محیی‌الدین‌ محمد بن‌ علی‌ بن عربی حاتمی‌: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - ' سالها' به ' سال‌ها'
جز (جایگزینی متن - ' سالها' به ' سال‌ها')
خط ۵۲: خط ۵۲:
خود ابن‌ عربی‌، در مرحله دیگری‌ از زندگانیش‌، صحنه دیدار خود را با فیلسوف‌ ارسطو گرای‌ بزرگ‌، ابن‌ رشد تصویر می‌کند که‌ بر آنچه‌ گفته‌ شد، گواه‌ است‌. وی‌ می‌گوید: «روزی‌ در قرطبه‌ به‌ خانه قاضی‌ آن‌ شهر ابوالولید ابن‌ رشد رفتم‌. وی‌ خواهان‌ دیدار من‌ بود، چون‌ چیزهایی‌ از آنچه‌ خداوند در خلوت‌ بر من‌ آشکار کرده‌ بود، به‌ گوشش‌ رسیده‌ بود و دچار شگفتی‌ شده‌ بود. بدین‌ سان‌ پدرم‌ که‌ از دوستان‌ وی‌ بود، به‌ بهانه حاجتی‌ مرا نزد وی‌ فرستاد. من‌ در آن‌ هنگام‌ نوجوانی‌ بودم‌ موی‌ بر چهره‌ نروییده‌ و شارب‌ برنیاورده‌. چون‌ بر وی‌ درآمدم‌، برای‌ نشان‌ دادن‌ مهر و احترام‌ به‌ من‌، از جایش‌ برخاست‌ و مرا در آغوش‌ گرفت‌. سپس‌ به‌ من‌ گفت‌: آری‌! گفتم‌: آری‌. پس‌ شادی‌ او از اینکه‌ من‌ نیتش‌ را فهمیده‌ بودم‌، افزون‌ شد. آنگاه‌ من‌ از آنچه‌ انگیزه شادی‌ او شده‌ بود، آگاهی‌ یافتم‌ و گفتم‌: نه‌. در این‌ هنگام‌ ابن‌ رشد خود را کنار کشید و رنگ‌ چهره‌اش‌ دیگر شد، [گویی‌] درباره اندیشیده خود دچار شک‌ شده‌ بود. سپس‌ گفت‌: شما امر را در کشف‌ و فیض‌ الهی‌ چگونه‌ یافتید؟ آیا همان‌ است‌ که‌ [عقل‌ و] اندیشه نظری‌ به‌ ما داده‌ است‌؟ به‌ او گفتم‌: آری‌ - نه‌! میان‌ آری‌ و نه‌ روحها به‌ بیرون‌ از موادشان‌ پرواز می‌کنند و گردنها از بدنهایشان‌ جدا می‌شوند! ابن‌ رشد رنگش‌ پرید، لرزه‌ بر اندامش‌ افتاد و نشست‌ و می‌گفت‌: لاحول‌ و لاقوه الا بالله‌»، زیرا آنچه‌ را من‌ بدان‌ اشاره‌ کرده‌ بودم‌، دریافته‌ بود... و پس‌ از آن‌ روز ابن‌ رشد از پدرم‌ خواست‌ که‌ من‌ بار دیگر با او گرد آیم‌، تا آنچه‌ در اندیشه‌ دارد، بر من‌ عرضه‌ کند [و بداند] که‌ آیا [اندیشه‌های‌ او] موافق‌ [با برداشت‌ من‌] است‌ یا مخالف‌ آن‌، زیرا وی‌ از صاحبان‌ اندیشه‌ و نظر عقلی‌ بود. سپس‌ وی‌ خدا را سپاس‌ گزارد از اینکه‌ در زمانی‌ زندگی‌ می‌کند که‌ در آن‌ کسی‌ را دیده‌ است‌ که‌ نادان‌ به‌ خلوت‌ خود داخل‌ می‌شود و این‌گونه‌ بیرون‌ می‌آید، بی‌درسی‌ و بحثی‌ و مطالعه‌ای‌ و خواندنی‌. وی‌ سپس‌ گفت‌: این‌ حالتی‌ است‌ که‌ ما [وجودِ] آن‌ را اثبات‌ کرده‌ بودیم‌، اما کسی‌ را که‌ دارای‌ آن‌ شده‌ باشد، ندیده‌ بودیم‌. سپاس‌ خدای‌ را که‌ من‌ در زمانی‌ هستم‌ که‌ در آن‌ یکی‌ از دارندگان‌ این‌ حالت‌ یافت‌ می‌شود که‌ قفلها را می‌گشاید. سپاس‌ خدایی‌ را که‌ ویژگی‌ دیدار با او را نصیب‌ من‌ کرد». سپس‌ ابن‌ عربی‌ می‌افزاید که‌ می‌خواسته‌ است‌ بار دیگر با ابن‌ رشد دیدار کند، اما این‌ دیدار دست‌ نداده‌ تا در 595ق‌ که‌ در همان‌ شهر قرطبه‌ بر سر تابوت‌ ابن‌ رشد حاضر شده‌ است‌ <ref> الفتوحات‌، 1/153-154؛ مایر،.</ref>III/280  
خود ابن‌ عربی‌، در مرحله دیگری‌ از زندگانیش‌، صحنه دیدار خود را با فیلسوف‌ ارسطو گرای‌ بزرگ‌، ابن‌ رشد تصویر می‌کند که‌ بر آنچه‌ گفته‌ شد، گواه‌ است‌. وی‌ می‌گوید: «روزی‌ در قرطبه‌ به‌ خانه قاضی‌ آن‌ شهر ابوالولید ابن‌ رشد رفتم‌. وی‌ خواهان‌ دیدار من‌ بود، چون‌ چیزهایی‌ از آنچه‌ خداوند در خلوت‌ بر من‌ آشکار کرده‌ بود، به‌ گوشش‌ رسیده‌ بود و دچار شگفتی‌ شده‌ بود. بدین‌ سان‌ پدرم‌ که‌ از دوستان‌ وی‌ بود، به‌ بهانه حاجتی‌ مرا نزد وی‌ فرستاد. من‌ در آن‌ هنگام‌ نوجوانی‌ بودم‌ موی‌ بر چهره‌ نروییده‌ و شارب‌ برنیاورده‌. چون‌ بر وی‌ درآمدم‌، برای‌ نشان‌ دادن‌ مهر و احترام‌ به‌ من‌، از جایش‌ برخاست‌ و مرا در آغوش‌ گرفت‌. سپس‌ به‌ من‌ گفت‌: آری‌! گفتم‌: آری‌. پس‌ شادی‌ او از اینکه‌ من‌ نیتش‌ را فهمیده‌ بودم‌، افزون‌ شد. آنگاه‌ من‌ از آنچه‌ انگیزه شادی‌ او شده‌ بود، آگاهی‌ یافتم‌ و گفتم‌: نه‌. در این‌ هنگام‌ ابن‌ رشد خود را کنار کشید و رنگ‌ چهره‌اش‌ دیگر شد، [گویی‌] درباره اندیشیده خود دچار شک‌ شده‌ بود. سپس‌ گفت‌: شما امر را در کشف‌ و فیض‌ الهی‌ چگونه‌ یافتید؟ آیا همان‌ است‌ که‌ [عقل‌ و] اندیشه نظری‌ به‌ ما داده‌ است‌؟ به‌ او گفتم‌: آری‌ - نه‌! میان‌ آری‌ و نه‌ روحها به‌ بیرون‌ از موادشان‌ پرواز می‌کنند و گردنها از بدنهایشان‌ جدا می‌شوند! ابن‌ رشد رنگش‌ پرید، لرزه‌ بر اندامش‌ افتاد و نشست‌ و می‌گفت‌: لاحول‌ و لاقوه الا بالله‌»، زیرا آنچه‌ را من‌ بدان‌ اشاره‌ کرده‌ بودم‌، دریافته‌ بود... و پس‌ از آن‌ روز ابن‌ رشد از پدرم‌ خواست‌ که‌ من‌ بار دیگر با او گرد آیم‌، تا آنچه‌ در اندیشه‌ دارد، بر من‌ عرضه‌ کند [و بداند] که‌ آیا [اندیشه‌های‌ او] موافق‌ [با برداشت‌ من‌] است‌ یا مخالف‌ آن‌، زیرا وی‌ از صاحبان‌ اندیشه‌ و نظر عقلی‌ بود. سپس‌ وی‌ خدا را سپاس‌ گزارد از اینکه‌ در زمانی‌ زندگی‌ می‌کند که‌ در آن‌ کسی‌ را دیده‌ است‌ که‌ نادان‌ به‌ خلوت‌ خود داخل‌ می‌شود و این‌گونه‌ بیرون‌ می‌آید، بی‌درسی‌ و بحثی‌ و مطالعه‌ای‌ و خواندنی‌. وی‌ سپس‌ گفت‌: این‌ حالتی‌ است‌ که‌ ما [وجودِ] آن‌ را اثبات‌ کرده‌ بودیم‌، اما کسی‌ را که‌ دارای‌ آن‌ شده‌ باشد، ندیده‌ بودیم‌. سپاس‌ خدای‌ را که‌ من‌ در زمانی‌ هستم‌ که‌ در آن‌ یکی‌ از دارندگان‌ این‌ حالت‌ یافت‌ می‌شود که‌ قفلها را می‌گشاید. سپاس‌ خدایی‌ را که‌ ویژگی‌ دیدار با او را نصیب‌ من‌ کرد». سپس‌ ابن‌ عربی‌ می‌افزاید که‌ می‌خواسته‌ است‌ بار دیگر با ابن‌ رشد دیدار کند، اما این‌ دیدار دست‌ نداده‌ تا در 595ق‌ که‌ در همان‌ شهر قرطبه‌ بر سر تابوت‌ ابن‌ رشد حاضر شده‌ است‌ <ref> الفتوحات‌، 1/153-154؛ مایر،.</ref>III/280  


ابن‌ عربی‌ سالها پس‌ از این‌ دیدار و هنگامی‌ که‌ بخشی‌ از فتوحات‌ مکیه را می‌نوشته‌ است‌، بار دیگر ابن‌ رشد را به‌ یاد می‌آورد. وی‌ پس‌ از انتقاد شدید از «سخنگویان‌ در حکمت‌» که‌ به‌ درگاه‌ پادشاهان‌ و والیان‌ نادان‌ پناه‌ می‌برند و حتی‌ اینان‌ آنان‌ را تحقیر می‌کنند، از حکیمانی‌ که‌ به‌ شناخت‌ خدا از راه‌ «فیض‌ الهی‌ اختصاصی‌» و خارج‌ از آموختن‌ درس‌ معمولی‌، معتقدند و عقل‌ را از لحاظ فکر و نظر در این‌ راه‌ ناتوان‌ می‌بینند، به‌ نیکی‌ یاد می‌کند و می‌نویسد: «من‌ از یکی‌ از بزرگان‌ ایشان‌ که‌ شنیده‌ بود آنچه‌ را خداوند از شناخت‌ خود، بی‌نظر و خواندن‌، بلکه‌ از راه‌ خلوتی‌ که‌ با خدا داشته‌ام‌، بر من‌ گشوده‌ بود، در حالی‌ که‌ من‌ اهل‌ طلب‌ [آموزش‌ نظری‌] نبوده‌ام‌، شنیدم‌ که‌ می‌گفت‌: سپاس‌ خدای‌ را که‌ در زمانی‌ هستم‌ که‌ در آن‌ کسی‌ را دیدم‌ که‌ خداوند رحمتش‌ را نصیب‌ وی‌ کرده‌ و از نزد خود به‌ وی‌ دانش‌ آموخته‌ است‌» <ref> الفتوحات‌، 1/325</ref>.  
ابن‌ عربی‌ سال‌ها پس‌ از این‌ دیدار و هنگامی‌ که‌ بخشی‌ از فتوحات‌ مکیه را می‌نوشته‌ است‌، بار دیگر ابن‌ رشد را به‌ یاد می‌آورد. وی‌ پس‌ از انتقاد شدید از «سخنگویان‌ در حکمت‌» که‌ به‌ درگاه‌ پادشاهان‌ و والیان‌ نادان‌ پناه‌ می‌برند و حتی‌ اینان‌ آنان‌ را تحقیر می‌کنند، از حکیمانی‌ که‌ به‌ شناخت‌ خدا از راه‌ «فیض‌ الهی‌ اختصاصی‌» و خارج‌ از آموختن‌ درس‌ معمولی‌، معتقدند و عقل‌ را از لحاظ فکر و نظر در این‌ راه‌ ناتوان‌ می‌بینند، به‌ نیکی‌ یاد می‌کند و می‌نویسد: «من‌ از یکی‌ از بزرگان‌ ایشان‌ که‌ شنیده‌ بود آنچه‌ را خداوند از شناخت‌ خود، بی‌نظر و خواندن‌، بلکه‌ از راه‌ خلوتی‌ که‌ با خدا داشته‌ام‌، بر من‌ گشوده‌ بود، در حالی‌ که‌ من‌ اهل‌ طلب‌ [آموزش‌ نظری‌] نبوده‌ام‌، شنیدم‌ که‌ می‌گفت‌: سپاس‌ خدای‌ را که‌ در زمانی‌ هستم‌ که‌ در آن‌ کسی‌ را دیدم‌ که‌ خداوند رحمتش‌ را نصیب‌ وی‌ کرده‌ و از نزد خود به‌ وی‌ دانش‌ آموخته‌ است‌» <ref> الفتوحات‌، 1/325</ref>.  


ابن‌ عربی‌ در مراحل‌ سلوک‌ و آموزش‌ و اجتهاد عرفانی‌ خود از شیوخ‌ نامدار عصر خود بهره‌ گرفته‌ و زمانی‌ را در خدمت‌ آنان‌ گذرانده‌ است‌. وی‌ احوال‌ و مقامات‌ این‌ شیوخ‌ را در جاهای‌ پراکنده‌ از فتوحات‌ وصف‌ می‌کند و نیز در دو نوشته خود رساله روح‌ القدس‌ فی‌ محاسبه النفس‌ و الدره الفاخره اوصاف‌ ایشان‌ و روابط خود را با آنان‌ تصویر می‌کند. در رساله روح‌ القدس‌ از 54 تن‌ از شیوخی‌ که‌ با ایشان‌ دیدار کرده‌ است‌، نام‌ می‌برد <ref>نک: ص‌ 76-126؛ آستین‌، 160 -63؛ درباره الدرة الفاخرة که‌ هنوز منتشر نشده‌ است‌، نک: یحیی‌، 192-193</ref>. از برجسته‌ترین‌ آنان‌ یکی‌ ابویعقوب‌ یوسف‌ بن‌ یخلف‌ الکومی‌ <ref> الفتوحات‌، 1/251</ref> است‌ و دیگری‌ ابومحمد عبدالله‌ شکاز از اهل‌ باغه‌ است‌ که‌ ابن‌ عربی‌ با وی‌ در 595ق‌ در غرناطه‌ دیدار داشته‌ است‌ <ref>همان‌، 1/187</ref>.  
ابن‌ عربی‌ در مراحل‌ سلوک‌ و آموزش‌ و اجتهاد عرفانی‌ خود از شیوخ‌ نامدار عصر خود بهره‌ گرفته‌ و زمانی‌ را در خدمت‌ آنان‌ گذرانده‌ است‌. وی‌ احوال‌ و مقامات‌ این‌ شیوخ‌ را در جاهای‌ پراکنده‌ از فتوحات‌ وصف‌ می‌کند و نیز در دو نوشته خود رساله روح‌ القدس‌ فی‌ محاسبه النفس‌ و الدره الفاخره اوصاف‌ ایشان‌ و روابط خود را با آنان‌ تصویر می‌کند. در رساله روح‌ القدس‌ از 54 تن‌ از شیوخی‌ که‌ با ایشان‌ دیدار کرده‌ است‌، نام‌ می‌برد <ref>نک: ص‌ 76-126؛ آستین‌، 160 -63؛ درباره الدرة الفاخرة که‌ هنوز منتشر نشده‌ است‌، نک: یحیی‌، 192-193</ref>. از برجسته‌ترین‌ آنان‌ یکی‌ ابویعقوب‌ یوسف‌ بن‌ یخلف‌ الکومی‌ <ref> الفتوحات‌، 1/251</ref> است‌ و دیگری‌ ابومحمد عبدالله‌ شکاز از اهل‌ باغه‌ است‌ که‌ ابن‌ عربی‌ با وی‌ در 595ق‌ در غرناطه‌ دیدار داشته‌ است‌ <ref>همان‌، 1/187</ref>.  
خط ۶۲: خط ۶۲:
یک‌ سال‌ پیش‌ از آن‌ (در 600ق‌)، ابن‌ عربی‌ در مکه‌ با مجدالدین‌ اسحاق‌، پدر صدرالدین‌ قونوی‌ (که‌ بعدها شاگرد برجسته ابن‌ عربی‌ شد) آشنا شده‌ بود. هنگامی‌ که‌ غیاث‌الدین‌ کیخسرو اول‌ (حک 601 - 608ق‌/ 1205-1211م‌) فرمانروای‌ قونیه‌ (قلمرو سلجوقیان‌ روم‌) شد، نامه‌ای‌ به‌ دوست‌ نزدیکش‌ مجدالدین‌ که‌ در شام‌ بود، نوشت‌ و از وی‌ دعوت‌ کرد که‌ به‌ قونیه‌ بازگردد <ref>ابن‌ بی‌ بی‌، 25</ref>. مجدالدین‌ در راه‌ بازگشت‌ به‌ قونیه‌، پس‌ از رسیدن‌ به‌ بغداد، ابن‌ عربی‌ را که‌ در آن‌ هنگام‌ در آن‌ شهر بود، هم‌ سفر خود ساخت‌ و هر دو در ذیقعده 601 به‌ قونیه‌ رسیدند و کیخسرو مقدم‌ هر دو را بسیار گرامی‌ داشت‌ <ref>همو، 91، 93</ref>. به‌ گفته مقری‌، کیخسرو خانه‌ای‌ به‌ بهای‌ 100 هزار درهم‌ به‌ ابن‌ عربی‌ هدیه‌ کرده‌ بود. چند روزی‌ پس‌ از آن‌ گدایی‌ از ابن‌ عربی‌ چیزی‌ در راه‌ خدا خواست‌. وی‌ گفت‌: من‌ چیزی‌ جز این‌ خانه‌ ندارم‌، از آن‌ تو باشد. سپس‌ خانه‌ را به‌ آن‌ گدا بخشید <ref>2/164</ref>. ابن‌ عربی‌ در همین‌ سال‌ نیز در موصل‌ بوده‌ است‌ <ref>ابن‌ عربی‌، محاضرة الابرار، 2/419</ref>. پس‌ از آن‌ او را در 602ق‌ در بیت‌المقدس‌ <ref>حصریه‌، 15</ref>، در 603ق‌ در مصر <ref>ابن‌ عربی‌، الفتوحات‌، 1/410</ref> و سرانجام‌ در 604ق‌ در مکه‌ می‌یابیم‌ <ref>همان‌، 2/376</ref>. وی‌ در 606ق‌ بار دیگر به‌ قونیه‌ رفته‌ و در آنجا رساله الانوار فیما یمنح‌ صاحب‌ الخلوه من‌ الاسرار را نوشته‌ بوده‌ است‌. در 608ق‌ ابن‌ عربی‌ بار دیگر در بغداد بوده‌ و در آنجا با صوفی‌ مشهور شهاب‌الدین‌ ابوحفص‌ عمر بن‌ عَمّویه سهروردی‌ (د 632ق‌/ 1234م‌) صاحب‌ کتاب‌ عوارف‌ المعارف‌ دیدار داشته‌ است‌ <ref>ابن‌ عماد، 5/193</ref>.  
یک‌ سال‌ پیش‌ از آن‌ (در 600ق‌)، ابن‌ عربی‌ در مکه‌ با مجدالدین‌ اسحاق‌، پدر صدرالدین‌ قونوی‌ (که‌ بعدها شاگرد برجسته ابن‌ عربی‌ شد) آشنا شده‌ بود. هنگامی‌ که‌ غیاث‌الدین‌ کیخسرو اول‌ (حک 601 - 608ق‌/ 1205-1211م‌) فرمانروای‌ قونیه‌ (قلمرو سلجوقیان‌ روم‌) شد، نامه‌ای‌ به‌ دوست‌ نزدیکش‌ مجدالدین‌ که‌ در شام‌ بود، نوشت‌ و از وی‌ دعوت‌ کرد که‌ به‌ قونیه‌ بازگردد <ref>ابن‌ بی‌ بی‌، 25</ref>. مجدالدین‌ در راه‌ بازگشت‌ به‌ قونیه‌، پس‌ از رسیدن‌ به‌ بغداد، ابن‌ عربی‌ را که‌ در آن‌ هنگام‌ در آن‌ شهر بود، هم‌ سفر خود ساخت‌ و هر دو در ذیقعده 601 به‌ قونیه‌ رسیدند و کیخسرو مقدم‌ هر دو را بسیار گرامی‌ داشت‌ <ref>همو، 91، 93</ref>. به‌ گفته مقری‌، کیخسرو خانه‌ای‌ به‌ بهای‌ 100 هزار درهم‌ به‌ ابن‌ عربی‌ هدیه‌ کرده‌ بود. چند روزی‌ پس‌ از آن‌ گدایی‌ از ابن‌ عربی‌ چیزی‌ در راه‌ خدا خواست‌. وی‌ گفت‌: من‌ چیزی‌ جز این‌ خانه‌ ندارم‌، از آن‌ تو باشد. سپس‌ خانه‌ را به‌ آن‌ گدا بخشید <ref>2/164</ref>. ابن‌ عربی‌ در همین‌ سال‌ نیز در موصل‌ بوده‌ است‌ <ref>ابن‌ عربی‌، محاضرة الابرار، 2/419</ref>. پس‌ از آن‌ او را در 602ق‌ در بیت‌المقدس‌ <ref>حصریه‌، 15</ref>، در 603ق‌ در مصر <ref>ابن‌ عربی‌، الفتوحات‌، 1/410</ref> و سرانجام‌ در 604ق‌ در مکه‌ می‌یابیم‌ <ref>همان‌، 2/376</ref>. وی‌ در 606ق‌ بار دیگر به‌ قونیه‌ رفته‌ و در آنجا رساله الانوار فیما یمنح‌ صاحب‌ الخلوه من‌ الاسرار را نوشته‌ بوده‌ است‌. در 608ق‌ ابن‌ عربی‌ بار دیگر در بغداد بوده‌ و در آنجا با صوفی‌ مشهور شهاب‌الدین‌ ابوحفص‌ عمر بن‌ عَمّویه سهروردی‌ (د 632ق‌/ 1234م‌) صاحب‌ کتاب‌ عوارف‌ المعارف‌ دیدار داشته‌ است‌ <ref>ابن‌ عماد، 5/193</ref>.  


از سوی‌ دیگر، ابن‌ عربی‌ در 609ق‌ از بغداد نامه‌ای‌ اندرز دهنده‌ و سیاسی‌ برای‌ فرمانروای‌ جدید قونیه‌ عزالدین‌ کیکاووس‌ فرستاده‌ بود که‌ در آن‌ وی‌ را به‌ سخت‌‌گیری‌ با مسیحیان‌ تشویق‌ می‌کرد <ref> الفتوحات‌، 4/547 - 548</ref>. شاید یکی‌ از علتهای‌ نفرت‌ ابن‌ عربی‌ از مسیحیان‌، در آن‌ زمان‌، مصائبی‌ بوده‌ باشد که‌ در همان‌ سالها از سوی‌ مسیحیان‌ در جنگهای‌ صلیبی‌ بر سر مسلمانان‌ آمده‌ بود. وی‌ مسلمانان‌ را از زیارت‌ بیت‌المقدس‌ که‌ در آن‌ زمان‌ در دست‌ صلیبیان‌ بود برحذر می‌دارد <ref>همان‌، 4/460</ref>. پس‌ از آن‌ ابن‌ عربی‌ را در 610ق‌ یا اندکی‌ پس‌ از آن‌ در حلب‌ می‌یابیم‌ <ref>یحیی‌، حاشیه‌، 143</ref>. در 612ق‌ ابن‌ عربی‌ بار دیگر به‌ آناتولی‌ سفر کرده‌ و در آن‌ سال‌ در سیواس‌ و ملطیه‌ به‌ سر می‌برده‌ است‌. در رمضان‌ آن‌ سال‌ کیکاووس‌ انطاکیه‌ را محاصره‌ کرده‌ بود. ابن‌ عربی‌ در خواب‌ می‌بیند که‌ کیکاووس‌ در نبرد با دشمن‌ پیروز می‌شود و از ملطیه‌ نامه‌ای‌ با چند بیت‌ شعر برای‌ وی‌ می‌فرستد و مژده پیروزی‌ را به‌ او می‌دهد. کیکاووس‌ در روز عید فطر، 20 روز پس‌ از رؤیای‌ ابن‌ عربی‌، در نبرد پیروزی‌ می‌یابد <ref>ابن‌ عربی‌، محاضرة الابرار، 2/420-421</ref>. در سالهای‌ 612 -616ق‌، ابن‌ عربی‌ ظاهراً در شهر ملطیه‌ در آناتولی‌ به‌ سر می‌برده‌. وی‌ در آنجا طی‌ چند «سماع‌» برخی‌ از نوشته‌های‌ خود، مانند روح‌القدس‌، ترجمان‌ الاشواق‌ و تاج‌ الرسائل‌ را تأیید کرده‌ است‌ <ref>یحیی‌، 99</ref>. وی‌ در سالهای‌ 617 و 618ق‌ در شهر حلب‌ بوده‌ و کتاب‌های‌ خود مقام‌ القربه، الفهوانیه و منزل‌ المنازل‌ را «سماع‌» کرده‌ است‌. در 620ق‌/1223م‌، ابن‌ عربی‌ عزم‌ سفر به‌ دمشق کرد و تا پایان‌ عمر در آنجا اقامت‌ گزید و جز برای‌ سفری‌ کوتاه‌ به‌ حلب‌، آنجا را ترک‌ نکرد <ref>همانجا</ref>. وی‌ در این‌ شهر نسخه دوم‌ کتاب‌ بنیادی‌ خود فتوحات‌ را که‌ نوشتن‌ نسخه اول‌ آن‌ را در 599ق‌/1203م‌ در مکه‌ آغاز کرده‌ بود، در 636ق‌ به‌ پایان‌ رسانید <ref>ابن‌ عربی‌، الفتوحات‌، 4/553</ref>. کتاب‌ مهم‌ دیگر ابن‌ عربی‌ فصوص‌ الحکم‌ نیز در همان‌ شهر دمشق نوشته‌ شده‌ بود.  
از سوی‌ دیگر، ابن‌ عربی‌ در 609ق‌ از بغداد نامه‌ای‌ اندرز دهنده‌ و سیاسی‌ برای‌ فرمانروای‌ جدید قونیه‌ عزالدین‌ کیکاووس‌ فرستاده‌ بود که‌ در آن‌ وی‌ را به‌ سخت‌‌گیری‌ با مسیحیان‌ تشویق‌ می‌کرد <ref> الفتوحات‌، 4/547 - 548</ref>. شاید یکی‌ از علتهای‌ نفرت‌ ابن‌ عربی‌ از مسیحیان‌، در آن‌ زمان‌، مصائبی‌ بوده‌ باشد که‌ در همان‌ سال‌ها از سوی‌ مسیحیان‌ در جنگهای‌ صلیبی‌ بر سر مسلمانان‌ آمده‌ بود. وی‌ مسلمانان‌ را از زیارت‌ بیت‌المقدس‌ که‌ در آن‌ زمان‌ در دست‌ صلیبیان‌ بود برحذر می‌دارد <ref>همان‌، 4/460</ref>. پس‌ از آن‌ ابن‌ عربی‌ را در 610ق‌ یا اندکی‌ پس‌ از آن‌ در حلب‌ می‌یابیم‌ <ref>یحیی‌، حاشیه‌، 143</ref>. در 612ق‌ ابن‌ عربی‌ بار دیگر به‌ آناتولی‌ سفر کرده‌ و در آن‌ سال‌ در سیواس‌ و ملطیه‌ به‌ سر می‌برده‌ است‌. در رمضان‌ آن‌ سال‌ کیکاووس‌ انطاکیه‌ را محاصره‌ کرده‌ بود. ابن‌ عربی‌ در خواب‌ می‌بیند که‌ کیکاووس‌ در نبرد با دشمن‌ پیروز می‌شود و از ملطیه‌ نامه‌ای‌ با چند بیت‌ شعر برای‌ وی‌ می‌فرستد و مژده پیروزی‌ را به‌ او می‌دهد. کیکاووس‌ در روز عید فطر، 20 روز پس‌ از رؤیای‌ ابن‌ عربی‌، در نبرد پیروزی‌ می‌یابد <ref>ابن‌ عربی‌، محاضرة الابرار، 2/420-421</ref>. در سال‌های‌ 612 -616ق‌، ابن‌ عربی‌ ظاهراً در شهر ملطیه‌ در آناتولی‌ به‌ سر می‌برده‌. وی‌ در آنجا طی‌ چند «سماع‌» برخی‌ از نوشته‌های‌ خود، مانند روح‌القدس‌، ترجمان‌ الاشواق‌ و تاج‌ الرسائل‌ را تأیید کرده‌ است‌ <ref>یحیی‌، 99</ref>. وی‌ در سال‌های‌ 617 و 618ق‌ در شهر حلب‌ بوده‌ و کتاب‌های‌ خود مقام‌ القربه، الفهوانیه و منزل‌ المنازل‌ را «سماع‌» کرده‌ است‌. در 620ق‌/1223م‌، ابن‌ عربی‌ عزم‌ سفر به‌ دمشق کرد و تا پایان‌ عمر در آنجا اقامت‌ گزید و جز برای‌ سفری‌ کوتاه‌ به‌ حلب‌، آنجا را ترک‌ نکرد <ref>همانجا</ref>. وی‌ در این‌ شهر نسخه دوم‌ کتاب‌ بنیادی‌ خود فتوحات‌ را که‌ نوشتن‌ نسخه اول‌ آن‌ را در 599ق‌/1203م‌ در مکه‌ آغاز کرده‌ بود، در 636ق‌ به‌ پایان‌ رسانید <ref>ابن‌ عربی‌، الفتوحات‌، 4/553</ref>. کتاب‌ مهم‌ دیگر ابن‌ عربی‌ فصوص‌ الحکم‌ نیز در همان‌ شهر دمشق نوشته‌ شده‌ بود.  


دوران‌ زندگانی‌ ابن‌ عربی‌ در دمشق، دوران‌ شکوفایی‌ و آفرینش‌ فکری‌ و روحی‌ وی‌ به‌ شمار می‌رود. فرمانروایان‌ آن‌ دوران‌ که‌ وی‌ را گرامی‌ می‌داشته‌ و به‌ او ارادت‌ می‌ورزیده‌اند، اینانند: الملک‌ العادل‌ اول‌، ابوبکر محمد بن‌ ایوب‌، سیف‌الدین‌ (د 615ق‌/1218م‌)، برادر صلاح‌الدین‌ ایوبی‌ و فرزند او الملک‌ الاشرف‌ (د 635ق‌/1234م‌) در دمشق و الملک‌الظاهر، غازی‌ (د613ق‌/1216م‌) دومین‌ فرزند صلاح‌الدین‌ فرمانروای‌ حلب‌. ابن‌ عربی‌ بسیار مورد اعتمادِ الملک‌الظاهر بوده‌ و نزد وی‌ شفاعتها می‌کرده‌ و شکایات‌ و درخواستهای‌ مردم‌ را به‌ آگاهی‌ او می‌رسانده‌ و سلطان‌ نیز گاه‌ از برخی‌ فقیهان‌ زمانش‌ نزد ابن‌ عربی‌ شکایت‌ می‌کرده‌ است‌ <ref>برای‌ نمونه‌، نک: همان‌، 4/539، نیز 3/69 -70</ref>.  
دوران‌ زندگانی‌ ابن‌ عربی‌ در دمشق، دوران‌ شکوفایی‌ و آفرینش‌ فکری‌ و روحی‌ وی‌ به‌ شمار می‌رود. فرمانروایان‌ آن‌ دوران‌ که‌ وی‌ را گرامی‌ می‌داشته‌ و به‌ او ارادت‌ می‌ورزیده‌اند، اینانند: الملک‌ العادل‌ اول‌، ابوبکر محمد بن‌ ایوب‌، سیف‌الدین‌ (د 615ق‌/1218م‌)، برادر صلاح‌الدین‌ ایوبی‌ و فرزند او الملک‌ الاشرف‌ (د 635ق‌/1234م‌) در دمشق و الملک‌الظاهر، غازی‌ (د613ق‌/1216م‌) دومین‌ فرزند صلاح‌الدین‌ فرمانروای‌ حلب‌. ابن‌ عربی‌ بسیار مورد اعتمادِ الملک‌الظاهر بوده‌ و نزد وی‌ شفاعتها می‌کرده‌ و شکایات‌ و درخواستهای‌ مردم‌ را به‌ آگاهی‌ او می‌رسانده‌ و سلطان‌ نیز گاه‌ از برخی‌ فقیهان‌ زمانش‌ نزد ابن‌ عربی‌ شکایت‌ می‌کرده‌ است‌ <ref>برای‌ نمونه‌، نک: همان‌، 4/539، نیز 3/69 -70</ref>.  
خط ۶۸: خط ۶۸:
ابن‌ عربی‌ در 28 ربیع‌الثانی‌ 638ق‌/16 نوامبر 1240م‌ در دمشق، در خانه قاضی‌ محیی‌الدین‌ ابن‌ زکی‌ در 78 سالگی‌ درگذشت‌ و در دامنه جبل‌ قاسیون‌، در مقبره خانوادگی‌ ابن‌ زکی‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد <ref>ابن‌ عماد، 5/202؛ مقری‌، 2/162</ref>. آرامگاه‌ او هم‌ اکنون‌ نیز در دمشق زیارتگاه‌ است‌. ابن‌ عربی‌ چند همسر داشته‌ است‌ که‌ از آن‌ میان‌، چنانکه‌ دیدیم‌، مریم‌ دختر محمد بن‌ عبدون‌ و فاطمه‌ دختر یونس‌ بن‌ یوسف‌ شناخته‌ شده‌اند. وی‌ از فاطمه‌ دو پسر داشته‌ است‌ به‌ نامهای‌ سعدالدین‌ (618 -656ق‌/1221- 1285م‌) و عماالدین‌ محمد (د 667 ق‌/1269م‌). سعدالدین‌ شعر نیکو می‌سروده‌ و دیوانی‌ هم‌ داشته‌ است‌ <ref>مقری‌، 2/170، 172</ref>. ابن‌ عربی‌ از دختر خود به‌ نام‌ زینب‌ نیز یاد می‌کند <ref> الفتوحات‌، 4/117</ref>.  
ابن‌ عربی‌ در 28 ربیع‌الثانی‌ 638ق‌/16 نوامبر 1240م‌ در دمشق، در خانه قاضی‌ محیی‌الدین‌ ابن‌ زکی‌ در 78 سالگی‌ درگذشت‌ و در دامنه جبل‌ قاسیون‌، در مقبره خانوادگی‌ ابن‌ زکی‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد <ref>ابن‌ عماد، 5/202؛ مقری‌، 2/162</ref>. آرامگاه‌ او هم‌ اکنون‌ نیز در دمشق زیارتگاه‌ است‌. ابن‌ عربی‌ چند همسر داشته‌ است‌ که‌ از آن‌ میان‌، چنانکه‌ دیدیم‌، مریم‌ دختر محمد بن‌ عبدون‌ و فاطمه‌ دختر یونس‌ بن‌ یوسف‌ شناخته‌ شده‌اند. وی‌ از فاطمه‌ دو پسر داشته‌ است‌ به‌ نامهای‌ سعدالدین‌ (618 -656ق‌/1221- 1285م‌) و عماالدین‌ محمد (د 667 ق‌/1269م‌). سعدالدین‌ شعر نیکو می‌سروده‌ و دیوانی‌ هم‌ داشته‌ است‌ <ref>مقری‌، 2/170، 172</ref>. ابن‌ عربی‌ از دختر خود به‌ نام‌ زینب‌ نیز یاد می‌کند <ref> الفتوحات‌، 4/117</ref>.  


در برخی‌ منابع‌ آمده‌ است‌ که‌ ابن‌ عربی‌، پس‌ از مرگ‌ شیخ‌ مجدالدین‌ اسحاق‌ با همسر وی‌، مادر صدرالدین‌ قونوی‌، ازدواج‌ کرده‌ است‌ <ref>قاری‌ بغدادی‌، 35، به‌ نقل‌ از ابوالحسن‌ خزرجی‌</ref>. در تأیید یا رد این‌ گزارش‌ هیچ‌ مأخذ دیگری‌ در دست‌ نیست‌. اما این‌ نکته‌ روشن‌ است‌ که‌ خود ابن‌ عربی‌ و نیز صدرالدین‌ قونوی‌ که‌ سالها شاگرد وی‌ از یاران‌ نزدیکش‌ بوده‌ است‌، در این‌ باره‌ چیزی‌ نگفته‌اند.  
در برخی‌ منابع‌ آمده‌ است‌ که‌ ابن‌ عربی‌، پس‌ از مرگ‌ شیخ‌ مجدالدین‌ اسحاق‌ با همسر وی‌، مادر صدرالدین‌ قونوی‌، ازدواج‌ کرده‌ است‌ <ref>قاری‌ بغدادی‌، 35، به‌ نقل‌ از ابوالحسن‌ خزرجی‌</ref>. در تأیید یا رد این‌ گزارش‌ هیچ‌ مأخذ دیگری‌ در دست‌ نیست‌. اما این‌ نکته‌ روشن‌ است‌ که‌ خود ابن‌ عربی‌ و نیز صدرالدین‌ قونوی‌ که‌ سال‌ها شاگرد وی‌ از یاران‌ نزدیکش‌ بوده‌ است‌، در این‌ باره‌ چیزی‌ نگفته‌اند.  


== آثار:==  
== آثار:==  
خط ۵۸۳: خط ۵۸۳:
از سوی‌ دیگر، چنانکه‌ دیدیم‌، نزد ابن‌ عربی‌، هر یک‌ از مراتب‌ موجودات‌ متعلق‌ به‌ یکی‌ از نامهای‌ الهی‌ و نتیجه توجه‌ آن‌ نام‌، به‌ ایجاد آن‌ موجود است‌. در اینجا نیز وی‌ پیدایش‌ انسان‌ را با نام‌ الهی‌ِ «جامع‌» پیوند می‌دهد و می‌گوید: نام‌ جامع‌ همان‌ الله‌ است‌ و از این‌ رو، خدا برای‌ پیدایش‌ پیکر آدم‌، همه نامهای‌ خود را میان‌ دو دست‌ خود گرد آورد، چنانکه‌ می‌گوید:... به‌ آنچه‌ من‌ با دو دست‌ خود آفریدم‌ (ص‌ /38/75). خداوند همه حقایق‌ جهان‌ را به‌ آن‌ بخشید و در همه نامهای‌ خود، بر آن‌ تجلی‌ کرد و بدین‌ سان‌، انسان‌ صورت‌ِ الهی‌ و صورت‌ کونی‌ را به‌ دست‌ آورد و او را روحی‌ برای‌ جهان‌ قرار داد و اصناف‌ جهان‌ را برای‌ انسان‌ مانند اندامهایی‌ در جسم‌ برای‌ روح‌ مدبّر آن‌، بر نهاد. اگر این‌ انسان‌ از جهان‌ جدا شود، جهان‌ می‌میرد. پس‌ سرای‌ دنیا یکی‌ از جوارح‌ پیکرِ جهان‌ است‌ که‌ انسان‌ روح‌ آن‌ است‌ و چون‌ این‌ اسم‌ِ جامع‌ از آن‌ِ اوست‌، به‌ ذات‌ خود هر دو حضرت‌ الهی‌ و کونی‌ را پذیرا شده‌ است‌ و بدین‌ سان‌ خلافت‌ و تدبیر و تفصیل‌ِ جهان‌ برایش‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌. اگر انسان‌ به‌ رتبه کمال‌ نرسد، حیوانی‌ است‌ که‌ صورت‌ ظاهر او همانند صورت‌ انسان‌ است‌. سخن‌ درباره انسان‌ کامل‌ است‌، زیرا خدا نخست‌ از این‌ نوع‌، جز کاملی‌ را نیافرید و او همانا «آدم‌» است‌. انسان‌ِ کامل‌ جلوه‌گاه‌ِ حق‌ است‌ و حق‌ جلوه‌گاه‌ِ حقایق‌ جهان‌ است‌ با روح‌ آن‌ که‌ همانا انسان‌ است‌. اگر خدا برای‌ آفرینش‌ آدم‌ همه نامهای‌ خود را میان‌ دو دست‌ خویش‌ گرد نیاورده‌ و انسان‌ با آن‌ هر دو صورت‌ الهی‌ و کونی‌ را حاصل‌ نکرده‌ بود، انسان‌ تنها، حیوانی‌ می‌بود که‌ بر دو پای‌ خود راه‌ می‌رود <ref> الفتوحات‌، 2/468</ref>.  
از سوی‌ دیگر، چنانکه‌ دیدیم‌، نزد ابن‌ عربی‌، هر یک‌ از مراتب‌ موجودات‌ متعلق‌ به‌ یکی‌ از نامهای‌ الهی‌ و نتیجه توجه‌ آن‌ نام‌، به‌ ایجاد آن‌ موجود است‌. در اینجا نیز وی‌ پیدایش‌ انسان‌ را با نام‌ الهی‌ِ «جامع‌» پیوند می‌دهد و می‌گوید: نام‌ جامع‌ همان‌ الله‌ است‌ و از این‌ رو، خدا برای‌ پیدایش‌ پیکر آدم‌، همه نامهای‌ خود را میان‌ دو دست‌ خود گرد آورد، چنانکه‌ می‌گوید:... به‌ آنچه‌ من‌ با دو دست‌ خود آفریدم‌ (ص‌ /38/75). خداوند همه حقایق‌ جهان‌ را به‌ آن‌ بخشید و در همه نامهای‌ خود، بر آن‌ تجلی‌ کرد و بدین‌ سان‌، انسان‌ صورت‌ِ الهی‌ و صورت‌ کونی‌ را به‌ دست‌ آورد و او را روحی‌ برای‌ جهان‌ قرار داد و اصناف‌ جهان‌ را برای‌ انسان‌ مانند اندامهایی‌ در جسم‌ برای‌ روح‌ مدبّر آن‌، بر نهاد. اگر این‌ انسان‌ از جهان‌ جدا شود، جهان‌ می‌میرد. پس‌ سرای‌ دنیا یکی‌ از جوارح‌ پیکرِ جهان‌ است‌ که‌ انسان‌ روح‌ آن‌ است‌ و چون‌ این‌ اسم‌ِ جامع‌ از آن‌ِ اوست‌، به‌ ذات‌ خود هر دو حضرت‌ الهی‌ و کونی‌ را پذیرا شده‌ است‌ و بدین‌ سان‌ خلافت‌ و تدبیر و تفصیل‌ِ جهان‌ برایش‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌. اگر انسان‌ به‌ رتبه کمال‌ نرسد، حیوانی‌ است‌ که‌ صورت‌ ظاهر او همانند صورت‌ انسان‌ است‌. سخن‌ درباره انسان‌ کامل‌ است‌، زیرا خدا نخست‌ از این‌ نوع‌، جز کاملی‌ را نیافرید و او همانا «آدم‌» است‌. انسان‌ِ کامل‌ جلوه‌گاه‌ِ حق‌ است‌ و حق‌ جلوه‌گاه‌ِ حقایق‌ جهان‌ است‌ با روح‌ آن‌ که‌ همانا انسان‌ است‌. اگر خدا برای‌ آفرینش‌ آدم‌ همه نامهای‌ خود را میان‌ دو دست‌ خویش‌ گرد نیاورده‌ و انسان‌ با آن‌ هر دو صورت‌ الهی‌ و کونی‌ را حاصل‌ نکرده‌ بود، انسان‌ تنها، حیوانی‌ می‌بود که‌ بر دو پای‌ خود راه‌ می‌رود <ref> الفتوحات‌، 2/468</ref>.  


همین‌ مطلب‌ را، ابن‌ عربی‌ در جای‌ دیگری‌ چنین‌ بیان‌ می‌کند: هنگامی‌ که‌ آفرینش‌ مولَّدات‌، از جمادات‌ و گیاه‌ و حیوان‌، به‌ پایان‌ رسید، یعنی‌ پس‌ از پایان‌ یافتن‌ 71 هزار سال‌ از سالهای‌ این‌ دنیا و طی‌ آن‌ خداوند جهان‌ را به‌ ترتیبی‌ حکیمانه‌ مرتب‌ ساخته‌ بود، برای‌ هیچ‌ آفریده‌ای‌، از نخستین‌ موجود تا واپسین‌ مولود که‌ همان‌ حیوان‌ است‌، همه نامهای‌ خود را میان‌ دو دست‌ خویش‌ گرد نیاورده‌ بود، جز برای‌ انسان‌ و آن‌ همین‌ نشأت‌ بدنی‌ خاکی‌ است‌، زیرا خدا همه چیزهای‌ جز آن‌ را، یا از امری‌ الهی‌ که‌ همان‌ کلمه «کن‌ْ» باشد، آفریده‌ بود یا با یک‌ دست‌. در خبر آمده‌ است‌ که‌ خداوند بهشت‌ عدن‌ را به‌ دست‌ خود آفرید و تورات‌ را به‌ دست‌ خود نوشت‌ و درخت‌ طوبی‌ را به‌ دست‌ خود کاشت‌، اما آدم‌ را که‌ همان‌ انسان‌ است‌، با دو دست‌ خویش‌ آفرید و از این‌ رو، برای‌ بزرگداشت‌ و تشریف‌ آدم‌، به‌ ابلیس‌ گفت‌: «چه‌ چیز تو را از سجده‌ کردن‌ به‌ چیزی‌ باز داشت‌ که‌ من‌ با دو دست‌ خود آفریدم‌» <ref>همان‌، 1/122</ref>.  
همین‌ مطلب‌ را، ابن‌ عربی‌ در جای‌ دیگری‌ چنین‌ بیان‌ می‌کند: هنگامی‌ که‌ آفرینش‌ مولَّدات‌، از جمادات‌ و گیاه‌ و حیوان‌، به‌ پایان‌ رسید، یعنی‌ پس‌ از پایان‌ یافتن‌ 71 هزار سال‌ از سال‌های‌ این‌ دنیا و طی‌ آن‌ خداوند جهان‌ را به‌ ترتیبی‌ حکیمانه‌ مرتب‌ ساخته‌ بود، برای‌ هیچ‌ آفریده‌ای‌، از نخستین‌ موجود تا واپسین‌ مولود که‌ همان‌ حیوان‌ است‌، همه نامهای‌ خود را میان‌ دو دست‌ خویش‌ گرد نیاورده‌ بود، جز برای‌ انسان‌ و آن‌ همین‌ نشأت‌ بدنی‌ خاکی‌ است‌، زیرا خدا همه چیزهای‌ جز آن‌ را، یا از امری‌ الهی‌ که‌ همان‌ کلمه «کن‌ْ» باشد، آفریده‌ بود یا با یک‌ دست‌. در خبر آمده‌ است‌ که‌ خداوند بهشت‌ عدن‌ را به‌ دست‌ خود آفرید و تورات‌ را به‌ دست‌ خود نوشت‌ و درخت‌ طوبی‌ را به‌ دست‌ خود کاشت‌، اما آدم‌ را که‌ همان‌ انسان‌ است‌، با دو دست‌ خویش‌ آفرید و از این‌ رو، برای‌ بزرگداشت‌ و تشریف‌ آدم‌، به‌ ابلیس‌ گفت‌: «چه‌ چیز تو را از سجده‌ کردن‌ به‌ چیزی‌ باز داشت‌ که‌ من‌ با دو دست‌ خود آفریدم‌» <ref>همان‌، 1/122</ref>.  


چنانکه‌ تا کنون‌ بارها بدان‌ اشاره‌ شده‌ است‌، از دیدگاه‌ ابن‌ عربی‌، انسان‌ به‌ صورت‌ خدا آفریده‌ شده‌ است‌ و وی‌ همواره‌ بر این‌ نکته‌ تأکید می‌کند. شایان‌ گفتن‌ است‌ که‌ ابن‌ عربی‌، در همبستگی‌ با آفرینش‌ انسان‌ به‌ صورت‌ خدا، آفرینش‌ جهان‌ را، چنانکه‌ پیش‌ از این‌ اشاره‌ کرده‌ بود، مقدمه‌ای‌ برای‌ آفرینش‌ انسان‌ می‌شمارد و در جایی‌، حقایقی‌ را که‌ در حال‌ کشف‌ و شهود بر وی‌ آشکار شده‌ است‌، بیان‌ می‌کند و با اشاره‌ به‌ پیوند و نسبت‌ همه جهان‌ با انسان‌ و توجه‌ خداوند به‌ انسان‌، در ایجاد عین‌ او و به‌ ویژه‌ از لحظ شناخت‌ خدا، می‌گوید که‌ وی‌ تقدم‌ جهان‌ را بر خود و آثار آن‌ را در خود، دیده‌ و انفعال‌ خود را از جهان‌ دانسته‌ است‌ و این‌ را نیز دانسته‌ است‌ که‌ اگر جهان‌ نمی‌بود، او نیز وجود عینی‌ نمی‌داشت‌.  
چنانکه‌ تا کنون‌ بارها بدان‌ اشاره‌ شده‌ است‌، از دیدگاه‌ ابن‌ عربی‌، انسان‌ به‌ صورت‌ خدا آفریده‌ شده‌ است‌ و وی‌ همواره‌ بر این‌ نکته‌ تأکید می‌کند. شایان‌ گفتن‌ است‌ که‌ ابن‌ عربی‌، در همبستگی‌ با آفرینش‌ انسان‌ به‌ صورت‌ خدا، آفرینش‌ جهان‌ را، چنانکه‌ پیش‌ از این‌ اشاره‌ کرده‌ بود، مقدمه‌ای‌ برای‌ آفرینش‌ انسان‌ می‌شمارد و در جایی‌، حقایقی‌ را که‌ در حال‌ کشف‌ و شهود بر وی‌ آشکار شده‌ است‌، بیان‌ می‌کند و با اشاره‌ به‌ پیوند و نسبت‌ همه جهان‌ با انسان‌ و توجه‌ خداوند به‌ انسان‌، در ایجاد عین‌ او و به‌ ویژه‌ از لحظ شناخت‌ خدا، می‌گوید که‌ وی‌ تقدم‌ جهان‌ را بر خود و آثار آن‌ را در خود، دیده‌ و انفعال‌ خود را از جهان‌ دانسته‌ است‌ و این‌ را نیز دانسته‌ است‌ که‌ اگر جهان‌ نمی‌بود، او نیز وجود عینی‌ نمی‌داشت‌.  
Writers، confirmed، مدیران
۸۷٬۹۳۹

ویرایش