خياطيه‏ شاخه ای از «معتزله» و پيرو ابو الحسين خياط اند كه نام در اصل عبد الرحيم بن محمد بن عثمان مكنى به ابو الحسين بود.

موسس

ابو الحسن خیاط از سران معتزله بود که در سال 300 هجرى قمری درگذشت. وی مردى فقيه بود و در رد ابن راوندی کتابی به نام «الانتصار» نوشت. این کتاب با حاشیه دكتر ينبرگ سوئدى در سال 1925 در قاهره به طبع رسيده است.

شرح حال و عقاید

بغدادى مى‏ نويسد كه ابوالحسين خیاط، استاد كعبى بود و با بيشتر قدريه در گفتارهای شان شریک بود اما عقیده ای را مطرح کرد که پيش از وی كسى در باره آن چیزی نگفته بود و آن سخن او درباره معدوم است.بايد دانست كه معتزله در این باره که معدوم را چه بنامند اختلاف كرده‏ اند. بعضى گفتند که نبايد «معدوم» را معلوم مذكور دانست و شي‏ء و ذات و جوهر و عرض بودن آن درست نيست. [۱] عبدالقاهر بغدادی در باره عقیده این شخصیت در تعریف جسم که با دیگر معتزلیان متفاوت است می نویسد: «نظر عبدالرحیم خیاط با بقیه معتزله درباره معدوم متفاوت است. وی می پنداشت که جسم در حال معدوم بودن جسم است و بر این امر استدلالاتی بیان کرده بود. به خیاطیه معدومیه هم گفته می شود چرا که در توصیف معدوم و دادن صفت موجود به آن ها افراط می کردند و اکثر اوصافی را که برای موجودات بوده است برای معدوم هم ثابت می کردند.[۲] در نتیجه این لقب لایق به حال آنان است.خياطيه را براى زياده روى در توصيف معدوم و دادن صفت موجود بدانها «معدوميه» گويند. عبدالرحیم خیاط منکر حجّیت اخبار آحاد بود. وی با انکار خبر واحد می خواست اکثر احکام شریعت را رد کند.[۳] وى می گفت هر وصفى كه در حال حدوث جايز باشد در حال عدم نيز ثابت است.[۴]ابو الحسين حجت بودن اخبار آحاد را نيز انكار مى‏ كرد و كعبى در كتابى كه در پيرامون حجيت «خبر واحد» نوشته او را كافر شمرده است. ابن المرتضى او را در طبقه هشتم از معتزله آورده و می گويد ابو الحسين استاد ابو القاسم بلخى عبد الله بن احمد بود و حافظه‏اى شگرفت داشت و اقوال كلامى اكثر متكلمين را به خاطر سپرده بود.

  1. محمد جواد مشکور،فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی،چاپ دوم، سال 1372 خورشیدی، ص 190
  2. محمد جواد مشکور،فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی،چاپ دوم، سال 1372 خورشیدی، ص 190
  3. الفرق بین الفرق، عبدالقاهر بغدادی، ص 191
  4. محمد جواد مشکور،فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی،چاپ دوم، سال 1372 خورشیدی، ص 190