پسیخانیه‏فرقه‌ای است که بنیان‌گذار آن، محمود پسیخانی‌گیلانی می‌باشد.

شرح حال موسس

محمود پسیخانی‌گیلانی در سال 800 هجری‌قمری این مذهب نو را بنیان کرد در حالی‌که خود پیش از آن، از پیروان فضل‌اللَّه استرآبادی مؤسس فرقه «حروفیه» بود. نوشته‌اند که فضل‌الله او را به‌جهت خودپسندی‌اش طرد کرد و از آن پس به محمود‌مطرود یا مردود مشهور شد. محمود پسیخانی دیر زمانی در کنار رود ارس می‏‌زیست. وی مردی دانا و پرهیزکار بود و در عمر خود همسری انتخاب نکرد و در سال 831 هجری قمری درگذشت. برخی گفته‏‌اند که او خود را در تیزاب انداخت و نابود کرد، ولی پیروانش این ادعا را تکذیب کردند.[۱]

تاریخچه

پسیخانیان از «نقطویان» هستند. در زمان شاه طهماسب در سال 973 هجری قمری، یکی از بزرگان نقطوی به نام ابوالقاسم امری را کور کردند و همچنین در سال 981 هجری قمری، گروهی از «نقطویان» دستگیر و کشته شدند. در زمان شاه عباس، روزگار «نقطویان» بدتر از قبل شد. او در سال 1102 هجری قمری فرمان داد که نقطویان را در سراسر کشور دستگیر کنند. پیش از این زمان، برخی از نقطویان از ایران به هند گریخته بودند. «نقطویان» را به چند نام خوانده‌‏اند به ایشان «نقطوی» و نقطه و اهل نقطه گفته‌اند، زیرا محمود پسیخانی، آفرینش و منشأ پیدایش همه چیز را از خاک می‏‌داند و آن را نقطه می‏‎خواند. این گروه، «واحدیه» و «اُمنا» نیز نامیده شده‌اند، برای اینکه آنان هر کسی را که زناشویی نکرده بود واحد و هر کسی را که متأهل بود امین می‌‏خواندند. زناشویی نکردن در این مذهب ستوده و محمود بود. موسس این فرقه در زندگانی کوتاه خود زناشویی نکرده و پیروان خویش را تا آنجا که بتوانند به پرهیز از آن دعوت می‌کرد. به پیروان ایشان «پسیخانیان» و «پسیحانی‌ها» و «محمودیه» نیز گفته‏‌اند و این هر دو از نام دین‌‌آور آنان محمود پسیخانی گرفته شده است.[۲]

دلیل گسترش نقطویان(پسیخانیه)

تاریخ‌نگاران صفوی و بسیاری از مورخان بعدی بر این اندیشه بودند که شاه‌عباس اول، باعث رشد و گسترش نقطویان شد تا از آنان به عنوان وسیله‌ای برای زیر نظر گرفتن خود آنان استفاده کند. حقیقت این است که نقطویان در سال 996 هجری قمری، بشارت ظهور موعود نقطوی را می‌دادند و حتی شاه‌طهماسب را مهدی می‌خواندند. چنین به نظر می‌رسد که نقطویان پس از سرکوب شدن در سال 982 و 994 هجری قمری، چشم امید به شاه‌عباس اول دوختند تا او را در سلک خود درآورند. شاه‌عباس اول مدتی با درویش‌خسرو در قزوین معاشرت کرد. گرایش شاه عباس‌اول به نقطویان چه از روی کنجکاوی چه از روی مصلحت‌اندیشی، بر گسترش جنبش نقطوی در میان جمعیت‌های شهری تأثیر گذاشت.[۳]

اعتقادات

مسلمانان این گروه را «ملاحده» وآیین ایشان را آیین‌الحاد خوانده‌اند، زیرا که آنان، خداوند، رستاخیز، بهشت و دوزخ و آن جهان را نمی‌شناختند و انسان کامل را می‏‌پرستیدند و بیشتر آن را به نام مرکب مبین می‌‏خواندند و می‌‏گفتند که هرچه اکنون پدید آمده و صورت و پیکری دارد، ذرات پدیدآورنده‏‌اش همیشه در این جهان است و هر زمان به صورت پیکری در می‌‏آید، گاه صورت سنگ و خاک می‌‏گیرد و گاه به پیکر گیاه و جانور و مردم نمودار می‌‏شود و از خوی و کردار و دیدار کنونی هر چیز می‌‏توان پی برد که پیش از این در چه پیکر و صورتی بوده است. این پی‌‏بردن ایشان را احصا، و احصا کننده را «مُحصی» می‏‌خواندند. محمود پسیخانی مانند فضل خود را مهدی موعود می‏‌خواند که پیامبر‌اسلام به آمدن وی مژده داده است. او می‏‌گفت که دین اسلام برافتاد و زمان عرب به پایان رسید و از این پس، دین، دینی است که او آورده و دور، دور عجم است و این دور هشت هزار سال خواهد بود و در آن هشت مبین خواهند آمد که نخستین ایشان، خود اوست.[۴]از جمله اصول اعتقادی پسیخانیان یکی آن است که موجود جز مرکب و محسوس نیست. علاوه ایشان منکر وحدت و بساطت هستند و تصور را، کواذب (دروغ) می‏‌دانند.[۵] در کتاب «دبستان‌المذاهب» آمده است که محمود پسیخانی خود را واحد می‌‏خواند و این که حضرت محمد (ص) به حضرت علی (ع) گفته: «انا و علی من نور واحد و لحمک لحمی و جسمک جسمی» اشارت بدان است که صفوت و قوّت اجزا و اجساد همه انبیاء و اولیا به هم آمد و از آن، جسد محمد (ص) و علی (ع) به وجود آمد و از آن پیکر، محمود سرشته گشت. به عقیده محمود پسیخانی، خدا نمونه قدرت و نیرویی برتر و فراتر از انسان نیست، بلکه در نظر او، خدا نمونه نیروهای «خود انسان» است که بشر می‏‌کوشد تا در زندگی خود به آنها دست یازد.[۶] محمود دهداری که از دشمنان سرسخت پسیخانیان بود می‏‌نویسد: طایفه دوم از منکران وجود «واجب الوجود» ملاحده‏ تناسخیه‌اند که خود را «نقطویه» می‌‏خوانند. آنان خویشتن را خدا می‌‏دانند و می‌‏گویند که انسان تا خود را نشناخته بنده است و چون خود را شناخت، خدا خواهد بود. کلمه ایشان این است که می‌گویند: لا اله الا المرکب المبین و مراد ایشان از «مرکب‌مبین» انسان است.[۷] بسیاری از شاعران و اندیشمندان پسیخانی، به جهت گریز از تعقیب و شکنجه دشمنان و پادشاهان جلای وطن کردند و به هندوستان و نواحی دیگر گریختند.



پانویس

  1. مشکور محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ اول، ص 117 با ویرایش اندک
  2. مشکور محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ اول، ص 117 با ویرایش
  3. با استفاده از دانش‌نامه جهان‌اسلام، ج5، ص 649
  4. مشکور محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ اول، ص 117
  5. مشکور محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ اول، ص 120 با ویرایش
  6. مشکور محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ اول، ص 118 با ویرایش
  7. مشکور محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ اول، ص 118 با ویرایش






اعتقادات

مسلمانان این گروه را «ملاحده» وآیین ایشان را آیین‌الحاد خوانده‌اند، زیرا که آنان، خداوند، رستاخیز، بهشت و دوزخ و آن جهان را نمی‌شناختند و انسان کامل را می‏‌پرستیدند و بیشتر آن را به نام مرکب مبین می‌‏خواندند و می‌‏گفتند که هرچه اکنون پدید آمده و صورت و پیکری دارد، ذرات پدیدآورنده‏‌اش همیشه در این جهان است و هر زمان به صورت پیکری در می‌‏آید، گاه صورت سنگ و خاک می‌‏گیرد و گاه به پیکر گیاه و جانور و مردم نمودار می‌‏شود و از خوی و کردار و دیدار کنونی هر چیز می‌‏توان پی برد که پیش از این در چه پیکر و صورتی بوده است. این پی‌‏بردن ایشان را احصا، و احصا کننده را «مُحصی» می‏‌خواندند. محمود پسیخانی مانند فضل خود را مهدی موعود می‏‌خواند که پیامبر‌اسلام به آمدن وی مژده داده است. او می‏‌گفت که دین اسلام برافتاد و زمان عرب به پایان رسید و از این پس، دین، دینی است که او آورده و دور، دور عجم است و این دور هشت هزار سال خواهد بود و در آن هشت مبین خواهند آمد که نخستین ایشان، خود اوست.[۱]از جمله اصول اعتقادی پسیخانیان یکی آن است که موجود جز مرکب و محسوس نیست. علاوه ایشان منکر وحدت و بساطت هستند و تصور را، کواذب (دروغ) می‏‌دانند.[۲] در کتاب «دبستان‌المذاهب» آمده است که محمود پسیخانی خود را واحد می‌‏خواند و این که حضرت محمد (ص) به حضرت علی (ع) گفته: «انا و علی من نور واحد و لحمک لحمی و جسمک جسمی» اشارت بدان است که صفوت و قوّت اجزا و اجساد همه انبیاء و اولیا به هم آمد و از آن، جسد محمد (ص) و علی (ع) به وجود آمد و از آن پیکر، محمود سرشته گشت. به عقیده محمود پسیخانی، خدا نمونه قدرت و نیرویی برتر و فراتر از انسان نیست، بلکه در نظر او، خدا نمونه نیروهای «خود انسان» است که بشر می‏‌کوشد تا در زندگی خود به آنها دست یازد.[۳] محمود دهداری که از دشمنان سرسخت پسیخانیان بود می‏‌نویسد: طایفه دوم از منکران وجود «واجب الوجود» ملاحده‏ تناسخیه‌اند که خود را «نقطویه» می‌‏خوانند. آنان خویشتن را خدا می‌‏دانند و می‌‏گویند که انسان تا خود را نشناخته بنده است و چون خود را شناخت، خدا خواهد بود. کلمه ایشان این است که می‌گویند: لا اله الا المرکب المبین و مراد ایشان از «مرکب مبین» انسان است.[۴] بسیاری از شاعران و اندیشمندان پسیخانی به جهت گریز از تعقیب و شکنجه دشمنان و پادشاهان به هندوستان و نواحی دیگر گریختند و جلای وطن کردند.

  1. مشکور محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ اول، ص 117
  2. مشکور محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ اول، ص 120 با ویرایش
  3. مشکور محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ اول، ص 118 با ویرایش
  4. مشکور محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ اول، ص 118 با ویرایش