جنگ ایران و عراق
÷
نویسنده این صفحه در حال ویرایش عمیق است.
یکی از نویسندگان مداخل ویکی وحدت مشغول ویرایش در این صفحه می باشد. این علامت در اینجا درج گردیده تا نمایانگر لزوم باقی گذاشتن صفحه در حال خود است. لطفا تا زمانی که این علامت را نویسنده کنونی بر نداشته است، از ویرایش این صفحه خودداری نمائید.
آخرین مرتبه این صفحه در
جنگ ایران و عراق یکی از شدیدترین منازعات پس از جنگ جهانی دوم به شمار میآید که تأثیرات عمدهای بر ثبات منطقه، منازعهی اعراب – اسرائیل، شاهراه نفتی غرب و دیگر منافع ابرقدرتها گذاشته است. این جنگ همچنین در عصر افول ابرقدرتها، ظهور قدرتهای منطقهیی و تحولات انقلابی به مثابه یک الگوی منازعه محسوب میشود و اهمیت نظری بسیاری داشته است. با وجود این، جای تعجب است که در ایالات متحده توجه چندانی به این جنگ نشده است و در حالی که اخبار مربوط به آن به طور مستمر در رسانههای این کشور منعکس میشود، تلاشی برای تجزیه و تحلیل این جنگ و به ویژه علل وقوع آن انجام نشده است. بررسی علل آغاز این جنگ هم برای شناخت راههای حل و فصل آن و هم برای پیشبینی چگونگی بروز جنگهای مشابه احتمالی در آینده و راههای پیشگیری از آنها، بسیار مهم است.
زمینهی تاریخی
از دههی 1960 به بعد، ایران و عراق در برخی زمینهها از جمله حمایت متقابل از حرکتهای براندازانهی مخالفان یکدیگر و کشمکشهای منطقهیی مشکلاتی جدی با هم داشتهاند. منازعه در مورد حق استفاده از آبراه حیاتی شطالعرب [[[اروندرود]]] یکی از این کشمکشها بود که از دورهی امپراتوری عثمانی همواره منشأ اختلاف و مناقشه بین دو کشور بوده است. ایران در زمان شاه [سابق] به دلیل حمایت سیاسی و نظامی امریکا، قدرت برتر و بلامنازع منطقهی خلیج فارس بود. شاه میکوشید نفوذ ایران را در سر تا سر منطقه گسترش دهد و به مناطق مورد ادعای برخی کشورهای حوزهی خلیج فارس حمله کند. بر این اساس، در سال 1969، معاهدهی سال 1937 را که در آن بر کنترل تقریباً کامل عراق بر شطالعرب [اروندرود] تصریح شده بود، باطل اعلام کرد و دو سال بعد نیز سه جزیرهی کوچک (ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک) در نزدیکی تنگهی هرمز را به تصرف درآورد. بعدها عراق در قرارداد 1975 الجزایر، با بازتعریف مرز آبی دو کشور در آبراه شطالعرب [اروندرود] بر اساس اصل تالوِگ موافقت کرد، به این شرط که شاه از حمایت شورشیان کُرد عراقی که در بغداد آشوبی طولانی و پرهزینه به راه انداخته بودند، دست بردارد.
در آن زمان، حکومت پادشاهی محافظهکار عربی از نقش ژاندارمی توسعهطلبانهی شاه در خلیج فارس خشمگین بودند، اما به دلیل دخالت نکردن شاه در امور داخلیشان، نهتنها در مقابل اقدامات ایران سکوت میکردند، بلکه همگی در برابر مخالفتهای داخلی شدید، به ویژه مخالفت گروههای مذهبی با شاه، از او حمایت نیز میکردند، طوری که حکومت عراق در پاییز 1978 بنا به درخواست شاه، آیتالله خمینی را پس از 13 سال تبعید از شهر مقدس نجف اخراج کرد.
پس از سقوط شاه، سران کشورهای عربی از انقلاب ایران احساس نگرانی میکردند، اما به دنبال نخستوزیری مهدی بازرگان که از شخصیتهای میانهرو ایران بود، – و تأکید نظام جدید این کشور بر برادری اسلامی، دخالت نکردن در امور داخلی همسایگان، احترام متقابل به یکپارچگی ارضی کشورهای منطقه، به رسمیت نشناختن حکومت اشغالگر اسرائیل و تمایل نداشتن به ایفای نقش ژاندارمی منطقهی خلیج فارس، تا حدودی از هراس اعراب کاسته شد. با این حال، ادعاهای ارضی برخی مقامات ایرانی در مورد بحرین و جزایر سهگانهی اشغال شده در سال 1971 تا حدی به بدگمانی اعراب دربارهی مقاصد افراد بنیادگراتر نظام جدید ایران، دامن میزد. در بهار 1979به دنبال تحرکات قومی در ایران و عراق و حمایت متقابل از تحرکات مخالفان یکدیگر، روابط دو کشور رو به وخامت نهاد. همچنین حمایت ایران از برخی گروههای شیعهی عراقی که مخالف حکومت بعثی تحت سلطهی [اقلیت] سنی بودند، این حکومت را بر آن داشت تا حرکتهای شیعی در شهرهای مقدس این کشور را سرکوب کند. صدام آشکارا انگشت اتهام خود را علیه بنیادگرایان ایرانی نشانه گرفت و دستور تخریب آخرین اقامتگاه امام خمینی و اخراج نمایندگان او از عراق و نیز دستگیری آیتالله سید محمدباقر صدر – برجستهترین روحانی مخالف حکومت عراق را- صادر کرد.
با وجود اقدامات متقابل دولت موقت مهندس بازرگان و بغداد برای حل و فصل امور فیمابین در تابستان 1979، در پاییز همان سال ناآرامی شیعیان عراقی در سر تا سر بخش شمالی خلیج فارس موجب شد تا بغداد بار دیگر ادعاهای خود مبنی بر اقدام ایران به تحریک شیعیان عرب را تکرار کند. صدام با بهکارگیری لحنی تهدیدآمیز علیه حکومت امام خمینی، خواستار خاتمهی به اصطلاح سلطهی ایران بر جزایر خلیج فارس و مدارا با اقلیتهای قومی ایران شد، اما با حملات مکرر پاسداران انقلاب به کنسولگریها و سفارت عراق، گفت و گوهای رسمی بین دو کشور به زودی خاتمه یافت. در ماه نوامبر، قدرت از دولت بازرگان به شورای انقلاب – که بیشتر شامل شخصیتهای روحانی بودند- منتقل گردید و کنترل حزب جمهوری اسلامی بر ایران بیشتر شد. ابوالحسن بنیصدر رئیسجمهور جدید ایران و صادق قطبزاده وزیر خارجهی او نیز به شدت به روحانیون مقتدر این حزب وابسته بودند. تهران با مخاطب قرار دادن شیعیان کشورهای عربی حوزهی خلیج فارس، تبلیغات رادیویی خود را در این زمینه تشدید کرد و با تقبیح حکومتهای فاسد و صهیونیستی کشورهای عربی خواستار سرنگونی آنها و روی کار آمدن نظامهایی شبیه جمهوری اسلامی شد. این اقدام ایران، با تظاهرات مردمی جوامع شیعی و خشونتهای سیاسی مکرر در عراق از جمله بمبگذاری و سوء قصد به جان مقامات عراقی و به ویژه تلاش برای ترور طارق عزیز معاون نخستوزیر عراق در آوریل 1980 همراه شد. این ناآرامیها بیشتر از جانب حزبالدعوهی عراق انجام میگرفت که یک گروه معارض شیعی مورد حمایت ایران بود. عراق نیز با تمرکز تبلیغاتش بر جوامع عرب ایرانی، در برابر تحرکات شیعیان واکنش نشان داد و با تبعید دستهجمعی، بازداشت و اعدام مستمر آنها از جمله آیتالله محمدباقر صدر، حرکتشان را سرکوب کرد. ایران هم متقابلاً عراق را به اشغال سفارتخانهاش در لندن و سوءقصد به قطبزاده نخستوزیر وقت ایران[۱] متهم کرد.
در تابستان1980، با بروز درگیریهای مرزی، دامنهی تخاصم بین دو کشور گسترش یافت. پس از حملهی ایران به دو روستای عراقی در اوایل سپتامبر، بغداد خواستار این شد که ایران حقوق عراق و ادعاهای ارضیاش را به رسمیت بشناسد. عقبنشینی ایران از منطقهیی در استان کرمانشاه که بر سر آن با عراق اختلاف داشتند، مذاکرهی مجدد دربارهی مفاد قرارداد 1975 الجزایر و قطع حمایت ایران از شورشها و تحرکات مرزی معارضان عراقی از جملهی این ادعاها بود. در 17 سپتامبر، صدام اعلام کرد که ایران قرارداد 1975 الجزایر را نقض کرده است و عراق دیگر این معاهده را معتبر نمیداند، اما ایران بیدرنگ این اقدام را محکوم کرد. با این حال، عراقیها در 22 سپتامبر با آغاز حملات هوایی به پایگاههای هوایی ایران، از جمله پایگاه هوایی تهران، تهاجم زمینی گستردهیی را به استان نفتخیز خوزستان آغاز کردند.
عراق مدعی بود که با این حملهی نظامی درصدد ایجاد موقعیت مناسب برای پایان دادن به مخاصمات ایران و واداشتن این کشور به رسمیت شناختن حقوق و حاکمیت ارضی عراق، حُسن همجواری با کشورهای حوزهی خلیج فارس و عدم مداخله در امور داخلی آنها و نیز پایان دادن به همهی اقدامات [به اصطلاح] تجاوزکارانهی ایرانیها است[۲]. عراق خواهان کنترل کامل بر شطالعرب [اروندرود] بود، ولی در مورد جزایر خلیج فارس هیچگونه ادعای ارضی نداشت. در ماه اکتبر، با ادامهی پیشروی نیروهای عراقی به داخل خاک ایران، صدام حسین ادعا کرد که از نظر نظامی به اهداف خود دست یافته و خواستار آتشبس و شروع مذاکرات است. اما ایرانیها هرگونه مذاکره قبل از عقبنشینی کامل نیروهای عراقی از خاک کشورشان را رد کردند. با تداوم جنگ در نیمهی نخست سال 1981، دو طرف عملاً به نوعی بنبست در جنگ رسیدند، ولی ایران در پاییز همان سال با اجرای پاتکهای گسترده، عراق را به عقبنشینی واداشت و در مارس 1982 به برتری آشکاری در جنگ دست یافت، به گونهیی که عراقیها در ماه ژوئن به مرزهای خود عقبنشینی کردند. همچنین اما ایران در ماه جولای دامنهی جنگ را به مرزهای جنوبی عراق کشاند.
چارچوب نظری
پس از تشریح اجمالی رویدادهای عمدهیی که به جنگ انجامید، اکنون باید با استفاده از پیچیدگی این تسلسل تاریخی، برخی علل وقوع جنگ را برشماریم. تلاش برای دستیابی به قدرت و وجههی بیشتر، چشم امید به حمایت قدرتهای ثالث، محاسبات غلط یک طرف، ظهور یک ایدئولوژی انقلابی توسعهگرا و تأثیر آن بر ثبات سیاسی داخلی و خلأ قدرت ناشی از بیثباتی سیاسی داخلی طرف دیگر از جمله علل اصلی بروز جنگ هستند که بدان میپردازیم و ترس و نگرانی از احتمال بر هم خوردن توازن قوا در منطقه را به عنوان متغیر ثانویهی این تحقیق بررسی میکنیم، متغیری که ارتباط نزدیکی با عوامل مذکور دارد و آنها را هرچه بیشتر تقویت میکند. عوامل مورد نظر همگی از جمله علل مهم بروز جنگ در طول قرون متمادی بوده و در ادبیات نظری منازعههای بینالمللی نیز به طور گستردهیی مورد توجه قرار گرفتهاند. قبل از بررسی نقش این عوامل در ایجاد جنگ ایران و عراق، لازم است به برخی پیوندهای نظری که این عوامل به واسطهی آنها سبب جنگ میشوند نیز به اجمال اشاره کنیم.(2)
قدرت از زمان توسیدید همواره حلقهی مرکزی نظریههای سیاست بینالمللی واقعگرای غربیها بوده است و در نظریههای توازن قوا و سایر نظریههای مرتبط نیز بر انگیزههای برتریطلبی منطقهیی یا قارهیی به عنوان یکی از علل اصلی جنگ تأکید شده است.(3) در این میان، کسب وجهه و اعتبار نیز نزد صاحبان قدرت پیوند نزدیکی با عامل قدرت و ارتباطی ناگسستنی با مشروعیت، عزم و اراده و احساس اقتدار داشته است.(4) حتی برخی معتقدند که «در امور روزمرهی روابط بینالملل، داشتن وجهه از داشتن قدرت مهمتر است.»(5) همچنین فرض بر این است دولتهایی که نوعی ناهمخوانی بین وجهه و قدرت نظامی واقعیشان وجود دارد، بیشتر به جنگ مبادرت میورزند، زیرا میخواهند برتری اقتصادی و سیاسی جایگاه مفروض خود را متناسب با سطح قدرت نظامیشان ارتقا دهند.(6) این دولتها به ویژه زمانی که فکر کنند از جانب دشمنانشان تحقیر شدهاند، بیشتر دچار دغدغهی ناشی از خلأ اعتبار و وجهه میشوند.(7) از آنجا که عامل غرور و وجههی ملی، تأثیر عمدهیی بر سیاست داخلی حکومتها و وجههی فردی صاحبان قدرت دارد، دولتمردان هر کشور معمولاً به دنبال کسب پیروزیهای سیاسی و نظامی در عرصههای خارجی هستند تا از این طریق هم اهداف مورد نظر را محقق کنند و هم میزان حمایت سیاسی داخلی از اقدامات خود را افزایش دهند.(8)
کشورها از یک سو تحت تأثیر جاهطلبیهای مبتنی بر قدرت و وجهه و از سوی دیگر برای برونرفت از نگرانیهای ناشی از تهدیدات بیرونی، اقدام به جنگافروزی میکنند. این تهدیدات ممکن است تهدیداتی نظامی باشد و یکپارچگی ارضی یا جایگاه قدرت یک کشور را با خطر مواجه کند، یا ماهیت سیاسی داشته باشد و ثبات داخلی آن کشور را تحت تأثیر قرار دهد. تهدید سیاسی به شکلهای گوناگونی نمود پیدا میکند؛ به شکل یک ایدئولوژی سیاسی توسعهطلب که درصدد است ارزشهای خود را بر جوامع دیگر تحمیل کند، در قالب حمایت یک طرف درگیر از اقلیتهای قومی طرف دیگر، به شکل گروههای قومی یک طرف در مجاورت مرزهای سرزمینی طرف مقابل و سرانجام به شکل اقدامات مستقیم خارجی یک طرف برای بیثبات کردن طرف دیگر. شکست نظامی یک کشور میتواند تغییر حکومت یا وقوع انقلاب در آن کشور را در پی داشته باشد، در حالی که بیثباتی سیاسی داخلی یک کشور ممکن است توان نظامی دولت حاکم بر آن کشور را به شدت تضعیف کند و، توازن قوای منطقهیی یا قارهیی را تغییر دهد. اگر کشوری بخواهد ایدئولوژی انقلابیاش را به دیگر کشورها صادر کند، با به خطر انداختن حیات حکومت کشورهای مورد نظر و ایجاد صفبندیهای سیاسی جدید و تأثیرات این صفبندیها بر توازن قوای موجود، میتواند موجبات نگرانی و ترس این کشورها را فراهم کند.(9) در چارچوب منافع ملی مبتنی بر قدرت، وجهه و ثبات سیاسی داخلی و نیز منافع سیاسی فردی صاحبان قدرت، فرصتهای خاصی پدید میآید که احتمال وقوع جنگ را افزایش میدهد. در این میان، افزایش ناگهانی شکاف قدرت میان دو کشور در ایجاد جنگ بین آنها اهمیت ویژهیی دارد، این شکاف ممکن است از شکست نظامی یا ضعف داخلی ناشی از بیثباتی سیاسی یا افول اقتصادی یک طرف حاصل شود.(10)
انتظار حمایت سیاسی، اقتصادی یا نظامی کشورهای دیگر از یک طرف یا دستکم بیطرفی آنها نیز یکی دیگر از علل اساسی وقوع جنگ به شمار میآید. در صورت وجود منافع امنیتی مشترک یا پیوندهای عقیدتی، دینی یا فرهنگی بین کشورها، این نوع رفتارها اهمیت خاصی مییابند.(11)
برداشتها و محاسبات غلط نیز در وقوع جنگ اهمیت بسیاری دارند.(12) برخی صاحبان قدرت با برداشت نادرست از قابلیتهای نظامی و عزم و ارادهی دشمن برای ادامهی جنگ، دچار محاسبات غلط میشوند. برخی نیز ممکن است دربارهی تأثیر جنگ بر یکپارچگی جمعیتی دشمن یا روحیه و کارامدی نیروهای نظامی خودی دچار اشتباه شوند. شاید بتوان گفت در اغلب جنگها اعتماد به نفس نظامی بیش از حد طرف آغاز کنندهی جنگ نقشی اساسی در وقوع جنگ داشته و آغازگر جنگ صرف نظر از موارد استثنا، در نهایت بازندهی آن بوده است. با ذکر این چارچوب نظری و پیشینهی تاریخی، کوشیدهایم زمینه را برای تحلیل علل بروز جنگ ایران و عراق و بررسی زوایای گوناگون آن فراهم کنیم.