(اهل حق ) يا (على اللهى ) یکی از فرقه های غلاه شیعه اند. مشهور است که این فرقه حضرت علی علیه السلام را خدا می دانند با این حال خود آن ها می گویند که ما امام علی علیه السلام را مظهر حق می دانیم، زیرا که حضرت مظهر تجلی تام و تمام حق است به همین دلیل ما خود را اهل حق نامیدیم. بنا بر این، اساس مذهب اهل حق كوشش براى «وصول‏» به حق و خداوند مى ‏باشد و در این راه باید نخست مرحله «شریعت‏» یعنى انجام آداب و مراسم ظاهرى دین، و مرحله «طریقت‏» یعنى رسوم عرفانى و مرحله معرفت ‏یعنى شناخت‏ خداوند، و مرحله «حقیقت‏» یعنى وصول به خداوند را به پیمایند.

پیشینه

یکی از سران فرقه اهل حق به نام جیحون آبادی، پیشینه این فرقه را به زمان حضرت علی پیوند می زند. به اعتقاد وی اهل حق از شخصی به نام نصیر که غلام حضرت علی علیه السلام بوده است پیروی می کنند.[۱] البته در منابع معتبر شیعه نام نصیر به عنوان غلام حضرت علی علیه السسلام بیان نشده است بلکه ابن حجر عسقلانی نصیر را یکی از غلامان معاویه بر شمرده است. [۲] با این حال یکی از عالمان شیعه به نام حسن بن علی طبری ضمن اشاره به فرقه نصیریه آنان را تابع نصیر غلام حضرت علی علیه السلام دانسته و محدوده زندگی این فرقه را یکی از روستاهای بصره معرفی کرده و علت این عقیده را عدم تحمل نصیر از یکی از معجزات حضرت علی علیه السلام بر شمرده است.[۳]در هر صورت، به نظر می رسد که پیشینه‌سازی فرقه اهل حق تا زمان حضرت علی علیه السلام، داستانی افسانه گونه و بالاتر، تحریفی ناشیانه برای فرقه سازی این گروه صورت گرفته است.در نقلی دیگر آمده است که فرقه نصیریه منسوب به شخصی به نام نصیر است که قائل به الوهیت علی (علیه‌السّلام) شدند. حضرت ایشان را به توبه وادار نمود اما آن از پذیرش توبه استنکاف کردند و به دست حضرت نابود شدند اما نصیر از مهلکه گریخت و این فرقه را تاسیس کرد.[۴] نظیر این داستان حکایت عبد الله بن سبا است که معتقد شد که حضرت علی خدا است و حضرت دستور داد تا او را به قتل برسانند اما با وساطت ابن عباس از کشته شدن نجات پیدا کرد و به بصره تبعید شد و بعد از شهادت حضرت علی علیه السلام افکار باطل خود را ترویج کرد. [۵] [۶] [۷] البته احتمال دارد که مراد از نصیر شخصی به نام محمد بن نصیر نمیری باشد که از غالیان زمان امام هادی و امام حسن عسگری علیها السلام است و بر همین مبنا برخی از نویسندگان معتقدند که نصیریه پیرو محمد بن نصیر نمیری اند که وی شخصی بود دارای افکار غالیانه و اعمالش متناسب با عقاید فرقه اهل بود.[۸]

آداب و رسوم

از نشانه هاى خاص اهل حق کوتاه نکردن موی «شارب» است، یعنی سیبیل خود را کوتاه نمی کنند تا بلند شود به حدی که لب بالا را بپوشاند. آنان «شارب» را معرف مسلك حقيقت مى‏ دانند، و معتقدند كه شاه ولايت على (ع) نيز شارب خود را نمى ‏زده است. از اين جهت زدن شارب را گناهى بزرگ مى‏ دانند.[۹]

دامنه جغرافیایی

مركز اصلى طوايف اهل حق تا قرن هفتم هجرى در لرستان بود، سپس اين مركزيت به مناطق غربى كردستان و كرمانشاهان منتقل گرديد. امروز تمام طوايف كرد گوران و قل خانى و اكثر طوايف سنجابى و شاخه ‏هايى از طايفه كلهر و زنگنه، و ايلات عثمانه‏ وند و جلال‏وند در شهرهاى غربى ايران، از جمله قصر شيرين و سر پل ذهاب و كرند و صحنه و هليلان از اهل حق اند. علاوه در لرستان در مناطق دلفان و پشت كوه، در ميان ايلات لكستان و سكوند سكونت دارند. در آذربايجان و تبريز، به خصوص در محله چرنداب و در قريه ايلخچى در نزديكى تبريز و در مراغه و حوالى قزوين و تهران بومهن، شهر آباد، گلخندان، سياه بند شميرانات، رودهن، دماوند، هشتگرد، ورامين و در شمال كلاردشت عده‏ اى از پیروان اين مذهب زندگى مى ‏كنند.در مازندران و فارس و خراسان نيز اهل حق يافت مى‏ شوند. در بيرون از مرزهاى ايران بعضى از طوايف كرد عراق عرب در شهرهاى‏ سليمانيه، كركوك، موصل، خانقين و در نواحى كردنشين تركيه گروه فراوانى از اهل حق هستند. پيروان اهل حق غالبا چادرنشين و ده‏ نشين‏ اند. در قفقاز و آذربايجان شوروى و سوريه هم اهل حق زندگی می کنند. فرهنگ فرق اسلامى، متن، ص: 79</ref>

اعتقادات

اساس مذهب اهل حق كوشش براى «وصول» به حق و خداوند مى‏باشد و در اين راه بايد نخست مرحله «شريعت» يعنى انجام آداب و مراسم ظاهرى دين، و مرحله «طريقت» يعنى رسوم عرفانى و مرحله معرفت يعنى شناخت خداوند، و مرحله «حقيقت» يعنى وصول به خداوند را بپيمايند. به عقيده اين جماعت اساس مذهب شان حقيقتى است كه سبب و علت خلقت موجودات است. دين آنان آكنده از اسرار است، سرى كه خداوند به پيغمبران گفته و آن سر «نبوت» است، كه از آدم ابو البشر آغاز شده است، و به حضرت محمد (ص) كه خاتم انبياست مى‏پيوندد. از آن پس اين سر به نام سر «امامت» كه حضرت محمد به على (ع) گفته است و از او تا دوازدهمين امام كه مهدى آل محمد (ص) باشد مى‏رسد. پس از غيبت امام دوازدهم اين سر به پيروان، و اقطاب ايشان كه يكى پس از ديگرى مى‏آيند گفته مى‏شود.مذهب ايشان مجموعه‏اى است از آراء و عقايدى كه تحت تأثير افكار اسلامى، زردشتى و يهودى و مسيحى و مهرپرستى و مانوى و هندى و افكار فلاسفه قرار گرفته است. در دستورهاى دينى اهل حق، اجراى سه بوخت يا سه اصل اخلاقى زردشتى، كه «پندار نيك» و «گفتار نيك» و «كردار نيك» باشد از واجبات است. مفهوم اين سه اصل در يك بيت به گويش تركى، از كلام «سرانجام» كتاب مقدس اهل حق خلاصه شده است: يارى چارچيون، باورى وجا پاكى و راستى، نيستى وردآ يعنى يارى چهار چيز است به جاى آوريد، پاكى و راستى، نيستى و يارى. تناسخ و حلول: «تناسخ» يعنى حلول روح از قالبى به قالب ديگر، كه در مذهب اهل حق سنگ اساس عقايد ايشان است. حلول ذات را «دونادون» گويند. بعقيده ايشان در تن هر كس ذره‏اى از ذرات الهى موجود است، و ظهور روحانى حق در صورت جسمانى پاكان و برگزيدگان، هميشه در گردش مى‏باشد، و آن را گردش مظهر به مظهر نامند. در اين باره آنان معتقد به هفت جلوه پياپيند و مى‏گويند هر بار خداوند حق تعالى با چند تن از فرشتگان مقرب خدا، به صورت اتحاد در بدنهاى خاكى «حلول» مى‏نمايد، اين «حلول» به منزله لباس پوشيدن و كندن است، كه آن را به فارسى جامه و به تركى «دون» گويند و همان است كه در فلسفه برهمايى هندوئى «كارما» آمده است.چنان كه در كتاب «سرانجام» آمده است، «خداوند در ازل درون درى مى‏زيست، و سپس براى نخستين بار تجسم يافت، و به صورت شخصى به نام خاوندگاريا كردگار جهان مجسم شد، و بار دوم به صورت على (ع) ظاهر گشت.» در كتب مذهبى ايشان آمده است كه از رنج مرگ نهراسيد، و باكى از مرگ نيست، زيرا مرگ آدمى، شبيه به پنهان شدن مرغابى زير آب است. يعنى در جايى پنهان مى‏شود، و در جاى ديگر سر بر مى‏ دارد. منظور از اين «تناسخ» و جاى به جاى شدن، و از بدنى به بدن ديگر رفتن، پاك شدن آدمى از گناهان است. هرگاه خداوند به صورت بشر برجسته‏ اى ظاهر شود، چهار يا پنج فرشته كه آنها را چهار ملك گويند، در ابدان ديگران تجسم مى‏پذيرد، همانطور كه خداوند در هفت صورت تجلى مى‏كند، فرشتگان نيز در هفت صورت تجلى نمايند، چنان كه در كتاب عهد سلطان سهاك فرشته‏اى به صورت سلمان، و در عهد خاوندگار فرشته‏ اى به صورت بنيامين در آمد. در كتاب «سرانجام» آمده است كه فرشتگان صادر از خداوند هستند، سر سپردن، يعنى سر تسليم و رضا به درگاه حق فرود آوردن، و در پيش پير دليل عهد و ميثاق بستن از آئين اهل حق است. هر كودكى اعم از پسر يا دختر بايد در نزد پير دليل سر بسپرد، از اصول سرسپردن شكستن يك عدد جوز هندى است، و براى شكستن جوز تشريفات خاصى در «جمخانه» برگزار مى‏شود.نذر و نياز، از واجبات مذهب اهل حق است، كه بايد در ظرف هفته يا ماه يا فصل يا سال يك بار به جاى آورده شود. ديگر از مراسم، قربانى كردن است، كه در اصطلاح خود آن را كردار خوانند. قربانى بايد از حيوانات نر مانند گاو نر يا گوسفند يا خروس باشد كه آنها را براى اين امر پرورش داده باشند.اهل حق به گرفتن روزه سخت پايبندند، ولى روزه واجب ايشان از سه روز تجاوز نكند، و در زمستان باشد و پس از آن عيد گيرند. دشمنان ايشان براى تحقير و اهانت، آنان را چراغ سوندران (چراغ‏كشان) و خروس‏كشان خوانند. [۱۰]

منابع اهل حق

كتاب هاى مذهبى و مقدس: يكى از كتابهاى مذهبى ايشان «فرقان الاخبار» است به نثر، كه مؤلف آن حاج نعمت الله جيحون‏آبادى متخلص به مجرم است، وى پسر ميرزا بهرام مكرى بود، و در سال 1288 ه در ديه جيحون‏آباد واقع در بخش دينور از ناحيه كرمانشاهان، زاده شد و پس از سير و سلوك، در 1338 ه در جيحون‏آباد در گذشت. حاج نعمت الله جيحون‏آبادى كتابى ديگر به بحر متقارب به نام «شاهنامه حقيقت» دارد، كه در اسرار مذهب اهل حق، در آن كتاب به زبان شعر، سخن گفته است.ديگر از كتاب هاى اهل حق كتاب «سرانجام» است. اين كتاب را سرانجام يا كلام خزانه گويند، و هنگام نياز با آهنگ خاصى همراه با طنبور خوانده مى‏شود. اين كلامها به گويش كردى گورانى است.چنان كه در آغاز اين مقاله اشاره رفت، اساس مذهب اهل حق، بر اقوال غلاة شيعه و اسماعيليه و فرقه اماميه اثنى‏عشريه و فرقه دروز و نصيريه است. آنان مانند درويشان داراى حلقات ذكر و سر سپردن هستند، مقدارى از عقايد خود را از اساطير عوام گرفته‏اند. اينكه گويند: خداوند در ازل در «درى» پنهان بود، مأخوذ از عقايد مانوى است. عقيده «تناسخ» را توسط اسماعيليان از هنديان گرفته‏اند، و اين كه عالم را به دو قسمت «الهى» و «اهريمنى» تقسيم مى‏ كنند، تحت تأثير دين زردشتى واقع شده ‏اند. اما كشتن خروس را از عادات يهود گرفته ‏اند.[۱۱]

  1. محمدی، محمد، پژوهشی دقیق در اهل حق، موسسه فرهنگی و انتشاراتی پازینه، اول، ۱۳۸۴، ص۳۲.
  2. عسقلانی، ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دارالکتب العلمیه، اول، ۱۴۱۵ه ق، ج۶، ص۳۹۸.
  3. الطبری، حسن بن علی، اسرار الامامه، ص۲۵۰.
  4. السمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، حیدر آباد، مجلس دائر المعارف العثمانیه، ۱۹۶۲م، الاولی، ج۵، ص۴۹۸.
  5. النوبختی، ابی محمد الحسن بن موسی، فرق الشیعه، قم، مکتبه الفقیه، ص۴۱ .
  6. المعتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، کتابخانه آیه الله مرعشی، ۱۴۰۴، ج۵، ص۶.
  7. الحنفی، ابن ابی العز، شرح العقیده الطحاویه، المکتب الاسلامی، بیروت، الطبعه الرابعه، ۱۳۹۱، ص۴۹۰.
  8. محمدی، محمد، پژوهشی دقیق در اهل حق، موسسه فرهنگی و انتشاراتی پازینه، اول، ۱۳۸۴، ص۳۳.
  9. فرهنگ فرق اسلامى، متن، ص: 79
  10. فرهنگ فرق اسلامى، متن، ص: 80
  11. فرهنگ فرق اسلامى، متن، ص: 84