تناسخ: تفاوت میان نسخه‌ها

۳۴ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۴ دسامبر ۲۰۲۲
جز
جایگزینی متن - ' می کند' به ' می‌کند'
جز (جایگزینی متن - '== پانویس ==↵{{پانویس}}↵[[رده:' به '== پانویس == {{پانویس}} [[رده:')
جز (جایگزینی متن - ' می کند' به ' می‌کند')
خط ۲۱: خط ۲۱:


=تبیین مفهوم تناسخ=
=تبیین مفهوم تناسخ=
تناسخ یک مفهوم مرتبط با سرنوشت پس از مرگ است. پس از [[مرگ]], یا انسان فنا می‌شود, یا روحی مستقل از جسم که با مرگ جسم نمی میرد بقای انسان را به صورت مجرد و بدون جسم تضمین می کند, یا بقای انسان از طریق اعاده جسم یا از طریق رستاخیز روح و جسم با هم در روز قیامت تأمین می‌شود و یا روح در همین دنیا در بدن های متعدد به حیات خود ادامه می دهد. هم چنین با توجه به بحث عالم مثال نزد بعضی فیلسوفان اسلامی, می توان فرض کرد که انسان از طریق بدنی مثالی بقا داشته باشد. البته, باید توجه داشت که هرچند باور به حیات پس از مرگ عموماً متضمن اعتقاد به امری غیر جسمانی و جدا از بدن مادی بوده است, باور به روح به معنایی که در غرب و جهان اسلام وجود دارد لازمه تناسخ نیست, چنان که در مکتب تراوادا در آیین بودا هیچ جوهر نفسانی پایداری وجود ندارد<ref>نک: دایرةالمعارف دین, ذیل Transmigration</ref>.
تناسخ یک مفهوم مرتبط با سرنوشت پس از مرگ است. پس از [[مرگ]], یا انسان فنا می‌شود, یا روحی مستقل از جسم که با مرگ جسم نمی میرد بقای انسان را به صورت مجرد و بدون جسم تضمین می‌کند, یا بقای انسان از طریق اعاده جسم یا از طریق رستاخیز روح و جسم با هم در روز قیامت تأمین می‌شود و یا روح در همین دنیا در بدن های متعدد به حیات خود ادامه می دهد. هم چنین با توجه به بحث عالم مثال نزد بعضی فیلسوفان اسلامی, می توان فرض کرد که انسان از طریق بدنی مثالی بقا داشته باشد. البته, باید توجه داشت که هرچند باور به حیات پس از مرگ عموماً متضمن اعتقاد به امری غیر جسمانی و جدا از بدن مادی بوده است, باور به روح به معنایی که در غرب و جهان اسلام وجود دارد لازمه تناسخ نیست, چنان که در مکتب تراوادا در آیین بودا هیچ جوهر نفسانی پایداری وجود ندارد<ref>نک: دایرةالمعارف دین, ذیل Transmigration</ref>.


هسته مفهوم تناسخ همان حضور روح در جهان جسمانی پس از مرگ است, اما علل و دلایل اعتقاد به آن و کارکرد آن در نظام های مختلف فکری بسیار متنوع است. اصولاً از آن جا که تناسخ در زمینه های متفاوتی شکل گرفته است, ادله رد یا اثبات آن نیز متنوع و تابع زمینه تکوین آن بوده‌اند. درباره بسیاری از معتقدان به تناسخ نمی‌توان از دلیل اعتقاد سخن گفت, بلکه باید به اسباب و علل رجوع کرد. این امر به ویژه درباره فرهنگ های ابتدایی مصداق دارد. جاندارپنداری (animism) یا نسبت دادن نفس به اشیاء غیر جاندار از عللی است که زمینه روانی این اعتقاد را در میان مردمان بدوی ایجاد کرده است. هم چنین تناسخ در ارتباط با نگرش بدوی به دوری بودن سرشت وجود که مستلزم بازگشت نیاکان به زندگی است, پدید آمده است.
هسته مفهوم تناسخ همان حضور روح در جهان جسمانی پس از مرگ است, اما علل و دلایل اعتقاد به آن و کارکرد آن در نظام های مختلف فکری بسیار متنوع است. اصولاً از آن جا که تناسخ در زمینه های متفاوتی شکل گرفته است, ادله رد یا اثبات آن نیز متنوع و تابع زمینه تکوین آن بوده‌اند. درباره بسیاری از معتقدان به تناسخ نمی‌توان از دلیل اعتقاد سخن گفت, بلکه باید به اسباب و علل رجوع کرد. این امر به ویژه درباره فرهنگ های ابتدایی مصداق دارد. جاندارپنداری (animism) یا نسبت دادن نفس به اشیاء غیر جاندار از عللی است که زمینه روانی این اعتقاد را در میان مردمان بدوی ایجاد کرده است. هم چنین تناسخ در ارتباط با نگرش بدوی به دوری بودن سرشت وجود که مستلزم بازگشت نیاکان به زندگی است, پدید آمده است.
خط ۵۶: خط ۵۶:
* دسته اول به نحوه تبیین شرور در نظریه تناسخ مربوط می‌شود.
* دسته اول به نحوه تبیین شرور در نظریه تناسخ مربوط می‌شود.


این نظریه توجیه وجود شرور را مشروط به استحقاق فرد برای پیش آمدن آن می کند و از همین رو شرور را نتایج عمل خود فرد می شمرد. در مقابل چنین رویکردی از چند منظر می توان استدلال کرد. نخست اعتقاد کسانی چون افلاطون و بعضی فیلسوفان اسلامی است که اصولاً شر را امر عدمی می شمرند و به این ترتیب صورت مسئله را پاک می کنند. از آن جا که دفاع مستدل از خود این تلقی چندان آسان نیست, برای چالش با نگرش معتقدان به تناسخ نیز نمی‌توان آن را برهان قاطعی شمرد.
این نظریه توجیه وجود شرور را مشروط به استحقاق فرد برای پیش آمدن آن می‌کند و از همین رو شرور را نتایج عمل خود فرد می شمرد. در مقابل چنین رویکردی از چند منظر می توان استدلال کرد. نخست اعتقاد کسانی چون افلاطون و بعضی فیلسوفان اسلامی است که اصولاً شر را امر عدمی می شمرند و به این ترتیب صورت مسئله را پاک می کنند. از آن جا که دفاع مستدل از خود این تلقی چندان آسان نیست, برای چالش با نگرش معتقدان به تناسخ نیز نمی‌توان آن را برهان قاطعی شمرد.


نمونه نقد دیگری که به همین ترتیب ناشی از نگاه خاص به شرور است, تلقی متکلمان اشعری در جهان اسلام است.
نمونه نقد دیگری که به همین ترتیب ناشی از نگاه خاص به شرور است, تلقی متکلمان اشعری در جهان اسلام است.
خط ۶۴: خط ۶۴:


=== نقد دوم ===
=== نقد دوم ===
دسته دوم نقد, توفیق فرض تناسخ در توجیه شرور را به زیر سؤال می برد. به رغم سخن ماکس وبر که تناسخ را منسجم ترین نظریه عدل الاهی در سراسر تاریخ بشر خوانده است<ref>نک: دایرةالمعارف دین, ذیل Transmigration</ref>, مفهوم تناسخ با مشکلات بنیادینی در توجیه شرور رو به روست. تناسخ ـ در ظاهر ـ توضیح می دهد که چرا مثلاً فرد (الف) در خانواده ای فقیر و با شرایط جسمانی نامطلوب به دنیا آمده است, اما نمی تواند به طور کلی اصل وجود شر را توجیه کند. علاوه بر این, همان طور که نینیان اسمارت (دایرةالمعارف فلسفه, ذیل Reincarnation) بیان می کند, صرف این نکته که مفهوم تناسخ بتواند شرور را تبیین کند, هرچند امتیازی برای آن محسوب می‌شود نمی تواند دلیل پذیرفتن آن باشد, چرا که اصولاً نمی‌توان فرضیه ای را تنها به صرف نتایج مثبت مترتب بر آن و بدون داشتن دلایل متقن در اثبات آن پذیرفت.
دسته دوم نقد, توفیق فرض تناسخ در توجیه شرور را به زیر سؤال می برد. به رغم سخن ماکس وبر که تناسخ را منسجم ترین نظریه عدل الاهی در سراسر تاریخ بشر خوانده است<ref>نک: دایرةالمعارف دین, ذیل Transmigration</ref>, مفهوم تناسخ با مشکلات بنیادینی در توجیه شرور رو به روست. تناسخ ـ در ظاهر ـ توضیح می دهد که چرا مثلاً فرد (الف) در خانواده ای فقیر و با شرایط جسمانی نامطلوب به دنیا آمده است, اما نمی تواند به طور کلی اصل وجود شر را توجیه کند. علاوه بر این, همان طور که نینیان اسمارت (دایرةالمعارف فلسفه, ذیل Reincarnation) بیان می‌کند, صرف این نکته که مفهوم تناسخ بتواند شرور را تبیین کند, هرچند امتیازی برای آن محسوب می‌شود نمی تواند دلیل پذیرفتن آن باشد, چرا که اصولاً نمی‌توان فرضیه ای را تنها به صرف نتایج مثبت مترتب بر آن و بدون داشتن دلایل متقن در اثبات آن پذیرفت.


=== وجود دور در تناسخ بر مبنای شرور ===
=== وجود دور در تناسخ بر مبنای شرور ===
از سوی دیگر, هم چنان که جان هیک, فیلسوف معاصر, اشاره کرده است (335ـ336) مفهوم تناسخ نابرابری های انسان‌ها در هنگام تولد را توضیح نمی دهد بلکه آن را تا ابد به تأخیر می اندازد, زیرا شرایط کنونی را براساس یک زندگی سابق توجیه می کند و شرایط آن زندگی سابق را نیز براساس زندگی قبل تر و همین طور تا بی نهایت. این امر شاید در جهت تأیید قِدَم نفس به کار بیاید, اما درباره مسئله شر به نتیجه ای نمی انجامد. صورت این استدلال به استدلالی که متکلمان اسلامی در ردّ تناسخ آورده اند شبیه است. متکلمان مسلمان نیز به مبدأ فرایند تناسخ توجه کرده‌اند و برای آن علتی خواسته اند. تناسخیان ـ از جمله دو فرقه نصیریه و دروزیه که امروزه نیز حضور دارند<ref>نک: ابوعزالدین, 146ـ147; الهفت الشریف, 49ـ51</ref> عموماً عصیان و گناه در زندگی پیشین را سبب تناسخ معرفی می کردند. متکلمان در مقابل چنین استدلال می کردند که اگر هر رنجی حفظ کیفر گناه باشد, آن امری که سبب گناه شده است, یعنی نخستین تکلیفی که گناه کاران با تن زدن از آن دچار معصیت شده‌اند, توجیه ناپذیر خواهد بود, زیرا تکلیف در هر حال همراه با رنج و مشقت است و این مسئله به دور منتهی خواهد شد<ref>قاضی عبدالجبار, 13/419; همو, 2/488; جوینی, 280ـ281; شهرستانی, 2/395</ref>.
از سوی دیگر, هم چنان که جان هیک, فیلسوف معاصر, اشاره کرده است (335ـ336) مفهوم تناسخ نابرابری های انسان‌ها در هنگام تولد را توضیح نمی دهد بلکه آن را تا ابد به تأخیر می اندازد, زیرا شرایط کنونی را براساس یک زندگی سابق توجیه می‌کند و شرایط آن زندگی سابق را نیز براساس زندگی قبل تر و همین طور تا بی نهایت. این امر شاید در جهت تأیید قِدَم نفس به کار بیاید, اما درباره مسئله شر به نتیجه ای نمی انجامد. صورت این استدلال به استدلالی که متکلمان اسلامی در ردّ تناسخ آورده اند شبیه است. متکلمان مسلمان نیز به مبدأ فرایند تناسخ توجه کرده‌اند و برای آن علتی خواسته اند. تناسخیان ـ از جمله دو فرقه نصیریه و دروزیه که امروزه نیز حضور دارند<ref>نک: ابوعزالدین, 146ـ147; الهفت الشریف, 49ـ51</ref> عموماً عصیان و گناه در زندگی پیشین را سبب تناسخ معرفی می کردند. متکلمان در مقابل چنین استدلال می کردند که اگر هر رنجی حفظ کیفر گناه باشد, آن امری که سبب گناه شده است, یعنی نخستین تکلیفی که گناه کاران با تن زدن از آن دچار معصیت شده‌اند, توجیه ناپذیر خواهد بود, زیرا تکلیف در هر حال همراه با رنج و مشقت است و این مسئله به دور منتهی خواهد شد<ref>قاضی عبدالجبار, 13/419; همو, 2/488; جوینی, 280ـ281; شهرستانی, 2/395</ref>.


=قدمت روح منافی با تناسخ=
=قدمت روح منافی با تناسخ=
قدیم بودن روح, یا به تعبیر فلسفی نفس, به نظر بسیاری از متکلمان و بعضی فیلسوفان اسلامی مقدمه نظریه تناسخ است. از همین رو, یکی از استدلال های آنان در برابر این نظریه, نفی قِدَم و اثبات یا مفروض گرفتن حدوث نفس بوده است. یکی از استدلال های مهم ابن سینا از همین نوع است. به زعم او وقتی بدن کاملاً آماده شده باشد نفس بالضروره حادث می‌شود. این امر هرگز بر سبیل بخت و اتفاق نیست; یعنی همواره به محض حدوث مزاج, استعداد دریافت نفس در بدن پدید می‌آید. حال اگر تناسخ را بپذیریم, لازم می‌آید که یک بدن دارای دو نفس باشد; یکی نفسی که به سبب استعداد بدن و به محض حدوث مزاج از جانب عقل فعال به آن افاضه شده است, دیگری نفسی که از راه تناسخ وارد آن شده است. چنین وضعی مردود است زیرا هر موجود زنده ای نفس خود را واحد احساس می کند. هم چنین نمی‌توان فرض کرد که نفس دومی در کار باشد که موجود زنده نسبت به آن آگاهی نداشته باشد و خود آن نفس هم به خود آگاه نباشد و اشتغالی به بدن نداشته باشد, زیرا پیوند نفس و بدن فقط به صورت علاقه اشتغالی ممکن است; یعنی نوع پیوند و علاقه نفس با بدن به نحوی است که نفس در بدن تصرف و آن را تدبیر می کند و بدن از نفس اثر می پذیرد, بنابراین موجود زنده همواره به نفس مدبّر و متصرف خودآگاه است<ref>ابن سینا, 3/386ـ387; 4/108ـ109; 2/,3/356; 1/318ـ320</ref>.
قدیم بودن روح, یا به تعبیر فلسفی نفس, به نظر بسیاری از متکلمان و بعضی فیلسوفان اسلامی مقدمه نظریه تناسخ است. از همین رو, یکی از استدلال های آنان در برابر این نظریه, نفی قِدَم و اثبات یا مفروض گرفتن حدوث نفس بوده است. یکی از استدلال های مهم ابن سینا از همین نوع است. به زعم او وقتی بدن کاملاً آماده شده باشد نفس بالضروره حادث می‌شود. این امر هرگز بر سبیل بخت و اتفاق نیست; یعنی همواره به محض حدوث مزاج, استعداد دریافت نفس در بدن پدید می‌آید. حال اگر تناسخ را بپذیریم, لازم می‌آید که یک بدن دارای دو نفس باشد; یکی نفسی که به سبب استعداد بدن و به محض حدوث مزاج از جانب عقل فعال به آن افاضه شده است, دیگری نفسی که از راه تناسخ وارد آن شده است. چنین وضعی مردود است زیرا هر موجود زنده ای نفس خود را واحد احساس می‌کند. هم چنین نمی‌توان فرض کرد که نفس دومی در کار باشد که موجود زنده نسبت به آن آگاهی نداشته باشد و خود آن نفس هم به خود آگاه نباشد و اشتغالی به بدن نداشته باشد, زیرا پیوند نفس و بدن فقط به صورت علاقه اشتغالی ممکن است; یعنی نوع پیوند و علاقه نفس با بدن به نحوی است که نفس در بدن تصرف و آن را تدبیر می‌کند و بدن از نفس اثر می پذیرد, بنابراین موجود زنده همواره به نفس مدبّر و متصرف خودآگاه است<ref>ابن سینا, 3/386ـ387; 4/108ـ109; 2/,3/356; 1/318ـ320</ref>.


مشائیان عموماً این دلیل را پذیرفته و آن را در ردّ تناسخ تکرار کرده‌اند. این دلیل در میان متکلمان نیز رواج داشته است<ref>برای نمونه, نک: شهرستانی, 2/396; حلی, 203</ref>.
مشائیان عموماً این دلیل را پذیرفته و آن را در ردّ تناسخ تکرار کرده‌اند. این دلیل در میان متکلمان نیز رواج داشته است<ref>برای نمونه, نک: شهرستانی, 2/396; حلی, 203</ref>.


با این حال ضعف استدلال ابن سینا را بسیاری از متکلمان و فیلسوفان دریافته اند. فخر رازی آن را دور صریح می خواند, چرا که حدوث نفس را براساس لزوم تناسخ و بطلان تناسخ را با مسلّم گرفتن حدوث نفس تبیین می کند. ابن سینا برای اثبات این که تناسخ محال است, استدلال می کند که نفس حادث است نه قدیم, در حالی که تناسخ ـ البته به زعم ابن سینا ـ مستلزم قِدَم نفس است; اما از طرف دیگر خود وی برای اثبات حدوث نفس استدلال می کند که اگر نفس قدیم باشد تناسخ لازم می‌آید<ref>نک: فخر رازی, 2,7/202ـ 208; نیز ایجی, 261; کاتبی قزوینی, 376</ref>.
با این حال ضعف استدلال ابن سینا را بسیاری از متکلمان و فیلسوفان دریافته اند. فخر رازی آن را دور صریح می خواند, چرا که حدوث نفس را براساس لزوم تناسخ و بطلان تناسخ را با مسلّم گرفتن حدوث نفس تبیین می‌کند. ابن سینا برای اثبات این که تناسخ محال است, استدلال می‌کند که نفس حادث است نه قدیم, در حالی که تناسخ ـ البته به زعم ابن سینا ـ مستلزم قِدَم نفس است; اما از طرف دیگر خود وی برای اثبات حدوث نفس استدلال می‌کند که اگر نفس قدیم باشد تناسخ لازم می‌آید<ref>نک: فخر رازی, 2,7/202ـ 208; نیز ایجی, 261; کاتبی قزوینی, 376</ref>.


=نظر ملاصدرا در تناسخ=
=نظر ملاصدرا در تناسخ=
نقد ملاصدرا از تناسخ نمونه دیگری از نقد براساس مبانی خاص فلسفی است. ملاصدرا, بر مبنای نظریه حرکت جوهری, نحوه ایجاد و بقای نفس را به گونه ای تعریف می کند که تناسخ مطلقاً ناممکن می‌شود. طبق این نظریه نفس و بدن در ابتدای حدوث خود اموری بالقوه و دارای حرکت جوهری ذاتی هستند. میان نفس و بدن یک ترکیب اتحادی طبیعی وجود دارد که موجب می‌شود هر دو با هم از قوه به فعل برسند. نفوس, جملگی در مدت حیات جسمانی خود از قوه به فعل می رسند و بر حسب اعمال نیک یا بد خود نوعی تحصل و فعلیت می یابند, چه این تحصل و فعلیت در سعادت باشد چه در شقاوت. بنابراین, وقتی نفس بالفعل شد محال است که بار دیگر در حد قوه محض شود, هم چنان که محال است حیوان پس از بلوغ به مرحله نطفه باز گردد. حرکت جوهری به قسر یا به طبع, به اراده و یا به اتفاق, بازگشت پذیر نیست. حال اگر نفس تناسخ یافته ای به بدنی تعلق بگیرد, چه آن بدن در حالت جنینی باشد چه غیر آن, لازم می‌آید که نفس بالفعل و بدن بالقوه باشد که این امر محال است<ref>ملاصدرا, 1,9/2ـ3</ref>. به نظر ملاصدرا این برهان عامی است که همه اقسام تناسخ را از جهت نزول یا صعود باطل می کند<ref>برای تقریر همین استدلال با بیان فلسفه مشاء, نک: همان, 9/3</ref>.
نقد ملاصدرا از تناسخ نمونه دیگری از نقد براساس مبانی خاص فلسفی است. ملاصدرا, بر مبنای نظریه حرکت جوهری, نحوه ایجاد و بقای نفس را به گونه ای تعریف می‌کند که تناسخ مطلقاً ناممکن می‌شود. طبق این نظریه نفس و بدن در ابتدای حدوث خود اموری بالقوه و دارای حرکت جوهری ذاتی هستند. میان نفس و بدن یک ترکیب اتحادی طبیعی وجود دارد که موجب می‌شود هر دو با هم از قوه به فعل برسند. نفوس, جملگی در مدت حیات جسمانی خود از قوه به فعل می رسند و بر حسب اعمال نیک یا بد خود نوعی تحصل و فعلیت می یابند, چه این تحصل و فعلیت در سعادت باشد چه در شقاوت. بنابراین, وقتی نفس بالفعل شد محال است که بار دیگر در حد قوه محض شود, هم چنان که محال است حیوان پس از بلوغ به مرحله نطفه باز گردد. حرکت جوهری به قسر یا به طبع, به اراده و یا به اتفاق, بازگشت پذیر نیست. حال اگر نفس تناسخ یافته ای به بدنی تعلق بگیرد, چه آن بدن در حالت جنینی باشد چه غیر آن, لازم می‌آید که نفس بالفعل و بدن بالقوه باشد که این امر محال است<ref>ملاصدرا, 1,9/2ـ3</ref>. به نظر ملاصدرا این برهان عامی است که همه اقسام تناسخ را از جهت نزول یا صعود باطل می‌کند<ref>برای تقریر همین استدلال با بیان فلسفه مشاء, نک: همان, 9/3</ref>.


=ادله اثبات تناسخ=
=ادله اثبات تناسخ=
خط ۸۸: خط ۸۸:


== استدلال غرب ==
== استدلال غرب ==
استدلال های دیگری در اثبات تناسخ, به ویژه از منظر مدرن و جدا از زمینه های اصلی پیدایش این نظریه, در غرب مطرح شده است. نخست این که این نظریه امکان تحقق کامل استعدادها و شکوفایی کامل فرد را فراهم می کند. اگر انسان بارها فرصت داشته باشد تا به دنیا بیاید, می تواند ظرفیت‌های مختلف خود را به کمال برساند. این فرض با این اشکال اساسی روبه روست که صرف وجود چنین فایده‌ای, قوت استدلالی نظریه را تأمین نمی کند. علاوه بر این, با یک نقد بنیادین که به مسئله هویت فردی مربوط می‌شود روبه روست (این نقد را پس از شرح دلایل له مطرح خواهیم کرد).
استدلال های دیگری در اثبات تناسخ, به ویژه از منظر مدرن و جدا از زمینه های اصلی پیدایش این نظریه, در غرب مطرح شده است. نخست این که این نظریه امکان تحقق کامل استعدادها و شکوفایی کامل فرد را فراهم می‌کند. اگر انسان بارها فرصت داشته باشد تا به دنیا بیاید, می تواند ظرفیت‌های مختلف خود را به کمال برساند. این فرض با این اشکال اساسی روبه روست که صرف وجود چنین فایده‌ای, قوت استدلالی نظریه را تأمین نمی کند. علاوه بر این, با یک نقد بنیادین که به مسئله هویت فردی مربوط می‌شود روبه روست (این نقد را پس از شرح دلایل له مطرح خواهیم کرد).


== برخی ادله دیگر اثبات تناسخ ==
== برخی ادله دیگر اثبات تناسخ ==
خط ۱۰۷: خط ۱۰۷:
* در مورد (ب), اگر به خاطر آوردن گذشته مشروط به رسیدن به مراتب والای معنوی باشد نمی‌توان از معیار تجربی برای رسیدن به این مراتب سخن گفت تا به خاطر آوردن گذشته برای همه انسان‌ها قابل حصول باشد, در صورتی که امکان تجربه یک موقعیت برای همه انسان‌ها شرط لازم (تجربی) قلمداد کردن آن است. هم چنین دعاوی بعضی افراد مبنی بر یادآوری زندگی سابق خود از وضوح و تمایز لازم برای قطعی و یقینی شمردن آنها برخوردار نیست. این امر, یعنی مخدوش بودن شرایط تحقیق پذیری فرض تناسخ, وقتی با ادله محکم تری در رد آن همراه می‌شود, اعتبار فرض را به حداقل می رساند. به علاوه, تبیین های روان شناختی هم می تواند به توضیح پدیده صحنه های تکراری نما کمک کند.
* در مورد (ب), اگر به خاطر آوردن گذشته مشروط به رسیدن به مراتب والای معنوی باشد نمی‌توان از معیار تجربی برای رسیدن به این مراتب سخن گفت تا به خاطر آوردن گذشته برای همه انسان‌ها قابل حصول باشد, در صورتی که امکان تجربه یک موقعیت برای همه انسان‌ها شرط لازم (تجربی) قلمداد کردن آن است. هم چنین دعاوی بعضی افراد مبنی بر یادآوری زندگی سابق خود از وضوح و تمایز لازم برای قطعی و یقینی شمردن آنها برخوردار نیست. این امر, یعنی مخدوش بودن شرایط تحقیق پذیری فرض تناسخ, وقتی با ادله محکم تری در رد آن همراه می‌شود, اعتبار فرض را به حداقل می رساند. به علاوه, تبیین های روان شناختی هم می تواند به توضیح پدیده صحنه های تکراری نما کمک کند.
* در مورد (ج), پاسخ بسیار ساده این است که روح بسیط را خدا می آفریند و در بدن انسان جای می دهد, پاسخ دیگر آن است که اصولاً چنین تصوری مبتنی بر مسلّم فرض کردن تقسیم بندی روح ـ جسم است که خود نیاز به دلیل دارد.
* در مورد (ج), پاسخ بسیار ساده این است که روح بسیط را خدا می آفریند و در بدن انسان جای می دهد, پاسخ دیگر آن است که اصولاً چنین تصوری مبتنی بر مسلّم فرض کردن تقسیم بندی روح ـ جسم است که خود نیاز به دلیل دارد.
* درباره مورد (د) چند اشکال وجود دارد; نخست آن که معیار تحقق پذیری در این جا هم امکان تجربه تکرار صحنه ها را نفی می کند.
* درباره مورد (د) چند اشکال وجود دارد; نخست آن که معیار تحقق پذیری در این جا هم امکان تجربه تکرار صحنه ها را نفی می‌کند.
   
   
مشکل مهم‌تر این پرسش است که چرا بیشتر مردم چیزی از این گذشته ادعایی به یاد ندارند. این پرسش را متکلمان اسلامی ـ هم اشاعره و هم معتزله و شیعه ـ نیز مطرح کرده‌اند.
مشکل مهم‌تر این پرسش است که چرا بیشتر مردم چیزی از این گذشته ادعایی به یاد ندارند. این پرسش را متکلمان اسلامی ـ هم اشاعره و هم معتزله و شیعه ـ نیز مطرح کرده‌اند.
خط ۱۲۰: خط ۱۲۰:
ملاک نخست, خاطره است. بی شک, ذهنیت یک فرد در دو سالگی با ذهنیت او در سی سالگی تفاوت دارد, اما رشته اتصالی هست که دو سالگی فرد را به سی سالگی او پیوند می دهد و موجب می‌شود این دو ذهنیت متفاوت را دو مرحله از حیات یک فرد بشماریم. این رشته اتصال, خاطراتی است که فرد سی ساله, هر چند به صورت ضعیف, از دو سالگی خود دارد. اما در مورد وحدت ادعایی میان روح فردی در قرن بیستم با روح فردی در دو هزار سال پیش از میلاد, این خاطره وجود ندارد و یکی از ملاک های وحدت نقض می‌شود.
ملاک نخست, خاطره است. بی شک, ذهنیت یک فرد در دو سالگی با ذهنیت او در سی سالگی تفاوت دارد, اما رشته اتصالی هست که دو سالگی فرد را به سی سالگی او پیوند می دهد و موجب می‌شود این دو ذهنیت متفاوت را دو مرحله از حیات یک فرد بشماریم. این رشته اتصال, خاطراتی است که فرد سی ساله, هر چند به صورت ضعیف, از دو سالگی خود دارد. اما در مورد وحدت ادعایی میان روح فردی در قرن بیستم با روح فردی در دو هزار سال پیش از میلاد, این خاطره وجود ندارد و یکی از ملاک های وحدت نقض می‌شود.


ملاک دیگر, استمرار جسمانی است. میان جسم فرد در دو سالگی با جسم او در سی سالگی تفاوت زیادی هست, اما در نهایت امری وجود دارد که موجب می‌شود جسم فرد سی ساله را تداوم همان جسم دو سالگی بدانیم, برای مثال, نوعی ارگانیسم که همواره در حال دگرگونی است و مجموعه اتم هایش دائماً تغییر می کند, اما همواره یک ارگانسم واحد باقی می ماند. در فرضیه و فرایند تناسخ, این ملاک نقض می‌شود; فرد ممکن است در جنسیت های متفاوت و گاه در نژادهای متفاوت یا حتی در انواع متفاوت حیات, تناسخ بیابد.
ملاک دیگر, استمرار جسمانی است. میان جسم فرد در دو سالگی با جسم او در سی سالگی تفاوت زیادی هست, اما در نهایت امری وجود دارد که موجب می‌شود جسم فرد سی ساله را تداوم همان جسم دو سالگی بدانیم, برای مثال, نوعی ارگانیسم که همواره در حال دگرگونی است و مجموعه اتم هایش دائماً تغییر می‌کند, اما همواره یک ارگانسم واحد باقی می ماند. در فرضیه و فرایند تناسخ, این ملاک نقض می‌شود; فرد ممکن است در جنسیت های متفاوت و گاه در نژادهای متفاوت یا حتی در انواع متفاوت حیات, تناسخ بیابد.


آخرین ملاک, استمرار روان شناختی آن دسته از حالات ذهنی است که شخصیت فرد را می سازد.
آخرین ملاک, استمرار روان شناختی آن دسته از حالات ذهنی است که شخصیت فرد را می سازد.
خط ۱۳۳: خط ۱۳۳:
سهروردی در آثار مشائی خود ضرورت مطابقت زمانی میان خروج نفس و حدوث بدن جدید را هم به این شرط افزوده است.
سهروردی در آثار مشائی خود ضرورت مطابقت زمانی میان خروج نفس و حدوث بدن جدید را هم به این شرط افزوده است.


اشکال دیگر او آن است که با فرض انتقال نفس انسان به بدن حیوانات, تعداد بدن های حیوانات بسیار بیش از تعداد نفوس انسان‌هاست و در صورت انتقال نفس حیوانات به بدن انسان‌ها تعداد نفوس بیشتر است<ref>سهروردی, 4/81, 119ـ120, 236; همو, 3/74, 170</ref>. سهروردی خود در حکمةالاشراق می کوشد به هر دو اشکال پاسخ دهد. در مورد بیشتر بودن تعداد بدن ها نسبت به نفوس می‌گوید: نزول نفس به بدن متناسب با آن به نحو تدریجی صورت می گیرد, ابتدا از بدن های حجیم آغاز می‌شود تا به خردترین جانوران برسد. برای مثال, نفس آزمند پس از طی بدن های بسیار و در صورت باقی ماندن رذیلت آزمندی به بدن مورچه تعلق خواهد گرفت. درباره مطابقت زمانی, سهروردی تنها (قوانین سری) این عالم را مطرح می کند که آدمیان از آن بی خبراند<ref>سهروردی, 2/219ـ221</ref>.
اشکال دیگر او آن است که با فرض انتقال نفس انسان به بدن حیوانات, تعداد بدن های حیوانات بسیار بیش از تعداد نفوس انسان‌هاست و در صورت انتقال نفس حیوانات به بدن انسان‌ها تعداد نفوس بیشتر است<ref>سهروردی, 4/81, 119ـ120, 236; همو, 3/74, 170</ref>. سهروردی خود در حکمةالاشراق می کوشد به هر دو اشکال پاسخ دهد. در مورد بیشتر بودن تعداد بدن ها نسبت به نفوس می‌گوید: نزول نفس به بدن متناسب با آن به نحو تدریجی صورت می گیرد, ابتدا از بدن های حجیم آغاز می‌شود تا به خردترین جانوران برسد. برای مثال, نفس آزمند پس از طی بدن های بسیار و در صورت باقی ماندن رذیلت آزمندی به بدن مورچه تعلق خواهد گرفت. درباره مطابقت زمانی, سهروردی تنها (قوانین سری) این عالم را مطرح می‌کند که آدمیان از آن بی خبراند<ref>سهروردی, 2/219ـ221</ref>.


ملاصدرا چند دلیل تجربی دیگر در تأیید تناسخ را ثبت کرده و پاسخ گفته است. یک دلیل که در دفاع از تناسخ صعودی آورده اند آن است که حیوانات مانند انسان‌ها در عین تغییر اجزای جسمانی در طول زندگی یکسان باقی می مانند, پس باید نفس مجرّدی داشته باشند که حافظ حقیقت و هویتشان باشد; هم چنین حیوانات حرکات و اعمالی دارند که داشتن نفس مجرّد را برای آنها مسلّم می کند, مثل کندوسازی زنبور یا تقلید میمون و طوطی یا وفاداری سگ به صاحب خود. بنابراین, روا نیست که چنین نفوس مجرّدی پس از مرگ حیوان بدون ارتقا به مرتبه انسانی رها شوند. ملاصدرا به این اشکال این گونه پاسخ می دهد که صدور این اعمال از حیوانات به معنای داشتن نفس مجرد نیست, بلکه آنها فرشته ای دارند که آنها را به این اعمال هدایت می کند. به علاوه, برخی حیوانات که به اوایل مرتبه انسانی نزدیک اند, در آخرت محشور خواهند شد <ref>ملاصدرا, 2, 237; همو, 3, 443ـ444; همو, 1,9/23ـ 25</ref>.
ملاصدرا چند دلیل تجربی دیگر در تأیید تناسخ را ثبت کرده و پاسخ گفته است. یک دلیل که در دفاع از تناسخ صعودی آورده اند آن است که حیوانات مانند انسان‌ها در عین تغییر اجزای جسمانی در طول زندگی یکسان باقی می مانند, پس باید نفس مجرّدی داشته باشند که حافظ حقیقت و هویتشان باشد; هم چنین حیوانات حرکات و اعمالی دارند که داشتن نفس مجرّد را برای آنها مسلّم می‌کند, مثل کندوسازی زنبور یا تقلید میمون و طوطی یا وفاداری سگ به صاحب خود. بنابراین, روا نیست که چنین نفوس مجرّدی پس از مرگ حیوان بدون ارتقا به مرتبه انسانی رها شوند. ملاصدرا به این اشکال این گونه پاسخ می دهد که صدور این اعمال از حیوانات به معنای داشتن نفس مجرد نیست, بلکه آنها فرشته ای دارند که آنها را به این اعمال هدایت می‌کند. به علاوه, برخی حیوانات که به اوایل مرتبه انسانی نزدیک اند, در آخرت محشور خواهند شد <ref>ملاصدرا, 2, 237; همو, 3, 443ـ444; همو, 1,9/23ـ 25</ref>.


=کتاب نامه=
=کتاب نامه=
Writers، confirmed، مدیران
۸۷٬۱۷۲

ویرایش