اهلبیت(علیهمالسلام) و جامع معقول و منقول و محدّث و متکلّم بود. مهم ترین کتاب وى در فقه التنقیح الرائع نام دارد که شرح مختصر النافع محقّق حلّى است و کتاب کنزالعرفان. [۹۰]
- احمد بن محمّد بن فهد حلّى، معروف به «ابن فهد حلّى» (م 841)،شیخ حرّ عاملى از وى با عنوان فاضل، دانشمند، موثّق، زاهد، عابد، پرهیزکار و داراى جلالت قدر یاد کرده است. مهمترین کتاب فقهى او المهذّب البارع نام دارد که شرح مختصر النافع محقّق حلّى است.[۹۱]
- على بن الحسین عاملى کرکى (م 940)، وى به نام «محقّق ثانى» و «محقّق کرکى» معروف است. او داراى کتابهاى فراوانى است که مهمترین کتاب فقهى او که بسیار مورد توجّه فقهاست جامع المقاصد فى شرح القواعد نام دارد. [۹۲]
- زین الدّین بن على بن احمد عاملى، معروف به شهید ثانى (شهید در 966).</ref>وى از بزرگان فقهاى شیعه و معروف در علم و فضل و زهد و عبادت و تحقیق و جلالت قدر است؛ آن عالم بزرگ کتابهاى فراوانى نوشته است که مشهورترین آنها در فقه مسالک الافهام فى شرح شرایع الاسلام و الروضة البهیة فى شرح اللّمعة الدّمشقیه و روض الجنان است که شرح ارشاد الأذهان علاّمه حلّى است.[۹۳]
- احمد بن محمّد اردبیلى (م 993)،وى از سویى به جهت تحقیق و دقت علمى به «محقّق اردبیلى» و از سوى دیگر به سبب تقوا و قدس و زهد فراوانش به «مقدّس اردبیلى» شهرت یافت. از او دو اثر ارزشمند در فقه به یادگار مانده است که یکى از آنها مجمع الفائدة و البرهان فى شرح ارشاد الاذهان است که شرح کتاب ارشاد الاذهان علاّمه حلّى است و مشتمل بر دوره کامل فقهى همراه با دقّت و تحقیق است و دیگرى «زبدة البیان فى احکام القرآن» است که در آن به بررسى آیات الاحکام پرداخته است[۹۴]
- محمّد بن على بن حسین موسوى عاملى، معروف به صاحب مدارک (م 1009)،وى عالمى ارزشمند، محقّقى دقیق و جامع علوم مختلف بود. مهمترین کتاب فقهى وى مدارک الاحکام فى شرح شرایع الاسلام نام دارد. [۹۵] «صاحب مدارک» و «صاحب معالم» (شیخ حسن بن زین الدّین (م1011) از پیروان مکتب محقّق اردبیلى به شمار میروند. این دو تن نیز همچون محقّق اردبیلى در تمسّک و استدلال به روایات، سخت گیر بودند و سند روایتى را میپذیرفتند که عدالت راوى آن، با دو شاهد عادل تأیید شده باشد و شهادت یک عادل و یا متخصّص رجالى را در عدالت او کافى نمیدانستند [۹۶]
- محمّدباقر بن محمّد مؤمن سبزوارى (م1090)،وى مؤلّف کتاب کفایة الاحکام و ذخیرة المعاد است و شیوه اجتهادى و فقاهتى او نیز متأثّر از محقّق اردبیلى است. [۹۷]
ویژگىهاى دوره پنجم:
1. شکسته شدن عصر تقلید از گذشتگان به طور کامل؛
2. تألیف فراوان متون فقهى. در این دوره فقها آثار ماندگارى در متون فقهى از خویش به یادگار گذاشتند که از مهمترین آنها میتوان به شرایع و قواعد و لمعه اشاره کرد؛
3. تألیف دورههاى مفصّل فقه در مجلدات فراوان؛
4. اهتمام به اصول فقه به شکل تازه میان فقها. از کتابهاى مهم اصولى در این عصر میتوان به «معارج الاصول» محقق حلّى و «نهایة الوصول الى علم الاصول» علاّمه حلّى اشاره کرد؛
5. ابتکار تازه در ترتیب و تقسیم ابواب فقهى. این کار را محقّق حلّى صورت داد و فقه به چهار قسم عبادات، عقود، ایقاعات و احکام تقسیم شد؛
6. تدوین کتب رجال تازه، به صورت دقیق تر. از این کتابها میتوان به رجال علاّمه حلّى و رجال ابن داوود (م 747) اشاره کرد؛
7. تدوین آیات الاحکام. نخستین بار به طور مستقل و مشروح، این کتاب را فاضل مقداد، با نام کنز العرفان تدوین کرد، پس از آن مرحوم محقّق اردبیلى نیز کتاب زبدة البیان را در همین ارتباط نوشت. مقصود از «آیات الاحکام» بررسى آیاتى از قرآن کریم است که از آنها حکمى از احکام فقهى استفاده میشود؛
8. تدوین کتبى در قواعد فقهیه. تفاوت «قاعده فقهى» با «مسأله فقهى» آن است که، مسأله فقهى، جزئى و در موارد خاص فقهى مورد استفاده قرار میگیرد؛ ولى «قاعده فقهى» در بسیارى از ابواب فقهى جریان دارد. همچنین تفاوت «قاعده فقهى» با «قاعده اصولى» آن است که قاعده اصولى، یا اساساً مشتمل بر حکم شرعى نیست، بلکه همانند بسیارى از مسائل آن، در طریق استنباط حکم شرعى واقع میشود و یا متضمن حکم شرعى عامّى است که در جمیع ابواب فقه جریان دارد و اختصاص به موضوع خاصى از فقه ندارد؛ مثل برائت شرعى در مورد فقدان نص؛ به خلاف «قاعده فقهى» که اوّلا در تمام موارد، حکمى است از احکام شرعى و ثانیاً اگر چه عام است ولى در عین حال، یا اختصاص به تعدادى از ابواب فقه دارد، نه جمیع آن (مثل قاعده طهارت و لاتعاد) و یا اختصاص به موضوعات خارجیّه معیّنى دارد، اگر چه در همه ابواب فقه جریان داشته باشد، مثل دو قاعده «لا ضرر» و «لا حرج» که گر چه در غالب و یا کلّ ابواب فقه جارى است، ولى در عین حال، بر محور موضوعات خاصى دور میزند که همان موضوعات ضررى و حرجى باشد. در نتیجه «قواعد فقهیه» برزخى میان مسائل فقهى و قواعد اصولى به حساب میآید؛ یعنى نه آن خصوصیّت و جزئیّت مسائل فقهى را دارد و نه آن شمول و گستردگى قواعد اصولى را [۹۸] شهید اوّل کتابى با نام القواعد و الفوائد و ابن فهد حلّى کتاب نضد القواعد الفقهیّه و شهید ثانى کتاب فوائد القواعد را در همین زمینه تألیف کردند. ولى توجّه داشته باشید، کتابهایى که در بالا آمده، دقیقاً مطابق تعریف «قواعد فقهى» تدوین نشده است؛
9. توجّه به تدوین فقه حکومتى. با تشکیل حکومت صفوى در ایران در ابتداى قرن دهم و رسمیت یافتن شیعه، تحوّل دیگرى در فقه ایجاد شد؛ زیرا با دعوت پادشاهان صفوى از علما براى نظارت بر مسائل حکومت، فقه حکومتى شکل عملى به خود گرفت. مرحوم «محقّق کرکى» (م940) از کسانى بود که در این زمینه گامهاى مهمّى را برداشت و بحثهایى مانند ولایت فقیه و حدود آن، بحث خراج، مقاسمه، نماز جمعه و مانند آن مورد توجّه ویژه فقها قرار گرفت. در واقع از ابتداى قرن دهم، توجّه فقها از احکام و مسائل شخصى فراتر رفته و به فقه اجتماعى و حکومتى نیز معطوف گردید.
دوره ششم: عصر پیدایش حرکت اخبارى گرى
این دوره، از اوایل قرن یازدهم آغاز و تا اواخر قرن دوازدهم ادامه یافت. پس از قرنها رشد و بالندگى فقه امامیّه و بهره گیرى از قدرت عقل در استنباط و پیشرفت علم اصول و استفاده از آن در فقه، حرکت اخبارى گرى و نادیده انگاشتن عقل در طریق استنباط آغاز شد. این حرکت در حالى شکل گرفت که نقش عقل در استنباط احکام شرعى توسط جمعى از محقّقان، از جمله محقّق حلّى بسیار برجسته شد و توسط پیروانش؛ صاحب مدارک، محقّق سبزوارى و صاحب معالم ادامه یافت. اخبارى گرى با تاخت و تاز به عقل و علوم عقلى آغاز شد و براى عقل هیچ وزن و جایگاهى را ـ نه در علوم عقلى و نه در علوم نقلى ـ قائل نبود و بر اجتهاد و تقلید نیز خط بطلان کشید و راه آن را خطا شمرد. پرچمدار این حرکت محمّدامین استرآبادى (م1033) بود که افکارش را در کتاب الفوائد المدنیّه ـ که به هنگام اقامتش در مدینه آن را تدوین کرد ـ گردآورى نمود. [۹۹] نوشتهاند که در عصر استرآبادىاشاعره و اهل حدیث بر حوزههاى علمیّه حرمین شریفین سیطره داشتند و عقاید ظاهریون در حجاز رایج بود. آنان ظاهر روایات و احادیث را حجّت میدانستند و با اجتهاد و رأى و قیاس مخالف بودند. میرزا محمّد استرآبادى و شاگردش محمّد امین استرآبادى تحت تأثیر چنین جوّى قرار گرفتند و حرکت اخبارى گرى را در فرهنگ شیعه بنیان نهادند. [۱۰۰] در حالى که اجتهاد در نظر اهل سنّت و شیعه تفاوت بسیار دارد و اخباریّون همانند مخالفت اهل حدیث از اهل سنّت، با اجتهاد مخالفت کردند. خلاصه افکار او چنین است:
1. ظواهر کتاب الله حجیّتى ندارد، مگر آیاتى که توسط معصومین(علیهمالسلام) تفسیر شده باشد.
2. در مسائل اصولى، حکم عقل حجیّت ندارد و هیچ ملازمه اى میان حکم عقل و نقل نیست.
3. اجماع مطلقا، چه اجماع محصّل یا منقول، فاقد حجیّت است.
4. همه روایات کتب اربعه، قطعى الصدور است، لذا فقیه نیازى به بررسى اسناد آنها ندارد.
5. اگر در مورد موضوعى، مانند دخانیات حکمى از کتاب و سنّت وارد نشده باشد، در ارتباط با آن موضوع توقّف کرده و درباره آن حکمى صادر نمیکنیم؛ البتّه در مقام عمل به احتیاط روى میآوریم. [۱۰۱] هر چند بنیانگذار مکتب اخبارى را محمّدامین استرآبادى دانسته اند، ولى برخى معتقدند از سخنان وى برمیآید که او تحت تأثیر استادش میرزا محمّد استرآبادى (م1028) بود. [۱۰۲] محمّدامین استرآبادى که داماد استادش نیز بود، در کتاب دانش نامه شاهى نسخه اى از این کتاب در کتابخانه آیة الله مرعشى در شهر قم موجود است. وى این کتاب را به زبان فارسى در مکّه مکرّمه نوشته است. مینویسد: «وقتى که من علم حدیث را نزد میرزا محمّد استرآبادى آموختم، به من گفت: طریقه اخباریون را اِحیا کن و شبهاتى را که در این روش وجود دارد، مرتفع ساز!» علّت پیدایش تفکّر اخبارىگرى: به نظر میرسد مهم ترین علّت پیدایش تفکّر اخبارى گرى، سخت گیرى جمعى از فقها در امر حدیث و توجّه بیشتر به عقل و استدلالات عقلى بود. به واقع گرایش شدید به اخبار را میتوان عکس العمل شدید در برابر عقل گرایى مرحوم محقّق اردبیلى و شاگردان و پیروانش دانست. در گذشته جمعى از فقها در استنباطات خویش فقط به کتاب و سنّت توجّه داشتند و از ورود عقل به مباحث فقهى ـ براى دورى جستن از عمل به قیاس و رأى ـ اجتناب میکردند، ولى برخى دیگر از فقها، مانند عمّانى و اسکافى، از استنباط عقلى در مسائل شرعى و فقهى بهرهها میگرفتند، تا اینکه شیخ مفید و شیخ طوسى با بهره گیرى از هر دو مکتب، تعادلى میان آن دو روش برقرار ساختند و این خط و مسیر، سالها ادامه داشت، ولى در قرن دهم رویکرد تازه اى به عقل و سخت گیرى در تمسّک به احادیث به وجود آمد که پرچمدار این نهضت محقّق اردبیلى بود. پس از وى، صاحب مدارک، صاحب معالم و محقّق سبزوارى نیز، همین تفکّر را تقویت کردند. در چنین فضایى استرآبادى که در حجاز و در محیط حدیثى اقامت گزیده بود، تفکّر حدیثى و اخبارى بر وى سلطه افکند و با تصلّب در اخبار، به نفى عقل گرایى پرداخت؛ که نتیجه آن مخالفت با شیوه اصولیین و عقل گرایان و ایجاد شیوه اى علمى در اخبارگرى شد. [۱۰۳] (براى آگاهى از دیگر عللى که براى پیدایش حرکت اخبارى گرى گفته شد، [۱۰۴]
برخى از فقهاى اخبارى:
فقها و دانشمندان اخبارى که پس از محمّدامین استرآبادى آمده اند، در شدت و تعصّب متفاوت بوده اند. افکار و عقاید بسیارى از فقها و دانشمندان اخبارى با مرحوم استرآبادى تفاوت داشت، در نهایت صاحب حدائق فقیهى اخبارى ولى در حد اعتدال و انصاف و محقّقى متتبّع بود و با همین اعتدال و انصافش، در واقع سبب به پایان رسیدن عصر اخبارى گرى شد. به هر حال، مهمترین فقهاى اخبارى عبارتند از:
- ملا محمّدتقى مجلسى (م 1070)،ملا محمّدتقى مجلسى (مجلسى اوّل) مردى محقّق، عالم، زاهد، عابد و فقیهى متکلّم بود. از کتابهاى معروف او روضة المتقین، از بهترین شرحها بر کتاب من لایحضره الفقیه است که نشانگر مهارت و تخصّص او در ادبیات، رجال، فقه و حدیث است. [۱۰۵]
- ملامحسن فیض کاشانى (م 1091)،وى عارفى حکیم و محدّثى فقیه بود، احادیث کتب اربعه را در کتاب ارزشمند «الوافى» جمع آورى کرد و در فقه نیز کتابى به نام مفاتیح الشرایع ترتیب داد. [۱۰۶]
- محمّد بن حسن حرّ عاملى (م 1104)،عالم متبحّر و محدّث جلیل القدر، مرحوم حرّ عاملى، صاحب کتاب نفیس وسائل الشیعه است که احادیث کتب اربعه و دیگر کتب مهم شیعه را به شیوه اى نو، جمع آورى کرده است. [۱۰۷]
- علاّمه محمّدباقر مجلسى (م 1110)،علاّمه مجلسى در علم و دانش و زهد و تقوا و جامعیّت، برتر از آن است که نیاز به معرفى داشته باشد. از افتخارات او همین بس که دائرة المعارف وسیعى را به نام بحار الانوار براى امامیّه تألیف کرد که پیش از آن چنین کارى انجام نشده بود. کتاب مرآة العقول که شرح کتاب کافى است، از دیگر تألیفات ارزشمند اوست. وى کتب فراوانى نوشت و نخستین کسى است که به طور گسترده کتابهایى را به زبان فارسى و در معارف دینى مطابق مذهب اهلبیت(علیهمالسلام) تدوین کرد. [۱۰۸]
- شیخ یوسف بحرانى (م 1186)، محدّث کبیر و فقیه ماهر، شیخ یوسف بحرانى از کسانى است که هم به فقه و هم به حدیث احاطه کامل داشت. وى کتابهاى فراوانى را تألیف کرد، که مشهورترین آنها «الحدائق الناضرة» است و در 25 جلد انتشار یافته است. این کتاب، یک دوره فقه استدلالى، همراه با نقل اقوال و نصوص در هر مسأله است. [۱۰۹]
هر چند شیخ یوسف بحرانى را اخبارى میدانند، ولى او با میانه روى و دست کشیدن از بسیارى از مبانى اخباریها،حرکت آنها را متوقّف کرد. براى آگاهى از اعتدال و میانه روى، بلکه عدول شیخ یوسف بحرانى از بسیارى از مبانى اخباریون، به مقدّمه کتابش الحدائق الناضرة مخصوصاً مقدّمه دوازدهم مراجعه شود.
مجتهدان عصر اخباری گری
در عصر اخبارى گرى نیز که پرچمش را امین استرآبادى برافراشت و تا حدود یک و نیم قرن در اهتزاز بود و با ظهور علاّمه وحید بهبهانى ارکان آن در هم ریخت، دانشمندان و مجتهدانى بودند که در برابر موج اخبارى گرى سر خم نکردند و راه و رسم اجتهاد را ادامه دادند، هر چند تعدادشان اندک بود. برخى از بزرگان این دوره، عبارتند از:
1. سلطان العلماء (م1064)؛ نویسنده تعلیقه بر معالم الاصول و زبده شیخ بهایى. [۱۱۰]
2. فاضل تونى (م 1071)؛ نویسنده کتاب الوافیة در اصول فقه. [۱۱۱]
3. جمال الدین خوانسارى (م 1125)؛ از آثار او میتوان به تعلیقاتى بر شرح لمعه اشاره کرد. . [۱۱۲]
4. فاضل هندى (م 1137). کتاب معروفش در فقه «کشف اللثام» نام دارد که شرح قواعد علاّمه حلّى است. این کتاب مورد اعتماد فراوان صاحب جواهر بود که گفته شده، اگر این کتاب نزد صاحب جواهر حاضر نبود، وى چیزى را از جواهر نمینوشت. . [۱۱۳]
ویژگىهاى دوره ششم:
حرکت اخبارى گرى که سبب فرو خفتن نشاط اجتهاد و گرایش به اخبار و احادیث گردید، براى خود آثار متفاوت منفى و مثبتى به جاى گذاشت.
الف) آثار منفى حرکت اخبارگرى
1. تفرقه و تشتت فقها. جنبش اخباریون و پدید آمدن جوّ اخبارى گرى در فقه امامیّه، سبب انتقاد شدید علماى اخبارى به مجتهدان اصولى شد. عالمان اخبارى معتقد بودند که علماى اصولى از خود چیزى ندارند و سر سفره دیگران نشستهاند و از آن سو نیز اصولیین، اخباریون را متهم به جمود و رکود میکردند و همین موجب تفرقه و تشتّت میان فقهاى امامیّه گردید.
2. کثرت مجادلات فقهى. حرکت اخباریون، با ظهور برخى از مسائل، زمینه مناظره و درگیرى را ایجاد کرد. مثلا استفاده از دخانیات که پیش از آن سابقه نداشت، موضوع جدال و درگیرى میان اخباریها و اصولیین گردید. تا آنجا که مسأله تحریم «شرب تتن» (استعمال دخانیات) شعارى براى اخباریون گردید، همان گونه که جوازش، شعار اصولیین شد.
3. مخالفت با ادلّه عقلى در عرصه استنباط مسائل فقهى.
4. بى توجهى به علم اصول. با توجّه به اینکه تنها مرجع استنباط نزد اخباریون کتاب و سنّت بود و عقل و اصول عقلى نزد آنان هیچ اعتبارى نداشت، لذا اصول فقه مورد بى اعتنایى آنها قرار گرفت و در این دوران کتاب مستقلى ـ جز کتاب وافیه فاضل تونى ـ در علم اصول نوشته نشد و بیشتر تألیفات بر محور زبدةالاصول شیخبهایى دور مىزد، که بر آن شرح و تعلیقهها نوشته شد[۱۱۴]
ب) آثار مثبت حرکت اخبارى گرى
1. تألیف جوامع روایى پس از تدوین کتب اربعه که تنها مرجع روایى نزد فقها شمرده میشد، موسوعه حدیثى دیگرى تألیف نگردید. اخباریون که اهتمام فراوانى به اخبار و احادیث داشتند، در چنان دوره اى به تدوین جوامع حدیثى اقدام کردند. از جمله تألیفات این دوره عبارت است از: وسائل الشیعه، وافى و بحارالانوار.
2. تدوین تفاسیر روایى از این نوع تفسیر در این دوره، میتوان به تفسیر البرهان فى تفسیر القرآن تألیف سیّدهاشم بحرانى (م1107) و تفسیر نورالثقلین تألیف شیخ عبدعلى عروسى حویزى (از علماى قرن یازدهم) اشاره کرد.
دوره هفتم:عصر تجدید حیات اجتهاد در عرصه فقاهت
این دوره، از اواخر قرن دوازدهم آغاز شده و تا سال 1260 ادامه مییابد. هر چند در عصر رواج اخبارى گرى، جمعى از علماى اصولى نیز به تلاش خویش ادامه میدادند، ولى تفکّر اخبارى به گونه اى سیطره داشت، که اجازه نفوذ و رشد افکار مجتهدان اصولى را نمیداد. در اواخر سلطه اخباریون، که دانشمندان آنان راه اعتدال را در پیش گرفته بودند، عالم محقّق و دانشمند ژرف اندیش، علاّمه وحید بهبهانى (م1206) در برابر تفکّر اخبارى گرى برخاست. وى از نجف اشرف به کربلا آمد که مرکز اخباریون بود و زعامت آنان را مرحوم شیخ یوسف بحرانى نویسنده کتاب الحدائق الناضرة برعهده داشت. محقّق بهبهانى، مبانى اخباریون را نقد کرد و به تقویت مبانى مجتهدان اصولى پرداخت. سرزمین عراق ـ مخصوصاً کربلا و نجف ـ که مرکز اخباریون بود، با نهضت فکرى و علمی محقّق بهبهانى از وجود چنین افرادى خالى شد. اجمالى از مهم ترین پاسخهاى دقیق و علمى علاّمه بهبهانى به مبانى اخباریون چنین بود:
1. اخباریان معتقد بودند که عمل به ظواهر قرآن تفسیر به رأى است (مگر آیاتى که توسط معصومین تفسیر شده باشد) و از این رو، مشمول روایات ناهیه از تفسیر به رأى میشود. محقّق بهبهانى پاسخ داد که تمسّک به ظواهر قرآن، پس از فحص از مخصّص، مقیّد، ناسخ و مانند آن که از معصومان وارد شده باشد در حقیقت عمل به قرآن است و از قسم تدبّر در قرآن به شمار میآید و این مسأله با تفسیر به رأى تفاوت فراوانى دارد. زیرا ظواهر الفاظ در عرف متشرّعه حجّت است.
2. اخباریون فقط کتاب و سنّت را در استنباط احکام حجّت میدانستند و معتقد بودند که عقل هیچ نقشى در استنباط احکام شرعى ندارد؛ زیرا در روایات آمده است که نمیشود دین خدا را با عقول بشرى فهمید. محقّق بهبهانى در این زمینه، رساله اى در حسن و قبح عقلى نوشت و در آن حجیّت عقل را در مستقلاّت عقلى به اثبات رسانید و روشن ساخت که آن گونه روایات در واقع اشاره به احکام ظنّى عقل از راههایى چون: قیاس و استحسان و... دارد. و گرنه در احکام قطعى عقل که هیچ فطرت درستى در حجیّت آن شک ندارد، حکم عقل حجّت است، مانند «قبح عقاب بلا بیان» و یا «اشتغال یقینى نیاز به فراغ و برائت یقینى دارد» و نظیر آن و در روایات معصومین بر حجیّت عقل تأکید شده است.
3. اخباریها اجماع را در مسیر استنباط احکام حجّت نمیدانستند و معتقد بودند اجماع در میان عالمان اهل سنّت، دلیل شمرده میشود، نه در اعتقاد عالمان امامیّه. محقّق بهبهانى روشن ساخت که «اجماع» میان ما و عالمان اهل سنّت اشتراک لفظى دارد و گرنه اجماعى که ما معتقد به حجیّت آن هستیم، تفاوت جوهرى با اجماعى که اهل سنّت بدان معتقدند، دارد. اهل سنّت اجماع را فى نفسه حجت میدانند، ولى فقهاى اهلبیت(علیهمالسلام) معتقدند که اجماع طریقى است براى تحصیل قول و نظر معصوم(علیه السلام). شرایط تحصیل نظر معصوم به وسیله اجماع در علم اصول توضیح داده شده است.
4. اخباریها معتقد بودند که همه احادیث وارده از معصومان در کتب معروف و معتبر مانند کتب اربعه قطعى است و نیازى به علم رجال، براى بررسى اسناد آنها نداریم. محقّق بهبهانى این مبنا را نیز رد کرد و در رساله اجتهاد و اخبار نیاز به علم رجال را اثبات کرد. افزون بر این، وى با ابتکاراتى در علم اصول، فصل تازهاى را در این علم گشود و سبب رشد و بالندگى آن گردید[۱۱۵]
شاگردان محقّق بهبهانى:
علاّمه وحید بهبهانى افزون بر پاسخ گویى و نقد مبانى اخباریون، شاگردان ارزشمند و بزرگى را تحویل جامعه اسلامى داد که پس از رحلت ایشان در سال 1206، خطّ فکرى استاد را با مهارت تمام ادامه دادند که مهم ترین آنان عبارتند از:
1. ملاّ مهدى نراقى (م 1209) نویسنده کتاب معتمد الشیعة فی احکام الشریعة. [۱۱۶] ).
2. سیّد محمّدمهدى بحرالعلوم (م 1212) مؤلّف کتاب الفوائد الرّجالیة. [۱۱۷]
3. شیخ ابوعلى حائرى (م 1216) مؤلّف کتاب منتهى المقال. [۱۱۸]
4. شیخ جعفر کاشف الغطا (م 1227) مؤلّف کتاب کشف الغطا. [۱۱۹]
5. میرزا ابوالقاسم قمى (م 1231) مؤلّف کتاب غنائم الأیّام و جامع الشتات. [۱۲۰]
6. سیّدعلى طباطبایى (م 1231) پدیدآورنده موسوعه فقهى ریاض المسائل. [۱۲۱]
7. سیّدجواد عاملى (م 1226) مؤلّف موسوعه فقهى مفتاح الکرامة.(125) (125). [۱۲۲]
و دهها شاگرد دیگر.
شاگردان با واسطه محقّق بهبهانى جمعى دیگر از فقهاى بزرگ امامیّه، شاگردان باواسطه محقّق بهبهانى بودند؛ آنان نیز در واقع از شاگردان مدرسه آن فقیه نامدار محسوب میشوند؛ مانند:
1. ملا احمد نراقى (م 1245) نویسنده کتاب مستند الشیعة [۱۲۳]
2. شیخ محمّدحسن نجفى (معروف به صاحب جواهر) (م 1266) نویسنده موسوعه عظیم و بى نظیر فقهى جواهر الکلام که در 43 جلد منتشر شده است. [۱۲۴]
ویژگىهاى دوره هفتم:
مهم ترین آثار و ویژگیهاى این دوره از این قرار است: 1. ایجاد شور و شوق مجدد فقهى و شکست جمود و تحجّر و بازگشت عقل به میدان استدلال و استنباط فقهى. 2. پایان سلطه افکار اخبارى گرى به گونه اى که جز عده اى اندک از آنان در حوزههاى علمى شیعه باقى نماندند و زعیم آنان در آن عصر، جناب شیخ یوسف بحرانى نیز اندک اندک به اصولیین نزدیک شد، و از دفاعیّاتش نسبت به مذهب اخبارىها دست برداشت و در مقدّمه دوازدهم کتاب الحدائق الناضرة بدان اعتراف نمود. 3. تألیف موسوعههاى اصولى و فقهى. در علم اصول مرحوم میرزاى قمى قوانین الاصول را تدوین کرد و همچنین سیّد ابراهیم قزوینى (م 1264) کتاب «ضوابط الاصول» و شیخ محمّدابراهیم کلباسى (م1261) کتاب اشارات الاصول را نگاشت. در فقه نیز موسوعههاى ارزشمندى تدوین شد که ذکر اسامى آنها گذشت. 4. پیدایش ابتکارات کارساز و مؤثر اصولى به دست تواناى علاّمه وحید بهبهانى که در پرتو آن تحوّلى در علم اصول و فقه پدید آمد. ________________________________________
دوره هشتم:عصر نوآورىهاى فقهى
این دوره، از نیمه قرن سیزدهم آغاز شد و بر اثر این تلاشها و بالندگى و رشد خطّ فکرى محقّق بهبهانى، زمینه ظهور حرکت جدید علمى به همراه ابداع اسلوبى جدید و روشهاى تازه در فقه و اصول پدید آمد. پیشواى این حرکت بدیع در فقه و اصول، شیخ مرتضى انصارى (م 1281) بود. ر.ک: اعیان الشیعه، همان، ج 10، ص 117-119.وى شاگرد فقیهان گرانقدرى چون سیّد محمّدبن سیّد على (معروف به سیّد مجاهد) (م 1243) نویسنده کتاب المناهل فى الفقه همان، ج 9، ص 443. و شریف العلماى مازندرانى (م1245) همان، ج 7، ص 338 و339. و ملاّ احمد نراقى (م 1245) و شیخ على بن شیخ جعفر کاشف الغطا (م 1254) و شیخ محمّد حسن نجفى (صاحب جواهر) (م 1266) بود. پس از ارتحال صاحب جواهر، مرجعیّت عامه شیعه به شیخ مرتضى انصارى منتقل شد که به مدّت 15 سال زعامت حوزههاى علمیّه و مرجعیت شیعه را عهده دار بود. شیخ انصارى در کتاب اصولى معروف خویش به نام «الفرائد» که به رسائل مشهور است و بیش از یک قرن است که از کتابهاى درسى حوزههاى علمیّه شیعى است، ابداعات اصولى فراوانى را عرضه نمود. در فقه نیز کتاب ارزشمند «المکاسب» را نوشت که همچنان از کتابهاى درسى حوزههاى علمیّه است. این کتاب از احکام کسبهاى حرام، احکام مختلف خرید و فروش، احکام خیارات، شرط شرعى و غیر شرعى و احکام قبض و نقد و نسیه بحث میکند. و در آن شیوههاى تازه و بدیعى را در استنباط احکام فقهى به کار گرفت. شاگردان شیخ انصارى: از مکتب شیخ انصارى نیز شاگردان توانمندى به جهان اسلام عرضه شد که مهم ترین آنها عبارتند از: 1. سیّد حسین کوه کمرى (م 1299). [۱۲۵] 2. میرزا محمّد حسن شیرازى (م 1312). وى از مشهورترین شاگردان شیخ انصارى بود که پس از رحلت شیخ، زعیم شیعه گردید و پس از مشکلاتى که در نجف پیش آمد، به سامرا رفت و حوزه علمیّه بزرگى را در آنجا تأسیس کرد. [۱۲۶] 3. میرزا حبیب الله رشتى (م1312).(133) 4. شیخ محمّدحسن آشتیانى (م1319). [۱۲۷] 5. شیخ محمّدرضا همدانى (م1322)؛ نویسنده کتاب مصباح الفقیه. [۱۲۸] 6. شیخ محمّدکاظم خراسانى (م 1329). آخوند خراسانى پس از ورود به نجف، در درسهاى شیخ انصارى و پس از وى در درسهاى میرزاى شیرازى حاضر شد. وى از بزرگان علماى شیعه به شمار میآید که افزون بر استفاده از افکار بلند شیخ انصارى، خود نیز داراى ابداعات و نوآورىهایى در «اصول فقه» است. آخوند خراسانى از مدرسان چیره دستى بود که در پاى درس وى، بیش از هزار نفر حاضر میشدند. کتاب اصولى وى به نام کفایة الاصول حدود یک قرن است که در سطوح عالى حوزهها تدریس میشود. [۱۲۹] مکتب شیخ انصارى به عنوان خطى فکرى داراى ثمرات و برکات وجودى فراوانى بود و افزون بر شاگردان بلاواسطه، جمعى از علما و فقهاى نامى از آن مکتب بهره مند شدند و از شاگردان شیخ انصارى استفاده کردند. شاگردان «صاحب سبک و مدرسه» شیخ انصاری فقهاى بزرگى در این دوره پا به عرصه وجود گذاشتند و با واسطه از مکتب شیخ بهره مند شده و منشأ آثار و برکات و نوآوریهاى فراوانى شدند، بلکه تعداد قابل توجّهى از آنان، هر کدام صاحب سبک و مدرسه اى گردیدند. جمعى از آنان از این قرار است: 1. سیّد محمّدکاظم یزدى (م1337) صاحب کتاب معروف العروة الوثقى که از مراجع بزرگ زمان خود بود. 2. شیخ عبدالکریم حائرى (م1355) مؤسّس حوزه جدید علمیّه قم که شاگردان بزرگى پرورش داد مانند: امام خمینى؛ آیة الله گلپایگانى و آیة الله اراکى(قدس سرهم). 3. میرزا محمّدحسین نائینى (م 1355) که آثار فراوانى را به جامعه اسلامى اهلبیت(علیهمالسلام)عرضه کرد. بسیارى از آثار وى به قلم شاگردانش نوشته شده، از جمله: - فوائد الاصول به قلم شیخ محمّدعلى کاظمى(م1365). - منیة الطالب فى احکام المکاسب، به قلم شیخ موسى خوانسارى (م 1365). - اجود التقریرات، به قلم فقیه توانا حضرت آیة الله خویى (م 1413). [۱۳۰] 4. شیخ ضیاء الدین عراقى (م 1361) که داراى شاگردان برجسته اى مانند آیة الله سیّد محسن حکیم (م 1390) است. 5. شیخ محمّدحسین اصفهانى (م 1361). وى نیز از شاگردان مرحوم آخوند خراسانى بود و شاگردان برجسته اى پرورش داد از جمله: الف) شیخ محمّدرضا مظفر (م 1384) مؤلّف کتاب اصول فقه (معروف به اصول مظفر) که از کتابهاى درسى حوزههاى علمى شیعى است. ب) آیة الله سیّد محمّدهادى میلانى (م 1394) که مرجع و زعیم مسلمانان در منطقه خراسان بود. ج) علاّمه سیّد محمّدحسین طباطبایى(م 1401) صاحب تفسیر معروف و مشهور المیزان فى تفسیر القرآن که در بیست جلد منتشر شده است. 6. آیة الله سیّد ابوالحسن اصفهانى (م 1365). کتاب وسیلة النجاة وى یک دوره فقه است که همه کتب فقهى ـ جز قضا وشهادات وحدود ودیات ـ را در برمى گیرد. [۱۳۱] وى در سال 1364 قمرى به قم آمد و زعامت حوزههاى علمیّه و مرجعیت شیعیان را عهده دار گردید و سالها زعامت مطلق شیعیان را بر عهده داشت. [۱۳۲] 8. آیة الله سیّد احمد خوانسارى (م 1405). مهمترین اثر علمى او در فقه ـ که مورد توجّه محقّقان است ـ جامع المدارک فى شرح المختصر النافع نام دارد که در هفت جلد منتشر شده است. ر.ک: مجلّه نور علم، شماره هشتم، بهمن 1363، ص 12 به بعد. 9. امام خمینى (م 1409). آیة الله سیّد روح الله فرزند سیّد مصطفى، معروف به «امام خمینى» پیشواى بزرگ و رهبر عالیقدر جهان اسلام که در تاریخ فقهاى شیعه شخصیتى است کم نظیر. از امام خمینى آثار فقهى و اصولى ارزشمندى به یادگار مانده است که از جمله آنان است: الف) المکاسب که در پنج جلد منتشر شده است. ب) تحریر الوسیلة؛ که اصل آن از مرحوم سیّد ابوالحسن اصفهانى است و امام خمینى آن را به شیوه تازه اى تدوین و تکمیل و تحریر کرد. ج) چند دوره اصول که به قلم خود ایشان و شاگردانش تدوین شده است و یکى از آنها تهذیب الاصول نام دارد که توسط آیة الله جعفر سبحانى تدوین گردیده است. [۱۳۳] آثار علمى فراوانى از او به یادگار مانده که برخى به قلم خود او و برخى دیگر به قلم شاگردانش فراهم آمده است. از جمله این آثار عبارتند از: اجود التقریرات که تقریرات استاد وى محقّق نائینى است، التنقیح، مستند العروة، مصباح الاصول، محاضرات فى الاصول. این چهار کتاب تقریرات خارج اصول و به قلم شاگردان اوست. هم اکنون آثار فقهى و اصولى و تفسیرى او تحت عنوان موسوعة الامام الخویى در 50 جلد و موسوعه گسترده رجالى او با نام معجم الرجال الحدیث در 23 جلد منتشر شده است. [۱۳۴] 11. آیة الله سیّد محمّدرضا گلپایگانى (م1414). آیة الله گلپایگانى از شاگردان بزرگ آیة الله شیخ عبدالکریم حائرى بود. از ایشان آثارى در فقه به جاى مانده است از جمله: کتاب الحج، ولایة الفقیه، الدّر المنضود فى احکام الحدود، کتاب الطهارة. [۱۳۵]
ویژگىهاى دوره هشتم
1. تنظیم ویژه مباحث اصولى هر چند این دوره، در واقع بخش قابل توجهى از آن ثمره اى است که شیخ انصارى و شاگردانش، از محقّق بهبهانى به ارث بردهاند و از این رو، بیشتر مطالبى که علماى این دوره نوشتهاند ریشه آنها در کلمات محقّق بهبهانى و شاگردانش یافت میشود، [۱۳۶] ولى تفاوتش با دوره گذشته آن است که این سلسله از مباحث به شکل خاص تنظیم و ارائه گردید که نمونههاى روشن آن در آثار شیخ انصارى و آخوند خراسانى به خوبى دیده میشود. مسائل اصولى در این دوره به مباحث الفاظ و مباحث عقلى تقسیم شد و مباحث عقلى به صورت گسترده اى، همراه با نوآوریها، مورد بحث قرار گرفت که پیش از این سابقه نداشته است.
2. نوآورىهاى فقهى در این دوره ابواب فقهى به صورت تازه و گسترده اى ارائه گردید که میتوان به بحثهاى گسترده شیخ انصارى در فقه و محقّق همدانى در مصباح الفقیه اشاره کرد.
3. اهتمام گسترده به عبادات و عقود هر چند فقه، ابواب متعددى مانند عبادات و عقود و ایقاعات و سیاسات دارد؛ ولى فقهاى این دوره، بیشترین همّت خویش را صرف عبادات و عقود کرده اند. و این رویکرد در کتاب مکاسب شیخ انصارى (در بخش معاملات) و مصباح الفقیه محقّق همدانى و عروة الوثقى آیة الله سیّد محمّد کاظم یزدى(عمدتاً در بخش عبادات) و دیگر آثار این دوره نمود کامل دارد. فقهاى این دوره غالباً در یکى از این دو باب و یا هر دو باب تألیفاتى دارند.
4. پیدایش «تقریرات» در فقه و اصول هر چند «تقریرات» شبیه «امالى» در میان علماى پیشین است که استاد املا میکرد و شاگردان مینوشتند، ولى با دو تفاوت:
الف) امالى استادان، در گذشته، به نام خود استاد منتشر میشد بدون آنکه نامى از شاگرد به میان آید؛ مثل امالى شیخ صدوق و امالى شیخ مفید؛ ولى در این عصر، تقریرات استادان به نام شاگردان منتشر میشود، هرچند نام استادان نیز ذکر میگردد، مانند اجود التقریرات که درسهاى آیة الله نائینى است، ولى به نام شاگردش آیة الله خویى منتشر شده است و دهها تقریرات دیگر.
ب) در «امالى» الفاظ و عبارات نیز از استاد بوده و شاگردان متن املاى استاد را یادداشت و به نام استاد منتشر میساختند؛ ولى در «تقریرات» محتواى کتاب از اساتید است، ولى شاگردان، آن محتوا را با عبارات و الفاظ و جمله بندى و تبویب مناسب با ذوق خود تهیه و منتشر میسازند.
5. پیدایش رسالههاى عملیّه به شکل جدید هر چند در میان فقهاى گذشه رسالههایى براى عمل مقلّدان و مراجعان وجود داشت، که برخى از آنان تحت عنوان المسائل... تألیف شده است، مانند: المسائل الجیلانیّة و المسائل الرجبیّة از شیخ طوسى و جامع عبّاسى از شیخ بهایى و نجاة العباد فى یوم المعاد از صاحب جواهر؛ ولى به هر حال، کتابهایى در محدوده معین و مختصر و گاه نیز تخصّصى و غیر قابل استفاده براى عموم بود. اما در این دوره، رسالههاى عملیّه که در بردارنده همه مسائل مورد نیاز مردم در مسائل فقهى است، بدون اشاره به ادّله فتوا تألیف شده است. از جمله این نوع کتابهاست: عروة الوثقى، اثر آیة الله سیّد محمّدکاظم یزدى، وسیلة النجاة، تألیف آیة الله سیّد ابوالحسن اصفهانى، منهاج الصالحین، نوشته آیة الله سیّد محسن حکیم، تحریر الوسیله، تألیف امام خمینى، منهاج الصالحین، نوشته آیة الله سیّد ابوالقاسم خویى و توضیح المسائل مراجع تقلید امروز.
دوره نهم: عصر ورود فقه به عرصههاى گوناگون اجتماعى
هر چند پیوند فقه با حکومت و سیاست بسیار روشن است (رجوع کنید به: بحث «رابطه فقه و حکومت» در کتاب دائرة المعارف فقه مقارن) ولى فقهاى شیعه به سبب کنار زده شدن از حکومت، بیشتر به سراغ ابوابى میرفتند که جنبه شخصى داشت و اگر مسائل اجتماعى و حکومتى نیز مورد بحث قرار میگرفت، احیاناً به گونه اى گذرا و با نگرشى «فردى» بود و بیشتر توجّهات آنها به رفتار و تصرفّات شخصى معطوف میشد. شهید سیّد محمّدباقر صدر مینویسد: «این گوشه نشینى سیاسى، به تدریج دامنه هدف اجتهاد را نزد شیعه تنگ تر کرده و رفته رفته، این فکر که عرصه عرض اندام آنها، تنها در حوزه شخصى است، رسوخ یافته است و بدین صورت، اجتهاد در ذهن فقیه، با فرد مسلمان گره خورده است، نه با جامعه اسلامى. در دو مثالى که یکى از اصول و دیگرى از فقه ذکر میکنیم، میتوان «فردى نگرى» را در نگرش فقیهان دید. در بحثهاى دلیل انسداد در علم اصول وقتى گفته میشود: شریعت حاوى تکالیفى است که چون شناخت آنها به صورت قطعى ممکن نیست، باید در شناخت آن، از ظنّ پیروى کرد. در پاسخ میگویند: چرا نتوانیم «احتیاط» در هر واقعه اى را به جاى پیروى از ظن، بر مکلّف واجب بدانیم؟ البتّه هر گاه گستردگى احتیاط به «عسر و حَرَج» انجامید، هر مکلّف میتواند به اندازه اى که به «حَرَج» نرسد، از احتیاط بکاهد. در این پاسخ، به روشنى میتوان نگاه به «فرد» را دید؛ زیرا در صورت تشریع شریعت براى فرد، میتوان چنین احتیاطى را واجب کرد، نه در تشریع براى جامعه؛ زیرا، نمیتوان اساس زندگى و روابط اجتماعى، تجارى و سیاسى یک جامعه را بر احتیاط بنا نهاد. مثال فقهى را میتوان با توجّه به نظر فقها درباره قاعده «لاضرر» مطرح کرد. این قاعده وجود هر گونه حکم ضررى را در اسلام نفى میکند؛ آنگاه این اشکال مطرح میشود که بسیارى از احکام اسلام ضررى است، مانند: تشریع دیات، قصاص، ضمان، زکات، جهاد و مانند آن؛ که این احکام موجب زیان براى افراد است. آنگاه پاسخ میدهند که قاعده «لاضرر» احکامی را که خود براساس «ضرر» بنا شده، برنمىدارد. رمز این اشکال و آن پاسخ، در نحوه نگرش فردى به شریعت است؛ و در نگرش اجتماعى و مصالح جامعه، هرگز این احکام ضررى نیست، بلکه براى جامعه مفید و سودمند است». [۱۳۷] این احکام به نظر عرف و عقلا هرگز ضررى نیست و در همه جوامع بشرى رایج است؛ آنها این احکام را نافع براى جامعه میدانند جامعه اى که مصلحت افراد به مصلحت آن بستگى دارد و منافع افراد در پرتو منافع جامعه تأمین میشود و امام امیرمؤمنان در عهدنامه معروف مالک اشتر در بحث جنود (ارتش) به آن اشاره فرموده است.[۱۳۸] پاسخ امام خمینى(قدس سره) به سؤال دبیر وقت شوراى نگهبان قانون اساسى در ارتباط با معادن مکشوفه در املاک شخصى نیز، از نگرش «جامعه نگرى» به مسائل فقهى حکایت دارد. در بخشى از آن نامه میخوانیم: «اگر فرض کنیم معادن و نفت و گاز در حدود املاک شخصى است ـ که فرض بىواقعیّت است ـ این معادن چون ملى است و متعلّق به ملّتهاى حال و آینده است که در طول زمان، موجود میگردند، از تبعیّت املاک شخصیه خارج است، دولت اسلامى میتواند آنها را استخراج کند، ولى باید قیمت املاک اشخاص و یا اجاره زمین تصرّف شده را مانند سایر زمینها ـ بدون محاسبه معادن در قیمت و یا اجاره ـ بپردازد و مالک نمیتواند از این امر جلوگیرى نماید». [۱۳۹] نکته دیگرى که در مباحث فقها کمتر مورد توجّه قرار گرفته، اصل «عدالت اجتماعى» در فتاواست. شهید مرتضى مطهرى(قدس سره) در این باره مینویسد: «اصل عدالت اجتماعى ـ با همه اهمیّت آن ـ در فقه ما مورد غفلت واقع شده است و در حالى که از آیاتى چون «وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً» و «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»عموماتى در فقه به دست آمده است، ولى با این همه تأکیدى که قرآن کریم بر روى مسأله عدالت اجتماعى دارد، مع هذا یک قاعده و اصل عام در فقه از آن استنباط نشده، و این مطلب، سبب تضعیف تفکّر اجتماعى فقهاى ما گردیده است». [۱۴۰] ورود فقهاى شیعه به مسائل حکومتى و سیاسى، واکنشی به پدیده استعمار هر چند با تشکیل حکومت شیعى (نه مذهب شیعه) در ایران توسّط صفویّه، عرصه ورود فقهاى شیعه به مسائل حکومتى و سیاسى اسلام بیشتر گردید؛ ولى در ادامه، با گسستن حاکمان از فقها، بار دیگر عرصه تلاش فقیهان بیشتر به مسائل فردى و عبادى معطوف گردید، اما ورود استعمار غرب با دو چهره جدید، عرصه تازه اى براى تلاش فقها فراهم کرد؛ این دو چهره که دو عامل مهم براى به صحنه کشاندن فقها بود عبارت است از: 1. تلاش استعمارگران براى تصرّف کشورهاى اسلامى. 2. تلاش استعمار نو براى سلطه فرهنگى، اقتصادى و سیاسى بر مسلمین به شیوه اى تازه توسّط ایّادى و وابستگان داخلى. در عرصه نخست حضور استعمارگران در ایران و عراق، سبب برخورد فقهاى شیعه با آنان گردید و همین مسائل راه ورود فقهاى شیعه را به عرصه مسائل اجتماعى باز کرد و موجب صدور فتواهاى تاریخى و یا ورود به میدان مبارزه با استعمارگران گردید؛ که از این نمونهها میتوان به فتواى آیة الله میرزا محمّدتقى شیرازى (م1338) به جهاد بر ضدّ اشغالگرى انگلستان و شرکت وى و دیگر فقها در جهاد علیه انگلیسىها اشاره کرد. [۱۴۱] در عرصه دوم نیز، میتوان به فتواى میرزاى بزرگ شیرازى (م 1312) در ارتباط با تحریم تنباکو، براى خلع ید انگلیس از ایران و همچنین حمایت آخوند خراسانى (م 1329) و میرزاى نائینى (م1355) از مشروطه خواهان و مخالفت با استبداد قاجارى اشاره کرد. کتاب «تنبیه الامة و تنزیه الملّة» میرزاى نائینى را که درباره ضرورت مشروطه و دستورالعمل آن نوشته شده، باید در همین راستا ارزیابى کرد. در آخرین حلقه این سلسله از فقها، امام خمینى(قدس سره) قرار دارد که با طرح حکومت اسلامى و نظریه ولایت فقیه، مبارزه اش را برضد استبداد داخلى و استعمار خارجى آغاز کرد و به سقوط رژیم سلطنتى در ایران و تشکیل حکومت اسلامى گردید. به هر حال، در مبارزه این سلسله از فقهاى شیعه با هر دو شیوه استعمارگران و برخورد فرهنگ اسلامى با تمدّن غرب، چالشهاى تازه اى در عرصههاى مختلف اجتماعى و حکومتى پیش آمد و مخصوصاً با طرح مسائل جدید و پرسشهاى نوپیدا و القاى شبهات از ناحیه روشنفکران وابسته فکرى به دانشمندان غربى، در عرصه فقه نیز، نگرشى تازه به مسائل فقهى میان فقها پدید آمد که در نتیجه، در عرصههاى اقتصاد، سیاست، احوال شخصیّه و مانند آن ـ که گاه تحوّلات جدید بدان دامن میزد ـ تلاش تازه و عمیقى صورت گرفت. طرح مباحث حکومت اسلامى، ولایت فقیه، دموکراسى و حق انتخاب، مردم سالارى دینى، بیمه، بانک، پیوند اعضا، تلقیح، بانک خون، ارتباطات بین الملل، حق مالکیّت کشورها بر فضا و اعماق زمین و دریاها، مالکیت معنوى نسبت به اختراعات، اکتشافات و آثار علمى و هنرى و مانند آنها مولود این تحوّلات و تعاملات است. با تشکیل حکومت اسلامى در ایران براساس فقه اهلبیت(علیهمالسلام) این سلسله از مباحث و بحثهاى جدّى و تازه، به فقه شیعه رونق و نشاطى دوباره بخشید. فقها و دانشمندانى همچون امام خمینى، شهید سیّد محمّدباقر صدر، علاّمه طباطبایى، آیة الله مکارم شیرازى، شهید مرتضى مطهّرى را میتوان از طلایه داران این عرصه نامید. کتابهاى «کشف الاسرار و «ولایت فقیهم از امام خمینى، «اقتصادنا» و «البنک اللاربوى» از آثار شهید سیّد محمّدباقر صدر، «تفسیر المیزان» از علاّمه طباطبایى، «تفسیر نمونه»، «مجله مکتب اسلام»، «طرح حکومت اسلامى» و «جلد دهم پیام قرآن» از آثار آیة الله ناصر مکارم شیرازى، «نظام حقوق زن در اسلام»، «مسأله حجاب»، «اسلام و مقتضیّات زمان» و... از علاّمه شهید مرتضى مطهّرى نمونههاى روشنى از توجّه به نیازهاى اجتماعى و پاسخ به شبهات و کشاندن فقه اسلامى و معارف دینى به عرصه جامعه است، که در این رویکرد، به مسائل جدید، و پرسشهاى تازه توجّه خاصّى شده و «جامعه نگرى» وزن و اعتبار ویژه اى به خود گرفت. پس از پیروزى انقلاب اسلامى در ایران و تشکیل حکومت اسلامى، نگرش فقیهان و اندیشمندان مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) به عرصه فقه اسلامى در زمینه سیاست و حکومت و مباحث تازه در ابواب اجتماعى، سیاسى و اقتصادى، عمیق تر گردید و سبب تدوین دهها کتاب در این زمینه شد.
ویژگىهاى دوره نهم:
- جامعه نگرى به جاى فرد نگرى در عرصه فقاهت.
- ورود فقاهت به عرصه رهبرى اجتماعى مسلمین در مسیر مبارزه با استعمار خارجى و استبداد داخلى.
- توجّه به مسائل دنیاى جدید و مسائل تازه اى که در تبادل فرهنگها و برخورد فرهنگ اسلامى با تمدّن جدید غرب به وجود آمد.
- نفوذ مسائل فقهى در عرصه قانونگذارى و متأثّر شدن مجالس تقنینى از فقه و حقوق اسلامى.
- تدوین کتبى در عرصه حکومت و سیاست، احوال شخصیّه و اقتصاد.
- تدوین موسوعات فقهى به شکلى تازه.
شکل جدید تدوین موسوعات فقهى معمولا به صورت الفبایى است که همه موضوعات و مسائل فقهى براساس حروف الفبا تدوین میشود:
در میان دانشمندان اهل سنّت دو موسوعه مهم فقهى به صورت الفبایى تدوین شده است :
موسوعة الفقه الاسلامى(موسوعه جمال عبدالناصر) است که تا کنون 20 جلد از آن منتشر شده است و تا کلمه «اقتناء» رسیده و پس از آن متوقّف شده است
موسوعه فقهیّه کویتى، وزارت اوقاف و شئون اسلامى است که تا کنون 40 جلد از آن منتشر شده است.
فقه اهلبیت هم به صورت موسوعه نگاشنه شده که میتوان به سه نمونه از آن اشاره کرد:
1. موسوعة الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهلبیت(علیهمالسلام).
2. الموسوعة الفقهیة المیسّرة.
3. «دائرة المعارف فقه مقارن» تحت اشراف آیة الله مکارم شیرازى.
ویژگیهاى «دائرة المعارف فقه مقارن» عبارت است از:
- تدوین آن براساس فقه مقارن و مطابق فتاواى مشهور فقهاى شیعه و اهل سنّت.
- توجّه به احکام مذاهب غیر اسلامی و احکام حقوقى دنیاى معاصر و قوانین بینالمللى.
- توجّه ویژه به مسائل مستحدثه.
- طرح قواعد فقهى، اصولى و رجالى در جایگاههاى مناسب.
- پاسخ به شبهات در عرصه فقه.
- اهمیّت نخست به آیات الاحکام.
- توجّه ویژه به فلسفه احکام (در هر بابى که دسترسى به آن ممکن باشد).
یادآورى لازم در اینجا تذکر این نکته را لازم است که ورود فقه در عرصه حکومت و مسائل اجتماعى وابسته به آن، نباید سبب عرفى شدن احکام دینى گردد. به این معنا که ما سعى کنیم همه احکام را برخواستههاى افراد، مخصوصاً غرب زدهها تطبیق دهیم و فقه در درجه اوّل سیاسى و در درجه بعد، دینى و اسلامى گردد یا به تعبیر دیگر: بسیارى از احکام فقهى را مربوط به زمان گذشته بدانیم و آنچه را امروز به گمان خود به مصلحت فرد و جامعه میبینیم جایگزین آن کنیم. متأسّفانه بعضى از دانشمندان عصر ما که در حدّ بالایى از آگاهى فقهى نیستند گرفتار این افراط گرى شدهاند و اصالت فقه اسلامى را مخدوش کرده اند. امام خمینى(قدس سره) پیش بینى چنین انحرافى را میکرد لذا کراراً تأکید داشت که فقه امروز نیز باید بر پایه فقه جواهرى (اشاره به کتاب جواهرالکلام مرحوم شیخ محمّد حسن نجفى(رحمه الله)) بنا شود و اصول و قواعد محکم فقهى باید پا برجا بماند متن سخن امام خمینى(قدس سره) چنین است: «این جانب معتقد به فقه سنّتى و اجتهاد جواهرى هستم و تخلّف از آن را جایز نمیدانم». [۱۴۲] و دستخوش ذوق و سلیقه و استحسان و افکار غرب گرا و سیاست زده نگردد. وظیفه الهى تمام فقهاى اسلامى این است که امروز فقه اصیل را حفظ کنند و در عین حال جوابگوى مسائل مستحدثه و نیازهاى عصر و زمان باشند.
منابع:
1. قرآن کریم.
2. نهج البلاغه، تحقیق: صبحی صالح.
3. الاحتجاج، طبرسى، ابومنصور احمد بن على، انتشارات اسوه، 1413 ق، چاپ اوّل.
4. الارشاد، مفید، محمد بن محمد، دار المفید.
5. الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، القرطبى، یوسف بن عبدالله بن محمّد بن عبدالبر، دارالکتب العلمیّه، 1415 ق، چاپ اوّل.
6. الاعلام، زرکلى، خیرالدّین، دارالعلم للملایین، بیروت، چاپ هشتم، 1989 میلادى.
7. اعلام الورى، طبرسى، فضل بن حسن، مؤسّسه آل البیت لإحیاء التراث، قم، 1417 ق، چاپ اوّل.
8. ألقاب الرسول وعترته، راوندى، قطب الدین.
9. اعیان الشیعة، سیّدمحسن امین، دار التعارف، بیروت، چاپ پنجم.
10. الإمام الصادق و المذاهب الأربعة، اسد حیدر
11. انوار البهیّه، قمى شیخ عباس، مؤسسه منشورات دینى مشهد.
12. بحارالانوار، مجلسى محمّدباقر، مؤسّسه الوفاء، بیروت، 1403 ق، چاپ دوم.
13. بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، مطهّرى، مرتضى، انتشارات حکمت، چاپ اوّل.
14. بصائر الدرجات، صفّار، محمّد بن حسن، مؤسسه اعلمى، تهران، 1404 ق.
15. پیام قرآن، مکارم شیرازى ناصر و همکاران، مدرسة الامام امیرالمؤمنین، 1367 ش، چاپ اوّل.
16. تاج الموالید، طبرسى، فضل بن حسن.
17. تاریخ التشریع الاسلامى، الخضرى بک محمّد، دار المعرفة، بیروت، 1417 ق، چاپ دوم.
18. تاریخ الخلفاء، سیوطى، جلال الدین، دارالقلم، بیروت، 1406ق، چاپ اوّل.
19. تدریب الراوى فى شرح تقریب النواوى، الدّین سیوطى، جلال، مطبعة السعادة، مصر، 1385 ق، چاپ دوم.
20. تذکرة الحفاظ، ذهبى، شمس الدین محمّد بن احمد، دارالکتب العلمیّه، 1419 ق، چاپ اوّل.
21. تذکرة الخواص، سبط بن جوزى، منشورات الشریف الرضى، قم، 1418 ق، چاپ اوّل.
22. التفسیر الکبیر، فخر رازى، فخر الدین، دارالکتب العلمیّه، تهران، چاپ دوم.
23. تهذیب التّهذیب، عسقلانى، ابن حجر، دار الکتب العلمیّة، بیروت، 1415 ق، چاپ اوّل.
24. تهذیب الاحکام، طوسى، محمد بن حسن، دار الکتب الاسلامیّه، 1365 ش، چاپ چهارم.
25. جامع المقاصد محقق کرکی، تحقیق: مؤسّسه آل البیت لاحیاء التراث، قم، 1408 ق، چاپ اوّل.
26. جواهر الکلام فى شرح شرائع الاسلام، نجفى، محمّد حسن، تحقیق: مظفر، محمد رضا، مکتبة الإسلامیة، تهران، 1397 ق، چاپ ششم.
27. خلاصة الاقوال فی معرفة الرجال، الحلی، حسن بن یوسف بن مطهر.
28. خورشید فقاهت، کریمى جهرمى، على ، انتشارات دارالقرآن الکریم، قم، 1373 ش، چاپ اول.
29. الحدائق الناضرة، بحرانى، شیخ یوسف، مؤسّسه نشر اسلامى، قم، 1363 ش، چاپ اوّل.
30. دائرة المعارف الاسلامیّة الشیعیّة، حسن الامین، دارالتعارف، بیروت، 1415ق، چاپ پنجم.
31. دائرة المعارف بستانى، بستانى، بطرس، دار المعرفة، بیروت.
32. دائرة المعارف القرن العشرین، وجدى، محمّد فرید، دارالفکر، بیروت.
33. دائرة المعارف فقه مقارن، مکارم شیرازی، ناصر، با همکاری جمعی از اساتید و محقّقان حوزه علمیه، انتشارات مدرسه الامام على بن ابى طالب( علیه السلام)، قم، 1427 ق، چاپ اوّل.
34. الذریعة الى تصانیف الشیعه، تهرانى، شیخ آقا بزرگ، دار الاضواء، بیروت، 1403 ق، چاپ سوم.
35. الرجال، ابن داوود، حلّى، حسن بن على، منشورات الرضى، قم، 1392 ق.
36. الرجال، طوسى، محمّد بن حسن طوسى، نجف اشرف، 1381 ق.
37. الرجال کشى، کشى، ابوعمرو، مؤسّسه اعلمى، کربلا.
38. الرجال، نجاشى، احمد بن على، بیروت، 1409 ق.
39. روضات الجنّات، خوانسارى، محمّد بن باقر، چاپخانه حیدریّه، تهران، 1390 ق.
40. ریاض العلماء، افندى اصفهانى، میرزا عبدالله، منشورات کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى، قم، 1403 ق.
41. ریاض المسائل، طباطبایى، سیّد على بن سیّد محمّد بن على، مؤسّسه آل البیت، قم، 1418ق، چاپ اوّل.
42. السرائر، حلّى، ابن ادریس، نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرّسین، قم، 1410 ق.
43. السنن الکبرى، احمد بن حسین بیهقى، دارالفکر، بیروت.
44. السنن، ترمذى، محمّد بن عیسى، دارالفکر، بیروت، 1403 ق، چاپ دوم.
45. سیر اعلام النبلاء، ذهبى، شمس الدّین محمّد بن احمد، مؤسّسة الرساله، بیروت، 1413 ق، چاپ نهم.
46. سیماى فرزانگان، سبحانى، جعفر، مؤسّسه امام صادق(علیه السلام)، قم، 1379 ش، چاپ اوّل.
47. صحیح بخارى، بخارى، ابوعبدالله محمّد بن اسماعیل، دارالجیل، بیروت.
48. صحیح مسلم، نیشابورى، ابوالحسین مسلم بن حجاج، دار احیاءالتراث العربى، بیروت، 1972م، چاپ دوم.
49. صحیفه امام، خمینی، سید روح الله، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، تهران، 1378 ش، چاپ اول.
50. الصواعق المحرقه، هیتمى مالکى، ابن حجر، مکتبة القاهره، 1385 ق.
51. طبقات اعلام الشیعه، تهرانى، شیخ آقابزرگ، مؤسسه اسماعیلیان، قم، چاپ دوم.
52. طبقات الکبرى، ابن سعد، دار بیروت للطباعة و النشر، 1405ق، چاپ اوّل.
53. الغیبة، طوسى، محمّد بن حسن، مؤسّسه معارف اسلامى، قم.
54. فرهنگ فقه مطابق مذهب اهلبیت(علیهمالسلام)، هاشمی شاهرودی، محمود.
55. فصلنامه فقه اهلبیت، سال اوّل، شماره اوّل.
56. الفهرست شیخ طوسى، طوسى، محمّد بن حسن، دانشگاه مشهد، 1351 ق.
57. الفوائد الرجالیّه، بحرالعلوم، سیّد محمّدمهدى، نشر مکتبة الصادق، تهران، 1405 ق.
58. القواعد الفقهیّه، مکارم شیرازى، ناصر، منشورات دارالعلم، قم، 1382 ق.
59. الکافى، کلینى، ابوجعفر محمّد بن یعقوب، دار صعب، دار التعارف، بیروت، 1401 ق، چاپ چهارم.
60. الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، دار صادر؛ دار بیروت، بیروت، 1385 ق.
61. کشف اللثام، اصفهانى، محمّد بن حسن (فاضل هندى)، مؤسّسه نشر اسلامى (جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، 1416ق، چاپ اوّل.
62. کفایة الاصول، آخوند خراسانى محمّد کاظم، مؤسّسه آل البیت، قم، 1417ق، چاپ دوم.
63. کنز العمّال، متّقى هندى، مؤسسه الرسالة، بیروت، 1405 ق، چاپ پنجم.
64. الکنى و الالقاب، قمى، شیخ عبّاس، کتابخانه صدر، تهران، 1397 ق، چاپ چهارم.
65. مبسوط، طوسی، محمد بن حسن، تحقیق: الکشفى، محمدعلى، مکتبة مرتضویة، طهران، 1387 ق، چاپ سوم.
66. مجمع البیان، طبرسى، ابوعلى فضل بن حسن ، با تحقیق جمعى از دانشمندان، (ده جلدى)، مؤسّسه اعلمى، بیروت، 1415ق، چاپ اوّل.
67. مجلّه رسالة الاسلام، معاونت فرهنگی مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی.
68. مجلّه نور علم، جامعه مدرّسین حوزه علمیه قم، (شماره هشتم)، بهمن 1363 .
69. المراجعات، عاملى، سید شرف الدین، چاپ مجمع جهانى اهلبیت، قم، چاپ اوّل.
70. المستجاد من کتاب الارشاد، حلی، حسن بن یوسف.
71. مستدرک الصحیحین، الحاکم نیشابورى، محمّد بن محمّد، دار المعرفة، بیروت، 1406 ق.
72. مسند أحمد بن حنبل، أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشیبانی، دار صادر، بیروت.
73. معجم رجال الحدیث، خویى، سیّد ابوالقاسم، منشورات مدینة العلم، 1403 ق، چاپ سوم.
74. معجم فقه السلف، کتانى، محمّد المنتصر، چاپ جامعة ام القرى، مکّه مکرّمه، 1410 ق.
75. مکاتیب الرسول، احمدى میانجى، على، مؤسّسه دارالحدیث الثقافیّه، تهران، 1419ق، چاپ اوّل.
76. الملل و النحّل، شهرستانى، عبدالکریم بن ابى بکر احمد، دارالفکر، بیروت، 1422ق، چاپ دوم.
77. المنتظم فى تاریخ الامم و الملوک، ابن الجوزى عبدالرحمن بن على بن محمّد، دارالکتب العلمیّه، بیروت، 1412 ق، چاپ اوّل.
78. من لا یحضره الفقیه، ابن بابویه قمى، أبو جعفر محمّد بن على بن حسین، دار الاضواء، بیروت، 1405 ق، چاپ ششم.
79. منتهى المقال فى احوال الرجال، حائرى، ابوعلى (مازندرانى، شیخ محمّد بن اسماعیل)، مؤسّسه آل البیت، قم، 1416ق، چاپ اوّل.
80. موسوعة الامام الخویى، خویی، سید ابو القاسم، مؤسّسة احیاء آثار امام خویى، قم، 1418ق، چاپ اوّل،.
81. موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانى، جعفر، مؤسّسه امام صادق، قم، 1418 ق، چاپ اوّل.
82. موسوعة الفقه الاسلامى(موسوعه جمال عبدالناصر)،المجلس الاعلى لشؤون الاسلامى، قاهره، 1410ق.
85. موسوعة الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهلبیت، مؤسسه دائرة معارف الفقه الاسلامى، قم، 1423 ق، چاپ اوّل.
84. الموسوعة الفقهیّه (موسوعه کویتى)، وزارت اوقاف و شئون اسلامى کویت، 1414 ق، چاپ چهارم.
85. الموسوعة الفقهیّه المیسّره، انصارى، شیخ محمّدعلى، مجمع الفکر الاسلامى، 1423 ق، چاپ دوم.
86. میزان الاعتدال، ذهبى، ابوعبدالله محمّد بن احمد، دار المعرفة، بیروت.
87. نقباء البشر، تهرانى، آقا بزرگ، دار المرتضى، مشهد، 1404 ق، چاپ دوم.
88. وسائل الشیعه، حرّ عاملى، محمّد بن حسن، دار احیاء التراث العربى، بیروت، 1391 ق، چاپ چهارم.
89. وفیات الاعیان، ابن خلکان، ابوالعباس احمد بن محمّد، دار صادر، بیروت.
۹۰. امالى شیخ طوسى، طوسى، ابوجعفر محمّد بن حسن، دارالثقافه، قم، 1414 ق، چاپ اوّل.
۹۱. امالى، ابن بابویه، محمد بن على بن حسین، تحقیق: غفارى، على اکبر، مؤسسه نشر اسلامى، قم، 1404 ق، چاپ دوم.
۹۲. امل الآمل، حرّ عاملى، محمّد بن حسین، دارالکتاب الاسلامى، قم، 1362 ش. کل مقاله برگرفته از دائرة المعارف فقه مقارن ، تحت اشراف آیت الله العظمی مکارم شیرازی
پی نوشت:
- ↑ این حدیث با تعبیرات مختلف در کتب شیعه و سنّى آمده است؛ از کتب شیعه ر.ک: کافى، کلینى، ابوجعفر محمّد بن یعقوب، ج 1، ص 294؛ وسائل الشیعه، حرّ عاملى، محمّد بن حسن، ج 18، ص 19؛ بصائر الدّرجات، صفّار، محمّد بن حسن، ص 433؛ ارشاد، مفید، محمد بن محمد، ج 1، ص 233؛ امالى طوسى، طوسى، ابوجعفر محمّد بن حسن، ص 162؛ احتجاج، طبرسى، ابومنصور احمد بن على، ج 1، ص 146؛ بحارالانوار، مجلسى محمّدباقر، ج 23، ص 106-147. از منابع اهل سنّت نیز میتوان به این کتابها اشاره کرد: صحیح مسلم، نیشابورى، ابوالحسین مسلم بن حجاج، ج 4، ص 1873؛ سنن ترمذى، ترمذى، محمّد بن عیسى، ج 5، ص 328؛ مسند احمد، أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشیبانی، ج 3، ص 59؛ سنن بیهقى، احمد بن حسین بیهقى، ج 10، ص 114؛ مستدرک الصحیحین، الحاکم نیشابورى، محمّد بن محمّد، ج 3، ص 110 و کنز العمّال، متّقى هندى، ج 14، ص 435. براى اطلاع بیشتر ر.ک: پیام قرآن، مکارم شیرازى ناصر و همکاران، ج 9، ص 62-71.
- ↑ معجم فقه السلف، کتانى، محمّد المنتصر، ج 1، ص 4 و 5.
- ↑ التفسیر الکبیر، فخر رازى، فخر الدین، ج 1، ص 205 (ذیل تفسیر آیه «بسم الله الرحمن الرحیم» از سوره حمد).
- ↑ مجموعه این احادیث که بیش از ده روایت است، با تعبیرات مختلف در جلد اوّل جامع احادیث الشیعه، ص 180 به بعد آمده است.
- ↑ براى آگاهى از فتواى شیخ شلتوت ر.ک: مجلّه رسالة الاسلام، سال یازدهم، شماره 1، ص 108.
- ↑ ر.ک: دائرة المعارف فقه مقارن، مکارم شیرازی، ناصر، ج 1، بحث «انفتاح باب اجتهاد».
- ↑ (موسوعة الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهلبیت، مؤسسه دائرة معارف الفقه الاسلامى، ج 1، ص 48)
- ↑ (موسوعة طبقات الفقهاء سبحانى، جعفر، جزء دوم)
- ↑ از کتب شیعه ر.ک: کافى، کلینى، ابوجعفر محمّد بن یعقوب، ج 1، ص 294؛ وسائل الشیعه، حرّ عاملى، محمّد بن حسن، ج 18، ص 19؛ بصائر الدّرجات، صفّار، محمّد بن حسن، ص 433؛ ارشاد، مفید، محمد بن محمد، ج 1، ص 233؛ امالى طوسى، طوسى، ابوجعفر محمّد بن حسن، ص 162؛ احتجاج، طبرسى، ابومنصور احمد بن على، ج 1، ص 146؛ بحارالانوار، مجلسى محمّدباقر، ج 23، ص 106-147. از منابع اهل سنّت نیز میتوان به این کتابها اشاره کرد: صحیح مسلم، نیشابورى، ابوالحسین مسلم بن حجاج، ج 4، ص 1873؛ سنن ترمذى، ترمذى، محمّد بن عیسى، ج 5، ص 328؛ مسند احمد، أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشیبانی، ج 3، ص 59؛ سنن بیهقى، احمد بن حسین بیهقى، ج 10، ص 114؛ مستدرک الصحیحین، الحاکم نیشابورى، محمّد بن محمّد، ج 3، ص 110 و کنز العمّال، متّقى هندى، ج 14، ص 435. براى اطلاع بیشتر ر.ک: پیام قرآن، مکارم شیرازى ناصر و همکاران، ج 9، ص 62-71.
- ↑ (کنزالعمّال، همان، ج 10، ص 285، ح 29460).
- ↑ (تذکرة الحفّاظ ذهبى، ذهبى، شمس الدین محمّد بن احمد، ج 1، ص 7).
- ↑ (کنزالعمّال، همان، ج 10، ص 292، ح 29476)
- ↑ (صحیح بخارى، بخارى، ابوعبدالله محمّد بن اسماعیل، ج 1، ص 60، باب کیف یقبض العلم، از ابواب کتاب العلم)
- ↑ (تاریخ الخلفاء، سیوطى، جلال الدین، ص 301) (شیخ خضرى بک نیز در تاریخ التشریع الاسلامى، الخضرى بک محمّد، ص 72-74، شرحى درباره منع تدوین حدیث نقل کرده است)
- ↑ تدریب الراوى فى شرح تقریب النواوى، الدّین سیوطى، جلال، ج 2، ص 65.
- ↑ کافى، همان، ج 1، ص 64، ح 1.
- ↑ رجال نجاشى، نجاشى، احمد بن على، شرح حال شماره 966.
- ↑ در کتاب امالى، ابن بابویه، محمد بن على بن حسین، تحقیق: غفارى، على اکبر، مجلس 66،
- ↑ (مکاتیب الرسول، احمدى میانجى، على، ج 2، ص 5-302).
- ↑ صحیح بخارى، همان، ج 1، ص 36، باب کتابت علم، ح 1.
- ↑ رجال نجاشى، همان، ج 1، ص 65، شرح حال شماره 1.
- ↑ فهرست شیخ طوسى، طوسى، محمّد بن حسن، شماره 441.
- ↑ رجال نجاشى، همان، شماره 2.
- ↑ ر.ک: المراجعات، عاملى، سید شرف الدین، ص 598-621 .
- ↑ ر.ک: کافى، همان، ج 7، ص 83، 84، 95، 98، 115، 121.
- ↑ (من لایحضره الفقیه، ابن بابویه قمى، أبو جعفر محمّد بن على بن حسین، ج3، ص238و258) و تعبیر «قال الفقیه العسکرى(علیه السلام)...» (تهذیب، طوسى، محمد بن حسن، ج 1، ص 131).
- ↑ (ر.ک: المراجعات، همان، ص 327)
- ↑ همان، ص 482
- ↑ الاستیعاب، القرطبى، یوسف بن عبدالله بن محمّد بن عبدالبر، ج 3، ص 206.
- ↑ القاب الرسول و عترته، ألقاب الرسول وعترته، راوندى، قطب الدین ص 56؛ تاج الموالید، طبرسى، فضل بن حسن، ص 29 و المستجاد من الارشاد، حلی، حسن بن یوسف، ص 173 (مطابق نقل موسوعة الفقه الاسلامى، طبقاً لمذهب اهل البیت، همان، ج 1، ص 40).
- ↑ تذکرة الحفّاظ، همان، ج 1، ص 94.
- ↑ وفیات الاعیان، ابن خلکان، ابوالعباس احمد بن محمّد، ج 4، ص 174.
- ↑ الامام الصادق و المذاهب الاربعه، اسد حیدر؛ به نقل از التهذیب، همان، ج 2، ص 104؛ و التوسل و الوسیلة، نوشته ابن تیمیه، ص 52 (چاپ دوم)؛ و المجالس السنیة، ص 5 (مطابق نقل الموسوعة الفقهیة المیسرة، انصارى، شیخ محمّدعلى، ج 1، ص 33). بخشى از این سخن در تهذیب التهذیب عسقلانى، ابن حجر، ج 2، ص 94 نیز آمده است.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ذهبى، شمس الدّین محمّد بن احمد، ج 6، ص 258.
- ↑ الامام الصادق و المذاهب الاربعه، اسد حیدر، ج 1، ص 53، به نقل از تحفه اثنى عشریه آلوسى، ص 8 (الموسوعة الفقهیة المیسره، همان، ج 1، ص 34).
- ↑ الصواعق المحرقه، هیتمى مالکى، ابن حجر، ص 201
- ↑ ملل و نحل شهرستانى، شهرستانى، عبدالکریم بن ابى بکر احمد، ج 1، ص 133.
- ↑ ائرة المعارف بستانى، بستانى، بطرس، ج 6، ص 478. شبیه همین تعبیرات، در دائرة المعارف القرن العشرین، وجدى، محمّد فرید، (ج 3، ص 109) نیز آمده است.
- ↑ انوار البهیّه، قمى، شیخ عبّاس، ص 170.
- ↑ الصواعق المحرقه، همان، ص 203.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، همان، ج 9، ص 387.
- ↑ اعیان الشیعه، همان، ج 1، ص 101
- ↑ همان، ص 102.
- ↑ ر.ک: بحارالانوار، همان، ج 50، ص 75-78.
- ↑ (ر.ک: وسائل الشیعه، همان، ج 18، ص 490، ابواب حدّ السرقه).
- ↑ الصواعق المحرقه، همان، ص 205.
- ↑ تذکرة الخواص، سبط بن جوزى، ص 359
- ↑ (ر.ک: تذکرة الخواص، همان، ص 360).
- ↑ بحارالانوار، همان، ج 50، ص 251، ح 6 .
- ↑ اعلام الورى، طبرسى، طبرسى، فضل بن حسن، ص 452-453
- ↑ الغیبه، شیخ طوسى، طوسى، محمّد بن حسن، ص 229-236
- ↑ (وسائل الشیعه، همان، ج 18، ص 41، باب 6 از ابواب صفات القاضى، ح 51 و 52).
- ↑ رجال نجاشى، همان، ج 1، ص 73، شرح حال ابان بن تغلب؛ وسائل الشیعه، همان، ج 20، ص 116.
- ↑ وسائل الشیعه، همان، ج 18، ص 107، باب 11 از ابواب صفات القاضى، ح 33.
- ↑ حج، آیه 78
- ↑ وسائل الشیعه، همان، ج 1، ص 327، باب 39 از ابواب الوضوء، ح 5
- ↑ میزان الاعتدال، ذهبى، ابوعبدالله محمّد بن احمد، ج 1، ص 5.
- ↑ خلاصة الاقوال، الحلی، حسن بن یوسف بن مطهر ص 234؛ رجال کشى، کشى، ابوعمرو، شرح حال ابوبصیر لیث مرادى.
- ↑ رجال کشى، همان، شرح حال فضل بن شاذان.
- ↑ ر.ک : رجال کشى، رجال نجاشى، همان؛ فهرست و رجال شیخ طوسى و معجم رجال الحدیث.
- ↑ الغیبه، همان، ص 390 .
- ↑ رجال نجاشى، همان، شرح حال حسن بن على بن ابى عقیل.
- ↑ سرائر، حلّى، ابن ادریس، ص 429.
- ↑ رجال نجاشى، همان، شرح حال محمّد بن احمد بن جنید.
- ↑ موسوعة طبقات الفقهاء، همان، مقدّمه، جزء 2، ص 238.
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، خوانسارى، محمّد بن باقر، ج 6، ص 153-178؛ اعیان الشیعه، همان، ج 9، ص 420-422؛ معجم رجال الحدیث، همان، ج 17، ص 202-210.
- ↑ موسوعة الفقه الاسلامى، جمال عبدالناصر ج 1، ص 49.
- ↑ (المنتظم، ابن الجوزى عبدالرحمن بن على بن محمّد، ج 16، ص 7و8).
- ↑ (الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج 9، ص 637و638)
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 6، ص 216-249؛ اعیان الشیعه، همان، ج 9، ص 159-167.
- ↑ فوائد الرجالیه، بحرالعلوم، سیّد محمّدمهدى، ج 3، ص 231.
- ↑ موسوعة طبقات الفقهاء، همان، مقدّمه جزء دوم، ص 299-300 (با تلخیص).
- ↑ ر .ک: امل الآمل، حرّ عاملى، محمّد بن حسین، ج 2، ص 149؛ روضات الجنّات، همان، ج 4، ص 202-206؛ اعیان الشیعه، همان،ج 8، ص 18.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 76 ؛ اعیان الشیعه، همان، ج 5، ص 244-246.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 216و217؛ روضات الجنّات، همان، ج 5، ص 357-365؛ اعیان الشیعه، همان، ج 8، ص 398-400؛ مقدّمه تفسیر مجمع البیان، طبرسى، ابوعلى فضل بن حسن ، با تحقیق جمعى از دانشمندان
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 6، ص 262-274؛ اعیان الشیعه، همان، ج 2، ص263و264.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 125-127؛ روضات الجنّات، همان، ج 4، ص 5-9؛ اعیان الشیعه، همان، ج 7، ص 239-241.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 105و106؛ روضات الجنّات، همان،ج 2، ص 374-377؛ اعیان الشیعه، همان، ج 6، ص 249و250.
- ↑ موسوعة طبقات الفقهاء، همان، مقدّمه جزء دوم، ص 302و303 (با اندکى تصرّف و تلخیص).
- ↑ ر.ک: امل الآمل،همان، ج2، ص243و روضات الجنّات، همان، ج 6، ص 274-290.
- ↑ سرائر، همان، ج 1، ص 51.
- ↑ همان، ج 1، ص 46.
- ↑ همان، ص 51.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 29؛ روضات الجنّات، همان، ج 2، ص 182-191؛ اعیان الشیعه، همان، ج 4، ص 89-93.
- ↑ (موسوعة الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البیت، همان، ج 1، ص 58).
- ↑ جامع المقاصد، محقق کرکی، تحقیق: مؤسّسه آل البیت لاحیاء التراث، ج 1، ص 20، (مقدّمه تحقیق)
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 2، ص 269-286؛ اعیان الشیعه، همان، ج 5، ص 396-408.
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 6، ص 330-339؛ اعیان الشیعه، همان، ج9،ص159.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 1، ص 181-183؛ روضات الجنّات، همان، ج 7، ص 3-21؛ اعیان الشیعه، همان، ج 10، ص 59-64.
- ↑ ر.ک: ریاض العلماء، افندى اصفهانى، میرزا عبدالله، ج 5، ص 216؛ اعیان الشیعه، همان، ج 10، ص 134.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 29؛ روضات الجنّات، همان، ج 1، ص 71-75؛ اعیان الشیعه، همان، ج 3، ص 147و148.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 1، ص 121؛ روضات الجنات، همان، ج 4، ص 360-375؛ اعیان الشیعه، همان، ج 8، ص 208-212.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 1، ص 85-91؛ روضات الجنّات، همان، ج 3، ص 352-387؛ اعیان الشیعه، همان، ج 7، ص 143-158.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 23؛ روضات الجنّات، همان، ج 1، ص 79-85 ؛ اعیان الشیعه، همان، ج 3، ص 80-82.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 1، ص 167و168؛ روضات الجنّات، همان، ج 7، ص 45-55؛ اعیان الشیعه، همان، ج 10، ص 6و7.
- ↑ موسوعة الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البیت(علیهمالسلام)، همان، ج 1، ص 61.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 250؛ روضات الجنّات، همان، ج 2، ص 68-77؛ الکنى و الالقاب، قمى، شیخ عبّاس، ج 3، ص 159و160.
- ↑ (ر.ک: مقدمه القواعد الفقهیّه، مکارم شیرازى، ناصر، ج 1، ص 23و24).
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 246؛ روضات الجنّات، همان، ج 1، ص 120-139؛ اعیان الشیعه، همان، ج 9، ص 137.
- ↑ (ر.ک: دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، حسن الامین، ج 2، ص 226).
- ↑ موسوعة طبقات الفقهاء، همان، مقدّمه، ج 2، ص 385.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 281.
- ↑ ر.ک: فرهنگ فقه مطابق مذهب اهلبیت(علیهمالسلام)، هاشمی شاهرودی، محمود، ج 1، ص 39و40
- ↑ ر.ک: موسوعة طبقات الفقهاء، همان، مقدّمه، جزء2، ص 386-391).
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 252؛ اعیان الشیعه، همان، ج 9، ص 192و193.
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 6، ص 79-103؛ اعیان الشیعه، همان، ج10،ص 46.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 1، ص 141-145؛ روضات الجنّات، همان، ج 7، ص 96-105؛ اعیان الشیعه، همان، ج 9، ص 167-171.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 248؛ روضات الجنّات، همان، ج 2، ص 78-93؛ اعیان الشیعه، همان، ج 9، ص 182-184؛ بحارالانوار، همان،ج 102، ص 105-165.
- ↑ ر.ک: روضات الجنات، همان، ج 8، ص 203-208؛ اعیان الشیعه، همان، ج10، ص 317؛ الحدائق الناضرة، بحرانى، شیخ یوسف، ج 1، (مقدّمه تحقیق جامعه مدرّسین).
- ↑ روضات الجنّات، همان، ج 2، ص 326؛ همچنین ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 92؛ اعیان الشیعه، همان، ج 6، ص 164-166.
- ↑ امل الآمل، همان، ج 2، ص 163؛ همچنین ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 4، ص 244-246؛ اعیان الشیعه، همان، ج 8، ص 70.
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 2، ص 214 و 215؛ اعیان الشیعه، همان، ج 9، ص231.
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 7، ص 111-118؛ کشف اللثام، اصفهانى، محمّد بن حسن (فاضل هندى)، ج 1، (مقدمه تحقیق جامعه مدرّسین).
- ↑ ر.ک: اعیان الشیعه، همان، ج 3، ص 222-224.
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 2، ص 94-98؛ اعیان الشیعه، همان، ج 9، ص 182؛ طبقات اعلام الشیعه، تهرانى، شیخ آقابزرگ، ج 1، ص 171-174.
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 7، ص200-203؛ اعیان الشیعه،همان، ج10،ص143.
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 7، ص 203-209؛ اعیان الشیعه، همان، 10، ص 158-160.
- ↑ ر.ک: اعیان الشیعه، ج 9، ص 124؛ الکنى و الالقاب، همان، ج 1، ص 124؛ منتهى المقال، حائرى، ابوعلى (مازندرانى، شیخ محمّد بن اسماعیل)، ج 1، (مقدّمه تحقیق مؤسّسه آل البیت(علیهمالسلام)).
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 2، ص 200-206؛ طبقات اعلام الشیعه، همان، ج 1، ص 248-252؛ اعیان الشیعه، همان، ج 4، ص 99-106؛ الکنى و الالقاب، همان، ج 3، ص 101-104.
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 5، ص 369-380؛ طبقات اعلام الشیعه، همان، ج 1، ص 52-54؛ اعیان الشیعه، همان، ج 2، ص 411-413.
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 4، ص 399-406؛ اعیان الشیعه، همان، ج 8، ص 314و315؛ ریاض المسائل، طباطبایى، سیّد على بن سیّد محمّد بن على، ج 1، (مقدّمه، تحقیق مؤسّسه آل البیت(علیهمالسلام)
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 2، ص 216و217؛ طبقات اعلام الشیعه، همان، ج1، ص 286-289
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 1، ص 95-99؛ طبقات اعلام الشیعه، همان، ج 1، ص 116؛ اعیان الشیعه، همان، ج 3، ص 183و184.
- ↑ ر.ک: طبقات اعلام الشیعه، همان، ج 1، ص 310-314؛ اعیان الشیعه، همان، ج 9، ص 149و150؛ جواهرالکلام، نجفی محمد بن حسن، تحقیق: مظفر، شیخ محمّدرضا) ج1، (مقدّمه تحقیق).
- ↑ همان، ج 6، ص 146- 148.
- ↑ همان، ج 5، ص 306-304 ؛ نقباء البشر، تهرانى، آقا بزرگ، ج 1، ص 436-441.
- ↑ ر.ک: اعیان الشیعه، همان، ج 5، ص 37و38 ؛ نقباء البشر، همان، ج 1، ص 389و390.
- ↑ ر.ک: اعیان الشیعه، همان، ج 7، ص 19-23.
- ↑ ر.ک: همان، ج 9، ص 5و6؛ مقدّمه کفایة الاصول، آخوند خراسانى محمّد کاظم، تحقیق: مؤسّسه آل البیت.
- ↑ اعیان الشیعه، همان، ج 6، ص 54-56؛ نقباء البشر، همان، قسم دوم از جزء اوّل، ص 593-595.
- ↑ ر.ک: اعیان الشیعه، همان، ج 2، ص 331-335؛ نقباء البشر، همان، ج 1، ص 41. 7. آیة الله سیّدحسین بروجردى (م 1380).
- ↑ ر.ک: اعیان الشیعه، همان، ج 6، ص 92-94؛ سیماى فرزانگان، سبحانى، جعفر، ج 1، ص 477-510.
- ↑ ر.ک: سیماى فرزانگان، همان، ج 1، ص 607-629. 10. آیة الله سیّد ابوالقاسم خویى (م 1413).
- ↑ همان ، ص 645-679 ؛ موسوعة الامام الخویى، خویی، سید ابو القاسم، ج 1، مقدّمه، ص 5-35.
- ↑ ر.ک: خورشید فقاهت (زندگى نامه آیة الله گلپایگانى)، کریمى جهرمى، على؛ سیماى فرزانگان، همان، ج 1، ص 691-712.
- ↑ موسوعة طبقات الفقهاء، همان، مقدّمه، جزء 2، ص 458.
- ↑ ر.ک: دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، همان، ج 2، ص 150و151؛ مجله فقه اهلبیت، سال اوّل، شماره اوّل، ص 35.
- ↑ در کتاب القواعد الفقهیة القواعد الفقهیّه، همان، ج 1، ص 76. نوشته آیة الله مکارم شیرازى
- ↑ صحیفه امام، خمینی، سید روح الله، ج 20، ص 402و403.
- ↑ بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، مطهّرى، مرتضى، ص 27.
- ↑ ر.ک: اعیان الشیعه، همان، ج 9، ص 192.
- ↑ (صحیفه امام، همان، ج 21، ص 289).