محمدعبده
شیخ محمدعبده پرچم دار اصلاح(مقاله)
(1266ـ 1323ق)
تولد و وفات
محمد عبده در سال 1266 ق در دهكده اى به نام «محله نصر» در شهر «شبراخیت» از توابع استان «بحیره» واقع در شمال مصر، جایى كه رود نیل به مدیترانه مى ریزد، دیده به جهان گشود و در هشتم جمادى الاولى 1323 در شهرك «رمل» واقع در اسكندریه در سن 56 سالگى دار فانى را وداع گفت.
پدر و مادر
پدر وى «عبده» نام داشت و به دلیل موقعیت جغرافیایى سواحل نیل، به كار كشاورزى اشتغال داشت. محمد در باره پدرش مى گوید: «در چشم من پدرم بزرگ ترین مرد روستا بود و حتى بزرگترین مرد دنیا، زیرا دنیا در چشم من همان روستا بود. بعضى از حاكمان منطقه وقتى به روستا مى آمدند، با وجود آن كه افراد ثروتمند در روستا اقامت داشتند، در خانه پدرم منزل مى كردند. به همین سبب عقیده پیدا كردم كه بلند مرتبگى به ثروت بستگى ندارد. منزلت مادرم نیز در میان زنان روستا، كمتر از پدرم در میان مردان روستا نبود. مادرم به فقیران ترحم مى كرد و مهر مى ورزید و همیشه خدا را شاكر بود». گفته مى شود كه پدرش در دوران جوانى به خاطر قساوت هاى حاكمان و ظلم آنان، مجبور به فرار شد و در اثناى مسافرت، با مادر محمد عبده در روستاى «جنینه» ازدواج نمود و پس از مدتى به موطن خود روستاى «محله نصر» بازگشت و برخى از اموال از دست رفته اش را باز ستاند. به همین دلیل هنگامى كه محمد دیده به جهان گشود، پدرش از لحاظ تمكن مالى در وضع خوبى به سر مى برد و توانست زمینه تعلیم و تربیت محمد را فراهم سازد، در حالى كه برادران محمد، امكان تحصیل برایشان مهیا نشد و به كشاورزى پرداختند.
تحصیلات مقدماتى و بازگشت به وطن
محمد ده ساله بود كه خواندن و نوشتن را فرا گرفت. سپس به مكتب رفت و نزد یکى از حافظان قرآن، قرائت قرآن را آغاز كرد و پس از دو سال قرآن را حفظ كرد. پدرش كه از حفظ قرآن توسط فرزندش بسیار خرسند بود، در سال 1279 ق براى تكمیل قرائت قرآن و تجوید و فراگیرى دیگر علوم دینى، وى را به شهر «طنطا» (واقع در استان غربى مصر) فرستاد تا در «مسجد احمدى» تحصیلات خود را ادامه دهد. آن روزها مسجد احمدى در شهر طنطا مركز آموزش علوم قرآنى اعم از حفظ، تجوید و تفسیر قرآن بود. برنامه فعالیت هاى فرهنگى این مسجد هر شب بین نماز مغرب و عشا انجام مى شد و هر هفته بعد از نماز جمعه، كلاس تجوید و حفظ قرآن برگزار مى گردید و محصلان این كلاس ها معلمان همین كلاس ها مى شدند. دایى محمد عبده به نام «شیخ مجاهد» از استادان تجوید مسجد احمدى بود. محمد پس از آموزش كامل قرآن و تجوید در سن پانزده سالگى در همان مسجد احمدى شروع به تحصیل ادبیات عرب نمود و فراگیرى كتاب «شرح كفراوى بر اجرویمه» را آغاز كرد. اما به دلیل آن كه كتاب هاى آموزشى كه در زمینه ادبیات عرب تدریس مى شد خصوصاً كتاب یادشده، از پیچیدگى خاصى برخوردار بود و در تألیف این كتاب، رعایت حال طلاب نوجوان نشده بود، محمد از ادامه تحصیل ناامید شد و قصد بازگشت كرد. وى پس از این ماجرا، مدت سه ماه در منزل دایى اش پنهان شد تا این كه برادر محمد متوجه انصراف او از تحصیل گشت و تلاش هاى او در بازگرداندن محمد به مسجد احمدى نیز فایده اى نداشت. سرانجام محمد لباس و وسایل همراه خود را برداشته و به وطن بازگشت و براى این كه تا مدتى ذهن خانواده را از این مطلب دور نگه دارد، تصمیم به ازدواج گرفت و در سال 1282 ق با یكى از دختران روستاى خودش ازدواج نمود.
ادامه تحصیل و سفر به طنطا
پدر محمد كه همه تلاش خود را براى آینده او به كار گرفته بود، از این كه وى درس را رها كرده و مى خواست به كشاورزى بپردازد، ناراحت بود و به هر ترتیب تلاش مى كرد او را به محیط علم بازگرداند. پس از آن كه چهل روز از ازدواج محمد سپرى شد، پدرش سراغ محمد آمد و او را براى رفتن به طنطا و آموختن علم وادار كرد. وى كه چاره اى جز اطاعت از پدر نمى دید بار سفر را بست و همراه یكى از افراد مورد اعتماد پدرش عازم طنطا گشت. گرماى شدید هوا و وزش طوفان تند و سوزان، توان محمد را از ادامه سفر گرفت. از این رو به اتفاق همراهش به دهكده «كنیسه اورین» كه دایى هاى محمد در آنجا سكونت داشتند، رفتند و عصر آن روز محمد به همراهش اطمینان داد كه حتماً به طنطا خواهد رفت و او مى تواند از این پس، از وى جدا شود. محمد در دهكده «كنیسه اورین» با پیرمردى وارسته معروف به «شیخ درویش» آشنا شد و با وى مأنوس گشت. درویش روزى كتاب یكى از اساتیدش را برداشت و به سراغ محمد رفت و به او گفت: چشمانم كم سو است، اگر مى توانى قسمتى از این كتاب را برایم بخوان! محمد كه از كتاب و كتابخوانى متنفر شده بود به شدت این پیشنهاد را رد كرد و حتى كتاب درویش را به دور انداخت. پیر مرد صبور باز هم تقاضاى خود را تكرار كرد تا این كه محمد راضى شد قسمتى از آن را بخواند. وقتى چند سطر از آن كتاب را خواند، شیخ درویش شروع به تفسیر معانى كتاب نمود. این شیوه تا سه روز ادامه داشت تا این كه روز سوم، محمد حدود سه ساعت كتاب شیخ را خواند و او توضیح داد و هرگز احساس خستگى نكرد، بلكه وقتى پیرمرد براى كار كشاورزى مى خواست از خانه خارج شود، كتاب او را به امانت گرفت و شروع به مطالعه آن كرد و هر جا كه متوجه نمى شد، علامت گذاشت تا از شیخ سؤال كند. به این ترتیب علاقه به خواندن كتاب دوباره در محمد زنده گشت و به گفته خودش در روز پنجم انقلابى در او پدید آمد و هیچ چیز به اندازه مطالعه و فهم مطالب براى او محبوب تر نبود. در حقیقت مى توان شیخ درویش را نجات دهنده محمد از سرخوردگى و فرار از تحصیل دانست، زیرا پس از آشنایى با وى محمد دوباره تصمیم گرفت به مسجد احمدى بازگردد و تحصیلاتش را ادامه دهد. محمد شانزده ساله بود كه در جمادى الثانى سال 1282 به طنطا بازگشت و در مسجد احمدى با روحیه اى تازه و هدفمند به تحصیل پرداخت. البته این بار كتاب آسان ترى به نام شرح شیخ خالد بر اجرومزه را تدریس مى كردند. محمد پس از چهارماه تحصیل در آن جا، تصمیم گرفت به دانشگاه معروف «الازهر» برود، بنابراین در نیمه شوال 1282 به قاهره مسافرت نمود.
محمد عبده در دانشگاه الازهر
تاریخ و قدمت این دانشگاه به سال هاى 350ـ360 ق بر مى گردد كه در پى فتح مصر توسط چهارمین خلیفه فاطمى (المعی لدین الله / حكومت از 341ـ365ق) و تأسیس شهر قاهره، به دستور او نخستین مسجد این شهر ساخته شد و چون خلفاى فاطمى شیعه بودند آن مسجد را به افتخار نام مبارك حضرت زهرا(علزها السلام)«الازهر» نامزدند. این مسجد تا پایان دوره فاطمیان، مركز علوم مذهبى شیعیان اسماعیلى بود. از صد سال گذشته تا امروز دانشگاه الازهر، یكى از مراكز مهم آموزشى به شمار مى آید و در سال 1329 ق برترین نهاد آموزشى مصر اعلام شد و مدارس طنطا، دسوق، دمیاط و اسكندریه به تابعیت این دانشگاه درآمدند. محمد در دانشگاه الازهر علوم تفسیر، فقه، اصول، ادبیات و تاریخ اسلام را فرا گرفت، و چون علوم عقلى در این دانشگاه تدریس نمى شد، براى فراگیرى منطق و فلسفه به محضر «شیخ حسن الطویل» راه یافت و بخشى از فلسفه ابن سینا و منطق ارسطو را نزد او آموخت. سپس در سال 1287 ق با آمدن «سیدجمال الدزن اسدآبادى» به قاهره، محمد نزد وى آمد و در مجلس درس او حاضر شد. سیدجمال در قاهره و خارج از دانشگاه الازهر، به تدریس علوم عقلى مشغول شد و محمد عبده نخستین شاگردى بود كه به وى پیوست. در واقع تأثیرگذارترین فرد بر محمد عبده، این استاد والامقام بود كه سال هاى زیادى را با هم بودند و شیخ محمد عبده نزدیك ترین شاگرد سیدجمال بود. محمد به این استاد خود عشق می ورزید و خود را در مقابل او بسیار كوچك مى شمرد. وى در آغاز نامه اى كه از بیروت براى سیدجمال در پاریس ارسال كرد با تعبیر «مولاى اعظم» از او یاد نمود. محمد ضمن این كه خود در كلاس هاى سید شركت مى كرد، دیگران را نیز تشویق مى كرد تا در كلاس هاى ریاضیات، فلسفه و كلام سید شركت كنند. استادان الازهر و بیشتر طلاب ازهرى، شروع به تهمت زدن به شاگردان سید و شخص محمد عبده كردند و این چنین تصور مى كردند كه این علوم باعث سستى عقاید مى شود. به هر حال محمد عبده بیشترین دانش خود را از وقتى كه وارد این دانشگاه شد فرا گرفت تا این كه به حد كمال رسید. سپس خود به تربیت شاگرد مشغول شد. از مهم ترین شاگردان او «محمدرشید رضا» است كه در درس هاى تفسیر محمد عبده شركت مى كرد و آموخته هایش را در ضمن كتابى به نام تفسیر المنار به رشته تحریر در آورد. از شاگردان دیگر عبده مى توان به كسانى چون «سعد زغلول» (متوفاى 1346ق)، «طه حسین»(متوفاى 1393ق)، «شیخ عبدالقادر مغربى»، «شیخ مصطفى عبدالرزاق» و «شیخ محمد مصطفى مراغى» اشاره كرد. با این كه برخى از شاگردان او مانند محمدرشید رضا، روش ناهمسازگرى با تشیع داشته اند ، بعضى دیگر از شاگردان او نظیر محمدمصطفى مراغى از بارزترین مردان مكتب فكرى محمد عبده به شمار آمده و تأثیر زیادى از استاد گرفتند.
مبارزه هاى اصلاح طلبانه
قبل از این كه مبارزه هاى شیخ محمد عبده را كه غالباً به همراه سیدجمال بوده، بیان كنیم بهتر است مرورى بر وضعیت سیاسى و فرهنگى جامعه آن روز بیفكنیم. در فرهنگ مصریان آن روز، به پادشاه و سلطان آن كشور «خدیو» مى گفتند. در زمان شیخ محمد عبده چندین خدیو حكومت كردند. نخستین آنها كه بخشى از مبارزه هاى شیخ محمد عبده در عصر وى صورت گرفت، «اسماعیل پاشا» بود. وى فرزند ابراهیم پاشا و نوه محمدعلى پاشاى بزرگ بود. اسماعیل پاشا مدت زیادى در پاریس به سر برد و به تحصیل مشغول بود. در طول حكومتش تلاش داشت تمدن و آداب مصرى را به فرهنگ غربى سوق دهد. وى شانزده سال حكومت كرد و سلطنت را در خانواده خود موروثى نمود. وى گر چه تمایلات غربى داشت سرانجام در اثر فشارهاى مردم و برخى عوامل دیگر، در مقابل غربى ها ایستادگى كرد و تن به خواسته هاى اقتصادى انگلیس نداد. در همین راستا نخستین مجلس مشورتى مصر كه شامل 75 نفر بود به دستور خدیو اسماعیل و در پى فشارهایى كه سیدجمال وارد كرده بود، تحقق پذیرفت. پس از اسماعیل پاشا، فرزندش توفیق پاشا بر مسند حكومت نشست كه به مراتب بدتر از پدر خود عمل كرد. وى ابتدا با سید جمال از در دوستى وارد شد اما پس از اندكى در مقابل وى موضع گرفت. سید جمال عقیده داشت باید مصلحین اجتماعى گرد هم آمده و در قالب یك سازمان و تشكیلات به فعالیت بپردازند تا بتوانند با نیروى استعمار كه آن روز به شدت در مصر نفوذ كرده بود، مبارزه كنند. سیدجمال براى دستیابى به این هدف به تأسیس یك تشكل سیاسى به نام «حزب وطنى» اقدام نمود و از دانشجویان زبده و خوش فكر خود عده اى را كه بیش از سیصد تن مى شدند، جمع كرد. محمد عبده به عنوان شاخص ترین فرد بعد از سیدجمال، در این حزب فعالیت مى كرد. اهداف «حزب وطنى» مصر هدف عمده این حزب این بود كه از نفوذ بیگانه جلوگیرى كند و مصر را از دست عناصر ناشایست كه در اركان نظام نفوذ كرده بودند، نجات دهد و كشور را از سلطه یك نفر در آورده و مقید به قانون كند. شیخ محمد عبده به عنوان شخصیت دوم این حزب فعالیت هاى قلمى و بیانى زیادى انجام داد. وى در جلسه هایى كه براى برنامه هاى مفید این حزب در جامعه تشكیل مى شد هفده ماده مهم را تصویب كرد كه باعث انقلابى در مصر شد. پس از فعالیت یك ماهه این حزب، «لرد كرومر» مستشار مالى انگلیس در مصر، متوجه شد به یک باره 45% از نفوذ دولت انگلیس در مصر كاسته شده و تجارت انگلستان 35% تنزل یافته است. در آمارى كه تقدیم كرومر شد، فعالیت هاى 35ساله مبلغین مسیحى در مصر نسبت به عملیات یكماهه حزب وطنى مصر، یك به شانزده گزارش شده است. كرومر كه از این نتایج وحشت كرده بود در یكى از گزارش هاى خود مى نویسد: «بدین وسیله به زمامداران انگلستان اعلام خطر مى كنم كه اگر یكسال دیگر حزب وطنى تحت رهبرى سیدجمال الدین اسدآبادى ادامه پیدا كند نه تنها سیاست و تجارت دولت انگلیس در آسیا و آفریقا یکسره نابود خواهد شد بلكه ترس آن است كه نفوذ كشورهاى اروپایى یك باره در سراسر جهان به خطر افتد». این اعتراف ها نشان مى دهد كه شیخ محمد عبده به درستى تشخیص داده بود كه باید به اسلام راستین بازگشت. خدیو مصر (توفیق پاشا) كه از ادامه فعالیت این حزب نگران شده بود از سید جمال دعوت كرد تا اگر بتواند او را از ادامه كار بازدارد. اما در سخنانى كه بین سید و خدیو مصر انجام شد، سید اعتنایى به سخنان خدیو نكرد و سرانجام در اثر فشار سفیر بریتانیا، سید جمال محكوم به اخراج از مصر گردید. در پى آن شیخ محمد عبده از مقام استادى در مدرسه دارالعلوم و مدرسه الالسن، بركنار شد و در اواسط رمضان سال 1296 محكوم شد به دهكده خود بازگردد. هنگامى كه سید جمال از مصر بیرون مى رفت این جمله را بر زبان آورد: «إنى تركت الشیخ محمد عبده و كفاه لمصر عالماً» (من شیخ محمد عبده را در مصر گذاشتم و براى كشور مصر دانشمندى چون او كافى است).
مبارزه از طریق مطبوعات
شیخ محمد عبده اگرچه به دهكده خود تبعید شده بود، به روستاى خود نرفت بلكه در اطراف قاهره مخفى شد تا در فرصتى مناسب به فعالیت هاى علمى خود بپردازد. علاقه وافر ریاض پاشا (نخست وززر مصر) به ادبیات و حركات ادبى در كشور به طورى كه با حمایت وى دائرة المعارف بستانى نوشته شد، محمد را بر آن داشت تا با وى تماس بگیرد و با وساطت او از جانب خدیو عفو شود. موافقت خدیو مصر از تقاضاى ریاض پاشا، بار دیگر عرصه را براى محمد در فعالیت هاى دینى و ادبى هموار كرد و در سال 1297 ق مسئولیت اداره روزنامه «الوقایع المصریه» را پذیرفت. محمد دوستان خود از قبیل سعد زغلول و ابراهیم هلباوى و دیگران را به دور خود جمع كرد و به نگارش روزنامه مشغول شد. دوران سردبیرى این روزنامه هیجده ماه به طول انجامید و وى در همین مدت كوتاه، مقالات متعدد دینى، ادبى، اجتماعى ارزشمند عرضه نمود. او در كنار این مقالات از نحوه اداره حكومت نیز انتقاد مى كرد و پیشنهادهاى خود مبنى بر ساماندهى اوضاع كشور را از طریق تقویت مجلس آن كشور ارائه مى داد. وى از عملكرد هر كس یا هر مؤسسه و وزارتخانه اى كه در مسیر الهى قدم برنمى داشت، انتقاد مى نمود. مقالات متعدد شیخ محمد عبده در زمینه ضرورت وجود مجلس اعلاى تصمیم گیر، باعث شد مجلس اعلاى مصر تأسیس شود و خود وى نیز به عضویت در آن نازل آید. پس از تأسیس مجلس ملى و كشمكش هایى كه در این زمینه به وجود آمد، در اثر مخالفت انگلستان و فرانسه و هم چنین مخالفت برخى از رهبران مصر با تشكیل چنین مجلسى، زمینه براى انقلاب «عرابى پاشا» یكى از افسران بلند پایه ارتش مصر و كسى كه موافق مجلس ملى بود، فراهم گشت و محمد عبده نیز در این قیام نقش به سزایى داشته است، هر چند او به هیچ وجه با اصل قیام موافق نبود و بارها مخالفت خود را با تحركات تشنج زا ابراز كرده بود. محمد عقیده داشت براى اصلاحات نیازى به این گونه برخوردها نیست بلكه با تربیت جامعه و بالا بردن روحیه اجتماعى در مردم مى توان به نتایج دلخواه رسید. وى در سخن رانى هاى خود مى گفت: «انقلاب نظامى عرابى پاشا صحیح نیست. او با روش خود مصر را در دامان بیگانه انداخته و قدرت و نفوذ اجانب را در این كشور توسعه داده است.» اما با وجود تمام این مخالفت ها وقتى مصر را در خطر دید دست در دست عرابى پاشا گذاشت و از او حمایت كرد. چون با شرایط به وجود آمده و براى ممانعت از نفوذ فیزیكى انگلستان در مصر چاره اى جز این نداشت. پس از این كه عرابى پاشا شكست خورد و تبعید شد، شیخ محمد عبده نیز براى همكارى با او، سه ماه به زندان رفت و سپس از مصر اخراج و تبعید گشت. وى در زندان، وقایع و ماهیت قیام عرابى پاشا را به رشته تحریر درآورد و نظرات خود را در این باره نوشت. وى در این نوشته تصریح كرد كه باید مقاومت در برابر انگلیس در قیام عرابى پاشا ادامه مى یافت اما افسوس كه عده اى مانند سلطان پاشا خیانت كردند.
تأسیس مجله «عروة الوثقى» در پاریس
محمد عبده كه در هنگام تبعید 33ساله بود، به بیروت مسافرت كرده و در آن جا رحل اقامت افكند. سیدجمال كه در پاریس بود، طى نامه اى از وى دعوت كرد تا به او بپیوندد و در كنار هم و با كمك یك دیگر فعالیت هاى سیاسى خود را دوباره آغاز كنند. وقتى شیخ محمد عبده به پاریس رفت در كنار سیدجمال دست به انتشار مجله اى به نام «العروه الوثقى» زدند كه وحشتى در دل استعمار انداخت و باعث آگاهى امت اسلامى شد. مقالات این مجله ضمن این كه لبه تیز خود را متوجه استعمار كهنه انگلیس كرده بود، در مورد وحدت مسلمانان و ادیان آسمانى به چاپ مى رسید. مقالاتى با عناوین: «مسیحیت، اسلام و پیروان آن دو»، «وحدت اسلامى» و «دعوت مردم ایران براى اتحاد با افغان ها» از این دسته اند. به تدریج با استقبال پرشورى كه از سوى خوانندگان مجله دیده شد، شعبه هایى از آن در كشورهاى دیگر مانند هند، مصر و تونس تأسیس شد و به صورت مخفیانه در این كشورها پخش مى شد. محمد عبده در ایجاد شعبه هاى یاد شده مسافرت هایى به این كشورها داشت و هماهنگى هاى لازم را به عمل مى آورد. سیاستمداران انگلیس كه از انتشار روزافزون این مجله وحشت داشتند براى خوانندگان آن جریمه تعیین كردند و براى تعدیل محتویات مجله از سیدجمال دعوت نمودند كه به لندن سفر كرده و با آنان مذاكره نماید. سیدجمال كه به شیخ محمد عبده از هر جهت اطمینان داشت و شجاعت او را هم امتحان كرده بود، وى را به نمایندگى از خود به لندن فرستاد. در این سفر شیخ محمد عبده حامل پیام هایى از سوى مصرى ها و سودانى ها نیز بود تا شاید پارلمان انگلستان در رفتار خود با این كشورها تجدید نظر كند. سرانجام انگلیسى ها از شیخ محمد عبده و سیدجمال مأیوس شدند و دانستند كه نمى توانند از آنها به نفع خود استفاده كنند و از طرفى محمد عبده مى دانست كه آنان در سیاست هاى خود علیه كشورهاى اسلامى تجدید نظر نمى كنند. به همین دلیل به پاریس بازگشت و به فعالیت هاى مطبوعاتى خود در كنار سیدجمال ادامه داد، اما پس از هیجده ماه از عمر مجله به دلیل ممنوعیت چاپ و مشكلات دیگر در سال 1302 ق مجله تعطیل شد.
بازگشت محمد عبده به بیروت
پس از تعطیلى مجله عروة الوثقى، سیدجمال براى ادامه مبارزه به ایران سفر كرد. شیخ محمد عبده نیز از استاد خود جدا شد و به بیروت بازگشت، زیرا از رفتن به مصر محروم بود. این آخرین دیدار دو مرد بزرگ الهى بود. شیخ محمد در بیروت بیشتر به كارهاى اصلاحى از طریق نوشتن كتاب و مقالات بیدارگرانه مى پرداخت و مقالات او در روزنامه «ثمرات الفنون» به چاپ مى رسید. وى در بیروت با كتاب ارزشمند نهج البلاغه آشنا شد و چنان شیفته آن گردید كه تصمیم گرفت شرحى ادبى بر این كتاب بنگارد. وى در باره آشنایى اش با نهج البلاغه مى گوید: «بر حسب تقدیر و به طور تصادفى با كتاب نهج البلاغه آشنا شدم و این تصادف در وقتى بود كه دچار دگرگونى و تشویش خاطر و افسردگى شده و از كارهایم بازمانده بودم. هر گاه از مطالعه قسمتى صرف نظر مى كردم و به قسمت دیگر كتاب مى پرداختم، كاملاً موضوع جدید و مطلب تازه اى را احساس مى كردم». شیخ محمد عبده عقیده داشت زبان عربى هر روز دچار تغییرات مى شود و جوانان، نثر قدیم و بلیغ عرب را درك نمى كنند. به همین خاطر در شرحش بر نهج البلاغه تكیه زیادى بر بلاغت این كتاب نموده و از مطرح كردن مسائلى كه باعث تنش میان شیعه و سنى مى شود، پرهیز كرده است. وى در مقدمه شرح نهج البلاغه مى نویسد: «در میان كسانى كه به این لغت سخن مى گویند كسى نیست مگر آن كه اعتراف دارد سخن امام على بن ابیطالب(علیه السلام) بلیغ ترین سخنان بعد از كلام خداى تعالى و گفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله) است و مایه سخن از همه افزون تر و اسلوب گفتارش از همه والاتر و در فراهم آوردن معانى بزرگ، سخن او جامع ترین گفتارهاست».
اصلاح برنامه هاى مدارس اسلامى در بیروت
شیخ محمد عبده كه شاگرد سیدجمال بود همانند او روحیه اصلاح گرى و مبارزاتى فراتر از محدوده جغرافیایى خود داشت. او به تمام دنیاى اسلام مى اندیشید. هنگامى كه وى در بیروت به سر مى برد از سوى سلطان عبدالحمید پادشاه عثمانى دستورى صادر شد كه طى آن هیأتى با ریاست شیخ الاسلام عثمانى به اصلاح برنامه هاى مدارس اسلامى بپردازد. محمد كه روح پر تلاطم او آرام نمى گرفت، لایحه اى در این باره نوشت و پس از اكمال آن براى شیخ الاسلام عثمانى فرستاد و با این كار خود در اصلاح مدارس اسلامى شریك شد. وى در این لایحه پیشنهادهایى در مورد هر یك از دوره هاى تحصیلى و حتى معلمان ارائه داد.
تأسیس «جمعیت مقاصد خیریه» در بیروت
شیخ محمد عبده در بیروت احساس كرد فرانسه و انگلیس با نفوذ خود در مراكز قدرت لبنان، تهاجم فرهنگى گسترده اى را براى انحراف فكرى نسل جوان جامعه ترتیب داده اند. به همین دلیل جمعیت خیریه اى را ایجاد كرد كه در آن، براى تربیت جوانان مسلمان و زنده كردن عقاید دینى در دل هایشان و براى جلوگیرى از نفوذ افكار بیگانه در اذهانشان، تلاش مى شد. برخى مسیحیان وابسته كه ادامه كار این جمعیت را به زیان خود مى دانستند، با شایعه پراكنى كه این جمعیت، آموزشى نیست و سیاسى عمل مى كند باعث شدند كه این جمعیت ملغا شود و به حد مجالس عادى كاهش یابد و سپس به مرور زمان از بین برود.
بازگشت به مصر و گسترش فعالیت هاى فرهنگى دینى
در سال 1306 ق اوضاع سیاسى مصر اندكى دگرگون شد و ریاض پاشا دوباره به قدرت رسید و به عنوان وزیر كشور منصوب شد. این رویداد از یك سو زمینه بازگشت شیخ محمد را به مصر فراهم ساخت. اما از سوى دیگر در آن زمان نام شیخ محمد عبده زبانزد مردم شده بود و موقعیت وى از لحاظ سیاسى اجازه نمى داد كه بیش از این در تبعید به سر برد. از این رو برخى از دوستان و شاگردان شیخ محمد مانند سعد زغلول و غازى مختار كوشیدند تا با واسطه هاى گوناگون از خدیو اجازه بازگشت شیخ را بگیرند. توفیق پاشا خدیو مصر با وجود این كه بسیار از دست شیخ ناراحت بود، اجازه داد به شرطى كه در مسائل سیاسى دخالت نكند به مصر بازگردد. شیخ محمد نیز به دلیل این كه از روش هاى سیاسى محض، نا امید شده بود، با پذیرفتن این شرط به مصر بازگشت و تصمیم داشت از راه بالا بردن سطح آگاهى مردم، جامعه را اصلاح نماید. وى پس از ورود به مصر تقاضا كرد بار دیگر به او اجازه داده شود تا در مدرسه دارالعلوم تدریس كند، اما توفیق پاشا موافقت نكرد. ولى پزشنهاد داد شیخ محمد به عنوان قاضى در محاكم مصر مشغول به كار شود. او پس از دو سال فعالیت قضایى به عنوان مستشار (رایزن) در محكمه استیناف، تعیین گردید. رؤساى دادگاه ها با حقوق قضایى فرانسه آشنا بودند. از این رو شیخ محمد براى درك بهتر قواعد و احكام قضایى فرانسه تصمیم گرفت زبان فرانسه را بیاموزد. هدف شیخ از یادگیرى زبان فرانسه و فهمیدن حقوق قضایى فرانسه آن نبود كه آن اصول را به كار بندد، زیرا او مى دانست نظام قضایى فرانسه هر چه باشد از احكام نورانى اسلام بهتر نیست. هدف وى از این زبان شناساندن عظمت اسلام و احكام آن بود تا آن جا كه برخى از قضات مصر اعتراض كردند كه شیخ طبق قوانین قضایى فرانسه عمل نمى كند. با مرگ توفیق پاشا در سال 1309 ق، فرزندش عباس پاشا، خدیو مصر گشت. مشى سیاسى عباس پاشا بر خلاف پدر بود و در زمان وى بسیارى از مخالفان پدرش دور او گرد آمدند و محمد عبده نیز فرصت را غنیمت شمرد و به عباس پاشا نزدیك شد. شیخ محمد به خدیو مصر پیشنهاد داد تا به جمع استادان دانشگاه الازهر بپیوندد و در پى آن بتواند دست به اصلاحاتى در این دانشگاه بزرگ بیند و تأكید كرد كه این كار اصولاً سیاسى به حساب نمى آید و یك كار فرهنگى دینى است. خدیو مصر این پیشنهاد را پذیرفت و دستور داد شورایى براى اداره و تنظیم برنامه هاى الازهر تشكیل شود. شیخ حسونه به عنوان ریاست آن شورا و شیخ محمد عبده نیز یكى از اعضاى آن به شمار مى رفت. محمد عبده در این فرصت ابتدا به تنظیم برنامه هاى طلاب و كنترل وضع بهداشتى آنان پرداخت. سپس تصمیم گرفت در زمینه امور درسى به اصلاحاتى دست بزند كه فریاد اعتراض از گوشه و كنار دانشگاه بلند شد. وى تصمیم گرفته بود كتاب هاى سودمندى براى دانشجویان انتخاب كرده و از آنان امتحاناتى بگیرد. یكى از شیوخ مصر نامه اى به محمد عبده نوشت و یادآور شد كه فراگرفتن حساب به روش عملى، عقل را تباه مى كند و افراد را از دین باز مى دارد و امتحان طلاب، از بزرگ ترین موانع تحصیل است. در سال 1310 ق محمد عبده براى اصلاح تفكر آموزگاران و استادان مدارس مختلف مصر، در تأسیس مركزى به نام «جمعیت خیریه اسلامى» مشاركت نمود و در سال 1313 ق به ریاست دانشگاه الازهر برگزیده شد و در این سال ها توانست به اقداماتى از جمله تغییر برخى متون درسى دست بزند. وى در تاریخ 24 محرم 1317 مفتى اعظم مصر شد و توانست از این موقعیت استفاده كرده، دامنه اصلاحات خود را گسترش دهد. از همان تاریخ به بعد دروس تفسیر خود را در الازهر آغاز كرد و در 18 صفر همان سال عضو مجلس شوراى قوانین شد. در سال 1318 ق جمعیتى به نام «جمعیه احیاء العلوم العربیه» را تأسیس كرد كه تحقیق و نشر آثار اسلامى را بر عهده داشت.
تفكرات و نقش محمد عبده در تقریب مذاهب
محمد عبده همان دردهایى را كه سیدجمال تشخیص داده بود احساس مى كرد. چیزى كه وى را از سیدجمال متمایز مى سازد توجه خاص او به بحران اندیشه مذهبى مسلمانان در اثر برخورد با تمدن غربى و مقتضیات جدید جهان است كه مسلمانان در اثر ركود چند ساله، آمادگى درستى براى مقابله با این بحران نداشتند. آن چه اندیشه او را پس از جدایى از سیدجمال آزار مى داد، جست وجوى راه معتدلى بود كه بین جمود فكرى و قشرى مآبى برخى علماى دینى و افراط كارى هاى روشنفكران ناپخته وجود داشت. عبده بر خلاف سید جمال، آن نوع مسئولیتى را احساس مى كرد كه یك عالم دینى احساس مى كند، از این رو عبده مسائلى را طرح كرد كه سیدجمال مطرح نكرده بود; از قبیل فقه مقارن مذاهب چهارگانه، دخالت دادن مبانى فلسفه حقوقى در اجتهاد و ایجاد نظام حقوقى جدید در فقه كه پاسخ گوى مسائل روز باشد. وى كه مانند سیدجمال در پى وحدت دنیاى اسلام بود و با تعصب هاى فرقه اى میانه خوشى نداشت، وقتى كه به قول خودش نهج البلاغه را كشف كرد، در شرح آن حتى وقتى به خطبه هایى رسید كه علیه خلفاى صدر اسلام بود درنگ نكرد و در ستایش از سخنان بلیغ و بى مانند على(علیه السلام) خوددارى ننمود. شیخ محمد عبده در رویایى با غرب عقیده داشت كه باید به اسلام راستین بازگشت و اگر چنین شود تمام مشكلات جامعه اسلامى حل خواهد شد. وى در این باره با «تولستوى» (از ادیبان روسى كه كتاب معروف جنگ و صلح او به زبان هاى زنده دنیا ترجمه شده است) اشتراك عقیده داشت. تولستوى كه هم عصر عبده بود مى گفت باید به مسیحیت اصیل بازگشت و تنها راه درمان جامعه مسیحیت را همین مى دانست. در واقع اندیشه وحدت بین مذاهب اسلامى و حتى فراتر از آن ادیان الهى، جزء آرزوهاى شیخ محمد عبده بود. این موضوع با توجه به این كه وى در دوران میان سالى، آن هنگام كه در بیروت به سر مى برد و كانونى به نام «جمعیه التقریب بین الادیان و المذاهب» ایجاد كرد، كاملاً هویدا است. عده ی زیادى از علما و ادبا در این كانون شركت مى كردند و مسیحیان نیز به این مجالس مى آمدند. وى در این كانون در باره وحدت ادیان الهى سخن مى گفت و عقیده داشت كه پیروان سه دین مهم الهى (اسلام، مسیحیت و یهود) باید با هم برادر باشند. این مجالس تأثیر خود را گذاشت تا آن جا كه «اسحاق تیلور» كشیش كلیساى انگلیس به این جمعیت پیوست و در لندن نیز مقالاتى درباره اسلام و تجلیل از آن نگاشت. محمد عبده تا زمانى كه سیدجمال در مصر مى زیست چونان سازه اى افكار او را پى مى گرفت اما در شیوه ها و نوع برخورد، با سیدجمال همگون نبود. در دوره حیات فكرى، عبده خط سیرى معتدل و اصلاح طلبانه را تعقیب مى كرد، گرچه هرگاه دركنار سید قرار مى گرفت، اسلوب و شیوه آتشین سید در او آثارى مى آفرید و به بیان و قلمش، جان و حرارت تازه اى مى بخشید. با این حال، نمى توان محمد عبده را در فعالیت هاى سیاسى كه مد نظر سیدجمال بود، فردى محافظه كار دانست، زیرا وى اصلاح درونى و حركت گام به گام را توصیه مى نمود. داعیه اصلاح مذهبى در نهادهاى دینى توسط محمد عبده، موجب شد تا شیوخ و اساتید محافظه كار دانشگاه الازهر او را به بى دینى و منهدم كننده بنیادهاى شریعت متهم كنند. برنامه هایى كه او براى تغییر نظام و متون درسى الازهر ارائه داد و نظریه آزادى اجتهاد و فتواهاى تازه او همگى خشم یهودیان و محافل سنتى را برمى انگزخت. از سوى دیگر اجتناب او از همراهى انقلابیون مصر در برابر انگلیس، موجب مى شد كه كسانى چون مصطفى كامل و اصحاب او، عبده را همكار و جاده صاف كن سیاست انگلستان به شمار آورند. وفادارى محمد عبده به گرایش اصلاح طلبى، موجب شد كه حركت احیاى دینى به دو شاخه تقسیم گردد: گروهى به شیوه سیدجمال وفادار ماندند و انقلاب عظیم را خواستار بودند و گروه دیگر از شیوه و مسلك عبده پیروى كردند و خواهان اصلاح درونى و حركت گام به گام بودند.
نتایج كوشش هاى سیدجمال و محمد عبده
نتایج كار سید با عبده از حیث تأثیرى كه این دو مرد بزرگ بر تاریخ بیدارى مسلمانان گذاشته اند، از یكدیگر بسیار متفاوت بوده است. سیدجمال بیشتر مرد پیكار و سخت كوشى بود و عبده مرد اندزشه و میانه روى ; سیدجمال آزادى مسلمانان را تنها راه تحرك فكرى آنان مى دانست و عبده بیشتر اندیشه تربیت اخلاقى و دینى مسلمانان را در سر داشت; سیدجمال دامنه كوشش هاى خود را كم و بیش در سراسر جهان اسلامى گسترد و عبده بیشتر در اصلاح احوال مصریان كوشید; معاشران و مخاطبان عبده عمدتاً تحصیل كردگان محافل حوزوى و دانشگاهى بودند و رنگ مجالس او صد در صد آكادمیك و علمى بود، اما مخاطبان سیدجمال از هر صنف و طبقه اى بودند و هر فرد در حد بضاعت خویش، خوشه چین كلام و آرمان هاى سید بود. شاید به دلیل همین تفاوت ها باید بگوییم كه حاصل كار سید و عبده مكمل یكدیگر بوده اند ، به ویژه این كه هر دو، در ضرورت بازگشت مستقیم به منابع اصیل فكرى، توجیه عقلى احكام شریعت و هماهنگى آنها با مسائل روز، پرهیز از پراكندگى و فرقه گرایى، پافشارى بر سر احیاى اجتهاد و كوشش براى روح و جوهر دین اسلام، هم عقیده و هم داستان بودند.
غروب زندگى
سرانجام پس از یك عمر تلاش علمى و سیاسى، شیخ محمد عبده در ربیع الثانى 1323، در بستر بیمارى قرار گرفت و مریضى او كه از ناحیه معده و كبد بود، شدت یافت. وى با نظر پزشكان از بیمارستان قاهره به منطقه خوش آب و هواى اسكندریه انتقال یافت و در منزل برادرش اسقرار یافت. پس از انتشار خبر بیمارى محمد عبده، عده زیادى از بزرگان به عیادتش آمدند و برخى نیز پزشكان متخصصى را براى معالجه او فرستادند. اما مریضى شیخ شدت گرفت و در ساعت پنج بعد از ظهر روز هشتم جمادى الاولى 1323 در سن 56 سالگى به دیار ابدیت شتافت. در مراسم تشییع جنازه او كه در اسكندریه برگزار شد، استادان، شاگردان، مقامات كشورى و لشگرى مصر، شیوخ الازهر، اعضاى مجلس دیوان قوانین، اعضاى دیوان اوقاف و اقشار مختلف مردم حضور داشتند و پس از این مراسم، پیكر او را به دانشگاه الازهر انتقال دادند و بانگ اذان از مناره هاى شهر قاهره طنین افكن شد. از علما و اساتید الازهر صداى گرزه به گوش نمى رسید اما سكوتى غم افزا همه جا را فرا گرفته بود. پس از اقامه نماز میت، جنازه اش را بار دیگر به اسكندریه انتقال دادند و در مقبره «العفیفى» به خاك سپردند. هم اكنون بر روى قبر این مصلح بزرگ جمله «هو الحى الباقى» حك شده است.