واقفیه در تاریخ اسلام
واقفیه در تاریخ اسلام واقفیه در معنای عام آن، سابقهای دیرین در تاریخ اسلام دارد و شماری از فرق اسلامی با تمسک به عقیده مهدویت قایل به وقف بر یک امام شدهاند. واقفیه در معنای خاصّ به توقفکنندگان بر امام هفتم اطلاق میگردد که عقیده به مهدی موعود و غیبت و رجعت او را، بر امام هفتم تطبیق دادند.
معنای واقفیه
عنوان واقفیه در کتابهای رجال و تاریخ و نیز در شرححال اشخاصی با چنین گرایشهای مذهبی و یا در ذکر مذاهب و فرق شیعه بارها تکرار شده است و بر کسانی گفته شده است که در دورههای مختلف بر امامت امامان شیعه توقف کرده بودند، از جمله به برخی از پیروان سبائیه، کیسانیه و ناووسیه. بهعنوانمثال شیخ صدوق در کتاب کمالالدین و تمام النعمه به هنگام نقل مناظره میان ابن قبه و ابی زید علوی عناوین «الواقفة علی امیرالمؤمنین» و «الواقفه علی موسی علیهالسلام» و «الواقفه علی ابی عبداللَّه» را به کار برده است[۱]. و باز در جای دیگر از همین کتاب از «الواقفه علی الحسن بن علی بن محمّد» یاد میکند که عقیده داشتند امام حسن عسکری(علیهالسلام)غایب گشته و او همان مهدی قائم است[۲].
ملاحظه میشود که در موارد فوق اطلاق عنوان واقفیه با ذکر نام امامی که بر او توقف کرده بودند همراه است و عنوان مذکور بهصورت عام ولی مقید بر همه توقفکنندگان در امامت اطلاق گردیده است. نوبختی نیز ضمن اشاره به وجود توقفکنندگانی - واقفیانی - برای هر یک از امامان تأکید میکند که واقفیه به طور مطلق عنوان خاصّ کسانی است که بر امامت امام موسی بن جعفر(علیهالسلام)توقف کردهاند. او میگوید: «هر یک از ایشان - امامان - که در گذشت واقفیه ای داشت که بر امامت او توقف کردند؛ ولی این لقب خاص اصحاب موسی بن جعفر(علیهالسلام)است»[۳].
وحید بهبهانی در این باره میگوید: «واقفیه کسانی هستند که بر امامت موسی بن جعفر توقف کردند چهبسا عنوان واقفیه بر کسانی که بر امامت دیگر امامان توقف کردند هم اطلاق شود... ولی هر گاه به طور مطلق گفته شود مراد از آن توقفکنندگان بر امام کاظم(علیهالسلام)هستند و به دیگر توقفکنندگان مربوط نمیشود مگر با وجود قرینهای بر آن...»[۴].
بااینحال برخی علما اطلاق عنوان واقفیه را ولو به طور مطلق، بر سایر توقفکنندگان در امامت بعید ندانستهاند، از آن جمله شیخ سلیمان بحرانی است که ناووسیه - توقفکنندگان بر امام صادق(علیهالسلام)را به طور مطلق تحت عنوان واقفیه ذکر کرده است [۵]. گفتار کشی درباره علی بن حسان بن کثیر هم میتواند مؤیدی بر این نظریه باشد چنان که درباره وی - که از اصحاب امام باقر و امام صادق بوده - میگوید: «او واقفی بود و ابوالحسن - یعنی موسی بن جعفر(علیهالسلام)- را درک نکرد»[۶]. او هم چنین درباره حیان سراج که در زمان امام صادق(علیهالسلام)میزیسته و کیسانی مذهب بوده گفته است: «او کیسانی و واقفی بود»[۷].
بههرحال در کتب رجالی بر بسیاری از توقفکنندگان بر ائمه(علیهالسلام)واقفی گفته شده است[۸]. بااینحال، علماء به همان قاعده مذکور - یعنی اطلاق عنوان مطلق واقفیه بر واقفیه موسی بن جعفر(علیهالسلام)- عمل کردهاند شاید علت اشتهار عنوان مطلق واقفیه بر واقفیه موسی بن جعفر(علیهالسلام)به سبب فراوانی واقفیه در میان اصحاب موسی بن جعفر(علیهالسلام)و شهرت یافتن این فرقه واقفی پس از وفات امام کاظم(علیهالسلام)و ظهور رجال بزرگی از این طایفه مثل بطائنی، قندی، ابن سماعه، ابن مهران و. .. بوده باشد.
== واقفیها در تاریخ اسلام ==
در تاریخ فرق و مذاهب اسلامی بهخصوص در میان فرقههای شیعی، طوایف متعددی با اندیشههای واقفی گری وجود دارند که همگی با وجود اختلافهای موجود دارای یک وجه شباهت کلی هستند و آن این است که همگی عقیده دارند پیشوای آنان آخرین پیشوای برحق الهی است و بعد از او کسی را به پیشوایی - امامت - نمیشناسند. اغلب بر این عقیدهاند که او همان مهدی قائم است که از میان مردم غائب گردیده و نمرده و نمیمیرد، تا روزی که جهان را از عدل و داد آکنده سازد.
توقف بر پیامبر اعظم
نخستین اندیشه توقف در اسلام به زمان وفات رسول خدا بازمیگردد. مشهور است که چون پیامبر دار فانی را وداع گفت عمر بن خطاب که بر سر جنازه حضرتش حاضر شده بود بانگ زد: «به خدا محمد نمرده است؛ بلکه همچون موسی از میان قومش غائب گردیده و بهزودی باز خواهد گشت» و پیوسته این سخن را تکرار میکرد چنان که مردم گمان کردند عقلش را از دست داده است [۹] این سخن عمر به هر انگیزه و هدفی که بود اولین اندیشه توقف در اسلام بود. گرچه این اندیشه دوامی نیاورد و اساساً مورد پذیرش قرار نگرفت؛ اما اندیشه واقفی گری در طی تاریخ اسلام بارها تجدید شد و فرقههای مختلفی را پدید آورد.
توقف بر امام علی علیهالسلام؛
به نظر میرسد اولین کسی که واقفی گری را در میان مسلمانان رواج داد عبداللَّه بن سبا بود. عبداللَّه بن سبا چنان که اشعری میگوید افکار غلوآمیز و افراطی داشت و امام علی(علیهالسلام)او و پیروانش را مجازات کرد[۱۰]؛ امّا وقتی خبر شهادت علی(علیهالسلام)را به او دادند بانگ برداشت: «دروغ میگویی ای دشمن خدا، به خدا سوگند اگر مغز سر او را در کاسه ای نزد من بیاوری و هفتاد نفر عادل بر مرگ او گواهی دهند سخنت را نمی پذیریم و یقین داریم که او نمرده و کشته نشده و نمی میرد تا بر تمام زمین مسلط شود» سپس همراه اصحابش به در خانه امیرالمؤمنین(علیهالسلام)رفته و از او اجازه ورود خواست و وقتی که اهل خانه اظهار داشتند آن حضرت از دنیا رفته همان سخنان را تکرار کرد[۱۱]؛ نوبختی همین مطالب را با اندکی اختصار ذکر میکند[۱۲]؛ صاحب مقالات الاسلامیین اظهار می دارد که سبائیه میپنداشتند علی نمرده و پیش از قیام باز خواهد گشت و زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد، در حقیقت بهنوعی رجعت اعتقاد داشتند[۱۳].
توقف بر امام باقر علیهالسلام؛
افرادی پس از وفات امام باقر(علیهالسلام)با اعتقاد به این که امام باقر(علیهالسلام)همان قائم منتظر است و در این باب به روایاتی استناد میکردند، در امامت آن حضرت توقف کردند. بغدادی میگوید: پس از درگذشت امام باقر(علیهالسلام)گروهی از اصحابش قایل به مهدویت وی شدند[۱۴] و شهرستانی تأکید کرده که آنان بر امامت حضرت باقر(علیهالسلام)توقف کرده و قایل به رجعت وی شدند[۱۵].
توقف بر امام صادق علیهالسلام؛
گروهی از شیعیان نیز بر امامت حضرت صادق(علیهالسلام)توقف کردند، آنها عقیده داشتند وی زنده است و از دنیا نرفته و نخواهد رفت تا ظاهر گردد و او همان مهدی موعود است. این فرقه همانهایی هستند که به ناووسیه معروف شدند، زیرا رئیس آنها شخصی به نام ناووسی از مردم بصره بود[۱۶]. شیخ مفید درباره اعتقادات ایشان توضیح بیشتری میدهد و به روایاتی که این گروه به آن استدلال میکردند اشاره کرده و آنها را باطل میشمرد[۱۷].
توقف بر امام حسن عسکری (علیهالسلام)؛
درباره امامان بعد از موسی بن جعفر(علیهالسلام)هم واقفی گری وجود داشت، از جمله درباره امام حسن عسکری که عدهای قایل به غیبت وی شدند و شیخ صدوق میگوید: «توقفکنندگان بر حسن بن علی بن محمد ادعا میکردند که غیبتی بر او واقع شده، زیرا به غیبت ایمان داشتند؛ ولی مصداق و موضوع آن را نمیدانستند و معتقد بود که وی همان مهدی قائم است». [۱۸]
نوبختی میگوید: «اصحاب وی - امام عسکری(علیهالسلام)- بعد از او به چهارده فرقه تقسیم شدند: یک فرقه گفتند: حسن بن علی نمرده و زنده است؛ بلکه غایب شده و او همان قائم است که نمی میرد، چون فرزندی ندارد و زمین هم از وجود امام و حجت خدا خالی نمیشود. آنان بسیاری از اقوال واقفیه موسی بن جعفر را میگفتند و چون از آنها می پرسیدند چه فرقی میان شما و واقفیه است؟ میگفتند آنها در توقف بر موسی بن جعفر اشتباه کردند؛ زیرا او به هنگام وفاتش فرزندی داشت که به او وصیت کرد «یعنی امام رضا علیهالسلام...» گروه های دیگری هم از واقفیه امام عسکری قایل به رجعت آن حضرت شدند. [۱۹]
توقف بر فرزندان ائمه (علیهالسلام)؛
گذشته از توقفکنندگان بر ائمه(علیهالسلام)فرقههای دیگری نیز بودند که بهنوعی بر امامت یکی از فرزندان ایشان توقف کردند.
توقف بر محمد بن حنفیه
نخستین گروه از این واقفیان، کیسانیه بودند که قایل به امامت محمد بن حنفیه و مهدویت و قائمیت او شدند. گروهی از ایشان پس از درگذشت او بر امامت او توقف کرده و بر این باور بودند که او غائب گشته و بهزودی خروج خواهد کرد[۲۰] گروهی از همین کیسانیه که پیروان شخصی به نام ابن کرب بودند به نام کربیه معروف شدند[۲۱].
توقف بر ابوهاشم بن محمد بن حنفیه
گروهی دیگر از قائلین به امامت محمد حنفیه، امامت پسرش ابو هاشم را پذیرفتند و پس از مرگ او به گروه های مختلف تقسیم شدند که یک گروه بر امامت او - ابو هاشم - توقف کرده و قایل به مهدویت، قائمیت و رجعت وی شدند[۲۲].
توقف بر عبداللَّه بن معاویه
فرقه دیگری از کیسانیه بر امامت و مهدویت عبداللَّه بن معاویه - بن عبداللَّه بن جعفر - توقف کردند. آنها میگفتند او زنده و در کوهی در اصفهان مقیم است، وی همان مهدی است که زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد[۲۳].
توقف بر نفس زکیه
از مهمترین فرقههای توقفکننده گروهی از زیدیه بودند که بر امامت محمد بن عبداللَّه بن حسن معروف به نفس زکیه توقف کردند و او را امام زنده و غایب میدانستند[۲۴].
علاوه بر اینها گروهی از شیعیان نیز پس از درگذشت امام باقر(علیهالسلام)به این عقیده گرویدند، از آن جمله اصحاب مغیرة بن سعید بودند که قایل به امامت محمد نفس زکیه شدند و چون او کشته شد بر امامتش توقف کردند[۲۵].
توقف بر اسماعیل پسر امام صادق(علیهالسلام)
اسماعیلیه، فرقهای که قایل به امامت اسماعیل پسر امام صادق(علیهالسلام)بودند به دو گروه تقسیم شدند: گروهی امامت محمد پسر اسماعیل را پذیرفتند؛ اما گروه دیگر بر امامت اسماعیل توقف کرده و قایل به مهدویت او شدند. آنها عقیده داشتند اسماعیل نمرده بود؛ بلکه پدرش امام صادق(علیهالسلام)وی را از دیدگان مردم غایب ساخت تا گزندی به وی نرسد و او زنده خواهد ماند تا روزی که بر همه زمین تسلط یابد. این گروه اسماعیلیه خالصه هستند[۲۶]؛ اما از پیروان محمد بن اسماعیل نیز گروهی قایل به مهدویت وی شدند و بر امامت او توقف کردند[۲۷].
توقف در فرقههای غیر شیعی
توقف بر ابومسلم خراسانی
توقف بر امامت دیگران؛ پدیده توقف در میان فرقههای غیر شیعی هم وجود داشت، از جمله گروهی از اصحاب ابومسلم خراسانی بودند که به امامت او ایمان داشتند و ادعا میکردند او نمرده و زنده است. از پیروان عباسیان نیز گروهی به نام راوندیه بودند که اعتقاداتی مشابه گروه مذکور داشتند که بهتدریج مدعی نبوت و الوهیت ابومسلم شدند و منصور خلیفه عباسی عدهای از آنان را کشت[۲۸].
واقفه به معنای خاص
واقفیه پس از شهادت حضرت موسی بن جعفر(علیهالسلام)امام هفتم شیعیان، باتوجهبه شرایط و موقعیت خاصّ حاکم بر این دوره، شیعیان و اصحاب آن حضرت در مسئله امامت و جانشینی ایشان به دودسته تقسیم شدند:
• یک گروه که بخش اعظم شیعیان را شامل میشد باتوجهبه وصیت امام(علیهالسلام)و دلایل و شواهد کافی، امامت فرزند ایشان، علی بن موسیالرضا(علیهالسلام)را پذیرفتند و وی را بهعنوان امام هشتم تأیید نمودند. این دسته که بزرگان اصحاب امام کاظم(علیهالسلام)را هم شامل میشد به نام قطعیه مشهور شدند[۲۹].
• امّا گروه دیگری از اصحاب امام هفتم(علیهالسلام)بنا به دلایلی، از اعتراف به امامت علی بن موسیالرضا(علیهالسلام)و یا هر کس دیگری سرباز زده و در امامت حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام توقف کردند. آنان اظهار میداشتند که موسی بن جعفر(علیهالسلام) آخرین امام است و کسی را به امامت تعیین نکرده و یا دستکم ما از آن آگاه نیستیم. این گروه که به سبب طرح عقاید مختلفی به چند شاخه قابلتقسیم هستند واقفیه - واقفه - نامیده شدند. این عنوان گرچه بر فرقههای دیگری با عقاید مشابه ایشان اطلاق شده ولی به نظر میرسد باتوجهبه گسترش کار ایشان و تداوم آن تا مدت قریب به یک قرن بهعنوان مطلق واقفیه - هر گاه بدون قیدی خاص ذکر شده - اختصاص به این فرقه - یعنی واقفیه موسی بن جعفر(علیهالسلام)- داشته است.
واقفیان با نام دیگری هم شناخته میشوند: ممطوره. این عنوان در اصل از ترکیب اضافی کلاب ممطوره - سگان بارانخورده - گرفته شده است که حاکی از پلیدی و پستی سران این طایفه است. سبب نامیدهشدن آنها به این لقب، ابن است که در مناظرهای بین سران واقفیه و برخی از بزرگان شیعه، زمانی که بحث به نتیجه نرسیده و واقفیان از پذیرش دلایل و براهین علمای شیعه سرباز زدند یکی از شیعیان خطاب به آنها گفت: «شما همچون سگان بارانخورده (کلاب ممطوره) هستید».[۳۰]
از این رو در بین شیعیان قطعیه این گروه به نام ممطوره شهرت یافتند؛ اما عنوان واقفیه بر آن چیرگی یافت و شهرت آنان به این نام بیشتر گردید. واقفیان در خصوص این که امام هفتم از دنیا رفته یا زنده است؟ و اگر از دنیا رفته چگونه بوده؟ و اگر زنده است چگونه؟ و مسئله امامت پس از او به چه نحوی است؟ و. ... سخنان گوناگونی اظهار داشتند.
اقوال طوایف اربعه واقفیه
واقفیه را میتوان در چهار دسته تقسیمبندی کرد:
1. معتقدین به رجعت
با شهادت موسی بن جعفر(علیهالسلام)به جز شیعیان قطعیه که به درگذشت آن حضرت یقین داشتند و به امامت علی بن موسیالرضا(علیهالسلام)اعتراف کردند، گروهی از واقفیان هم درگذشت امام هفتم(علیهالسلام)را پذیرفتند؛ ولی چون عقیده داشتند وی همان قیامکننده اهلبیت (قائم آل محمد) است؛ لذا اظهار داشتند که او رجعتی خواهد داشت و در آن علیه ظلم و ستم قیام خواهد کرد. این گروه خود، به دودسته تقسیم میشوند: گروهی معتقد بودند امام هفتم(علیهالسلام)به شهادت رسیده و از دنیا رفته است؛ ولی او همان مهدی قائم امت است و چون وقت قیام او فرا برسد رجعت خواهد کرد و زمین را که از ظلم و جور پر گردیده از عدل و داد سرشار سازد. آنان به این سخن منسوب به امام صادق(علیهالسلام)که درباره وی فرموده بود: او شباهتی به عیسی بن مریم دارد و به دست بنیعباس کشته خواهد شد، [۳۱]استدلال میکردند. امّا گروه دیگری از این واقفیان شهادت آن حضرت را انکار میکردند و عقیده داشتند او به مرگ خود درگذشته و خداوند وی را به آسمانها برده است و به هنگام قیامش او را به زمین فرود خواهد آورد[۳۲]. بدین ترتیب در کیفیت وفات و رجعت آن حضرت با گروه نخست اختلاف داشتند.
2. معتقدین به غیبت
گروه دیگری از واقفیان از همان ابتدا و زمان شهادت موسی بن جعفر(علیهالسلام)مسئله وفات آن حضرت را انکار کردند و اظهار داشتند وی از دنیا نرفته و زنده است. این گروه نیز در بین خود درباره چگونگی غیبت و مسئله امامت شیعیان دچار اختلاف شدند. یک گروه میگفتند موسی بن جعفر(علیهالسلام)زنده است، از دنیا نرفته و نخواهد رفت تا این که همه شرق و غرب زمین را تحت سیطره خود درآورد و عدل و داد را بر آنها حکمفرما سازد و او همان مهدی و قائم آل محمد است. آنان میپنداشتند که حضرت مخفیانه، بهگونهای که کسی وی را ندید از زندان خارج گردید و سپس از دیدگان مردم غائب گشته و پنهان شد؛ اما سلطان و درباریان ادعا کردند که او در گذشته و مردم را به توهم انداختند. آنها در این باره به روایتی از امام صادق(علیهالسلام)استناد میکردند که فرموده بود: او مهدی قائم امت است و حتی اگر سر بریدهاش را از فراز کوه به پائین بیندازند نباید باور کرد؛ زیرا او قیامکننده اهلبیت است[۳۳]. بدیهی است که استدلال به چنین احادیثی که با احادیث متواتر دیگر در تعارض هستند نمیتواند راهی برای اثبات مدعای این جریانهای فرقه ساز باشد. گروه دیگری از همین دسته که وفات امام هفتم(علیهالسلام)را انکار کردند عقیده داشتند که وی حتی زندانی هم نشد؛ بلکه در همان ایام غائب گردید و هم اکنون زنده است و مهدی موعود و قائم آل محمد اوست. به عقیده آنان موسی بن جعفر(علیهالسلام)به هنگام غیبتش یکی از اصحابش به نام محمد بن بشیر را جانشین خود در کارهایش قرار داد و او را وصی خود نموده و انگشتریاش را به وی بخشید و آن چه را مردم بدان احتیاج پیدا میکنند به محمّد بن بشیر آموخت و کارها را به او واگذار کرد. محمد بن بشیر هم بهجای خود در هنگام مرگش، پسرش سمیع بن محمد را معرفی کرد و او پیشوای مردم بود و سپس هر کس را که سمیع معرفی کند پیشوا خواهد بود و این وضعیت همچنان ادامه خواهد داشت تا موسی بن جعفر(علیهالسلام)ظهور نماید و قیام کند[۳۴]. این گروه که پیروان عقاید محمد بن بشیر بودند به نام بشیریه هم شناخته میشوند[۳۵].
3. لا ادریون
گروه سوم آرای معتدلتری ارائه دادند، آنان اظهار میداشتند باتوجهبه اخبار بسیار درباره اینکه موسی بن جعفر(علیهالسلام)مهدی و قائم است و نمیتوانیم آنها را تکذیب کنیم از یک سو، و از سوی دیگر اخباری که درباره درگذشت پدر و نیاکان آن حضرت یعنی امامان قبلی به دست رسیده و همگی تأییدی بر صحّت خبر وفات موسی بن جعفر(علیهالسلام)هستند و اینها را هم نمیتوانیم تکذیب کنیم، ازاینرو نمیدانیم که آیا وی از دنیا رفته یا زنده است و نمیتوانیم بر هیچ یک تأکید کنیم و نمیتوانیم از امامت او هم فراتر برویم پس بر این امر توقف میکنیم تا در زمان قیام او این امر برای ما آشکار شود[۳۶]. به نظر میرسد که این گروه واقع بینانه تر با مسئله برخورد کردهاند. ولی باید توجه داشت که استناد ایشان به روایت وارده درباره قائمیت امام هفتم(علیهالسلام)با طیف وسیعی از روایات صحیح و متواتر در باب مهدویت در تعارض است، بنابراین استدلال آنان را باطل می سازد. این گروه به سبب این که در این مسئله اظهار بی اطلاعی میکردند و میگفتند: «ما نمیدانیم» (لا ندری) به فرقه لا ادریون معروف شدند[۳۷].
4. معتقدین به غیبت پس از رجعت
گروه چهارم عقیدهای متفاوتتر از بقیه اظهار داشتند آنها ضمن این که پذیرفته بودند امام هفتم(علیهالسلام)از دنیا رفته است، (به غیبت او هم) ایمان داشتند. به عقیده آنان موسی بن جعفر(علیهالسلام)که همان مهدی قائم است از دنیا رفته؛ اما امامت نصیب و بهره کس دیگری نیست تا زمانی که رجعت کند و آن گاه ظاهر گشته و قیام خواهد کرد. آنان میپنداشتند وی پس از وفاتش رجعت کرد - به دنیا بازگشت - امّا در مکانی پنهانی به سر میبرد (غیبت) و اصحابش با وی دیدار میکنند و او را میبینند و او به آنان دستورات لازم را میدهد. آنان نیز در این باره به روایاتی استناد میکردند مبنی بر اینکه او قائم نامیده شده زیرا پس از وفاتش قیام میکند[۳۸]. بدین ترتیب واقفیان (بغدادی در الفرق بین الفرق ضمن اشارهای به اصل اعتقادی ایشان یعنی زندهبودن موسی بن جعفر(علیهالسلام)و مهدویت آن حضرت آنان را موسویه میخواند)[۳۹] با نشر این اقوال و آراء بر انگیزههای خود در واقفی گری سرپوش نهادند بهطوریکه حرکت واقفیه مدت حدود یک قرن دوام یافت و البته بسیاری از آراء و اقوال مذکور در طی این مدت و نزد سران و هواداران واقفیه بهعنوان دلایل و براهینی بر صحّت مذهبشان طرح و ارائه گردید.
بازگشت مجدد شیعیان به واقفیه
رویکرد شیعیان به واقفیه موسی بن جعفر(علیهالسلام)فقط به زمان شهادت ایشان منحصر نبود؛ بلکه در یک برهه زمانی دیگر و با انگیزههای عقیدتی خالص که متفاوت از بار اول بود گروهی از شیعیان به توقف در امامت موسی بن جعفر معتقد شدند. این حرکت واقفی گری به سالها بعد از شهادت موسی بن جعفر(علیهالسلام)مربوط میشد؛ یعنی زمان شهادت امام هشتم علی بن موسیالرضا علیهالسلام. در این زمان شیعیان در مسئله امامت و جانشینی علی بن موسیالرضا(علیهالسلام)دچار مشکل شدند اگر چه آن حضرت فرزند خود محمد بن علی التقی(علیهالسلام)را به جانشینی خویش معرفی کرده بود و اکثریت شیعیان آن را پذیرفته بودند؛ ولی گروهی از شیعیان هم در این امر دچار تردید شدند. آنان با این طرز فکر که امام حتماً باید فردی بالغ و دارای سنّ بیشتر باشد از پذیرفتن امامت حضرت جواد(علیهالسلام)که هفت سال بیش نداشت امتناع کردند و اعلام کردند؛ چون او کودکی نابالغ است نمیتواند امام باشد و چون علی بن موسی(علیهالسلام) جانشین و امامی از خود به جا نگذاشته پس او نیز امام نبوده است و بدینگونه بر امامت موسی بن جعفر(علیهالسلام)توقف کردند و به اقوال واقفیه روی آوردند. [۴۰] مسئله فرزند امام رضا(علیهالسلام)در زمان حیات خود وی نیز مشکلساز بود و برخی از سران واقفیه به آن حضرت اعتراض میکردند که چه گونه ادعای امامت و جانشینی پدرش را مینماید درحالیکه فرزندی ندارد که جانشین و امام پس از او باشد. [۴۱]البته با ولادت حضرت جواد(علیهالسلام)این اعتراضات پایان گرفت؛ ولی کم بودن سن امام جوادعلیه السلام همچنان بهانهای در دست واقفیان برای انکار امامت امام جواد و حتی حضرت امام رضا (علیهماالسلام) بود.
علل و عوامل پیدایش واقفیه
عوامل پیدایش واقفیه را میتوان در دودسته کلی جای داد که هر یک به نوبه خود به عوامل چندی تقسیم میشود:
1. عوامل مادی
در رأس این عوامل باید از انگیزههای مالی نام برد. مال دوستی و ثروت طلبی در همه ادوار تاریخ نقش بزرگی در بهوجودآمدن تفرقه و مفاسد اجتماعی و سیاسی و حتی مذهبی داشته است همچنان که میتوان از آن در جهت پیشبرد اهداف سودمند و مثبت بهره برد. در تاریخ اسلام هم جریانهایی وجود دارند که به سبب حبّ مال و ثروت پدید آمدهاند و چهبسا شخصیتهای بزرگ و نامداری را به دنبال خود کشیدهاند. احادیث و روایات بسیاری که در مذمت دنیا و مال دنیا آمده همگی ناظر به همین جنبه و بعد منفی و فساد انگیز ثروت است. واقفیه هم یکی از جریانهایی است که تحتتأثیر همین انگیزه شکل گرفت و سران آن به ترویج و اشاعه عقاید خود که مبتنی بر انگیزههای مادی نیز بود، پرداختند. اخبار و نصوص متعددی وجود دارند که تأکید میکنند علت توقف این افراد در امامت موسی بن جعفر(علیهالسلام)فریفته شدن به اموال و ثروتهای فراوانی بود که در نزد آنان جمع شده بود. شیخ طوسی ضمن اشاره به این نکته نام اولین کسانی را که چنین ادعایی را مطرح کردند، ذکر میکند او میگوید: «منابع مورداعتماد خبر دادهاند که اولین کسانی که این اعتقاد - توقف بر امامت موسی بن جعفر - را آشکار ساختند علی بن ابی حمزه بطائنی و زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی رواسی بودند که در مال دنیا طمع کردند و به حطام آن دل بستند...». [۴۲]
این اشخاص که پایهگذاران واقفیه بودند همگی از وکیلان امام هفتم(علیهالسلام)بودند که شیعیان باتوجهبه اعتمادی که به آنها داشتند اموال بسیاری را به ایشان سپرده بودند تا به دست امام(علیهالسلام)برسانند؛ اما با درگذشت امام(علیهالسلام)آنها در این اموال خیانت کرده و نزد خود نگه داشتند و از تحویل آن به جانشین امام(علیهالسلام)خودداری کردند. یونس بن عبدالرحمن در روایتی در این باره میگوید: «وقتی ابوالحسن - امام کاظم(علیهالسلام)- درگذشت کسی از وکیلان او نبود مگر این که اموال بسیاری نزدش بود و همین سبب توقف آنها - در امامت - و انکار درگذشت ابوالحسن(علیهالسلام)شد. در نزد زیاد بن مروان قندی هشتاد هزار دینار و نزد علی بن ابی حمزه بطائنی سی هزار دینار موجود بود...»[۴۳]. این دو نفر از وکیلان امام هفتم در عراق بودند. عثمان بن عیسی رواسی نیز وکیل امام در مصر بود که به گفته احمد بن حمّاد اموال فراوانی نزد او بود[۴۴]. اینها اموالی بودند که در طی مدت طولانی زندانی بودن امام هفتم و عدم دسترسی وکیلان به ایشان، در نزد آنها جمع شده بود[۴۵] و نتوانسته بودند آنها را به امام(علیهالسلام)تحویل دهند.
اینک که امام(علیهالسلام)درگذشته بود دلبستگی به این اموال موجب شد وفات وی را انکار کنند و ادعا کنند که او زنده است تا بدین طریق امامت جانشین او - یعنی امام رضا(علیهالسلام)را ردّ کرده و نصوص بر امامت وی را انکار نمایند و بتوانند اموالی را که در اختیارشان بود و میبایست به جانشین آن حضرت تحویل دهند برای خود نگه دارند[۴۶].
کشی در شرححال منصور بن یونس یکی دیگر از وکیلان امام(علیهالسلام)میگوید: «منصور بن یونس بزرج نصّ بر امامت رضا(علیهالسلام)را انکار کرد به سبب اموالی که در نزد او بود»[۴۷]. باتوجهبه برخی شواهد پیداست که این افراد به آن چه خود ادعا میکردند اعتقاد حقیقی نداشتند؛ بلکه صرفاً با طرح ادعای خویش قصد داشتند به هدف خود یعنی دستیافتن به اموال مذکور نایل شوند، چنانکه این امر در مناظره یکی از این وکیلان با امام رضا(علیهالسلام)و مجاب شدن او توسط ایشان بهوضوح دیده میشود، بهطوریکه او حتی پس از باطل شدن ادعایش توسط امام(علیهالسلام)از تحویل اموال سرباز میزند.
احمد بن حمّاد این قضیه را چنین نقل میکند: «یکی از وکیلان، عثمان بن عیسی رواسی بود که در مصر به سر میبرد و نزد او اموال بسیار و شش کنیز بودند. ابوالحسن - امام رضا(علیهالسلام)- درباره [فرستادن ] این اموال و کنیزان به او پیغام دادند؛ اما او در نامهای خطاب به وی نوشت: «پدر تو نمرده است» امام در جواب او نوشت: «پدرم بهطورقطع درگذشت و ما میراث او را هم تقسیم کردیم و خبر درگذشت او درست است» و در این باره با او استدلال کرد؛ اما عثمان در نامهای چنین نوشت: «اگر پدرت نمرده است از این اموال چیزی نصیب تو نمیشود و اگر هم چنان که میگویی درگذشته است، به من دستور نداده که مالی را به تو بدهم...»[۴۸].
بدین ترتیب این افراد با طرح ادعای خود درباره زندهبودن امام هفتم(علیهالسلام)و توقف بر امامت وی اموال بسیاری به چنگ آوردند و برای این که اهداف و انگیزههای اصلی آنان - یعنی تصرف اموال - برای مردم آشکار نشود به کمک همین اموال به ترویج عقاید بدعتآمیز خود دست زدند و کوشیدند تا از این طریق عدهای از شیعیان و بزرگان اصحاب امام(علیهالسلام)را با خود هم داستان کنند. یونس بن عبدالرحمن در این باره میگوید: «چون ابوالحسن - امام هفتم(علیهالسلام)- درگذشت کسی از وکیلان او نبود مگر که اموال بسیاری نزدش موجود بود و همین سبب توقف آنها و انکار وفات ابوالحسن(علیهالسلام)شد.... وقتی که این را مشاهده کردم و حق برایم آشکار شد و امامت ابوالحسن - امام رضا(علیهالسلام)- را دانستم زبان به سخن گشوده و مردم را به امامت وی دعوت کردم؛ اما آن دو - زیاد بن مروان قندی و علی بن ابی حمزه بطائنی - برایم پیغام فرستادند و گفتند چه چیز تو را به این کار وا داشته؟ اگر ثروت میخواهی ما تو را بینیاز میکنیم و دههزار دینار برایم ضمانت کردند و خواستند از کارم دست بردارم؛ اما من امتناع کردم و گفتم: ما از صادقین علیهماالسلام روایت میکنیم که گفتهاند: هر گاه بدعتها آشکار شدند عالم باید دانش خود را آشکار سازد و اگر نکند نور ایمان از او گرفته خواهد شد و من از جهاد در راه امر خدا در هر حالی فروگذار نمیکنم. ازاینپس آن دو با من دشمنی کردند و کینهام را به دل گرفتند». [۴۹] بااینحال سران واقفیه در تطمیع گروهی از شیعیان موفق شدند چنان که شیخ طوسی میگوید: «آنها مردم را بهسوی خود جلب کردند و از اموالی که در آنها خیانت کرده بودند به آنان دادند؛ مانند حمزة بن بزیع و ابن المکاری و کرام الخثعمی و امثال اینها»[۵۰].
کشی در جایی دیگر ضمن اشاره به نکات فوق تأکید میکند که انگیزه اصلی کسانی که در امامت موسی بن جعفر(علیهالسلام)توقف کردند آزمندی و حرص مال و ثروت بود. او در این باره به داستان دو تن دیگر از وکیلان امام هفتم(علیهالسلام)اشاره میکند که نام یکی از آنها حیان سراج بود و میگوید: «پیدایش واقفیه این گونه بود که سی هزار دینار در نزد اشعثها جمع شده بود که از زکات اموال و صدقات واجبشان بود. این اموال را نزد دو وکیل از وکلای موسی بن جعفر در کوفه بردند که نام یکی حیان سراج بود و دیگری هم با او بود، در این زمان امام(علیهالسلام)در زندان بود و آن دو وکیل با این اموال زمین و املاکی فراهم کردند و محصولش را فروختند؛ اما چون موسی بن جعفر(علیهالسلام)درگذشت و خبرش به آنها رسید وفات او را انکار کردند و در میان شیعیان شایع کردند که او نمرده است و او همان قائم آل محمد است. گروهی از شیعیان بر آنها اعتماد کردند و سخنان آنها در میان شیعیان پخش شد، تا وقتی که مرگشان فرا رسید آن گاه وصیت کردند که این اموال را به وارثان موسی بن جعفر تحویل دهند. در این زمان بود که برای شیعیان آشکار شد آن دو این سخنان را به جهت آزمندی و حرص مال گفته بودند»[۵۱].
2. عوامل معنوی
عوامل معنوی را میتوان به چند قسم تقسیم کرد:
الف) شبهات عقیدتی:
شبهههای اعتقادی که گاه در اثر القاء اندیشههای نوپدید و گاه به سبب برداشتهای نادرست از برخی مبانی و مصادر عقیدتی پدید میآمدند در شکلگیری و زمینهسازی حرکت واقفیه مؤثر بودند. از مهمترین این شبهات میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1. مسئله سن امام
مسئله سن امام بهویژه پس از امام رضا(علیهالسلام)موجب پیدایش شبهاتی در بین شیعیان گردید، زیرا در این دوران بهخصوص، امامان در سنین کم و گاه در سن خردسالی به امامت میرسیدند و این امر موجب شک و تردیدهایی درباره امامت ایشان میشد. این امر بهویژه پس از درگذشت امام رضا(علیهالسلام)بسیار مسئلهساز گردید و یکی از عوامل رویکرد گروهی از شیعیان به اندیشه واقفیه گردید. آن چه موجب تشدید بیشتر این مشکل میشود این بود که عده زیادی از اصحاب امام رضا(علیهالسلام)بزرگان و ریشسفیدانی بودند که زمان امام هفتم و گاه دوران حضرت صادق(علیهالسلام)را هم درک کرده بودند و اینک پذیرش امامت فرزند امام رضا(علیهالسلام)را که در سن هفتسالگی بود برایشان دشوار مینمود. چنان که میبینیم برخی از اصحاب بزرگ امام هشتم(علیهالسلام)در مسئله امامت حضرت جواد(علیهالسلام)به شک و تردید گرفتار شدند[۵۲]. بههرحال این مسئله موجب رویکرد عدهای از شیعیان، پس از وفات امام هشتم (علیهالسلام) به واقفیه گردید. آنان با اشاره به سن کم حضرت جواد(علیهالسلام)امامت وی را رد کردند و سپس امامت حضرت رضا (علیهالسلام) را با استناد به این که جانشین و فرزند بالغی نداشته، انکار نمودند و به اعتقاد واقفیه بازگشته و بر امامت موسی بن جعفر(علیهالسلام)توقف کردند. آنها این طور استدلال میکردند که جایز نیست کودکی نابالغ امام باشد و اظهار میداشتند اگر جایز باشد که خداوند به اطاعت از امام نابالغ فرمان دهد پس جایز است که کودک نابالغ هم مکلف باشد و همانطور که عاقلانه نیست کودک نابالغ مکلف باشد جایز نیست که کودک نابالغ امام گردد و امام باید فردی بالغ باشد.[۵۳]
بدین ترتیب گروهی از شیعیان سالها پس از درگذشت امام موسی بن جعفر (علیهالسلام) بر امامت آن حضرت توقف کردند. البته شبهه سن امام پیش از درگذشت امام رضا(علیهالسلام) نیز در میان اصحاب ایشان مطرح بود و امام به سؤالات ایشان در این باب پاسخ میگفت.[۵۴] بااینحال، این امر مانع از گرایش افرادی به واقفیه نگردید.
2. مسئله غسل امام
یکی از دلایل قطعی در نزد برخی از واقفیان روایاتی بود که اظهار میداشتند امام معصوم را پس از وفاتش فقط امام معصوم دیگر غسل میدهد. ازاینرو چون موسی بن جعفر(علیهالسلام) سالها در زندان بود و به هنگام وفاتش حضرت رضا(علیهالسلام)حضور نداشت تا جنازه وی را غسل دهد پس علی بن موسی(علیهالسلام) نمیتواند امام معصوم و جانشین موسی بن جعفر(علیهالسلام)باشد. روایاتی به این مضمون - انّ الامام لا یغسله الّا الامام - به طور متعددی در منابع روایی ذکر شدهاند[۵۵].شیخ صدوق برخی از این اخبار را در کتاب عیون اخبار الرضا به نقل از امام هشتم آورده و سپس درباره بطلان عقیده و استدلال واقفیه میگوید: «این اخبار را در این کتاب بهمنظور ردّ عقیده واقفیه موسی بن جعفر(علیهالسلام)آوردم که میپندارند او زنده است و امام رضا(علیهالسلام)و امامان پس از او را انکار میکنند. صحّت وفات موسی بن جعفر برای ابطال عقیده ایشان کافی است. آنها درباره این روایات سخنانی دارند و میگویند امام صادق(علیهالسلام)فرموده امام را جز امام غسل نمیدهد، و اگر علی بن موسیالرضا امام بود باید او بدن موسی بن جعفر را غسل میداد. البته در این که کس دیگری بدن موسی بن جعفر را غسل داد دلیل و حجتی برای آنها وجود ندارد، زیرا امام صادق(علیهالسلام)نهی کرده است که بدن امام را کسی جز امام بعدی غسل ندهد و اگر شخص دیگری در غسل امام متوفی دخالت کرد امامت امام بعدی باطل نمیشود و آن حضرت نفرموده: امام نیست مگر کسی که جنازه امام قبلی را غسل داده باشد، پس استدلال آنها به این اخبار باطل است. علاوه بر این، نقل شده که علی بن موسی بدن پدرش موسی بن جعفر را بهگونهای که بر حاضران پوشیده ماند، غسل داد»[۵۶].
هم چنین احتمال میرود که این روایات ساختهوپرداخته سران واقفیه باشد که بهمنظور مستند جلوهدادن اقوال خویش دست به این کار زده باشند، چنان که در خصوص روایاتی که تأکید میکنند موسی بن جعفر(علیهالسلام)همان مهدی قائم است شاهد این گونه جعل و تحریفها هستیم. گذشته از اینها، شیخ صدوق احتمال دیگری را مطرح میکند مبنی بر این که روایات مذکور در این باب که از امام صادق(علیهالسلام)نقل شدهاند صرفاً در خصوص وفات اسماعیل پسر آن حضرت و برای نشاندادن این که او در مرتبه امامت نبوده، از ایشان صادر شده است[۵۷]. شیخ مفید هم در این باره گفتاری دارد که در آن اشاره میکند روایات وارده دراینخصوص ناظر به شرایط عادی و طبیعی است نه در حالت ضروری و اضطرار؛ [۵۸] مانند موقعیت سخت و دشواری که عباسیان بر امام هفتم(علیهالسلام)تحمیل کرده بودند و امکان حضور حضرت رضا(علیهالسلام)بر بالین پدرش و غسل بدن وی وجود نداشت.
3. مسئله فرزند امام رضا(علیهالسلام)
از اعتقادات ضروری شیعه این است که امامت با نص الهی از امامی به امام بعد که یکی از فرزندان وی است انتقال مییابد. این قید آخری ازاینجهت بود که امامت در دو برادر - به جز امام حسن و امام حسین(علیهالسلام)- جایز نبود. مشکلی که در زمان امام رضا(علیهالسلام)پیش آمد این بود که آن حضرت تا مدتها فرزندی نداشت این امر بهانهای در دست واقفیان شده بود، آنان که در امامت حضرت رضا(علیهالسلام)شک داشتند، به حضرت رضا(علیهالسلام)اعتراض میکردند که چگونه دعوی امامت میکند درحالیکه جانشینی ندارد. یکی از سران واقفیه به نام ابن قیاما واسطی در نامهای خطاب به امام رضا(علیهالسلام)نوشت: «چگونه تو امام هستی درحالیکه فرزندی نداری؟» امام در جواب او نوشت: «تو چه خبر داری که من فرزندی ندارم، خداوند شب و روز را به پایان نخواهد برد - کنایه از پایان دنیا است - تا اینکه پسری به من ارزانی دارد که میان حق و باطل جدایی اندازد» [۵۹] همین ابن قیاما میگوید زمانی که ابوجعفر - امام جواد(علیهالسلام)- به دنیا آمد نزد امام رضا(علیهالسلام)رفت و حضرت به او فرمود: «خداوند به من فرزندی بخشید که از من و آل داوود ارث ببرد»[۶۰].
ب) اعتقاد به قائمیت
اعتقاد به ظهور مهدی قائم که براندازنده ظلم و جور از زمین و برپا دارنده عدالت و برابری خواهد بود از اعتقادات اساسی شیعیان و مستند به تأکیدات و تصریحات فراوان رسول خدا (صلیالله علیه وآله وسلّم) و امامان علیهمالسلام بود. ولی برخی از روایات در برهههای زمانی خاص دستخوش برداشتهایی میگردیدند که در نهایت به ایجاد شبهات فکری و عقیدتی میانجامید؛ چنانکه بسیاری از فرق شیعه، بهخصوص آنان که در امامت توقف کردند به برخی از همین روایات استناد میجستند. واقفیه موسی بن جعفر(علیهالسلام)نیز از همین گروه بودند که آگاهانه یا ناآگاهانه برداشتهایی خاص از این روایات - و گاه نمونههای جعل شدهای از آنها ارائه میدادند. در حقیقت یکی از علل اساسی در پیشرفت کار واقفیه و گسترش ادعای ایشان وجود روایاتی بود که بهگونهای با آرای ایشان همخوانی داشتند و یا سران واقفیه آنها را بهگونهای تفسیر میکردند که ادعاهای ایشان را موجه جلوه دهند. برخی از این روایات را سران واقفیه در استدلالهای خود به کار میبردند و حتی در کتابهایی که برخی از ایشان برای اثبات عقایدشان نوشتند آنها را ذکر کردند، از آن جمله در کتاب نصرة الواقفه که به قلم یکی از بزرگان واقفیه به نام موسوی نوشته شده بود، روایتی را از یکی از اصحاب امام صادق(علیهالسلام)نقل میکند که: «وقتی ابوالحسن - موسی - فرزند ابوعبدالله - امام صادق(علیهالسلام)- به دنیا آمد هدایایی را نزد ابوعبدالله صادق بردم او به من فرمود: به خدا سوگند که آنها را به قائم آل محمد هدیه دادی» [۶۱] چنانکه ملاحظه میشود در این روایت تصریح شده که موسی بن جعفر(علیهالسلام)قائم آل محمد است.
شیخ طوسی روایت دیگری از ایشان نقل میکند که شخصی نزد امام باقر آمد و پرسید: آیا شما روایت نمیکنید که امیرالمؤمنین(علیهالسلام)بر منبر کوفه میگفت اگر از دنیا فقط یک روز باقیمانده باشد خداوند آن را آن قدر طولانی میکند تا مردی را از خاندان من برانگیزاند که دنیا را از قسط و عدل پر سازد همچنان که از ظلم و جور پر شده باشد؟ امام باقر فرمود: آری. مرد گفت: آیا او تو هستی؟ امام فرمود: نه، ولی او همنام شکافنده دریاست». [۶۲]این روایت هم تصریح دارد که موسی بن جعفر - که همنام حضرت موسی شکافنده دریاست - قائم آل محمّد است.
واقفیه با تمسک به این روایات و باور عمومی شیعیان نسبت به قائمیت، به ترویج آراء و عقایدشان پرداختند. آنها عده زیادی از شیعیان را با خود همراه کردند و بهتدریج به اهدافشان شکل و رنگ عقیدتی دادند و همین موجب دوام و استمرار این حرکت و عقاید آنان در طی حدود یک قرن گردید و اندیشمندان بزرگی در میانشان ظهور کردند و کتابهای چندی در باب مذهب خود نوشتند.
بی شک پارهای از این روایات ساخته سران واقفیه بود که از تعارض آنها با روایات صحیح و اصول و مبانی تشیع میتوان به جعلی بودن آنها پی برد و امام رضا(علیهالسلام)نیز با شدت با این دسته روایات برخورد میکرد [۶۳]
دسته دیگری از این روایات نیز آگاهانه یا ناآگاهانه مورد تحریف واقع شده بودند و یا برداشتهای دیگری از آنها میشد که امام(علیهالسلام)در مقابل این روایات به تصحیح و تنقیح آنها میپرداخت. [۶۴]
ج) انتظار ظهور مهدی
شیعیان در طی سالیان متمادی متحمل سختیها و مصائب زیادی از جانب حاکمان و خلفا شده بودند و باتوجهبه بشارتها و نویدهای امامان (علیهمالسلام) نسبت به ظهور مهدی موعود که بساط ظلم و ستم را برمیاندازد پیوسته در انتظار ظهور این منجی الهی بودند. اما گاه همین انتظار و آرزوی برگرفته از عقاید پاک و خالص منجر به ظهور دستهها و گروههایی از شیعیان میشد. در همین راستا روایات بسیاری هم از ائمه (علیهمالسلام) نقل شده بود که به انتظار ظهور و قیام قائم فرا میخواندند و شیعیان را بر این امر تحریض مینمودند [۶۵]امّا در این میانگاه در تطبیق این روایات بر مصداقشان دچار مشکل میشدند و این همان مسئلهای بود که درباره واقفیه رخ داد.
د. سختگیری و حکام و اختناق سیاسی
دوران سخت امامت حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) که همزمان با خلافت چند تن از خلفای سختگیر عباسی بود، شیعیان را بهشدت خسته و آزرده کرده بود و در آرزوی گشایشی در کارها و ظهور مهدی موعود بودند. این وضعیت در کنار وجود احادیث بسیار درباره ظهور مهدی زمینه را برای فعالیت سران واقفیه فراهم ساخته بود، در واقع آنان از این اوضاع بیشترین بهرهبرداری را کردند. بدین ترتیب تحتتأثیر این عوامل و انگیزه ها واقفیه شکل گرفت و گسترش یافت و باتوجهبه موقعیت سخت و دشوار شیعیان و ائمه(علیهمالسلام) که تا اواخر سده سوم هجری یعنی دوران غیبت صغری تداوم داشت شاهد مناظراتی میان سران واقفیه و علماء شیعه هستیم که اینک هر دو طایفه قایل به غیبت مهدی(علیهالسلام) بودند ولی در مصداق آن اختلاف داشتند.
تألیف کتابهایی در مورد مهدی (عج) از طرف واقفیه
زمان تألیف اکثر این کتاب ها به پیش از غیبت امام دوازدهم(علیهالسلام) است. آنان در این کتابها به طور عمده به ذکر روایات نقل شده از رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) و در خصوص ((مهدی و قائم آل محمد (عج) پرداخته و سپس آنها را بر امام هفتم(علیهالسلام) تطبیق داده)) و آن حضرت را همان مهدی و قائم موعود معرفی میکردند. از آن جمله شیخ طوسی از کتاب نصرة الواقفه نام برده که به وسیله یکی از سران واقفیه به نام موسوی نوشته شده بود. [۶۶] از مهمترین این کتابها، کتاب الغیبه نوشته حسن بن محمد بن سماعه کوفی است. ابن سماعه یکی از معروفترین سران واقفیه بود که تصنیفات خوبی داشته و در فقه نیز فرهیخته بود، وی در سال ۲۶۳ه. درگذشت. او کتابهای متعددی نوشته بود، از آن جمله همین کتاب است که در موضوع غیبت میباشد [۶۷]
نجاشی اخباری درباره عناد او با شیعه و امامان پس از موسی بن جعفر(علیهمالسلام) نقل کرده است. [۶۸] از افراد متعصب واقفیه علی بن حسن طاطری بود که با شیعیان امامی دشمنی سختی میورزید. او در حمایت از واقفیه کتابهای بسیاری نوشت، شمار کتابهای او را که اکثراً در موضوع فقه میباشند بیش از سی کتاب دانستهاند. [۶۹] از جمله آنها نیز کتابی به نام الغیبه میباشد. [۷۰] به خاطراهمیت و حساسیت جریان واقفیه در تاریخ تشیع، علماء بزرگ امامی مانند شیخ صدوق و شیخ مفید و شیخ طوسی تالیفات بسیاری در نقد و ردّ اقوال و آراء واقفیه دارند.
پینویس:
- ↑ محمد بن علی بن بابویه الصدوق، کمالالدین و تمام النعمه، (قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1416)، ص 101 - 103.
- ↑ محمد بن علی بن بابویه الصدوق، کمالالدین و تمام النعمه، (قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1416)، ص 40.
- ↑ حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعه، (نجف، حیدریه، 1355)، ص 82.
- ↑ محمدباقر وحید بهبهانی، فواید الوحید، (قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1404)، چاپ شده در آخر رجال خاقانی، ص 40.
- ↑ ریاض محمد حبیب الناصری، الواقفیه دراسه تحلیلیه، ج 1، (مشهد، المؤتمر العالمی للامام الرضاعلیه السلام، 1409)، ص 20. به نظر میرسد علامه حلّی نیز چنین نظری داشته است. همان، به نقل از علامه حلّی در منتهی المطلب، ج 2، ص 261.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، اختیار معرفه الرجال، ج 2، (مشهد، دانشکده الهیات، 1348ش)، ص 748.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، اختیار معرفه الرجال، ج 2، (مشهد، دانشکده الهیات، 1348ش)، ص 602.
- ↑ ر.ک: محمد بن علی بن شهر آشوب، معالم العلماء، (نجف، حیدریه، 1380)، ص 74؛ احمد بن علی نجاشی، رجال، (بی جا، مؤسسه نشر اسلامی، 1418)، ص 165؛ محمد بن حسن طوسی، الغیبه، (قم، مؤسسه المعارف الاسلامیه، 1417)، ص 47 و همو، اختیار معرفه الرجال، پیشین، ص 505؛ تقی الدین ابن داوود، الرجال، (نجف، حیدریه، بی تا)، ص 265.
- ↑ محمد بن علی بن بابویه، صدوق، پیشین، ص 30.
- ↑ سعد بن عبداللَّه اشعری، المقالات والفرق، چاپ سوم، (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1361)، ص 20.
- ↑ سعد بن عبداللَّه اشعری، المقالات والفرق، چاپ سوم، (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1361)، ص 20.
- ↑ حسن بن موسی نوبختی، پیشین، ص 22.
- ↑ ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلّین، ج 1، (بیروت، بی نا، 1405)، ص 85.
- ↑ عبدالقاهر بن طاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، (بیروت، دارالآفاق الجدیده، 1978)، ص 59.
- ↑ محمد بن عبدالکریم شهرستانی، کتاب الملل والنحل، (قاهره، مکتبه انجلوا، 1956)، ص 147.
- ↑ حسن بن موسی نوبختی، پیشین، ص 67.
- ↑ محمد بن محمد بن نعمان المفید، الفصول المختاره فی العیون والمحاسن، (قم، ستاد کنگره شیخ مفید، 1411)، ص 250.
- ↑ محمد بن علی بن بابویه، صدوق، پیشین، ص 40.
- ↑ حسن بن موسی، نوبختی، پیشین، ص 96؛ محمد بن عبدالکریم شهرستانی، پیشین، ص 151.
- ↑ نوبختی، پیشین، ص 28؛ سعد بن عبداللَّه اشعری، پیشین، ص 26.
- ↑ نوبختی، پیشین، ص 26 - 27.
- ↑ نوبختی، پیشین، ص 34 و سعد بن عبدالله اشعری، پیشین، همان، ص 44.
- ↑ نوبختی، پیشین، ص 25 و سعد بن عبدالله اشعری، پیشین، ص 44.
- ↑ نوبختی، پیشین، ص 62.
- ↑ همان، ص 61 - 62.
- ↑ همان، ص 67 - 68.
- ↑ همان، ص 73.
- ↑ نوبختی، پیشین، ص 52 - 53؛ اشعری، پیشین، ص 69 - 70.
- ↑ نوبختی، پیشین، ص 79؛ اشعری، پیشین، ص 87.
- ↑ نوبختی، پیشین، ص 81؛ اشعری، پیشین، ص 91.
- ↑ نوبختی، پیشین، ص 80؛ اشعری، پیشین، ص 90.
- ↑ نوبختی، پیشین، ص 81؛ اشعری، پیشین.
- ↑ نوبختی، پیشین، ص 80؛ اشعری، پیشین، ص 89.
- ↑ نوبختی، پیشین، ص 82؛ اشعری، پیشین، ص 91.
- ↑ نوبختی، پیشین، ص 82؛ اشعری، پیشین، ص 91.
- ↑ همان، ص 82؛ اشعری، پیشین، ص 91.
- ↑ نوبختی، پیشین. 41.
- ↑ همان، ص 80؛ اشعری، پیشین، ص 90.
- ↑ بغدادی، پیشین، ص 46.
- ↑ نوبختی، پیشین، ص 88.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج 1، (تهران، انتشارات اسلامیه، 1362ش)، ص 320؛ محمد بن محمد بن نعمان المفید، الارشاد، (تهران، اسلامیه، 1376)، ص 298.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، الغیبة، پیشین، ص 42.
- ↑ محمد بن علی بن بابویه الصدوق، علل الشرایع، (نجف، مکتبة الحیدریه، بی تا)، ص 235.
- ↑ محمد بن علی بن بابویه الصدوق، علل الشرایع، (نجف، مکتبة الحیدریه، بی تا)، ص 236.
- ↑ فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری، (قم، مؤسسه آل البیت، 1417)، ص 303.
- ↑ فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری، (قم، مؤسسه آل البیت، 1417)، ص 303.
- ↑ طوسی، اختیار معرفة الرجال، پیشین، ص 768.
- ↑ محمد بن علی بن بابویه، صدوق، پیشین، ص 236.
- ↑ محمد بن علی بن بابویه، صدوق، پیشین، ص 235.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، الغیبه، پیشین، ص 42.
- ↑ همان، ص 286.
- ↑ الناصری، پیشین، ص 85.
- ↑ حسن بن موسی نوبختی، پیشین، ص 97؛ محمد بن محمد بن نعمان مفید، پیشین، ص 256.
- ↑ علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، ج 2، (قم، اسلامیه، 1364ش)، ص 353؛ محمد بن یعقوب کلینی، پیشین، ج 2، ص 106.
- ↑ محمد بن علی بن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، (بیروت، دارالاضواء، 1412)، ص 324؛ محمد بن یعقوب کلینی، پیشین، ص 224 - 225.
- ↑ محمد بن علی بن بابویه، عیون اخبار الرضا، (بیروت، الاعلمی، 1404)، ص 105.
- ↑ محمد بن علی بن بابویه صدوق، کمالالدین و تمام النعمه، پیشین، ج 1، ص 71.
- ↑ محمد بن محمد بن نعمان، مفید، پیشین، ص 249.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، پیشین، ج 1، ص 320 و مفید، الارشاد، پیشین، ص 298.
- ↑ محمد بن حسن الصفار، بصایر الدرجات، (قم، کتابخانه مرعشی، 1404)، ص 138.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، پیشین، ص 30.
- ↑ همان، ص 33.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، پیشین، ج 3، ص 215.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، اختیار معرفة الرجال، پیشین، ص 774.
- ↑ محمدباقر وحید بهبهانی، پیشین، ص 41.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، الغیبة، پیشین، ص 30
- ↑ محمد بن حسن طوسی، الفهرست، (قم، مؤسسه آل البیت، 1420)، ص 134.
- ↑ احمد بن علی نجاشی، پیشین، ص 41.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، پیشین، ص 273.
- ↑ احمد بن علی نجاشی، پیشین، ص 255.