جنگ‌های ارتداد

نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۰۰ توسط Hadifazl (بحث | مشارکت‌ها) (جایگزینی متن - 'اهل‌سنت' به 'اهل سنت')

حروب رده و یا «جنگ‌های ارتداد»
ابوبکر بعد از رحلت حضرت ختمی‌مرتبت(صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) افسار حکومت را به معاونت عمر بن خطاب در اختیار گرفت، در اوایل حکمرانی وی شورش‌ها و مخالفت‌های زیادی در سرزمین اسلامی پدید آمد که خلیفه اول جنگ‌های متعددی را رقم زد و برخورد سختی با آنها نمود و در این جنگ‌ها عده بی‌شماری از مسلمانان و تازه مسلمانان کشته و زنان و کودکان آنان به‌عنوان برده نزد ابوبکر فرستاده شد.

منابع موضوع ردّه

در میان منابع تاریخ اسلام، کتاب‌هایی که در موضوع «ردّه» نوشته شده از جایگاه ویژه‌ای برخوردار می‌باشد. تاریخ‌نویسان مسلمان کتاب‌های مستقلّی در این موضوع به یادگار گذاشته‌اند. فهرست این کتاب‌ها عبارت است از:

1. کتاب الردّه، محمدبن اسحاق (م 150 هـ)؛ نام این کتاب را طبری، بلاذری و کلاعی بلنسی برده و مطالبی را از آن نقل کرده‌اند[۱]؛

2. کتاب الردّه و الفتوح، سیف بن عمر تمیمی (م 193 هـ)؛ ابن‌ندیم از این کتاب با نام کتاب الفتوح الکبیر و الردّه یاد کرده است[۲]؛ طبری، یاقوت حموی، ابن‌عساکر و ابن حجر از این کتاب بهره برده‌اند[۳]؛

3. کتاب الردّه، محمد بن عمر واقدی (م 207 هـ)[۴]؛

4. کتاب الردّه، اسحاق بن بشر بن محمد هاشمی (م 206 هـ)[۵]؛

5. کتاب الردّه، ابوالحسن علی بن محمد مدائنی (م 234 هـ)[۶]؛

6. کتاب الردّه، وثیمة بن موسی بن الفرات الوشّاء (م237 هـ)[۷].

7. کتاب الردّه، ابومخنف لوط بن یحیی الازدی[۸]؛

8. کتاب الردّه، ابواسحاق اسماعیل بن عیسی العطار[۹]؛

9. کتاب الردّه، ابراهیم بن محمد بن سعید ثقفی (م 283 هـ)[۱۰]؛

10. الاکتفاء فی مغازی المصطفی و الثلاثة الخلفاء، ابوالربیع سلیمان بن موسی الکلاعی (م 634 هـ)[۱۱]؛

11. کتاب مُسَیْلَمَة الکذّاب، هشام بن محمد بن سائب کلبی (م 204 هـ)[۱۲]؛

12. کتاب المبتدا و المغازی و الوفاة و الردّة، ابان بن عثمان بن الاحمر، (م بعد از 140 هـ)[۱۳]؛

13. نصوص الردّه فی تاریخ الطبری، محمدحسن آل یاسین؛ وی از منظر انتقادی به گزارش‌های طبری در موضوع ردّه پرداخته است[۱۴]؛

14. تاریخ الردّه، خورشید احمد فارق[۱۵]؛

15. حروب الردّه و بناء الدّولة الاسلامیة، احمد سعید بن سلم[۱۶]؛

16. حروب الردّه، محمد احمد باشمیل؛

17. حروب الردّه، زاهیة الدّجانی؛

18. یوم الیمامة (حرب الردّه)، حلمی علی شعبان؛

19. حرکة الردّه، علی العتوم؛

20. الردّه فی ضوء مفهوم جدید، رجب عبدالحلیم؛

21. ظاهرة الردّه فی المجتمع الاسلامی الاوّل؛

22. حروب الردّه، الیاس شوفانی.

داستان حروب ردّه

با رحلت پیامبر (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم)، شورش‌های زیادی در شبه‌جزیره محقق گردید؛ مدعیان نبوت مثل مسیلمه کذاب و طلیحه فعال‌تر شدند به‌گونه‌ای که مردم مدینه را نگران نمود. منافقان نیز که تا آن زمان خود را پنهان ساخته بودند، نفاق خود را آشکار ساختند و یهود و نصارا هم به مخالفت و سرزنش مسلمانان پرداختند[۱۷] قبایلی مانند اسد، غطفان، عبس و ذبیان در شمال، شمال شرقی و شرق مدینه نیز با اعزام نمایندگانی به مدینه، از خلیفه تقاضای معافیت از پرداخت زکات نمودند و وقتی با مخالفت ابوبکر و جواب ردّ او روبه‌رو شدند، آماده حمله به مدینه گردیدند[۱۸].

اقدام شورشیان علیه دستگاه خلافت، فرصت خوبی برای ابوبکر ایجاد نمود که افکار عمومی را از بحران جانشین‌سازی برای پیامبر (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) به مشکل دیگری معطوف کند؛ زیرا وی در حالی متصدی خلافت شد که دو گروه با او مخالف بودند: یکی طرف‌داران استخلاف رسمی پیامبر یعنی شیعیان حضرت علی (علیه‌السلام) و دیگری طرف‌داران سعد بن عباده.

ابوبکر می‌دانست این مسئله برای او ایجاد مشکل خواهد کرد؛ بنابراین، فوراً برای نشان‌دادن جدیت و اقتدار خود با شورش‌ها برخوردی جدّی و قاطع نمود. قاطعیتی که ابوبکر در برابر آنان نشان داد، قطعاً بی‌ارتباط با بحران داخلی مدینه نبود. با این که از سیره او این گونه برمی‌آید که مردی صلح‌طلب و باعاطفه است، ولی دو سال خلافت وی از او چهره دیگری نشان می‌دهد؛ از یک سو، با شورشیان و متهمان به ارتداد، با قساوت تمام برخورد می‌کند و از سوی دیگر، جرائم خالد بن ولید علیه بنی‌یربوع و مالک بن نویره را تأیید می‌نماید[۱۹].

مناطق فعال در مخالفت با خلیفه اول

پس از رحلت پیامبر فقط حجاز دچار شورش علیه خلیفه اول نشد، بلکه در این جنگ‌ها به‌طور کلی پنج منطقه درگیر بودند:

  • منطقه حجاز، شیعیان و طرفداران سعد بن عباده که با خلیفه شدن ابوبکر مخالف بودند؛
  • قیام طلیحه در ناحیهٔ نجد که شامل قبائل غطفان، فزاره، بنی اسد، عبس و ذبیان می‌شد؛
  • یمامه و جنوب غربی بحرین و حاشیهٔ خلیج فارس، شامل یمامه به رهبری مسیلمه، بنی تمیم (جنوب غربی بحرین) به رهبری سجاح و شورش قبائل عمان و بحرین در حاشیهٔ خلیج فارس؛
  • اشعث بن قیس بزرگ قبائل کنده در حضرموت (از خلیج عدن تا خلیج فارس)؛
  • اسود عنسی در یمن.

اختلاف خلیفه اول با صحابه در تعامل با مخالفین

در ابتدای خلافت ابوبکر، قبایل اطراف مدینه با اعزام نمایندگانی از او درخواست معاف شدن از پرداخت زکات نمودند[۲۰]؛ اما خلیفه در همان برخورد نخست، به آنان اعلان‌جنگ نمود، با این که بیش‌تر صحابه پیامبر (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) با نظر او مخالف بودند. آنان عمر را که از مشاوران نزدیک خلیفه بود واسطه قرار دادند تا با او صحبت کند و قبایلی را که به اعتراف خود نماز می‌گزاردند و فقط خواهان عدم پرداخت زکات بودند معاف دارد، چرا که آن‌ها قریب‌العهد به اسلام بودند و هنوز با فرهنگ اسلامی خو نگرفته بودند[۲۱].

طبری می‌نویسد: برخی از اصحاب از ابوبکر خواستند که از جنگ با این قبایل تازه‌مسلمان خودداری کند و آن‌ها را از پرداخت زکات معاف دارد تا ایمان در دل‌های آن‌ها محکم گردد و در آینده، به اختیار خود، زکات بپردازند[۲۲] عمر و برخی صحابه پیامبر (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) در مخالفت با جنگ با مانعان زکات به این روایت پیامبر (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) استدلال می‌کردند: «اُمِرْتُ اَنْ اُقاتِلَ النّاسَ حَتی یَقُولُوا لا اِلهَ اِلّا اللَّه، فَاِذا قالُوها عَصَمُوا مِنّی دِماءَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ»[۲۳]من فقط در دعوت به توحید مأمور به جنگ هستم. وقتی مردم توحید را به زبان قبول کردند، جان و مالشان مصون است.

اما ابوبکر به روایت دیگری استدلال می‌کرد؛ او می‌گفت: من خود از پیامبر (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) شنیدم که فرمود: «اُمِرْتُ اَنْ اُقاتِلَ النّاسَ عَلی ثَلاثِ: شَهادَةُ اَنْ لااِلهَ اِلّا اللّه وَ اِقامُ الصَّلاةِ وَ ایتاءُ الزَکاةِ»ِِِ؛ [۲۴] من در سه چیز مأمور به جنگ هستم: توحید، نماز و زکات. خلیفه اول با اصرار فراوان می‌گفت: به خدا قسم، اگر عقالی[۲۵] را که به پیامبر (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) می‌پرداختند از من دریغ دارند، با آن‌ها خواهم جنگید وی معتقد بود فرقی بین نماز و زکات نیست[۲۶].

نخستین رویارویی با شورشیان

پس از مخالفت خلیفه با درخواست معاف‌شدن قبایل از پرداخت زکات، نمایندگان آنان برگشتند و با بیان این که مردم مدینه ‌اندک‌اند، آن‌ها را برای حمله به آن شهر تشویق کردند[۲۷] گویا پیش از آمدن فرستادگان این قبایل به مدینه، افرادی همچون عیینه بن حصن و اقرع بن حابس به همراه عده دیگری از اشراف به مدینه آمده بودند و با اعلان خبر شورش اعراب و تصمیم آن‌ها در خودداری از پرداخت زکات، از خلیفه خواسته بودند که مبلغی را به آن‌ها بدهد تا از ارتداد اعراب و حمله آنان به مدینه جلوگیری کنند. مهاجران و انصار هم با پذیرش خواسته آن‌ها، از ابوبکر خواستند تا هنگام بازگشت سپاه اسامه، آن‌ها را با دادن مبلغی، به این کار راضی کند.

اما ابوبکر گفت: ما در اسلام، به احدی رشوه نمی‌دهیم و با آنان خواهیم جنگید[۲۸] ابوبکر دستور آمادگی مسلمانان مدینه برای جنگ با شورشیان را صادر نمود و تنی چند از مهاجران قریش را به نگهبانی در اطراف مدینه گماشت. مرتدان پس از سه روز به مدینه حمله کردند، ولی با استقامت مردم مدینه مواجه شدند و با شکست مجبور به فرار گردیدند[۲۹].

ابوبکر برای سرکوب مخالفین خود یازده نفر را به‌عنوان فرماندهان جنگ‌های ردّه تعیین کرد که در رأس آن‌ها خالد بن ولید و عکرمة بن ابی‌جهل از قبیله بنی مخزوم بودند[۳۰]. او همچنین به پیشنهاد برخی از اصحاب، به چند تن از کارگزاران خود در شهرهای دیگر نامه نوشت و از آنان یاری طلبید[۳۱].

ارسال لشکر برای مبارزه با مخالفان

لشکرهایی که ابوبکر تجهیز کرد به شرح زیر بودند:

  1. خالد بن ولید بر علیه طلیحه؛
  2. عکرمة بن ابی جهل با مسیلمه روبه‌رو شد ولی تا زمانی که نیروهای بیشتر نرسیدند درگیر نشد، شرحبیل بن حسنة، به کمک او آمد؛
  3. عمرو بن العاص بر علیه قبائل مرتد قضاعه و وادیه در منطقه تبوک و دومة النجدل؛
  4. خالد بن سعید بر علیه قبائل مرز سوریه؛
  5. طریفة بن حاجز بر علیه قبائل هوازن و بنی سلیم در منطقه شرق مدینه و مکه؛
  6. العلاء بن الحضرمی بر علیه بحرینیان؛
  7. حُذیفة بن مُحصن بر علیه قبائل منطقه عمان و مخالفین ساکن در مهره؛
  8. مهاجر بن ابی امیه بر علیه مخالفین یمن و قبیله کنده در حضرموت؛
  9. سُوید بن مقرِّن بر علیه مخالفان سواحل شمالی یمن[۳۲].

جنگ با بحرینیان

منطقه بحرین با مسلمان‌شدن منذر بن ساوی، فرمانروای آن دیار، اسلام را پذیرفت و پیامبر (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) علاء بن حضرمی را به ولایت آن‌جا منصوب کردند[۳۳]، پس از رحلت پیامبر(صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) و مرگ منذر، بحرینیان از دین برگشتند، به جز طایفه «عبدالقیس» که دین خود را حفظ کردند. بکر بن وائل نیز بعداً با تحریک حطیم بن ضبیعه مرتد شد [۳۴] برخی مورّخان بدون تفکیک «عبدالقیس» از «بکر بن وائل» همه قبیله ربیعه را مرتد معرفی کرده‌اند[۳۵] این دو طایفه با هم دشمنی دیرینه داشتند.

با رحلت پیامبر (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) و درگذشت منذر، بکر بن وائل درصدد برآمد که حکومت را به خاندان نعمان بن منذر، آخرین پادشاه حیره، برگردانند؛ زیرا آنان را از ابوبکر شایسته‌تر می‌دانستند[۳۶] اما با کمکی که شاه ایران به آنان نمود، جنگ میان «عبدالقیس» که به اسلام وفادار بودند و «بکر بن وائل» مرتد درگرفت و «عبدالقیس» در قلعه جواثا محاصره گردید [۳۷] با اعزام نیرویی دو هزار نفره به فرماندهی علاء بن حضرمی از مدینه به بحرین، این محاصره شکسته شد و نعمان بن منذر فرار کرد و دوباره اسلام در بحرین حاکم گردید[۳۸].

اندیشه شیعه در میان حضرموتیان

یکی از قبایل بزرگ حضرموت یمن «کنده» بود که نمایندگان آن در سال دهم هجری به ریاست اشعث بن قیس به مدینه آمدند و اسلام را پذیرفتند. پیامبر (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) زیاد بن لبید را برای دریافت زکات بر آن‌ها گماردند. با شورش اسود غسی، برخی عشایر کنده از پرداخت زکات خودداری کردند، پس از رحلت پیامبر (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم)، زیاد در حال فراخوانی مردم برای بیعت با ابوبکر، از سوی اشعث این گونه مورد خطاب قرار گرفت: «در صورتی ما دعوت تو را می پذیریم که تمام مردم با ابوبکر بیعت کرده باشند». از این سخنان چنین برمی‌آید که عده‌ای با حاکمیّت ابوبکر مخالف بودند. به هر روی، برخی با نظر اشعث مخالفت کردند و عده ای از آنان با پرداخت زکات مخالف بودند و عده‌ای با حاکمیّت ابوبکر مخالف بودند. به هر روی، برخی با نظر اشعث مخالفت کردند و همین موجب شد که حضرموتیان به دو گروه تقسیم شوند و برخی تصمیم به امتناع از پرداخت زکات گرفتند[۳۹] ولی با اعلام دریافت زکات از سوی زیاد بن لبید نماینده ابو بکر، مردم برخی با خشنودی و برخی با ناخشنودی، زکات اموال خود را تحویل می‌دادند.

حارثه بن سراقه از سران کنده، با صراحت گفت: ما در زمان حیات پیامبر (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم)، فرمان‌بر او بودیم. امروز نیز اگر مردی از اهل‌بیت او جانشینش گردد، از او فرمان خواهیم برد. اما ابن ابی قحافه (ابوبکر) بر عهده ما هیچ بیعت و طاعتی ندارد. او با سرودن اشعاری، نافرمانی خود و قبیله‌اش را به ابوبکر اعلام کرد[۴۰]:

اَطَعْنا رسولَ اللّهِ اذ کانَ وسطَنا فیا عجباً ممّن یُطیع ابابکرو
ما لبنی تیم بن مُرّة اِمرَةٌ علی‌ناو لاتلکَ القبائلُ من الأسر
لِانَّ رسولَ اللّهِ اَوْجَبَ طاعةً و اولی لمااستولی علیهِم من الأمر

حارثه بر دو چیز تأکید داشت: یکی شایسته نبودن بنی تیم برای فرمان روایی و دیگر این که خود پیامبر(صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) فرمان بری از فرد معیّن را واجب کرده است. زیاد با شنیدن این اشعار، با متهم نمودن آن‌ها به کفر و ارتداد، آنان را به جنگ دعوت کرد. تهدید زیادموجب خشم طوائف کنده گردید. تمام مخالفت کنده به دلیل دو چیز بود: یکی باج و رشوه انگاشتن زکات، و دیگری کنارزدن اهل‌بیت(علیهم السلام) و خلافت ابوبکر. اشعث نیز با دعوت قبیله خود به وحدت کلمه، گفت: از دادن زکات خودداری کنید؛ زیرا من می دانم عرب از قبیله «بنی تیم» (ابوبکر) پیروی نخواهد کرد و بنی هاشم را رها نمی کند او در اشعاری گفت: اگر قریش آل محمد(صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) را کنار بگذارد و فرمان روایی را به ابوبکر بدهد، ما قبیله کنده از او به فرمان روایی شایسته تریم[۴۱].

کندیان با مواضع روشن خود، زیاد را بیرون کردند و او به هر قبیله‌ای از قبایل کنده می‌رسید، آنان را به پیروی از خلیفه دعوت می‌کرد، اما همگان دعوت او را ردّ می‌کردند. زیاد به مدینه آمد و به دستور ابوبکر، چهارهزار نفر برای جنگ اعزام شدند[۴۲]. در نهایت، عکرمه به همراه دو هزار نفر به کمک زیاد شتافت[۴۳] با رسیدن سپاه عکرمه، جنگ سختی درگرفت و سرانجام، با امان خواستن اشعث و کشته‌شدن عدّه زیادی، جنگ پایان یافت. به دستور ابوبکر، اشعث را با احترام به مدینه آوردند و با این که عمر با استدلال به حدیث «من بدّل دینه فاقتلوه»[۴۴] معتقد به قتل او بود، ابوبکر او را بخشید و به او احسان نمود[۴۵].

خیانت خالد نماینده ابوبکر در سرزمین بطاح

یکی از جنجالی‌ترین مباحث در ماجرای ردّه، خودداری مالک بن نویره از پرداخت زکات و کشته‌شدنش به‌وسیله خالد بن ولید و تجاوز وی به همسر اوست.

خالد پس از فراغت از جنگ با طلیحه، به دستور ابوبکر به‌سوی بطاح سرزمین «بنی تمیم» حرکت کرد. با این که انصار حاضر در سپاه وی با این کار مخالف بودند، اما در نهایت، به خالد پیوستند و سپاه مدینه در سرزمین بطاح اردو زد[۴۶]. مالک بن نویره پس از تقسیم زکات میان قبیله خود، آن‌ها را از هرگونه اجتماع نهی نمود[۴۷]. به دستور خالد، منطقه شناسایی شد و مالک به همراه همسر زیبایش ام تمیم و گروهی از یاران دستگیر شدند و آنان را نزد خالد آوردند[۴۸].

مالک در آخرین تلاش برای رهایی از چنگ خالد، پیشنهاد کرد که او را نزد ابوبکر بفرستد تا خود خلیفه درباره وی حکم کند. با این که عبدالله بن عمر و ابوقتاده نیز از خالد خواستند که با پیشنهاد مالک موافقت کند، اما او دستور قتل وی را صادر کرد و بلافاصله با همسرش هم بستر شد. این در حالی بود که خالد افرادی همچون عیینه بن حصن و قرَّة بن سلمه را که در سپاه طلیحه بودند و عدّه زیادی از مسلمانان را کشته بودند، نزد ابوبکر فرستاد و او نیز آن‌ها را عفو نمود[۴۹].

بازتاب قتل مالک

قتل مالک اعتراض و تقبیح بسیاری از صحابه را در پی داشت. علاوه بر ابوقتاده و عبدالله بن عمر که در محل حادثه اعتراض کردند و سپس در نامه‌ای به ابوبکر از خالد شکایت نمودند، میان ابوبکر و عمر نیز در این موضوع اختلاف‌نظر بود. درحالی‌که ابوبکر از خالد دفاع می‌کرد، عمر می‌گفت: او دو جنایت مرتکب شد و مستحق رجم و قصاص است: مسلمانی را کشته و با همسرش هم بستر شده است[۵۰]این کار خالد بازتابی منفی در میان بیش‌تر صحابه داشت و تنها ابوبکر کار او را با اجتهاد و خطا توجیه می‌کرد و گاهی می‌گفت: خالد شمشیر خداست و شمشیری که علیه مشرکان از غلاف بیرون کشیده شده، من در غلاف نمی‌کنم[۵۱]؛ اما حکم این مسئله در میان مسلمانان روشن بود و نیازی به اجتهاد نداشت تا در آن اشتباه رخ دهد.

هر چند اهل سنت علت اصلی همه این جنگ‌ها را ارتداد عرب می‌دانند، ما هم منکر ارتداد گروهی از اعراب و فتنه‌انگیزی آنان نیستیم؛ اما بررسی و تحقیق در اسناد این جنگ‌ها نشان می‌دهد که علت همه آنها ارتداد عرب نبوده است و دغدغه اصلی در برخی موارد، سرکوب طرف‌داران امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام، کسب درآمد از طریق جمع‌آوری غنایم برای ادامه حکومت‌ و نیز انحراف اذهان عمومی از مسئله مهم جانشینی به جمع‌آوری اموال و غنایم از راه جنگ با دیگران بوده است. نخستین شاهد بر چندگونه بودن متهمان به ارتداد، گفتار خود ابوبکر است که می گوید: «فَمِنْهُمْ مَنْ اِرْتَدَّ و ادّعی النبوّةَ و مِنْهُمْ مَنْ اِرْتَدَّ و مَنَعَ الزَکاةَ.» او در سخنان دیگری خطاب به عمر می گوید: «وَ اَمَّا مَنْ اِرْتَدَّتْ مِنْ هؤلاء الْعَرَبِ، فَمِنْهُمْ مَنْ لایُصَلّی وَ قَدْ کَفَرَ بالصَّلاةِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یُصَلّی وَ قَدْ مَنَعَ الزّکاةَ.»[۵۲].

علل حروب رده

علل این جنگ‌ها «حروب رده» را با استناد به منابع اهل سنت و بررسی منابع متعدد تاریخی که در مورد جنگ‌های پس از رحلت پیامبر خدا نگاشته‌ شده را، می‌توان این‌گونه برشمرد:

1- گروهی که ادعای نبوت کرده بودند. «مسیلمه بن حبیب» از قبیله «بنی حنیفه بن لُجَیْم»[۵۳] و «سجاح بنت حارث تمیمی» از قبیله «بنی یربوع» از این دسته بودند[۵۴]؛

2- کسانی که دین اسلام را رها کرده و به آیین جاهلی خود بازگشته بودند. این گروه با انتشار خبر رحلت پیامبر میان قبایل عرب، دست از اسلام برداشتند. به‌عنوان نمونه: پس از رحلت پیامبر خدا ٶ به فاصله اندکی «منذر بن ساوی» والی مسلمان بحرین نیز از دنیا رفت در نتیجه برخی از مردم بحرین دین اسلام را رها کرده و مرتد شدند[۵۵]؛

3- مسلمانانی که فقط با مسئله زکات مشکل داشتند. نخستین شاهد بر این مطلب سخنرانی خلیفه اول است که اندکی پس از به دست‌گرفتن قدرت در شهر مدینه ایراد نمود[۵۶] وی ضمن سخنانی گفت: «مرتدان دو گروه‌اند: برخی منکر نمازند و برخی با این که نماز می‌گزارند، از دادن زکات خودداری می‌کنند»[۵۷].

نووی عالم مشهور اهل سنت نیز ضمن اشاره به دودسته قبل و این دسته می‌نویسد که اهل رده دو گروه بودند:

گروه اول: گروهی که از دین برگشتند و کافر شدند. این گروه خود به دودسته تقسیم شده بودند:

  • دسته اول: عده‌ای از یاران مسیلمه و دیگر مدعیان نبوت بودند و منکر پیامبری حضرت محمد ٶ گردیدند.
  • دسته دوم: افرادی بودند که شریعت را منکر و نماز و زکات را ترک کرده و به آیین جاهلیت بازگشته بودند.

اما گروه دوم: کسانی بودند که بین نماز و زکات فرق قائل شدند. این گروه معترف به وجوب نماز و منکر وجوب زکات و پرداخت آن به امام بودند[۵۸] گروه اخیر خود به سه دسته تقسیم می‌شدند:

  • الف: دسته‌ای که مایل به پرداخت زکات نبودند. - نه به ابوبکر و نه به هیچ‌کس دیگر -. برخی از نویسندگان همانند مقدسی به این دسته اشاره دارند[۵۹]؛
  • ب: دسته‌ای که منکر حکم فقهی زکات نبودند بلکه پرداخت آن را به ابوبکر نمی‌پذیرفتند و می‌گفتند: ما زکات را از اغنیای خود گرفته و به فقرایمان می‌دهیم، اما به کسی که کتاب و سنت پرداخت چیزی را از جانب ما به وی، لازم نشمرده نخواهیم داد[۶۰]یعقوبی نیز می‌نویسد: کسانی تنها از دادن زکات به ابوبکر خودداری کردند[۶۱]؛
  • ج: دسته‌ای که مایل به پرداخت زکات به حکومت مدینه نبودند؛ اما حاضر به پرداخت آن به اهل‌بیت پیامبر خدا ٶ بودند. باور این دسته آن بود که مهاجرین و انصار به دلیل حسادت مانع روی کار آمدن اهل‌بیت شده‌اند[۶۲].

به‌عنوان نمونه می‌توان به سخن واقدی و ابن اعثم اشاره کرد که تصریح کرده‌اند: طایفه‌ای از کنده ساکن در حضرموت بودند و به عامل جمع‌آوری زکات گفتند: «تا رسول خدا زنده بود از وی اطاعت می‌کردیم. اکنون نیز اگر مردی از خاندان او زمام امور را در دست گیرد از او اطاعت خواهیم نمود. اما ابن ابی‌قحافه، نه با او بیعت کرده‌ایم و نه از او اطاعت خواهیم کرد[۶۳]. این گروه به طور آشکار از خلافت امیرالمؤمنین حمایت می‌کردند که به‌شدت سرکوب شدند.

منابع:

جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پیامبر (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم)/ علی غلامی‌دهقی . ‏مشخصات نشر : قم موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدس سره، انتشارات‌‏ ۱۳۸۳. ‏مشخصات ظاهری : ‏‌۱۲۷ص https://www.porseman.com/article/%D8%AC%D9%86%DA%AF%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%B1%D8%AF%D9%87/19827

  1. محمد بن عمر الواقدی، کتاب الردّه، تحقیق دکتر یحیی الجبوری، بیروت دارالغرب الاسلامی، 1410 ق.، ص 18.
  2. ابن الندیم (اسحاق بن محمد)، الفهرست، بیروت، دارالمعرفة، ص 137.
  3. فؤاد سزگین، تاریخ التّراث العربی، معرّب فهمی حجازی، چاپ دوم، قم، مکتبة آیة الله المرعشی، ج 1، جزء دوم، 1412 ق.، ص 134 / ص 102 / آقابزرگ تهرانی، الذریعه، چاپ دوم، بیروت، دارالاضواء، 1403 ق.، ج 10، ص 238.
  4. فؤاد سزگین، تاریخ التّراث العربی، معرّب فهمی حجازی، چاپ دوم، قم، مکتبة آیة الله المرعشی، ج 1، جزء دوم، 1412 ق.، ص 134 / ص 102 / آقابزرگ تهرانی، الذریعه، چاپ دوم، بیروت، دارالاضواء، 1403 ق.، ج 10، ص 238.
  5. ابن‌ندیم، پیشین، ص 137 / ص 149.
  6. ابن‌ندیم، پیشین، ص 137 / ص 149.
  7. فؤاد سزگین، پیشین، ص143
  8. ابن‌ندیم، پیشین، ص 136 آقابزرگ، پیشین، ج 10، ص 237238 / ص 159.
  9. ابن‌ندیم، پیشین، ص 136 آقابزرگ، پیشین، ج 10، ص 237238 / ص 159.
  10. آقابزرگ، پیشین، ص 237..از میان نُه کتاب یاد شده، تنها کتاب الردّه واقدی بر جای مانده است واقدی، پیشین، ص 18.
  11. بخش ردّه از این کتاب را، خورشید احمد فارق به نام «تاریخ الردّه» منتشر کرده و دکتر احمد غنیم نیز همین بخش را به اسم «الخلافة الراشدة و البطولة الخالدة فی حروب الردّه» چاپ و منتشر کرده است فؤاد سزگین، پیشین، ص 74 و 97 و 152.
  12. ابن‌ندیم، پیشین، ص 142 / آقابزرگ، پیشین، ج 1، ص 350 و ج 10، ص 238.
  13. آقابزرگ، پیشین، ج 19، ص 47.
  14. محمدحسن آل یاسین، نصوص الردّه فی تاریخ الطبری، الطبقه الثالثه، بیروت، دارمکتبة الحیاة، 1397 ق.
  15. خورشید احمد فارق، تاریخ الردّه، الطبقه الثانیة، قاهره، دارالکتاب الاسلامی.این کتاب اقتباس و تهذیب کتاب کلاعی بلنسی است که قبلاً بدان اشاره شد
  16. سعید بن سلم احمد، حروب الردّه، دارالمنار، 1415 ق.
  17. واقدی، کتاب الرده، ص 28 و29.
  18. خورشید احمد فارق، تاریخ الردّه، ص 5.
  19. هادی العلوی، فصول من تاریخ الاسلام السیاسی، نیقوسیا، قبرص، مرکزالابحاث و الدراسات الاشتراکیه فی العالم العربی،1995م،ص62
  20. واقدی، پیشین، ص 28و29.
  21. ابن‌قتیبه الدینوری (عبدالله بن مسلم)، الامامة و السیاسة، تحقیق علی شیری، قم، منشورات الشریف الرضی، 1413 ق. ج 1، ص 34.
  22. طبری، پیشین، ج 3، ص 225.
  23. واقدی، پیشین، ص 51 / ابن‌قتیبه دینوری، پیشین، ج 1، ص 34 .
  24. ابن‌قتیبه، پیشین، ص 35.
  25. عقال به زکات سالانه گویند و نیز ریسمانی که شتر را هنگام دادن زکات، به آن بندند. گاهی نیز به معنای مبلغ اندکی است که یک «عقال» (پای بند شتر) می‌ارزد. بعضی می‌گویند: اگر عین شتران زکات را بستانند «عقال» و اگر بهای آن را بستانند «نقد» گویند. گاهی هم «عقال» برای بیان حداقل به کار می‌رود. ر. ک. به: احمد العلی، حجاز در صدر اسلام، ترجمه عبدالمحمدآیتی، ص 280.
  26. واقدی، پیشین، ص 45.
  27. خورشید احمد فارق، پیشین، ص 5 / ابن کثیر، پیشین، ج 6، ص 311.
  28. واقدی، پیشین، ابن کثیر، پیشین.
  29. [همان‌ها]
  30. طبری، پیشین، ص 248249 / ابن اثیر، پیشین، ج 2، ص 24 / ابن خلدون (عبدالرحمن بن محمد)، تاریخ ابن خلدون، الطبقه الثانیة، بیروت، دارالکفر، 1408 ق.، ج 2، ص 494 ـ 495.
  31. واقدی، پیشین، ص 54-63.
  32. محمد احمد باشميل ، حروب الردة ، بیروت ، دار الفكر، ۱۳۹۹هـ ، ص ۳۳
  33. بلاذری، فتوح البلدان، بیروت، دارمکتبة الهلالی، ص 85-88.
  34. طبری، پیشین، ج 3، ص 301و302 / احمد بن اعثم الکوفی، الفتوح، تحقیق علی شیری، الطبقه الاولی، بیروت، دارالاضواء، 1411 ق.، ج 1، ص37
  35. ابن سعد، پیشین، ج 4، ص 267.
  36. واقدی، پیشین / ابن اعثم، پیشین / ابن اثیر، پیشین
  37. واقدی، پیشین، ص 147-153 / ابن اعثم، پیشین،ج1، ص 38-39 / بلاذری، پیشین، ص 90.
  38. طبری، پیشین، ج 3، ص 302 و 311.
  39. واقدی، پیشین، ص 167-169 / ابن اعثم، پیشین، ص 45 / بلاذری، فتوح البلدان، ص 106
  40. واقدی، پیشین، ص 170 / ابن اعثم، ص 46 / فتوح البلدان، ص 107.
  41. واقدی، پیشین، ص 171-176 / ابن اعثم، پیشین، ج 1، ص 47و48.
  42. واقدی، پیشین، ص 178و179 / ابن اعثم، پیشین، ص 49.
  43. واقدی، پیشین، ص 196-198 / ابن اعثم، پیشین، ص 56و57.
  44. محمد بن اسماعیل البخاری، صحیح البخاری، بیروت، دارالفکر، 1414 ق.، ج 4، حدیث 3017، ص 27 / احمد بن شعیب النسائی، سنن النسائی، بشرح السیّوطی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1416 ق.، ج 7، ص 72و73.
  45. واقدی، پیشین، ص 201-213 / ابن اعثم، پیشین، ج 1، ص 60-68.
  46. واقدی، پیشین، ص 103و104 / ابن اعثم، پیشین، ج1،ص19/ابن کثیر، پیشین، ج 6، ص 322.
  47. طبری، پیشین، ج 3، ص 277
  48. طبری، پیشین، ج 3، ص 277.
  49. واقدی، پیشین، ص 94-96 / این اعثم، پیشین، ج 1، ص 1518 / فتوح البلدان، ص 101.
  50. طبری، پیشین، ج 3، ص 280 / خلیفه بن خیاط، پیشین، ص 53 / ابن کثیر، پیشین، ج 6، ص 322 / ابوالفداء، پیشین، ج 1، ص 222 / اسدالغابه، ج 4، ص 277.
  51. ابن عماد الحنبلی، شذرات الذهب، تحقیق عبدالقادر الارناؤوط و غیره، بیروت، دار ابن کثیر، 1410 ق.، ج 1، ص 135
  52. واقدی، کتاب الرده، ، ص 48 و 51.
  53. ابن‌قتیبه، المعارف، ص405؛ کحاله، معجم قبائل العرب، ج 1، ص312
  54. ر.ک: ابن عبدالبر قرطبی، أسدالغابة، ج 4، ص277
  55. واقدی، کتاب الرده، ص147؛ بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه: توکل، ص121.
  56. واقدی، کتاب الرده، ص48.
  57. واقدی، کتاب الرده ، ص515
  58. شرح صحیح مسلم، ج1، ص202.
  59. مقدسی، البدء و التاریخ، ج5، ص151.
  60. شیخ مفید، ‌ الافصاح، ص121.
  61. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص128 و نیز ر.ک: مقدسی، البدء و التاریخ، ج5، ص151.
  62. ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج1، ص47 و48.
  63. کتاب الرده، ص171؛ کتاب الفتوح، ج 1، ص47.