دوره‌های فقه اهل‌سنت

ادوار تاریخی فقه اهل سنّت

قبلا دوره‎‌های فقه شیعه را معرفی و تبیین نمودیم، بنا داریم در همان قالب دوره های فقه اهل سنت را هم معرفی نماییم:

ادوار فقه اسلامى

هر علمى براى خود سلسله مقدّماتى دارد که عبارت است از: تعریف، موضوع، مسائل و غایت آن علم. بحث دیگرى نیز درباره هر علمى انجام می‌گیرد که عبارت است از تاریخ آن علم. تاریخ هر علمى، آگاهى از پیدایش، رشد، تکامل و فراز و فرودهایى است که آن علم در طول زمان با آن مواجه بوده است. علم فقه نیز از این قانون مستثنا نیست، از این رو دانشمندان علوم اسلامى در قرون اخیر به بحث از «سیر تطوّر فقه» یا «ادوار فقهى» پرداخته و آن را به گونه اى گویا مورد توجّه قرار داده اند. به هر حال، دانستن دوران هاى مختلف فقه اسلامى، ما را از ریشه هاى عمیق این علم، تلاش توان فرساى فقها در مسیر رشد و بالندگى آن، علّت شتاب آن در برخى از عصرها و رکود آن در دوره هاى دیگر، تأثیر زمان و مکان و حوادث در فهم تازه فقیهان و... آگاه می‌سازد.

دوران تشریع و تأسیس فقه اسلامى

در این مقاله دوره هاى فقهى فقه «اهل سنّت» را بررسى می‌کنیم و قبل از ورود، این نکته را یادآور می‌شویم که دوران تشریع و عصر نزول وحى که از بعثت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تا رحلت آن حضرت است، دوره اى مشترک میان همه مذاهب اسلامى است. این دوران را، دوران تشریع و تأسیس علوم اسلامى و از جمله «فقه» می‌نامیم. مؤسّس این دوره، شخص رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بود که با توجّه به وحى، کلیات و فروعات فقهى را براى مردم بیان می‌کرد و مسلمانان نیز براساس ظرفیتهاى خویش از آن بهره می‌گرفتند با توجّه به اختلاف سطح ظرفیتها و استعداد فراگیرى، بهره مندى اصحاب از محضر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مختلف بود. مسروق (از تابعین) می‌گوید: من با اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) همنشین شدم و آنان را همچون آبگیرهاى گوناگون یافتم که برخى، به قدرى آب در آن اندک است که فقط می‌تواند یک یا دو نفر را سیراب کند و برخى می‌تواند ده نفر و برخى صد نفر را سیراب کند. ولى بعضى از صحابه همچون آبگیرهاى بزرگ هستند که اگر همه مردم به نزدشان آیند، سیراب می‌شوند. [۱]

همه مذاهب اسلامى، نخستین دوره فقهى خویش را به دوره آن حضرت می‌رسانند. از این رو، ما دوره هاى مختلف فقهى را، پس از دوره آن حضرت و شروع فرقه ها و مذاهب مختلف اسلامى پى می‌گیریم.

دوره هاى شش گانه فقه اهل سنّت

محقّقان و دانشمندانى که دوره هاى فقه اهل سنّت را پى گیرى کرده اند، درباره ادوار فقه اهل سنّت، نظرات متفاوتى دارند. استاد محمّد مصطفى شلبى در کتاب المدخل فى التعریف بالفقه الاسلامى می‌نویسد: «برخى ها آن را به چهار دوره، برخى به پنج دوره، برخى به شش دوره و برخى نیز به هفت دوره تقسیم کرده اند». نامبرده دوره هاى فقه اهل سنّت را به چهار دوره تقسیم می‌کند.[۲]

حجوى ثعالبى م 1376) نیز دوره هاى فقه اهل سنّت را به چهار دوره تقسیم کرده است.[۳] برخى دیگر از محقّقان اهل سنّت مانند شیخ محمّد خضرى بک(5) (م 1345) ادوار فقه را مطابق حوادث و اتفاقاتى که در عصرهاى مختلف به وجود آمد و سبب تکامل آن گردید، تقسیم کرده است. وى در هر دوران فقیهانى را که در مسیر غناى میراث فقهى کوشیده اند، نام برده است. در تقسیم وى، دوره هاى فقه اهل سنّت، پنج دوره است. [۴] استاد مصطفى زرقاء نیز در کتاب المدخل الفقهى العام از شیوه شیخ محمّد خضرى بک پیروى کرده است. ولى بهتر است تاریخ فقه اهل سنّت و سیر تحوّل و دگرگونى آن در شش دوره، مورد بررسى قرار گیرد؛ زیرا این تقسیم، به واقعیّت نزدیک تر و براى تفکیک و بازشناسى دوره ها دقیق تر است.

دوره اوّل:عصر صحابه و تابعین

این دوره پس از رحلت رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) آغاز و تا اوایل قرن دوم ادامه می‌یابد. پس از ارتحال رسول خدا(صلى الله علیه وآله) جمعى از مسلمانان براى یافتن احکام شرعى سراغ صحابه می‌رفتند و از آنان فتوا می‌گرفتند. ابن حزم اندلسى (م 456) در کتاب الإحکام فی اُصول الأحکام نام صحابه را به ترتیب نقل کثرت فتوا از آنان، آورده است[۵] در این میان على بن ابى طالب که مرجع مردم در تشخیص احکام شرعى بود، از فوق العادگى و امتیاز ویژه اى برخوردار بود. ابن عبّاس می‌گوید: «إذَا حَدَّثَنَا ثِقَةٍ عَنْ عَلِیِّ بِفُتْیَا لاَ نَعْدُوهَا» [۶] ؛ (اگر شخص موثّقى از على(علیه السلام) براى ما فتوایى را نقل می‌کرد، هرگز از آن نمى گذشتیم). از «عایشه» به طور متواتر نقل شده است که می‌گفت: «إنّ علیّاً أعلم الناس بالسّنّة» [۷] (داناترین مردم به سنّت رسول خدا، على است). همچنین از «عمر» نقل شده است که می‌گفت: «أقضانا علیّ[۸] ؛ (داناترین ما در امر قضاوت على است). نویسنده کتاب استیعاب به سندش از مغیره نقل می‌کند که می‌گفت: «لیس أحدٌ منهم أقوى قوْلا فی الفرائض من علیٍّ» [۹] ؛ (در میان صحابه در ارتباط با مسأله میراث، کسى استوارتر از على سخن نمى گفت). از جمعى دیگر از صحابه نیز به عنوان فقهاى صاحب نظر استفاده می‌شد، آنان مورد توجّه مسلمین بودند، که از این میان می‌توان به عایشه، عمر، ابن عبّاس، ابن مسعود و زید بن ثابت اشاره کرد. [۱۰]

افراد سرشناس از تابعین:

در میان تابعین (کسانى که محضر رسول خدا را درک نکردند؛ ولى از صحابه آن حضرت بهره علمى گرفتند) نیز، گروهى به فتوا دادن شهرت دارند. ابن حزم اندلسى در کتاب الإحکام و ابن واضح (یعقوبى، م 284) در تاریخ خود، نام کسانى را که پس از صحابه از آنان اخذ فتوا می‌شد نقل کرده اند؛ البتّه ابن حزم آنان را براساس شهرهایى که سکونت داشتند، ذکر می‌کند؛ مانند صاحبان فتوا در مکّه، مدینه، بصره، کوفه، شام و... ولى ابن واضح آنان را بر حسب ایّام خلافت خلفا نام می‌برد، مانند فقهاى ایّام خلافت عثمان، فقهاى ایّام خلافت معاویه تا فقهاى ایّام خلافت محمّد امین از خلفاى بنى عبّاس. [۱۱]

  1. سعید بن مسیّب (م 94) ؛ وى از فقها و پیش تازان مدرسه حدیث است و «ابن حَجَر» (م 852) درباره وى نقل می‌کند: «او داناترین مردم به امر حلال و حرام، اعلم اهل مدینه و بزرگ تابعین است و در میان تابعین کسى از وى عالم تر نبود». [۱۲] مطابق نقل «یعقوبى» وى از فقهاى عصر عبدالملک مروان و ولید بن عبدالملک بود. [۱۳]
  2. سعید بن جبیر (م 95) ، وی از شاگردان مدرسه کوفه به شمار می‌آید و گروهى از دانشمندان به فقه و دانش وى گواهى داده اند. وقتى مردم کوفه از ابن عبّاس مسائل دینى خویش را می‌پرسیدند، وى می‌گفت: آیا سعید بن جبیر میان شما نیست؟ [۱۴]مورّخ معروف «یعقوبى» او را از فقهایى می‌داند که در عصر ولید بن عبدالملک براى مردم فتوا می‌دادند [۱۵] ابن حجر درباره او می‌گوید: «وى فقیه مورد اعتماد بود [۱۶] و سرانجام به جرم محبّت به على و فرزندانش(علیهم السلام) به دست حجّاج بن یوسف ثقفى به شهادت رسید. [۱۷]
  3. ابراهیم بن یزید بن قیس نخعى (م 96) ، وى داراى مذهب خاصّ فقهى بود. او بنیانگذار مدرسه رأى و قیاس و استاد حمّاد بن ابى سلیمان (م 120) است، که حمّاد نیز استاد ابوحنیفه (م 150) مؤسّس مذهب حنفى است. [۱۸]

او معتقد بود که احکام شرعیّه براى خود فلسفه و علّتى دارد و فقیه باید آن را بفهمد تا احکام شرعیه را بر محور آنها قرار دهد؛ برخلاف مذهب داوود ظاهرى (م 270) و سعید بن مسیّب، که معتقد بودند فقط باید به ظاهر کتاب و سنّت عمل کرد و نباید به سراغ علل احکام و قیاس رفت و پس از آن باید به اجماع صحابه یا اجماع علما عمل کرد.

ویژگى دوره اوّل:

مهم ترین ویژگى این دوره بوجود آمدن دو مدرسه «حدیث» و «رأى و نظر» است. فقهاى مدرسه حدیث، بر گروه رأى تاختند و عقیده آنها را مخالف نظرات صحابه دانستند. ابن قیّم کلماتى را از صحابه و تابعین در نقد عقیده دوم آورده است. از جمله:

  1. خلیفه اوّل ابوبکر گفته است: «کدام زمین مرا در برخواهد گرفت و کدام آسمان بر من سایه خواهد افکند، اگر من درباره آیه اى از کتاب خدا، به رأى خویش و یا آنچه را که نمى دانم، سخن بگویم».
  2. عمر بن خطاب گفت: «در دین خود، از رأى و نظر شخصى بپرهیزید».
  3. على(علیه السلام) گفت: «اگر دین را می‌شد با رأى (وقیاس) به دست آورد، باید گفت زیر کفش براى مسح سزاوارتر از بالاى آن است. [۱۹]
  4. همچنین از تابعین نیز سخنانى را در ردّ رأى و نظر نقل کرده است [۲۰]

به هر حال، طرفداران رأى و نظر، به قیاس و استحسان روى آوردند و با استفاده از آنها، به صدور فتوا در احکام شرعى پرداختند.

دوره دوّم: عصر ظهور مذاهب فقهى

این دوره از اوایل قرن دوم آغاز و تا اوایل قرن چهارم ادامه یافت. در پایان قرن اوّل و اوایل قرن دوم، نسلى از فقها به وجود آمدند که شروع به تدوین فقه کردند و به گسترش فروعات فقهى پرداختند. مذاهب فقهى فراوان شد، هر شهرى فقیهى داشت که رأى او بر آراى سایر فقها در آن دیار برترى داشت و هر عالمى شیوه اى در استنباط احکام براى خود برگزید، گفته شده: «مذاهب گوناگون در آن عصر به بیش از صد مذهب رسیده بود. [۲۱] مذاهب این دوره را از یک بعد می‌توان به دو بخش «مذاهب منقرض شده» و «مذاهب منقرض نشده» تقسیم کرد.

مذاهب منقرض شده فقهى:

مقصود از این نوع مذاهب، مذاهبى است که دوام چندانى نیافت و پس از مدتى ـ کم یا زیاد ـ از بین رفت. عمده آن مذاهب به قرار ذیل است:

  1. مذهب حسن بصرى؛ حسن بن ابى الحسن یسار معروف به حسن بصرى (م 110) از تابعانِ شناخته شده بود. درباره وى گفته اند که: «از محضر یکصد و پنجاه صحابى استفاده کرده است. فتاواى او را برخى از علما در هفت جلد جمع آورى کرده اند.[۲۲]
  2. مذهب ابن ابى لیلى؛ محمّد بن عبدالرحمن بن ابى لیلى (م 148) از اصحاب رأى و نظر به شمار می‌رفت؛ وى قاضى و مفتى معروف کوفه بود. درباره او گفته شده: «از یکصد و بیست تن از صحابه استفاده کرده است. [۲۳]
  3. مذهب اوزاعى؛ عبدالرحمن اوزاعى (م 157) صاحب مذهب خاصى بود که در شام گسترش یافت، ولى در قرن چهارم هجرى پیروان آن منقرض شدند. همچنین به مدت دویست سال این مذهب در میان مردم اندلس غلبه داشت، و سرانجام مذهب مالک در آنجا غالب شد. [۲۴]
  4. مذهب سفیان ثورى؛ ابوعبدالله سفیان بن سعید ثورى (م 161) اهل کوفه بود. سفیان ثورى به جهت خوف از حکومت وقت، مخفیانه زندگى می‌کرد. جمعى از مردم یمن، اصفهان و موصل از او فتاوایى گرفتند. مذهب وى نیز در مدت کوتاهى منقرض گردید. [۲۵]
  5. مذهب لیث بن سعد؛ لیث بن سعد فهمى(م175) از فقهاى مصر بود که شافعى درباره او گفته است: «او از مالک فقیه تر بود». مذهب او نیز به علت عدم تدوین و کمى طرفدارانش پایدار نماند. [۲۶]
  6. مذهب ظاهرى؛ بنیانگذار این مذهب، ابوسلیمان داوود بن على بن خلف ظاهرى (م 270) است. وى نخست مقلّد مذهب شافعى بود، تا آنکه ریاست علمى بغداد به وى رسید؛ پس از آن براى خویش مذهب و شیوه اى را برگزید، که اساس آن عمل به ظاهر کتاب و سنّت بود، البتّه به شرط آنکه از خود کتاب و سنّت و یا اجماع، دلیلى بر اینکه خلاف ظاهر مراد است اقامه نشود. او اگر نصّى نمى یافت، به اجماع عمل می‌کرد، و از قیاس پرهیز داشت و معتقد بود عمومات کتاب و سنّت براى پاسخ به هر پرسشى کافى است. مذهب وى تا نیمه قرن دوم ادامه داشت، سپس از بین رفت. مردم بغداد، شهرهاى فارس و اندکى از مردم آفریقا و اندلس بر مذهب او بودند.ابن خلدون (م 808) می‌نویسد: این مذهب اکنون از بین رفته است. هر چند بعدها ابن حزم اندلسى نیز مذهب ظاهرى را پذیرفت، گر چه با مؤسّس این مذهب مخالفتهایى نیز داشت. [۲۷]
  7. مذهب طبرى؛ بنیانگذار این مذهب، مفسّر و مورّخ معروف ابوجعفر محمّد بن جریر طبرى(م310) است. او فقه را از داوود فرا گرفت و همچنین فقه اهل عراق و مالک و شافعى را نیز آموخت. او معتقد بود که احمد بن حنبل، فقیه نیست؛ بلکه صرفاً یک محدّث است.

طبرى نیز در فقه، مذهب خاصّى داشت که در بغداد گسترش یافت؛ او و پیروانش در فقه تألیفاتى داشتند که به دست ما نرسیده است. مذهب او نیز بعد از نیمه قرن پنجم رو به افول نهاد و منقرض شد و فقط آراى او در کتاب ها باقى ماند. [۲۸]

مذاهب منقرض نشده:

مقصود ما از مذاهب منقرض نشده، مجموعه مذاهب فقهى از اهل سنّت است، که در میان گروه زیادى از مسلمانان باقى مانده و تا به امروز مورد عمل قرار می‌گیرد. این مذاهب عبارتند از: حنفى، مالکى، شافعى و حنبلى.

1. مذهب حنفى

مؤسّس این مذهب، ابوحنیفه نعمان بن ثابت بود. وى در کوفه متولّد شده و در همان جا رشد و پرورش یافت. معروف آن است که تولّد وى در سال 80 هجرى و وفاتش در سال 150 هجرى در بغداد بود. ابوحنیفه، شاگرد حمّاد بن ابى سلیمان کوفى(م120) بود. خطیب بغدادى از شخصى به نام ابومطیع نقل می‌کند که ابوحنیفه گفت: به نزد ابوجعفر منصور عبّاسى رفتم؛ به من گفت: علم را از چه کسى فرا گرفته اى؟ گفتم: از حمّاد و او نیز از ابراهیم نخعى(م96) و ابراهیم نیز از عمر بن خطاب، على بن ابى طالب، عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عباس فرا گرفت. [۲۹] وى از عطا، عطیّه عوفى، نافع و جمعى دیگر بهره برد. [۳۰] همچنین وى از امام باقر(علیه السلام) بهره برد. [۳۱] بهره فراوان او از امام صادق(علیه السلام)، از تعبیر به «لولا السنتان لهلک النعمان» روشن است. دو تن از شاگردان ابوحنیفه، یعنى ابویوسف و محمّد بن حسن شیبانى در مُسند خویش، براى فتاواى ابوحنیفه روایات زیادى را به عنوان مستند، نقل کرده اند. [۳۲] مشهورترین شاگردان وى، ابویوسف، یعقوب بن ابراهیم کوفى (م 182) قاضى القضاة زمان هارون الرشید، محمّد بن حسن شیبانى (م 189)، ابوالهذیل، زفر بن هذیل بن قیس کوفى (م 158) و حسن بن زیاد (م 204) هستند. [۳۳] مذهب وى در حکومت عثمانى مورد عنایت فراوان قرار گرفت و به عنوان مذهب رسمى شناخته شد؛ از این رو، مذهب حنفى در ترکیه، آسیاى میانه، شام، مصر، تونس، یمن، عراق و بسیارى دیگر از بلاد نفوذ کرد.

مصادر فقهى ابوحنیفه:

وى در فتوا دادن از کتاب خدا و سنّت رسول خدا ـ به شرطى که متواتر باشد یا همه علما در همه شهرها بدان عمل کرده باشند و یا آن سنّت را یکى از صحابه میان گروهى دیگر از صحابه نقل کند و کسى نیز با وى مخالفت نکند ـ بهره می‌جست. اگر سنّتى نمى یافت به اجماع صحابه عمل می‌کرد و در صورت نبودن آن، به اجتهاد و قیاس و پس از آن به استحسان تمسّک می‌جست. ابوحنیفه چون در عمل به سنّت سخت گیر بود، و در نتیجه روایات اندکى به عنوان سنّت در نزد وى ثابت شده بود، به گونه اى گسترده به قیاس و استحسان روى آورد [۳۴] عمل گسترده او به قیاس و مانند آن، سبب منازعاتى میان وى و فقهاى عصرش گردید. از جمله میان وى و سفیان بن سعید ثورى (م161) که از علماى کوفه به شمار می‌رفت، درگیرى و نفرتى حاکم بود؛ زیرا سفیان از طرفداران حدیث به شمار می‌رفت، ولى ابوحنیفه اهل رأى و قیاس بود. همچنین میان او و شریک بن عبدالله نخعى، قاضى کوفه (م 177) و محمّد بن عبدالرحمن بن ابى لیلى (م 148) نیز مخالفتهایى وجود داشت. ابن حزم گفته هاى ابوحنیفه و پیروانش را کذب دانسته و خطیب بغدادى نیز در تاریخش با عبارات تند و زننده اى، به ابوحنیفه و پیروانش تاخته است. [۳۵] معروف است که ابوحنیفه ـ جز در موارد اندک ـ به سنّت اعتماد نکرد؛ زیرا پذیرفتن سنّت نزد او، داراى شرایطى خاص و مشکل بود. [۳۶] دانشمند معروف، ابن خلدون می‌نویسد: «ابوحنیفه فقط هفده حدیث! از رسول خدا را صحیح شمرده و به آنها اعتماد کرده است؛ زیرا در پذیرش احادیث، سخت گیر بود . [۳۷] هر چند این سخن را ابن خلدون از ابوحنیفه نقل می‌کند، ولى در عمل فقهاى حنفى در مقام استنباط، از روایات فراوانى استفاده می‌کنند. [۳۸]

2. مذهب مالکى

این مذهب منتسب به مالک بن انس بن ابى عامر اصبحى، (متولّد سال 93 هجرى در مدینه و متوفّاى 179 هجرى در همان شهر است). وى بخشى از عمرش را در دولت اموى و بخشى از آن را در دولت عباسى گذراند. مالک فقه را نزد امام جعفر بن محمّد الصادق(علیهما السلام)، ربیعة بن ابى عبدالله، معروف به «ربیعة الرأى» (م136) که از تابعین بود، آموخت و از نافع (غلام عبدالله بن عمر) و زُهرى حدیث شنید. از مشهورترین شاگردان وى، شافعى (م 204)؛ عبدالرحمن بن قاسم (م 191)؛ اسد بن فرات(م213) و عبدالله بن وهب (م 197) است. مذهب او در شمال آفریقا، قطر، بحرین و کویت طرفدار دارد. وى داراى کتاب معروفى به نام موطّأ مالک است که کتابى حدیثى و فقهى است. این کتاب را مالک به درخواست منصور عبّاسى نوشت. خلفاى عبّاسى سعى فراوانى در تکریم و بزرگداشت وى داشتند و لقب هاى فراوانى به وى دادند و حتّى گفتند: رسول خدا وى را به این اسم، نامگذارى کرد! و بعد از کتاب خداوند (قرآن) کتاب وى نظیر ندارد. [۳۹]

مصادر فقهى مالک:

وى در فتوا دادن، افزون بر کتاب و سنّت، به عمل اهل مدینه و فتواى صحابى استناد می‌جست و در رتبه بعد به قیاس و مصالح مرسله نیز عمل می‌کرد. [۴۰]ولى برخى می‌گویند بعد از کتاب و سنّت، اجماع و قیاس و عمل اهل مدینه و فتواى صحابى و استحسان نزد وى اعتبار داشت. [۴۱]

3. مذهب شافعى

این مذهب منتسب است به ابوعبدالله، محمّد بن ادریس بن عباس بن عثمان بن شافع، معروف به شافعى.

وى در سال 150 هجرى در «غزّه» متولّد شد و در سال 204 هجرى در مصر وفات یافت. از سویى شاگرد زعیم مدرسه حدیث، مالک بن انس و از سوى دیگر شاگرد ابراهیم بن محمّد بن یحیى مدینىشاگرد امام صادق(علیه السلام) بود. او همچنین از محمّد بن حسن شیبانى شاگرد ابوحنیفه نیز بهره ها برد. [۴۲] بیشترین روایات شافعى از ابراهیم بن محمّد، شاگرد امام صادق(ع) است. مذهب شافعى حدّ فاصل میان مذهب حنفى و مالکى است. نوشته اند: از مشهورترین شاگردان وى، یوسف بن یحیى (م231)؛ احمد بن حنبل (م241)؛ اسماعیل بن یحیى (م 264) و ربیع بن سلیمان بن عبدالجبار(م270) بودند. [۴۳] مذهب شافعى به دست شاگردانش در بسیارى از بلاد اسلامى گسترش یافت و در مصر و عراق و خراسان و ماوراء النهر نفوذ کرد و رقیب نزدیک مذهب حنفى به شمار می‌رفت تاریخ ابن خلدون، همان، ج 2، ص 804 و امروزه در مصر، اردن، سوریه، لبنان، عراق، هند و اندونزى مذهب شافعى پیروان فراوانى دارد. [۴۴]

مصادر فقهى شافعى:

شافعى در فتوا دادن، از کتاب، سنّت، اجماع و قیاس بهره می‌گرفت؛البتّه وى خبر واحد را از فرد موثّق ـ هر چند آن خبر مشهور نباشد (بر خلاف نظر ابوحنیفه) و هر چند موافق عمل مردم مدینه نباشد (برخلاف شیوه مالک) ـ حجّت می‌دانست. در قیاس نیز، اگر اصل و ریشه معیّنى در کتاب و سنّت داشته باشد، در نظر وى حجّت است. او استحسان را ـ برخلاف شیوه ابوحنیفه و مالک ـ حجّت نمى دانست و می‌گفت: من استحسن فقد شرّع؛ هر کس به استحسان روى آورد، تشریع کرده و بدعت گذارده است. [۴۵] او مصالح مرسله و حجیّت عمل اهل مدینه را قبول نداشت [۴۶] در ردّ عمل به استحسان، کتابى به نام ابطال الاستحسان و در ردّ عمل به مصالح مرسله، کتابى به نام الاستصلاح نوشته و در کتاب معروفش الاُمّ حجیّت عمل مردم مدینه را انکار کرده است. [۴۷] لازم به ذکر است که شافعى در کتاب الاُمّ فتواهاى تازه و تجدید نظرهاى فقهى را ذکر کرده است [۴۸] به تصریح برخى از اندیشمندان اهل سنّت، فقه شافعى به فقه شیعه امامیّه نزدیک و موارد اختلافى میان آنان، نسبت به دیگر مذاهب کمتر است. [۴۹]

4. مذهب حنبلى

مؤسّس این مذهب، ابوعبدالله، احمد بن حنبل بن هلال شیبانى است. وى در سال 164 در بغداد متولّد شد و در همان شهر، سال 241 وفات یافت. او سفرهاى علمى اش را به کوفه، بصره، مکّه، مدینه، یمن و شام انجام داد و از دانش علماى عصر خویش بهره گرفت. هر چند فقه را از شافعى فرا گرفت ولى اساتید او به صد تن بالغ شده اند. [۵۰] وى از محدّثان بزرگ اهل سنّت به شمار می‌آید و مُسند او، از اطلاع وى در عرصه حدیث گواهى می‌دهد. احمد در مسند خویش بیش از چهل هزار حدیث نقل کرده است. او به حدیث مرسل و ضعیف نیز عمل می‌کرد. [۵۱] از مشهورترین شاگردانش می‌توان به فرزندش صالح بن احمد بن حنبل (م 266)، و فرزند دیگرش، عبدالله بن احمد بن حنبل (م 290) و عبدالملک بن عبدالحمید بن مهران (م 274) و احمد بن محمّد بن حجاج اشاره کرد. [۵۲] این مذهب در بغداد ظهور کرد و به شام هم رفت. امروز مذهب غالب بر حجاز، قطر، فلسطین و بحرین، مذهب حنبلى است. [۵۳]

مصادر فقهى احمد بن حنبل:

شیوه احمد حنبل در استنباط فقهى، بدین صورت بود که نخست از نصوص کتاب و سنّت استفاده می‌کرد؛و در سنّت از روایات مرسل و ضعیف نیز بهره می‌گرفت و به هنگام تعارض میان کتاب و سنّت، کتاب الله را مقدّم مى‌شمرد؛ اگر سنّتى نمى یافت به فتاواى صحابه تمسّک می‌کرد؛و به هنگام اختلاف نظر صحابه، نظرى را که به کتاب الله و سنّت نزدیک تر بود ترجیح می‌داد، و اگر نظرى را نزدیک تر به کتاب و سنّت نمى یافت، نظر اختلافى صحابه را در آن مسأله نقل می‌کرد، ولى خودش نظرى را برنمى گزید. وى حتّى حدیث مرسل را بر قیاس مقدّم می‌داشت و در صورتى که نصّى از کتاب و سنّت و یا سخنى از صحابه نمى یافت، به قیاس عمل می‌کرد و پس از آن استصحاب، سدّ ذرایع و مصالح مرسله را مستمسک قرار می‌داد. احمد بن حنبل در کتاب الخلال نقل می‌کند که از شافعى درباره قیاس سؤال کردم؟ پاسخ داد: فقط به هنگام ضرورت می‌توان به آن عمل کرد. [۵۴]

ویژگى هاى دوره دوم:

مهمترین ویژگی هاى این دوره از این قرار است:

  1. علم فقه از سایر علوم جدا شد و خود علمى مستقل گردید.
  2. عقل گرایى و فتوا، براساس رأى و نظر گسترش یافت؛ زیرا فقهاى اهل سنّت در میان جامعه خویش با پرسش هاى تازه اى مواجه می‌شدند و چون پاسخش را از کتاب و سنّت نمى یافتند، بسیارى از آنان به نظر و رأى و قیاس و مانند آن روى می‌آوردند.
  3. مذاهب فقهى در این دوره گسترش فراوان یافت و براساس برخى از نقل ها تنها از سده دوم تا نیمه چهارم، 138 مذهب به وجود آمد.[۵۵]
  4. کثرت آرا و فتاوا در یک مسأله، از ویژگیهاى مهم این دوره بود، که به اختلاف مصادر فتوا و استنباط برمى گشت [۵۶] و همین امر مقدّمه محدود ساختن مذاهب در دوره بعد از سوى حاکمان گردید.

دوره سوّم: عصر توقّف حرکت اجتهادى

در این دوره از تاریخ فقه اهل سنّت که از اوایل قرن چهارم آغاز و تا اواسط قرن هفتم ادامه داشت و تا زمان سقوط دولت بنى عبّاس طول کشید، علما و مردم، همه مقلّد پیشوایان مذاهب چهارگانه معروف بودند. در این میان فقط محمّد بن جریر طبرى (م 310) دست به اجتهاد زد و پس از او مجتهد دیگرى دیده نشد. بدین معنا که تمام تلاش علما در فهم کلام ائمّه مذهب بود، نه غیر آن. کلمات ائمّه چهارگانه، حالت قدسى پیدا کرد و مانند وحى مُنزل تلقى گردید؛ همه عالمان فقط در محدوده مذهب خویش اجتهاد می‌کردند. استاد خضرى بک در این باره می‌نویسد: «این دوره، دوره اى بود که روح تقلید همگانى شد؛ و در این جهت فرقى بین اندیشمندان و مردم عادى نبود. کسى که می‌خواست فقه بخواند، نخست کتاب و سنّت را فرا می‌گرفت، سپس کتابهاى امام مذهب خویش را تعلیم می‌دید و با طریقه استنباط وى آشنا می‌شد و به همان صورت به پیش رفت. وقتى این کتابها را به پایان می‌رساند، از فقها شمرده می‌شد. برخى که داراى همّتى بلند بودند، کتابى را مطابق احکام امام مذهب خویش تألیف می‌کردند؛ در این مسیر گاه کتاب مؤلّف سابق را مختصر می‌کردند و گاه کتاب هاى مختصر پیشین را شرح می‌نمودند و گاه آنچه را که در کتاب هاى مختلف آمده بود، جمع آورى می‌کردند؛ ولى هیچ کس اجازه نداشت در مسأله اى، بر خلاف امام مذهب خویش، نظرى را ابراز کند؛ گویا آنچه حق بود بر قلب پیشواى مذهب وى نازل و بر زبانش جارى شده بود. از بزرگترین فقهاى حنفى این دوران، جناب ابوالحسن عبیدالله کرخى است که این گفته از وى نقل شده است: هر آیه اى که با نظر اصحاب ما مخالف باشد، یا باید تأویل برده شود، و یا باید آن را منسوخ دانست و برخورد ما با حدیث نیز این چنین است»!! [۵۷]

علل انسداد باب اجتهاد و انحصار مذاهب:

کثرت مذاهب فقهى، سبب هرج و مرج و وحشت زمامداران گردید؛ از این رو، نخست به بستن باب اجتهاد تصمیم گرفتند و سپس مذاهب را در چهار مذهب منحصر کردند. هرج و مرج هاى فقهى و کثرت مذاهب، بیشترین تأثیر را در انسداد باب اجتهاد داشت. تعداد مذاهب به 138 مذهب رسیده بود. این مسأله وحشت زمامداران را برانگیخت و آنها را به فکر انسداد باب اجتهاد و حصر مذاهب فقهى انداخت. لذا فرمان صادر شد که از این پس هیچ فقیهى حقّ اجتهاد تازه اى را ندارد و همگى لازم است از فقهاى معروف و سرشناس تبعیت کنند. در این میان فقها و دیگر مردم موظّف شدند از چهار مذهب حنفى، حنبلى، شافعى و مالکى پیروى و از آنان تقلید کنند، با آنکه خود آنان هرگز به چنین امرى راضى نبوده و بر این باور بودند که دیگران نیز باید اجتهاد کرده، از تقلید خوددارى کنند [۵۸] در سبب حصر مذاهب، به این چهار مذهب عوامل زیر را نیز بر شمرده اند:

1. تدوین مذاهب

وقتى مذهبى تدوین شود و به طور گسترده در بلاد اسلامى منتشر گردد، احتمال بقاى آن بیشتر است؛ زیرا فقه مدوّن، سبب سهولت دسترسى مردم به آراى مجتهدان و عمل به آن می‌گردد. و چون مذاهب فقهى ائمّه اربعه اهل سنّت پیش از این، به گونه هاى مختلف تدوین و انتشار یافته بود، سبب نفوذ آنها در بلاد اسلامى و ماندگارى آنها گردید و همین سبب ارجاع همگان به این آثار مدوّن و انتشار یافته شد. شافعى می‌گفت: «لیث (م 175) از مالک فقیه تر است، جز آنکه اصحاب لیث براى تدوین فقه او همت نگماشتند، ولى آراى مالک تدوین و منتشر گردید. [۵۹]

2. شاگردان متعصّب

وجود شاگردان متعصّب و ترویج کنندگان آثار این چهار مذهب و دفاع بى چون و چراى آنان از امامان مذهب خویش، سبب توجّه بیشتر به این چهار مذهب گردید. [۶۰]

3. نقش زمامداران

در دوره هاى نخست، خلفا و زمامداران براى قضاوت از مجتهدان و صاحبان نظر و فتوا استفاده می‌کردند؛ رأى و نظر آنان که عالمان به کتاب و سنّت و مورد اعتماد مردم بوده و قدرت استنباط احکام را داشتند، در شهرهاى اسلامى منتشر می‌شد و در دوره هاى بعد، دنبال کسانى بودند که آراى صاحبان مذهب گذشته را بیان و اجرا کند و زمامداران به این مذاهب توجّه بیشترى نشان دادند. از این رو، گاه همّت علماى دوره هاى بعد فهم آراى ائمّه اربعه و تبیین آنها، جهت دست یابى به این مناصب بود. به این ترتیب آنان به مذهبى که خلیفه زمان آن را اختیار کرده بود، رغبت نشان می‌دادند. (و همین امر سبب رسمیّت یافتن این مذاهب و ارجاع همگان به آنان شد). [۶۱] به هر حال، به نظر می‌رسد بیشترین تأثیر را در بسته شدن باب اجتهاد، هرج و مرج فقهى و کثرت مذاهب فقهى داشت و علت انحصار مذاهب، در این چهار مذهب، علل سیاسى، اجتماعى و کثرت پیروان این مذاهب بود. بدین ترتیب، سه قرن پس از ظهور اسلام و گرمى بازار اجتهاد، درهاى آن بسته شد. قرن ها ادامه یافت و همه فقها به صورت مقلّدانى براى این چهار فقیه معروف درآمدند. [۶۲]

فقهاى برجسته دوره سوم:

هر چند عالمان واندیشمندان این دوره، در محدوده مذاهب اربعه حرکت می‌کردند، اما به هر حال، این دوره نیز شاهد فقهاى برجسته اى در این مذاهب بود، که نام برخى از آنان ذکر می‌شود. فقهاى حنفى:

  1. ابوجعفر طحاوى (م 321)، که ریاست یاران ابوحنیفه را در مصر به عهده داشت.
  2. ابوبکر احمد بن على جصّاص (م 370)، نویسنده کتاب احکام القرآن و شرح مختصر الطحاوى فى فروع الفقه الحنفی.
  3. شمس الائمّه محمّد بن احمد سرخسى(م430)، که اصولى و فقیهى زبردست بود و کتاب مبسوط او در پانزده جلد منتشر شده است.
فقهاى مالکى:
  1. بکر بن علاء قشیرى (م 314)، نویسنده کتاب هاى الأحکام و الرد على المزنى و اصول الفقه.
  2. محمّد بن احمد بن محمّد بن رشد قرطبى، (م320) که زعیم فقهاى عصر خویش در اندلس به شمار می‌آمد. وى نویسنده کتاب البیان و التحصیل لما فى المستخرجة من التوجیه و التعلیل و دیگر کتب است.
  3. ابوبکر محمّد بن عبدالله، معروف به «ابن عربى معافرى» (م 534)، صاحب آثارى چون احکام القرآن و المسالک فى شرح «موطّأ مالک».
فقهاى شافعى:
  1. قاضى ابوحامد احمد بن بشر مروزى(م362)، نویسنده کتاب الجامع و شرح مختصر المزنى.
  2. ابوالمعالى عبدالملک بن عبدالله جوینى، معروف به «امام الحرمین» (م 478)، او کسى بود که «نظام الملک» براى وى در نیشابور «مدرسه نظامیه» را تأسیس کرد. از تألیفات اوست: «النهایه» در فقه و «البرهان» در اصول فقه.
  3. حجة الاسلام، ابوحامد محمّد بن محمّد بن محمّد غزالى (م 505)، نویسنده کتاب هاى البسیط، الوسیط، الوجیز، الخلاصه و المستصفى.
فقهاى حنبلى:
  1. ابوالوفاء، على بن عقیل بن محمّد بن عقیل بن احمد بغدادى (م 513)؛ وى نویسنده کتاب هاى فراوانى است، از جمله: التذکره، الفنون و الفصول.
  2. احمد بن حسن بن احمد کوذانى (م 516)، نویسنده کتاب هاى: الهدایه، الخلاف الکبیر و رؤوس المسائل.
  3. مجدالدّین ابوالبرکات عبدالسّلام بن ابى القاسم بن تیمیه (م 652). و از آثار اوست: المحرّر، الاحکام الکبرى و المنتقى من احادیث الاحکام. [۶۳]

ویژگى هاى دوره سوم:

مهمترین ویژگیهاى این دوره امور ذیل است:

  1. بسته شدن باب اجتهاد؛
  2. تلاش در مسیر فهم مذاهب فقهى و برترى هر یک بر دیگرى، همراه با پاره اى از تعصّبات مذهبى؛
  3. تدوین مذاهب اربعه، به صورت هاى مختلف؛
  4. تکمیل و تدوین علم اصول به گونه هاى متفاوت؛
  5. گسترش مناظرات مذهبى میان بزرگان مذاهب.

دوره چهارم: عصر رکود فقهى

این دوره، از اواسط قرن هفتم آغاز و تا اواخر قرن سیزدهم ادامه داشت و در واقع ادامه دوره قبل است. پس از آنکه از قرن چهارم، مذاهب فقهى ـ هر چند در محدوده مذاهب اربعه ـ حرکتى فعّال داشتند، از اواسط قرن هفتم، چرخ حرکت آنها به کندى گرایید و رو به ضعف نهاد. علت این مسأله، تحوّلاتى بود که در کشورهاى اسلامى پدیدار شد، و عمده آن ضعف دستگاه خلافت اسلامى بود. خلافت اسلامى به دولتهاى کوچک و حکومت هاى منطقه اى تبدیل شد. هجمه هایى از سوى دشمنان اسلام؛ مسیحیان و دوگانه پرستان، براى در هم شکستن کیان اسلام آغاز شد، این یورش در اواخر خلافت عبّاسیان آغاز شد.

  • از یک سو، جنگ هاى صلیبى (که از قرن پنجم قمرى آغاز و به مدّت دو قرن ادامه یافت) [۶۴] ، سخت مسلمانان را درگیر خویش ساخت و شعله هاى آتش جنگ، همه را فراگرفت
  • از سوى دیگر، در همان زمان که پیکر کشور اسلامى، مجروح جنگ هاى صلیبى بود، حمله گسترده دیگرى از ناحیه شرق توسّط قوم مغول به بلاد اسلامى آغاز شد. هجومى که همه بلاد اسلامى را ویران ساخت و تا بغداد پایتخت خلافت اسلامى پیش رفت و آن را نیز تحت تصرّف خود درآورد. دانشمندان زیادى کشته شدند و کتابخانه هاى فراوانى به آتش کشیده شد. کشورهاى اسلامى از یک سو، تحت سیطره مغول از جانب شرق و از سوى دیگر تحت سیطره صلیبیّون از جانب غرب قرار گرفتند.[۶۵]

طبیعى بود که این هرج و مرج، در همه شئون بلاد اسلامى و از جمله فقه اثر بگذارد. حرکت هاى فقهى، رو به خمودى گذاشت و تفکّر بسته تقلید، بیش از پیش حکمفرما شد و (شدیدتر و گسترده تر از دوره قبل) به نقل آنچه که از گذشتگان به جاى مانده بود، اکتفا گردید و حدّاکثر، گاه براى کتب گذشتگان شرحى نوشته می‌شد، یا تلخیص می‌گردید [۶۶] هر چند در این دوره، برخى از علما کتاب هایى را در فقه تدوین کردند، ولى نسبت به گستردگى کشور اسلامى و جمعیّت مسلمین و همچنین طول این دوره (حدود 6 قرن)، بسیار اندک است .در حالى که این دوران عصر رکود فقه اهل سنّت است، ولى اواخر قرن ششم تا قرن یازدهم؛(یعنى تا شروع عصر سیطره اخباریون) دوره طلایى فقه اهل بیت(علیهم السلام) به شمار می‌آید و این دوران شاهد ظهور فقهایى همچون ابن ادریس حلّى (م 598)؛ محقّق حلّى (م 676)؛ علاّمه حلّى (م 726)؛ فخر المحقّقین (م771)؛ شهید اوّل (م 786)؛ محقّق کرکى (م 940)؛ شهید ثانى (م 966) و محقّق اردبیلى (م993) و دیگر بزرگان ـ با دهها آثار ارزشمند فقهى ـ بود. در واقع در این چند قرن فقه اهل بیت(علیهم السلام) و فقه اهل سنّت دو حرکت متعاکس داشتند؛ فقه اهل بیت(علیهم السلام) رو به رشد و بالندگى و فقه اهل سنّت رو به رکود و خمودى نهاد و شاید یکى از ادلّه آن، بروز جنگ هاى صلیبى و به دنبال آن فتنه مغول بود و با توجّه به اینکه فقهاى اهل سنّت مورد حمایت حکومت ها بودند و حکومت هاى این دوران تحت فشار جنگ هاى سنگین مزبور قرار داشتند نمى توانستند حمایت هاى کافى از فقهاى خود داشته باشند و بستر مناسبى را براى رشد فقهى آنان فراهم آورند.

برخى از فقهاى دوره چهارم:

  1. عزّ بن عبدالسلام (م 660)؛
  2. عبدالوهّاب على بن کافى (م 771)؛
  3. تقى الدّین ابوالحسن على بن قاضى (م 756)؛
  4. احمد بن على بن حجر عسقلانى (م 852)؛
  5. جلال الدّین سیوطى (م 911)؛
  6. شیخ الاسلام ابویحیى زکریا بن محمّد انصارى (م 926)؛
  7. احمد بن محمّد بن على بن حجر هیتمى(م974).

استاد«مصطفى زرقا» درباره این دوره می‌نویسد: «در این عصر، تفکّر تقلیدى بسته، حکمفرما بود و علما به جاى پى جویى علل و مقاصد شریعت در فقه، به صرف حفظ و قبول آنچه در کتابهاى فقهى آمده بود، اکتفا می‌کردند و در اواخر این دوره، تفکّر عامیانه جاى اندیشه هاى علمى را ـ نزد بسیارى از فقها ـ گرفته بود.[۶۷]

ویژگى دوره چهارم:

تنها ویژگى این دوره، حکومت تفکّر تقلیدى بود. در نتیجه، در این دوره، کتاب هاى رسمى فتوایى زیاد شد و همین کتاب ها، پیوسته از مهمترین مراجع فقهى به شمار می‌آمد. برخى از محقّقان نام تعدادى از این فتاواى رسمى را چنین ذکر کرده اند: «فتاواى تاتارخانیه، بزازیه، ظهیریه، هندیه، خیریه، زینیّه» و مانند آن؛فتاواى خانیه، متعلق به قاضى خان، حسن بن منصور (م 592) بود و فتاواى بزازیه، به حافظ الدّین محمّد، معروف به ابن بزاز(م827) تعلّق داشت و فتاواى زینیّه، از ابن نجیم، زین العابدین مصرى، از بزرگان فقهاى حنفى بود. فتاواى خیریّه، متعلق به خیر الدّین منیف فاروقى (م 1081) و فتاواى هندیّه که با نام «فتاواى عالمگیرى» نیز شهرت داشت، توسّط سلطان محمّد اورنیک زیب از پادشاهان سلسله مغول که در هندوستان حکومت می‌کرد،جمع آورى شد. بسیارى از این فتواهاى رسمى، چاپ شده و موجود است.[۶۸]

دوره پنجم: عصر بازگشت تلاش فقهى

شروع این دوره، با تأسیس دولت عثمانى در قرن سیزدهم صورت گرفت. دولت عثمانى در مشرق ظهور کرد و به سمت غرب پیش رفت و در زمان سلطان محمّد فاتح، از پادشاهان دولت عثمانى «قسطنطنیه» فتح شد. اسلام تا نیمى از اروپا را در برگرفت و عمده کشورهاى اسلامى، کشور واحدى را تشکیل دادند و به همین سبب، مسلمانان داراى شوکت و عظمتى فوق العاده شدند. با توجّه به اینکه مذهب رسمى دولت عثمانى، حنفى بود، همّتها صرف نوشتن کتابها و شرح و بسط کتب پیشین در ارتباط با مذهب حنفى شد. این تلاشها در محدوده فقه حنفى انجام شد و سبب رشد و توسعه آن مذهب گردید. به موجب تعامل دولت عثمانى با دولت هاى غربى و روى آوردن دولت عثمانى، به تدوین قوانین منضبط و حکومتى، رشدى تازه در مسیر اجتهاد در محدوده فقه حنفى اتّفاق افتاد. هر چند دیگر مذاهب، همچنان در رکود، باقى ماندند.

محقّقان می‌گویند: «شروع این دوره با پیدایش مجله الأحکام العدلیة در سال 1286 آغاز شد. این مجله در واقع دستورالعمل هاى واحد قضایى براى دادگاه ها بود، که توسّط جمعى به صورت قانون مدنى عام، منتشر می‌شد. این جمع به وسیله گروهى هفت نفره، به ریاست احمد جودت پاشا تشکیل می‌شد. مبناى کار آنان، این بود که، قوانین را به سادگى، خالى از نقل اقوال مختلف و براساس یک رأى و نظر، در اختیار مجامع ذى ربط قرار دهند.

این مجلّه در نهایت، داراى 1851 مادّه گردید؛ که از یک مقدّمه و شانزده کتاب تشکیل شد، شانزده کتاب عبارت بود از: بیوع، اجارات، کفالت، حواله، رهن، امانت، هبه، غصب و اتلاف (یک کتاب)، شرکت، وکالت، صلح و إبرا (یک کتاب)، شفعه و حَجْر و اکراه (یک کتاب)، اقرار، دعوى، قضا، بیّنه و سوگند (یک کتاب) [۶۹]

ویژگى هاى دوره پنجم

مهمترین ویژگیهاى این دوره چنین است:

  1. فعّال شدن مجامع فقهى و تدوین کتاب هاى فقهى (در محدوده مذهب حنفى).
  2. پیدایش مجله الاحکام العدلیة و تدوین قوانین عام مدنى براى دادگاه ها.

دوره ششم: عصر بیدارى و احیاى مجدّد باب اجتهاد

هر چند شروع حرکت جدید فقهى از ابتداى قرن سیزدهم و با انتشار مجله الاحکام آغاز شد، ولى سالیان طولانى مجامع فقهى و مجالس افتا، در محدوده مذهب حنفى ـ که مذهب رسمى دولت عثمانى بود ـ فتوا صادر می‌کردند؛ تا آنکه جمعى از مصلحان و اندیشمندان، این حصر را شکستند و براى امر قانون گذارى اسلامى، از همه مذاهب استفاده کردند.

نخستین کسى که چنین تلاشى را آغاز کرد ـ به گفته برخى از اندیشمندان ـ سیّد جمال الدّین اسدآبادى (م 1314) بود. تلاش وى آن بود که فقه را از منابع اصلى و نخستین خود برگیرد و با جمود بر مذهبى معین مبارزه کند. وى پایه گذار نهضت فکرى تازه اى در شرق گردید و با تلاش هاى او قرن چهاردهم به عصر بیدارى مسلمین مبدّل گشت.

پس از سیّد جمال، تلاش هاى وى توسّط شاگرد برجسته او، شیخ محمّد عبده پى گیرى شد. آنها فقه را از تقیّد به مذهب خاص آزاد کردند و در اواخر سال 1914 میلادى، لجنه اى از علما و دانشمندان در مصر، گرد هم آمدند که اعضاى آن از مفتى الازهر، برخى از بزرگان دستگاه قضایى و استادان دانشگاه هاى حقوق و علوم قضایى تشکیل می‌شد. آنان قوانین احوال شخصیّه را با استفاده از مذاهب چهارگانه نوشتند. این لجنه به سبب مخالفت جمع دیگرى از علما ـ پس از مدتى ـ منحل شد؛ ولى اصلاح طلبى ـ که نیاز روز جامعه اسلامى بود ـ در میان مسلمین شدّت گرفت و بار دیگر اصلاح قوانین با استفاده از تمامى مذاهب اربعه آغاز شد.

گام بعدى آن شد که در قانونگذارى بتوان به جز از مذاهب اربعه نیز استفاده کرد و در واقع، آخرین قدم ها براى آزادسازى فقه از انحصار در چهار مذهب برداشته شد. در دسامبر 1936 میلادى، هیأت وزیران مصر موافقت کرد که قانون فقه با استفاده از فقه اسلامى ـ بدون تقیّد به مذهب خاص ـ تدوین شود. جالب است بدانیم که بعضى از فقها و اندیشمندان اهل سنّت در برخى از مسائل فقهى نظر فقهاى شیعه را انتخاب کرده اند؛ که نمونه روشن آن فتواى رییس وقت دانشگاه الازهر و مفتى بزرگ اهل سنّت «شیخ محمود شلتوت» است که در مسأله سه طلاق در مجلس واحد گفت: «هر چند سه طلاق در یک جلسه و با یک عبارت از نظر مذاهب چهارگانه عامه، سه طلاق محسوب می‌شود، ولى طبق عقیده شیعه امامیّه یک طلاق بیشتر به حساب نمى آید و چون به راستى از نظر قانون (و ظاهر آیات) رأى شیعه حق است، باید به آن عمل نمود. [۷۰] سپس این مسأله را گسترش داد و فتواى تاریخى خود را چنین صادر کرد: «إنّ مذهب الجعفریّة المعروف بمذهب الشیعة الامامیّة الاثنا عشریّة مذهب یجوز التعبّد به شرعاً کسائر مذاهب اهل السنّة»؛ (مذهب جعفرى که به مذهب شیعه امامیه اثناعشرى معروف است، مذهبى است که تعبّد به آن شرعاً ـ همانند تعبّد به سایر مذاهب اهل سنّت ـ جایز است). آنگاه به مسلمین توصیه می‌کند که این مذهب را بشناسند و خود را از تعصّب نابجا نسبت به مذهب معیّن آزاد کنند. [۷۱]

در این نهضت جدید، اندیشمندان بر این اعتقادند که آراى فقها و صحابه و پس از آن تابعین، همان اعتبار و ارزش را دارد که آراى ابوحنیفه و مالک و شافعى و احمد بن حنبل دارد. بنابراین، هیچ ضرورتى ندارد که همه، به فتواى یک مجتهد عمل کنیم؛ بلکه ممکن است از فتاواى مجتهدان مختلف ـ از صحابه و تابعین ـ هر کدام که با نیاز زمان سازگارتر است استفاده کنیم. تاریخ الفقه الاسلامى، همان، ص 112-115 (با تلخیص)؛ همچنین [۷۲] استاد محمّد فرید وجدى نیز به صراحت معتقد به انفتاح باب اجتهاد و دوام این انفتاح هست و براى آن ادلّه روشنى اقامه می‌کند [۷۳]

برخى از صاحب نظران معتقدند، مبارزه با تقلید و تلاش براى فتح باب اجتهاد، نخست توسّط ابن تیمیّه (م 758) و شاگردش ابن قیّم جوزیه (م 751) آغاز شد. آنان به تقلید و طرفداران آن سخت تاختند و اندیشمندان را به اجتهاد از کتاب خدا و سنّت رسول خدا و روش سلف صالح فراخواندند. در اواخر قرن دوازدهم نیز محمّد بن عبدالوهّاب(م 1206) شیوه ابن تیمیّه را ادامه داد و بر همان اساس، مذهب وهابى را بنا نمود. [۷۴]

ولى حقیقت آن است که وهابیّت و مؤسّس آن، هر چند از سویى به حرکت اجتهادى و مراجعه به کتاب و سنّت ـ فارغ از برداشت مذاهب چهارگانه ـ معتقد بود؛ ولى چند نکته را نباید در این ارتباط فراموش کرد:

  • نخست آنکه، آنان همچنان مذهب حنبلى دارند و از فقه احمد بن حنبل پیروى می‌کنند.
  • دیگر آنکه، آنچه امروز از مذهب وهابیّت در مخالفت با دیگر مذاهب شهرت دارد، غالباً مسائل اعتقادى، مانند برداشت آنها از مسأله توحید و شرک و توسّل و مانند آن است که در این عناوین آنها با همه مذاهب اسلامى به مخالفت پرداخته و گاه با تندى و خشونت آنان را به «شرک» متّهم می‌کنند.
  • سوم آنکه، وهابیّت از جهتى بسیار جمود دارند و به همین دلیل، سالها با هر نوع آثار تمدّن و بهره گیرى از اختراعات دنیاى علم مخالفت ورزیده و آن را حرام می‌دانستند، هر چند روشنفکران اخیر آنان، در این برنامه ها تجدید نظر کرده‌اند. [۷۵]

ویژگى هاى دوره ششم:

این دوره داراى دو ویژگى مهم است:

  1. شروع نهضت اصلاح طلبى در ارتباط با فقه اسلامى و خروج اجتهاد از انحصار فقه حنفى و بهره گیرى از سایر مذاهب؛
  2. گسترش نهضت اصلاح طلبى و استفاده از آراى همه فقها و مجتهدان مذاهب اسلامى و وضع قوانین، براساس بهترین آرا و سازگارترین فتواها با مقتضیات و نیازهاى زمان.

منبع اصلی:

منابع:

برگرفته از دائرة المعارف فقه مقارن ، تحت اشراف آیت الله العظمی مکارم شیرازی

مآخذ:

  1. الإحکام فى اصول الاحکام، آمدى، سیف الدین على بن ابى على.
  2. الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، القرطبى، یوسف بن عبدالله بن محمّد بن عبدالبر، دارالکتب العلمیّه، 1415 ق، چاپ اوّل.
  3. الاعلام، زرکلى، خیرالدّین، دارالعلم للملایین، بیروت، 1989 م، چاپ هشتم.
  4. اعلام الموقعین، دمشقى، محمّد بن ابى بکر بن ایوب، دار الجیل، بیروت، 1973 م‌.
  5. اعیان الشیعة، سیّدمحسن امین، دار التعارف، بیروت، چاپ پنجم.
  6. أدوار علم الفقه و اطواره، آل کاشف الغطاء، على، دارالزهراء، بیروت، 1399ق، چاپ اوّل.
  7. بحارالانوار، مجلسى محمّدباقر، مؤسّسه الوفاء، بیروت، 1403 ق، چاپ دوم.
  8. بدایع الصنایع فى ترتیب الشرائع، کاشانی، ملک العلماء أبو بکر بن مسعود، بیروت، دار الفکر، 1417 ق، چاپ اوّل.
  9. بیدارگران اقالیم قبله، حکیمى، محمّد رضا، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران.
  10. تاریخ ابن خلدون، مغربى، عبدالرحمن بن خلدون، دارالکتاب اللبنانى.
  11. تاریخ آل سعود، ناصر السعی.
  12. تاریخ بغداد، خطیب بغدادى، ابوبکر احمد بن على، دارالفکر، بیروت.
  13. تاریخ التشریع الاسلامى، الخضرى بک، شیخ محمّد، دار المعرفة، بیروت، 1417 ق، چاپ دوم.
  14. تاریخ دمشق ابن عساکر، أبو القاسم على بن الحسن، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1407 ق، چاپ سوم.
  15. تاریخ الفقه الاسلامى، بدران ابوالعینین بدران، دارالنهضة العربیّه، بیروت.
  16. تاریخ یعقوبى، ابن واضح احمد بن ابى یعقوب، دار صادر، بیروت.
  17. تهذیب التهذیب، عسقلانى، احمد بن على بن حجر، دار الفکر، 1404 ق، چاپ اوّل.
  18. تهذیب الکمال، المزىّ ،جمال الدین ابوالحجّاج یوسف، تحقیق: بشار عوّاد معروف، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1413 ق، چاپ چهارم.
  19. دائرة المعارف الاسلامیّة الشیعیّة، حسن الامین، دارالتعارف، بیروت، 1415، چاپ پنجم.
  20. دائرة المعارف بزرگ اسلامى، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامى، تهران، 1379 ش، چاپ اوّل.
  21. دائرة المعارف القرن العشرین، وجدى، محمّد فرید، دارالفکر، بیروت.
  22. رد المحتار على الدر المختار، ابن عابدین، محمد أمین بن عمر بن عبد العزیز.
  23. روضات الجنّات، محمّد بن باقر خوانسارى، چاپخانه حیدریّه، تهران، 1390 ق.
  24. صحیح بخارى، بخارى، ابوعبدالله، محمّد بن اسماعیل، دارالجیل، بیروت.
  25. طبقات الفقهاء، الشیرازی، أبو اسحاق إبراهیم بن علی.
  26. طبقات الکبرى، ابن سعد، دار بیروت للطباعة و النشر، 1405ق، چاپ اوّل.
  27. فرهنگ‌ معین‌، معین، محمد.
  28. الفقه الاسلامى و ادلّته، وهبه الزحیلى، دارالفکر، دمشق، 1418 ق، چاپ چهارم.
  29. الفکر السامى فى تاریخ الفقه الاسلامى، حجوى ثعالبى، محمّد بن حسن، مکتبة العلمیّه، مدینه منوره، 1396 ق، چاپ اوّل.
  30. الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، دار صادر، دار بیروت، بیروت، 1385 ق.
  31. کشف الارتیاب فی اتباع، محمّد بن عبد الوهاب، سیّد محسن امین، بیروت، 1382 ق، چاپ دوم.
  32. مبسوط سرخسى، سرخسى، شمس الدین أبو بکر محمّد، بیروت، دار الفکر، 1421 ق، چاپ اوّل.
  33. مجلّه رسالة الاسلام، دارالتقریب بین المذاهب الاسلامیّة.
  34. المدخل الفقهى العام، مصطفى احمد الزرقاء، دارالفکر، چاپ نهم.
  35. المدخل فى التعریف بالفقه الاسلامى، شلبى، محمّد مصطفى، دارالنهضة العربیه، بیروت، 1405 ق.
  36. موسوعة الفقه الاسلامى، جمال عبدالناصر، المجلس الاعلى لشؤون الاسلامى، قاهره، 1410ق.
  37. الموسوعة الفقهیّه (موسوعه کویتى)، وزارت اوقاف و شئون اسلامى کویت، چاپ چهارم، 1414 ق.
  38. میزان الاعتدال، ذهبى، ابوعبدالله محمّد بن احمد، دار المعرفة، بیروت.
  39. وهابیت بر سر دو راهى‌، مکارم شیرازى، ناصر، مدرسه الامام على بن ابى طالب( علیه السلام)، قم، ‌1386 ش، ‌چاپ نهم‌.
  40. وفیات الاعیان، ابن خلکان ابوالعباس احمد بن محمّد، دار صادر، بیروت.

پی‌نوشت‌ها:

  1. (طبقات الکبرى، ابن سعد، ج 2، ص 343)
  2. المدخل فى التعریف بالفقه الاسلامى، شلبى، محمّد مصطفى، ص 49 و50 (مشروح این دوره ها از ص 50-150 آمده است).
  3. الفکر السّامى، حجوى ثعالبى، محمّد بن حسن، ج 1، ص 3 به بعد.
  4. به کتاب وى، تاریخ التشریع الاسلامى الخضرى بک، شیخ محمّد، مراجعه شود.
  5. الإحکام فى اصول الاحکام، آمدى، سیف الدین على بن ابى على، ج 5، ص 87 و 88.
  6. طبقات الکبرى، همان، ج 2، ص 338.
  7. الاستیعاب، القرطبى، یوسف بن عبدالله بن محمّد بن عبدالبر، ج 3، ص 206؛
  8. صحیح بخارى، بخارى، ابوعبدالله، محمّد بن اسماعیل، ج 5، ص 149؛ طبقات الکبرى، همان، ج 2، ص 339؛ الاستیعاب، همان، ج 3، ص 205؛ تاریخ دمشق ابن عساکر، أبو القاسم على بن الحسن، ج 3، ص 28.»
  9. الاستیعاب، همان، ج 3، ص 207.
  10. ر.ک: موسوعة الفقه الاسلامى، جمال عبدالناصر، ج 1، ص 25؛ موسوعه فقهیّه کویتیّه، وزارت اوقاف و شئون اسلامى کویت، ج 1، ص 25؛ تاریخ التشریع الاسلامى، همان، ص 82-84.
  11. ر.ک: الإحکام فى اصول الأحکام، همان، ج 5؛ تاریخ یعقوبى، ابن واضح احمد بن ابى یعقوب، ج 2.
  12. تهذیب التهذیب، عسقلانى، احمد بن على بن حجر، ج 4، ص 76.
  13. تاریخ یعقوبى، همان، ج 2، ص 282 و 292 .
  14. تهذیب التّهذیب، همان، ج 4، ص 11.
  15. تاریخ یعقوبى، همان، ج 2، ص 292.
  16. تهذیب التّهذیب، همان، ج 1، ص 349.»
  17. ر.ک: بحارالانوار، مجلسى محمّدباقر، ج 46، ص136؛ اعیان الشّیعه، سیّدمحسن امین، ج 7، ص 236.
  18. ر.ک: الاعلام همان، ج 1، ص ؛ تاریخ الفقه الاسلامى، بدران ابوالعینین بدران، ص 78؛ الفقه الاسلامى و أدلّته، وهبه الزحیلى، ج 1، ص 42.
  19. شاید به این علّت که هدف از مسح و یا غَسل، زدودن و پاک کردن آلودگى هاست و آلودگى در کف کفش بیشتر از آلودگى روى کفش است. (براساس فتواى اهل سنّت که مسح روى کفش را در بعضى از حالات کافى می‌دانند. ر.ک: الفقه الاسلامى وادلّته، همان، ج 1، ص 471 به بعد).
  20. اعلام الموقعین، دمشقى، محمّد بن ابى بکر بن ایوب، ج 1، ص 43-60.
  21. دائرة المعارف بزرگ اسلامى، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 6، ص 605.
  22. اعلام الموقعین، همان، ج 1، ص 20؛ همچنین ر.ک: طبقات الکبرى، همان، ج 7، ص 156؛ وفیات الاعیان، ابن خلکان ابوالعباس احمد بن محمّد، ج 2، ص 69؛ تهذیب التّهذیب، همان، ج 2، ص 263.
  23. اعلام الموقعین، همان، ج 1، ص 21؛ ر.ک: تهذیب التّهذیب، همان، ج 9، ص 301؛ طبقات الکبرى، همان، ج 6، ص 358؛ طبقات الفقهاء، الشیرازی، أبو اسحاق إبراهیم بن علی ، ص 84.
  24. موسوعة الفقه الاسلامى، همان، ج 1، ص 34؛ الاعلام، همان، ج 3، ص 320؛ طبقات الفقهاء همان، ص 76.
  25. موسوعة الفقه الاسلامى، همان، ج 1، ص 34؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادى، ابوبکر احمد بن على، ج 9، ص 151-160؛ طبقات الکبرى، همان، ج 6، ص 371؛ وفیات الاعیان، همان، ج 2، ص 386؛ تهذیب التّهذیب، همان، ج 4، ص 111.
  26. تاریخ الفقه الاسلامى، همان، ص 174؛طبقات الکبرى، همان، ج 7، ص 517؛ وفیات الاعیان، همان، ج 4، ص 127.
  27. ر.ک: موسوعة الفقه الاسلامى همان، ج 1، ص 34؛ طبقات الفقهاء همان، ص 92؛ میزان الاعتدال، ذهبى، ابوعبدالله محمّد بن احمد، ج 1، ص 15؛ تاریخ بغداد، همان، ج 6، ص 369-375.
  28. موسوعة الفقه الاسلامى، همان، ج 1، ص 34؛ وفیات الاعیان، همان، ج 1،ص 456؛ تاریخ بغداد، همان، ج 2، ص 162.
  29. تاریخ بغداد، همان، ج 13، ص 334.
  30. همان، ص 325.
  31. تهذیب الکمال، المزىّ ،جمال الدین ابوالحجّاج یوسف، تحقیق: بشار عوّاد معروف، ج 29، ص 419.
  32. ادوار علم الفقه، آل کاشف الغطاء، على، ص 142.
  33. الفقه الاسلامى و ادلّته، همان، ج 1، ص 44.
  34. تاریخ الفقه الاسلامى، همان، ص 120و121؛ الفقه الاسلامى و ادلّته، همان، ج 1،ص 43.
  35. ادوار علم الفقه، همان، ص 146و147.
  36. تاریخ التشریع الاسلامى، همان، ج 2، ص 81.
  37. تاریخ ابن خلدون، مغربى، عبدالرحمن بن خلدون، ج 2، ص 796 (فصل ششم، علوم حدیث).
  38. (ر.ک: رد المحتار على الدر المختار، ابن عابدین، محمد أمین بن عمر بن عبد العزیز؛ بدایع الصنایع فى ترتیب الشرائع، کاشانی، ملک العلماء أبو بکر بن مسعود؛ المبسوط سرخسى، شمس الدین أبو بکر محمّد).
  39. ر.ک: تهذیب التّهذیب، همان، ج 10، ص 5؛ وفیات الاعیان، همان، ج 4، ص 135؛ الاعلام، همان، ج 2، ص 126؛ تاریخ التشریع الاسلامى،همان، ج 2، ص 99 به بعد؛ تاریخ الفقه الاسلامى، همان، ص 129-136؛ المدخل فى التعریف بالفقه الاسلامى، همان، ص 184-189 ؛الفقه الاسلامى و ادلّته، همان، ج 1، ص 45و46.
  40. تاریخ الفقه الاسلامى، همان، ص 133.
  41. الفقه الاسلامى و ادلّته، ج 1، ص 46
  42. ادوار علم الفقه، همان، ص 157.
  43. الفقه الاسلامى و ادلّته، همان، ج 1، ص 51و52.
  44. تاریخ الفقه الاسلامى، همان، ص 143.
  45. الفقه الاسلامى و ادلّته، همان، ج 1، ص 51؛ تاریخ الفقه الاسلامى، همان، ص 139و140 .
  46. الفقه الاسلامى و ادلّته، ج 1، ص 51؛ المدخل فى التعریف بالفقه الاسلامى، همان، ص 196.
  47. ادوار علم الفقه، همان، ص 159.
  48. الفقه الاسلامى و ادلّته، همان، ج 1، ص 51.
  49. الفقه الاسلامى وادلّته، همان، ج 1، ص 59.
  50. همان، ص 53.
  51. (همان.)
  52. همان، ص 54.
  53. موسوعة الفقه الاسلامى، همان، ج1، ص36؛ تاریخ الفقه الاسلامى، همان، ص 148.
  54. تاریخ الفقه الاسلامى، همان، ص 145؛ المدخل فى التعریف بالفقه الاسلامى، همان، ص 203.
  55. دائرة المعارف بزرگ اسلامى، همان، ج 6، ص 605.
  56. ر.ک: تاریخ الفقه الاسلامى، همان، ص 89.
  57. تاریخ التشریع الاسلامى، همان، ص 199و200.
  58. المدخل فى التعریف بالفقه الاسلامى، همان، ص 207-209.
  59. تاریخ الفقه الاسلامى، همان، ص 96؛ الاعلام، همان، ج 5، ص 248.
  60. تاریخ الفقه الاسلامى، همان، ص 96.
  61. ر.ک: المدخل الفقهى العام، مصطفى احمد زرقاء، ج 1، ص 177-179؛ تاریخ الفقه الاسلامى، همان، ص 96.
  62. (براى اطلاع بیشتر در زمینه علل انسداد باب اجتهاد، به بحث «انفتاح باب اجتهاد» در کتاب دائره المعارف فقه مقارن مراجعه شود).
  63. ر.ک: تاریخ التشریع الاسلامى، همان، ص 212 به بعد.
  64. ر.ک: دائرة المعارف القرن العشرین، ج 5، وجدى، محمّد فرید، ص 531-535؛ فرهنگ‌ معین‌، معین، محمد، (واژه: صلیبى).
  65. ر.ک: الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج 12.
  66. ر.ک: تاریخ الفقه الاسلامى، همان، ص 99 و 104؛ المدخل الفقهى العام، همان، ج 1، ص 186؛ تاریخ التشریع الاسلامى، همان، ص 225و226.
  67. المدخل الفقهى العام، همان، ج 1، ص 186.
  68. المدخل الفقهى العام، همان، ج1، ص190؛ تاریخ الفقه الاسلامى،همان، ص 102و103.
  69. .ر.ک: المدخل الفقهى العام، همان، ج 1، ص 196-199؛ تاریخ الفقه الاسلامى، همان، ص 106-109 ؛ تاریخ التشریع الاسلامى، همان، ج 2، ص 297-302.
  70. (مجلّه رسالة الاسلام منتشر شده در دارالتقریب بین المذاهب الاسلامیّة بالقاهره، سال یازدهم، شماره 1، ص 108).
  71. (همان ، ص 228).
  72. ر.ک: المدخل فى التعریف بالفقه الاسلامى، همان، ص 154-161؛ تاریخ التشریع الاسلامى، همان، ج 2، ص 303-360.
  73. (ر.ک: دائرة المعارف قرن العشرین، همان، ج 3، ص 253-255).
  74. تاریخ الفقه الاسلامى، همان، ص 101؛ تاریخ تشریع الاسلامى، همان، ج 2، ص 366.
  75. کشف الارتیاب فى اتباع، محمّد بن عبد الوهاب، سیّد محسن امین، مقدّمه اولى؛ تاریخ آل سعود، ناصر السعید؛ وهابیّت بر سر دوراهى، مکارم شیرازى، ناصر.