۲۳٬۸۲۶
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (←آماده شدن برای جنگ) |
||
خط ۳۸: | خط ۳۸: | ||
=== آماده شدن برای جنگ === | === آماده شدن برای جنگ === | ||
در عصر ۹ محرم تحرکات سپاه عمر سعد در صحرای کربلا افزایش یافت وعمر بن سعد خود را آماده جنگ با امام حسین علیهالسلام کرد و به سپاهیانش فرمان داد تا برای جنگ آماده شوند. او در میان سپاهیان خود ندا در داد که: «یا خَیلَ اللهِ ارکَبی و بِالجَنةِ اَبْشِری؛ ای لشکریان خدا! سوار شوید و به بهشت بشارت دهید.» کوفیان هم سوار شده، مهیای نبرد شدند. | در عصر ۹ محرم تحرکات سپاه عمر سعد در صحرای کربلا افزایش یافت وعمر بن سعد خود را آماده جنگ با امام حسین علیهالسلام کرد و به سپاهیانش فرمان داد تا برای جنگ آماده شوند. او در میان سپاهیان خود ندا در داد که: «یا خَیلَ اللهِ ارکَبی و بِالجَنةِ اَبْشِری؛ ای لشکریان خدا! سوار شوید و به بهشت بشارت دهید.» کوفیان هم سوار شده، مهیای نبرد شدند. | ||
هیاهو و سر و صدای لشکر بلند شد. امام علیهالسلام در جلوی خیمه خویش نشسته بود و به شمشیر خود تکیه داده بود. خواهرش زینب سلام الله علیها با شنیدن سر و صدای لشکر کوفه، به برادرش نزدیک شد و گفت: «برادرم آیا صداهایی را که نزدیک میشوند، میشنوید؟» امام علیهالسلام سر را بلند کرد و فرمود: «من رسول | هیاهو و سر و صدای لشکر بلند شد. امام علیهالسلام در جلوی خیمه خویش نشسته بود و به شمشیر خود تکیه داده بود. خواهرش زینب سلام الله علیها با شنیدن سر و صدای لشکر کوفه، به برادرش نزدیک شد و گفت: «برادرم آیا صداهایی را که نزدیک میشوند، میشنوید؟» امام علیهالسلام سر را بلند کرد و فرمود: «من رسول خدا را در خواب دیدم که به من فرمود: تو [به زودی] نزد ما خواهی آمد.» امام علیهالسلام به عباس علیهالسلام فرمود: «ای عباس؛ جانم به فدایت؛ بر اسب خود بنشین و نزد آنها برو و بپرس که چه میخواهند و برای چه به پیش آمدهاند؟» | ||
حضرت عباس علیهالسلام با بیست سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر هم از جمله آنان بودند نزد سپاه دشمن آمدند و پرسیدند: «چه رخ داده و چه میخواهید؟» گفتند: «فرمان امیر است که به شما بگوییم یا بیعت کنید و یا آماده کارزار شوید.» عباس علیهالسلام گفت: «از جای خود حرکت نکنید تا نزد ابی عبدالله علیهالسلام رفته و پیام شما را به عرض ایشان برسانم.» آنان پذیرفتند پس عباس علیهالسلام به تنهایی نزد امام حسین علیهالسلام آمد تا موضوع را به ایشان خبر دهد. | حضرت عباس علیهالسلام با بیست سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر هم از جمله آنان بودند نزد سپاه دشمن آمدند و پرسیدند: «چه رخ داده و چه میخواهید؟» گفتند: «فرمان امیر است که به شما بگوییم یا بیعت کنید و یا آماده کارزار شوید.» عباس علیهالسلام گفت: «از جای خود حرکت نکنید تا نزد ابی عبدالله علیهالسلام رفته و پیام شما را به عرض ایشان برسانم.» آنان پذیرفتند پس عباس علیهالسلام به تنهایی نزد امام حسین علیهالسلام آمد تا موضوع را به ایشان خبر دهد. | ||
امام علیهالسلام به حضرت عباس علیهالسلام فرمودند: «اگر میتوانی آنها را راضی کن که جنگ را تا فردا به تأخیر اندازند و امشب را به ما مهلت دهند تا با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم. خدا میداند که من نماز و تلاوت کتاب او را بسیار دوست میدارم.» | امام علیهالسلام به حضرت عباس علیهالسلام فرمودند: «اگر میتوانی آنها را راضی کن که جنگ را تا فردا به تأخیر اندازند و امشب را به ما مهلت دهند تا با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم. خدا میداند که من نماز و تلاوت کتاب او را بسیار دوست میدارم.» |