محمد کوهستانی
حضرت آیت اللّه کوهستانی فقیه بزرگ، حکیم فرزانه و عارف وارسته ای بود که عمر سراسر نورانی اش را در مسیر تهذیب و تزکیه نفس سپری کرد، اسلام و زمان خویش را شناخت و به دیگران شناسانْد و با تأسیس حوزه علوم دینی با کمترین امکانات رفاهی، شاگردانی را تربیت کرد که هر کدام، در عرصه های مختلف، منشأ برکات فراوانی بودند و هستند.
تولد
در یکی از روزهای 1267شمسی (1308قمری) در روستای «کوهستان» از توابع شهرستان «بهشهر» در استان مازندران، کودکی چشم به جهان گشود و پدر و مادر را غرق شادمانی کرد. نام این کودک را «محمد» گذاشتند تا به برکت نام پیامبراکرم صلی الله علیه و آله، منشأ حرکت های سازنده و حیات بخش در جامعه شود و چنین شد.[۱]
پدر و مادر
آیت اللّه کوهستانی در سایه حمایتهای پدری پارسا و وارسته، حضرت آیت اللّه حاج شیخ محمدمهدی کوهستانی و دامان پر مهر مادری با ایمان، پاکدامن، خردمند و با کفایت، بانو فاطمه کوهستانی، رشد یافت و بالنده شد. پدر، از عالمان برجسته زمان خویش به حساب می آمد و جز این هم انتظار نمی رفت؛ زیرا در حوزه نجف، از محضر اساتید بزرگی چون آیت اللّه العظمی میرزاحبیب اللّه رشتی و آیت اللّه العظمی شیخ عبداللّه مازندرانی، بهره های فراوان برد.
مادر نیز قناعت، ساده زیستی، کیاست و تدبیر، از ویژگیهای برجسته اش بود. با وجود شرایط نامناسب معیشتی، همواره به مستمندان رسیدگی می کرد و به خاندان عصمت و طهارت، به ویژه حضرت سالار شهیدان، اباعبداللّه الحسین علیه السلام علاقه فراوان داشت.
از آن جا که مادر حضرت آیت اللّه کوهستانی، زنی لایق و مسئولیت شناس بود، پس از دست دادن همسر، ضعف و سستی به خویش راه نداد و به خوبی از عهده مسئولیت خطیر تربیت تنها یادگارش برآمد. این زن، روحی بزرگ و همّتی بلند داشت.
روزی به او خبر دادند که یکی از تاجران خیرخواه، عده ای از مؤمنان را تشویق کرد برای مخارج زندگی پسرش، کمک مالی جمع کنند و برایش به نجف بفرستند. مادر، از این خبر برآشفت و به آن تاجر پیغام فرستاد که: «شیخ محمد، مقنّی نیست تا برایش جیره جمع کنید. پسرم به این پول ها احتیاج ندارد؛ خودم هزینه اش را تأمین می کنم».
کودکی
آیت اللّه کوهستانی، بخشی از دوران کودکی را در زمان حیات پدر ارجمندش گذراند. استعداد شگفت او، پدر را برآن داشت تا وی را به مکتب بفرستد و البته خود نیز در تربیت فرزند، مراقبت کامل داشت؛ اما افسوس که این دوره بسیار کوتاه بود! هنوز هشت بهار از عمر آیت اللّه کوهستانی سپری نشده بود که از نعمت وجود پدر فرزانه اش محروم شد. این حادثه، اگر چه بسیار دردناک بود و مانع از آن شد که ایشان از فضیلت های بی شمار اخلاقی پدر بهره بیشتری ببرد، ولی وجود مادری شجاع و باکفایت، توانست گوشه ای از خلأ وجودیِ پدر را جبران کند و مایه آرامش دل غمگینش باشد.
تحصیل
آیت اللّه کوهستانی، در نوجوانی وارد حوزه علمیه شهرستان بهشهر شد و بیشتر تحصیلات مقدماتی خویش را در همین حوزه گذرانْد. البته در این میان، مدتی را در حوزه علمیه ساری و مدتی نیز در حوزه علمیه شهرستان بابل، در مدرسه کاظم بیک و سقا به تحصیل پرداخت.
ایشان پس از به پایان رساندن علوم پایه و آموختن ادبیات عرب و بخشی از فقه و اصول، برای ادامه تحصیل، وارد حوزه علمیه مشهد شد و در مدرسه میرزا جعفر که از مدرسه های بزرگ و در همسایگی حرم مطهر امام علی بن موسی الرضا علیه السلام بود، اسکان یافت.
برخی از اساتید حضرت آیت اللّه کوهستانی در این دوره عبارت اند از: مرحوم آیت اللّه حاج شیخ نجفعلی فاضل استرآبادی ـ پدر حضرت آیت اللّه محمد فاضل استرآبادی و داماد ارجمند آیت اللّه کوهستانی ـ ، حضرت آیت اللّه العظمی حاج آقا حسین قمی و آیت اللّه میرزا محمد کفایی ـ فرزند حضرت آیت اللّه ملاّمحمد کاظم خراسانی.
هجرت و بازگشت به وطن
آیت اللّه کوهستانی، پس از اقامت طولانی در جوار حضرت امام رضا علیه السلام ، برای رسیدن به مدارج عالی علمی، حدود سال1340 قمری، رهسپار حوزه بزرگ نجف اشرف شد. ایشان در درس فقه، از محضر علمی حضرت آیت اللّه العظمی میرزا حسین نائینی و آیت اللّه العظمی سیدابوالحسن اصفهانی بهره مند شد و در درس اصول، از شاگردان آیت اللّه العظمی آقا ضیاءالدین عراقی به شمار می رفت. البته ایشان در کنار فقه و اصول، از تهذیب نفس و خودسازی هم غافل نشد و به درجه ای از تقوا و پارسایی رسید که بزرگان اخلاق و عرفان حوزه هم به او رشک می بردند.
حضرت آیت اللّه کوهستانی، پس از نزدیک به نُه سال اقامت در نجف اشرف و دست یابی به مراتب بالای علمی و عرفانی، آهنگ وطن کرد. ایشان با تمسک به آیه 122 سوره توبه ـ آیه نَفْر ـ پس از نزدیک به بیست سال تلاش علمی و عملی، در سال1348 قمری، به زادگاه خویش بازگشت تا قوم خویش را انذار کند.
البته ناگفته نماند که مادر مؤمنه اش در تصمیم ایشان بر بازگشت به ایران، تأثیر فراوان داشت. ایشان در نامه ای محبت آمیز به آیت اللّه کوهستانی چنین نوشت: «پسرم! اکنون در حالتی هستم که دوری تو مرا بی تاب کرده؛ بدان حد که در حال نماز، به یادت می افتم... و اشک از دیدگانم جاری می گردد. از این رو، دوست دارم هر چه زودتر باز گردی».
حکمتهایی از آیت الله محمد کوهستانی
عالم مرگ و قبر
معظم له در مورد مرگ و حال انسان در تشییع جنازه چنین میفرمود:
«دامادی انسان آن روزی است که انسان را پس از شستشو و غسل آن هم با سدر و کافور و پوشاندن لباس سفید ( کفن) روی دست میگیرند و از هر طرف صدا میزنند «لا اله الا الله» اگر آن روز خدای بزرگ به من اجازه دهد سر از تابوت بیرون میآورم و خطاب به مردم میگویم: مردم قدر «لا اله الا الله» را بدانید، ولی حیف که خدا چنین اجازهای را نمیدهد.»
چون در آن مجلس ایشان بسیار از مردن و زندگی پس از مرگ تعریف کرده بود، فرزند ارجمندشان ـ حجت الاسلام اسماعیل کوهستانی ـ گفت: آقا جان! این گونه که شما از مرگ ستایش میکنید، پس مردم باید تقاضای مرگ نمایند و هر چه زودتر از این عالم به آن عالم رهسپار گردند. آقا فرمود:
«در حدیث آمده است: «الدنيا مَزرَعةُ الآخِرَة» «دنيا كشتزار آخرت است» هر چه در این عالم بیشتر باشیم، برای عالم پس از مرگ بیشتر کار میکنیم، از این رو تقاضای مرگ لازم نیست.»
از جمله مطالبی که معظم له در آن شب فرمودند این بود که: «یکی از مشکلات قبر سؤال دو ملک مقرب خدا یعنی نکیر و منکر از میّت است»
البته ایشان میفرمودند، برای مؤمنان بشیر و مبشّرند ـ و سپس رو به طلبهها کردند و فرمودند: «آیا شما دعای «رَضِيتُ بِاللَّهِ رَبّا وَ بِالْإِسْلامِ دِينا» را از حفظید و بعد از هر نماز میخوانید یا نه؟»
در پاسخ گفتیم، نه! نمیدانیم در کجا است.آن گاه معظمله فرمودند: «این دعا در اعمال و تعقیبات مشترکه نماز در اوایل مفاتیح الجنان آقا شیخ عباس قمی است؛ شما آن دعا را ـ که متضمن اقرار به توحید و امامت و وحی و نوبت است ـ حفظ کرده و پس از هر نماز بخوانید، وقتی زبان شما به آن کلمات عادت پیدا کرد و هنگامی که شما را در قبر گذاشته و همه برگشتند و در حالت تنهایی قرار گرفتید چون عادت به آن دعا دارید شروع میکنید به خواندن آن دعا. این جا است که آن دو ملک برای سؤال قبر نزد شما میآیند و میبینید شما مشغول خواندن همان چیزی هستید که آنها میخواستند از شما بپرسند.
در این حال است که یکی از آن دو ملک می گوید: از این شخص بپرسیم! دیگری میگوید چه بپرسیم او که قبل از پرسش دارد میخواند. در نتیجه تصمیم بر سؤال میگیرند و میگویند من ربک؟ من نبیک؟
شما در آن حال سربلند کرده و به آنها میگویید، مگر نمیشنوید که من دارم میخوانم: «رَضِيتُ بِاللَّهِ رَبّا وَ بِالْإِسْلامِ دِينا» دیگر این چه سؤالی است که از من میکنید. آن دو ملک خوشحال میشوند و قبر تو باغی از باغهای بهشت میگردد.»
پانویس