یوسف عادل شاه
یوسف عادلشاه یکی از شاهزادههای عثمانی است که پس از مرگ خواجه محمود گاوان و به دنبال آن مرگ سلطان محمد شاه سوم حکومت بهمنیان با اعلام مذهب تشیع در دکن و منطقه بیجاور هند به مدت بیست سال فرمانروایی کند. او با درپیش گرفتن سیاستهایی خاص و احترام به اهل سنت باعث شد شیعه و اهل سنت به خوبی در کنار یک دیگر زندگی مسالمتآمیزی داشته باشند.
عنوان مقاله | یوسف عادلشاه |
---|---|
زبان مقاله | فارسی |
تالیف و تلخیص | محمد علی ملاهاشم |
منبع | تلخیص از مقاله تأسیس حکومت عادلشاهیان در دکن و سیاستهای مذهبی یوسف عادل شاه نوشته محمود صادقی علوی دانشجوی دکترای تاریخ اسلام - دانشگاه تهران |
چکیده
یوسف عادل شاه از شاهزادههای عثمانی بود که قرار بود به همراه گروه دیگری از شاهزادهها در زمان حکومت سلطان محمد به قتل برسد ولی با زیرکی مادرش توانست فرار کرده و به کمک تاجری به ایران بیاید. او پس از چند سال اقامت در ایران به هند رفت و به کمک خواجه محمود گاوان که یک ایرانی بود به دستگاه حکومت بهمنیان وارد شد و در آنجا مدارج ترقی را پشت سر گذاشت.
پس از مرگ محمود گاوان و به دنبال آن، تضعیف حکومت بهمنیان، یوسف عادل شاه در بیجاپور حکومت عادلشاهیان را پایهگذاری کرد. او اولین کسی بود که مذهب شیعه را به عنوان مذهب رسمی حکومت خود اعلام کرد.
عادل شاه پس از اعلام مذهب تشیع به عنوان مذهب رسمی حکومتش، سیاستهای مسالمتآمیزی در مقابل اهل سنت به کار گرفت. او هرگز بر اهل سنت سختگیری نکرد و اجازه داد افراد به مذهب سابق خود باقی بمانند. وی همچنین اجازه داد در مناطق سنینشین اذان و خطبه به شیوه اهل سنت گفته شود. علاوه بر این، یوسف عادلشاه بدگویی به خلفا را نیز ممنوع کرد و کسانی که این کار را انجام میدادند مجازات کرد. در پیش گرفتن چنین سیاستهایی بود که باعث شد شیعه و اهل سنت به خوبی در کنار یکدیگر زندگی کنند.
کلیدواژهها
یوسف عادل شاه، دکن، تاریخ، تشیع، عادلشاهیان.
نسب یوسف عادلشاه
مورخان یوسف عادلشاه را به سلاطین عثمانی منتسب دانستهاند. بر اساس گزارش این مورخان در سال 854 ق سلطان مراد، پدر یوسف درگذشت و پسر بزرگ او محمد به تخت حکومت نشست. سلطان محمد برادر کوچکتری به نام یوسف داشت که تا حدودی اخلاق و رفتار او مورد توجه برخی از بزرگان حکومت نیز بود. سلطان محمد به توصیه بزرگان دربار و بر اساس سنت ترکی بر آن شد تا جز ولیعهد، دیگر شاهزادگان را بکشد. از این رو گروهی را برای به قتل رساندن یوسف به نزد مادر او فرستاد تا موضوع را به وی بگویند. [۱]. مادر یوسف از آنها یک شب مهلت خواست و گفت فردا خودم کشته او را تحویل شما میدهم. در آن شب وی غلامی شبیه یوسف از تاجری به نام عمادالدین گرجستانی، اهل ساوه، خرید و او را مسموم کرد به طوری که چهره او سیاه شد و قابل تشخیص نبود. او جنازه غلام را به درباریان داد و آنها نیز جسد او را به رسم شاهزادهها تشییع کرده و به جای یوسف به خاک سپردند. مادر یوسف همچنین فرزند خود را با مبلغی پول به تاجر ساوهای سپرد تا او را شبانه از آنجا ببرد. [۲].
خواجه عمادالدین این مسئولیت را پذیرفت و شبانه از آنجا به سوی ایران حرکت کرد. او وقتی به ساوه رسید یوسف را که هشت ساله بود به همراه فرزندان خود به مکتب فرستاد و او در آنجا تحت تعلیم و تربیت قرار گرفت. مادر یوسف نیز برخی مواقع افرادی را به همراه مبلغی پول برای مخارج یوسف و آگاهی از سلامت او به ساوه میفرستاد. [۳]. یوسف همچون دیگر فرزندان خواجه عمادالدین در ساوه روزگار میگذرانید تا آنکه در سن شانزده سالگی با یکی از نزدیکان حاکم ساوه درگیری پیدا کرد و به خاطر آن مجبور شد از ساوه فرار کرده و مدتی در شهرهای قم، کاشان، اصفهان و شیراز زندگی کند. [۴]. پس از مرگ حاکم ساوه، از یوسف خواسته شد تا به آنجا بازگردد، ولی وی بر اساس خوابی که دیده بود و در آن نوید آیندهای روشن در هندوستان به وی داده شده بود، مایل بود به هندوستان برود.
مناصب یوسف عادلشاه در دستگاه حکومت بهمنیان
یوسف در سال 864 ق به همراه عمادالدین تاجر به هند رفت و پس از مدتی به احمد آباد بیدر وارد شد. در این ایام خواجه محمد گاوان که تازه به مقام وزارت رسیده بود به درخواست خواجه عمادالدین یوسف را در سلک غلامان ترک دربار وارد کرد. [۵].
خواجه عمادالدین محمود گیلانی مشهور به محمود گاوان، ملکالتجار و خواجه جهان از بزرگ زاده های گیلانی بود که اجداد او در گیلان، وزیران سلاطین این منطقه بودند و خانواده وی از خانوادههای اشرافی گیلان به شمار میرفت که برخی از آنها دارای مشاغل و مناصب مهم حکومتی در گیلان بودند. [۶]. خواجه عمادالدین با شغل تجارت، بسیاری از بلاد عراق و خراسان را دید و با عده زیادی از علما و مشایخ عصر همنشینی داشت. [۷]. او در ادامه همین تجارت به دکن آمده مورد توجه سلاطین بهمنی قرار گرفت. در سال 856ق و در زمان حکومت احمد شاه دوم بهمنی(837-861ق) به دربار بهمنیان راه یافت. [۸]. در زمان حکومت همایون شاه بهمنی خواجه همچنان در دستگاه حکومت بهمنیان رشد کرد. در این دوره به سبب خدماتی که داشت از شاه لقب ملکالتجار گرفت که از القاب مهم حکومت بهمنیان بود و به حکومت بیجاپور [۹] منصوب شد. [۱۰].
خواجه عمادالدین مدارج ترقی را در دربار بهمنیان طی میکرد تا اینکه همایون شاه بهمنی در اواخر عمر خود خواجه را به وزارت برگزید [۱۱]. اوج قدرت محمود گاوان در دربار بهمنیان در زمان حکومت محمد شاه سوم بود. او در این دوره با بهکارگیری وسیع ایرانیان در دستگاه حکومت به اداره قلمرو بهمنیان میپرداخت.
یوسف نیز از جمله افرادی بود که به کمک خواجه محمود گاوان به دربار بهمنی وارد شد و در آنجا رشد یافت و به مقامات بالا رسید. او در ابتدا به منصب میرآخور منصوب شد. [۱۲] پیشرفت او در دربار بهمنی به حدی بود که پس از چندی محمود گاوان یوسف را پسر خوانده خود معرفی کرد. [۱۳]
یوسف پس از میرآخوری به جرگه افراد نظامالملک ترک که از امرای بزرگ بهمنی بود پیوست. پس از مرگ نظامالملک یوسف در فتوحات از خود شجاعتهای فراوان نشان داد و به منصب هزاری که از مناصب بالای نظامی بود دست یافت. [۱۴] او در این دوره به عنوان فرماندهای نظامی در فتوحات نقاط مختلف، در لشکر بهمنیان حضوری فعال داشت. [۱۵]. در سال 879ق سلطان محمد، عادل خان را مأمور فتح منطقه ویراگر، که در تصرف جسنگرای بود، کرد. معادن الماس این منطقه یکی از مهمترین دلایل توجه سلطان محمد به این منطقه بود. جسنگرای که توان مقاومت در برابر لشکر عادل خان را نداشت تسلیم شد و این منطقه به تصرف عادل خان درآمد. این فتح باعث کسب اعتبار فراوان برای عادل خان در دربار بهمنیان شد. [۱۶].
تأسیس حکومت عادلشاهیان
در سیستم اداری حکومت بهمنیان هر ایالت، فرمانداری داشت که مالیاتها را جمعآوری میکرد. این فرماندار میبایست در عوض اداره ایالت خود، همیشه تعداد معینی سرباز برای شاه آماده میکرد. افزون بر این، او حق داشت کسانی را برای تصدی مقامات نظامی و غیرنظامی منصوب کند. این امر سبب میشد فرمانداران، ایالات تحت امر خود را قلمرو شخصی خویش بدانند. جنگهای پیوسته حکومت بهمنی نیاز دائم به سربازان تازه داشت؛ امری که سبب میشد سلطان به ارسال نیرو توسط ایالات بسنده کرده و کمتر در امور آنها دخالت کند. [۱۷].
این سیستم اداری باعث شد تا پس از مرگ خواجه محمود گاوان و به دنبال آن مرگ سلطان محمد شاه سوم بهمنی (حک 867-887ق) و ایجاد هرج و مرج و نابسامانی در حکومت بهمنیان و سیر نزول بیوقفه قدرت آنها، زمینه استقلال حکام تابع در ایالات را فراهم کند. یوسف نیز که خود از امرای آفاقی[۱۸] دربار بهمنی بود گروهی از امرای ترک را با وعده مقام و منصب با خود همراه کرد و ـ به اختلاف ـ در بین سالهای 895ق تا 897ق در بیجاپور، علَم استقلال برافراشت و به نام خود خطبه خواند. [۱۹]. حکومت عادلشاهیان به عنوان یکی از حکومتهای محلی و شیعه مذهب جایگزین حکومت بهمنیان توانست چندین سال در دکن فرمانروایی کند.
عادلشاه در ابتدای حکومتش به خاطر دِینی که به عمادالدین تاجر داشت مبلغی پول برای بنای مسجد ساوه و بستگان خواجه عمادالدین فرستاد. [۲۰]. پس از اعلام استقلال یوسف عادلشاه، به تحریک قاسم برید که زمام امور حکومت بهمنیان را در این زمان در اختیار داشت، تیمراج و بهادرخان گیلانی با او وارد جنگ شدند. در این جنگها یوسف به ویژه در سرکوب تیمراج با مشکلات بسیاری روبهرو شد. تیمراج در حملهای که به قلمرو عادلشاه داشت توانست قسمتهای زیادی از آن را تصرف و ویران کند. در نهایت، عادلشاه با استفاده از غفلت نیروهای تیمراج توانست او را شکست داده و مناطق تصرف شده توسط او را باز پس بگیرد. [۲۱].
سیاستهای مذهبی عادلشاه
عادلشاه پس از سرکوب این حرکتها در سال 908 ق در مورد نذری که در باب رسمیت بخشیدن به مذهب تشیع کرده بود با امرای خود به مشورت پرداخت. گروهی از آنها که متمایل به این مذهب بودند با او موافقت کردند و گروهی که اهل سنت بودند گفتند: سلطان بهمنی و بیشتر امرای او اهل سنت هستند و شایسته نیست در این زمان که پایههای حکومت چندان ثباتی ندارد، مذهب شیعه را به عنوان مذهب رسمی اعلام کنند، زیرا این امر مخالفت سلطان بهمنی و امرای قدرتمند او را به دنبال خواهد داشت. در همین ایام خبر رسمیت بخشیدن به مذهب تشیع در ایران توسط شاه اسماعیل به گوش رسید و عادلشاه را در تصمیم خود مصممتر کرد. یوسف عادلشاه در ذیالحجه سال 908 ق در مسجد جامع بیجاپور مذهب شیعه را به عنوان مذهب رسمی حکومت خود اعلام کرد و او نخستین کسی بود که در هندوستان به نام ائمه اثنیعشر خطبه میخواند. [۲۲].
عادلشاه در ترویج مذهب شیعه سیاست خاصی به کار برد. او در کنار رسمیت بخشیدن به این مذهب، بدگویی به خلفا را نیز ممنوع کرد و به این صورت شیعیان و اهل سنت به خوبی در کنار یکدیگر زندگی میکردند. عادلشاه در ادامه این سیاست خود گروهی را نیز به دلیل طعن بر مذهب اهل سنت مجازات کرد و جاسوسانی نیز برای گزارش اینگونه اخبار منصوب کرد. [۲۳]. وی همچنین اهل سنت را مجبور به ترک مذهب خود نکرد و اجازه داد هر کسی به مذهب خود باقی بماند و در مناطقی که امرای اهل سنت حکومت میکردند اجازه داد تا اذان به شیوه اهل سنت گفته شود. [۲۴]
رسمیت بخشیدن به مذهب تشیع باعث شد برخی از علما و فضلای اهل سنت رنجیدهخاطر شده و در مسجد نماز نخوانند. سلطان آنها را طلبیده و از آنها دلجویی کرد. او به پیروان ابوحنیفه و امام شافعی اقطاع جداگانه داد و گفت به اقطاع خود بروند و در آن محلات و قصبهها خطبه و نماز به دستور مذهب خود بخوانند و هرگاه مشکلی رخ داد به نزد سلطان بیایند. عادلشاه همچنین دستور داد در شهر منادی ندا دهد که هیچ کسی نسبت به اصحاب کبار و مذاهب اربعه حرف لغو نگوید. او این دستور را به صورت نامهای برای حکام دیگر ولایات هم نوشت. [۲۵]. به رغم در پیش گرفتن این سیاستهای تساهلآمیز در برابر اهل سنت، باز برخی امرای اهل سنت مثل دلاورخان حبشی، عینالملک و محمد خان سیستانی با عادلشاه مخالفت کردند. [۲۶].
امیر برید و نظامالملک بحری که حامی مذهب اهل سنت بودند با سلطان محمود شاه بهمنی عازم جنگ با عادلشاه شدند. اگرچه عادلشاه پیش از این استقلال خود را اعلام کرده بود اما هنوز قدرت چندانی نداشت و سلطان بهمنی قلمرو او را جزئی از قلمرو خود میدانست و امیر برید نیز که زمام امور حکومت بهمنیان را در این دوره در اختیار داشت در پی آن بود تا با این بهانه قلمرو عادلشاه را ضمیمه قلمرو خود کرده و بر قدرت خویش بیفزاید.
فعالیتهای امرای مخالف عادلشاه نیز در شروع این جنگ بیتأثیر نبود. سلطانقلی و برخی از حکام تابع دیگر در سال 911 ق به جنگ علیه یوسف عادلشاه (895-916ق) حاکم بیجاپور (پایتخت حکومت عادلشاهیان (895-1097ق) فراخوانده شدند، به این بهانه که او برخلاف حکام بهمنی خطبه را به نام مذهب شیعه کرده و به جای اسم خلفا، اسم ائمه اطهار را در خطبه وارد کرده بود.
عادلشاه که توان مقابله با مهاجمان را نداشت نزد عمادالملک رفت. سلطانقلی با سپاه خود عازم جنگ شد، اما او و حاکم احمدنگر(Ahmadnagar) (پایتخت حکومت نظامشاهیان (895-1046ق) در غرب دکن مرکزی) در میانه راه از عمادالملک (890-939ق) حاکم برار Berar)) (پایتخت حکومت عمادشاهیان (896-982ق) در شمال دکن مرکزی) نامهای دریافت کردند که آنان را از جنگ علیه عادلشاهیان و قتل و خونریزی مسلمانان برحذر میداشت و به علاوه از ضعف مفرط حکومت بهمنیان و تسلط بیش از حد امیر برید بر سلطان محمود بهمنی خبر میداد که با جنگ علیه عادلشاه میخواست نفوذ و قدرت بیشتری در دستگاه حکومت بهمنی پیدا کند، از این رو آن دو از ادامه عملیات خودداری کردند. همچنین با تدبیر عمادالملک برای مدتی در بیجاپور دوباره خطبه به نام خلفا خوانده شد. با خوانده شدن خطبه به مذهب اهل سنت و انصراف حکام تابع (نظامشاه و سلطان قلی)، این جنگ هرگز وقوع نیافت و حکومت بهمنی، به خصوص امیر برید که محرک اصلی این جنگ بود به ناچار با عادلشاه صلح کرد. عادلشاه نیز دوباره به بیجاپور بازگشت و پس از مدتی بار دیگر به نام ائمه اثنیعشری خطبه خواند. [۲۷].
میتوان تصور کرد که سلطانقلی به دلیل اعتقاد به مذهب شیعه در باطن به شرکت در این جنگ مایل نبوده است. با این حال باید ملاحظات سیاسی در اقدامات سلطانقلی مؤثرتر بوده باشد. او با اطلاع از ضعف و نابسامانی اوضاع دربار بهمنی مصلحت نمیدانست که نیرو و منابع خود را در جنگی بدون هدف به خطر بیندازد. سلطانقلی نیز چندی پس از یوسف عادلشاه، یعنی در سال 918 ق، در گلکنده(Golkonda اولین پایتخت حکومت قطب شاهیان) اعلام استقلال کرد و حکومت شیعی قطب شاهیان را بنیانگذاری نمود. عادلشاه پس از تثبیت امور داخلی حکومتش سید احمد هروی را با تحفهها و هدایا و پیام تبریک و نامهای مبنی بر رسمیت بخشیدن به مذهب تشیع نزد شاه اسماعیل صفوی فرستاد. [۲۸].
در سال 915 ق پرتغالیها سواحل غربی قلمرو عادلشاه را تصرف کردند و یوسف عادلشاه سه ماه پس از اشغال این منطقه در حملهای غافلگیرکننده آنها را شکست داد و این منطقه را دوباره فتح کرد. [۲۹].
درگذشت
یوسف عادلشاه پس از حدود بیست سال حکومت، در سال 916 ق در سن 75 سالگی درگذشت. [۳۰]. او در طول دوران حکومت خود حامی دانش و دانشمندان بود و آنها را از ایران، توران و عربستان به بیجاپور دعوت میکرد. [۳۱]
پانویس
- ↑ هندوشاه، 1301 ق، ج2، ص2؛ هاشمخان، 1925م، ج3، ص267؛ اطهر رضوی، 1377ش، ج 1،ص 415
- ↑ هندوشاه، پیشین؛ هاشمخان، پیشین، ص268؛ قاضی سید نورالله، تاریخ علی عادلشاه، 1991م، ص 4
- ↑ هندوشاه، پیشین، ص3؛ هاشمخان، پیشین، ص269
- ↑ هندوشاه، پیشین؛ هاشمخان، پیشین
- ↑ هندوشاه، پیشین، ص2؛ هاشمخان، پیشین، ص270-271؛ مقیم هروی، بیتا، ج3، ص277؛ نهاوندی، 1925م ،ج2، 406
- ↑ هندوشاه، پیشین، ج 1، ص358
- ↑ گاوان، 1381ش، ص 13؛ هندوشاه، پیشین، ص352
- ↑ هندوشاه، پیشین، ص358؛ طباطبا، 1355ق، ص 89
- ↑ هندوشاه، پیشین؛ طباطبا، پیشین
- ↑ گاوان، پیشین، ص 14؛ طباطبا، پیشین، ص 92؛ هاشمخان، پیشین، ج3، ص 112؛ وثوقی، شماره 51 و 52، دی و بهمن 1380، ص6
- ↑ گاوان، پیشین؛ هاشمخان، پیشین، طریحی، 1427ق، ص61
- ↑ هندوشاه، پیشین، ج2، ص4؛ هاشمخان، پیشین، ص271؛ اطهر رضوی، پیشین، ص415، devare, p68.
- ↑ devare, p67؛ Hollister,john norman, the shia of india , London 1953, p 110.
- ↑ هندوشاه، پیشین؛ devare, p68
- ↑ طباطبا، پیشین، ص119-120؛ طریحی، پیشین، ص60
- ↑ هندوشاه، پیشین، ج 1، ص351-352؛ طباطبا، پیشین
- ↑ تاپار، 1386ش، ج1، ص 438
- ↑ - از همان سالهای اولیه شکلگیری پادشاهی بهمنیان ارتش آنها از دستههای مختلفی تشکیل میشد که پیوسته با یکدیگر رقابت داشتند. یکی از این دستهها، بیشتر شیعه و از ایرانیها و نیز ترکها ومغولان آسیای مرکزی بودند، دسته دیگر سنی بودند و مسلمانان جنوب هند و مزدوران حبشی را شامل میشدند. در آن دوران گروه اول را غریبهها، آفاقیها یا خارجیها و گروه دوم را دکنیها مینامیدند؛ برای تفصیل بیشتر ر. ک: معصومی، 1383ش، ص 68-74.
- ↑ هندوشاه، پیشین، ج2، ص4؛ هاشمخان، پیشین، ص271؛ قاضی نورالله، پیشین، ص4؛ سبحان رای بهنداری، 1961م، ص430؛ طریحی، پیشین، ص64
- ↑ هندوشاه، پیشین، ص6؛ هاشمخان، پیشین، ص272
- ↑ هندوشاه، پیشین، ص5؛ هاشمخان، پیشین، ص272-275؛ اطهر رضوی، پیشین، ص 416
- ↑ هندوشاه، پیشین، ص11؛ هاشمخان، پیشین، ص275-277؛ میرابوالقاسم رضیالدین بن نورالدین، 1309 ق، ج1، ص43-44؛ اطهر رضوی، پیشین، ص418؛ پارسادوست، 1375ش، ص 657
- ↑ هاشمخان، پیشین، ص278
- ↑ هندوشاه، پیشین؛ هاشمخان، پیشین، ص275-277؛ میر ابوالقاسم رضیالدین بن نورالدین، پیشین، ص45؛ Hollister. P 113.
- ↑ هاشمخان، پیشین، ص277
- ↑ هندوشاه، پیشین؛ هاشمخان، پیشین، ص278
- ↑ ناشناس، نسخه خطی شمارۀ 3885؛ هاشمخان، پیشین، ص 128و 278؛ هندوشاه، پیشین، ص12
- ↑ هندوشاه، پیشین؛ اطهر رضوی، پیشین، ص420؛ پارسادوست، پیشین، ص 657؛ devare, p 69
- ↑ هندوشاه، پیشین، ص12-13؛ هاشمخان، پیشین، ص280؛ اطهر رضوی، پیشین، ص 421
- ↑ هندوشاه، پیشین، ص13؛ هاشمخان، پیشین
- ↑ devare. P 69
منابع
- این مقاله تلخیصی است از مقاله حکومت عادشاهیان نوشته محمود احمدی، مجله اندیشه تقریب، سال ششم، شماره بیست و یکم، زمستان1388
- اطهر رضوی، عباس، شیعه در هند، ترجمه مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی، دفتر تبلیغات حوزه علمیه، قم، چاپ اول ،1377ش.
- پارسا دوست، منوچهر، شاه اسماعیل اول، شرکت سهامی انتشار، تهران، 1375ش.
- تاپار، رومیلا، تاریخ هند، ترجمه همایون صنعتیزاده، ادیان، قم، 1386ش.
- طباطبا، سیدعلی عزیزالله، برهان مآثر، جامعه دهلی، دهلی، 1355ق.
- طریحی، محمد سعید، المملکه البهمنیه، هلند،1427ق.
- عمادالدین محمود گاوان، مناظر الانشاء، تصحیح معصومه معدنکن، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، تهران، 1381ش.
- معصومی، محسن، فرهنگ و تمدن اسلامی ـ ایرانی دکن در دورۀ بهمنیان، پایاننامۀ مقطع دکتری رشتۀ فرهنگ و تمدن ملل اسلامی، دانشگاه تهران،1383ش.
- میرابوالقاسم رضیالدین بن نورالدین، حدیقه العالم، به اهتمام سید عبدالطیف شیرازی، حیدرآباد دکن، 1309ق.
- ناشناس، تاریخ سلطان محمد قطب شاه، نسخه خطی شمارۀ 3885، کتابخانه ملی ملک.
- وثوقی، محمد باقر، تاریخ ایران و هند در کتاب ریاض الانشاء، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 51 و 52، دی و بهمن 1380ش.
- هاشمخان، محمد، منتخب اللباب در احوال سلاطین ممالک دکن، گجرات و خاندیش، تصحیح سر ولزلی هیگ، به اهتمام انجمن آسیایی بنگاله، کلکته ،1925م.
- هندوشاه، محمد بن قاسم، تاریخ فرشته، چاپ سنگی، بی جا،1301ق.
- Devare.n,a short history of Persian literature at the bahmani,the adil shahi,the qutb shahi courts ,deccan,1991.
- Hollister,john norman, the shia of india , London 1953.