confirmed
۲٬۲۰۰
ویرایش
خط ۲۶۶: | خط ۲۶۶: | ||
هشامبنسالم نقل میکند که امام صادق (علیهالسلام) فرمود: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل، بُراق را نزد پیامبر خدا (صلّیالله علیه واله وسلّم) آوردند.<br> | هشامبنسالم نقل میکند که امام صادق (علیهالسلام) فرمود: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل، بُراق را نزد پیامبر خدا (صلّیالله علیه واله وسلّم) آوردند.<br> | ||
یکی لگام و دیگری رکاب را گرفت و پیامبر (صلّیالله علیه واله وسلّم) سوار شد و دیگری لباس او را مرتّب کرد. بُراق چموشی کرد و جبرئیل به صورت او سیلی زد و گفت: «آرام باش، ای براق! قبل از این هیچ پیامبری بر پشت تو سوار نشده است و بعد از او هم هرگز همانند او، سوار بر تو نمیشود». | |||
بُراق اندکی پیامبر (صلّیالله علیه واله وسلّم) را بالا بُرد [البتّه نه خیلی زیاد] و جبرئیل همراه او بود و آیات آسمانها و زمین را به او نشان میداد.<br> | بُراق اندکی پیامبر (صلّیالله علیه واله وسلّم) را بالا بُرد [البتّه نه خیلی زیاد] و جبرئیل همراه او بود و آیات آسمانها و زمین را به او نشان میداد.<br> | ||
خط ۲۷۶: | خط ۲۷۶: | ||
امّا توجّهی به او نکردم و به راه خود ادامه دادم تا اینکه صدایی شنیدم که مرا ترساند، جلوتر رفتم. جبرئیل نزد من آمد و گفت: «نماز بگزار». | امّا توجّهی به او نکردم و به راه خود ادامه دادم تا اینکه صدایی شنیدم که مرا ترساند، جلوتر رفتم. جبرئیل نزد من آمد و گفت: «نماز بگزار». | ||
پایین رفتم و نماز خواندم. پرسید: «میدانی کجا نماز خواندی»؟ گفتم: «نه»! گفت: «تو در طور سینایی؛ جاییکه خداوند با موسی سخن گفت<ref>(نساء/۱۶۴)</ref>، نماز خواندی». | |||
دوباره سوار بر براق شدم و حرکت کردیم. | |||
جبرئیل دوباره گفت: «پایین بیا و نماز بگزار». چنین کردم. | جبرئیل دوباره گفت: «پایین بیا و نماز بگزار». چنین کردم. | ||
پرسید: «میدانی کجا نماز خواندی»؟ گفتم: «نه»! گفت: «تو در بیتلحم نماز خواندی، بیتلحم نزدیک بیتالمقدس است و زادگاه عیسیبنمریم (علیهالسلام) است». | پرسید: «میدانی کجا نماز خواندی»؟ گفتم: «نه»! گفت: «تو در بیتلحم نماز خواندی، بیتلحم نزدیک بیتالمقدس است و زادگاه عیسیبنمریم (علیهالسلام) است». | ||
خط ۳۰۶: | خط ۳۰۶: | ||
جبرئیل به او گفت: «مالک! جهنّم را به محمّد (صلّیالله علیه واله وسلّم) نشان بده». او پوشش جهنّم را برداشت و دری از درهای آن را باز کرد. آتشی از آن بیرون آمد و به آسمان زبانه کشید، من بسیار ترسیدم و گمان کردم اکنون این آتش مرا در بر میگیرد. | جبرئیل به او گفت: «مالک! جهنّم را به محمّد (صلّیالله علیه واله وسلّم) نشان بده». او پوشش جهنّم را برداشت و دری از درهای آن را باز کرد. آتشی از آن بیرون آمد و به آسمان زبانه کشید، من بسیار ترسیدم و گمان کردم اکنون این آتش مرا در بر میگیرد. | ||
گفتم: «ای جبرئیل! به او بگو پوشش آتش را بر روی آن بیندازد» و جبرئیل چنین کرد و مالک به آتش گفت: «برگرد» و آتش بهجای خود برگشت. | گفتم: «ای جبرئیل! به او بگو پوشش آتش را بر روی آن بیندازد» و جبرئیل چنین کرد و مالک به آتش گفت: «برگرد» و آتش بهجای خود برگشت. | ||
جلوتر رفتم، مردی بزرگ و درشتهیکل و گندمگون دیدم، پرسیدم: «ای جبرئیل! این کیست»؟ گفت: «پدرت، آدم (علیهالسلام) است». | |||
ناگهان نسل و ذرّیّهاش به او نشان داده شد و میفرمود: «روحی پاک و عطری خوشبو از کالبدی پاک»، سپس پیامبر (صلّیالله علیه واله وسلّم) سورهی مطفّفین را از تلاوت کرد؛ چنان نیست که آنها [دربارهی معاد] میپندارند، بلکه نامهی اعمال نیکان در «علیّین» است! و تو چه میدانی «علیّین» چیست! نامهای است رقمخورده و سرنوشتی قطعی است<ref>(مطففین/۲۰۱۸).</ref>، پس به همدیگر سلام داده و برای هم طلب مغفرت نمودیم. | ناگهان نسل و ذرّیّهاش به او نشان داده شد و میفرمود: «روحی پاک و عطری خوشبو از کالبدی پاک»، سپس پیامبر (صلّیالله علیه واله وسلّم) سورهی مطفّفین را از تلاوت کرد؛ چنان نیست که آنها [دربارهی معاد] میپندارند، بلکه نامهی اعمال نیکان در «علیّین» است! و تو چه میدانی «علیّین» چیست! نامهای است رقمخورده و سرنوشتی قطعی است<ref>(مطففین/۲۰۱۸).</ref>، پس به همدیگر سلام داده و برای هم طلب مغفرت نمودیم. | ||
آدم (علیهالسلام) گفت: «خوش آمدی ای پسر صالح و پیامبر صالح و شایسته! که در زمان نیک و صالح مبعوث شدهای». | آدم (علیهالسلام) گفت: «خوش آمدی ای پسر صالح و پیامبر صالح و شایسته! که در زمان نیک و صالح مبعوث شدهای». | ||
خط ۳۱۶: | خط ۳۱۶: | ||
پرسیدم: «آیا روح هرکس که تابهحال مُرده و یا بعدازاین خواهد مرد، تو قبض میکنی»؟ گفت: «آری»! | پرسیدم: «آیا روح هرکس که تابهحال مُرده و یا بعدازاین خواهد مرد، تو قبض میکنی»؟ گفت: «آری»! | ||
پرسیدم: «هر کجا باشند آنها را میبینی و خودت مشاهده میکنی»؟ گفت: «آری»! ملکالموت گفت: «همهٔ دنیا که خدا آن را برای من مسخّر کرده و مرا بر آن مسلّط داشته، همانند درهمی در دست شخصی است که هرگونه بخواهد آن را میچرخاند، هر روز پنج بار بر هر خانهای سر میزنم و هرگاه صاحبان عزایی بر مردهی خود بگریند به آنها میگویم: برای او گریه نکنید، من بارهاوبارها سراغ شما خواهم آمد تا هیچیک از شما باقی نماند». | پرسیدم: «هر کجا باشند آنها را میبینی و خودت مشاهده میکنی»؟ گفت: «آری»! ملکالموت گفت: «همهٔ دنیا که خدا آن را برای من مسخّر کرده و مرا بر آن مسلّط داشته، همانند درهمی در دست شخصی است که هرگونه بخواهد آن را میچرخاند، هر روز پنج بار بر هر خانهای سر میزنم و هرگاه صاحبان عزایی بر مردهی خود بگریند به آنها میگویم: برای او گریه نکنید، من بارهاوبارها سراغ شما خواهم آمد تا هیچیک از شما باقی نماند». | ||
رسول خدا (صلّیالله علیه واله وسلّم) فرمود: «مرگ، بلایی برتر از همهٔ بلاها است، ای جبرئیل»! | |||
جبرئیل گفت: «آنچه بعد از مرگ وجود دارد خیلی بیشتر از مرگ سخت و ناگوار است». | جبرئیل گفت: «آنچه بعد از مرگ وجود دارد خیلی بیشتر از مرگ سخت و ناگوار است». | ||
پیامبر (صلّیالله علیه واله وسلّم) فرمود: «سپس جلوتر رفتیم و گروهی را دیدیم که در برابر آنها سفرههایی انداخته شده و در آن گوشت پاک و گوشت کثیف و ناپاک قرار داشت و آنها گوشت پاک را رها کرده، از غذای ناپاک میخوردند». پرسیدم: «اینها کیستند»؟ | پیامبر (صلّیالله علیه واله وسلّم) فرمود: «سپس جلوتر رفتیم و گروهی را دیدیم که در برابر آنها سفرههایی انداخته شده و در آن گوشت پاک و گوشت کثیف و ناپاک قرار داشت و آنها گوشت پاک را رها کرده، از غذای ناپاک میخوردند». پرسیدم: «اینها کیستند»؟ | ||
خط ۳۳۲: | خط ۳۳۲: | ||
پس به آسمان دوّم بالا رفتیم، دو مرد کاملاً شبیه یکدیگر دیدم، از جبرئیل پرسیدم: «اینها کیستند»؟ گفت: «دو پسرخاله، عیسی و یحیی (علیهماالسلام)». به آن دو سلام کردم، پاسخ مرا دادند و برای هم طلب مغفرت نمودیم، گفتند: «خوش آمدی ای برادر و پیامبر صالح! | پس به آسمان دوّم بالا رفتیم، دو مرد کاملاً شبیه یکدیگر دیدم، از جبرئیل پرسیدم: «اینها کیستند»؟ گفت: «دو پسرخاله، عیسی و یحیی (علیهماالسلام)». به آن دو سلام کردم، پاسخ مرا دادند و برای هم طلب مغفرت نمودیم، گفتند: «خوش آمدی ای برادر و پیامبر صالح! | ||
در آنجا هم فرشتگانی را دیدم همانند آنان که در آسمان اوّل دیده بودم، همه در حال حمد و ثنای خداوند، هریک با صدایی متفاوت از صدای دیگران و خداوند آنها را همانگونه که اراده کرده بود، خلق نموده بود». | |||
سپس به آسمان سوّم صعود کردیم، مردی را دیدم که از شدّت زیبایی نسبت به دیگران، چون ماه بدر بود در میان ستارگان، از جبرئیل دربارهی او پرسیدم، گفت: «او برادرت؛ یوسف (علیهالسلام) است». به او سلام دادم، پاسخ مرا داد و برای هم طلب مغفرت نمودیم. گفت: «خوش آمدی، ای برادر و پیامبر صالح که در زمانی نیک و صالح مبعوث شدی». در آنجا هم همانند آسمان اوّل و دوّم ملائکه را در حال خضوع و خشوع دیدم، جبرئیل سخنانی را که دربارهی من به آنها گفته بود به این ملائکه هم گفت و اینها هم همان کاری را کردند که ملائکهی پیشین انجام داده بودند. | سپس به آسمان سوّم صعود کردیم، مردی را دیدم که از شدّت زیبایی نسبت به دیگران، چون ماه بدر بود در میان ستارگان، از جبرئیل دربارهی او پرسیدم، گفت: «او برادرت؛ یوسف (علیهالسلام) است». به او سلام دادم، پاسخ مرا داد و برای هم طلب مغفرت نمودیم. گفت: «خوش آمدی، ای برادر و پیامبر صالح که در زمانی نیک و صالح مبعوث شدی». در آنجا هم همانند آسمان اوّل و دوّم ملائکه را در حال خضوع و خشوع دیدم، جبرئیل سخنانی را که دربارهی من به آنها گفته بود به این ملائکه هم گفت و اینها هم همان کاری را کردند که ملائکهی پیشین انجام داده بودند. | ||
سپس به آسمان چهارم بالا رفتیم، در آنجا مردی را دیدم، از جبرئیل دربارهی او پرسیدم، گفت: «این ادریس (علیهالسلام) است که خداوند به او مقام و مرتبهی عالی و رفیع عطا کرده است». به همدیگر سلام کرده و برای هم طلب مغفرت نمودیم، در آنجا هم مانند طبقات پیشین آسمان، ملائکه را در حال خضوع و خشوع و عبادت دیدم که به من و امّتم بشارت خیر دادند. سپس ملکی را دیدم که بر تختی نشسته و هفتاد هزار ملک روبهروی او هستند و هر ملکی هم هفتاد هزار ملک تحت امر دارد، پس در دل رسول خدا (صلّیالله علیه واله وسلّم) چنین افتاد که این فرشته باید همان باشد، پس جبرئیل بر آن ملک فریادی کشید و گفت: «برخیز! و او تا روز قیامت ایستاده خواهد بود». | سپس به آسمان چهارم بالا رفتیم، در آنجا مردی را دیدم، از جبرئیل دربارهی او پرسیدم، گفت: «این ادریس (علیهالسلام) است که خداوند به او مقام و مرتبهی عالی و رفیع عطا کرده است». به همدیگر سلام کرده و برای هم طلب مغفرت نمودیم، در آنجا هم مانند طبقات پیشین آسمان، ملائکه را در حال خضوع و خشوع و عبادت دیدم که به من و امّتم بشارت خیر دادند. سپس ملکی را دیدم که بر تختی نشسته و هفتاد هزار ملک روبهروی او هستند و هر ملکی هم هفتاد هزار ملک تحت امر دارد، پس در دل رسول خدا (صلّیالله علیه واله وسلّم) چنین افتاد که این فرشته باید همان باشد، پس جبرئیل بر آن ملک فریادی کشید و گفت: «برخیز! و او تا روز قیامت ایستاده خواهد بود». | ||
خط ۳۴۵: | خط ۳۴۵: | ||
سپس دو نهر برایم آشکار شد، یکی به نام کوثر و دیگری رحمت، من از آب کوثر نوشیدم و در نهر رحمت غسل کردم، | سپس دو نهر برایم آشکار شد، یکی به نام کوثر و دیگری رحمت، من از آب کوثر نوشیدم و در نهر رحمت غسل کردم، | ||
سپس آن نهرها مطیع من شدند تا اینکه وارد بهشت شدم. در ساحل و کنارههای آن رودها در بهشت، خانههای من و همسران من بود خاک آنجا همچون مشک خوشبو بود. یک حوری را دیدم که در نهرهای بهشتی شنا میکرد، از او پرسیدم: «برای چه کسی خلق شدهای»؟<br> | سپس آن نهرها مطیع من شدند تا اینکه وارد بهشت شدم. در ساحل و کنارههای آن رودها در بهشت، خانههای من و همسران من بود خاک آنجا همچون مشک خوشبو بود. یک حوری را دیدم که در نهرهای بهشتی شنا میکرد، از او پرسیدم: «برای چه کسی خلق شدهای»؟<br> | ||
گفت: «برای زیدبنحارثه» و صبحگاهان، من به زید مژده و بشارت او را دادم. [در آنجا] پرندگانی همانند شتران خراسان و انارهایی مانند دلوهای بزرگ آویخته از درختان [وجود داشت] و نیز در آنجا درختی دیدم که اگر پرندهای هفتصد سال به دور تنهی آن پرواز میکرد، باز به نقطهی شروع نمیرسید، در هر منزلی در بهشت شاخهای از این درخت وجود داشت. از جبرئیل پرسیدم: «این چیست»؟ گفت: «این درخت طوبی است که خداوند فرمود: پاکیزهترین [زندگی] نصیبشان است و بهترین سرانجامها!<ref>(رعد/۲۹.</ref> | |||
پیامبر (صلّیالله علیه واله وسلّم) فرمود: «وقتی وارد بهشت شدم، به خود آمدم و از جبرئیل دربارهی آن دریاها و بزرگی و خلقتِ شگفتانگیز آنها پرسیدم»، گفت: «آنها سراپردههای حجابیاند که خداوند به آن خود را میپوشاند، اگر آن حجابها نبود، نور عرش الهی همه چیز را نابود میکرد». | |||
به سدرة المنتهی رسیدم، هر برگی از آن بر امّتی سایه انداخته بود، نسبت به آن، آنگونه بودم که خدا میفرماید: فاصلهی او [با پیامبر] بهاندازه فاصلهی دو کمان یا کمتر<ref>(نجم/۹</ref> خداوند مرا صدا کرد که؛ پیامبر، به آنچه از سوی پروردگارش بر او نازل شده، ایمان آورده است<ref>(بقره/۲۸۵)</ref> و از جانب خود و امت خود پاسخ دادم: و همهٔ مؤمنان [نیز]، به خدا و فرشتگان او و کتابها و فرستادگانش، ایمان آوردهاند [و میگویند]: ما در میان هیچیک از پیامبران او، فرق نمیگذاریم [و به همه ایمان داریم]». | به سدرة المنتهی رسیدم، هر برگی از آن بر امّتی سایه انداخته بود، نسبت به آن، آنگونه بودم که خدا میفرماید: فاصلهی او [با پیامبر] بهاندازه فاصلهی دو کمان یا کمتر<ref>(نجم/۹</ref> خداوند مرا صدا کرد که؛ پیامبر، به آنچه از سوی پروردگارش بر او نازل شده، ایمان آورده است<ref>(بقره/۲۸۵)</ref> و از جانب خود و امت خود پاسخ دادم: و همهٔ مؤمنان [نیز]، به خدا و فرشتگان او و کتابها و فرستادگانش، ایمان آوردهاند [و میگویند]: ما در میان هیچیک از پیامبران او، فرق نمیگذاریم [و به همه ایمان داریم]». | ||
و من گفتم: «ما شنیدیم و اطاعت کردیم. پروردگارا! [انتظارِ] آمرزش تو را [داریم] و بازگشت [ما] بهسوی توست»<ref>(بقره/۲۸۵)».</ref>. | و من گفتم: «ما شنیدیم و اطاعت کردیم. پروردگارا! [انتظارِ] آمرزش تو را [داریم] و بازگشت [ما] بهسوی توست»<ref>(بقره/۲۸۵)».</ref>. |