امامت بعد از توحید و نبوّت، مهم‌ترین مسأله در دین اسلام است. امّت اسلامی به طور کلّی در این باب به دو فرقۀ بزرگ شیعه و اهل سنّت منقسم شده که هر یک از این دو فرقه با وجود اختلافات درون‌گروهی، دو تفاوت جوهری با یکدیگر دارند. به باور جمیع فرقه‌های شیعه، امام باید منصوص باشد، یعنی شخص امام باید از جانب خدا و رسول خدا تعیین شده باشد، چون عصمت در امام شرط است و شخص معصوم را فقط خدا و رسول خدا می‌شناسد.

شیخ طوسی می‌فرماید: «امامت بعد از توحید مهم‌ترین مسألة دینی است، چه بدون شناخت و فهم جایگاه امام، توحید ناقص خواهد بود و جمیع دستاوردهای پیامبر اعظم(ص) در معرض خطر و اضمحلال قرار خواهد گرفت» [۱]. فیّاض لاهیجی نیز در این باب گفته است: «جمهور امامیّه، امامت را از اصول دین دانند، چون بقای دین و شریعت را به وجود امام موقوف دانند، چنان‌که ابتدای شریعت موقوف به وجود نبیّ است. پس حاجت دین به امام به سان حاجت دین به نبیّ است»[۲].

بنابراین، امامت جزء اصول دین است و مباحث مربوط به آن در ردیف مباحث توحید و نبوّت خواهد بود و بدین جهت باید در دانش کلام مورد بحث قرار گیرد. گرچه از جهت تعیین حدود ولایت تشریعی در علم فقه نیز مورد بحث واقع می‌شود، لیکن امامت از نگاه جمیع فرقه‌های اهل سنّت، مقوّم دین نباشد، بلکه مدیریّت جامعۀ اسلامی است و چنین شخصی نیاز به عصمت ندارد و بدین جهت، با اجماع و بیعت تعیین می‌گردد.

فیّاض لاهیجی در بیان باور اهل سنت می‌گوید: «امام الحرمین که از اعاظم علمای اهل سنّت است، گفته است: «اگر از امام ظلم و جور ظاهر شود و با منع قولی منزجر نگردد، هر آینه اهل حلّ و عقد را رسد که بر منع فعلی او اتّفاق نمایند، گرچه نیاز به جنگ و ستیز باشد. شارح مقاصد گفته است: بی‌تردید مباحث امامت سزاوار است که جزء فروع دین باشد و اگر بخشی از امّت امام را نصب نمایند، از عهدۀ بقیّه ساقط باشد، چون شارع فی الجمله قصد تحصیل آن دارد، لیکن به جهت شیوع عقاید روافض و خوارج، متکلّمان امامت را به علم کلام ملحق کرده‌اند» (همان).

بدیهی است که باور امامیّة اثناعشری در باب امامت از جهات عدیده با باورهای فرقه‌های دیگر شیعه مثل کیسانیّه، زیدیّه، اسماعیلیّه و غیره متفاوت می‌باشد، گرچه در منصوص بودن امام فی‌الجمله اتّفاق نظر دارند.

مفهوم‌شناسی امام و شیعه

راغب اصفهانی در باب معنی امام می‌گوید: «الإِمَامُ هُوَ المُؤتَمُّ بِهِ إِنسَاناً کَأَنَ یقتَدِی بِقَولِهِ أَو فِعلِهِ، أَو کِتَاباً أَو غَیر ذَلِکَ، مُحِقّاً کَانَ أَو مُبطِلاً، وَ جَمعُهُ أَئِمَّة. وَ قولُهُ تَعَالَی: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» (الإسراء/71) أَی بِالَّذِی یقتَدُون بِهِ: امام یعنی مقتدا و کسی یا چیزی که بدو اقتدا کنند. ممکن است امام انسانی باشد که به قول و فعل او اقتدا نمایند و یا کتاب آسمانی و غیر آن باشد، حق یا باطل باشد و جمع امام، ائمّه است. خداوند با توجّه بدین معنی فرمود: روز قیامت هرکس را با امام و پیشوایشان خواهیم خواند» (راغب اصفهانی، 1385).

واژۀ «امام» در قرآن مجید دوازده بار به صورت مفرد و جمع وارد شده که تا حدودی دارای همین معنی می‌باشد. کلمۀ امام دو بار در آیۀ 12 و آیۀ 41 سورۀ توبه و قصص آمده است، سه بار در آیات 12، 12، 17 سوره‌های هود، احقاف و یس وارد شده، یک بار در آیۀ 79 سورۀ حجر، یک بار در آیۀ 74 سورۀ فرقان، دو بار در آیات 73 و 24 سوره‌های انبیاء و سجده «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»، یک بار در آیۀ 5 سورۀ قصص، یک بار در آیۀ 71 سورۀ اسراء و یک بار هم در آیۀ 124 سورۀ بقره آمده است. در جمیع این آیات، گاه امام پیشوای پرهیزکاران و در خطّ نبوّت است و گاهی دیگر، پیشوای تبهکاران و در خطّ شیطان است.

امّا راغب اصفهانی شیعه را چنین معنی کرده است: «الشِّیعَةُ مَن یَتَقَوِّی بِهِم الإِنسَانُ: شیعه کسانی باشند که رهبرشان را تقویت نمایند و در خدمت او باشند» (همان). شیخ مفید نیز می‌فرماید: التَّشَیَّعُ فِی أَصلِ اللُّغَةِ هُوَ الإِتِّبَاعُ عَلَی وَجهِ التَّدَیُّنِ وَ الولاَءُ لِلمَتبُوعِ عَلَی الإِخلاَصِ: شیعه بودن یعنی تبعیّت و پیروی، همراه با باور دینی و محبّت شدید، نسبت به متبوع خود. خداوند با توجّه به همین معنی فرمود: «وَإِنَّ مِن شِیعَتِهِ لَإِبْرَاهِیمَ: ابراهیم از شیعیان نوح بود»[۳]. بدیهی است که پیروی ابراهیم از نوح همراه محبّت و باور دینی است و پیروی خشک زیردست از زبردست نمی‌باشد[۴].

طبق سخن شیخ مفید، شیعه به پیروان خاص اطلاق می‌شود که همراه محبّت و باورمندی دینی است. با توجّه بدین نکته، شیعه حاضر است هرچه دارد در راه رهبر محبوب خود فدا کند. نکتۀ قابل توجّه آنکه وقتی کلمۀ «شیعه» مطلق آورده شود، به پیروان حضرت علی و سایر امامان (علیهم‌السّلام) اطلاق می‌گردد که معتقد به امام منصوص هستند و اگر مقصود جز این باشد، همراه مضاف‌ٌإلیه ذکر می‌شود؛ مثل شیعۀ آل امیّه، شیعۀ آل عبّاس و ...[۵].

تعریف اصطلاحی امام

هریک از فرقه‌های گونه‌گون اسلامی، امامت را طبق باور خود تعریف کرده‌اند. از آن میان فرقۀ دوازده امامی گرچه امامت را با تعابیر گونه‌گون تعریف نموده‌اند، لیکن در سه نکته اتّفاق نظر دارند که ذیلاً بدانها اشاره خواهد شد. ابن میثم بحرانی می‌گوید: «الإِمَامَةُ رِیَاسَةُ عَامَّةِفِی أُمُورِ الدِّینِ وَ الدُّنیَا لِلإِنسَانِ الَّذِی لَهُ الإِمَامَةُ بِالأَصَالَةِ: امامت ریاست عام (مطلق) بالاصالة در جمیع امور دینی و دنیایی برای انسانی برگزیده از جانب خدا و رسول می‌باشد»[۶].

سه نکتة مورد اشاره در این تعریف گنجانده شده است:

یکی ریاست عامّه و ولایت مطلق امام در جمیع شئون دنیایی و دینی است.

دو دیگر، برگزیدگی و منصوص بودن امام از جانب خدا و رسول است.

سوم آنکه این ریاست نیابت و خلافت بدون فاصله بعد از پیامبر است. قید أخیر، جهت اخراج نایبان خاصّ یا عامّی است که از جانب پیامبر تعیین می‌شدند.

شیخ طوسی در این باب می‌فرماید: «الإِمَامُ رَئِیسُ مُنبَسِطُ الیَدِ، یُردَعُ المُعَانِدِینَ وَ یَنتَصِفُ لِلمَظلُومِینَ مِنَ الظَّالِمِینَ: امام رئیس گشاده‌دستی است (دارای ولایت مطلق است) که از زیاده‌طلبی معاندان جلوگیری می‌کند و دادِ ستمدیدگان از ستمگران بستاند»[۷]. خواجه نصیر طوسی نیز در تعریف امامت می‌فرماید: «الإِمَامَةُ رِیَاسَةُ عَامَّةِ دِینِیَّةِ مُشتَمِلَةِ، عَلَی تَرغِیبِ عُمُومِ النَّاسِ فِی حِفظِ مَصَالِحِهِمِ الدِّینِیَّةِ وَ الدُّنیَاوِیَّةِ وَ زِجرِهِم عَمَّا یَضُرُّهُم بِحَسَبِهِا: امامت ریاست عام و مطلقی است که شامل واداشتن مردمان بر حفظ مصالح دینی و دنیایی‌شان می‌باشد و نیز بازداشتن مردم از کارهای خلاف مصالح‌شان که به دست امام صورت گیرد»[۸]. علاّمه حلّی نیز می‌فرماید: «امامت ریاست عامّه در امور دینی و دنیایی برای شخص وارسته‌ای از آدمیان به نیابت از پیامبر اکرم(ص) و انتخاب ایشان می‌باشد» (حلّی، 1375: 66). عبدالرّزاق لاهیجی نیز می‌فرماید: «مراد از امامت نیست مگر ریاست عامّۀ مسلمین در امور دنیا و دین بر سبیل خلیفگی و نیابت از پیغمبر»[۹].

تفاوت دیدگاه شیعه و سنی در امامت

حقیقت امامت نزد اهل سنت، با آن چه نزد شیعه است فرق دارد. اهل سنت به امام به عنوان رئیس یک دولت نگاه مى کنند که مردم یا نمایندگان مردم او را انتخاب مى کنند. یا با کودتاى نظامى و امثال آن بر سر کار مى آید و در چنین حاکمى جز برخى صفات معروف، چیزى شرط نیست و روشن است که اعتقاد به ریاست یک رئیس جمهور یا نخست وزیر، از اصول اعتقادى نیست که اگر کسى به پیشوایى و رهبرى او اعتقاد نداشته باشد فاسق به شمار آید. در کشورهاى اسلامى پیوسته کسى به جاى دیگرى به حکومت رسیده است، چه با رغبت مردم یا اکراه آنان و هرگز کسى اعتقاد به زمامدارى او را از اصول عقائد نشمرده و فسق او را موجب خلع او قرار نداده است، وگرنه سنگ روى سنگ بند نمى شد.

اما شیعه امامیه به امامت به عنوان استمرار وظایف رسالت مى نگرند (نه خود رسالت، چون با رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، نبوت و پیامبرى ختم شد). روشن است که دست یافتن به چنین مقامى یک سلسله صلاحیت هاى بالا مى طلبد که کسى آنها را نمى یابد مگر آن که تحت عنایت هاى ویژه الهى قرار گیرد و در اصول و فروع دین و در عدالت و عصمت و رهبرى حکیمانه و شئون دیگر، جاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) بنشیند[و بدیهی است که امامت با این معنی از اصول عقائد باشد].[۱۰]

امامت از نگاه عقل و نقل

فی الجمله، علمای شیعه مباحث عقلی امامت عامّه را در چهار مطلب منطقی و عقلی بیان داشته‌اند. ابن‌میثم بحرانی خلاصۀ این چهار مطلب را به طور تفصیل در قواعد المرام بیان فرموده که ذیلاً خلاصه‌ای از آن آورده می‌شود:

1ـ هَلیّت وجود امام: در این بحث از ضرورت یا عدم ضرورت وجود امام بحث می‌شود و با قاعدۀ عقلی لطف، وجود امام اثبات می‌گردد.

2ـ لمیّت وجود امام: در این بخش از هدف و چرایی وجود امام بحث می‌شود.

3ـ کیف الإمام: در این بخش از صفات امام بحث به میان می‌آید.

4ـ مَن الإمام: این بخش که آخرین بحث عقلی امامت است، به اثبات امامت خاصّه پرداخته می‌شود و در باب تعیین شخص امام سخن به میان می‌آید[۱۱].

ضرورت وجود امام

ملاک حکم عقل در باب نصب امام از جانب خداوند، همان ملاک نصب پیامبر است. به باور شیعۀ دوازده امامی سبب و انگیزۀ نصب پیامبر و بعثت او، لطف نامتناهی الهی به جامعۀ بشری می‌باشد. چه خداوند حکیم قادر، طبق رحمت و لطف رحمانی به همۀ ممکنات و در رأس آنها به آدمیان، هستی بخشید و طبق رحمت رحیمی و لطف خاصّ الهی، جهت هدایت و ارشاد بشر پیامبران را برانگیخت. بدیهی است که نیاز بشر به هدایت و ارشاد، دائمی و لطف خداوندی نیز همیشگی و مستمرّ است. پس وجود امام، استمرار لطف خداوند به جامعۀ بشری می‌باشد. به بیان دیگر، علّت محدثه، علّت مُبقیّه نیز هست.

با توجّه بدین نکته، شیخ طوسی در آغاز تلخیص الشافی می‌فرماید: «الکَلاَمُ فِی وُجودِ الإِمَامِ عَقلاً وَ إِن لَم یَکُن سَمعُ، وَ الَّذِی یَدُلُّ عَلَی ذَلِکَ مَا ثَبَتَ مِن کَونِهِ لُطفاً، فَجَرَی مَجرَی سَائِرِ الأَلطَافِ فِی أَنَّهُ لاَیُحسَنُ التَّکلِیفُ مِن دُونِهِ: سخن در وجوب وجود امام به حکم عقل است، گرچه به فرض سمع (آیات و احادیث) در کار نباشد. دلیل این مطلب، لطف بودن امامت به سان سایر الطاف الهی می‌باشد، (به سان وجود پیامبر) که بدون آن تکلیف از جانب حق‌تعالی مورد قبول عقول نخواهد بود»[۱۲]. ملاّ عبدالرّزاق لاهیجی نیز می‌فرماید: «هرکه نبوّت را دانسته باشد و سبب حاجت به نبی را شناخته باشد، شک نکند در بقای حاجت به وجود چنین شخصی در هر زمانی از ازمنه، بقای تکلیف حاجت ناس به وجود مرشد هادی آمرِ ناهی که از او فراگیرند و به او رجوع نمایند، معلوم است. پس امامت جز خلیفگی و نیابت از پیامبر نباشد»[۱۳]. باز همو فرماید: «نشاید و روا نبُوَد که پیغمبر(ص) شخصی را به جهت قیام به امور مکلَّفین تعیین نکند و حال آنکه بیان کرده باشد امور غیر ضروریّه را. عصمت در چنین شخصی شرط باشد و عقول بشری راهی به شناخت عصمت نباشد. پس واجب باشد ورود نصّ بر او از جانب خدای تعال»[۱۴].

خواجه نصیر طوسی نیز در باب وجوبِ وجود امام با استناد به قاعدۀ عقلی لطف می‌فرماید: «اِنحِصَارُ اللُّطفِ فِیهِ مَعلُومٌ لِلعُقَلاَءِ، وُجُودِهِ لُطفٌ وَ تَصَرُّفُهُ لُطفٌ آخَرٌ: انحصار لطف به نصب و تعیین امام (بعد از پیامبر) برای عاقلان جهان روشن است، چه وجود امام در میان جامعۀ بشری لطف و تصرّف او در امور دینی و دنیایی لطفی دیگر است»[۱۵]. علاّمه حلّی در این باب می‌فرماید: «هِیَ وَاجِبَةٌ عَقلاً لِأَنَّ الإِمَامَةَ لُطفٌ، لِأَنَّا نَعلَمُ إِذَا کَانَ لِلنَّاسِ رَئِیسٌ مُطَاعٌ مُرشِدٌ، کَانُوا إِلَی الصَّلاَحِ أَقرَبُ وَ مِنَ الفَسَادِ أَبعَدُ: به حکم عقل نصب امام از جانب خداوند واجب باشد، چون ما می‌دانیم که اگر برای مردمان رئیس مفترض‌الطّاعه و راهنمای معصوم در کار باشد، به صلاح نزدیک و از فساد دورتر خواهند بود» (حلّی، 1385: 66). ابن میثم نیز می‌فرماید: «إِنَّ نَصبَ الإِمَامِ لُطفٌ مِن فِعلِ اللهِ، وَ کُلُّ لُطفٍ وَاجِبٌ فِی حِکمَةِ اللهِ أَن یَفعَلَهُ، فَنَصبُ الإِمَامِ وَاجِبٌ مِنَ اللهِ فِی کُلِّ زَمَانٍ: همانا امام لطفی از افعال خداوندی باشد و در حکمت الهی جمیع لطف‌ها واجب است. پس نصب امام از جانب خداوند در جمیع ازمنۀ بقای تکلیف واجب است»[۱۶].

شایان ذکر آنکه ریشۀ حکم عقلی قاعدۀ لطف در قرآن مجید است که خداوند عقول سالم بشری را بدان حکم ارشاد فرمود و در آیات بسیاری بدان اشارت فرموده است: «...کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ...: ...پروردگارتان رحمت را بر خود فرض کرده...»[۱۷]. در این آیه دو نکتة قابل دقّت است: یکی آنکه هیچ نیرویی لطف را بر خدا واجب نکرده، چون خدا بالادست ندارد، بلکه خود، لطف را بر ذات خود واجب کرده است. دو دیگر آنکه چون خداوند حکیم و قادر مطلق است، محال است که بخل در ذات او راه یابد و رحمتی را دریغ نماید. با توجّه بدین نکته، خداوند بارها وجود پیامبر و قرآن را به عنوان رحمت و لطف معرّفی کرده است و به عنوان نمونه می‌فرماید: «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِینَ: ما تو را جز براى رحمت جهانیان نفرستادیم»[۱۸]؛ «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ...: و از قرآن آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان نازل مى‏کنیم...»[۱۹]. بدیهی است که وجود امام نیز در راستای وجود پیامبر و قرآن است و با نصب امام، لطف بی‌کران الهی استمرار می‌یابد.

علّت غایی نصب امام

شیعۀ دوازده امامی بعد از آنکه به حکم قاعدۀ عقلی، لطف وجود و وجوب نصب امام را اثبات کردند، علّت غایی و هدف از نصب و تعیین امام را مورد بحث قرار دادند. بدیهی است که بحث از هدف و غایت، مترتّب بر بحث وجود امام است. دو نکته در این باب از نظر امامیّه بسیار مهمّ است: یکی آنکه جامعۀ بشری بدون امام، به سرمنزل سعادت و کمال نخواهد رسید. دو دیگر آنکه امام حافظ شریعت است و شریعت بدون او نماند.

ابن میثم در بیان هدف از نصب امام فرموده است: «هدف و غایت از نصب امام در دو چیز خلاصه می‌شود: یکی آنکه امام جامعۀ بشری را به اذن الله به جهت کمال ممکن سوق می‌دهد. دو دیگر آنکه حافظ شریعت حقّۀ الهی می‌باشد و بدون وجود امام شریعت الهی نپاید، چون مدّعیان ناشایسته با اعمال نابایستۀ خود دین را تحریف نمایند. امام در شرایط گونه‌گون دین خدا را از خطرات حفظ فرماید که او مقوّم دین و دین متقوّم به اوست[۲۰]. لاهیجی در این باب فرموده است: «برای دو جهت نصب امام واجب است: یکی حاجت شریعت باقیّه إلی یوم القیامه به حافظی معصوم، چنان‌که محتاج است در ابتدا به مبلّغی معصوم. حاجت شریعت در بقا به حافظ، شبیه به حاجت وجود ممکن به علّت در بقاء باشد. دوم حاجت مکلّفین به رئیس مطاع مأمون از خطا و جور که با وجود او نزدیک شوند به فعل تکلیف»[۲۱].

فاضل مقداد در این باب گفته است: «هر که قواعد سیاست داند، شک نکند که وقتی رئیسی هدایت‌گر در کار باشد که جلوی ستمگران ایستد و آنان را از ستم منع نماید و مردمان را به دینداری وادارد، این جامعه به صلاح و قرب الهی نزدیک، و از فساد و تباهی دور ماند. پس مقصود و هدف از لطف الهی در نصب امام معصوم جز این نباشد»[۲۲].

صفات امام

این بخش در حقیقت برجسته‌ترین مبحث امامت است. عصمت، در رأس جمیع صفات والای امامت می‌باشد که با وجود عصمت سایر کمالات نیز به تبع آن وجود دارد. به باور شیعه، امام باید معصوم باشد، یعنی در اندیشه و گفتار و کردار خطا نداشته باشد. امام از این جهت شباهت تامّ به پیامبر دارد، چه او نیز باید معصوم باشد. بدیهی است که معنی این سخن، تساوی امام با پیامبر نیست، چه پیامبر، آورنده و گیرندۀ شریعت است، لیکن امام، حافظ و مبیّن شریعت پیامبر است.

برخی از عالمان اهل سنّت به سان قاضی عبدالجبّار معتزلی، به شیعه خرده گرفته‌اند و گفته‌اند که به باور شیعه، پیامبر و امام مساوی هستند، چون هر دو معصوم‌اَند. سیّدمرتضی نخست سخنان وی را به طور تفصیل آورده، سپس پاسخ بسیار عالمانه‌ای بدو داده است و چنین فرموده: «اِنَّ مَن جَعَلَ بَعضَ صِفَاتِ النَّبِیِّ أَو أَکثَرَهَا لِلإِمَامِ وَ جَعَلَ بَینَهُمَا مَزِیَّةً مَعقُولَةً، خَالَفَ خُصُومَهُ فِی صِفَاتِ الإِمَامِ: هر که برخی یا اکثر صفات پیامبر را برای امام اثبات نماید و میان آن دو فرقی معقول قائل شود (و بگوید که أخذ شریعت ویژۀ پیامبر است)، با معاندان خود در باب صفات امام مخالفت ورزیده، نه آنکه امام را با پیامبر یکسان دانسته باشد»[۲۳].

اینکه جمیع علمای اهل سنّت منکر عصمت امام هستند، بدان جهت است که می‌دانند اگر عصمت شرط شود، باید از باور خود دست بردارند، چون به قول ایشان هیچ‌ یک از خلفا معصوم نبوده‌اند.

اینک ذیلاً دیدگاه‌های عالمان نام‌آور شیعۀ دوازده امامی در این باب ذکر می‌شود:

شیخ طوسی فرموده است: امامت با قاعدۀ عقلی لطف اثبات شد. وقتی امام لطف است که معصوم باشد، چه بدون عصمت، وی مصون از خطا در اندیشه، گفتار و کردار نخواهد بود. اگر بنا باشد که امام عمداً یا حتّی سهواً مرتکب خطا شود، با وجوب تبعیّت از او متناقض خواهد بود. مضاف بر آنکه چنین وجوبی اغراء به جهل است. با این فرض، وجود امام نه تنها لطف نیست، بلکه بدترین شرّ است، چون سبب دوری مردم از خدا و گرفتار آمدنشان در عذاب نامحدود اُخروی می‌شود. فی الجمله، عصمت امام به سان عصمت انبیاء می‌باشد، چون هر دو حافظ و مبیّن شریعت هستند.

خلاصۀ سخنان شیخ چنین است: «فَالعِصمَةُ شَرطٌ اَسَاسِی لِجَمِیعِ الأَنبِیَاءِ وَ الأَئِمَّةِ، سَوَاءٌ فِی الذُّنُوبِ الکَبِیرَةِ أَوِ الصَّغِیرَةِ وَ سَوَاءٌ قَبلَ النُّبُوَّةِوَ الإِمَامَةِ وَ بَعدَهُمُا عَلَی سَبِیلِ العَمدِ وَ النِّسیَانِ» [۲۴]. سخن شیخ طوسی در باب عصمت امام، کامل‌ترین سخن می‌باشد که بیانگر باور شیعة دوازده امامی است.

اگر کسی بگوید و بپرسدکه عصمت بعد از امامت معقول است، لیکن عصمت پیش از امامت چه لزومی دارد؟ پاسخ این است که برای برخی از مقامات معنوی سابقۀ درخشان لازم است تا پذیرش مردمی را داشته باشد؛ مثلاً اگر کسی سابقۀ بد داشته باشد و بعد توبه نماید، مردم او را به عنوان مرجع دینی و رهبر دینی نمی‌پذیرند. همچنان‌که در نظام جمهوری اسلامی هیچ یک از اعضای ساواکِ شاه، وزیر یا حتّی مدیر کُل نشد، گرچه ممکن بود توبه کرده باشد.

خداوند در قرآن بدین نکته اشارت فرموده است که «... لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ: پیمان من به ستمکاران نمى‏رسد»[۲۵]. کلمۀ «ظالمین»، عموم و اطلاق دارد، یعنی هیچ‌ یک از ستمگران بدون هیچ قید و شرطی شایستگی امامت ندارند. طبق این آیه اگر کسی مرتکب هر نوع ستمی در هر مرحله‌ای از زندگی خود شده باشد، شایستگی این مقام شامخ الهی را ندارد. اگر کسی در نوجوانی مرتکب گناهی شده باشد و بعد توبه نموده باشد نیز مشمول این آیه می‌گردد. چون گناه، ظلم به نَفس یا ظلم به غیر است که بارها خداوند در قرآن گناهکار را ظالم معرّفی کرده است؛ مثلاً در سورۀ کهف آیۀ 35 در باب کسی که از دین برگشته و منکر آخرت شده بود، می‌فرماید: «وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هَذِهِ أَبَدًا».

بدیهی است که این آیه خود دلیل واضحی بر عصمت امام نیز هست که در بحث قرآنی بدان اشاره خواهد شد. خواجه نصیر طوسی با عباراتی کوتاه با پنج برهان عصمت امام را اثبات فرموده است و چنین گفته است: «وَ امتِنَاعُ التَّسَلسُلِ یُوجَبُ عِصمَتَهُ؛ وَ لِأَنَّهُ حَافِظٌ لِلشَّرعِ؛ وَ لِوُجُوبِ الإِنکَارِ عَلَیهِ لَو أَقدَمَ عَلَی المَعصِیَةِ، فَیُضَادُّ أَمرُ الطَّاعَةِ؛ وَ یَفُوتُ الغَرَضُ مِن نَصبِهِ؛ وَ لِإِنحِطَاطِ دَرَجَتِهِ عَن أَقَلِّ العَوَامِّ: اگر امام، معصوم نباشد تسلسل لازم آید، و چون امام حافظ شریعت است، باید معصوم باشد. نیز اگر امام معصوم نباشد، واجب‌الانکار شود که با مفترض‌الطاعه بودن متناقض باشد، و نیز اگر امام معصوم نباشد، نقض غرض شود (چون هدف از نصب امام هدایت است و در صورت عدم عصمت، سبب ضلالت امّت شود). همچنین اگر معصوم نباشد، لازم آید که از تودۀ مردم هم پست‌تر شود، چون آگاهانه مرتکب گناه می‌شود»[۲۶].

علاّمه حلّی به نحو مبسوط این براهین پنج‌گانه را شرح کرده که جهت رعایت اختصار از بیان آن معذوریم. فی الجمله، با توجّه به هدف نصب امام، اگر بنا باشد که او خطا کند، به امام دیگر باید رجوع شود و هکذا که به تسلسل انجامد و چون تسلسل باطل باشد، پس امام باید معصوم باشد و نیز امام که حافظ شریعت است، نباید خطا کند وگرنه مبیّن و حافظ شرع نباشد. خداوند فرموده است که حافظ شریعت باید بدون خطا شریعت را بیان نماید: «... وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ...: ... و ما این ذکر [= قرآن‏] را بر تو نازل کردیم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است، براى آنها روشن سازى‏...»[۲۷]. و نیز غرض و هدف از نصب امام، ارشاد جاهلان و خطاکاران است و اگر خود خطاکار باشد، هم متناقض با وجوب اطاعت امام است، هم غرض حاصل نشده است و نیز اگر امام خطا کند، با توجّه به اینکه او آگاه‌تر از دیگران است و گناه عالم بدتر از گناه جاهل است، پس لازم آید که بدتر از مردم عادی باشد.

فیّاض لاهیجی نیز با براهین استوار عصمت امام را اثبات نمود که ذیلاً بخش‌هایی از سخنان وی آورده می‌شود:

جمهور اهل سنّت برآنند که امامت از فروع دین است، بنابراین که بقای دین را موقوف ندارند به وجود امام، بل نظام امور مسلمین را منوط به او دانند. لیکن جمهور امامیّه امامت را از اصول دین دانند، بنابراین‌که بقای شریعت را به وجود امام موقوف دانند، چنان‌که ابتدای شریعت به وجود نبیّ موقوف است. دیگر از مواضع اختلاف، عصمت امام است. امامیّه عصمت امام را واجب دانند، چون امام نزد ایشان از مقوّمات دین باشد و با عدم عصمت امام، دین مأمون از تغییر و تبدیل نتواند بود. نزد غیر امامیّه عصمت شرط نباشد. امام الحرمین که از اعاظم علمای ایشان است، گفته که چون ظلم و جور امام ظاهر شود و به منع قولی منزجر نشود، هر آینه اهل حلّ و عقد را رسد که اتّفاق کنند بر منع فعلی، اگرچه محتاج به تشهیر اسلحه و حروب باشد[۲۸].

در پایان این بخش، شایان ذکر آن‌که شیعة دوازده امامی با اثبات عصمت امام، جمیع کمالات ممکن را نیز برای امام اثبات کرده‌اند. ابن‌میثم در این باب گفته است: «اِنَّا لَمَّا قُلنَا یَجِبُ أَن‌یَکُونَ الإِمَامُ مَعصُوماً، وَجَبَ أَن‌ یَکُونَ مُستَجمِعاً لِجَمِیعِ الکَمَالاَتِ النَّفسَانِیَّةِ مِثل العِلمِ وَ الشَّجَاعَةِ وَ العَدَالَةِ»[۲۹].

شخص امام بعد از پیامبر کیست؟

این بخش مربوط به امامت خاصّه است. سه بخش پیشین در حقیقت به عنوان مقدّمه بر این بخش بود. چون بعد از اثبات وجوب وجود امام و هدف از نصب امام و بیان عصمت برای امام، حال سخن این است که چه کسی بعد از پیامبر(ص) حائز این مقام شامخ می‌باشد. بدیهی است که اهل سنّت با توجّه به اینکه عصمت را در امام شرط نمی‌دانند و او را مدیر امّت می‌پندارند، در انتخاب او نیز به رأی مردم بسنده می‌کنند. لیکن جمیع فرقه‌های شیعه مخصوصاً شیعة دوازده امامی، اتّفاق دارند که مردم امام معصوم را نتوانند انتخاب نمایند، چون معصوم را فقط خدا و رسول شناسند و بنابراین، باید امام از جانب خدا و رسول تعیین شود. این همان منصوص بودن امام است. شیعة دوازده امامی قائل به نصّ جلیّ می‌باشد، گرچه برخی از فرقه‌های شیعه به سان زیدیّه قائل به نصّ خفیّ هستند.

فی الجمله به حکم عقل، بعد از پیامبر اکرم(ص) هیچ کس جز علی، علیه‌السّلام، معصوم نیست. پس علی(ع) امام بعد از رسول خدا (ص) می‌باشد. شیخ طوسی در این باب می‌فرماید: «ما از دو راه منصوص بودن حضرت علی(ع) را اثبات می‌نماییم؛ یکی از راه براهین عقلی، دو دیگر با تمسّک به ادلّۀ نقلی. امّا دلیل عقلی ما آن است که ما امامت را با قاعدۀ عقلی لطف اثبات نمودیم و گفتیم که لطف الهی وقتی محقّق می‌شود که امام معصوم باشد. اینک می‌گوییم که بعد از پیامبر(ص)، سه کس در مظانّ احراز مقام امامت بودند. عبّاس عموی پیامبر، ابوبکر و علی(ع). با برهان تفصیل و تردید، اثبات می‌شود که فقط علی، علیه‌السّلام، شایستۀ مقام امامت است، چون عبّاس اساساً نسبت به احکام اسلامی آگاهی کامل نداشت و ابوبکر نیز خود اقرار به عدم عصمت خویش کرد و طبق نقل علمای نام‌آور اهل سنّت مثل امام دینوری (در کتاب الامامة و السیاسة، ج1: 16)، تاریخ طبری (ج3: 210) و مسند احمد حنبل (ج1: 14) و ... ابوبکر گفت: «إِنَّ رَسُولَ اللهِ کَانَ مَعصُوماً بِالوَحیِ وَ کَانَ مَعَهُ مَلَکٌ وَ إِنَّ لِی شَیطَاناً قَد یَعتَرِینِی، أَلاَ فَرَاعُونِی فَإِنِ استَقَمتُ فَأَعِینُونِی وَ إِن زِغتُ فَقُومُونِی: همانا پیامبر خدا به واسطۀ وحی معصوم بود و پیوسته فرشته‌ای همراهش بود، لیکن شیطانی همراه من است که گاه بر من غلبه می‌کند. به هوش باشید و مرا تحت نظر گیرید. اگر راه درست برگزیدم، کمکم نمایید وگرنه مرا از انحراف بازدارید». بنابراین، معلوم شد که جز علی، علیه‌السّلام، هیچ کس از یاران پیامبر(ص) معصوم نبود. چه علی(ع) بارها از عصمت و علم غیب خود سخن گفته است و هیچ‌گاه نفرموده که من گناه‌کارم یا ممکن است گناه کنم. پس فقط علی(ع) شایستگی مقام امامت بعد از پیامبر (ص) دارد. امّا از طریق نقل نیز آیات و روایات بسیار در باب تعیین حضرت علی(ع) به مقام امامت وجود دارد که جداگانه وارسی می‌شود[۳۰].

بدیهی است سخنان شیخ طوسی در این باب کامل و برهانش استوار می‌باشد، لذا جهت رعایت اختصار در این باب، به همین مقدار اکتفا می‌شود. شایان توجّه است که آنچه در این چهار بخش گفته آمد، اثبات امامت با استفاده از براهین عقلی بود. اینک ذیلاً به اختصار این مطلب مهم را از طریق نقل نیز پی می‌گیریم.

امامت در آینۀ آیات و روایات

در قرآن مجید بارها به مسألة امامت پرداخته شده که جهت رعایت اختصار به عنوان نمونه فقط به برخی از آنها ذیلاً اشاره می‌شود:

نخستین نکتۀ قابل توجّه آنکه خداوند در قرآن مجید میان امام و پیروانش سنخیّت برقرار کرده است و فرموده: « یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ... (به یاد آورید) روزى را که هر گروهى را با پیشوایشان مى‏خوانیم...‏»[۳۱]. خداوند متعال در بیان دیگر فرموده است: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ...: و آنان [= فرعونیان‏] را پیشوایانى قرار دادیم که به آتش (دوزخ) دعوت مى‏کنند...»[۳۲]. در باب امامان هدایت نیز می‌فرماید: «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا...: و از آنان امامان (و پیشوایانى) قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت مى‏کردند، چون شکیبایى نمودند...»[۳۳]. در بیانی دیگر امامت هدایت را به عنوان پیمان الهی معرّفی فرموده است و می‌فرماید: «... لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ:‌ پیمان من، به ستمکاران نمی رسد»[۳۴].

فی الجمله، چنان‌که از آیات مذکور لایح و روشن است، امامت در قرآن دو قِسم است: یکی امامت شیاطین و طاغوت که امّت و پیروان‌شان را به سوی جهنّم سوق می‌دهند. دو دیگر، امامت الهی که پیروان خودشان را به طرف کمال و سعادت و بهشت جاودان هدایت می‌نمایند. خداوند این دو قِسم رهبری را در آیۀ 257 از سورۀ بقره بیان فرموده است: «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ: خداوند ولى و سرپرست کسانى است که ایمان آورده‏اند. آنها را از ظلمت‌ها به سوى نور بیرون مى‏برد. (امّا) کسانى که کافر شدند، اولیاى آنها طاغوت‌ها هستند که آنها را از نور به سوى ظلمت‌ها بیرون مى‏برند. آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند‏».

خداوند در قرآن مجید مسألة تبعیّت از رهبر آگاه و هادی به حق را به عقل واگذار کرده است و می‌فرماید: «...أَفَمَن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّیَ إِلاَّ أَن یُهْدَى فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ: آیا کسى که هدایت به سوى حق مى‏کند، براى پیروى شایسته‏تر است یا آن کس که خود هدایت نمى‏شود، مگر او را هدایت کنند؟ شما را چه مى‏شود؟ چگونه داورى مى‏کنید؟!» (یونس/35).

علاّمه طباطبائی ذیل آیات «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا...»[۳۵]، و «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ...» [۳۶]، می‌‌فرماید: «مقصود آن است که خداوند برخی از انبیای بنی‌اسرائیل را با توجّه به صفات ویژۀ ایشان، به مقام امامت نیز نصب فرمود. ظاهراً «یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا» در این دو آیه جاری مجرای معنی امامت است؛ یعنی امام کسی باشد که هدایت به امر نماید. بنابراین، «هدایت به امر» در این آیات از شئون امامت است و معنایش آن است که امام علاوه بر ارائۀ طریق، دارای نوعی تصرّف تکوینی است که خداوند فقط به امامان الهی عطا فرموده است. البتّه برخی از پیامبران نیز که مقام امامت هم داشتند، از چنین موهبتی برخوردار بودند» [۳۷].

خداوند باز هم بدین نکته اشارت فرموده است چنان‌که می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ...: اى کسانى که ایمان آورده‏اید! اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر را...‏»[۳۸]. نکتۀ قابل توجّه در این آیه آن‌که اطاعت رسول خدا و اولی‌الامر با اطاعت خداوند متفاوت آمده، چه فعل «أَطِیعُوا» بعد از «الرَّسُول» تکرار نشده است! از این بیان معلوم می‌شود که «اُولِی‌الأَمر» باید به سان نبیّ در هدایت‌گری و بیان احکام شریعت معصوم باشد که اطاعت از «اولی‌الأمر» همان اطاعت از «رسول» خداست. لیکن اطاعت از خدا به گونه‌ای دیگر است، چون خداوند جاعل شریعت است، لیکن پیامبر و امام، مبیّن و شارح شریعت هستند. بدین جهت، میان اطاعت خدا و غیر خدا (یعنی رسول و اولی‌الأمر) از این جهت فرق گذاشته شده است وگرنه سخن خدا و رسول خدا و حتّی اطاعت‌ ایشان غیر هم نیست. لذا خداوند در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: «مَّنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ...: کسى که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده...»[۳۹].

احادیث در باب امامت عامّه

احادیث در این باب بیش از آن است که در این جستار مختصر آورده شود. ذیلاً به عنوان نمونه به برخی از آنها اشاره می‌شود.

امام صادق(ع) در حدیث مفصّلی بعد از اثبات وجود پیامبر(ص) می‌فرماید: «همان سان که پیامبر حافظ و مقوّم دین است و دین متقوَّم به اوست، امام نیز چنین است. با این تفاوت که پیامبر از طریق وحی، شریعت را از جانب خداوند أخذ می‌کند، ولی امام شارح و مبیّن شریعت بعد از پیامبر اکرم (ص) است و وجودش تا قیامت مستمر می‌باشد. بخشی از این حدیث شریف چنین است: «لِکَیْلَا تَخْلُوَ أَرْضُ اللَّهِ مِنْ حُجَّةٍ یَکُونُ مَعَهُ عِلْمٌ یَدُلُّ عَلَى صِدْقِ مَقَالَتِه‏»[۴۰].

امام رضا (ع) نیز در حدیث مفصّلی همین مضمون را بیان فرموده که بخشی از سخنان آن حضرت چنین است: «أمْرُ الْإِمَامَةِ مِنْ تَمَامِ الدِّین‏.. ُ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یُکْمِلْ دِینَهُ فَقَدْ رَدَّ کِتَابَ اللَّهِ وَ مَنْ رَدَّ کِتَابَ اللَّهِ فَهُوَ کَافِرٌ بِه‏: امر امامت تکمیل دین باشد. پس هر که پندارد که خداوند دین خود را کامل نکرده، کتاب خدا را ردّ نموده است و چنین کسی کافر می‌باشد»[۴۱].

باز هم امام صادق(ع) در این باب می‌فرماید: «لَوْ بَقِیَتِ الْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ لَسَاخَت: اگر زمین لحظه‌ای بدون امام ماند، نابود شود»[۴۲].

امامت خاصّه در اصول کافی

شایان ذکر آن‌که کتاب الحجّة اصول کافی شامل یک دورۀ کامل اصول عقاید به خصوص مبحث امامت عامّه و خاصّه می‌باشد که دانشمندان اسلامی چنان‌که باید بدان توجّه نمی‌کنند. ما در این جستار با توجّه به ضیق مجال به چند حدیث در باب عصمت و علم ائمّۀ اطهار، به عنوان نمونه ذیلاً اشاره می‌کنیم:

عصمت امامان در اصول کافی

در باب عصمت امامان، علیهم‌السّلام، در این کتاب شریف احادیث بسیاری وارد شده که عصمت امام را لطف خداوند بر مردم معرّفی کرده‌اند. این‌گونه احادیث ارشاد عقل به قاعدۀ عقلی لطف است که متکلّمان امامیّه در اثبات امام منصوص بدان استدلال می‌کنند.

امام باقر(ع) می‌فرمایند: «نَحْنُ الْمَثَانِی الَّذِی أعْطَاهُ اللهُ نَبِیَّنَا مُحَمَّداً (ص) وَ نَحْنُ وَجْهُ اللهِ نَتَقَلَّبُ فِی الأرْضِ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ وَ نَحْنُ عَیْنُ اللهِ فِی خَلْقِهِ وَ یَدُهُ الْمَبْسُوطَةُبِالرَّحْمَةِ عَلَى عِبَادِهِ، عَرَفَنَا مَنْ عَرَفَنَا وَ جَهِلَنَا مَنْ جَهِلَنَا: ما ثانی قرآن هستیم که خداوند به پیامبرمان حضرت محمّد(ص) عطا فرمود. ما وجه الله هستیم که میان شما حرکت می‌کنیم. ما چشم خداوند در میان مردمان هستیم و دست خداییم که جهت ایصال رحمت به مردمان گشوده شده است. هر که ما را شناخت، حقیقت را یافت و هر که ما را نشناخت، بی‌بهره ماند»[۴۳].

امام صادق(ع) در این باب فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا فَأَحْسَنَ خَلْقَنَا وَ صَوَّرَنَا فَأَحْسَنَ صُوَرَنَا وَ جَعَلَنَا عَیْنَهُ فِی عِبَادِهِ وَ لِسَانَهُ النَّاطِقَ فِی خَلْقِهِ وَ یَدَهُ الْمَبْسُوطَةَ عَلَى عِبَادِهِ بِالرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ وَجْهَهُ الَّذِی یُؤْتَى مِنْهُ وَ بَابَهُ الَّذِی یَدُلُّ عَلَیْهِ وَ خُزَّانَهُ فِی سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ، بِنَا أَثْمَرَتِ الْأَشْجَارُ وَ أَیْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ جَرَتِ الْأَنْهَارُ ... وَ بِعِبَادَتِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ لَوْ لَا نَحْنُ مَا عُبِدَ اللَّه‏: خداوند ما را آفرید و آفرینش ما را بهترین آفریده‌ها قرار داد و ما را چشم و زبان و دست گشودۀ خود در میان مردمان قرار داد. خداوند ما را وجه‌الله و باب‌الله قرار داد که آدمیان از طریق ما به جانب خداوند روند. خداوند وجود ما را خازنان خود در آسمان و زمین خود قرار داد. به وساطت ما درختان بار دهند و جویبارها جریان یابند. اگر ما نبودیم، خداوند پرستش نمی‌شد» [۴۴]. باز هم آن جناب فرموده است: «لَعَمْرِی مَا فِی السَّمَاءِ وَ لَا فِی الْأَرْضِ وَلِیٌّ لِلَّهِ عَزَّ ذِکْرُهُ إِلَّا وَ هُوَ مُؤَیَّدٌ وَ مَنْ أُیِّدَ لَمْ یُخْطِ: به جانم قَسَم که هیچ ولیّ خدایی در آسمان و زمین یافت نشود، جز آنکه از جانب خداوند مؤیَّد باشد و هرکه مؤیَّد از جانب خداوند باشد، هیچ نوع خطایی مرتکب نشود»[۴۵].

علی، علیه‌السّلام، فرموده است: «أَنَا عَیْنُ اللَّهِ وَ أَنَا یَدُ اللَّهِ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ وَ أَنَا بَابُ اللَّه‏: من چشم خدایم، من دست خدایم، من جنب‌الله و باب‌الله هستم»[۴۶].

فی الجمله، بدیهی است که وقتی امام زبان و چشم و دست خدا باشد، یعنی ارادۀ او در گفتن و نگریستن و کار انجام دادن، به ارادۀ خدا متّصل شده است و محال است که مرتکب خطا شود. معنی عصمت جز این نباشد.

علم امامان در اصول کافی

یکی از مسائل مورد اختلاف شیعه با اهل سنّت، مسألة علم مطلق امام است که اهل سنّت علم خلیفه را محدود می‌دانند، لیکن شیعۀ دوازده امامی علم امام را مطلق می‌داند. شیعه با استناد به آیات و روایات، جمیع امامان را عالم به علم غیب و شهادت می‌داند. این مسأله در کُتُب معتبر شیعه آمده است که در رأس جمیع کُتُب حدیثی شیعه، کتاب اصول کافی می‌باشد که به جهت ضیق مجال فقط به چند حدیث به عنوان نمونه ذیلاً اشاره می‌‌شود:

هشام بن حکم گوید: با فردی نصرانی به نام بُرَید خدمت امام کاظم(ع) رسیدیم و او از امام در باب انجیل پرسش‌هایی کرد که امام بخش‌های مهمّی از انجیل را بخواند و معنی کرد. مرد نصرانی با همسرش مسلمان شدند. خدمت امام صادق(ع) رسیدیم و قصّه را به حضورشان عرض نمودیم. امام خوشحال شد و فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لَا یَجْعَلُ حُجَّةً فِی أَرْضِهِ یُسْأَلُ عَنْ شَیْ‏ءٍ فَیَقُولُ لَا أَدْرِی: خداوند در روی زمین حجّتی قرار ندهد که چیزی از او پرسند و در پاسخ گوید نمی‌دانم»[۴۷]. باز هم امام صادق(ع) می‌فرماید: «نَحْنُ وُلاةُ أَمْرِ اللَّهِ وَ خَزَنَةُ عِلْمِ اللَّهِ وَ عَیْبَةُ وَحْیِ اللَّه‏: ما امامان به حق رهبران الهی و خازنان علم خداوندی و صندوق وحی خدا هستیم»[۴۸].

برید بن معاویه گوید: یکی از دو امام (امام باقر یا امام صادق)، علیهماالسّلام، در تفسیر آیۀ «...وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ...: ... در حالى که تفسیر آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمى‏دانند...» (آل‌عمران/7) فرموده است: «رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَفْضَلُ الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ قَدْ عَلَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَمِیعَ مَا أَنْزَلَ عَلَیْهِ مِنَ التَّنْزِیلِ وَ التَّأْوِیلِ وَ مَا کَانَ اللَّهُ لِیُنْزِلَ عَلَیْهِ شَیْئاً لَمْ یُعَلِّمْهُ تَأْوِیلَهُ وَ أَوْصِیَاؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ یَعْلَمُونَهُ کُلَّهُ: پیامبر(ص) برترین فرد از راسخون در علم بود که خداوند تنزیل و تأویل جمیع آیات قرآن را بدو آموخته بود و اوصیای بعد از او (امامان) نیز به همۀ آنها علم کامل دارند»[۴۹].

امام صادق(ع) در تفسیر آیۀ «...اعْمَلُواْ فَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ...: عمل کنید! خداوند و فرستادة او و مؤمنان، اعمال شما را مى‏بینند...‏»[۵۰]، می‌فرماید: «مقصود از «مؤمنون» در این آیه ما امامان هستیم که بعد از خدا و رسول خدا به جمیع اعمال بندگان خدا علم و آگاهی داریم»[۵۱]. همچنین، روزی امام صادق(ع) به ابوبصیر فرمود: «یَا أَبَا مُحَمَّدٍ عَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَلِیّاً (ع) أَلْفَ بَابٍ یُفْتَحُ مِنْ کُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَابٍ. فَنَکَتَ سَاعَةً فِی الْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاکَ، ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَامِعَةَ وَ مَا یُدْرِیهِمْ مَا الْجَامِعَةُ؛ ..فِیهَا کُلُّ حَلَالٍ وَ حَرَامٍ وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ یَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَیْهِ حَتَّى الْأَرْشُ فِی الْخَدْشِ... ثُمَّ سَکَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ وَ مَا یُدْرِیهِمْ مَا الْجَفْرُ؛ وِعَاءٌ فِیهِ عِلْمُ النَّبِیِّینَ وَ الْوَصِیِّینَ وَ عِلْمُ الْعُلَمَاءِ الَّذِینَ مَضَوْا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ ثمّ قَالَ: وَ لَیْسَ بِذَاکَ. ثُمَّ سَکَتَ سَاعَةً فقَالَ: وَ إِنَّ عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ(ع) وَ مَا یُدْرِیهِمْ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ (ع)، ..ثُمَّ قَالَ: إِنَّ عِنْدَنَا عِلْمَ مَا کَانَ وَ عِلْمَ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ و مَا یَحْدُثُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِ الْأَمْرِ وَ الشَّیْ‏ءُ بَعْدَ الشَّیْ‏ءِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَة:ای ابومحمّد! رسول اکرم (ص) هزار باب علم به علی(ع) آموخت که از هر باب آن هزار باب دیگر گشوده شود. سپس ساعتی تأمّل کرد و فرمود: آنچه گفتم نهایت علم نبود. سپس فرمود: به یقین علم جامعه نزد ماست. مردم چه دانند که علم جامعه چیست؟ آن علمی باشد که جمیع احکام حلال و حرام، حتّی خراش روی پوست در آن آمده است. پس اندکی سکوت کرد و پس از آن فرمود: علم جِفر نزد ماست و مردم چه دانند که علم جفر چه باشد؟ جفر ظرفی است که در آن علم جمیع انبیای پیشین و جانشینانشان و همۀ دانایان بنی‌اسرائیل در آن موجود است. آنگاه فرمود: این علم نیز نهایت دانش نیست. سپس ساعتی سکوت کرد و فرمود: همانا مُصحف فاطمة زهرا (س) نزد ماست و مردم چه دانند که مُصحف فاطمه چه باشد. سپس فرمود: علم جمیع حوادث گذشته تا حال و نیز از حال تا قیام قیامت پیش ماست. هرچه هر روز و شب اتّفاق افتد و هر امری و چیزی که یکی بعد از دیگری تا قیامت واقع شود، ما به جمیع آن امور علم و آگاهی داریم»[۵۲].

امام صادق(ع) در حدیث دیگری می‌فرماید: «زنادقه به سال 128 هجری ظاهر خواهند شد. راوی پرسید: شما چگونه از این امر مطّلع شدید؟ فرمود: این مطلب را در مُصحف فاطمه (س) مشاهده نمودم. راوی پرسید: مصحف فاطمه چیست؟ امام فرمود: خداوند بعد از وفات پیامبر اکرم (ص) فرشته‌ای جهت دلداری فاطمه (س)، خدمت ایشان فرستاد که آن فرشته به اذن الله جمیع اسرار عالم را به فاطمه (س) الهام کرد و فاطمه (س) آن را بر علی(ع) املاء نمود و حضرت علی(ع) آن را بنگاشت. جمیع آن نوشته‌ها همان مصحف فاطمه(س) است. آنگاه فرمود: «أَمَا إِنَّهُ لَیْسَ فِیهِ شَیْ‏ءٌ مِنَ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامِ وَ لَکِنْ فِیهِ عِلْمُ مَا یَکُون‏: بدانید! که مُصحف فاطمه(س) کتاب احکام حلال و حرام نیست، بلکه در آن علم همه چیز تا روز قیامت موجود است»[۵۳].

جمیع احادیث فوق‌، جزء محکمات هستند و اگر جایی حدیثی به چشم بخورد که غیر اینها باشد، باید به این احادیث ارجاع شود. چه ممکن است امام در مقام تقیّه سخنی دیگر به زبان راند و یا با توجّه به ظرفیّت ذهنی شنوندگان چیزی غیر اینها بگوید.

امام سجاد(ع) می‌فرماید: «نَحْنُ وَ اللَّهِ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِوَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَة: به خدا سوگند ما درخت نبوّت و کان علم الهی و محل آمد و شد فرشتگانیم»[۵۴].

طبق فرمودۀ امام باقر، امام صادق و امام هادی، علیهم‌السّلام، هفتاد و دو حرف از هفتاد و سه حرف اسم اعظم نزد پیامبر اکرم(ص) و دوازده امام است. امام باقر فرمود: «نَحْنُ عِنْدَنَا مِنَ الِاسْمِ الْأَعْظَمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ وَاحِدٌ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى اسْتَأْثَرَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَهُ: از اسم اعظم، هفتاد و دو حرف نزد ماست و تنها به یک حرف آن ما دست نداریم. خداوند آن یک حرف را برای خود اختصاص داده است»[۵۵].

این‌که اسم اعظم چیست، کسی را به آن آگاهی نیست. مسلّم علم همراه قدرت در صاحب اسم اعظم جمع است که کمالی بالاتر از صاحب آن برای بشر فرض ندارد. لذا در دنبال همان حدیث، امام باقر(ع) فرموده است: «فقط یک حرف از اسم اعظم در دست وزیر سلیمان بود که در مدّتی کمتر از چشم هم زدن تخت بلقیس را از یمن تا فلسطین نزد سلیمان احضار کرد»[۵۶].

امامت خاصّه در قرآن و سایر کُتُب روایی

مطالب این بند در دو بخش در کوتاه‌ سخن بیان خواهد شد:

الف) ده‌ها آیه در قرآن مجید در مدح و ستایش حضرت علی(ع) و اهل بیت(ع) وارد شده است. سیّد هاشم بحرانی در غایة المرام صد و سی و شش آیه در مدح حضرت علی(ع) آورده است.[۵۷]. نکتۀ قابل توجّه آن‌که علاّمه بحرانی جمیع آیات را با ذکر احادیث فراوان از طریق کُتُب معتبر اهل سنّت آورده است. این آیات مضاف بر سورۀ دهر (هَل أَتَی) و سورۀ کوثر می‌باشد که در این مقاله برای نمونه فقط به سه آیه در باب امامت حضرت علی(ع) استناد می‌شود:

آیۀ مباهله (آل‌عمران/ 6)

خداوند در این آیه فرموده است: «فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءکُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ: هرگاه بعد از علم و دانشى که (دربارة مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانى با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود. آنگاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم».

مباهله، یعنی «علیه یکدیگر نفرین کردن» تا خداوند باطل را نابود سازد که نوعی مبارزۀ معنوی است. پیامبر (ص) برای چنین کار عظیمی فقط فاطمه، علی، حسن و حسین، علیهم‌السّلام، را همراه خودشان انتخاب فرمودند. معلوم می‌شود که در میان صحابه و خویشاوندان پیامبر، هیچ‌ کس معنویّتی چون آنان نداشته است. البتّه نصارای نجران که آن شکوه و معنویّت را دیدند، از مباهله دست برداشتند و تسلیم خواست پیغمبر اکرم(ص) شدند.

در این آیه به اتّفاق شیعه و سنّی مقصود از «أَنفُسَنا» حضرت علی(ع) می‌باشد که به عنوان نَفس پیامبر مطرح شده است. فخر رازی گوید: «مقصود از «أَنفُسَنَا» وحدت صفات و کمالات علی(ع) و پیامبر اکرم(ص) است که علی(ع) جمیع صفات و کمالات پیامبر را جز نبوّت دارا می‌باشد»[۵۸].

به هر روی، طبق نصّ این آیه، علی(ع) دارای جمیع صفات پیامبر مثل علم و عصمت می‌باشد. با توجّه به اطلاق آیه، فقط نبوّت را ندارد، چون در سایر آیات و احادیث، نبوّت استثنا شده است. از جمله صفات پیامبر آنکه آن حضرت مبیّن شریعت و امام امّت بودند. پس علی(ع) نیز صفت امامت و بیانگری شریعت را دارد. شیخ طوسی با توجّه بدین نکته فرموده است: «طبق این آیه، علی(ع) امام مسلمانان بعد از پیامبر اکرم(ص) است، چون این آیه مساوی بودن کمالات علی(ع) با پیامبر (جز پیامبری) را اعلام می‌فرماید و طبق قیاس مساوات علی(ع) معصوم و اعلم امّت اسلامی است و فقط چنین کسی شایستگی امامت دارد»[۵۹].

آیات 3 و 67 سورۀ مائده

خداوند در آیۀ67 این سوره، نخست به پیامبر(ص) فرمان داد تا علی(ع) را به عنوان امام بعد از خود معرّفی نماید. سپس در آیة 3 از همین سوره بعد از معرّفی شدن علی(ع) به عنوان جانشین پیامبر اکرم (ص)، اکمال دین را اعلام فرمود. این دو آیه به ترتیب به «آیۀ تبلیغ و اکمال دین» معروف هستند. خداوند در آیۀ تبلیغ می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ...: اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان و اگر نکنى، رسالت او را انجام نداده‏اى. خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مى‏دارد...»[۶۰]. در آیۀ اکمال نیز خداوند متعال می‌فرماید: «...الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا...: امروز(روز نصب علی(ع) بر امامت)، دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم» [۶۱].

در حقیقت آیۀ تبلیغ مقدّمۀ آیۀ اکمال دین است و از جهت ترتیب نزول نیز نخست آیۀ تبلیغ، سپس آیۀ اکمال نازل گردیده است. روایات در شأن نزول این دو آیه از طریق شیعه، اجماعی و از ناحیۀ اهل سنّت نیز به نحو مستفیض می‌باشد. جای تردید نیست که این دو آیه روز هجدهم ذی‌ حجّة سال دهم هجری (روز عید غدیر) یکی بعد از دیگری نازل شده است. ذیلاً به نمونه‌هایی از احادیث از طریق اهل سنّت و شیعه اشارت می‌شود.

ابوسعید خدری از پیامبر نقل کرد که آیۀ ولایت روز هجدهم ذی‌ حجّة سال دهم هجری در باب نصب حضرت علی(ع) به امامت نازل گردید[۶۲]. و امام باقر(ع) می‌فرماید: «آخَرُ فَرِیضَةٍ أَنزَلَهَا اللهُ الولاَیَةُ: مسألة ولایت و نصب حضرت علی(ع) به امامت، آخرین فریضه‌ای بود که خداوند نازل فرمود»[۶۳]. امام رضا(ع) نیز می‌فرماید: «أَنزَلَ اللهُ فِی حَجَّةِ الوِدَاعِ آیَةَ «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی»؛ أَمرُ الإِمَامَةِ مِن تَمَامِ الدِّینِ، لَم یُمضَ(ص) حَتّی بَیَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِینِهِم وَ أَقَامَ لَهُم عَلِیّاً عِلماً وَ إِمَاماً: خداوند آیۀ «الیوم أکملتُ...» را در حجةالوداع بر پیامبر (ص) نازل فرمود. امر امامت اکمال دین است. پیامبر اکرم(ص) پیش از رحلت خود جمیع احکام دین اسلام را برای امّت خود بیان فرمود و علی(ع) را به عنوان راهنما و امام بعد از خود نصب نمود»[۶۴].

در بحث دلالی آیۀ تبلیغ، با اندک توجّه به فضای زمان نزول آیه معلوم می‌شود که اعلام امامت تا چه حد مشکل‌آفرین بوده که خداوند حفظ جان پیامبرش را در برابر خطرات منافقان مسلمان‌نما به عهده گرفته است و با تأکید تمام به پیامبر اکرم (ص) دستور اعلام این امر مهم را داده است و در آیۀ اکمال فرمود: «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ‏: امروز، کافران از (زوال) آیین شما،مأیوس شدند؛ بنابر این، از آنها نترسید و از (مخالفت) من بترسید. امروز، دین شما را کامل کردم».

با توجّه به اینکه این دو آیه یکی بعد از دیگری در روز هجدهم ذی‌ حجّة سال دهم هجری نازل شده است و معرّفی حضرت علی(ع) به دست پیامبر اکرم(ص) یقیناً انجام گرفته (در بحث حدیث غدیر خواهد آمد)، به آسانی معلوم می‌شود که تبلیغ امر مهم در آیۀ تبلیغ ممکن نیست تبلیغ قرآن و دین اسلام باشد، چون به اتّفاق شیعه و سنّی سورۀ مائده آخرین سوره‌ای بود که بر پیامبر (ص) نازل گردید. و پیامبر اکرم (ص) مدّت اندکی بعد از نزول این سوره در قید حیات بودند. با این حال، چنین تأکیدی معنی ندارد. اگر مقصود تبلیغ احکام دین باشد که اکثر احکام وارد شده در سورۀ مائده به سان صوم و صلاة، در سورۀ بقره و مانند آن سال‌ها پیش از نزول سورۀ مائده نازل شده بود. پس مقصود اعلام امامت حضرت علی(ع) است و نیز مقصود از «اَلیَوم» در آیۀ اکمال نیز، جز روز انتصاب علی(ع) به امامت چیزی دیگر نتواند بود. با توجّه بدین نکته، صاحب تفسیر «الأمثل» گفته است: «اگر مقصود از «اَلیَوم» که دو بار در آیۀ اکمال تکرار شده، فتح مکّه یا روز اعلام برائت از مشرکین (که در بخشی از سورۀ برائت آمده است) و یا روز آغاز بعثت باشد، با نزول سورۀ مائده همخوانی نخواهد داشت، چون هر سه حادثه مدّت‌ها پیش از نزول سورۀ مائده اتّفاق افتاده‌اند؛ مثلاً بین آغاز بعثت و نزول سورۀ مائده حدود 23 سال فاصلۀ زمانی در کار است و فتح مکّه حدود دو سال و اعلام برائت حدود یک سال و اَندی پیش از نزول سورۀ مائده است. بنابراین، مقصود روز انتصاب حضرت امیر(ع) به سِمَت امامت است»[۶۵].

برخی از مفسّران منصف اهل سنّت، همین مطلب را کاملاً پذیرفته‌اند؛ مثلاً سیوطی گفته است: «طبق نقل بسیاری از صحابۀ پیامبر (ص)، به سان أبوسعید خدری و دیگران، این دو آیه در باب معرّفی حضرت علی(ع) به امامت مسلمانان نازل شده است که پیامبر اکرم(ص) روز هجدهم ذی‌حجّة سال دهم هجری در غدیر خُم این کار را به فرمان خدا انجام داد»[۶۶].

علاّمه طباطبائی نیز بعد از بحث‌های مفصّل در ذیل این دو آیه می‌فرماید: «این دو آیه هیچ تفسیر و توجیه دیگری جز نصب حضرت علی(ع) به امامت ندارد»[۶۷].


احادیث ویژه در اثبات امامت خاصّه (امامت اهل بیت، علیهم‌السّلام)

در این بخش فقط در وسع مقاله به سه حدیث در باب منصوب بودن علی، علیه‌السّلام، به مقام امامت استناد می‌شود:

حدیث غدیر

هیچ عالم بی‌تعصّب اسلامی، منکر سند این حدیث نیست. اسناد این حدیث به تفصیل در کتاب‌های عبقات الأنوار، غایة المرام و به خصوص در کتاب الغدیر و ... آمده است. بحرانی این حدیث شریف را از 89 طریق نقل فرموده است (ر.ک؛ بحرانی، 1388، ج1: 165ـ135). علاّمه امینی در الغدیر می‌فرماید: «پیامبر اکرم (ص)، حضرت علی(ع) را در حضور بیش از صد و بیست هزار تن از یاران خود، اعمّ از اهل مدینه و دیگر بلاد اسلامی، به عنوان ولیّ امر امّت اسلامی در روز هجدهم ذی‌ حجّة سال دهم هجری در سرزمین غدیر معرّفی فرمود. بنابراین، بیش از این در باب سند این حدیث نیاز به توضیح نیست، چون این حدیث متواتر است» [۶۸].

اینک خلاصه‌ای از این حدیث را از کتاب الغدیر نقل، سپس در دلالت آن به اختصار سخن گفته می‌شود.

پیامبر اکرم(ص) آن روز فرمودند: «أیّها الناس مَن أَولَى النَّاس بِالمُؤمِنِینَ مِن أَنفُسِهِم‏؟ قَالُوا: اللهُ وَ رَسُولُهُ أَعلَم. فَقَالَ(ص): إِنَّ اللهَ مَولاَیَ، وَ أَنَا مَولَى المُؤمِنِینَ، وَ أَنَا أَولَى بِهِم مِن أَنفُسِهِم، فَمَن کُنتُ مَولاَهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَولاَهُ؛ یَقُولُهَا ثَلاَثَ مَرَّاتٍ أَو أَربَعَ مَرَّاتٍ‏: ای مردم! چه کسی نسبت به جان و مال مؤمنان بیش از خودشان ولایت دارد؟ گفتند: خدا و رسول او داناتر است. آنگاه فرمود: همانا خدا مولای من و من مولای مؤمنان هستم که بیش از خودشان به جانشان ولایت دارم. پس من مولای هرکه بودم، بی‌تردید علی هم مولای اوست. این جمله را سه یا چهار بار تکرار کردند»[۶۹].

در بحث دلالی حدیث، سخن از معنی کلمۀ «مولی» است. در زبان عربی «مولی» را معانی بسیار است که سه معنی آن شایع‌تر است: «برده، دوست، صاحب امر و امام مردم». با توجّه به صدر حدیث که پیامبر اکرم(ص) از ولایت مطلق خود، با استناد به آیۀ 6 از سورۀ احزاب (النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ)، سخن می‌گوید و مردم را به آن آیه و ولایت‌مداری پیامبر توجّه می‌دهد، و آنگاه می‌گوید: «آن ولایت و مولویّت من، عیناً به علی(ع) منتقل می‌شود» معلوم می‌گردد که کلمۀ «مولی» در این حدیث فقط به معنی «امامت و ولایت» است، نه چیز دیگر. در این حدیث دو تا «فاء تفریع» به کار رفته است: «فَـمَن کُنتُ مَولاَهُ، فَـهَذَا عَلِیٌّ مَولاَهُ»، که فاء نخستین ولایت و مولویّت پیامبر (ص) را با توجّه به مضمون آیۀ 6 از سورۀ احزاب بیان می‌دارد و فاء دوم (فَهَذَا عِلِیٌّ) بیانگر آن است که همان ولایت و مولویّت پیامبر به علی(ع) منتقل گردیده است. بنابراین، اگر در صدر و ذیل حدیث دقّت شود، در دلالت حدیث ابهامی نمی‌ماند. پیامبر اکرم(ص) حدیث را با بیان ولایت مطلق خود آغاز فرمود و همان را با فاء تفریع به علی(ع) منتقل نمود. سپس در ذیل حدیث فرمود: «فَلیَبلُغِ الشَّاهِدُ الغَائِبَ»؛ حاضران باید این مطلب مهم (اکمال دین) را به غایبان برسانند.

حدیث ثقلین

این حدیث متواتر معنوی است. سیّد هاشم بحرانی این حدیث شریف را از 39 طریق اهل سنّت نقل کرده است[۷۰]. علمای شیعی علاوه بر اینکه این حدیث را در کُتُب کلامی و تفسیری خویش نقل کرده‌اند، کتاب‌های مستقلّی نیز به همین نام تدوین نموده‌اند؛ مثل کتاب حدیث ثقلین از سیّد علی میلانی و... . ذیلاً این حدیث از غایة المرام به نقل از احمد بن حنبل نقل می‌گردد، سپس به طور خلاصه در دلالت آن بحث می‌شود.

«قَالَ رَسُولُ اللهِ(ص): «إِنِّی قَدْ تَرَکْتُ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ، أَحَدُهُمَا أَکْبَرُ مِنَ الْآخَرِ: کِتَابُ اللهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلُ بَیْتِی، ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی،‏ أَلاَ إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض‏: پیامبر اکرم(ص) فرمود: همانا من میان شما دو چیز گرانبها به جا گذاشتم که یکی بزرگتر از دیگری می‌باشد: کتاب خدا و عترت و اهل بیت من. مادام که به آن دو تمسّک جویید، هرگز گمراه نشوید. آگاه باشید که آن دو تا روز قیامت هرگز از هم جدا نشوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد آیند»[۷۱].

در بحث دلالی این حدیث به سه نکته باید توجّه نمود: یکی آنکه پیامبر، کتاب خدا و اهل بیت را عِدل یکدیگر قرار داد. دو دیگر آنکه این دو (ثقلین) تا قیامت از هم جدا نشوند. سوم وجوب تمسّک و پیروی از هر دو. نکتۀ اوّل و دوم بدون توضیح روشن است، به خصوص با توجّه به اینکه پیامبر (ص) حین بیان حدیث دو انگشت سبّابة دو دست خود را کنار هم قرار داد و فرمود: «کَهَاتَین»؛ یعنی قرآن و حدیث به سان این دو انگشت عِدل همند. نیز در متن حدیث فرمود: تا روز قیامت از هم جدا نشوند.

امّا نکتۀ سوم یعنی وجوب تمسّک به اهل بیت که این مقاله دنبال اثبات آن است، این حدیث هم از حیث دلالت منطوقی، هم از جهت دلالت مفهوم مخالف (مفهوم شرط) دالّ بر وجوب تمسّک به اهل بیت پیامبر (امامان معصوم) می‌باشد و معنی امامت چیزی جز این نباشد. امّا دلالت منطوقی یا دلالت مطابقه که انشاء در لباس اخبار آمده است، روشن و بدیهی است، چون به اتّفاق شیعه و سنّی پیروی از قرآن واجب است. پس پیروی از عِدل قرآن یعنی اهل بیت نیز واجب است. این وجوب به سان وجوب روزه است که در آیۀ «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ»[۷۲] با جملۀ خبری وارد شده که به معنی (صُومُوا: روزه بگیرید) می‌باشد. در زبان قرآن و حدیث از اینگونه کاربردها فراوان است و علّت آن این است که انشاء در لباس اخبار از تأکید بیشتری برخوردار است.

بنابراین، در این حدیث نیز جملۀ «مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا» به معنی (تَمَسَّکُوا بِهِمَا) می‌باشد. طبق این حدیث اهل بیت (امامان) همان قرآن ناطق می‌باشند که مبیّن قرآن صامت هستند. مفهوم مخالف آن نیز حجّت است؛ یعنی اگر شما امّت اسلامی به قرآن و اهل بیت تمسّک نجویید، گمراه می‌شوید. به بیان دیگر، عدم اطاعت از قرآن و اهل بیت حرام است.

حدیث منزلت

به قول سیّد هاشم بحرانی، این حدیث از صد طریق اهل سنّت نقل شده و جمیع فرقه‌های شیعه نیز آن را در کُتُب کلامی و تفسیری خود آورده‌اند[۷۳]. بنابراین، این حدیث شریف از حیث سند در حدّ متواتر است و در این باب بیش از این نیاز به بحث نیست. اینک ذیلاً این حدیث از طریق ابوسعید خدری به روایت احمد بن حنبل می‌آورده می‌شود. سپس در باب دلالت آن به نحو اختصار بحث می‌شود.

«قَالَ رَسُولُ اللهِ(ص) لِعَلِیٍّ(ع): «یَا عَلِیّ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی: پیامبر فرمودند: ای علی! تو نسبت به من به سان هارون به موسی هستی، جز آنکه پیامبری بعد از من نخواهد بود»[۷۴].

بحث دلالی حدیث: فی الجمله، این حدیث شریف در حقیقت تفسیرگر آیۀ مباهله است که خداوند از زبان پیامبرش، علی(ع) را نَفس پیامبر (ص) معرّفی فرمود: «أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ» (آل‌عمران/61). در بحث دلالی این آیه پیشتر گفته آمد که طبق این آیه، علی(ع) جمیع صفات پیامبر را (جز نبوّت) دارا می‌باشد. از جمله صفات پیامبر اکرم(ص) امامت آن بزرگوار و ولایت مطلق اوست. پس علی(ع) حائز این صفت نیز هست و علی(ع) بعد از پیامبر (ص)، امام امّت اسلامی می‌باشد. در این حدیث نیز استدلال از همین سنخ است که به چند نکته باید دقّت کرد.

نخست آنکه اضافۀ کلمۀ «منزلت» به اسم معرفۀ «هارون» افادۀ عموم می‌کند. طبق این دلالت جمیع مشترکات هارون با موسی برای حضرت علی(ع) با پیامبر اکرم(ص) نیز اثبات می‌شود (جز نبوّت که در خود حدیث نیز استثنا شده است). دو دیگر آنکه باید دید چه صفاتی جز نبوّت، میان هارون و موسی مشترک بود که جمیع آن صفات برای حضرت علی(ع) نیز اثبات می‌شود. خداوند این صفات مشترک را برشمرد و از زبان موسی فرمود: «وَاجْعَل لِّی وَزِیرًا مِّنْ أَهْلِی ‏* هَارُونَ أَخِی *‏ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی * وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی: و وزیرى از خاندانم براى من قرار ده... * برادرم هارون را! * با او پشتم را محکم کن * و او را در کارم شریک ساز»[۷۵].

بنابراین، جمیع این صفات که مسألة وزارت و بیان شریعت و هدایت امّت از جملۀ آنهاست، برای حضرت علی(ع) نیز اثبات می‌شود؛ یعنی طبق این حدیث، علی(ع) عهده‌دار حکومت بعد از پیامبر و مبیّن شریعت بعد از آن بزرگوار است. معنی امامت که ما در پی اثبات آن هستیم، جز همین نباشد. «وزیر» یا به معنی «پناه‌گاه» است که خداوند فرمود: «کَلَّا لَا وَزَرَ: هرگز چنین نیست، راه فرار و پناهگاهى وجود ندارد!»[۷۶] و یا به معنی «حامل بار سنگین ادارۀ حکومت و بیان احکام دین» است که از «وِزر» گرفته شده باشد که با توجّه بدین معنی خداوند بارها در قرآن می‌فرماید: کسی بار دیگری برندارد: «وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى‏»[۷۷] که حضرت علی(ع) بعد از پیامبر (ص) وزیر به هر دو معنی بود؛ یعنی هم بار سنگین رهبری امّت و هم بیان احکام شریعت را به عهده داشت و از این جهت، محلّ رجوع و پناه امّت اسلامی بودند.

نتیجه‌گیری

به طور کلّی از مجموع این مقاله دو نتیجۀ مهم حاصل آید:

1ـ امامت از دیدگاه شیعة اثنا عشری با دیدگاه اهل سنّت تفاوت جوهری دارد. چه اهل سنّت اساساً به عصمت امام باور ندارند و به دنبال این دیدگاه، به منصوص بودن امام از جانب خدا و رسول نیز معتقد نیستند. شیعة اثنا عشری، امامت را از راه قاعدۀ عقلی لطف اثبات می‌نمایند و به دنبال این استدلال به عصمت و منصوص بودن امام نیز معتقد هستند و آن را با استناد به عقل و نقل به اثبات می‌رسانند. البتّه شیعۀ دوازده‌امامی با سایر فرقه‌های شیعه، به سان کیسانیّه و به خصوص زیدیّه و اسماعیلیّه نیز اختلاف‌هایی در باب امامت دارند. از جمله آنکه مثلاً زیدیّه به نصّ خفیّ باور دارند و نیز عصمت را در امام شرط ندانند، لیکن شیعۀ دوازده‌امامی به نصّ صریح و عصمت عقیدۀ راسخ دارند.

2ـ شیعۀ اثنا عشری امام معصوم منصوص را در دو مرحلۀ امامت خاصّه و عامّه نخست از طریق براهین عقلی، سپس از طریق استناد به آیاتی مثل آیۀ35 از سورۀ یونس، آیۀ 61 از سورۀ آل‌عمران و آیه‌های 67 و 3 از سورۀ مائده و... به اثبات می‌رسانند. همچنین این دیدگاه را با استناد به احادیث متواتر و مستفیض که در کُتُب معتبر شیعه و سنّی وارد شده، اثبات می‌نمایند. حدیث غدیر، ثقلین، منزلت و بسیاری از احادیث کتاب الحجّة اصول کافی، از آن جمله می‌باشند که برخی از آنها در متن مقاله گفته آمد.

منابع

قرآن مجید.

امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنّة و الأدب. بیروت ـ لبنان: دار الکُتُب العربیّه.(1361)

بحرانی، میثم بن علی، قواعد المرام فی علم الکلام. قم: انتشارات مهر.(1355)

بحرانی، سیّد هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن. قم: مؤسّسۀ دار المجتبی.(1385)

غایة المرام فی تعیین الإمام. قم: مؤسّسۀ بعثت.(1388)

حلّی، یوسف بن علی و خواجه محمّد بن حسن طوسی. کشف الفوائد فی شرح قواعد العقاید. تبریز: انتشارات مکتب اسلام.(1360)

حلّی، حسن بن یوسف. کشف المراد فی شرح تجرید الإعتقاد. قم: نشر اسلامی.(1364)

باب حادی عشر. شرح فاضل مقداد سیوری. تهران: انتشارات مصطفوی.(1365)

راغب اصفهانی، ابوالقاسم، حسین بن محمّد (1385). المفردات فی غریب القرآن. بیروت ـ لبنان: دار احیاء التراث العربی.

ذکاوتی، علیرضا، اسباب نزول. تهران: نشر نی. (1383)

سیّد مرتضی، علی‌بن الحسین، الشّافی فی الإمامه. قم: انتشارات مؤسسة الصّادق (ع).(1383)

سیوطی، جلال‌الدّین. الدرّ المنثور فی تفسیر المأثور. قم: انتشارات آیةالله مرعشی.(1362)

طباطبائی، سیّد محمّدحسین. المیزان فی تفسیر القرآن. قم: جامعۀ مدرّسین. (1374)

طوسی، محمّد بن حسن. تلخیص الشّافی. قم: انتشارات عزیزی.(1351)

التّبیان فی تفسیر القرآن. محلّ نشر: مکتب الأعلام الإسلامی.(1367)

فخر رازی، محمّد بن عمر. مفاتیح الغیب (تفسیر کبیر). بیروت ـ لبنان: دار احیاء تراث عربی.(1358)

فیّاض لاهیجی، عبدالرّزاق. (بی‌تا). گوهر مراد. تهران: انتشارات اسلامیّه.

کُلینی، محمّدبن یعقوب. اصول کافی. بیروت ـ لبنان: انتشارات الأمیره.(1386)

مفید، محمّد بن نعمان. اوایل المقالات. قم: انتشارات کنگرة شیخ مفید.(1371)

مکارم شیرازى، ناصر. الأمثل فى تفسیر کتاب الله. قم: انتشارات مدرسة امام على بن أبى‌طالب.(1378)

پانویس

  1. طوسی، 1351: 50
  2. فیّاض لاهیجی، بی‌تا: 333
  3. الصّافّات/83
  4. ر.ک؛ شیخ مفید، 1371: 36
  5. ر.ک؛ همان
  6. بحرانی، 1355: 174
  7. طوسی، 1351، ج1: 60
  8. حلّی و طوسی، 1360: 77
  9. فیّاض لاهیجی، بی‌تا: 329
  10. از کتاب: سیماى عقاید شیعه، آیت الله جعفر سبحانی، مترجم: جواد محدثی، نشر مشعر، چاپ: دارالحدیث، بهار 1386، ص 187.
  11. ر.ک؛ بحرانی، 1355: 174
  12. طوسی، 1351، ج1: 59
  13. فیّاض لاهیجی، بی‌تا: 329
  14. همان: 334
  15. حلّی، 1364: 362
  16. بحرانی، 1355: 175
  17. الأنعام/54
  18. الأنبیاء/107
  19. الإسراء/82
  20. بحرانی، 1355: 177
  21. فیّاض لاهیجی، بی‌تا: 339
  22. حلّی، 1365: 68
  23. سیّد مرتضی، 1383، ج1: 36
  24. طوسی، 1351، ج1: 62
  25. البقره/124
  26. طوسی، 1364: 364
  27. النّحل/44
  28. ر.ک؛ فیّاض لاهیجی، بی‌تا: 333
  29. بحرانی، 1355: 179
  30. ر.ک؛ طوسی، 1351، ج2: 10ـ5
  31. الاسراء/71
  32. القصص/41
  33. السّجده/24
  34. البقره/124
  35. السّجده/24
  36. الأنبیاء/73
  37. طباطبائی، 1374، ج14: 304 و ج16: 266
  38. النّساء/59
  39. النّساء/80
  40. کُلینی، 1386، ج1: 95
  41. همان: 114
  42. همان: 102
  43. همان: 83
  44. همان
  45. همان: 139
  46. همان: 84
  47. همان:130
  48. همان:110
  49. همان: 122
  50. التّوبه/105
  51. همان: 126
  52. همان: 136
  53. همان: 137
  54. همان: 127
  55. همان: 131
  56. همان
  57. ر.ک؛ بحرانی، 1388، ج1: 492ـ323 و ج2: 68ـ7
  58. رازی، 1358، ج8: 247
  59. طوسی، 1367، ج2: 485
  60. المائده/67
  61. المائده/3
  62. ر.ک؛ ذکاوتی، 1383، ج1: 107
  63. بحرانی، 1385، ج2: 223
  64. همان: 224
  65. مکارم شیرازی، 1378، ج3: 591
  66. سیوطی، 1362، ج2: 298
  67. طباطبائی، 1374، ج5: 168
  68. امینی، 1361، ج1: 9
  69. همان: 11
  70. ر.ک؛ بحرانی، 1388: 298
  71. همان: 299
  72. البقره/183
  73. ر.ک؛ بحرانی، 1388، ج1: 175
  74. همان
  75. طه/32ـ29
  76. القیامه/11
  77. الأنعام/164