جريان شناسي المرده لبنان .. از ابتدا تاكنون
الوقت ـ جريان المرده عنوان حزبي سياسي در لبنان است كه مسئوليت آن را سليمان طوني فرنجيه برعهده داشته و اعضاي آن را ماروني ها تشكيل مي دهند، اين حزب كه دفتر مركزي آن در منطقه زغرتا قرار دارد، در سال 1986 به دست سليمان فرنجيه فرزند طوني فرنجية رييس جمهور اسبق لبنان تاسيس شد و در ابتداي جنگ هاي داخلي لبنان به عنوان "ارتش آزادي بخش الزغرتاوي" مشهور بود .
علت نامگذاري
المرده در اصل يكي از گروه هاي اصيلي بود كه در منطقه اي طولاني بين لبنان، سوريه، اردن، فلسطين و حتي عراق و ايران زندگي مي كرد و با كنعاني ها و اموري ها و آرامي ها و گروه هاي ديگر مختلط شدند، ولذا به آن ها مردة گفته مي شود. كه در اصل مردو بوده و "مار" به معناي بزرگ و "دو" به معناي قدرتمند مي باشد ونام آن ها به معناي بزرگ و قدرتمند مي باشد. پس از آن نيز از نام آنها به عنوان قدرتمندان، انقلابي ها و... تفسير گرديد.
آل فرنجيّة
به نظر مي آيد خانواده فرنجية از ريشه دار ترين خانواده هاي سياسي مسيحي در لبنان مي باشد كه با آل شمعون و آل جميل، يك مثلث سياسي را تشكيل داده اند. سليمان فرنجيه نيز از اين خانواده است كه در سال ۱۹۷۰ به عنوان پنجمين رييس جمهور لبنان انتخاب شد و تا سال ۱۹۷۶ كه جنگ هاي داخلي شروع گرديد بر اين منصب باقي بود .
پس از اين كه رياست جمهوري سليمان فرنجية به پايان رسيد رهبري اين جريان بر عهده طوني فرنجية قرار گرفت در حالي كه وي قبلا توانسته بود به عنوان يكي از نمايندگان پارلمان لبنان در سال 1970 به مجلس راه يابد. طوني سليمان فرنجيه جوان در سال 1941 به دنيا آمد و هنوز سن زيادي از وي نگذشته بود كه اختلافات كتائب لبنان در سال 1978 منجر به ترور وي و همسرش فيرا قرداحي فرنجية و دختر سه ساله اش جيهان به همراه 30 نفر از افراد بي گناه ديگر توسط شاخه نظامي نيروهاي قوات لبناني به رهبري سمير جعجع گرديد. اما سليمان پسر وي توانست از اين ترور جان سالم به در برد چرا كه وي به بيروت رفته بود تا در مدرسه الأتينيه جونيه به تحصيل بپردازد.
سليمان طوني فرنجية
سليمان طوني فرنجية فرزند خاندان اصيل لبناني بود كه مردان بزرگ اين خانواده نقش بزرگي در تاريخ لبنان ايفا كرده بودند. اقدامات سياسي وي از سال ۱۹۸۷در حالي كه 22 ساله بود، آغاز گرديد و روستاي بنشعي را به عنوان محل فعاليت هاي خود قرار داد و به مروز زمان در اين منطقه به شهرت رسيد. وي همچنين با دولت سوريه نيز ارتباطات محكمي بر قرار كرد چرا كه دو رييس جمهور فقيد يعني حافظ اسد و سليمان فرنجية رابطه سياسي و خانوادگي خوبي با يكديگر داشتند، كه در ادامه اين روابط نيز بين سليمان پسر و باسل اسد فقيد و بشار اسد نيز ادامه يافت .
در سال 1989 فرنجيه از طائف دستور جديدي را دريافت كرد و بر اساس آن اولين كمك هاي تسليحاتي به شبه نظاميان المرده صورت گرفت تا وي بتواند در سايه آن فعاليت هاي سياسي خود را افزايش دهد. چراكه وي نيز به دنبال اين بود كه به نمايندگي مجلس و يا رياست جمهوري لبنان برسد .
در واقع او يك مسيحي لبناني بود كه سعي در حفظ توازن موجود در لبنان بود تا تغييرات منطقه اي و يا جغرافيايي تاثيري بر آن نداشته باشد ولذا ارتباطات خود را با كشورهاي عربي تقويت كرد و حتي دو مرتبه نيز از واتيكان كه به عنوان مرجع مسيحيان جهان مي باشد ديدار كرد و از آن جايي كه كه به هماهنگي منطقه اي ايمان داشت در 22 آوريل 2007 به ايران سفر كرد و با مقام معظم رهبري ، رييس جمهور و ديگر مسئولان ايراني نيز ديدار كرد .
در 11 ژوئن 2006 المرده با همكاري گروه ها و افراد سياسي مختلف عنوان "جريان المرده" را بر خود گذاشت و توانست ده ها هزار نفر را به عضويت اين جريان در آورده و دفاتر خود را در اكثر مناطق لبنان به خصوص در كسروان، جبيل، المتن، بعبدا و بقاع افتتاح نمايد .
اصول فكري و عقيدتي المردة
جريان المرده يكي از معدود جريان هاي مسيحي محسوب مي شود كه از مقاومت در برابر رژيم صهيونيستي حمايت مي كند و با جريان عوني كه همپيمان حزب الله مي باشد و همچنين جنبش امل و حزب دموكراسي لبنان به رهبري طلال ارسلان و التنظيم الشعبي و... ارتباطات خاصي دارد. مهمترين اصول اين جريان عبارت است از :
لبنان وطن نهايي همه ساكنان آن است ولذا دولت بايد جلوي منازعات و درگيري هاي قومي و مذهبي را بگيرد .
لبنان بايد هميشه آزاد باشد و اين جريان با هر گونه تجزيه و يا فدراليسم مخالف است .
با اسكان فلسطيني ها مخالف بوده و تاكيد دارد كه فلسطيني ها داراي حق بازگشت بوده و رژيم صهيونيستي دشمن تمامي لبناني ها مي باشد .
اين جريان به لبنان به عنوان يك كشور مستقل ، آزاد و داراي ارزش هاي عالي انساني ايمان دارد .
ارتباط سليمان فرنجية با حزب الله و جنبش أمل بسيار مستحكم مي باشد به طوري كه آن ها به عنوان بخشي از جريان مقاومت در لبنان شناخته مي شوند، و اين جريان در برنامه هاي سياسي خود سه مساله مهم ارتش، ملت و مقاومت را مطرح مي كند .
فرنجيه رييس جمهور !
سليمان فرنجية سعي كرده است كه به نفع فرزندش طوني فرنجية از نمايندگي مجلس كناره گيري كرده و وارد فضاي جديد سياسي گردد، امروز نام وي از سوي بعضي از شخصيت هاي غير ماروني به عنوان يكي از كانديداهاي رياست جمهوري لبنان در 18 نوامبر آينده برده مي شود.
به نقل از الوقت عربي
سلفیت لبنان
بنیان گذار این جنبش، نظريه دینی یکدست و خالصی ایجاد کرد که بعدها به مکاتب، گرایش ها و انجمن هایی تبدیل شد که طرف های سیاسی و مراکز قدرت پیرامون آن با یکدیگر به کشمکش پرداختند. برخی این کشمکش را عاملی برای تجزیه آن دانستند؛ درحالی که برخی دیگر آن را مانند خون تازه در رگ ها یافتند که با سلفیت لبنانی همخوانی دارد و عاملی برای جلوگیری از مرگ جنبش می باشد.
پیش زمینه تاریخی
«شیخ سالم الشهال» (وفات 2008م) جنبش سلفیت در لبنان را تأسیس کرد. وی سلفی شدن را به دور از دانشگاه یا مؤسسه و به صورت مستقل و متکی به خود آغاز کرد. او با مذهب سلفیت از طریق مجله «المنار» آشنا شد؛ مجله ای که «محمد رشید رضا» آن را منتشر می کرد و مطالب آن را با مطالعه کتب «شیخ ناصرالدین البانی»، «ابن عثیمین» و «بن باز» می نوشت. علاوه بر این، سفرهای متعددی به عربستان سعودی داشت.
او طی سفری که در سال 1964 به مدینه داشت، با برخی از شیوخ و علمای عربستان دیدار کرد. پس از بازگشت، گروهی موسوم به «شباب محمد/ جوانان محمد» را تشکیل داد. دیری نپایید که اعضای آن با وی به عنوان سرکرده، بیعت کردند؛ افرادی مانند: «شیخ سعید شعبان» سرکرده جنبش «توحید اسلامی»؛ «شیخ بدر شندر»؛ «اکرم خضر» شاعر؛ دکتر «فتحی یکن» و «رشید کرامی» نخست وزیر اسبق. لذا عنوان آن به «الجماعة مسلمون» تغییر کرد. این گروه برای دعوت به اسلام و التزام به آن، رویکرد سلف را مبنای خود قرار داد. آنان از کارهای خیریه به عنوان وسیله ای برای تبلیغ استفاده کردند. در این جا بود که مؤسسه ای خیریه با حمایت عربستانی ها و کویتی ها برای سرپرستی ایتام تأسیس شد.
این مرحله از پیدایش سلفیت لبنان، با غلبه جنبه های تبلیغی، آموزشی و اعمال خیریه متمایز می شد و تقریبا از هر نوع تنش و فعالیت سیاسی به دور بود. سلفیتی که شیخ سالم الشهال بنیان گذاشت، علی رغم این که مدتی طولانی یعنی حدود 50 سال فعال بود، ولی همچنان به عنوان مذهبی مسالمت جو و مبتنی بر گفت وگو و موعظه نیکو باقی ماند و در این مدت، با هیچ يک از مقامات لبنانی، هیچ تنش یا اختلافی نداشت.
مرحله دوم
شیخ سالم سه پسرش «داعی الإسلام»، «راضی» و «ابوبکر» را برای فراگیری علوم دینی به دانشگاه اسلامی مدینه منوره فرستاد. آنان در حالی که به شدت تحت تأثیر رویکرد سلفی دانشگاه های عربستان در آن زمان قرار گرفته بودند، از این دانشگاه فارغ التحصیل شدند. وقتی شیخ الشهال پا به سن گذاشت و تبلیغ دین را کنار گذاشت، سرکردگی جنبش سلفی به داعی الإسلام پسر بزرگش واگذار شد. وی مرحله دوم فعالیت سلفی را اجرا کرد و ترکیبی از فعالیت دینی ـ سیاسی را در دستورکار قرار داد. او در دهه هفتاد قرن گذشته «هسته های ارتش اسلامی» را بنیان نهاد که در واقع تشکیلاتی مسلحانه برای دفاع اعتقادی و اجتماعی از اهل سنت در برابر کسانی شناخته می شد که به منافع مسلمانان دست درازی کرده بودند؛ مانند: مسیحیان، نصیریان (علويان) ارتش سوریه یا حتی حزب کمونیست. در آن زمان «احباش/حبشی ها» و شیعه خطری جدی به شمار نمی آمدند.
ارتش اسلامی در جریان جنگ داخلی ایجاد شد؛ زمانی که تمام فرقه ها و قدرت های لبنان، شبه نظامیانی در اختیار داشتند. نقش این ارتش فقط به مبارزه محدود نمی شد؛ بلکه سازمانی نظامی بود که به فعالیت دینی، تربیتی و سیاسی می پرداخت. این نهاد در «طرابلس» فعالیت نظامی داشت، تا این که مسئولان آن، پس از پایان جنگ داخلی یعنی در سال 1985 این ارتش را منحل کردند. در این زمان نشانه های توافق نامه های داخلی بروز کرد و با توافق نامه طائف، جنگ پایان یافت.
در اوایل دهه هشتاد ميلادی، نقش جریان سلفی در لبنان پررنگ تر شد و با استفاده از گسترش جنبش «توحید اسلامی»، به تدريج دایره نفوذ خود را افزایش داد. این جنبش به رهبری سرکرده فقید «شیخ سعید شعبان» از حضور نظامی و سیاسی خود به عنوان سرپوش برای گسترش فعالیت سلفی هایی استفاده کرد که رابطه نزدیکی با شعبان داشتند؛ به ویژه «داعی الإسلام الشهال». میان این دو نفر روابط گرمی حکم فرما بود؛ ولی برنامه هر کدام با دیگری کاملا تفاوت داشت. حتی میان الشهال و برخی از سرکردگان درجه دوم جنبش شعبان کشمکش های شدیدی وجود داشت.
پس از سال 1985، داعی الإسلام به بیروت رفت و در منطقه «الخروب» و سپس «صیدا» ساکن شد. در این زمان نام گروه خود را از «نواة الجيش الإسلامي/ هسته های ارتش اسلامی» به «الجماعة و الدعوة السلفية» تغییر داد. پس از توافق نامه طائف که اوضاع لبنان رو به آرامش گذاشت، شهال کار تبلیغ دین را از مجاری زیر دنبال کرد:
مدارس دینی؛ تولیدات صوتی اسلامی؛ سرپرستی ایتام؛ ساخت مساجد؛ تأسیس رادیو قرآن. وی انجمن «الهدایة و الإحسان» را تشکیل داد که در سال 1988 چارچوب رسمی جنبش سلفی را ترسیم کرد. فعالیت این انجمن از یک سو، جنبه های تبلیغی و دینی و از سوی دیگر فعالیت اجتماعی را در بر می گرفت تا به نیازهای اهل سنت و جماعت در این دو زمینه پاسخ دهد. در این زمان بود که تنش واقعی با احباش به جنگ سرد میان دو طرف منجر شد و بخش گسترده ای از این جنگ ایدئولوژیک بود.
خدمات این انجمن، دورترین نقطه در شمال لبنان تا دورترین نقطه در جنوب آن را پوشش می داد، تا این که حکومت به تنگ آمد و در سال 1996 تصمیم به انحلال آن گرفت؛ زیرا مدعی بود برخی از کتاب هایی که این انجمن در مؤسسات دینی خود تدریس می کند، به اختلافات مذهبی دامن می زند. استدلال حکومت این بود که در یکی از کتاب های درسی مؤسسه، پاراگرافی درباره فرقه «نصیریه» آمده است و این فرقه را به دليل اعتقادات ضداسلامی، فرقه ای گمراه و مرتد خوانده است. این تصمیم در درجه اول، تصمیمی سیاسی است و از میزان نفوذ دولت سوریه در لبنان حکایت دارد.
گستره جغرافیایی
شهر شمالی طرابلس نخستین منطقه لبنان بود که تفکر سلفی را تجربه کرد. از این منطقه بود که تفکر سلفی به دیگر مناطق این کشور منتقل شد؛ منطقه ای که نخستین سنگر سلفیت در لبنان به شمار می رود و نزدیک به 20 انجمن سلفی در آن فعاليت دارد. از سوی دیگر، منطقه «بقاع غربی» دومین مرکز مهم این تفکر شناخته می شود. مرکز جنبش ها در این منطقه، دو شهرک «القرعون» و «مجدل عنجر» و برخی روستاها مانند: «غزه»، «کامد الّلوز» و «جب جنین» بود. در اواخر دهه 80 سلفیت اعلام موجودیت کرد و دیری نپایید که در اوایل دهه 90 ميلادی از طریق فعالیت های خیریه و تبلیغ، دامنه نفوذ خود را گسترش داد.
چشم اندازها و گرایش ها
سلفی ها به عرصه سیاسی لبنان وارد نشدند؛ زیرا تبلیغ، آموزش و فعالیت خیریه را در دستورکار خود قرار داده بودند؛ لذا به ساخت مدرسه و مساجد روی آوردند و انجمن هایی را تأسیس کردند.
با توجه به این که دولت لبنان، دولتی لائیک بود، سلفی ها از ورود به نهادهای رسمی آن خودداری کردند؛ ولی طیف گسترده سلفی ها به برخورد مسلحانه با دولت مرکزی اعتقادی نداشتند؛ زیرا معتقد بودند که این کار به جامعه آسیب می زند و سودی ندارد؛ ولی لزومی به تعهد و وفاداری به این نهادها نیز نمی دیدند. داعی الإسلام الشهال می گوید: ما جزء کسانی نیستیم که همیشه جوانان یا گروه هایی که با حکام مقابله می کنند را محکوم و ملامت کنیم؛ ولی با این حال قائلیم که این گروه ها گاهی دچار اشتباه می شوند و آسیب زیادی به امت می زنند، بدون این که هیچ سودی در بر داشته باشد.
«صفوان الزعبی» رئیس انجمن «وقف التراث الإسلامي» در مصاحبه ای گفت: یکی از انگیزه های ثبات امنیت در لبنان، احترامی است که برای رئیس جمهور مارونی مذهب و دیگر ارکان دولت قائلیم. او اشاره کرد که آنها با مشارکت در این دولت به ریاست شخصی مارونی، در پی زدودن مفاسد و کاستن آن و جذب و افزایش منافع هستند. از طرفی آنان با این واقعیت زندگی می کنند و بر اساس دو دسته از احکام دینی عمل می کنند: 1. احکامی که ارتباط میان مسلمان و مخالف را در داخل و خارج از دایره اسلام تنظیم می کند؛ 2. احکامی که چارچوب ارتباط میان مسلمان و حاکم کافر را مشخص می کند.
سلفی ها در اقدامی متناقض با مواضع سابقشان که انتخابات را قبول نداشتند، در انتخابات سال 2009 مشارکت کردند و هم کاندیدا داشتند و هم رأی دادند؛ زیرا انجمن «وقف التراث الإسلامی» به ریاست الزعبی فتوایی صادر کرد و در تشریح موضع جدید گفت: ما در فرایند انتخابات مشارکت پررنگی نداشتیم؛ ولی زمانی که تصمیم گرفتیم حضور خود در عرصه سیاسی را اثبات کنیم، از مشایخ ارشد «الدعوة السلفیة» خواستیم که فتوا صادر کنند و آنان این فتوا را صادر کردند؛ لذا وارد عرصه سياسی شديم؛ زیرا بر این باوریم که هدف آنان حفظ منافع دینی است و به دنبال جاه طلبی نیستند.
جنبه اعتقادی
دفاع از عقاید اهل سنت و جماعت، در صدر اولویت های جنبش سلفی در لبنان قرار دارد؛ به ویژه در برابر دشمن قدرتمندی مانند انجمن احباش که در ادبیات خود، سلفیت، رویکرد و ایدئولوژی آن را آماج حملات خود قرار می دادند. درباره احزاب شیعه نیز سلفی ها معتقد بودند که در اصول دین با آنان اختلاف اعتقادی دارند، ولی تا جای ممکن می کوشیدند که به سمت درگیری های قومی و مذهبی کشیده نشوند؛ اما جناح سلفی ـ جهادی به شکل ویژه ای هر گونه اشتراک نظر با شیعه و در رأس آن «حزب الله» را رد می کند.
مکاتب سلفی
جنبش وابستگان به جریان سلفی گسترش یافت. البته این گسترش بعدها باعث شد که منابع و مکاتب گوناگونی پديد آيد. شاید برجسته ترین ویژگی ای که می توان در سلفیت لبنان مشاهده کرد، این باشد که مشایخ آن تمایل دارند که مدارس، گروه ها و هیئت های مستقلی داشته باشند. بنابراین سلفی های این کشور، طیف یکسانی نیستند؛ زیرا اندیشه های خود را از مکاتب مختلفی گرفتند یا شیوه های تبلیغ و فعالیت آنان با یکدیگر متفاوت بوده است؛ به گونه ای که از یک چارچوب تشکیلاتی مشترک یا رویکردی مشخص دستور نمی گیرند. این شاید همان مشکل اصلی جنبش های سلفی این کشور باشد با آن درگیرند.
دو مکتب مهم در جهان عرب، سلفیت لبنان را به چالش کشید که عبارتند از:
1. مکتب عربستان خاندان الشهال دین خود را از این مکتب گرفتند. داعی الإسلام الشهال می گوید: ما و آنان در اصول علمی و نظری اتفاق نظر داریم؛ ولی در بخش هایی از سبک اجرایی این رویکرد سلفی، با یکدیگر اختلاف نظر داریم.
2. مکتب کویت نمایندگی این مکتب را خاندان «الزعبی» به سرکردگی شیخ «صفوان الزعبی» بر عهده دارند. وی یکی از شخصیت های برجسته «تجمع المعاهد والمؤسسات السلفية/ اتحادیه مؤسسات و نهادهای سلفی» و رئیس هیئت امنای انجمن «وقف التراث الإسلامي» به شمار می رود. این انجمن در امتداد انجمن «إحياء التراث السلفية» کویت قرار داشت؛ انجمنی که از الزعبی حمایت مالی می کرد. به خاطر این انجمن، سفارت کویت در لبنان از اهمیت ویژه ای برخوردار شده بود. الزعبی می گوید: اگر این حرف درست باشد که ما اهمیت خود را از کویت گرفته ایم، مسئله ای ناپسند یا یک تهمت نیست؛ بلکه این امر باعث افتخار ما خواهد بود؛ ولی واقعیت این است که ملت، دولت و انجمن های خیریه کویت در امور لبنان مداخله نمی کنند.
جنبش سلفی به سرکردگی خاندان الشهال در طرابلس اعلام موجودیت کرد. این خاندان در لبنان جنبه تاریخی سلفیت را به نمایش گذاشتند؛ ولی اخیرا نسل جدیدی از سلفیت پا به عرصه گذاشته است که جوانی 35 ساله به نام «صفوان الزعبی» سرکردگی آن را بر عهده دارد. وی نمایندگی انجمن کویتی «احیاء التراث» را نیز عهده دار می باشد. صفوان بسیار کوشید تا از طریق این انجمن، پای سلفی ها را به عرصه اجتماعی لبنان باز کند تا علی رغم سن کم خود بتواند در میان رهبران سلفی لبنان، به یکی از رهبران بزرگ تبدیل شود و احترام و مقبولیت او به جایی برسد که بتواند مکتبی مستقل تشکیل دهد. پس از اختلاف میان شیخ داعی الإسلام الشهال و حسن الشهال، شوهرخواهر و پسرعموی وی، صفوان الزعبی نقش برجسته تری یافت؛ به ویژه زمانی که به تنهایی توافق نامه گفت وگو با حزب الله را امضا کرد.
تشکل های جهادی
ناظران اتفاق نظر دارند که سلفیت جهادی در لبنان، جنبشی ضعیف است؛ زیرا از جریان های بزرگ جهادی در آن جا خبری نیست؛ هرچند که افراد و گروه های کوچکی با تفکر جهادی در این کشور وجود دارند و بیشتر آنان نیز فلسطینی هستند که از دل اردوگاه ها پدید آمده اند.
1. گروه ابوعایشه این گروه از نخستین گروه های جهادی در تاریخ لبنان به شمار می رود. عناصر آن برای آموزش کار با اسلحه، به کوه های «الضنیة» در شمال این کشور پناه برده بودند. سرکردگی این افراد را «بسام کنج» ملقب به «ابوعایشه» بر عهده داشت. وی جزء اندک لبنانی هایی است که به همراه یکی از همرزمانش در جهاد افغانستان شرکت داشتند. آنان در سال 2000 درگیری های خشونت باری با ارتش لبنان داشتند که در پی آن بسام کشته شد و همرزمش بازداشت گردید.
مدتی بعد، گروه های کوچک جهادی اعلام موجودیت کردند که اردوگاه های پناهندگان فلسطینی را بستری مناسب برای خود یافتند و از عوامل متعدد سیاسی، امنیتی و اجتماعی بهره بردند؛ مانند: تشکیلات جند الشام، فتح الإسلام و عصبة الأنصار.
2. عصبة الأنصار گروهی فلسطینی و مسلح است که «هشام شریدة» آن را تأسیس کرد. وی در درگیری با جنبش فتح کشته شد. این تشکیلات در اردوگاه «عین الحلوة» در جنوب لبنان تمرکز دارد. در اصل، جنبشی سلفی شمرده نمی شود؛ ولی تحت تأثیر تفکرات سلفی قرار گرفته است. نام آن با عملیات ترور «نزار الحلبی» رئیس انجمن احباش گره خورده است. به دنبال حوادث «نهر البارد» میان ارتش لبنان و گروه جند الشام درگیری هایی ایجاد شده بود که این تشکیلات در پایان دادن به این درگیری ها نقش داشت. هدف اصلی این تشکیلات، احیای خلافت اسلامی است. سرزمین جهاد را سرزمینی می دانند که از سوی دشمن اشغال شده است؛ لذا معتقدند که لبنان باید در مسیر جهاد در راه خدا گام بردارد؛ چه در جهت جنگ با یهود باشد و چه در جهت حمایت از این جنگ.
3. جُندالشام این گروه کوچک مسلح که در سال 2004 ظهور کرد، با هدف تغییر تمام دولت های موجود، به فعالیت مسلحانه روی آورد. اعضای آن آشکارا از مبارزه با دولت سوریه سخن می گویند و سایر جناح های فلسطینی به ویژه حماس را متهم می کنند که بازیچه سوری ها شده اند. آنها در اردوگاه ها با جنبش فتح وارد درگیری هایی شدند.
4. فتح الإسلام تشکیلاتی مسلح و متشکل از مبارزانی که از سوریه به اردوگاه های فلسطینی منتقل شدند. سرکردگی آنان را «شاکر العبسی» اردنیِ فلسطینی تبار بر عهده دارد. در میان این تشکیلات افرادی از ملیت های مختلف حضور دارند؛ مانند: سوری ها، لبنانی ها، فلسطینی ها و عربستانی ها. این تشکیلات در اردوگاه «نهر البارد» درگیری های خونباری با ارتش لبنان داشت که بیشتر عناصر خود را طی این نبردها از دست داد. مهم ترین اهداف فتح الإسلام کشتار یهود و حامیان آن یعنی صهیونیسم غربی است. هدف عناصر آن نیز شهادت در راه خدا می باشد.
برجسته ترین شخصیت ها و سرکردگان
1. داعی الإسلام الشهال رئیس انجمن «الهدایة و الإحسان» و یکی از شخصیت های برجسته سلفی در لبنان است. وی سرپرستی بسیاری از مدارس دینی را بر عهده دارد. در سال 1984 از دانشگاه اسلامی مدینه منوره فارغ التحصیل شد. در محضر علمای عربستان مانند «شیخ ابوبکر الجزایری» و «شیخ عبدالله الغنیمان» به علم آموزی پرداخت. پس از دیدارهای متعدد با «شیخ بن باز» و «شیخ ابن عثیمین» تحت تأثیر این دو قرار گرفت.
در سال 1986 مجبور شد طرابلس را ترک کند؛ ولی پس از 5 سال بازگشت و در مناطق سنی نشین، چندین مؤسسه دینی و رادیو قرآن را تأسیس کرد و شروع به ساخت مساجد نمود. تا سال 1996 که هیئت دولت، این انجمن را منحل کرد، به فعالیت خود ادامه داد. در این سال، دولت بنابر درخواست «میشال المرّ» وزیر کشور، مجوز این انجمن را لغو کرد.
حوادث یکی پس از دیگری اتفاق می افتاد و بحران میان دولت لبنان و شیخ داعی به اوج خود رسید. دولت لبنان تحت قیومیت سوریه قرار داشت. شیخ داعی به دامن زدن به فتنه مذهبی متهم و محکوم به اعدام شد و دارایی های انجمن مصادره گردید. او در آن دوره تحت پیگرد امنیتی قرار داشت، ولی به دلیل معادلات ملی ـ مذهبی احکام صادر شده در مورد او اجرا نشد. او در حوادث «الضنیة» (1999ـ 2000) نقش برجسته ای داشت. در زمان آغاز حوادث اخیر نهرالبارد نقش خود را به عنوان مذاکره کننده با جماعت فتح الإسلام از سر گرفت.
پس از این که اتهامات سابق از او برداشته شد، بار دیگر به فعالیت روی آورد و شورای هیئت دولت، از انجمن «الهداية والإحسان» اعاده حیثیت کرد تا از طریق رادیو، بار دیگر فعالیت خود را در راستای تقویت «اهل سنت و جماعت لبنان» از سر بگیرد. انجمن مؤسسات خود را بازگشایی کرد و با همکاری برخی از شخصیت ها، علی رغم برخی ملاحظات، تشکیلات «اللقاء الإسلامي المستقل» را تأسیس کرد.
2. حسن الشهال رئیس انجمن «دعوة العدل و الإحسان»، پسرعمو و شوهرخواهر داعی الإسلام است که ارتباطاتی با انجمن ها و هیئت های کویتی داشت. گفته می شود که این فرد از حمایت ملی این هیئت ها و انجمن ها برخوردار بود. او در سال 2004 کوشید تا برای سرکردگی جنبش سلفی چارچوبی وضع کند. در این زمان، مکتبی موسوم به «مکتب السیاسی الإسلامی» تشکیل داد که متشکل از گروه ها و شخصیت های برجسته سلفی بود و خود ریاست آن را بر عهده گرفت. هدف از تأسیس این مکتب در واقع پی گیری شرایط سیاسی لبنان عنوان شده بود و تقریبا برای نخستین بار بود که سلفی ها گرایش خود به امور سیاسی را بروز می دادند.
3. صفوان الزعبی وی رئیس هیئت امنای انجمن «وقف التراث الإسلامی» بود. او به همراه حسن الشهال تصمیم گرفت تا با حزب الله مذاکره کند. این فرد در جنبش سلفی لبنان بیش از آن که نقش سیاسی داشته باشد، نقش اجتماعی داشت. الزعبی مدیریت تعدادی از مؤسسه ها و درمانگاه ها را بر عهده داشت؛ ولی او و جماعت متبوعش در صحنه سیاسی یا نظامی هیچ حضوری نداشتند.
وی با برخی از نیروهای سلفی و در رأس آنها گروه شیخ داعی الإسلام الشهال مخالف بود؛ حال آن که با حسن الشهال (پسرعموی وی) روابط محکمی داشت. این فرد با جریان «المستقبل» به سرکردگی خاندان «حریری» نیز به شدت دشمنی داشت؛ زیرا با این که آنان را جریانی می دانست که رهبری سیاسی اهل تسنن را در دست داشتند، ولی تمرکز مرجعیت سیاسی اهل سنت در دست این جریان را نمی پذیرفت. او بیشترین حمایت مالی را از سوی کویت دریافت می کرد. طرح های خیریه او تعدادی از شهرک های شمالی را تحت پوشش قرار داده است.
الزعبی در اظهارات خود همیشه تأکید می کرد که اندیشه ی وی با میانه روی و اعتدال و گرایش به تثبیت امنیت در جامعه لبنان، از سایر دیدگاه ها متمایز می گردد. او در بیانیه ای می گوید:
«مردم گمان می کنند که سلفی ها از عصر حجر آمده اند یا هیولاهایی هستند که قبل از دشمن، دوستان از آنها می ترسند! به آنها می گوییم: ما انسان هایی اهل گفت وگو هستیم و تفکر را می پذیریم؛ طرف دیگر را به رسمیت می شناسیم و ثابت کردیم که نسبت به احزاب سیاسی میانه روتریم. این احزاب میانه روی را زیر سؤال می بردند؛ ولی ما میانه روهای واقعی هستیم ... آرزوی ما این است که دولتی عادل روی کار بیاوریم؛ دولتی که دین خدا را اجرا می کند و به امور تمام مردم اهتمام می ورزد. راه تحقق این آرزو را تربیت و تعلیم و ساخت جامعه ای بالغ و رشدیافته می دانیم. اگر این امکان وجود نداشته باشد، با دولتی که بخشی از آرزوی ما را برآورده سازد، همکاری خواهیم کرد و خواهیم کوشید که از یک سو منافع را جذب کرده و افزایش دهیم و از سوی دیگر، مفاسد را بزداییم و کاهش دهیم».
منبع: اختصاصی دبیرخانه کنگره جریان های تکفیری