عز بن عبدالسلام

از ویکی‌وحدت
پرونده:عز بن عبد السلام.jpg
یکی از مهمترین آثارش
نام أبو محمد عز الدین عبد العزیز بن عبد السلام بن أبی القاسم بن حسن السُّلَمی الشافعی
نام‎های دیگر سلطان العلماء ، بائع الملوك و شیخ الإسلام
درگذشت 660ق

أبو محمد عز الدین عبد العزیز بن عبد السلام بن أبی القاسم بن حسن السُّلَمی الشافعی (577هـ/1181م - 660هـ/1262م) ملقب به سلطان العلماء ، بائع الملوك و شیخ الإسلام، او عالم و قاضی مسلمان، متبحر در فقه وأصول ، تفسیر و لغت تااینکه به مقام اجتهاد نائل شد[۱].

در زبان دیگران

حافظ ذهبی

حافظ ذهبی در مورد او می گوید:او با زهد و تقوا و امر به معروف و نهی از منکر و استحکام در دین به درجه اجتهاد رسید و امامت مذهب به او رسید.و توسط بزرگان به این درجات نائل شد.

ابن عماد حنبلی

ابن عماد حنبلی نیز درمورد او می گوید:«عز الدین شیخ الإسلام... الإمام العلامة، وحید زمانه اش، سلطان العلماء... متبحر در فقه ،اصول وادبیات،از همتایان خود برتری یافت وعلوم مختلف را از تفسیر و حدیث و فقه و قضاوت جمع کرد و به درجه اجتهاد رسید و شاگردانی از سراسر کشور برای تلمذ در درس او مهاجرت کردند.ایشان کتابهای مفیدی تألیف کردند[۲]. العز بن عبدالسلام در سال 577 هجری قمری (1181م) در دمشق به دنیا آمد و در آنجا بزرگ شد و به فراگیری علوم شریعت و زبان عربی پرداخت و خطیب مسجد اموی شده و در زاویه غزالی آن به تدریس پرداخت.

فعالیت ها

او با تدریس برای طلابی از سراسر کشور و همچنین با نصیحت حاکمان و مخالفت با آنان در صورت انجام کاری که به عقیده او مخالف شرع بود به شهرت رسید.این امر منجر به زندانی شدن او شد.سپس برای مهاجرت به مصر رفت. و به عنوان قاض القضات آنجا منصوب شد و به تدریس و فتوا اشتغال یافت.او خطیب مسجد عمرو بن العاص نیز بود. او مردم را به جنگ با تاتارها و صلیبیون تحریک و تشویق نمود و خودش نیز در جهاد شرکت کرد. حیات او تا سال 660 هجری قمری (1262 میلادی) که در قاهره درگذشت ادامه داشت و در همان جا نیز به خاک سپرده شد.

اوضاع سیاسی

العز بن عبدالسلام در ربع آخر قرن ششم هجری و بیش از نیمه اول قرن هفتم (577-660 هجری قمری) و معاصر دولت ایوبی و ممالیک در شام می زیست. و مصر این دوره زمانی یکی از پرتلاطم ترین و پر اضطراب ترین دوران های تاریخ اسلام به شمار می رود. از آنجا که اقتدار خلافت عباسی و دولت های موجود تحت نفوذ آن به طور مطلق در حال افزایش و سقوط بودند. مردم بین استقلال و اشغال، اتحاد و جدایی حرکت می کنند. در قرن پنجم هجری صلیبی ها به سرزمین های اسلام روی آوردند و بسیاری از نقاط جهان اسلام را اشغال کردند تا اینکه بیت المقدس در سال 492 هجری قمری به دست آنان افتاد. سپس عصر عمادالدین زنگی امیر موصل فرا رسید که با صلیبیون مقابله کرد و به اتحاد صفوف مسلمانان پرداخت. او به دنبال اتحاد کشورهای اسلامی و جمع آوری صفوف آنان در برابر دشمنان اسلام بود تا اینکه در سال 569 هجری قمری درگذشت. پس صلاح الدین ایوبی که نماینده او در حکومت مصر حاکم بود، جانشین او شد، دولت ایوبی را تأسیس کرد و اصلاحات سیاسی، علمی، اجتماعی و نظامی را آغاز نمود. او در صدد اتحاد شام و مصر برآمد، سپس به جنگ با صلیبیون روی آورد و توانست بیت المقدس را در سال 583 هجری قمری بازپس گیرد. او به آزادسازی فلسطین و بقیه سرزمین شام از دست صلیبیون ادامه داد تا اینکه در سال 589 هجری قمری درگذشت. پس از مرگ صلاح الدین ایوبی، اختلاف بین حاکمان امارات و شهرها از فرزندان و برادران صلاح الدین رخ داد، بنابراین دولت ایوبی به ایالت هایی تقسیم شد که حاکمان آنها علیه یکدیگر توطئه می کنند و با یکدیگر می جنگند. ضعفشان فزونی گرفت و چهره و شخصیتشان در برابر صلیبیون از مغرب و تاتارها از مشرق متزلزل شد و کار به آنها رسید که بعضی از آنها با صلیبیون متحد شوند و از برادران یا برادرزاده هایشان کمک بگیرند. و زمین ها و قلعه ها و دژها را به آنها تحویل دهید. این امر ادامه داشت تا اینکه دولت ایوبیان پایان یافت و دولت ممالیک آغاز شد. سیف الدین قطز خوارزمشاهی در سال 657 هجری حکومت را به دست گرفت و به مقابله با تاتارهایی که از شرق می‌آمدند رفت. در سال ۶۵۶ هجری قمری خلافت عباسی را در بغداد سرنگون کردند و وارد شام شدند و به سوی مصر حرکت کردند.قطز در عین جالوت فلسطین با آنها ملاقات کرد و آنها را شکست داد و در بازگشت به مصر کشته شد.الظاهر بیبرس به جای او قدرت را به دست گرفت و تا پایان عمر العز بن عبدالسلام در قدرت ماند.

اوضاع علمی

اوضاع سیاسی و بلایای داخلی و خارجی که در سه قرن (پنجم، ششم و هفتم) بر کشورهای اسلامی وارد شد، بر نهضت علمی و رنسانس فرهنگی تأثیر مثبت و منفی گذاشت، از یک سو: نهضت علمی راکد شد، انگیزه ها کم شد، اجتهاد از پویایی افتاد شد و نقلید روش غالب شد. مفاسد اجتماعی و از هم گسیختگی اخلاقی در بین مردم بر علم و علما تأثیر داشت، بسیاری از آنها کناره گیری از جامعه، کناره گیری از علم و عبادت و دوری از حاکمان و امیران را ترجیح دادند. در حالی که گروهی دیگر در مقابل انحراف ایستاده و به دنبال اصلاح رفتار و اصلاح جامعه و امر به معروف و نهی از منکر و مقابله با رفتار حاکمان و امیران بودند.

قرن هفتم هجری قمری شاهد بزرگ ترین مصیبتی بود که بر ثروت علمی و میراث عظیم اسلامی وارد شد، تعداد زیادی از علما کشته شدند، کتاب ها و کتابخانه ها سوختند و بسیاری از علما از کشورهای خود به مکان دیگری مهاجرت کردند تا از دین و علم خود حفاظت کنند.و فعالیت ها و درس های خود را ادامه دهند،و بر تحقیق و تألیف متمرکز شدند.

علاوه بر اینها اختلافات فرقه ای را که در داخل کشور وجود داشت را نیز بایداضافه کرد زیرا درگیری بین باطنیه و اهل سنی، بین سنی ها با یکدیگر و بین مسلمانان و اهل ذمه شدید شد.

در همین عصر، رنسانس علمی بزرگی در شام، مصر و اندلس پدیدار شد و بسیاری از فرمانروایان و شاهزادگان دانش را پذیرفتند، علما را تشویق کردند و مساجد ساختند و در ساختن مدارس معروفی که به عنوان دانشگاه عمل می کردند، به رقابت پرداختند.مانند المستنصریه که در سال 631 هجری قمری در بغداد،الکاملیه در قاهره.(621 هجری قمری)، الصالحیه در مصر (639 ق)، و الظاهریه در دمشق (661 ق)المنصوریه، قاهره (679ق)ساخته شد. عصر ایوبیان در مصر و شام به دلیل علاقه شدیدشان به ساخت مدارس و علما، تدریس فقه و حدیث و ایجاد مؤسسه هایی در این جهت بسیار متمایز بوده است.

عده ای از علما که علوم و هنرهای گوناگون را در کشورهای مختلف در هم آمیختند در این قرن به شهرت رسیدند، از جمله: فخر الدین الرازی (المتوفى عام 606هـ)،المبارك بن الأثیر الجزری المحدث اللغوی (606هـ)،موفق الدین بن قدامة الحنبلی (620هـ)،التبریزی الأصولی (621هـ) أبو القاسم الرافعی القزوینی الفقیه الشافعی (623هـ)،عز الدین علی بن الأثیر الجزری المؤرخ الأدیب (630هـ)،سیف الدین الآمدی الأصولی (631هـ)،شهاب الدین عمر السهروردی الواعظ المتصوف، که به دمشق آمد و با العز بن عبد السلام (632هـ)دیدار کرد. محیی الدین بن عربی المتصوف (638هـ)،ابن أبی الدم الحموی القاضی الفقیه (642هـ) ،ابن الصلاح المحدث (643هـ) ،الحافظ ابن النجار المؤرخ (643هـ) ،ابن الحاجب الأصولی النحوی الفقیه المالكی (646هـ) ،مجد الدین بن تیمیة الفقیه (652هـ) ،الحافظ عبد العظیم المنذری (656هـ) ،العز بن عبد السلام (660هـ)،ابن مالك النحوی (672هـ) ،محیی الدین یحیى بن شرف النووی المحدث الفقیه (676هـ) ،ابن خلِّكان المؤرخ (684هـ) ،القاضی البیضاوی الأصولی المفسر (685هـ) ،عبد الرحمن الفزاری الفقیه المعروف بالفركاح (690هـ).

نسب

اسمش به اتفاق تمامی منابع قابل اعتمادعبد العزیز بن عبد السلام بن أبی القاسم بن حسن بن محمد بن مُهَذَّب بوده است[۳]. نسبش نیزالسُّلَمی المغربی الدمشقی المصری الشافعی بود.او"السُّلَمی" بود زیرا به بنی سلیم، یکی از قبایل معروف مضر منتسب بود که بسیاری به آنها نسبت داده می شود. مغربی؛ زیرا اصالت او به مغرب عربی بر می گردد.شاید یکی از اجداد او از مغرب آمده و در شام اقامت کرده است. الدمشقی؛نسبتش به دمشق از آن جهت بود که العز در آنجا به دنیا آمد ، رشد کرد و تحصیل نمودو در مناصب و مشاغل مختلف مشغول شد و بیشتر عمر خود را در آنجا گذراند. مصری؛ در اشاره به مصر که به آنجا کوچ کرد و در آنجا سکنی گزید، در آنجا درگذشت و مدفون شد، و به همین دلیل است که در مورد او گفته شده است: «مغربی اصالتاً، دمشقی زاده و مصری زندگی و وفات یافت».

شافعی؛منسوب به مکتب و مذهب محمد بن ادریس شافعی در فقه اسلامی است و او به این مذهب نسبت داده می شود زیرا این عقیده را درک کرده ، مطالعه نموده و بر اساس آن فتوا داده است.

قوه قضائیه را به عهده گرفت تا بر احکام اسلامی عمل شودو کتب فقهی بر اساس مذهب شافعی نوشت تا اینکه به مرتبه اجتهاد در مذهب شافعی رسید و کنیه اش نیز ابو محمد بود.

القاب

یکی از کنیه های او «عزالدین» است; به رسم آن عصر که در آن کنیه ها به طور کلی برای خلفا، پادشاهان، شاهزادگان و علما و با توجه به مذهب به طور خاص رواج یافت، او را عزالدین می نامیدند. به اختصار «العز» که نام رایج مردم و در کتب تاریخی، ترجمه‌ها و فقه است، استفاده می‌شود. او را به کنیه دوم خود نیز می‌شناسند: «سلطان العلماء» و به «ابن عبدالسلام» نیز معروف است که گاه به او اشاره می‌کند.با این حال، غیر از مالکی‌ها به‌ویژه، و شافعی‌ها و حنبلی‌ها، این نام خانوادگی مشترک است. از این رو برخی از کتاب های آنان را به العز بن عبدالسلام نسبت دادند. او را «قاضی» نیز می نامیدند و این او را به خاطر تصدی سمت قضاوت در دمشق و قاهره توصیف می کرد.

و اما لقب «سلطان العلماء» را شاگرد اولش ابن دقیق العید بیان کرده است، چنانکه ابن السبکی گفته است: «و اوست که شیخ عزالدین را لقب داد. سلطان علما.» دلیل این لقب آن است که «مقام علما را تصدیق کرد و ذکر آنها را در زمان خود مطرح کرد و این را در مناصب خود مجسم کرد. در نکوهش امرا و سلاطین و امیران به خاطر برخی از رفتارهای مخالفشان، و با استدلال و توضیح با آنان به ستیز پرداخت و بر آنان چیره شد. او در این مقام استوار پیشتاز علما بود که او را در معرض گرفتاری های فراوان قرار داد. العز بن عبدالسلام به این لقب شهرت داشت و بیشتر نویسندگان و مؤلفان و مترجمان آن را به او نسبت می دادند. آنها در شایستگی این نام اتفاق نظر داشتند، اما در توجیه آن اختلاف نظر داشتند. بیزاری او از تقلید، و نیل به درجه اجتهاد، به ویژه که در عصری زندگی می کرد که تقلید رواج یافت و مردم بدان پایبند بودند.برخی زمزمه کردند که در اجتهاد را ببندند. خود را وقف کتابها و آرای پیشینیان کردند و به تحقیق و استنباط به خود زحمت ندادند. و در مواجهه با تغییر شرایط و مسائل جدید و مسائل مطرح شده، العز با گفتار و کردار و اهتمام و طبقه بندی خود از این حلقه خارج شد.

سیره

تولد و تربیت

العز بن عبدالسلام بنا به توافق منابع و مراجعی که شرح حال او را ارائه کرده اند در دمشق به دنیا آمد. در تاریخ ولادت او اختلاف بود، بسیاری تاریخ ولادت او را در سال 577 هجری قمری مشخص کردند و برخی دیگر سال 578 هجری قمری را معین کردند.گروه سومی که بین این دو مورد تشکیک داشته اند برخی از محققین مورد اول را ترجیح دادند و برخی دومی را ترجیح دادند و گروهی به دلیل عدم اطمینان و نبود متن قطعی یا احتمالی در آن مورد از تایید هر دو مورد صرف نظر کردند. دمشق در زمان عز بن عبدالسلام و دوره امویان پایتخت علم و علما به حساب می آمد که در آن عالمان همه فنون و رشته ها و فرهیختگان ساکن بودند. و طلاب از هر سو راهی دمشق و مسجد اموی که دانشگاه علم و دانش برای طلاب بود؛می شدند. از شرح حال العز بن عبدالسلام چنین بر می آید که او در خانواده ای فقیر و گمنام زندگی می کرده است، بنابراین هیچ اشاره ای به پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده و یا در مورد مراحل کودکی او نشده است. آنچه در منابع ذکر شده این است که وی علم را در سنین پایین آغاز کرده است، ابن السبکی از پدرش نقل می کند: از شیخ امام شنیدم كه می‌فرمود: شیخ عزالدین در آغاز بسیار فقیر بود و فقط در امر علم آموزی اشتغال داشت و علت آن این بود كه در الكلّاسة(گوشه درب شمالی ساختمان و مدرسه مسجد اموی در دمشق است)مى‌خوابید. شبی در مسجد این ندا را شنید: «ای پسر عبدالسلام! دانش می خواهی یا تجارت؟» شیخ عزالدین فرمود: «علم; زیرا منجر به به ثروت می شود.» پس بامدادان «التنبیه» نوشته أبی إسحاق الشیرازی که از فقهای شافعی است را گرفت و در مدت کوتاهی حفظ کرد و به راه علم قدم نهاد، پس داناترین مردم زمان خود و از عابدترین خلق خدا بود[۴]. "

پانویس

  1. العز بن عبد السلام، محمد الزحیلی، الطبعة الأولى، 1412هـ-1992م، دار القلم، دمشق، ص39
  2. شذرات الذهب، ابن العماد الحنبلی، ج7 ص523
  3. طبقات الشافعیة الكبرى، تاج الدین السبكی، هجر للطباعة والنشر والتوزیع، الطبعة الثانیة، 1413هـ، ج8 ص209
  4. طبقات الشافعیة الكبرى، ج8 ص212