شفاعت از اولیای الهی (مقاله)

از ویکی‌وحدت
نسخهٔ تاریخ ‏۱ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۱۹:۴۸ توسط Hadifazl (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

یکی از مبانی مهم اعتقادی وهابیت و جریانهای تکفیری انکار شفاعت است. اینان معتقدند:‌ شفاعت با توحید در عبادت منافات دارد و اعتقاد به آن نوعی شرک است. در این مقاله مبنای مذکور مورد نقد قرار گرفته و عدم منافات آن با قرآن سنت و عقل تبیین شده است.

اصول و مبانی جریان‌ها و شخصیت‌های تکفیری و وهابیت در انکار شفاعت

1.درخواست شفاعت از غیر خداوند شرک است [۱]

2.شرک مشرکین به خاطر طلب شفاعت از بت‌ها بود. [۲]

3.درخواست حاجت از غیر خدا در اموری که غیر خداوند قادر بدان نیست حرام است [۳]

4.شفاعت حق مختص خدا است [۴]

محمد بن عبدالوهاب در کتاب دیوان النهضه در انکار مشروعیت طلب شفاعت از صالحین می‌‌‌نویسد:‌ طلب شفاعت از صالحین خلاف قرآن است چون قرآن فرموده است:‌قل لله الشفاعه جمیعا و من ذالذی یشفع الا باذنه و از طرفی فرموده که شفاعت از کسانی قبول می‌‌‌شود که خداوند از آنها راضی باشد که آنها هم اهل توحید هستند:‌ ولایشفعون الا لمن ارتضی وبر اساس آیه شریفه ومن یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه خداوند فقط از کسانی راضی است که اهل توحید باشند. از اینرو باید طلب شفاعت از پیامبر به این صورت نمود که:‌ اللهم لاتحرمنی شفاعته اللهم شفعه فی

ایشان ادامه می‌‌دهد:‌ اگر کسی گفت که به پیامبر حق شفاعت داده شده و من از او می‌‌خواهم که مرا شفاعت کند پاسخ این است که خداوند فرموده:‌ فلا تدعوا مع الله احدا بعلاوه آنکه خداوند به ملائکه و دیگران هم حق شفاعت داده است ایا می‌‌توان گفت که حال که خداوند به آنان حق شفاعت داده پس من از آنان طلب شفاعت کنم. [۵]

در رساله" القواعد الاربع " محمدبن عبدالوهاب نیز امده است: رهایی از شرک تنها به شناسایی چهار قاعده ممکن است: 1- کفاری که پیامبر ص با آنها نبرد کرد اقرار داشتند به اینکه:خداوند خالق و رازق و تدبیر کننده جهان هستی است چنان که قرآن می‌‏گوید:" قل من یرزقکم من السماء و الأرض‏... و من یدبر الأمر فسیقولون الله‏": (سوره یونس آیه 31) ولی این اقرار و اعتراف هرگز آنها را در زمره مسلمانان قرار نداد.

2- آنها می‌‌گفتند: توجه ما به بتها و عبادت ما از آنها تنها بخاطر طلب قرب و شفاعت می‌‏باشد،" و یقولون هؤلاء شفعاؤنا عند الله‏": (یونس- 18).

3- پیامبر ص تمام کسانی را که عبادت غیر خدا می‌‌کردند محکوم ساخت، اعم از آنها که عبادت فرشتگان و انبیاء و صالحین می‌‌کردند یا آنها که اشجار و احجار و خورشید و ماه را می‌‏پرستیدند و هیچگونه تفاوتی در می‌ان آنها قائل نشد.

4- مشرکان عصر ما در مسیر شرک از مشرکان زمان جاهلیت بدترند!، زیرا آنها به هنگام آرامش، عبادت بتها می‌‌کردند ولی در شدت و سختی به مقتضای" فإذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین‏": (سوره عنکبوت: 65) تنها خدا را می‌‏خواندند، ولی مشرکان زمان ما در حالت آرامش و سختی هر دو متوسل به غیر خدا می‌‏شوند"![۶].

از شیخ سلیمان ‌بن ‌لحمان در کتاب «الهدیهًْ السنیهًْ» نقل شده است: «کتاب و سنت گواهی بر این می‌‌دهندکه هرکس فرشتگان و انبیا یا ابن‌عباس و ابوطالب و امثال آنان را واسطۀ می‌ان خود و خدا قرار بدهد که در پیشگاه خدا برای او شفاعت کنند، به‌خاطر اینکه آنها مقرب درگاه خدا هستند، همان‌طور که در نزد سلاطین شفاعت می‌‏کنند، چنین کسانی کافر و مشرک‌اند و خون و مال آنها مباح است؛ اگرچه «اشهد ان لا اله الا اللَّه و‌اشهد انّ محمداً رسول اللَّه» بگویند و اگر‌چه نماز بخوانند و روزه بگیرند[۷]

نقد دیدگاه وهابیت در مساله شفاعت

در تفسیر نمونه آمده است:‌... از سخنان مؤسس این مسلک (محمد بن عبدالوهاب)... چنین نتیجه‏ گیری می‌‏توان کرد که آنها در نسبت شرک به طرفداران شفاعت در حقیقت روی دو مطلب زیاد تکیه می‌‏کنند:

1- مقایسه مسلمانان طرفدار شفاعت انبیاء و صلحاء با مشرکان زمان جاهلیت.

2- نهی صریح قرآن از عبادت و پرستش غیر خدا و اینکه نام کسانی را همراه نام خدا ببریم،" فلا تدعوا مع الله‏ احد" (سوره جن آیه 18) و اینکه تقاضای شفاعت یک نوع عبادت است. انگاه در نقد دیدگاه مذکور امده است:‌

در قسمت اول باید گفت که در این مقایسه مرتکب اشتباه بزرگی شده زیرا: اولا- قرآن صریحا مقام شفاعت را برای جمعی از نیکان و صلحا و انبیا و فرشتگان اثبات کرده است،... منتها آن را منوط به" اذن الهی" دانسته است، بسیار غیر منطقی و مضحک است که ما بگوئیم خدا چنین مقامی را به او داده ولی ما را از مطالبه اعمال این موقعیت، هر چند مشروط به اذن خدا نمائیم نهی کرده است.

بعلاوه قرآن مراجعه برادران یوسف را به پدر، و همچنین یاران پیامبر ص را به پیامبر و تقاضای استغفار از وی را صریحا آورده است. آیا این یکی از مصادیق روشن درخواست شفاعت نیست، تقاضای شفاعت از پیامبر ص با جمله" اشفع لنا عند الله" همان است که برادران یوسف گفتند" یا أبانا استغفر لنا" (سوره یوسف آیه 97).

چگونه چیزی را که قرآن صریحا مجاز شمرده شرک می‌‏شمرند و معتقد به آن را مشرک و خون و مال او را مباح می‌‌پندارند؟! اگر این کار شرک بود چرا یعقوب فرزندان خود را از آن نهی نکرد؟!.

ثانیا- هیچگونه شباهتی بین " بت‌پرستان" و" خدا پرستان معتقد به شفاعت به اذن الله" نیست، زیرا بت‌پرستان، عبادت بتها می‌‌کردند و آنها را شفیع می‌‌دانستند در حالی که در مورد مسلمانان معتقد به شفاعت، مساله عبادت شفعاء به هیچوجه مطرح نیست، بلکه تنها درخواست شفاعت در پیشگاه خدا از آنها می‌‏کنند و همانطور که خواهیم گفت در خواست شفاعت هیچ ارتباطی به مساله عبادت ندارد.

بت پرستان از پرستش خدای یگانه وحشت داشتند و می‌‌گفتند:" أجعل الآلهة إلها واحدا إن هذا لشی‏ء عجاب‏" (سوره ص آیه 5). بت پرستان بتها را از نظر عبادت در ردیف خداوند می‌‌دانستند و می‌‌گفتند:" تالله إن کنا لفی ضلال مبین إذ نسویکم برب العالمین‏" (شعراء آیه 98). بت پرستان همانطور که تواریخ به روشنی گواهی می‌‏دهد اعتقاد به تاثیر بتها در سرنوشت خود داشتند و مبدئیت تاثیر برای آنها قائل بودند، در حالی که مسلمانان معتقد به شفاعت، تمام تاثیر را از خدا می‌‌‏دانند، و برای هیچ موجودی استقلال در تاثیر قائل نیستند. مقایسه این دو با یکدیگر بسیار جاهلانه و دور از منطق است.

اما در مورد دوم باید ببینیم" عبادت" چیست؟ تفسیر عبادت به هر گونه خضوع و احترام مفهومش این است که هیچکس برای هیچکس خضوع و احترامی نکند و احدی این نتیجه را نمی‌‏پذیرد.

همچنین تفسیر آن به هر گونه درخواست و تقاضا معنیش این است که تقاضا و در خواست از هر کس شرک و بت‌پرستی باشد، این نیز بر خلاف ضرورت عقل و دین است. " عبادت" را به تبعیت و پیروی انسانی از انسان دیگر نیز نمی‌‏توان تفسیر کرد، زیرا پیروی منطقی افراد از رئیس خود در سازمان‌ها و تشکیلات اجتماعی جزء الفبای زندگی بشر است، همانطور که پیروی از پیامبران و پیشوایان بزرگ از وظائف حتمی هر دینداری محسوب می‌‏شود. بنا بر این" عبادت" مفهومی غیر از همه اینها دارد و آن آخرین حد خضوع و تواضع است که به عنوان تعلق و وابستگی مطلق و تسلیم بی قید و شرط" عابد" در برابر" معبود" انجام می‌‏گیرد.

این کلمه که با واژه (عبد) ریشه مشترک دارد، توجه به مفهوم عبد (بنده) روشن می‌‏سازد که در حقیقت عبادت کننده با عبادت خود نشان می‌‏دهد که در برابر معبود تسلیم محض است، و سرنوشت خود را در دست او می‌‏داند، این همان چیزی است که از لفظ عبادت در عرف و شرع فهمیده می‌‏شود. (در اینجا باید گفت) آیا در تقاضای شفاعت از شفیعان هیچگونه اثری از عبادت و پرستش با این‏ مفهوم دیده می‌‏شود؟. و اما در مورد" خواندن غیر خدا" که در آیات متعددی از آن نهی شده است شک نیست که مفهومش این نیست که مثلا صدا زدن و خواندن کسی به نامش و گفتن یا حسن و یا احمد ممنوع است یا شرک.

در این نیز نباید تردید کرد که خواندن کسی و درخواست انجام کاری که در قدرت و توانایی او است نیز نه گناه است و نه شرک، زیرا تعاون یکی از پایه‏های زندگی و حیات اجتماعی است، تمام پیامبران و امامان نیز چنین کاری داشته‏اند (حتی خود وهابیان هم آن را ممنوع ندانسته‏اند).

آنچه ممکن است مورد ایراد واقع گردد همان است که خود" ابن تیمیه" در رساله" زیارة القبور" متعرض آن شده است: " حاجتی را که بنده از خدا می‌‏خواهد اگر چیزی باشد که جز از خداوند صادر نمی‌‏شود هر گاه آن را از مخلوق بخواهد مشرک است، همانند عبادت کنندگان ملائکه و بتهای سنگ و چوبی و کسانی که مسیح و مادرش را به عنوان معبود برگزیده بودند، مثل اینکه به مخلوق زنده یا مرده بگوید گناه مرا ببخش، یا مرا بر دشمنم پیروز کن، یا بیماریم را شفا ده!...

و اگر از اموری باشد که بندگان نیز قادر بر انجام آن هستند در این صورت مانعی ندارد که تقاضای آن را از انسانی کند، منتها شرایطی دارد، زیرا تقاضای مخلوق از مخلوق دیگر گاه جائز است و گاه حرام... پیامبر ص به ابن عباس فرموده هنگامی که چیزی می‌‏خواهی از خدا بخواه، و هنگامی که یاری می‌‏طلبی از خدا یاری بطلب، تا آنجا که پیامبر ص به گروهی از یارانش توصیه فرمود هرگز چیزی از مردم نخواهند، آنها در عمل به این توصیه تا آنجا پیش رفتند که اگر تازیانه از دست یکی می‌‏افتاد (و سوار بر مرکب بود) به کسی نمی‌‏گفت این تازیانه را به من بده، این همان تقاضای مکروه است، و اما تقاضای جائز آن‏ است که انسان از برادر مؤمنش طلب دعا کند"! «1».

بنا بر این ما هم می‌‏گوئیم اگر براستی کسی کار خدا را از غیر خدا بخواهد و او را مستقل در انجام آن بداند مشرک است، ولی اگر از او شفاعتی بخواهد که کار خود او است و خدا به او داده، نه تنها شرک نیست، بلکه عین ایمان و توحید است، کلمه" مع" در آیه‏ فلا تدعوا مع الله أحدا نیز گواه بر این مدعاست که نباید کسی را در ردیف خداوند مبدء تاثیر مستقل دانست (دقت کنید).

در ادامه این بحث در تفسیر نمونه آمده است:‌ غرض از اصرار و تاکید روی این بحث آنست که تحریف و مسخ مفهوم شفاعت نه تنها بهانه‏ای به دست خرده‏گیران بر مذهب داده است بلکه سبب تفسیرها و نتیجه‏گیریهای نادرست از ناحیه بعضی از طوائف اسلامی شده و عاملی برای تفرقه و پراکندگی صفوف گردیده است.

در حالی که تفسیر صحیح شفاعت، علاوه بر اینکه موجب رشد و تکامل اخلاقی جامعه، و عاملی برای اصلاح افراد فاسد است، سبب قطع زبان بدخواهان، و وحدت کلمه در جامعه اسلامی خواهد بود. [۸]

نقد شهید مطهری به دیدگاه وهابیت و منکرین شفاعت

شهید مطهری در بیان ایراد وهابیت نسبت به شفاعت می‌‌فرماید:‌ این همان اشکالی است که وهّابیها مطرح می‌‏کنند و جمعی وهّابی مسلک در بین شیعه نیز فریفته آن شده‏ اند.[۹]

ایشان نخست به تبیین شفاعت از منظر دین پرداخته و آن را جزئی از قانون الهی و نظام اسباب و مسببات می‌‌داند.

ایشان تحت عنوان شفاعت مغفرت‏ یعنی وساطت در مغفرت و عفو و بخشیدن گناهان می‌‌گوید:‌ نه تنها ایرادی بر آن وارد نیست بلکه از معارف عالی و گرانقدر اسلام‏ است و مبنای خاصی دارد که عمق معارف اسلامی را می‌‏رساند.

ایشان در ادامه تحت عنوان جاذبه رحمت‏ به تبیین نکته فوق پرداخته و می‌‌نویسد:‌ ... برای نیل به سعادت، علاوه بر جریان اعمال و گامهایی که خود انسان برمی‏دارد، یک جریان دیگری نیز همیشه در جهان است و آن جریان رحمت سابقه پروردگار است. در متون دینی آمده است: یا من سبقت رحمته غضبه. «ای کسی که رحمت او بر غضبش تقدّم دارد» به هر حال این واقعیتی است که در نظام هستی، اصالت از آن رحمت و سعادت و رستگاری است و کفرها و فسقها و شرور، عارضی و غیر اصیل می‌‌باشند و همواره آنچه که عارضی است به سبب جاذبه رحمت تا حدی که ممکن است برطرف می‌‏گردد.

وجود امدادهای غیبی و تأییدات رحمانی یکی از شواهد غلبه رحمت بر غضب است. مغفرت پروردگار و زایل ساختن عوارض گناه یکی دیگر از شواهد تسلّط رأفت و مهربانی او بر غضب و قهر می‌‏باشد.

ایشان ادامه می‌‌دهد:‌ در نظام هستی، یکی از جلوه‏های رحمت الهی، نمود تطهیر است. دستگاه آفرینش دارای خصیصه شستشو و تطهیر است. اینکه دریاها و گیاهان، گاز انیدرید کربنیک هوا را می‌‏گیرند و جوّ را تصفیه می‌‏کنند یکی از مظاهر تطهیر است. اگر هوایی که به وسیله تنفس موجودات زنده و احتراق مواد سوختی آلوده شده است به وسیله پالایشگاه گیاه و دریا پاک نمی‌‏شد، جوّ زمین در مدت کوتاهی صلاحیت زیستن را از دست می‌‏داد؛ زیرا تنفس در آن غیر‌ممکن می‌‏گشت. تجزیه لاشه‏های حیواناتی که می‌‏میرند، و همچنین تجزیه زوائدی که از موجودات زنده دفع می‌‏گردد یک نمونه دیگر از پالایش و تطهیر آفرینش است.

ایشان در ادامه به جریان قانون تطهیر و مغفرت در معنویات اشاره کرده و می‌‌نویسد:‌ همینگونه که در مادیات و قوانین عالم طبیعت، مظاهری از تطهیر و تصفیه وجود دارد، در معنویات هم مصادیقی از برای تطهیر و شستشو یافت می‌‏شود. مغفرت و محو عوارض سوء گناه از این قبیل است. «مغفرت» عبارت است از شستشو دادن دلها و روانها- تا حدی که قابل شستشو باشند- از عوارض و آثار گناهان. البته بعضی از دلها قابلیت خود را از برای پاکیزه شدن آنچنان از دست می‌‌دهندکه دیگر با هیچ آبی تطهیر نمی‌‏پذیرند. آنها گویی تبدیل به عین نجاست شده‏اند. کفر و شرک نسبت به خدا وقتی که در دل استقرار پیدا کند، دل را از قابلیت تطهیر خارج می‌‏سازد. استقرار کفر در دل، در لسان قرآن کریم «مهر زده شدن دل» و «طبع و ختم الهی» نامیده شده است.

ایشان در تبیین اصل مغفرت و رحمت در معنویات می‌‌گوید:‌ اصل مغفرت، یک پدیده استثنائی نیست، یک فرمول کلی است که از غلبه رحمت در نظام هستی نتیجه شده است. از اینجا دانسته می‌‏شود که مغفرت الهی، عامّ است و همه موجودات را- در حدود امکان و قابلیت آنها- فرا می‌‏گیرد.

این اصل در فوز به سعادت و نجات از عذاب، برای همه رستگاران مؤثر است؛ لهذا قرآن کریم می‌‏فرماید: من یصرف عنه یومئذ فقد رحمه‏: «هر کس که در آن روز از عذاب خدا نجات یابد، مشمول رحمت خدا قرار گرفته است». یعنی اگر رحمت نباشد، عذاب از احدی برداشته نمی‌‏شود.

ایشان در ادامه به تبیین رابطه شفاعت و مغفرت پرداخته و می‌‌نویسد:‌

مغفرت الهی مانند هر رحمت دیگر دارای نظام و قانون است...امکان ندارد هیچیک از جریان‌های رحمت پروردگار بدون نظام انجام گیرد. به همین دلیل مغفرت پروردگار هم باید از طریق نفوس کمّلین و ارواح بزرگ انبیاء و اولیاء به گناهکاران برسد و این لازمه نظام داشتن جهان است. به همان دلیلی که رحمت وحی بدون واسطه انجام نمی‌‏گیرد و همه مردم از جانب خدا به نبوّت برانگیخته نمی‌‌‏شوند و هیچ رحمت دیگر هم بدون واسطه واقع نمی‌‏شود، رحمت مغفرت هم بی‏واسطه ممکن نیست تحقق پیدا کند.

ایشان در ادامه به عقلانی بودن شفاعت اشاره نموده و می‌‌فرماید:‌ اگر فرضا هیچ دلیل نقلی بر شفاعت در دست نبود ناچار بودیم از راه عقل و براهین قاطعی از قبیل برهان امکان اشرف و نظام داشتن هستی به آن قائل شویم. وقتی کسی وجود مغفرت خدا را بپذیرد، مبانی محکم عقلی، او را ناچار می‌‏سازد که بگوید جریان مغفرت باید از مجرای یک عقل کلّی یا یک نفس کلّی یعنی عقل و نفسی که دارای مقام ولایت کلیه الهیه است صورت گیرد؛ امکان ندارد که فیض الهی بیرون از قانون و حساب به موجودات برسد.

ولی خوشبختانه قرآن کریم ما را در اینجا نیز رهبری فرموده است؛ با ضمیمه کردن روایات اسلامی، خصوصا با توجه به آنچه در روایات معتبر و شامخ شیعه در باب ولایت کلیه رسول خدا و ائمه اطهار (علیهم‌السلام) و مراتب ولایت در طبقات پایین‏تر اهل ایمان رسیده است، چنین استنباط می‌‏کنیم که وسیله مغفرت تنها یک روح کلی نیست بلکه نفوس کلیه و جزئیه بشری با اختلاف مراتبی که دارند هر کدام سهمی از شفاعت دارند و این یکی از مهمترین معارف اسلام و قرآن است که تنها در مذهب مقدّس شیعه به وسیله ائمه اطهار و شاگردان مکتب آنها خوب توضیح داده شده است، لهذا از افتخارات این مذهب شمرده می‌‏شود.

ایشان در زمینه شرایط شفاعت می‌‌فرماید:‌ با توجه به اینکه شفاعت همان مغفرت الهی است که وقتی به خداوند که منبع و صاحب خیرها و رحمت‌هاست نسبت داده می‌‏شود با نام «مغفرت» خوانده می‌‏شود و هنگامی که به وسائط و مجاری رحمت منسوب می‌‏گردد نام «شفاعت» به خود می‌‏گیرد، واضح می‌‏گردد که هر شرطی برای شمول مغفرت هست برای شمول شفاعت نیز هست....قرآن کریم سعه رحمت پروردگار را از زبان حاملین عرش چنین بیان می‌‌کند:

الّذین یحملون العرش و من حوله یسبّحون بحمد ربّهم و یؤمنون به و یستغفرون للّذین آمنوا ربّنا وسعت کلّ شی‏ء رحمة و علما فاغفر للّذین تابوا و اتّبعوا سبیلک و قهم عذاب الجحیم‏ غافر/ 7.

«حاملین عرش و آنان که در گرد عرشند به حمد و تسبیح پروردگارشان اشتغال دارند و به وی مؤمنند و برای کسانی که ایمان دارند آمرزش می‌‏طلبند که: پروردگارا رحمت و دانش تو همه چیز را فراگرفته است پس بیامرز آنان را که بسوی تو باز آمده‏اند و راه تو را پیروی نموده‏اند و آنان را از عذاب دوزخ حفظ فرما.» از این آیه کریمه می‌‏توان هم نامحدود بودن رحمت خدا را فهمید، و هم شرط اساسی لیاقت برای استفاده از مغفرت را. [۱۰]

ایشان در ادامه به دیدگاه وهابیت در زمینه شفاعت پرداخته و می‌‌فرماید:‌ اعراب زمان جاهلیت نیز درباره بتهایی که شریک خداوند قرار می‌‏دادند... می‌‌گفتند که آفرینش، منحصرا در دست خداست و کسی با او در این کار شریک نیست، ولی در اداره جهان، بتها با او شرکت دارند. شرک اعراب جاهلیت، شرک در «خالق» نبود، شرک در «رب» بود. می‏دانیم که در بین افراد بشر گاهی کسی مؤسسه‏‌ای را بوجود می‌‏آورد ولی اداره آن را به دیگری واگذار می‌‏نماید، یا در اداره آن مؤسسه، خودش با دیگران بطور مشترک دست درکار می‌‏شود. عقیده مشرکین درباره خدا و جهان و در اداره جهان به این شکل بود. قرآن کریم بسختی با آن مبارزه کرد و مکرّر اعلام نمود که برای خدا شریکی نیست نه در خالقیّت و نه در ربوبیّت؛ او به تنهایی، هم پدید آورنده جهان است و هم تدبیر کننده آن؛ ملک و پادشاهی جهان اختصاص به او دارد و او ربّ العالمین است.

مشرکین که می‌‏پنداشتند ربوبیت جهان بین خدا و غیر خدا تقسیم شده است بر خود لازم نمی‌‌دانستند که در صدد جلب رضا و خشنودی «اللّه» باشند؛ می‌‌گفتند می‌‏توان با قربانیها و پرستشهایی که در برابر بتها انجام می‌‏دهیم، رضایت «رب»‌های دیگر را بدست آوریم و نظر موافق آنها را جلب کنیم هر چند مخالف رضای «اللّه» باشد؛ اگر رضایت اینها را کسب کنیم آنها خودشان بنحوی کار را در نزد «اللّه» حل می‌‏کنند.

اگر در می‌ان مسلمانان هم کسی چنین معتقد شود که در کنار دستگاه سلطنت ربوبی، سلطنتی دیگر هم وجود دارد و در مقابل آن دست درکار است، چیزی جز شرک‏ نخواهد بود. [۱۱]

نکته مهم دیگری که در بیان شهید مطهری امده است تبیین اصل«اختصاص شفاعت بخداوند و بازگشت همه شفاعتها به حضرت حقتعالی» می‌‌باشد.

ایشان نسبت به آیه شریفه قل للّه الشّفاعة جمیعا زمر/ 44«1». «بگو شفاعت، تمامی مخصوص خداست». می‌‏فرماید: این آیه در کمال صراحت، شفاعت و وساطت را تأیید می‌‌کند و در کمال صراحت همه شفاعتها را از خدا و متعلق به خدا می‌‏داند؛ زیرا خداست که شفیع را، شفیع قرار می‌‏دهد.

انگاه در ادامه می‌‌گوید:‌ این آیه ممکن است تنها ناظر به شفاعتی باشد که در قیامت صورت می‌‏گیرد وبه اصطلاح مربوط به «قوس صعودی» باشد، ممکن هم هست که شامل مطلق واسطه‏ها و وساطتهای رحمت باشد، یعنی شامل «قوس نزولی» هم باشد؛ به عبارت دیگر ممکن است شامل تمام نظام سببی و مسبّبی جهان باشد؛ به هر حال از آن جهت که به شفاعت اخروی مربوط است، به این معنی است که مجرم بدون خواست خدا قدرت شفیع برانگیختن ندارد و شفیع بدون اذن او قدرت دم زدن ندارد. [۱۲]

از دقت در گفتار ایشان در این زمینه بخوبی فرق بین شفاعت مشروع و حقیقی از شفاعت باطل و نیز ضعف دیدگاه وهابیت در انکار شفاعت غیر خداوند روشن می‌‌گردد. ایشان تحت عنوان «شفاعت از آن خدا است‏» می‌‌فرماید:‌

فرق اساسی شفاعت واقعی و حقیقی با شفاعت باطل و نادرست در این است که شفاعت واقعی از خدا شروع می‌‏شود و به گناهکار ختم می‌‏گردد، و در شفاعت باطل عکس آن فرض شده است. در شفاعت حقیقی، مشفوع عنده، یعنی خداوند، برانگیزاننده وسیله یعنی شفیع است؛ و در شفاعت باطل، مشفوع له، یعنی گناهکار، برانگیزاننده او است. در شفاعتهای باطل که نمونه آن در دنیا وجود دارد، شفیع، صفت وسیله بودن را از ناحیه مجرم کسب کرده است، زیرا او است که وسیله را برانگیخته و به شفاعت وادار کرده است، او است که وسیله را وسیله قرار داده است.

ولی در شفاعتهای حق که نسبت دادن آن به انبیاء و اولیاء و مقرّبان درگاه الهی صحیح است، وسیله بودن شفیع از ناحیه خداست، خداست که وسیله را وسیله قرار داده است. به عبارت دیگر: در شفاعت غلط، شفیع تحت تأثیر مشفوع له (گناهکار) قرار می‌‏گیرد و مشفوع عنده (صاحب قدرت) تحت تأثیر شفیع قرار می‌‏گیرد، ولی در شفاعت صحیح برعکس است؛ مشفوع عنده (صاحب قدرت خدا) علت مؤثر در شفیع اوست، و شفیع تحت تأثیر او، و به خواست او در گناهکار مؤثر واقع می‌‏‌شود. سلسله جنبان رحمت، در نوع غلط شفاعت، گناهکار است و در نوع صحیح آن، مشفوع عنده (خدا) است. [۱۳]

دیدگاه مفسران فریقین نسبت به مفاد آیه:‌ و أن المساجد لله فلا تدعوا مع الله أحدا» جن:‌18

از آنجا که یکی از مهمترین ادله جریان‌های تکفیری در مشرک دانستن قائلین به شفاعت و توسل تمسک به آیه شریفه می‌‌باشد از اینرو دیدگاه مفسرین فریقین را نسبت به آن بیان می‌‌کنیم:‌

علامه طباطبائی:‌

مراد از مساجد در آیه شریفه مواضع(سبعه) سجود است و صدر آیه بمنزله علت فقره بعدی است. از طرفی کلمه دعاء‌ در فلاتدعوا بمعنای عبادت است بدلیل آیه شریفه:‌ «و قال ربکم ادعونی أستجب لکم إن الذین یستکبرون عن عبادتی سیدخلون جهنم داخرین»: المؤمن 60. که در آن از دعا بعنوان عبادت یاد شده است. بنابراین معنای آیه عبارتست از اینکه:‌ احدی غیر الله را عبادت نکنید ،(با خداوند احدی را پرستش نکنید) برای اینکه مواضع سجده تنها مختص به او است. [۱۴]

آیة‌الله مکارم شیرازی

در اینکه منظور از" مساجد"، در اینجا چیست؟ تفسیرهای گوناگونی ذکر شده (که احتمال نخست آن موافق با ظاهر آیه می‌‌باشد و آن این است که): ...منظور مکان‌هایی است که در آنجا برای خدا سجده می‌‌‏شود که مصداق اکمل آن، مسجد‌الحرام، و مصداق دیگرش سایر مساجد، و مصداق گسترده‏ترش، تمام مکان‌هایی است که انسان در آنجا نماز می‌‌‏خواند، و برای خدا سجده می‌‌‌کند، و به حکم حدیث معروف پیغمبر ص که فرمود: جعلت لی الارض مسجدا و طهورا " تمام روی زمین، سجده‏گاه و وسیله طهور (تیمم کردن) برای من قرار داده شده" «1» همه جا را شامل می‌‌‏شود.

و به این ترتیب پاسخی است به اعمال مشرکان عرب و مانند آنها که خانه کعبه را بتکده ساخته بودند، و به اعمال مسیحیان منحرف که به سراغ" تثلیث" رفته و در کلیساهای خود خدایان سه‏‌گانه را می‌‌‏پرستیدند، قرآن می‌‌‏گوید: تمام معابد، مخصوص خدا است و در این معابد، جز برای خدا سجده نمی‌‏توان کرد و پرستش غیر او ممنوع است.[۱۵]

ایشان در ادامه به تمسک وهابیت به آیه مذکور در نفی توسل و شفاعت اشاره نموده و می‌‌‌نویسد:‌ آنها (وهابیت) می‌‌‏گویند: مطابق این آیه قرآن دستور می‌‌‏دهد نام هیچکس را همراه نام خدا نبرید، و جز او را نخوانید، و شفاعت نطلبید! ولی انصاف این است که این آیه هیچ ارتباطی به مطلب آنها ندارد، بلکه هدف از آن نفی شرک، یعنی چیزی را همردیف خدا در عبادت، یا طلبیدن حاجت، قرار دادن است.

به تعبیر دیگر: اگر کسی به راستی کار خدا را از غیر خدا بخواهد و او را صاحب اختیار و مستقل در انجام آن بشمرد مشرک است، همانگونه که واژه" مع" در جمله فلا تدعوا مع الله‏ به این معنی گواهی می‌‌‏دهد که نباید کسی را" همردیف" خدا و" مبدأ تاثیر مستقل" دانست. ولی اگر از انبیاء الهی شفاعتی بخواهد، یا تقاضای وساطت در درگاه پروردگار کند نه تنها آن را نفی نمی‌‌کند بلکه قرآن گاه خود پیامبر ص را به این معنی دعوت کرده، و گاه به دیگران دستور داده از پیامبر ص شفاعت بخواهند.[۱۶]

فخر رازی

ایشان می‌‌‌گوید بر اساس نظریه اکثریت مفسران مراد از مساجد در آیه مذکور مواضع و مکان‌هائی است که برای عبادت الهی بنا گردیده است. و از آنجا که مسیحیان و یهودیان در کنیسه و کلیساهای شان مشرکانه خداوند را عبادت می‌‌‌نمودند از مسلمانان خواسته شده که در مساجدشان موحدانه او را بپرستند. [۱۷]

سید قطب

ایشان در تفسیر فی ظلال القرآن می‌‌‌نویسد:‌ سجده یا مواضع سجده که همان مساجد می‌‌‌باشد مختص خداوند بوده و توحید خالص آن است که عبادت مختص خداوند صورت گیرد. [۱۸]

وهبه زحیلی

ایشان نیز در معنای آیه مذکور می‌‌‌نویسد:‌ آیه مذکور عطف به آیه نخست سوره جن (:‌ قل أوحی إلی...)بوده و معنای آیه این است که پیامبر فرمود:‌ بمن وحی شده است که مساجد مختص خداوند است بنابر‌این غیر خداوند را نباید در آن عبادت نمود و نباید کسی را شریک خداوند قرار داد. [۱۹]

نتیجه آنکه آیه مذکور و نظائر آن بیانگر نفی شرک در عبادت و ربوبیت بوده و ارتباطی با اعتقاد قائلین به شفاعت اولیای الیه ندارد بدلیل آنکه مخاطب این آیات مشرکینی هستند که قائل به ربوبیت بتها بوده و معتقد بودند که با پرستش آنها در عرض عبادت خداوند می‌‌‌تواننند از طریق راضی کردن آنها به خواسته‌های شان نائل گردند.

بدیهی است چنین اعتقادی قطعا باطل بوده و معتقدانش را در ردیف مشرکین قرار خواهد داد. از طرفی معتقدان به شفاعت و توسل، اولیای الهی را انسان‌های مقرب درگاه الهی دانسته و معتقدند که آنان مجرای فیض الهی هستند بگونه‌ای که آنان بدون اذن الهی قادر به هیچ کاری نخواهند بود. بنابر‌این معتقدان به شفاعت یا توسل به اولیای الهی هیچگاه آنان را در عرض خداوند ندانسته بلکه آنان را اسباب و مجاری فیض الهی دانسته که خداوند خود آنان را در مسیر هدایت انسان‌ها قرار داده است.

لازم به ذکر است نکات ذکر شده علاوه بر نفی دیدگاه وهابیت درمساله شفاعت در مسائل مشابه آن نظیر توسل استغاثه انابه و....جاری خواهد بود. بدین معنا که در انابه یا استغاثه به اولیای الهی هیچگاه آنان مورد عبادت و پرستش قرار نمی‌‌گیرند بلکه به آنان فقط بعنوان انسان‌های مقربی نگریسته می‌‌‌شود که خداوند آنان را در مسیر جریان فیض خویش بر بندگان قرار داده است.

پانویس

  1. کشف الشبهات عن التوحید ص 6
  2. کشف الشبهات عن التوحید ص 7وص37-39
  3. همان ص 7-8وص37-39
  4. همان 7-10
  5. دیوان النهضه محمدبن عبدالوهاب ص8-9
  6. القواعد الاربع ص1-3
  7. تفسیر نمونه ج‏1 ص 240- 242 به نقل از :‌ الهدیهًْ السنیهًْ ص66؛ به نقل از البراهین الجلیهًْ، ص83
  8. تفسیر نمونه ج‏1 ؛244-242
  9. مجموعه ‏آثاراستادشهیدمطهری، ج‏1، ص: 243
  10. مجموعه‏ آثاراستادشهیدمطهری، ج‏1، ص: 261-260
  11. مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهری، ج‏1، ص:258- 254
  12. مجموعه ‏آثاراستادشهیدمطهری، ج‏1، ص: -261-262
  13. مجموعه ‏آثاراستادشهیدمطهری، ج‏1، ص: 263-262
  14. المیزان ج 20ص 52
  15. تفسیر نمونه ج‏25 ص 133
  16. همان
  17. مفاتیح الغیب ج 30ص 667
  18. فی ظلال القرآن ج‏6 3738
  19. تفسیر الوسیط ج 3ص 2757

پانویس