رنه گنون
رنه گنون (René Guénon) یا شیخ عبدالواحد یحیی محقق و متفکر تاثیرگذار در زمینهٔ متافیزیک که نوشتههای او در زمینهٔ علم مقدس و مطالعات سنتی بر نمادشناسی است.
رنه گنون | |
---|---|
نام کامل | رنه گنون |
نامهای دیگر | عبدالواحد یحیی |
اطلاعات شخصی | |
سال تولد | 1886 م، ۱۲۶۴ ش، ۱۳۰۲ ق |
محل تولد | پاریس |
سال درگذشت | 1951 م، ۱۳۲۹ ش، ۱۳۶۹ ق |
محل درگذشت | قاهره |
دین | اسلام، اهلسنت |
زادگاه و زندگانی
در ۱۵ نوامبر ۱۸۸۶ میلادی، در شهر بلوئا در ۱۶۰ کیلومتری پاریس به دنیا آمد. پدرش معمار بود. تحصیلات اولیه را در زادگاهش سپری کرد. در ۱۹۰۴ میلادی، به پاریس رفت و به مطالعه در حوزهٔ ریاضیات و سپس فلسفه پرداخت. در جوانی جذب چندین انجمن نهانگرا شد و با کسانی چون لئون شامپرنو آشنا شد که با تصوف و عرفان اسلامی آشنایی داشت.
پذیرش اسلام
«گنون» پس از آشنایی بیشتر با آموزههای شرقی، محافل نهانگرای پاریس را ترک گفت. در ۱۹۱۲ میلادی، به دین اسلام گروید؛ اما ارتباط خود را با جریانهای فکری در پاریس قطع نکرد. از جمله ملاقاتهایی با شخصیتهای معروفی مانند: ژاک مارتین و رنه گروسه و دیگران داشت. در ۱۹۲۱ میلادی، نخستین کتابش[۱] با عنوان: «مقدمهای عمومی بر مطالعه عقاید هندو» را که نقطهٔ عطفی در پژوهشهای مربوط به آموزههای شرقی در غرب محسوب میشود را منتشر کرد. در ۱۹۳۰ میلادی، پس از مرگ همسر فرانسوی خویش، رهسپار مصر شد و تا پایان عمرش به عنوان مسلمان و با نام شیخ عبدالواحد یحیی در قاهره ماند. در آنجا ازدواج کرد و صاحب دو دختر و دو پسر شد. او با مراجع برجسته مصر ارتباط نزدیکی داشت، از آن جمله شیخ عبدالحلیم محمد که بعدها به شیخ الازهر معروف شد. گنون همچنین با محققان و مراجع سنتگرای سراسر جهان از قبیل آناندا کوماراسو آمی، مارکو پالیس، لئوپلد زیگلر و تیتوس بورکهارت مکاتبات بسیار داشت.
پایهٔگذار حکمت جاویدان
او به عنوان پایهٔگذار حکمت جاویدان در قرن بیستم میلادی شناخته میشود. ایشان به سبب نوشتههایش در باب تباهی و زوال عقلی جهان مدرن، نمادشناسی و نشانهشناسی، مشرب باطنی و وحدت متعالی ادیان و تشرف معنوی شهرت دارد. او پیوسته با موضوع راه بردن به سرچشمههای زلال سنت (که مساوی با علم مقدس و یا معرفت ازلی دینی است) مشهور است. «سیدحسین نصر» که خود از پیروان گنون و مکتب او به شمار میرود، در معرفت و امر قدسی دربارهٔ گنون مینویسد:
«شخصیت بزرگی که در ارائهٔ تعالیم سنتی و غنی شرق عهدهدار مسئولیت بسیاری بود «رنه گنون» بود؛ مردی که خود سنت او را برای این تکلیف برگزیده بود و کسی که رسالت عقلانیِ توأم با ویژگی فرافردی را به ثمر رسانید. ... نخستین کتاب گنون که در سال 1921 میلادی، در پاریس به طبع رسید، اولین شرح کامل جوانب اصلی تعالیم سنتی بود. این کتاب شبیه انفجار ناگهانی نور بود، هجومی غیرمنتظره به جهان جدیدِ «دانشپیشه»، دیدگاهی که با وضعیت و جهانبینیِ غالب آن دوره بیگانه بود و کاملاً مخالف مشخصههای ذهنیت متجدد بود. در طول سی سال بعد، گنون کتابها، مقالات و نقدهای بسیاری نوشت که یک کل هماهنگ و کامل را تشکیل میدهند؛ گویی یک بار همه آنها را نوشته و سپس در چند دهه بعدی آنها را به مرور منتشر کرده است. فقدان یک بسط تاریخی در آثارش نشان میدهد که زندگی شخصی وی یکباره تغییر یافت و این به خاطر این واقعیت بود که وظیفه او بیان تعالیم جهانشناختی و متافیزیکی سنت بود، نه معرفی جنبههای وجودی و عملی آن، و نه ارائهٔ یک پژوهش دانشورانه دراینباره. او با آغوش باز اسلام پذیرفت، به قاهره سفر کرد و با یک زن مصری ازدواج کرد، در یک خانه سنتی نزدیک اهرام سکنی گزید -که چه از لحاظ فیزیکی و چه از لحاظ معماری با محل سکونتش در پاریس تفاوت بسیار داشت- که حتی با وجود محیط شلوغ و نیمه مدرن آن، بسیار با حال و هوای فرهنگی فرانسه که زادگاهش بود، تفاوت داشت. وی برای انجام وظیفه مجبور بود به یک معنی افراطی باشد. او ناچار بود زمینه را به طور کامل فراهم کند تا امکان هر خطایی از بین برود. لذا یک لحن مصالحهناپذیر و جدلی داشت و اغلب این لحن مانع از این میشد که بسیاری از مردم توصیف وی از حکمت سنتی را درک کنند».
دموکراسی یا توهم
او امور حادث سیاسی را علامتهای بیرونی ذهنیت حاکم بر یک دوره میداند. تیزترین لحن گنون در انتقاد از بینش اجتماعی و سیاسی تمدن جدید به صحنه میآید. او دموکراسی[۲] به معنای حاکمیت ارادهٔ مردم بر سرنوشت خودشان را توهمی مضحک میداند که تنها به کار تبلیغات رسانهای و ارضای میل مردم به شنیدن تملق میآید. او میگوید:
«انسان باید مراقب باشد که کلمات او را گمراه نکند: گفتن اینکه اشخاص یکسان میتوانند در آنِ واحد فرمانفرما و فرمانبردار باشند متناقضگویی است؛ زیرا اگر از واژگان ارسطو استفاده شود، یک موجود در آنِ واحد و در یک ارتباط نمیتواند «بالفعل» و «بالقوه» باشد». او میگوید با وجود بداهت باطل بودن مبنای دموکراسی و رسواییهای پیدرپی مدعیان آن، همچنان مردم تمایل دارند دروغهای دموکراسیخواهان را باور کنند و قبول کنند که بر خودشان حکومت میکنند. او علت این امر را در این میداند که مردم هرچه بیشتر تمایل دارند این مطلب را باور کنند، چون از این طریق تملق میشنوند و چون به هر حال به اندازهٔ کافی نمیتوانند تأمل کنند، امکانناپذیری آن را متوجه نمیشوند».
او میگوید دموکراسی تنها به یک دلیل ساده ریاضی توهم است: بالاتر ممکن نیست از پایینتر نشأت بگیرد، زیرا بیشتر ممکن نیست از کمتر به وجود بیاید. این یک یقین مطلق ریاضی است که هیچ چیز نمیتواند آن را باطل کند و البته او همین استدلال را بر علیه ماتریالیسم نیز به کار میگیرد و ارتباط دموکراسی را با دیدگاه ماتریالیستی و در نهایت سیطره کمیت ارتباطی محکم و معنادار میداند. او میگوید طرفداران دموکراسی همیشه به سفسطهگری میپردازند و ضرورت دموکراسی را «القا» میکنند، نه «اثبات». او نشان میدهد که رواج پدیده «حرّافی» و استفاده از کلمات پرطمطراق، توهم فکری پدید میآورد و تأثیری که سخنوران بر مردم دارند، خصوصاً در این رابطه شاخص است. او اضافه میکند که فرایند القا در عرصهٔ سیاسی مدرن شبیه فرایندی است که متخصصان هیپنوتیزم از آن استفاده میکنند.
آغاز پایان
او به موضوع رواج گفتمان آخرالزمانی و پیشگوییهایی از این جنس اشاره میکند و میگوید: «دلمشغولی نسبت به پایان دنیا ارتباط نزدیکی با حالت عمومی ناآرامی ذهنیای دارد که در حال حاضر در آن زندگی میکنیم؛ نگرانی مبهم در مورد یک پایان -که در واقع نزدیک است- به نحو کنترلناپذیر بر تخیلات بعضی از افراد اثر میکند و به نحو کاملاً طبیعی باعث بروز تصوراتی میشود که بینظم و ترتیب و اغلب به نحوی درشت مادیاند. افرادی هستند که احساس مبهمی دارند نسبت به اینکه چیزی دارد به پایانش نزدیک میشود، بدون اینکه بتوانند ماهیت یا میزان تغییری را که پیشبینی میکنند به طور دقیق تعریف کنند؛ نمیتوان انکار کرد که این احساس بر مبنای واقعیت است، هرچند که مبهم باشد و دچار تفسیرهای غلط یا تصورات معوجگرداننده قرار گیرد؛ زیرا ماهیت این پایان قریبالوقوع هر چه که باشد، بحرانی که لزوماً باید به آن بینجامد به اندازه کافی آشکار است، و نشانههای واضح و به آسانی قابل درکی که همگی به طور یکپارچه به پایانی یکسان اشاره دارند، کم نیست. این پایان بدون شک «پایان دنیا» به معنی کاملی که بعضی اشخاص سعی میکنند تفسیر کنند نیست. اما حداقل پایان یک دنیا است؛ و اگر این پایان، پایان تمدن غربی در صورت کنونیاش باشد، قابل فهم است که کسانی که به ندیدن چیزی ورای آن خو گرفتهاند و برای آنها «تمدن» غربی مطلقِ تمدن است، باید آمادهٔ قبول این اعتقاد باشند که همه چیزِ آن به پایان خواهد رسید و از بین رفتن آن در واقع پایان دنیا خواهد بود.» رنه گنون اعتقاد دارد تمدن غرب با سرعتی سرسامآور به سمت فاجعهای عظیم رهسپار است.
درگذشت
او در شب ۷ ژانویه ۱۹۵۱ میلادی، پس از طی یک دوره بیماری، درگذشت و مطابق با شعائر اسلامی در یکی از قبرستانهای مسلمانان در اطراف قاهره دفن شد.