رافع بن هرثمه
رافع بن هرثمة یا ابن نومَرْد، یکی از سرداران آل طاهر و حاکم خراسان از جانب محمد بن طاهر در سال ۲۷۱ ه بود. وی بر طبرستان در سال ۲۷۷ دوران موفق عباسی چیره شد.
رافع بن هرثمه | |
---|---|
نام کامل | رافع بن هرثمه الیساری |
نامهای دیگر | ابن نومَرْد |
اطلاعات شخصی | |
محل تولد | بلخ، افغانستان |
سال درگذشت | 283 ق، ۲۷۵ ش، ۸۹۶ م |
محل درگذشت | خوارزم |
دین | اسلام، اهل سنت |
فعالیتها | والی خراسان |
معرفی
رافع، در آن هنگام که یعقوب بن لیث بر نیشابور استیلا یافت، و هنگام زوال دولت طاهریان، در شمار یاران او درآمد، و با او به سجستان رفت. پس یعقوب او را از خود براند و او به دیار خود در نواحی جی «تامین» (تامین از قراء بادغیس.) رفت، چون در سال ۲۶۸ احمد بن عبدالله خجستانی کشته شد، اصحاب او به رافع بن هرثمه، که از سرداران محمد بن طاهر بود، پیوست. او در آن هنگام در هرات بود و مردم او را به امارت برگذیدند. ابو طلحة بن شرکب از جرجان به نیشابور رفته بود. رافع او را در محاصره گرفت. ابو طلحة بن شرکب از نیشابور به مرو راند و در آنجا و در هرات به نام محمد بن طاهر، خطبه خواند. عمرو بن لیث بر سر او لشکر کشید و مرو را از او گرفت و محمد بن سهل بن هاشم را بر آن شهر امارت داد و باز گردید و ابو طلحه را نزد اسماعیل بن احمد سامانی فرستاد و از او یاری خواست. اسماعیل نیز لشکری به یاری او فرستاد. او نیز با آن لشکر به مرو رفت و محمد بن سهل بنهاشم را از آنجا بیرون کرد و به نام عمرو بن لیث خطبه خواند. این واقعه در ماه شعبان سال ۲۷۱ بود. در این احوال المعتمد علی الله، عمرو بن لیث را از همه اعمال خراسان عزل کرد و آن اعمال از سوی موفق به محمد بن طاهر داده شد. محمد بن طاهر در این هنگام در بغداد بود. محمد، رافع بن هرثمه را از جانب خود فرمانروایی خراسان داد، جز ماوراءالنهر که هم چنان در قلمرو نصر بن احمد سامانی باقی ماند. رافع نزد اسماعیل پیک فرستاد و از او برای دفع ابو طلحه یاری طلبید. اسماعیل با چهار هزار سپاهی به یاری او آمد. هم چنین رافع علی بن الحسین المرورودی را به یاری خود خواند و همه به نبرد ابو طلحه رفتند. ابوطلحه در مرو بود. این واقعه در سال ۲۷۲ اتفاق افتاد، ابو طلحه را در مرو مغلوب کردند. وی به عمرو پیوست و رافع به خوارزم روانه شد و خراج آنجا را گرفت و به نیشابور باز گردید[۱][۲].
وفاداری رافع به احمد خجستانی
خجستانی از هرات به قصد جنگ با ابو طلحه (برادر یعمر) دوازده هزار سوار فراهم کرد و به سه منزل مانده از نیشابور رسید و برادر خود عباس را با عدهای فرستاد ابو طلحه به مقابله او فرستاد و عباس را کشت و سواران او منهزم شدند. چون احمد فرار آنها را دانست به هرات بازگشت؛ ولی از کشتن برادرش خبر نداشت برای پیدا کردن او اموال بسیار داد و کسی نتوانست او را پیدا کند. رافع بن هرثمه از ابو طلحه امان خواست و ابو طلحه به او امان داد و نزد او مقرب و محترم شد و اطمینان یافت او به احمد خجستانی خبر قتل برادرش عباس را خواهد داد. ابو طلحه رافع را به شهر بیهق و بست فرستاد که مالیات را دریافت کند. رافع رفت و قائد دو شهر را گرفت و قصد داشت که با خجستانی همراه شود[۳][۴].ابو طلحه خبر (خیانت) و فرار رافع را شنید سوار شد و با عده چابک شبیخون زد و حلی و اتباع او را تار و مار کرد که گمان برده بود، رافع است رافع چون آن وضع را دید گریخت و نجات یافت[۵].
فتح گرگان
در آن سال رافع بن هرثمه به گرگان لشکر کشید و به حکومت محمد بن زید در آن سامان پایان داد. محمد به استرآباد پناه برد و رافع او را محاصره کرد و مدت دو سال محاصره را دوام داد. نرخ خوار و بار در آن دیار گران شد و وضع و حال بجائی رسید که دیگر هیچ نوع خوراک باقی نماند. قیمت هر یک مثقال نمک به دو مثقال سیم رسید. محمد بن زید با عدهٔ کمی شبانه از آن جا بیرون رفتند و به ساری پناه بردند. رافع برای دفع او لشکری فرستاد و جنگ رخ داد و سرانجام محمد ساری و طبرستان را ترک کرد[۶][۷]. رستم بن قارن از رافع امان خواست و فرزند «قوله» داماد رافع شد. هنگامی که رافع در طبرستان بود، علی بن لیث برادر عمرو بن لیث به او پناه برد، زیرا برادرش عمرو او را در کرمان بازداشت کرده بود. او حیله به کار برد و خود را نجات داد و فرزندان خود معد و لیث را همراه خود نزد رافع برد. رافع محمد بنهارون را به نیابت از خود به حکومت چالوس فرستاد، علی بن کالی امان خواست و به محمد بنهارون پیوست ناگاه محمد بن زید رسید و هر دو را محاصره کرد و راه چالوس را بر آنها بست که خبر آنها به رافع نرسد[۸][۹]. چون خبر از آن دو نرسید جاسوسی فرستاد که خبر بیاورد، جاسوس بازگشت و خبر داد که محمد بن زید هر دو را محاصره کرده و آن دو در چالوس ماندهاند. این خبر برای او بسیار ناگوار بود، فورا لشکرکشی کرد که محمد بن زید از محاصره آنها صرف نظر کرد و به دیلمان پناه برد. رافع هم به دنبال او داخل مرز دیلمان شد. سراسر کشور دیلم را فتح کرد تا به مرز قزوین رسید و از آنجا به شهر ری بازگشت و در آنجا اقامت گزید[۱۰][۱۱].
عزل از امارت خراسان
معتضد رافع بن هرثمه را از ایالت و امارت کل خراسان عزل نمود، سبب این بود که رافع بن هرثمه دست روی املاک سلطانی در ری افکنده بود. معتضد به او نامه نوشت تا دست از آن قراء بردارد که قراء و قصبات پیرامون ری متعلق به دولت است؛ اما رافع نپذیرفت. یاران رافع او را نصیحت کردند که املاک دولت را بازگرداند تا حال او با یک نامه و دستور دگرگون نشود باز هم قبول نکرد. معتمد علی الله بر او خشم گرفت و به احمد بن عبدالعزیز بن ابی دلف نوشت که به جنگ رافع برود و او را از ری براند[۱۲][۱۳].همچنین منشور امارت خراسان را به نام عمرو بن لیث صادر کرد. احمد بن عبدالعزیز در سال ۲۷۹ به جنگ رافع رفت (و بر او پیروز آمد و رافع به جرجان گریخت. سال ۲۸۰ احمد بن عبدالعزیز مرد و رافع به ری بازگشت) احمد بن عبدالعزیز در سال دویست و هشتاد هجری درگذشت و رافع به ملک ری بازگشت عمرو برادران احمد؛ یعنی عمرو بن عبدالعزیز و بکر بن عبدالعزیز به نبرد رافع فرستاد. جنگی سخت رخ داد و عمرو و بکر با سپاهیانش گریختند و کشتار عظیمی از سپاه آن دو واقع شد و هر دو به شهر اصفهان (محل حکومت آنها) بازگشتند. رافع هم در ملک ری تا پایان سال اقامت نمود[۱۴]. سپس به اصفهان لشکر کشید و آنجا را در سال ۲۸۱ تصرف کرد و به جرجان بازگشت [۱۵].
ماجرای قتل رافع
رافع بن هرثمه در خراسان با عمرو بن لیث برخورد کرد که با تمام جماعت خود به عنوان والی در آن دیار استقرار یافته بود. در ابتدا رافع برادر خود محمد بن هرثمه را نزد محمد بن زید فرستاد و از او یاری خواست، پس با محمد بن زید مصالحه کرد و به نام او در سال ۲۸۲ در طبرستان خطبه خوانده شد، بدین شرط که چهار هزار سپاهی از دیلم به یاری او فرستد. با آن که میانشان پیمان بود، محمد بن زید به یاریاش نیامد. چون خبر آشتی و مصالحه محمد بن زید با رافع به عمرو بن لیث رسید، عمرو به محمد بن زید پیغام داد که او مردی خائن و غدار است اگر کارش استوار شود به تو خیانت خواهد کرد کارهای گذشته او را هم یادآوری کرد محمد از یاری او با لشکر دیلم منصرف شد. چون عمرو در جنگ پیروز شد، به عنوان پاداش، طبرستان را به محمد بن زید واگذار کرد[۱۶][۱۷]. اصحاب و غلامان رافع از گردش پراکنده شدند. همچنین محمد بنهارون نیز با او قطع رابطه کرد و به اسماعیل بن احمد سامانی که در بخارا بود، پیوست در سال ۲۸۳ رافع از طبرستان به نیشابور لشکر کشید. عمرو بن لیث با او جنگید و رافع منهزم شده به ابیورد رفت. عمرو دو فرزند برادر خود را معدل و لیث دو پسر علی بن لیث را برد. آنها پس از مرگ پدر خود نزد رافع مانده بودند. چون رافع وارد ابیورد شد خواست به هرات یا مرو برود. عمرو با خبر شد راه را در سرخس بر او بست. چون رافع دانست که عمرو از نیشابور خارج شده از راههای سخت و تنگنا و کوره راهها که غیر طریق لشکرکشی بود، لشکر کشید و داخل شهر نیشابور شد و به شهر داخل شد[۱۸][۱۹].عمرو بن لیث او را در نیشابور به محاصره درآورد. رافع برای نبرد با عمرو از شهر خارج شد. بعضی از سردارانش از عمرو امان طلبیدند و رافع و یارانش منهزم شدند. رافع از محمد بن زید (محمد بن وهب) مدد خواست، او نیز چنان که شرط کرده بود به یاریاش برخاست؛ ولی عمرو بن لیث، محمد بن زید را از این کار بر حذر داشت. او نیز در کار درنگ کرد تا اصحاب و غلامان رافع از گردش پراکنده شدند. شمار غلامان او چهار هزار تن بودند. رافع هم سوار جمازه شد و به خوارزم گریخت. هر چه مال و ذخیره داشت با عده کم حمل کرد و رفت. چون به محل «رباط جیوه» رسید، خوارزم شاه ابو سعید درغانی را برای استقبال او فرستاد. ابو سعید دید که عده اتباع و محافظین مال او کم است، به مال او طمع کرد و به وی خیانت نمود، و او را در اول شوال سال ۲۸۳ کشت و سرش را برید و نزد عمرو بن لیث فرستاد و عمرو هم سر رافع را برای معتضد بالله (خلیفه) فرستاد[۲۰]. خلیفه نیز برای او خلعتها و علمها فرستاد و امارت ماوراءالنهر را از او طلب نمود و منشور امارت آن دیار را او فرستاد و خراسان یکسره تا کناره رود جیحون تحت امارت عمرو بن لیث درآمد[۲۱][۲۲][۲۳][۲۴].
پانویس
- ↑ ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۳۳۰
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل، ج۷، ص۳۶۸ - ۳۶۹
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل، ج۷، ص۲۹۸
- ↑ ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۳۱۵
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل، ج۴، ص۳۱۵
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل، ج۷، ص۴۳۴
- ↑ ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام، ج۲۰، ص۲۳۰، بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۴۱۱
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل، ج۷، ص۴۳۴
- ↑ ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۳۴۵
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل، ج۷، ص۴۳۴
- ↑ ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام، ج۲۰، ص۲۲۰، بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۴۱۱
- ↑ ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ج۵، ص۳۲۸
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل، ج۷، ص۴۵۷
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل، ج۷، ص۴۵۷
- ↑ ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۴۶۹، ترجمه متن، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۸
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل، ج۷، ص۴۵۸
- ↑ موالی، محمد، تاریخ سیستان، به تصحیح ملک الشعرای بهار، ص۲۵۱، به همت محمد رمضانی، تهران، کلاله خاور، ۱۳۶۶
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل، ج۷، ص۴۵۸
- ↑ موالی، محمد، تاریخ سیستان، به تصحیح ملک الشعرای بهار، ص۲۵۲، به همت محمد رمضانی، تهران، کلاله خاور، ۱۳۶۶
- ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۴، ص۱۷۱، تهران، علمیفرهنگی، ۱۳۷۴
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل، ج۷، ص۴۵۹
- ↑ ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ج۵، ص۳۲۸
- ↑ موالی، محمد، تاریخ سیستان، به تصحیح ملک الشعرای بهار، ص۲۵۳، به همت محمد رمضانی، تهران، کلاله خاور، ۱۳۶۶
- ↑ ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام، ج۲۱، ص۱۴، بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۴۱۱