ابوموسی اشعری
نام | ابوموسی اشعری |
---|---|
نام کامل | عبدالله بن قیس بن سلیم بن حضار بن حرب |
لقب | ابن قیس |
زادگاه | یمن |
مذهب | عثمانی |
دلیل شهرت | جریان حکمیت |
نقشهای برجسته | امارت بخشی از یمن • حاکم بصره • حاکم کوفه |
درگذشت | اختلافی ۴۲ تا ۵۳ق |
مدفن | کوفه یا مکه |
ابوموسی اشعری از اصحاب رسول خدا (ص) بود که به واسطه تاثیرش در امر حکمیت پس از جنگ صفین و انتقال خلافت به بنی امیهشهرت خاصی یافت. وی در دانش قضا تبحر داشت.
از فقهای دوران پیامبر (ص) و از اصحاب فتوی در روزگار عمر و عثمان به شمار میرفت. ابوموسی که انسان ساده لوحی بود در جنگ صفین به عنوان حکم انتخاب شد و با نیرنگ عمروعاص امام علی(ع) را از خلافت برکنار کرد. از فرماندهان لشگر عمر در فتح ایران و سوریه بود.
نسب ابوموسی اشعری
ابوموسی عبدالله بن قیس بن سلیم بن حضار بن حرب بن عامر بن عتر بن بکر بن عامر بن عذر بن وائل بن ناجیة بن حماهر بن الأشعر اشعری مشهور به عبدالله بن قیس اشعری وی از روات حدیث است. نام او را در شمار صحابه رسول الله میآورند.. در دمشق، بصره، عدن، کوفه زندگی میکرد. [۱]
معرفی ابوموسی اشعری
ابوموسی نامش عبدالله پسر قیس بن سلیم بن حضار، از مردم قریه رمع یکی از قرای یمن و اشعریان آن جا بود [۲] و در سال بیست و یکم قبل از هجرت در یمن متولد شد. [۳] مادرش ظبیه دختر وهب از قبیله بنی عک بود که اسلام آورد و در مدینه درگذشت. [۴]
ابوموسی مردی کوتاه قامت، لاغر اندام و کوسه بود و چهار زن قریشی از جملهام کلثوم دختر ابی الفضل بن عباس بن عبدالمطلب را در حباله خود داشت. [۵] اولین فرزند ابوموسی در مدینه متولد شد. پیامبر (ص) او را ابراهیم نامید و با خرما کام او را برداشت. [۶]
خاندان ابوموسی اشعری
پسرش ابوبُرده قاضی حجاج بن یوسف در کوفه بوده و بلال پسر ابوبُرده نیز در بصره مقام قضا داشته است. [۷] مهمترین فرد از خاندان او ابوالحسن اشعری متکلم مشهور است که گویا نسب او با ۸ واسطه به ابوموسی میرسد. [۸]
جنگ صفین و ابوموسی اشعری
دلیل انتخاب ابوموسی اشعری بعنوان نماینده حضرت علی (ع)
بر اساس اسناد متقن تاریخی علی (ع) به اختیار خود حکمیت را نپذیرفت؛ بلکه آن را بر وی تحمیل کردند. هنگامی که معاویه به این نتیجه رسید که تاب مقاومت در برابر سپاه امام (ع) را ندارد و در صورت ادامه جنگ پیروزی امام قطعی است، با پیشنهاد عمرو بن عاص دو حیله شیطانی خطرناک در پیش گرفت:
1. برای آتش بس و توقّف موقّت جنگ
2. متلاشی کردن و یا تضعیف نیروهای علی (ع)
هر دو نیرنگ او با کمک عوامل نفوذی که در سپاه امام داشت، نتیجه داد. نیرنگ نخست، بالا بردن قرآن بر نیزه ها و دعوت کردن امام (ع) به حکمیّت قرآن بود که جنگ را متوقّف کرد و نیرنگ دوم، حکمیّت بود که خیلی پیچیده تر اجرا شد به گونه ای که سرانجامْ بخشی از کارآمدترین نیروهای امام را رو در روی او قرار داد به همان دلیل که امام بعدها ناچار شد در واقعه نهروان با یاران خود بجنگد. در واقعه صِفّین نیز چاره ای جز پذیرش فشار آنان و تن دادن به حکمیّت نداشت. جمله معروف امام هنگام پذیرش حکمیّت که: تا دیروز فرمانده بودم و امروز فرمانبر گشته و تا دیروز خود نهی کننده بودم و امروز نهی شده ام [۹] نشان دهنده این واقعیت تلخ است. بر این اساس اصل حکمیت برامام تحمیل شد. [۱۰]
پس از امضای حکمیت در طول مدت و مهلت بررسی توسط دو داور، عمر و عاص با زیرکی خاص خود به ابوموسی قبولاند که علی (ع) چون کشندگان عثمان را پناه داده و جنگ به راه انداخته سزاوار حکومت نیست. ابوموسی نیز بر معاویه خرده گرفت و او را لایق حکومت ندانست آن گاه هر دو تصمیم گرفتند که هر کدام امیر خود را از خلافت عزل کنند و امر خلافت را به عهده خود مسلمین بگذارند تا هر کسی را که می خواهند به خلافت انتخاب کنند. قرار شد هر دو نفر این نظر را اعلام کنند روز موعود فرا رسید.
همه در دومةالجندل اجتماع کردند تا حکمین نظر خود را اظهار کنند. ابوموسی به عمر و عاص گفت بر منبر بالا رود و نظر توافقشده را اعلام کند. اما عمر و عاص زیرکانه ابوموسی را پیش انداخت و گفت: «تو صحابی پیامبر خدایی. من هرگز بر تو مقدم نخواهم شد!» ابن عباس که در مجلس حاضر بود به ابوموسی گفت: بگذار ابتدا عمر و عاص نظر خود را اعلام کند. او تو را فریب میدهد.
اما ابوموسی قبول نکرد و بر منبر بالا رفت و در جمع مردم چنین گفت: ما پس از مشورت و بررسی به این نتیجه رسیدیم که علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم و انتخاب خلافت را به عهده مسلمین بگذاریم، بنابراین من علی را از خلافت خلع می کنم، چنان که این انگشتر را از انگشت بیرون می آورم! عمر و عاص بلا فاصله پس از ابوموسی به منبر رفت و گفت: او علی را از خلافت خلع کرد، من نیز او را خلع می کنم و معاویه را به خلافت می گمارم، چنان که این انگشتر را در دست خود مینهم! ابوموسی که فریب خورده بود، فریاد زد: لعنت خدا بر تو، تو مانند سگی هستی. عمر و عاص در حالی که پیروزمندانه از منبر پائین می آمد به او گفت: تو هم مانند الاغی هستی که بر او کتاب بار کرده باشند. [۱۱]
انتخاب ابوموسی اشعری
بر اساس گزارشهای متعدد تاریخی، امام علی(ع) موافق انتخاب ابوموسی نبود. چون امام با ساده لوحی وی آشنا بود.[۱۲] لذا عبدالله بن عباس را پپشنهاد کرد: من ابن عباس را براى داورى بر مى گزینم. اما یاران امام گفتند کسى را انتخاب کنید که نسبت به تو و معاویه یکسان باشد. هر دو داور نمیتواند از یک قبیله باشند. اشعث گفت عمر و عاص و عبدالله بن عباس هر دو از قبیله مضر هستند و دو فرد مضرى نباید با هم به داورى بنشینند. اگر یکى مضرى باشد (مثلاً عمر و عاص) حتماً باید دومى یمنى (ابوموسى اشعرى) باشد.
لذا اشعث گفت به خدا سوگند که هرگاه یکى از آن دو حکم یمنى باشد، براى ما بهتر است هر چند بر خلاف خواسته ى ما داورى کند. و هرگاه هر دو مضرى باشند براى ما ناخوشایند است، هر چند مطابق خواسته ى ما داورى نمایند. امام (ع)فرمود اکنون که بر ابوموسى اشعرى اصرار دارید، خود دانید؛ هر کارى مى خواهید بکنید. [۱۳] بر این اساس یاران امام پافشاری داشتند که یکی از حکمین یمنی باشد، لذا ابوموسی را انتخاب نمودند، از سوی دیگر یاران امام اصرار داشتند داور کسی باشد که با امام علی (ع) میانه خوبی نداشته باشد.
لذا اینان با انتخاب مالک اشتر و عبدالله بن عباس مخالف بودند. جعفر شهیدی مینویسد: چرا یاران على(ع)چنین داورى را براى خود گزیدند؟ اشعث پسر قیس چرا در گزیدن ابوموسى سخت ایستاده بود؟ علت آنرا علاوه بر ناخشنودى اشعث از على(ع) باید در زنده شدن سنت و خوى قبیله اى یافت [۱۴] و این در حالی است که ابوموسی نباید انتخاب می شد، زیرا ابوموسی از جمله کسانى بود که باور داشت عثمان به ناحق کشته شده است و چون عثمان به ناحق کشته شده است، کشندگان او باید قصاص شوند.
این کشندگان هم اکنون گرداگرد على را فرا گرفته اند. على باید آنان را به معاویه بسپارد. [۱۵]، این امر ناشی از این است که یاران امام به خاطر قبیله گرایی، ناراحتی از امام و گچ فهمی ابوموسی را انتخاب نمودند و با این کار همان اشتباه را مرتکب شدند که در اصل تحمیل حکمیت بر امام مر تکب گردیدند. بیشتر یاران امام انسانهائی بودند که رشد و بلوغ سیاسی نداشتند، لذا در تشخیص حق و باطل دچار مشکل می شدند انتخاب ابوموسی یکی از این نمونه ها است.
اوصاف و ویژگیهای ابوموسی اشعری
ابوموسی اشعری صدای بسیار دلنشین و اثرگذاری داشت. حضرت بریده میگوید: شبی از خانه بیرون شدم و داخل مدینه راه میرفتم تا اینکه گذرم به مسجدالنبی افتاد. رسولخدا (ص) را مشاهده کردم که بیرون مسجد ایستاده است و به صدایی گوش میدهد. آنحضرت دستم را گرفت و ما وارد مسجد شدیم. دیدم شخصی مشغول نماز خواندن است و دستهایش را به طرف آسمان بلند کرده و میگوید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِأَنِّی أَشْهَدُ أَنَّکَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْأحَدُ الصَّمَدُ الَّذِی لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ»؛ خدایا تو را میخوانم و همانا شهادت میدهم که فقط تو خدایی، بهجز تو معبودی نیست، تو یکتا و بینیازی، نه کسی را زادهای و نه خود زاده شدهای و برای تو همانند و همسری وجود ندارد.
رسولخدا فرمود: قسم به ذاتی که جانم در قبضة قدرت اوست، [آن مرد] خواستهاش را با اسم اعظم طلب نمود؛ همان دعایی که هر خواستهای با آن برآورده شده و هر نیازی رفع میشود. ناگاه دیدم آن مرد شروع به خواندن قرآن کرد. صدایش واقعاً دلنشین بود و انسان را به وجد میآورد. رسولخدا فرمود: او آوازخوشش را از آلداود به ارث برده، و این لطف خداوند در حق اوست. من گفتم: یا رسولالله! آیا این خبر خوش را به او بدهم؟ فرمود: بله! من این بشارت را به او دادم و همین اتفاق باعث شد او برای همیشه دوست صمیمی من قرار گیرد.[۱۶]
ابوموسی در فقاهت و دانش احکام، بهحدی رسیده بود که سختترین مسائل را با شیواترین عبارت و آسانترین شکل جواب میداد. در فتوا به مقامی رسیده بود که صفوان بن سلیم میگوید: «لمیکن یفتی فی المسجد زمن رسولالله (ص) غیر هؤلاء: عمر و علی و معاذ و أبیموسى»؛ در زمان رسولخدا (ص) بهجز این چند نفر کسی در مسجد نبوی فتوا نمیداد: عمر، علی، معاذ و ابوموسی.[۱۷]
مسروق نیز روایت کرده است: «کان القضاء فی الصحابة إلی ستة: عمر و علی و ابنمسعود و أُبیّ و زید و أبیموسی»؛ امر قضا در میان صحابه بر عهدة شش نفر بود: عمر، علی، عبدالله بن مسعود، زید، ابیّ بن کعب، ابوموسی.[۱۸]
انس روایت میکند: «بعثنی الأشعری إلی عمر، فقال لی: کیف ترکت الأشعری؟ قلت: ترکته یعلّم الناس القرآن. فقال: أمّا إنّه کیّس! و لاتسمعها إیاه»؛ ابوموسی اشعری مرا [برای گزارش کار در دوران ولایت بصره] نزد حضرت عمر فرستاد. حضرت عمر از من پرسید: در چه حالی از ابوموسی اشعری جدا شدی؟ جواب دادم: در حالی از او جدا شدم که به مردم قرآن میآموخت. حضرت عمر گفت: همانا او انسان زیرکی است! ولی تو این حرف را به گوش او مرسان.[۱۹]
وفات ابوموسی اشعری
در سال و محل درگذشت ابوموسی اختلاف است.بعضی درگذشت ابوموسی را در مکه و بعضی دیگر در ثویّه موضعى به کوفه [۲۰] ذکر کردهاند. سالهای42 [۲۱]، 44، 45، 49، 52 و 53 هجری [۲۲] نیز به عنوان زمان درگذشت وی بنابر اختلاف مورخان ذکر شده است.
پانویس
- ↑ موسوعة الحدیث
- ↑ الحموی، شهاب الدین ابوعبدالله یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ط الثانیة، ۱۹۹۵م، ج۳، ص۶۸
- ↑ ابن سعد کاتب واقدی، محمد، طبقات، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، ۱۳۷۴ش، پاورقی، ج۲، ص۳۳۰
- ↑ ابن الاثیر الجزری، عزالدین ابوالحسن علی بن محمد، اسدالغابة فی معرفة الصحابة، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹/۱۹۸۹، ج۳، ص۲۶۳
- ↑ البلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، ط الاولی، ۱۴۱۷/۱۹۹۶، ج۴، ص۲۶
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الاولی، ۱۴۱۰/۱۹۹۰، ج۴، ص۸۰
- ↑ ابن حبیب، ص۳۷۸؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۵۸۹
- ↑ سمعانی، ج۱، ص۲۶۷ـ۲۶۶
- ↑ ابوجعفر اسکافى، المعیار والموازنة، ترجمه دامغانى، ناشر، نشر نى، ص154
- ↑ جعفرسبحانی فروغ ولایت، انتشارات صحیفه، ص 591
- ↑ محمد جریر طبری، تاریخ طبری، قاهره، مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1358ه-1939 م، ج 4، ص5 به بعد؛ رک: ابوحنیفه دینورى، الأخبار الطوال، قم، ناشر رضى، 1368 ش، ص200
- ↑ جعفر شهیدی، علی از زبان علی (ع)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378، چاپ نهم، ص 124
- ↑ جعفرسبحانی، همان ص587 به بعد
- ↑ جعفر شهیدی، علی از زبان علی (ع)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378، چاپ نهم،ص 129
- ↑ جعفر شهیدی، علی از زبان علی (ع)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378، چاپ نهم، ص 128
- ↑ مسند احمد: حدیث 22952. ذهبی، سیر أعلام النبلاء: 2/386
- ↑ سیر أعلام النبلاء: 2/389
- ↑ المصری، اصحاب الرسول: 2/202
- ↑ همان: 2/203. به نقل از طبقات ابنسعد: 4/108
- ↑ الفتوح/ترجمه متن، پیشین، ص 968
- ↑ الطبقات الکبرى، پیشین، ج 6، ص 95
- ↑ اسدالغابه، پیشین، ج 3، ص 265