ولید بن عبدالملک

نسخهٔ تاریخ ‏۸ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۰۰:۱۹ توسط Hadifazl (بحث | مشارکت‌ها) (جایگزینی متن - 'أبو جعفر' به 'أبوجعفر')

ولید بن‌ عبدالملک ‌بن‌مروان به سال 50 قمری و بنا به نقلی سال 47 قمری در زمان حکومت معاویه[۱] در مدینه[۲] متولد شد. کنیه‌اش ابوالعباس و مادرش ولاده دختر عباس‌ بن ‌جزء بن حارث عبسى بود.

ولید بن عبدالملک
نام ولید بن عبدالملک
نام کامل ولید پسر عبدالملک (به عربی: أبوالعباس الولید بن عبدالملک بن مروان بن الحکم الأموی القرشی) یا الولید خلیفه
دودمان امویان
سلطنت ۸۶-۹۶ ه.ق ۴ اکتبر ۷۰۵ - ۲۳ فوریه ۷۱۵
پدر عبدالملک مروان
مادر ولیده بنت العباس
دین و مذهب اسلام
زاد روز ۴۶ ه.ق ۶۶۸ م
درگذشت ۹۶ ه.ق ۲۳ فوریه ۷۱۵ (۴۷ سال)
فرزندان عبدالعزیز ، یزید سوم ، ابراهیم ، عباس و...

او لهجه مغلوط داشت (به عربی خوب سخن نمی‌گفت) و هنگام غضب بى‌خود می‌شد و از نتیجه کار غافل می‌ماند و در خونریزى بی‌باک بود و او جبارى لجوج و ستمگرى نابکار بود.

او به کم خردى و نادانى معروف بود و مى‌گفت: شایسته نیست خلیفه[۳] را قسم دهند، و نباید او را بدروغ‌گویى نسبت دهند و نباید کسى او را به نامش بخواند و بر آن عقوبت کرد.

چهارده پسر از او ماند. یکى یزید بن ‌ولید ناقص که مدت پنج ماه حکومت کرد و درگذشت، دیگرى ابراهیم بن ‌الولید که دو ماه حکومت کرد و بعد خود را از خلافت خلع کرد و با مروان بن ‌ولید بیعت کرد.

خلاصه ای از زندگی‌ ولید بن عبدالملک

ولید بن عبدالملک بن مروان بن حکم از خاندان اموی است. او در سال ۵۰ قمری [۴] یا سال ۵۲ قمری در مدینه[۵] متولد شد. [۶] کنیه‌اش را ابوالعباس گفته‌اند. [۷] پدرش عبدالملک، پنجمین حاکم اموی و مادرش ولادة دختر عباس بن حزن بن حارث‏ بود. [۸] او پسر بزرگ عبدالملک بود و پدرش توجه ویژه‌ای به وی داشت.

ولید ۱۴ [۹] و بنابر نقلی ۱۹ پسر داشت [۱۰] و یکی از همسران او، نفیسه دختر زید بن حسن بوده است. [۱۱] حدود سی سال پس از مرگ او، دو تن از فرزندانش به نام‌های یزید و ابراهیم برای مدت کوتاهی به حکومت رسیدند. [۱۲]

ولید در سال ۹۶ق در دیر مران در نزدیکی دمشق درگذشت و بیرون قبرستان باب الصغیر دفن شد. [۱۳]

ولید بن عبدالملک قبل از خلافت

درباره زندگی ولید بن ‌عبدالملک در قبل از خلافتش اطلاعات زیادی در دست نیست فقط درباره شرکت ولید در چند جنگ در دوران خلافت پدرش عبدالملک اخباری رسیده از جمله:

در سال 77 قمری ولید بن‌ عبدالملک در نبرد با قوای روم شرکت کرد و از رومیان تعداد زیادی را کشت و بازگشت. [۱۴]

در جریان خیانت عبدالملک به عمرو بن ‌سعید، یکی از فرماندهان و متنفذین اموی، و ترور او، ولید از کسانی بود که برای کشتن او تلاش زیادی کرد و در جریان این توطئه زخمی شد. [۱۵]

دوران خلافت ولید بن عبدالملک

وقتی عبدالملک، مشرف به مرگ شد، ولید و سلیمان را فراخواند و به ولید گفت: فرزندم بشنو، موقع مرگ من فرا رسیده است، خدعه‌ها و نیرنگ‌ها ، رنگ خود را از دست داده‌اند، و قضاى الهى فرود آمده است. در این هنگام ولید گریه کرد، عبدالملک به او گفت: دو چشم خود را همچون کنیز فرزند مرده بر من تر مگردان. [۱۶]

پس از مرگ، مرا بشویید، کفنم کنید و بر من نماز بخوانید. عمر بن ‌عبدالعزیز را فراخوانید تا مرا در گور گذارد. تو به سوى مردم برو در حالى که پوست پلنگ بر تن کرده‌اى، بر منبر بنشین و مردم را به بیعت[۱۷] خود فرا خوان. هر کس از بیعت با تو خوددارى کرد او را با شمشیر بترسان. [۱۸]

در مورد دوست و کسى که نزدیک توست سختگیر باش و در مورد کسى که از تو دور است، آسان بگیر. در مورد حجاج خوش گمان باش، او کسى است که مى‌تواند فتنه‌ها را کنار زند و شرایط را براى خلافت تو آماده سازد. [۱۹]

ولید پس از مرگ عبدالملک و دفن پدر در همان روز به مسجد[۲۰] بزرگ دمشق رفت و مردم پیش او آمدند و با او بیعت کردند. [۲۱]

ولید بالاى منبر رفت و مرگ پدرش را اعلام کرد و گفت: اى مردم بر شما باد به فرمان بردن و همراهى با جماعت. اگر کسی مخالفت کند سر از تن او جدا می کنم و هر کس خاموش بماند با اجل خویش بمیرد. سپس از منبر پایین آمد.

اولین اقدام او آن بود که هر خانه‌اى را که بین قصر عبدالملک تا قبر او بود ویران ساخت. چنان که هیچ گونه بلندى بر پاى نماند. پس از آن‌نامه‌هایى را به گوشه و کنار سرزمین‌ها فرستاد و از آنان براى خود درخواست بیعت کرد. [۲۲]

گسترش اصلاحات داخلی دوران ولید بن عبدالملک

دوران ولید بن عبدالملک، دوران اوج اقتدار و شوکت امویان بود.ولید به عمران و آبادانی علاقه داشت و به والیان دستور داد که راه ها را تعمیر کنند ودر بین راه ها کاروانسرا احداث کنند.

اما دوکار در زمان ولید انجام گرفت که در تاریخ ماندگار شد: توسعۀ حرم نبوی واحداث بنای مسجد جامع اموی

گسترش مسجد نبوی

ولید بن عبدالملک به فرماندار مدینه عمربن عبدالعزیز نامه نوشت و از او خواست که مسجد نبوی را گسترش دهد.عمر بن عبدالعزیز هم خانه های اطراف مسجد را خرید و مسجد نبوی را توسعه داد.

مسجد جامع اموی

مسجد جامع اموی یکی از شاهکارهای معماری، در تمدن اسلامی محسوب می شود. این بنا قدمتی چهار هزار ساله دارد و قبل از اسلام به عنوان آتشکده و سپس به عنوان کلیسا از آن استفاده می شد. همانطور که قبلاً گفتیم در زمان فتح دمشق نیمی از شهردمشق با جنگ فتح شد ونیمی از آن با صلح. به همین خاطر این بنا در زمان امویان،کاربردی دوگانه داشت و نیمی از آن مسجد بود و قسمت دیگر آن کلیسا.

در زمان خلافت معاویه[۲۳] تصمیم بر این شد که این بنا تبدیل به مسجد شود اما مسیحیان نپذیرفتند. عبدالملک هم نتوانست مسیحیان را راضی کند. اما ولید این کار را کرد و مال فراوانی را به مسیحیان بخشید وحتی گفت اگر قبول نکنید کلیسای باب توما را (که با جنگ فتح شده بود) خراب می کنم. [۲۴]

لذا مسیحیان راضی شدند و ولید بن عبدالملک این بنا را تماماً،ً تبدیل به مسجد کرد و تغییراتی در آن داد. ولید معمارانی را از ایران، قسطنطنیه و روم، به دمشق فراخواند و دوازده هزار نفر را برای انجام این کار به خدمت گرفت. ساخت این بنا از سال 86 هجری آغاز شد و در زمان خلافت سلیمان بن عبدالملک پایان یافت.

بعضى از اقدامات ولید

ولیدبن عبدالملک به نزد مردم شام[۲۵] از همه خلیفگان بهتر بود. [۲۶] نخستین کسى بود که بیمارستان براى بیماران، و مهمانخانه ساخت، و نخستین کسی بود که براى کوران و بینوایان و جذامیان مقررى خوار و بار برقرار کرد. [۲۷]

نخستین کس بود که خوراک دادن در ماه رمضان را در مساجد مقرر داشت، [۲۸] و نخستین کس بود که اشخاص را فقط به واسطه گمان می‌گرفت و با آن دو، مردان را می‌کشت، و در حکومت او در سال 94 زمین لرزه‌هایى اتفاق افتاد که هر چیز را ویران ساخت و چهل روز ادامه داشت. [۲۹]

نخستین کس که بر مسجد نبوی افزود عمر[۳۰] بود، که از ستون‌هایى که امروز مقصوره‌اند، تا دیوار سمت قبله را بر آن افزوده، سپس عثمان[۳۱] سمت قبله را تا جاى امروز گسترش داد، سپس ولید بر آن افزود، نه براى خدا، بلکه چون خانه حسن بن حسن بن على در آن‌جا ‌بود، و در آن به مسجد باز مى‌شد و هنگام برگزارى نماز از آن بیرون مى‌آمد. پس آن را با سنگ نقاشى شده بساخت، و عمربن ‌عبدالعزیز مأمور ساختمان بود. [۳۲]

مرگ ولید

ولید مى‌خواست برادر خود سلیمان را خلع کند و براى پسرش عبدالعزیز بیعت بگیرد. [۳۳] سلیمان تن به خلع خود نمى‌داد. ولید به عمال خود نامه نوشت تا مردم را بدین امر دعوت کنند. [۳۴]

جز حجاج و قتیبه و برخى از خواص او، هیچ کس او را اجابت ننمود. [۳۵] تا روزى سلیمان را نزد خود فراخواند و سلیمان در آمدن درنگ کرد. ولید تصمیم گرفت که نزد او رود و خلعش کند ولى قبل از رسیدن به آن‌جا، مرگ اورا در بر گرفت. [۳۶] چون ولید مرد در همان روز با سلیمان‌بن ‌عبدالملک بیعت کردند واین امر در رمله واقع شد. [۳۷]

پانویس

  1. ر.ک:مقاله معاویه
  2. ر.ک:مقاله مدینه
  3. ر.ک:مقاله خلیفه
  4. ابن کثیر، البدایة و النهایة، دار الفکر، ج۹، ص۱۶۱
  5. ر.ک:مقاله مدینه
  6. عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ۱۴۱۵، ص۲۳۲
  7. زرکلی، الأعلام، ۱۹۸۹، ج۸، ص۱۲۱
  8. ابن کثیر، البدایة و النهایة، دار الفکر، ج۹، ص۱۶۱
  9. مسعودی، مروج الذهب، ۱۴۰۹، ج۳، ص۱۵۷
  10. ابن کثیر، البدایة و النهایة، دار الفکر، ج۹، ص۱۶۶
  11. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ۱۴۱۰، ج۵، ص۲۴۴
  12. ابن کثیر، البدایة و النهایة، دار الفکر، ج‏۱۰، ص۱۲ و ۲۱
  13. طبری، تاریخ الطبری، ۱۳۸۷، ج۶، ص۴۹۵
  14. عبدالرحمن بن محمد بن خلدون (م 808)، تاریخ ابن خلدون، تحقیق خلیل شحادة، بیروت، دار الفکر، ط الثانیة، 1408/1988 ، ج‌3، ص90
  15. ابن کثیر، پیشین، ج‌8، ص310
  16. الدینورى، ابو حنیفه احمد بن داود (م 282)؛ الأخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال، قم، منشورات الرضى، 1368ش، ص326
  17. ر.ک:مقالبیعت
  18. الیعقوبى، پیشین، ج‌2، ص282
  19. أبو محمد عبدالله بن مسلم ابن قتیبة الدینوری (276) الإمامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1410/، ج‌2، ص68
  20. ر.ک:مقاله مسجد
  21. الیعقوبى، پیشین ، ج‌2، ص284
  22. الطبری، أبوجعفر محمد بن جریر (م 310)؛ تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیة، ق1387 ، ج‌6، ص424
  23. ر.ک:مقاله معاویه
  24. http://en.wikipedia.org/wiki/Umayyad-mosque
  25. ر.ک:مقاله شام
  26. طبری، پیشین ، ج‌6، ص497
  27. یعقوبی، پیشین ، ج‌2، ص291
  28. بلاذری، أنساب‌الأشراف، ج‌8، ص73
  29. یعقوبی، پیشین ، ج‌2، ص291
  30. ر.ک:مقاله عمر
  31. ر.ک:مقاله عثمان
  32. مقدسى، أبو عبدالله محمد بن أحمد أحسن؛ التقاسیم فى معرفة الأقالیم ، قاهره، مکتبة مدبولى، الطبعة الثالثة، 1411/1991 ، ص81
  33. ابن الأثیر ؛پیشین ، ج‌5، ص13
  34. تاریخ‌ابن‌خلدون، ج‌3، ص87
  35. ابن الأثیر، پیشین ج5، ص13
  36. ابن‌خلدون، پیشین، ج‌3، ص87
  37. ابن کثیر، پیشین، ج9، ص167