سید ابوالحسن نواب
این مقاله هماکنون برای مدتی کوتاه تحت ویرایش عمده است. این برچسب برای جلوگیری از تعارض ویرایشی اینجا گذاشته شدهاست، لطفا تا زمانیکه این پیام نمایش داده میشود ویرایشی در این صفحه انجام ندهید. این صفحه آخرینبار در ۱۳:۰۶، ۱۵ مه ۲۰۲۳ (ساعت هماهنگ جهانی) (۱۸ ماه پیش) تغییر یافتهاست؛(الگو:پاکسازی) لطفا اگر در چند ساعت اخیر ویرایش نشده است، این الگو را حذف کنید. اگر شما ویرایشگری هستید که این الگو را اضافه کرده است، لطفا مطمئن شوید آن را حذف یا با {{در دست ساخت}} جایگزین میکنید. |
سید ابوالحسن نواب، رئیس دانشگاه ادیان و مذاهب که در سال ۱۳۳۷ در شهرضا متولد شد. او در دهه ۵۰ برای تحصیل علوم اسلامی وارد مدرسۀ حقانی در قم شد. وی از نزدیکان علی قدوسی و سید محمد حسینی بهشتی بوده و در ابتدای انقلاب، فعالیتش را آغاز کرد. برادر وی شهید سیدمحمد حسین نواب در جریان جنگ بوسنی و هرزگوین در شهر موستار کشته شد. اکنون از اعضای شورایعالی مجمع جهانی اهلبیت میباشد.
سیدابوالحسن نواب | |
---|---|
نام کامل | سیدابوالحسن نواب |
نامهای دیگر |
|
اطلاعات شخصی | |
محل تولد | اصفهان |
دین | اسلام، شیعه |
فعالیتها |
|
زندگینامه
ایشان زندگینامۀ خود را را اینگونه بیان میکند: در زمستان سال 1337 به دنیا آمدم، در شهری که به یونان ایران معروف است، شهرضا، شهرضای اصفهان.
خانوادههای مهم شهرضا، خانوادۀ هدایت و خانوادۀ کیان و خانوادۀ ما (خانوادۀ نواب) بودند. خانوادۀ ما روحانی بودند؛ البته بهتر است که بگویم خاندان ما، خاندانی روحانی بودند. مرحوم سلطانالعلما، صاحب معالم، جد ماست. وقتی پادشاهان صفوی راهی سفر میشدند، اجداد ما جای آنان مینشستند، برای همین ما به نواب صفوی معروف شدیم. با وجود چنین خاندانی، عشق به منبر و نشستن پای منبر، در من جان گرفت. برای همین از بچگی، از هفت ـ هشت سالگی، پای منبر مینشستم و بهرهها میبردم. یکی از منبریهای شهرضا، شیخ عبدالرحیم ملکیان بود؛ فیلسوفی بلندمرتبه و دانا. آن روزها نمیدانستم چنین مردی امامت مسجد ما را برعهده دارد. من از نشستن پای منبر خیلی چیزها یاد گرفتم؛ شعر، قرآن، روایات. بیشتر شعرها و آیهها و روایتها را هم حفظ کردم که بعدها هم به کارم آمد. شعردوستی، حاصل زیستن در زادگاهم بود.
اینکه من اینگونه بار آمدم، بهخاطر کتاب و دیوان و درس نبود، فضای شهر به شکلی بود که مرا اینگونه بار آورد. دیگران نیز اینگونه بار آمدند. مثلاً مادرم نوشتن بلد نبود، ولی خوب میتوانست بخواند. اطلاعات خوبی هم داشت. شعرهای زیادی هم از حفظ بود؛ شعرهایی که بعدها به کارم آمد. برایم شعر میخواند و من یاد میگرفتم و آنها را حفظ میکردم. تا روزی که شاه بود، شهر ما دو دسته بود: یک دسته طرفدار خانها بودند و دسته دیگر، هوادار مسجد. همیشه هم بین این دستهها جنگ و جدال بود و گاهی هم کشت و کشتار راه میافتد و کار به جای باریک میرسید و پلیس از اصفهان روانه شهر میشد تا پایانی برای اختلافها باشد. یادم است یکبار آیتاالله فلسفی به شهرضا آمد و سه روز منبر رفت. حالا برای چه ایشان به شهر ما آمد؟ برای اینکه غائله خانی و مسجدی ختم شود و صلح به شهر برگردد و باز روی آسایش و آرامش را ملاقات کنیم[۱].
امام موسی صدر را در مجله مکتب اسلام شناختم. درباره آقاي خامنهاي همین قدر میدانستیم که متفاوتند. البته از طریق نوشتههایشان، به این نکته پی بردیم. دیدار حضوري با ایشان نداشتم. هر چند ایشان در مکتب اسلام چیزي نمینوشتند. کسانی چون آقایان موسوي اردبیلی، مکارم، دوانی، در مکتب اسلام، مقاله مینوشتند. آن وقتها طلیعه ظهور آقاي مکارم بود. آن روزگار ایشان 37 سال داشتند. درباره آقاي بهشتی باید بگویم که ایشان اصفهانی بودند و باجناقشان هم اصفهانی بود. یک بار آقاي بهشتی آمد شهرضا تا سخنرانی کنند. آقایی در شهرضا به نام حجازي بود که از دوستان آقاي بهشتی بود. همین آقا، شهید بهشتی را دعوت کرده بود. آقاي حجازي، روحانی متفاوت و نویسنده خوبی هم بود. کتابهایی درباره ابراهیم خلیلالرحمان و سفرنامه فلسطین و هندوستان نوشته بود. من، خواننده کتابهاي او بود و با کتابهاي او بود که با طایفه سیکها، آشنا شدم. آقاي بهشتی، اولین روحانیاي بود که به شهر آمد و منبر نرفت و سخنرانی نکرد. براي ما این ویژگی خیلی مهمی بود. تریبون براي شخص بهشتی گذاشته و مردم منتظر بودند که سخن بهشتی را بشنوند. شهید بهشتی از آلمان گفت و سفري که به آن دیار داشت و فعالیتهایی که در این کشور انجام داده بود.
دیدار من با شهید بهشتی، سکوي پرتاب به شمار میآمد. همین دیدار هم باعث شد که اصرار کنم که میخواهم قم بروم و در مدرسه حقانی که آقاي بهشتی در آنجا بود، درس بخوانم. چیزي که از آن روز به یاد دارم این است که رودررو با ایشان برخورد کوتاهی داشتم و خودم را به ایشان معرفی کردم. خُب من بچه باهوش و درسخوانی بودم. آقاي بهشتی هم به من سلام کرد. من همان موقع هم نمیخواستم آخوند روستا باشم. این تأثیر دیدار با شهید بهشتی بود که متوجه شدم آخوندها جایگاهی متفاوت دارند. ظاهر شهید بهشتی هم با آخوندهایی که تا آن روز دیده بودم، فرق داشت. عبا روي دوشش نبود. یک لباده داشت. پشت تریبون ایستاد و حرف زد. من که لب پنجره ایستاده بودم، خُب میتوانستم او را ببینم. همان وقت که حرفهایش را درباره آلمان شنیدم، فهمیدم امتداد اسلام تا آلمان است. البته نمیدانم دیگران هم به این برداشت رسیده بودند و اگر رسیده بودند، چقدر این برداشت برایشان مهم بود.
بیت امام تا سال 68 این حالت خودش را حفظ کرد. بعد از اینکه آقایان معزي و تسخیري، بخش بینالملل سازمان تبلیغات را پایهریزي کردند، من به قم رفـتم کـه طلبـه پیدا کنم. من آن زمان، بازوي آقایان معزي و تسخیري به شمار میآمدم که بـه دلیـل حضـور در سـازمان تبلیغـات بـه آرژانین و برزیل براي سخنرانی براي عربها رفتم. حدود پانصد هزار عرب سوري و لبنانی، در این کشورها داشتیم. مـن خیلی دوست داشتم امریکا هم بروم. نمیدانم این حالت چگونه حالتی بود که میخواستم برتر باشم. یادم میآید چند بـار به سوریه رفتم. آن زمان محتشمی، سفیر ایران در سوریه بود. چند روزي آنجا ماندم که ویزاي امریکـا را بگیـرد کـه بـه امریکا بروم که نشد. طبیعی است، طلبهاي که نوزده سالگی پایش به لندن باز شود، در 24 سالگی هم میخواهـد راهـی امریکا شود. دلیل این سفرها و میل رفتن به کشورهاي دیگر، صدور انقلاب بود. من آنقدر در دوره انقلاب و پس از انقلاب فعال بودم که آقاي خامنهاي درباره من گفتند کـه فلانـی مثـل آتشفشـان است. هر چه آب بریزیم، سرد نمیشود. من از سفرهایی که به کشورهاي دیگر هم داشتم، اثرهاي خوبی پذیرفتم. شاید بشود گفت، تـأثیر اول، تأثیرپـذیري از سفرها بوده است. من معتقدم هر انسانی در سفر، با حادثههایی روبهرو میشود که هر کدام از حادثهها، جشـم انسـان را باز میکند و زاویهاي نو مقابل انسان میگشاید، گویی وارد دنیایی نو شدهایم. یکی از دلایل پایهگذاري دانشـگاه ادیـان، همین تجربه سفرهاي گوناگون بوده است.
فعالیتها
وی مؤسس و سرپرست دانشگاه ادیان و مذاهب است، این دانشگاه بین المللی که بیش از 15 هزار دانشجویی خارجی دارد، گرچه یک دانشگاه خصوصی و کاملا متکی به نواب است اما در مدتی کمتر از پانزده سال توانستهاست به خوبی گسترش یابد.
او در اواخر سال ۱۳۸۴ در جامعه الزهرا قم سخنرانی کرد که جنجال بزرگی در ایران به راه انداخت و بسیار از تندروهای به او حمله کردند این حملات با سخنرانی سید علی خامنهای پایان یافت او در سخنرانی خود با اینکه نامی از نواب نبرد مواضع او را تایید کرد و سال ۸۵ را به نام سال اتحاد ملی و انسجام اسلامی نامید. او سالها مدیر مرکز خدمات حوزه های علمیه بود که حکم انتصابش از سوی رهبر ایران صادر می شد. بیشترین فعالیت آن مرکز خدمات دهی به روحانیون و طلاب سراسر کشور است. او در سال ۹۴ نامزد شرکت در انتخابات خبرگان رهبری از استان آذربایجان غربی شده است.
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ برگرفته از نوشتۀ سیدابوالحسن نواب؛ منتشر شده در وبگاه نواب.
منابع
- ر. ک: وبگاه سید ابوالحسن نواب.