ابوموسی اشعری
ابوموسی اشعری از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه) بود که به واسطه تاثیرش در امر حکمیت پس از جنگ صفین و انتقال خلافت به بنیامیهشهرت خاصی یافت. وی در دانش قضا تبحر داشت.
ابوموسی اشعری | |
---|---|
نام کامل | عبدالله بن قیس بن سلیم بن حضار بن حرب |
نامهای دیگر | ابن قیس |
اطلاعات شخصی | |
دین | ، عثمانی |
از فقهای دوران پیامبر (صلی الله علیه) و از اصحاب فتوی در روزگار عمر و عثمان به شمار میرفت. ابوموسی که انسان ساده لوحی بود در جنگ صفین به عنوان حکم انتخاب شد و با نیرنگ عمروعاص امام علی (علیهالسلام) را از خلافت برکنار کرد. از فرماندهان لشگر عمر در فتح ایران و سوریه بود.
نسب ابوموسی اشعری
ابوموسی عبدالله بن قیس بن سلیم بن حضار بن حرب بن عامر بن عتر بن بکر بن عامر بن عذر بن وائل بن ناجیة بن حماهر بن الأشعر اشعری مشهور به عبدالله بن قیس اشعری وی از روات حدیث است. نام او را در شمار صحابه رسول الله میآورند.. در دمشق، بصره، عدن، کوفه زندگی میکرد[۱].
معرفی ابوموسی اشعری
ابوموسی نامش عبدالله پسر قیس بن سلیم بن حضار، از مردم قریه رمع یکی از قرای یمن و اشعریان آن جا بود[۲] و در سال بیست و یکم قبل از هجرت در یمن متولد شد[۳]. مادرش ظبیه دختر وهب از قبیله بنی عک بود که اسلام آورد و در مدینه درگذشت[۴].
ابوموسی مردی کوتاه قامت، لاغر اندام و کوسه بود و چهار زن قریشی از جملهام کلثوم دختر ابی الفضل بن عباس بن عبدالمطلب را در حباله خود داشت[۵]. اولین فرزند ابوموسی در مدینه متولد شد. پیامبر (صلی الله علیه) او را ابراهیم نامید و با خرما کام او را برداشت[۶].
خاندان ابوموسی اشعری
پسرش ابوبُرده قاضی حجاج بن یوسف در کوفه بوده و بلال پسر ابوبُرده نیز در بصره مقام قضا داشته است[۷]. مهمترین فرد از خاندان او ابوالحسن اشعری متکلم مشهور است که گویا نسب او با ۸ واسطه به ابوموسی میرسد[۸].
جنگ صفین و ابوموسی اشعری
دلیل انتخاب ابوموسی اشعری بعنوان نماینده حضرت علی
بر اساس اسناد متقن تاریخی علی (علیهالسلام) به اختیار خود حکمیت را نپذیرفت؛ بلکه آن را بر وی تحمیل کردند. هنگامی که معاویه به این نتیجه رسید که تاب مقاومت در برابر سپاه امام (علیهالسلام) را ندارد و در صورت ادامه جنگ پیروزی امام قطعی است، با پیشنهاد عمرو بن عاص دو حیله شیطانی خطرناک در پیش گرفت:
- برای آتش بس و توقّف موقّت جنگ
- متلاشی کردن و یا تضعیف نیروهای علی (علیهالسلام)
هر دو نیرنگ او با کمک عوامل نفوذی که در سپاه امام داشت، نتیجه داد. نیرنگ نخست، بالا بردن قرآن بر نیزه ها و دعوت کردن امام (علیهالسلام) به حکمیّت قرآن بود که جنگ را متوقّف کرد و نیرنگ دوم، حکمیّت بود که خیلی پیچیده تر اجرا شد به گونهای که سرانجامْ بخشی از کارآمدترین نیروهای امام را رو در روی او قرار داد به همان دلیل که امام بعدها ناچار شد در واقعه نهروان با یاران خود بجنگد. در واقعه صِفّین نیز چاره ای جز پذیرش فشار آنان و تن دادن به حکمیّت نداشت. جمله معروف امام هنگام پذیرش حکمیّت که: تا دیروز فرمانده بودم و امروز فرمانبر گشته و تا دیروز خود نهی کننده بودم و امروز نهی شده ام[۹] نشاندهنده این واقعیت تلخ است. بر این اساس اصل حکمیت برامام تحمیل شد[۱۰].
پس از امضای حکمیت در طول مدت و مهلت بررسی توسط دو داور، عمر و عاص با زیرکی خاص خود به ابوموسی قبولاند که علی (علیهالسلام) چون کشندگان عثمان را پناه داده و جنگ به راه انداخته سزاوار حکومت نیست. ابوموسی نیز بر معاویه خرده گرفت و او را لایق حکومت ندانست آنگاه هر دو تصمیم گرفتند که هر کدام امیر خود را از خلافت عزل کنند و امر خلافت را به عهده خود مسلمین بگذارند تا هر کسی را که میخواهند به خلافت انتخاب کنند. قرار شد هر دو نفر این نظر را اعلام کنند روز موعود فرا رسید.
همه در دومةالجندل اجتماع کردند تا حکمین نظر خود را اظهار کنند. ابوموسی به عمر و عاص گفت بر منبر بالا رود و نظر توافقشده را اعلام کند. اما عمر و عاص زیرکانه ابوموسی را پیش انداخت و گفت: «تو صحابی پیامبر خدایی. من هرگز بر تو مقدم نخواهم شد!» ابن عباس که در مجلس حاضر بود به ابوموسی گفت: بگذار ابتدا عمر و عاص نظر خود را اعلام کند. او تو را فریب میدهد.
اما ابوموسی قبول نکرد و بر منبر بالا رفت و در جمع مردم چنین گفت: ما پس از مشورت و بررسی به این نتیجه رسیدیم که علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم و انتخاب خلافت را به عهده مسلمین بگذاریم، بنابراین من علی را از خلافت خلع میکنم، چنان که این انگشتر را از انگشت بیرون میآورم! عمر و عاص بلا فاصله پس از ابوموسی به منبر رفت و گفت: او علی را از خلافت خلع کرد، من نیز او را خلع میکنم و معاویه را به خلافت میگمارم، چنان که این انگشتر را در دست خود مینهم! ابوموسی که فریب خورده بود، فریاد زد: لعنت خدا بر تو، تو مانند سگی هستی. عمر و عاص در حالی که پیروزمندانه از منبر پائین میآمد به او گفت: تو هم مانند الاغی هستی که بر او کتاب بار کرده باشند[۱۱].
انتخاب ابوموسی اشعری
بر اساس گزارشهای متعدد تاریخی، امام علی(علیهالسلام) موافق انتخاب ابوموسی نبود. چون امام با ساده لوحی وی آشنا بود.[۱۲] لذا عبدالله بن عباس را پپشنهاد کرد: من ابن عباس را برای داوری بر میگزینم. اما یاران امام گفتند کسی را انتخاب کنید که نسبت به تو و معاویه یکسان باشد. هر دو داور نمیتواند از یک قبیله باشند. اشعث گفت عمر و عاص و عبدالله بن عباس هر دو از قبیله مضر هستند و دو فرد مضری نباید با هم به داوری بنشینند. اگر یکی مضری باشد (مثلاً عمر و عاص) حتماً باید دومی [یمنی (ابوموسی اشعری) باشد.
لذا اشعث گفت به خدا سوگند که هرگاه یکی از آن دو حکم یمنی باشد، برای ما بهتر است هر چند بر خلاف خواسته ی ما داوری کند. و هرگاه هر دو مضری باشند برای ما ناخوشایند است، هر چند مطابق خواسته ی ما داوری نمایند. امام (علیهالسلام)فرمود اکنون که بر ابوموسی اشعری اصرار دارید، خود دانید؛ هر کاری میخواهید بکنید[۱۳]. بر این اساس یاران امام پافشاری داشتند که یکی از حکمین یمنی باشد، لذا ابوموسی را انتخاب نمودند، از سوی دیگر یاران امام اصرار داشتند داور کسی باشد که با امام علی (علیهالسلام) میانه خوبی نداشته باشد.
لذا اینان با انتخاب مالک اشتر و عبدالله بن عباس مخالف بودند. جعفر شهیدی مینویسد: چرا یاران علی(علیهالسلام)چنین داوری را برای خود گزیدند؟ اشعث پسر قیس چرا در گزیدن ابوموسی سخت ایستاده بود؟ علت آنرا علاوه بر ناخشنودی اشعث از علی(علیهالسلام) باید در زنده شدن سنت و خوی قبیله ای یافت[۱۴]. و این در حالی است که ابوموسی نباید انتخاب میشد، زیرا ابوموسی از جمله کسانی بود که باور داشت عثمان به ناحق کشته شده است و چون عثمان به ناحق کشته شده است، کشندگان او باید قصاص شوند.
این کشندگان هم اکنون گرداگرد علی را فراگرفتهاند. علی باید آنان را به معاویه بسپارد[۱۵]، این امر ناشی از این است که یاران امام به خاطر قبیله گرایی، ناراحتی از امام و گچ فهمی ابوموسی را انتخاب نمودند و با این کار همان اشتباه را مرتکب شدند که در اصل تحمیل حکمیت بر امام مر تکب گردیدند. بیشتر یاران امام انسانهائی بودند که رشد و بلوغ سیاسی نداشتند، لذا در تشخیص حق و باطل دچار مشکل میشدند انتخاب ابوموسی یکی از این نمونهها است.
اوصاف و ویژگیهای ابوموسی اشعری
ابوموسی اشعری صدای بسیار دلنشین و اثرگذاری داشت. حضرت بریده میگوید: شبی از خانه بیرون شدم و داخل مدینه راه میرفتم تا اینکه گذرم به مسجدالنبی افتاد. رسولخدا (صلی الله علیه) را مشاهده کردم که بیرون مسجد ایستاده است و به صدایی گوش میدهد. آنحضرت دستم را گرفت و ما وارد مسجد شدیم. دیدم شخصی مشغول نماز خواندن است و دستهایش را به طرف آسمان بلند کرده و میگوید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِأَنِّی أَشْهَدُ أَنَّکَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْأحَدُ الصَّمَدُ الَّذِی لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ»؛ خدایا تو را میخوانم و همانا شهادت میدهم که فقط تو خدایی، بهجز تو معبودی نیست، تو یکتا و بینیازی، نه کسی را زادهای و نه خود زاده شدهای و برای تو همانند و همسری وجود ندارد.
رسولخدا فرمود: قسم به ذاتی که جانم در قبضة قدرت اوست، [آن مرد] خواستهاش را با اسم اعظم طلب نمود؛ همان دعایی که هر خواستهای با آن برآورده شده و هر نیازی رفع میشود. ناگاه دیدم آن مرد شروع به خواندن قرآن کرد. صدایش واقعاً دلنشین بود و انسان را به وجد میآورد. رسولخدا فرمود: او آوازخوشش را از آلداود به ارث برده، و این لطف خداوند در حق اوست. من گفتم: یا رسولالله! آیا این خبر خوش را به او بدهم؟ فرمود: بله! من این بشارت را به او دادم و همین اتفاق باعث شد او برای همیشه دوست صمیمی من قرار گیرد[۱۶].
ابوموسی در فقاهت و دانش احکام، بهحدی رسیده بود که سختترین مسائل را با شیواترین عبارت و آسانترین شکل جواب میداد. در فتوا به مقامیرسیده بود که صفوان بن سلیم میگوید: «لمیکن یفتی فی المسجد زمن رسولالله (صلی الله علیه) غیر هؤلاء: عمر و علی و معاذ و أبیموسی»؛ در زمان رسولخدا (صلی الله علیه) بهجز این چند نفر کسی در مسجد نبوی فتوا نمیداد: عمر، علی، معاذ و ابوموسی[۱۷]
مسروق نیز روایت کرده است: «کان القضاء فی الصحابة إلی ستة: عمر و علی و ابنمسعود و أُبیّ و زید و أبیموسی»؛ امر قضا در میان صحابه بر عهدة شش نفر بود: عمر، علی، عبدالله بن مسعود، زید، ابیّ بن کعب، ابوموسی[۱۸].
انس روایت میکند: «بعثنی الأشعری إلی عمر، فقال لی: کیف ترکت الأشعری؟ قلت: ترکته یعلّم الناس القرآن. فقال: أمّا إنّه کیّس! و لاتسمعها إیاه»؛ ابوموسی اشعری مرا [برای گزارش کار در دوران ولایت بصره] نزد حضرت عمر فرستاد. حضرت عمر از من پرسید: در چه حالی از ابوموسی اشعری جدا شدی؟ جواب دادم: در حالی از او جدا شدم که به مردم قرآن میآموخت. حضرت عمر گفت: همانا او انسان زیرکی است! ولی تو این حرف را به گوش او مرسان[۱۹].
وفات ابوموسی اشعری
در سال و محل درگذشت ابوموسی اختلاف است. بعضی درگذشت ابوموسی را در مکه و بعضی دیگر در ثویّه موضعی به کوفه[۲۰] ذکر کردهاند. سالهای42[۲۱]، 44، 45، 49، 52 و 53 هجری [۲۲] نیز به عنوان زمان درگذشت وی بنابر اختلاف مورخان ذکر شده است.
پانویس
- ↑ موسوعة الحدیث
- ↑ الحموی، شهابالدین ابوعبدالله یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ط الثانیة، ۱۹۹۵م، ج۳، ص۶۸
- ↑ ابن سعد کاتب واقدی، محمد، طبقات، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، ۱۳۷۴ش، پاورقی، ج۲، ص۳۳۰
- ↑ ابن الاثیر الجزری، عزالدین ابوالحسن علی بن محمد، اسدالغابة فی معرفة الصحابة، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹/۱۹۸۹، ج۳، ص۲۶۳
- ↑ البلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، ط الاولی، ۱۴۱۷/۱۹۹۶، ج۴، ص۲۶
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الاولی، ۱۴۱۰/۱۹۹۰، ج۴، ص۸۰
- ↑ ابن حبیب، ص۳۷۸؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۵۸۹
- ↑ سمعانی، ج۱، ص۲۶۷ـ۲۶۶
- ↑ ابوجعفر اسکافی، المعیار والموازنة، ترجمه دامغانی، ناشر، نشر نی، ص154
- ↑ جعفرسبحانی فروغ ولایت، انتشارات صحیفه، ص 591
- ↑ محمد جریر طبری، تاریخ طبری، قاهره، مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1358ه-1939 م، ج 4، ص5 به بعد؛ رک: ابوحنیفه دینوری، الأخبار الطوال، قم، ناشر رضی، 1368 ش، ص200
- ↑ جعفر شهیدی، علی از زبان علی (علیهالسلام)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378، چاپ نهم، ص 124
- ↑ جعفرسبحانی، همان ص587 به بعد
- ↑ جعفر شهیدی، علی از زبان علی (علیهالسلام)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378، چاپ نهم، ص 129
- ↑ جعفر شهیدی، علی از زبان علی (علیهالسلام)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378، چاپ نهم، ص 128
- ↑ مسند احمد: حدیث 22952. ذهبی، سیر أعلام النبلاء: 2/386
- ↑ سیر أعلام النبلاء: 2/389
- ↑ المصری، اصحاب الرسول: 2/202
- ↑ همان: 2/203. به نقل از طبقات ابنسعد: 4/108
- ↑ الفتوح/ترجمه متن، پیشین، ص 968
- ↑ الطبقات الکبری، پیشین، ج 6، ص 95
- ↑ اسدالغابه، پیشین، ج 3، ص 265