امالبنین
این مقاله هماکنون برای مدتی کوتاه تحت ویرایش عمده است. این برچسب برای جلوگیری از تعارض ویرایشی اینجا گذاشته شدهاست، لطفا تا زمانیکه این پیام نمایش داده میشود ویرایشی در این صفحه انجام ندهید. این صفحه آخرینبار در ۱۲:۵۰، ۱۷ اوت ۲۰۲۱ (ساعت هماهنگ جهانی) (۳ سال پیش) تغییر یافتهاست؛ لطفا اگر در چند ساعت اخیر ویرایش نشده است، این الگو را حذف کنید. اگر شما ویرایشگری هستید که این الگو را اضافه کرده است، لطفا مطمئن شوید آن را حذف یا با در دست ساخت جایگزین میکنید. |
حضرت امالبنین (س) مادر حضرت ابوالفضل العباس (ع)، عبدالله، جعفر و عثمان است که هر چهار فرزند او در واقعه کربلا به مقام شهادت رسیدهاند. او که از چهرههای درخشان در تاریخ اسلام است، به خانوادهای دلاور، جنگجو و شجاع تعلق داشت.
نام | امالبنین |
---|---|
نام کامل | فاطمه بنت حِزام |
لقب | اُمّالْبَنین |
زادگاه | کوفه |
تاریخ ولادت | ۵ قمری |
دین | اسلام |
مذهب | شیعه |
نام پدر | حزام بن خالد |
نام مادر | ثمامه |
محل تولد | کوفه |
محل زندگی | مدینه |
وفات | ۱۳ جمادیالثانی ۶۴ق |
آرامگاه | مدینه • قبرستان بقیع |
نقشهای برجسته | • |
امالبنین همسر حضرت علی (ع) بعد از شهادت حضرت فاطمه (س) است که نام اصلی ایشان فاطمه کلابیه بود. برپایه روایتها ایشان بعد از گذشت مدتی از زندگی مشترک با امیرالمؤمنین(ع) از ایشان خواست تا به جای فاطمه، او را امالبنین خطاب کند تا فرزندان حضرت زهرا (س) با ذکر نام اصلی او توسط پدرشان، خاطرات مادرشان در ذهن آنها تداعی نشود و او موجبات آزردگی خاطر آنان را فراهم نسازد.
امالبنین در طول زندگی مشترک با حضرت علی (ع) همواره تمام همت خویش را بکار می بست تا بتواند جای خالی حضرت فاطمه (س) را برای فرزندان داغدار ایشان پر کند؛ تا جاییکه فرزندان فاطمه زهرا (س) با وجود این بانوی بزرگوار، فقدان مادر مهربان خود را کمتر احساس میکردند.
امالبنین از جمله زنان شیردل و صبور صدر اسلام بود که به واسطه تحمل غم ناشی از شهادت همه فرزندان خود، در تاریخ اسلام اسطوره بردباری و استقامت نامیده شد. او که روحیهای شاعرانه نیز داشت، وقتی خبر شهادت چهار فرزندش در واقعه کربلا را شنید در توصیف این غم جانکاه در مرثیه هایی چنین سرود:
«ای کسی که فرزند رشیدم عباس را دیدی که همانند پدرش بر دشمنان تاخت، فرزندان علی(ع) همه شیران بیشه شجاعتند. شنیده ام بر سر عباس عمود آهنین زدند، در حالی که دست هایش را قطع کرده بودند؛ اگر دست در بدن پسرم بود، چه کسی می توانست نزد او آید و با او بجنگد؟»