حلّاجیه‏ پیروان حسین بن منصور حلّاج صوفى هستند که ادعاهای غلو آمیزی در باره وی مطرح کرده اند. شیخ مفید این گروه را اباحه گر و معتقد به حلول دانسته و آنان را گمراه تر از مجوس معرفی می کند. [۱]

موسس

موسس این فرقه شخصی به نام حسین بن حلاج معروف به منصور حلاج بود[۲]

زندگی نامه

حلاج در حدود سال 244 هجری قمری در قریه طور از قراى بیضاى فارس در هفت فرسنگى شیراز زاده شد. جدّ او از مجوسیان زرتشتی بوده ا[۳] [۴] و گفته شده است که علت ملقب شدن او به حلاج، پنبه زنی او بوده و یا اینکه فاش نمودن اسرار مردم اشتغال وی بوده است. [۵]. [۶]وی با پدرش منصور از بیضا به واسط رفت و در آنجا علوم اسلامى را آموخت و در بیست سالگى به بصره رفت و مرید صوفى آن سامان عمرو مکى شد و به دست او خرقه تصوّف پوشید و در سال 270 به مکّه سفر کرد و از آنجا به اهواز رفت و به دعوت پرداخت. حلّاج براى دعوت به مذهب صوفیانه خود که جنبه «حلولى» داشت به مسافرت مى رفت. وى در آغاز خود را رسولِ امام غایب و باب آن حضرت معرفى مى ‏کرد و به همین سبب علماى علم رجال شیعه، او را از مدعیان «بابیت» شمردند. حلّاج پس از دعوى بابیت بر آن شد که ابو سهل اسماعیل بن على نوبختى را که از متکلمان امامیه بود در سلک یاران خود در آورد و به تبع او هزاران شیعه امامى را که در قول و فعل تابع او بودند به عقاید حلولى خویش معتقد ساخت. به ویژه آن که جماعتى از درباریان خلیفه نسبت به حلّاج حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته‏ اند، ولى ابو سهل که پیرى مجرّب بود، نمى‏ توانست ببیند که داعى صوفى با مقالاتى تازه خود را معارض حسین بن روح نوبختى وکیل امام غایب معرفى کند. در این زمان چون فقه امامیه از طرف خلفا به رسمیت شناخته نشده بود، شیعیان در میان مذاهب اهل سنت، «مذهب ظاهرى» را که مؤسس آن ابو بکر محمد بن داوود اصفهانى است پذیرفته بودند. رؤساى امامیه و خاندان نوبختى براى بر انداختن حلّاج، ناچار به محمد بن داوود ظاهرى متوسل شده او را به صدور فتوایى که در سال 297 و اندکى پیش از مرگ خود در وجوب قتل حلّاج انتشار داده بود، وادار نمایند.در این هنگام ابو الحسن على بن فرات، وزیر شیعى مذهب متقدر خلیفه نیز در تکفیر حلّاج به آل نوبخت کمک کرد.حلّاج در سال 296 به بغداد رفت، و مردم را به طریق خاصى که مبتنى بر نوعى تصوّف آمیخته با گونه‏ اى «حلول» بود، دعوت کرد. وزیر ابو الحسن بن فرات وى را تعقیب کرد و ابن داوود فتواى معروف خود را در حلیت خون او صادر نمود.حلّاج از بغداد گریخت و در شوشتر و اهواز به صورت پنهانی زندگی می کرد.وى در سال 301 به دست عمّال خلیفه گرفتار شد و به زندان افتاد و در 24 ذى‏قعده سال 309 پس از هفت ماه محاکمه، علماى شرع او را مرتد و خارج از دین اسلام شمردند و به فرمان مقتدر خلیفه و وزیر او حامد بن عباس به دار آویخته شد و سپس جسد او را به آتش کشیدند و سرش را بر بالاى جسر بغداد آویزان کردند. [۷]

ادعای ربوبیت

سال ۲۹۹ هجری قمری به نام سال فتنه حلاج شمرده می شود. او در این سال ادعای ربوبیت نمود و به طور سری افکار خویش را به مریدان خود در مناطق مختلف منتقل می کرد.[۸] از این پس او مورد تعقیب و حبس و تبعید بود. اعمال وی و مریدانش و رخنه نمودن افکار وی به دربار، حکومت عباسی را به خوف و خشم آورد و با جمع آوری مدارک و اعترافات او را محکوم به اعدام نمودند.[۹]

عقاید

حلّاج به اداى فرایض دین اعتقاد نداشت و از نظر کلامى خداوند را منزه از حدود خلق یعنى طول و عرض مى ‏دانست و مى‏ گفت روح ناطقه غیر مخلوق است و متحد با روح خداوند مى‏ باشد و حلول لاهوت در ناسوت است، و از این جهت چون قایل به «حلول» روح خداوندى در انسان بود، دعوى انا الحقى مى‏ کرد.وى مى ‏گفت از طریق «شوق» و «ریاضت» ممکن است که اراده صوفى با اراده خداوند متحد گردد و هر گونه رنج و عذابى را تحمل کند و آن را «عین الجمع» مى‏ خواند. او سخنان غریب مى‏ گفت و کتاب هاى عجیب تصنیف کرد که از آن جمله: «طس الازل» و «قرآن القرآن» و «کبریت الاحمر» و اشعارى نیز در «وحدت وجود» از او باقى است. [۱۰]و اما برخی دیگر از عقاید حلاج به فهرست زیر است. نقل شده است که در پنجاه سالگی می گفت که هنوز هیچ مذهبی را بر نگزیده ام اما از هر مذهبی چیزی برگرفته ام. [۱۱]معتقد بود که همه ادیان الهی و غیر الهی بر حق است و ترسا و جهودی و مسلمان و دین های دیگر؛ فقط لقب و نام است یعنی پوسته ای است که مغز همه آن ها یکی است و هیچ اختلافی بین آن ها وجود ندارد. [۱۲] جملاتی که در پی می آید، عقاید سخیف و کفر گویی او را ثابت می کند. انا الحق، و ما فی الجبه الا الله، به دین خداوند کافر شدم و این کفر نزد من از واجبات است در حالی که نزد مسلمانان قبیح است، در نامه ای به دوستش چنین نوشته بود: من الرحمن الرحیم الی فلان بن فلان که در دادگاه بر او عرضه کردند و او منکر نشد. برخی مریدانش او را اینگونه خطاب می‌کردند: ای حقیقت ذات وای نهایت خواسته ها، گواهی می‌دهم بر اینکه تو همان کسی هستی که در هر زمان به صورتی در می‌آیی و در زمان ما به صورت حلاج درآمدهای و ما به تو پناه می‌بریم و به رحمت تو امیدواریم. ‌ای دانای پنهانی ها، شخصی به او گفت که ادعای پیامبری داری؟ حلاج گفت اف بر شما باد! که قدر مرا تنزل دادی! کسی که خانه ما را نظافت کند و نماز بخواند و بر او طواف کند و نیز صدقه دهد، از حج بی‌ نیاز می‌شود. معتقد به تناسخ و حلیت فحشاء بوده است.[۱۳] [۱۴] [۱۵] [۱۶] [۱۷]

پانویس

  1. ر. ک. دانش نامه جهان اسلام.
  2. مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 162
  3. زرکلی خیرالدین، الاعلام، بیروت، نشر دارالملایین، سال۱۹۸۰ میلادی، ج۲، ص۲۶۰.
  4. سمعانی عبد الکری، الانساب، بیروت، نشر دار الجنان، چاپ اول، سال ۱۴۰۸ هجری قمری، ج۲ ، ص۲۹۳
  5. ذهبی محمد بن احمد بن عثمان، العبر فی خبر من غبر، ج۱، ص۱۱۳
  6. طبقات الصوفیه، ص۹۰
  7. مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ اول، ص 162
  8. ابن خلکان، وفیات الاعیان، بیروت، نشر دار صادر، ج۲، ص۱۴۲.
  9. بغدادی عبدالقاهربن طاهربن محمد، الفرق بین الفرق و بیان الفرقة الناجیة، بیروت، نشر دارالآفاق الجدیده، سال ۱۹۷۷ میلادی، چاپ دوم، ص۲۴۹.
  10. مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی،چاپ دوم، ص 163
  11. عطار نیشابوری، تذکره الاولیا، ص۵۸۷.
  12. ساعی، علی بن انجب، اخبار الحلاج، ص۶۹-۷۰.
  13. ر. ک. ذهبی، العبر فی خبر من غبر، ص۱۱۳
  14. بغدادی عبدالقاهربن طاهربن محمد، الفرق بین الفرق وبیان الفرقة الناجیة، بیروت، نشر دارالآفاق الجدیده، سال ۱۹۷۷ میلادی، چاپ دوم، ص۲۴۸
  15. افغانی ابو عبدالله شمس الدین بن محمد، جهود علماء الحنفیة فی ابطال عقائد القبوریة، نشر دار الصمیعی، چاپ دوم، سال ۱۴۱۶ هجری قمری و ۱۹۹۶ میلادی، ج۳، ص۱۳۳۵
  16. شیرازی، روزبهان، شرح شطحیات، انتشارات طهوری، ۱۳۸۵، ص۳۲۴
  17. شیرازی، روزبهان، شرح شطحیات، انتشارات طهوری، سال ۱۳۸۵شمسی، ص۳۲۸.