ابومخنف
ابو مخنف ابومِخنَف، لوط بن يحيي ازدي بن يحيي بن سعيد بن مخنف بن سليم ازدي از برجسته ترين راويان اخبار تاريخي در قرن دوم هجري است.
ابومِخنَف، لوط بن يحيي ازدي | |
---|---|
نام کامل | ابومِخنَف، لوط بن يحيي ازدي |
اطلاعات شخصی | |
محل تولد | کوفه |
سال درگذشت | 170 ق، ۱۶۵ ش، ۷۸۶ م |
محل درگذشت | بغداد |
نسب و زندگینامه
ابومخنف از خانداني بزرگ و مشهور از تيرة غامد و از قبيلة بزرگ يمنياَزْد در كوفه [۱]است. جد او مخنف بن سليم در 6ق،زماني كه پيامبر(ص)به دعوت ابوظبيان ازدي پرداخت،اسلام آورد. [۲] به همين سبب او را از اصحاب و محدثان از پيامبر(ص) می شمارند[۳] مخنف بن سليم،پيش از خلافت اميرالمؤمنين علي(ع)، در فتوح عراق شركت داشته است[۴]در جنگ جمل در لشگر عراقيان شركت كرد و پرچمدار بود[۵]و دو برادرش عبدالله و صَقْعَبْ در همين پيكار جان باختند[۶] پس از آن از سوي امام(ع)به امارت اصفهان و همدان گماشته شد[۷]،اما در آستانة جنگ صفين، توسط امام علي(ع) فراخوانده شد و در جنگ صفين حضور یافت. به روايت ابن حجر وي در 64قمري در جنبش توابين به رهبري سليمان بن صُرَد خزاعي كشته شد[۸]. يحيي پدر ابومخنف را نيز تنها از طريق چند روايتي كه ابومخنف در برخي حوادث تاريخي از او نقل كرده،ميشناسيم و واپسين زمان آن روايات مربوط به 96ق است [۹]
تولد
در مورد تاریخ تولد وی نیز نظرات مختلفی وجود دارد: ولهاوزن ضمن وي را متولد حدود سال 75 دانسته است[۱۰]، سزگين نيز سال 70 را پيشنهاد كرده، اما دليل وي آشكارا نادرست است [۱۱] و يوسفي غروي سال 60 را صحیح دانسته است. [۱۲] اما با توجه به اينكه متقدمترين مشايخ روايت ابومخنف، كه وي از آنان حديث شنيده كساني مانند عمرو بن مره حملي متوفي سال 118 يا 116 ق [۱۳]. و عمرو بن شعيب قرشي متوفي سال 118 ق هستند [۱۴] و همچنين ابومخنف از حضور خويش در لشگرگاه يزيد بن مهلب در «عقر» در سال 102 خبر داده كه در جنگها به خاطر خردسالي شركت نداشته است [۱۵] ، چنين نتيجه مي گيريم كه وي در حدود سال 90 ه - ق به دنيا آمده است.
اهمیت و گستره کار ابی مخنف
از اخباري كه در تاريخ طبري آمده برمي آيد كه ابومخنف پيش از سال 116 ه ق شروع به گردآوري روايات و احاديث كرده است [۱۶] او در جستجوي خويش كه به تدريج آن را وسعت بخشيد. وي از بيش از 200 نفر روايت كرده كه شامل مشايخ حديث، ديوانيان، سپاهيان، بازرگانان، موالي و نيز زنان مي شود براي مثال وي خبري را از همسر زهير بن قين روايت مي كند: قال ابومخنف: فحدثتني دلهم بنت عمرو امرأة زهير بن القين [۱۷]. در بسياري از موارد نيز با يك يا حداكثر دو واسطه اخبار كربلا را روايت مي كند. مثلا اخباري را با يك واسطه از سرماح بن عدي بن حاتم طائي نقل مي كند. يا اخباري را از عقبة بن سمعان كه در شب عاشورا كنار امام حسين عليه السلام بوده و روز عاشورا مجروح شده و سالم مانده، با يك واسطه نقل كرده است. [۱۸] وی موفق به جمع آوري و حفظ بسياري از اطلاعات تاريخي شده كه اگر وي بدين كار دست نزده بود، بي ترديد اكنون اثري از آنها وجود نداشت. مسأله ي ديگري كه به ارزش كار ابومخنف و اهميت روايات بازمانده اش افزوده، قدمت آنها و نيز انبوه اطلاعاتي است كه وي با دقت و جزئيات بسيار درباره ي حوادث به دست داده است. روايات فراوان وي شامل رويدادهاي تاريخي از بيماري پيامبر (ص) در سال ده هجري تا وقايع سال 132 (قيام محمد بن خالد قسري در اين سال در كوفه) است [۱۹] ابومخنف اين روايات را در موضوعات گوناگوني، مانند مغازي، فتوح، اخبار و تراجم و احوال مرتب ساخته و كتابهايي با عنوانهاي مستقل تأليف كرده است كه متاسفانه اكنون هيچ يك از آنها موجود نيست. به هرحال روايت مستقيم و غيرمستقيم ابومخنف از كساني چون جابر بن يزيد جعفي[۲۰]و مالك بن اعين جُهَني[۲۱]و ابوخالد كابلي[۲۲]و ابوالجارود [۲۳]كه در تشيع داراي انديشههاي خاص بودند و رواياتي كه دربارة خوارج از منابع نزديك به ايشان مانند ابوالمخارق راسبي[۲۴]يا ابوزهير عَبْسي[۲۵]نقل كرده،نشاندهندة ارتباط گستردهاي است كه او براي جمع اخبار با آنان داشته است.همچنين گزارشهاي دقيقي كه او از حوادث پيش از سال 132ق داده،مانند گزارش قيام زيد بن علي(ع)و عوامل آن[۲۶]يا جنبش ضحاك بن قيس خارجي در كوفه[۲۷]،ميتواند تا حدودي نشان دهندة دسترسي كامل او به اين گونه اخبار باشد.
اعتبار روایی ابومخنف در نگاه رجالیون، اهل حدیث، شیعه و اهل سنت.
اعتماد مورخان
جاحظ گفته که «من الرواة والنسابين والعلماء» و اضافه کرده که با وجود نقل روایات او را ضعیف می دانند. [۲۸] ياقوت الحموي گفته وی آثار زیادی دارد ولی مشی او اخباری است »ي[۲۹]. ابن كثير او را از ائمه تاریخ دانسته و گفته وقد كان شيعياً، وهو ضعيف الحديث عند الأئمة، ولكنه أخباري حافظ، عنده من هذه الأشياء ما ليس عند غيره، ولهذا يترامى عليه كثير من المصنفين مِمَن بعده، [۳۰]
خردهگیری محدثان از ابومخنف
عبدالرحمن بن مهدي (م 198 ه.ق) او را متروك الحديث خوانده است [۳۱] ؛ يحيي بن معين (م 233 ه.ق) وي را غير موثق دانسته و حديثش را بي ارزش شمرده است [۳۲] ؛
بسوي (م 277 ه.ق) [۳۳] و ابوحاتم رازي [۳۴] نيز آراي آنها را تأييد مي كنند. ابن عدي (م 365 ه.ق) ضمن رد احاديث ابومخنف از جهت ضعف سند، نقل اخبار وي را جايز نمي شمارد و حتي به واسطه برخي مطالب كه وي درباره صحابه نقل كرده، او را شيعه اي افراطي (محترق) دانسته است[۳۵].
چرایی نظر محدثان و توجیه آن
به نظر مي رسد ايراد اين محدثان رجالي بر ابومخنف از دو جهت است:
- نخست، كم توجهي و گاه بي توجهي وي به اسانيد، حتي روايت از مجاهيل، با توجه به اينكه ذكر اسانيد و نيز شناخت رجال و منازل آنان در ارزيابي حديث از نقاط حساس اصطكاك محدثان و اخباريان بوده است.
- ديگر اخبار وي است كه شامل برخي اعمال نارواي صحابه و نيز توجهش به وقايعي در خصوص شيعيان است.
بنا بر نقد مستند آراي محدثان نداریم ولي به اجمال مي توان گفت كه:
- نه ابومخنف و نه هيچ مورخ ديگري نمي توانست در برابر انبوه اخبار و رويدادها با تأني به شيوه هاي نقادانه محدثان بپردازد و به واسطه از دست رفتن بسياري از اخبار نهراسد.
- ايراد دوم از آنجا برخاسته كه وي مورخي واقعگرا و امين بود. همچنين او نمي توانست بسياري از وقايع سرزمينش را كه عملا با اخبار شيعيان مرتبط بود، فرو گذارد. از سوي ديگر مسأله اعتبار روايي ابومخنف با گرايش مذهبي وي ارتباط مي يابد و محدثاني نظير ابن عدي و ذهبي (م 748 ه.ق) [۳۶]براي تبيين و تعليل نگرش تاريخي وي، آن را به گرايش شيعي وي منسوب مي دارند و وي را شيعه اي افراطي يا رافضي مي شمارند. اين نسبت اگر چه از روي سوء غرض به وي داده شده است، در عين حال برخي از رجال شناسان متأخر شيعي مانند مامقاني در كتابش بدان استناد كرده اند [۳۷] و همين اقتباس سبب شده است تا ديگر رجاليون شيعي نيز به تشيع وي به همين دليل و نيز دلايل ديگر - چون همراهي نياي بزرگ وي، مخنف با علي (ع)، اخبار ابومخنف در باب ائمه شيعه و شمرده شدنش در زمره ي اصحاب حضرت صادق (ع) - تصريح كنند [۳۸]. همين نسبت بي دليل باعث شهرت ابومخنف به عنوان مورخي شيعي شده است و خود سبب گشته تا برخي محققان به صرف شيعي بودن ابومخنف با نظر انكار به اخبار او نگريسته و بدانها چون رواياتي بي پايه و اساس بنگرند [۳۹] و البته چنين رأي بدون تحقيقي نيز نمي تواند درست باشد.
نگاهي به اخبار وي در طبري و كتاب هاي ديگر نشان مي دهد كه وي موضع تندي بر ضد خلفا ندارد. ممكن است كسي بگويد كه وي چنين موضعي داشته و طبري آن گونه اخبار وي را نياورده است، ولي بايد توجه داشت كه علماي شيعه از آثار وي فراوان نقل كرده اند؛ اگر وقاعا در اخبار او چيزي در باب مطاعن خلفا وجود داشت، دست كم در آثار شيعيان روايت مي شد. با اين حال مي توان پذيرفت كه وي نوعي عقيده به تشيع دارد؛ در همان حدي كه در كوفه رايج بوده است، يعني راجع به خلفاي اول و دوم اثباتا و نفيا حرفي نداشتند؛ نسبت به خليفه ي سوم انتقادهاي تندي مي شده و معاويه را اصلا نمي پذيرفتد. اين همان چيزي است كه در كربلا در خبر راجع به برير بن حضير منعكس شده است: ابومخنف به نقل از يوسف بن يزيد از عفيف بن زهير كه خود در كربلا حضور داشته است نقل مي كند كه:
خرج يزيد بن معقل... فقال: يا برير! كيف تري الله صنع بك؟ قال: صنع الله و الله بي خيرا و صنع الله بك شرا. قال: كذبت و قبل اليوم ما كنت كذابا. هل تذكر و أنا أما شيك في بني لوذان و أنت تقول: ان عثمان بن عفان كان علي نفسه مسرفا، و ان معاوية بن ابي سفيان ضال مضل، و ان امام الهدي و الحق علي بن أبي طالب [۴۰]. يزيد بن معقل از دل سپاه دشمن درآمد و خطاب به برير از اصحاب امام حسين عليه السلام گفت: اي برير! كار خدا را با خود چگونه مي بيني؟ گفت: كار خدا با من بسيار خير و خوب و با تو بسيار شر بوده است. يزيد گفت: دروغ مي گويي، در حالي كه پيش از اين دروغگو نبودي. خاطرت هست كه من و تو در ميان بني لوذان قدم مي زديم و تو ميگفتي: عثمان بر نفس خود زياده روي كرد و معاويه فردي گمراه و گمراه كننده است و علي بن ابي طالب امام هدايت و حق است؟ اين سه قضاوت درباره ي عثمان، معاويه و امام علي عليه السلام مبناي تشيع عمومي عراقي ها بود كه به ويژه در كوفه وجود داشت.
نگرش اهل حديث در حال حاضر دوباره در عربستان حاكم شده و نسبت به مرويات ابومخنف و امثال آن حساسيت نشان داده مي شود: براي نمونه كتاب مرويات ابي مخنف في تاريخ الطبري از يحيي بن ابراهيم بن علي اليحيي رياض، دارالعاصمة. نويسنده گاه در نقد روايات ابومخنف انتقادهايي را مطرح كرده كه بر اساس آنها انسان در عربي خواني مؤلف هم ترديد مي كند. براي مثال در نقد اين روايت ابومخنف كه سخنان ابوبكر را در سقيفه آورده؛ آن جا كه خطاب به انصار مي گويد:) و أنتم يا معشر الانصار من لاينكر فضلهم في الدين و لا سابقتهم العظمية في الاسلام، رضيكم الله أنصار لدينه و رسوله و جعل اليكم هجرته و فيكم جلة أزواجه و أنصاره، فليس بعد المهاجرين الاولين عندنا أحد بمنزلتكم (، چنين نقد كرده است كه اين سخن ابوبكر خطاب به انصار كه «و فيكم جلة أزواجه (نمي تواند از ابوبكر باشد: «اذ عامة ازواجه عليه الصلاة و السلام من قريش بل انه لم يثبت بسند صحيح زواجه من الأنصار قط» [۴۱] زيرا زنان آن حضرت همگي از قريش بودند؛ بلكه به سند صحيح ثابت است كه پيامبر صلي الله عليه و آله هرگز زن انصاري نگرفت. بنابراين چگونه ابوبكر در سقيفه گفته است كه عامه يا بيشتر زنان پيامبر صلي الله عليه و آله انصاري هستند. «مع الاسف اين نويسنده ي عرب، حتي مقصود از يك متن ساده ي عربي را درنيافته است. مقصود ابوبكر اين نيست كه پيغمبر زن يا زنان انصاري گرفته است؛ بلكه مقصود اين است كه زنان پيغمبر و انصار او همه در مدينه و در ميان شما انصار زندگي مي كنند!» البته ممكن است برخي انتقادهاي وي يا ديگران بر ابومخنف وارد باشد؛ اما به هر حال، موضع گيري او به لحاظ همين نسبت تشيع به ابومخنف تند است. حقيقت آن است كه اگر ابومخنف شيعه ي بسيار افراطي يا به اصطلاح رافضي بود، اساسا همين مقدار اخباري نيز كه نقل كرده، دست كم با اين لحن و سبك و سياق نقل نمي كرد.
آثار
آثار فراوان او عمدتا درباره ي روزگار امويان نگاشته شده و معروفيت وي اساسا در روايت اخبار شيعيان و حوادث عراق است [۴۲].
تحقيق نشان مي دهد كه غلبه اخبار تشيع در انبوه تأليفات ابومخنف تنها از آن روست كه عراق و كوفه مركز اصلي فعاليتها و نهضتهاي شيعي بود و بدين واسطه است كه اخبار شيعيان در ميان آثار ابومخنف جايگاهي خاص مي يابد. توجه نجاشي (م 450 ه.ق) و طوسي (م 460 ه.ق) به وي و ذكر آثارش در كتابهاي رجالي نيز شايد تنها بدين خاطر است [۴۳] روايت وي از امام صادق (ع) و صحابي شمردنش نيز در آن عصر دليل قاطع تشيع به حساب نمي آمده است. مهمتر اينكه شيخ مفيد (م 413 ه.ق) ابن ابي الحديد (م 656 ه.ق) و علامه مجلسي (م 1110 ه.ق) به قرار داشتن ابومخنف در زمره ي علماي عامه و جماعت تصريح كرده اند. [۴۴] اما نكته اصلي اين است كه با توجه به غلبه تشيع بر عراق و كوفه در آن دوران، ابومخنف اگر چه از «عامه» محسوب مي شده ولي دلش از مهر خاندان نبوت خالي نبوده است و نزديكي معنوي او به تشيع و موثق بودنش - همچنانكه علامه شوشتري گفته [۴۵] ويژگي اصلي آثارش است. ابن الندیم کتب ذیل را به وی نسبت داده است:
- کتاب الرده.
- کتاب فتوح الشام.
- کتاب فتوح العراق.
- کتاب الجمل.
- کتاب صفین.
- کتاب اهل النهروان والخوارج.
- کتاب الغارات.
- کتاب الحریث ابن راشد و بنی ناجیه.
- کتاب مقتل علی رضیاللهعنه.
- کتاب مقتل حجربنعدی.
- کتاب مقتل محمد بن ابیبکر والا شتر و محمد بن ابی حذیفه.
- کتاب الشوری و مقتل عثمان.
- کتاب المستورد ابن علفه (در بعض کتب دیگر کتاب المیسور ابن علقمه ؟)
- کتاب مقتلالحسین علیهالسلام.
- کتاب وفاه معاویه و ولایه ابنه یزید و وقعه الحره و حصار ابن الزبیر.
- کتاب المختاربن ابی عبید.
- کتاب سلیمان بن صرد و عین الورده.
- کتاب مرج راهط و بیعه مروان و مقتل الضحاک بن قیس.
- کتاب مصعب و ولایته العراق.
- کتاب مقتل عبدالله بن الزبیر.
- کتاب مقتل سعید بن العاص.
- کتاب حدیث یا حمیرا و مقتل ابن الاشعت.
- کتاب بلال الخارجی.
- کتاب نجده ابی قبیل.
- کتاب حدیث الازارقه.
- کتاب حدیث روستقبان.
- کتاب شبیب الخارجی و صالح بن مسرح.
- کتاب مطرف بن المغیره.
- کتاب دیرالجماجم و خلع عبدالرحمن بن الاشعث.
- کتاب یزید بن المهلب و مقتله بالعقر.
- کتاب خالد بن عبدالله القسری و یوسف بن عمر و موت هشام وولایه الولید.
- کتاب یحیی.
- کتاب الضحاک الخارجی
و در معجم علاوه بر کتابهای مزبور این سه را نیز به لوط منسوب داشته است.
- کتاب زید بن علی
- کتاب الخوارج
- کتاب المهلب بن ابی صفره
و بعضی هم کتب دیگری ذکر کرده اند مثل
- کتاب اخبار مخنف بن سلیم.
- کتاب السقیف.
- کتاب فتوح خراسان.
- کتاب اخبار الحجاج.
- کتاب اخبار ابن الحنفیه.
- کتاب اخبار محمد بن ابیبکر.
- کتاب اخبار زیاد.
- کتاب الشوری.
درگذشت
ذهبي در «ميزان الاعتدال» مرگ وي را پيش از سال 170 دانسته [۴۶] ، اما در آثار ديگرش سال 157 ه ق را پذيرفته است[۴۷]. یاقوت تاریخ وفات ابومخنف را ۱۵۷ ق ذكر كرده است [۴۸] از آنجا كه او تقریبا همۀ شرح حال ابومخنف و فهرست آثار او را از ابن ندیم برگرفته و در نسخۀ كنونی الفهرست، موضع تاریخ درگذشت ابومخنف خالی است [۴۹]، به احتمال بسیار، این تاریخ را نیز از نسخهای از الفهرست ابنندیم كه در دست داشته، نقل كرده است. این تاریخها چندان دقیق نیستند، اما از آنجا كه ابوالحسن مداینی از ابومخنف روایت كرده [۵۰]، باتوجه به تاریخ ولادت وی در ۱۳۵ ق، میتوان به تاریخ درگذشت ابومخنف در سالهای پیش از ۱۷۰ ق اعتماد كرد[۵۱].
پانویس
- ↑ (كلْبي،2/481-482)
- ↑ (نكـ:ابن سعد،1(3)/30)
- ↑ (نكـ:طبراني،20/310-311؛ابوالشيخ،1/279-282؛ابن عبدالبر،4/1467؛ابونعيم،معرفة،2/گ 206الف؛مزي،تحفة،8/367-368؛ابن حجر،الاصابة،6/72).
- ↑ (دينوري،114).
- ↑ (نصر بن مزاحم،117؛بلاذري،انساب،2/236؛دينوري،146)
- ↑ (نكـ:طبري،تاريخ،4/521،«المنتخب»،547؛ني نكـ:بلاذري،همان،2/241)
- ↑ (نصر بن مزاحم،11؛ابوالشيخ،1/277-278؛ابونعيم،ذكر اخبار،1/72)
- ↑ (تهذيب،10/78).
- ↑ (نكـ:طبري،تاريخ،6/124،295،500؛نيز نكـ:ابوالفرج،34،35).
- ↑ ولهاوزن، تاريخ الدولة العربية، مقدمه، ق 6.
- ↑ sazgin. ABU mihknaf. P.6..
- ↑ ابومخنف ازدي، وقعة الطف، مقدمه، 16.
- ↑ ابن حجر، تهذيب، 72:2
- ↑ همان، تقريب التهذيب، 103 - 102:8.
- ↑ طبري، تاريخ، 592:6.
- ↑ طبري، تاريخ، 422:5. نيز ر. ک. ابنحجر، تهذيب التهذيب، 103 - 102:8.
- ↑ تاريخ الطبري، ج 5، ص 396.
- ↑ تاريخ الطبري، ج 5، ص 413، 407، 406.
- ↑ بلاذري، انساب، 568:1؛ طبري، تاريخ، 417:7 300، 195، 187:3.
- ↑ (طبري،تاريخ،4/500،512)
- ↑ (همان،5/13،14،25،39،84،نيز نكـ:7/129)
- ↑ (همان،5/423 به يك واسطه)
- ↑ (همان،6/63)
- ↑ (همان،5/564،620،6/319،322)
- ↑ (همان،6/168)
- ↑ (همان،7/171،180،186)
- ↑ (همان،7/327،345)
- ↑ «يؤخذ منه، ويُطعن عليه»
- ↑ اقوت الحموي (1993)، معجم الأدباء، تحقيق: إحسان عباس، بيروت، ج. 5، ص. 2252
- ↑ ابن كثير الدمشقي (1997)، البداية والنهاية، تحقيق: عبد الله بن عبد المحسن التركي، القاهرة: هجر للطباعة والنشر والتوزيع والإعلان، ج. 11، ص. 577
- ↑ ابوحاتم رازي، کتاب الجرح، 7182.
- ↑ همانجا، عقيلي، کتاب الضعفاء، 19 - 28.
- ↑ المعرفة و التاريخ، 34:3.
- ↑ (و 317 ه.ق) کتاب الجرح، 182:7.
- ↑ الکامل في الضعفاء، 93:7.
- ↑ تاريخ الاسلام، حوادث و وفيات سال 160 - 141، ص 581.
- ↑ تنقيح المقال، 44:2.
- ↑ شيخ عباس قمي، الکني، 151:1؛ مدرس، ريحانة الادب، 258:7؛ بحرالعلوم (مصحح)، فهرست [طوسي]، 156 - 155 (حاشيه)؛ زرکلي، الاعلام، 245:5.
- ↑ امين قلعجي، (مصحح)، کتاب الضعفاء الکبير، [عقيلي المکي]، 19، (حاشيه).
- ↑ تاريخ الطبري، ج 5، ص 431.
- ↑ مرويات ابي مخنف، ص 124، 107.
- ↑ ابن نديم، الفهرست، 143.
- ↑ رجال، 191:2؛ الفهرست، 156 - 155.
- ↑ الجمل، 211 - 210؛ شرح نهجالبلاغه، 265:12، 147:1؛ بحارالانوار، 25 - 24:1.
- ↑ قاموس الرجال، 447 - 445:7.
- ↑ ميزان الاعتدال، 420:3.
- ↑ ذهبي، تاريخ الاسلام، حوادث و وفيات، 160 - 141، ص 581؛ سير اعلام النبلا، 301:7.
- ↑ ( ادبا، ۱۷ / ۴۱؛ نیز نك : ذهبی، سیر، ۷ / ۳۰۲، تاریخ، ۵۸۱؛ ابن شاكر، فوات، ۳ / ۲۲۵).
- ↑ (ص ۱۰۵)
- ↑ (طبری، تاریخ، ۴ / ۵۵۸، ۶ / ۵۰۰)
- ↑ دائرة المعارف بزرگ اسلامی ، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد : 4 صفحه : 192.
منابع
https://olama-orafa.ir/ تاریخ اسلام//رسول جعفریان