بحث کاربر:Mahdi/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

جز (جایگزینی متن - 'علاقه مند' به 'علاقه‌مند')
خط ۱٬۸۵۴: خط ۱٬۸۵۴:


گروه پاسخ به شبهات
گروه پاسخ به شبهات
== حدیث یوم‌الدار  ==
حدیث یوم‌الدار
بعد از نزول آیه انذار رسول خدا (صلی‌الله علیه واله وسلّم) مجلسی فراهم نمود و نزول آیه را با رجال عشیره خود مطرح نمود محتوای این واقعه که اولین جلسه رسمی بعد از دوره سه‌ساله دعوت پنهان ایشان به اسلام بود بسیار مهم و جالب است. وقایع این جلسه که در همان روزهای نخستین آغاز تبلیغ عمومی پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) بوده به واقعه «یوم‌الدار» واقعه انذار عشیره اقربین و نیز یوم الانذار معروف است.
واقعه یوم‌الدار چیست؟
«لمّا نزلت هذه الآية على رسول اللَّه صلى الله عليه و سلم: (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ‏) دعاني رسول اللَّه صلى الله عليه و سلم فقال: يا عليُّ، إنَّ اللَّه أمرني أنْ أنذر عشيرتي الأقربين، فضِقْتُ بذلك ذَرعاً، و عرفت أنّي متى أُبادئهم بهذا الأمر أرَ منهم ما أكره، فَصَمَتُّ عليه حتى جاء جبريل فقال: يا محمد إنّك إلّا تفعلْ ما تُؤمرُ به يُعذِّبك ربُّك. فاصنع لنا صاعاً من طعام و اجعل عليه رِجْل شاة و املأ لنا عُسّا من لبن ثمّ اجمع لي بني عبد المطّلب حتى أكلِّمهم و أبلِّغهم ما أُمِرت به.
ففعلتُ ما أمرني به ثمّ دعوتهم له و هم يومئذٍ أربعون رجلًا يزيدون رجلًا أو ينقصونه، فيهم أعمامه أبو طالب و حمزة و العبّاس و أبو لهب ... فلمّا اجتمعوا إليه دعاني بالطعام الذي صنعت لهم فجئت به، فلمّا وضعته تناول رسول اللَّه صلى الله عليه و سلم حِذْيةً من اللحم فشقّها بأسنانه ثمّ ألقاها في نواحي الصُّحفَة ثمّ قال: خذوابسم اللَّه. فأكل القوم حتى ما لهم بشي‏ء حاجة و ما أرى إلّا موضع أيديهم، و ايمُ اللَّه الذي نفس عليّ بيده و إن كان الرجل الواحد منهم لَيأكلُ ما قدّمتُ لجميعهم، ثمّ قال: اسقِ القوم. فجئتهم بذلك العُسِّ فشربوا حتى رووا منه جميعاً، و ايمُ اللَّه إن كان الرجل الواحد منهم لَيَشرَبُ مثله، فلمّا أراد رسول اللَّه صلى الله عليه و سلم أن يكلّمهم بَدَرهُ أبو لهب إلى الكلام، فقال:
لَقِدْماً سحركم صاحبُكم. فتفرّق القوم و لم يكلِّمهم رسول اللَّه صلى الله عليه و سلم فقال: الغد يا عليُّ؛ إنَّ هذا الرجل سبقني إلى ما قد سمعت من القول فتفرّق القوم قبل أن أُكلِّمهم، فعُدْ لنا
الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، ج‏2، ص: 395
من الطعام بمثل ما صنعت ثمّ اجمعهم إليَّ.
قال: ففعلت ثمّ جمعتهم ثمّ دعاني بالطعام فقرَّبته لهم، ففعل كما فعل بالأمس، فأكلوا حتى ما لهم بشي‏ء حاجة. ثمّ قال: اسقهم، فجئتهم بذلك العُسّ فشربوا حتى روُوا منه جميعاً.
ثمّ تكلّم رسول اللَّه صلى الله عليه و سلم فقال: يا بني عبد المطّلب، إنّي و اللَّه ما أعلم شابّا في العرب جاء قومه بأفضل ممّا قد جئتكم به، إنّي قد جئتكم بخير الدنيا و الآخرة، و قد أمرني اللَّه تعالى أن أدعوَكم إليه، فأيُّكم يوازرُني على هذا الأمر على أن يكون أخي و وصيِّي و خليفتي فيكم؟
قال: فأحجم القوم عنها جميعاً و قلت- و إنّي لأحدثهم سنّا، و أرمصهم عيناً، و أعظمهم بطناً، و أحمشهم ساقاً-: أنا يا نبيَّ اللَّه أكون وزيرك عليه. فأخذ برقبتي ثمّ قال: إنَّ هذا أخي و وصيِّي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و أطيعوا.
قال: فقام القوم يضحكون و يقولون لأبي طالب: قد أمرك أن تسمع لابنك و تطيع». الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، ج‏2، صص 394 و395.
چون اين آيه نازل شد: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ، رسول خدا (صلی‌الله علیه واله وسلّم)مرا خواست و فرمود: اى على! همانا خداوند مرا فرمان داده تا قوم نزديكم را بيم دهم، ولى ازاین‌جهت در مضيقه‌ام و مى‌دانم اگر شروع به دعوت از آن‌ها كنم چيزى مشاهده مى‌كنم كه كراهت دارم. من سكوت اختيار كردم تا اين‌كه جبرئيل نزد من آمد و فرمود: اى محمّد! اگر آنچه را فرمان داده شده‌اى انجام ندهى پروردگارت تو را عذاب خواهد كرد. پس يك من گندم آمده كن و نان بپز و يك ران گوسفند نيز خريدارى كن، و نيز از شير شربتى فراهم آور، و بنى عبدالمطلب را جمع كن تا آنان را آگاه كرده و دستورى كه به من داده شده را ابلاغ نمايم.
حضرت على (عليه السّلام) مى‌فرمايد: من آنچه را كه حضرت دستور داده بود فراهم كردم، سپس آنان را براى غذا دعوت نمود كه جمعيت آن‌ها چهل نفر يا كمتر يا بيشتر بود، و در ميان آنان عموهاى پيامبر از ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب بودند. چون همگى براى غذا جمع شدند حضرت آن‌ها را به غذايى كه فراهم كرده بودم، دعوت كرد و ما غذا را حاضر كرديم. چون آن را بر زمين گذاشتيم، حضرت تكه گوشتى را برداشت و با دندان‌هاى خود دو نيم كرد و سپس آن را در ميان طبق گذاشت و فرمود: با نام خدا شروع كنيد. همگى از آن غذا خورده و سير شدند در حالى كه تنها آثار دست‌هاى آن‌ها بر غذا بود و از غذا چيزى كاسته نشده بود. و قسم به كسى كه جان على به دست اوست اگر يك نفر آن‌ها به مقدار تمام غذاها مى‌خورد باز براى همه فراهم بود.
سپس حضرت فرمود: آنان را سيراب نما. من كاسه را برداشته و به آنان دادم و همگى از آن آشاميده و سيراب شدند. به خدا سوگند! كه اگر هريك از آنان مى‌خواست همۀ شربت را بخورد امكان داشت. چون رسول خدا (صلی‌الله علیه واله وسلّم)خواست براى آنان سخن بگويد ابولهب ابتدا به صحبت كرد و گفت: سحر صاحب شما، شما را تأثير كرده است. آنان متفرق شدند و لذا پيامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) نتوانست با آنان سخن بگويد.
روز بعد پيامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم)فرمود: اى على! همانا اين مرد مرا سبقت گرفت به آنچه كه شنيدى و قوم مرا متفرق كرد قبل از آن‌كه من با آنان سخن بگويم. تو همانند سابق طعامى آماده ساز و دوباره آن‌ها را براى من جمع كن.
حضرت على (عليه السّلام)مى‌فرمايد: من برخاستم و آنان را براى حضرت جمع كردم.
پيامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم)طعام را خواست و من براى قوم آماده ساختم و پيامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم)همان كارى را كه روز قبل انجام داده بود انجام داد، سپس فرمود: آن‌ها را سيراب كن. من ظرف شربت را آورده و به آنان دادم و همگى از آن خورده و سيراب شدند. آنگاه رسول خدا (صلی‌الله علیه واله وسلّم)به سخن درآمد و فرمود: اى بنى عبدالمطلب! همانا به خدا سوگند! من در ميان عرب جوانى را سراغ ندارم كه براى قومش چيزى بهتر از آنچه من آورده‌ام آورده باشد، همانا من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده‌ام، و خداى تبارك و تعالى مرا دستور داده تا شما را به آن دعوت كنم، پس كدامين نفر از شماست كه مرا بر اين امر كمك كند تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟
همگى سرهايشان را به زير انداخته و سكوت كردند، ولى من...به حضرت عرض كردم:
من اى پيامبر خدا وزير تو خواهم بود. حضرت گردن مرا گرفته و سپس فرمود: اين برادر و وصى و جانشين من در ميان شماست، پس به دستوراتش گوش فراداده و او را اطاعت كنيد.
آن قوم برخاسته و شروع به خنده كردند و به ابوطالب مى‌گفتند: او تو را دستور داده تا سخن فرزندت را گوش فراداده و اطاعت كنى.» رضوانی، علی‌اصغر، نگرشی نو به غدیر، عطر عترت - قم - ایران1389 هجری شمسی صص 300به بعد و نیز ». علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین (علیه السلام)، محقق و مصحح: درگاهی، حسین، ص 40 - 42، وزارت ارشاد، تهران، چاپ اول، 1411ق.
حدیث یوم‌الدار در اثار و منابع اسلامی
کتب زیادی از علمای اسلام این حدیث را نقل کرده اند که به برخی از انان اشاره می شود:
حدیث یوم‌الدار در منابع مکتب اهل بیت
این روایت با کمی اختلاف در الفاظ در منابع دیگر نیز نقل شده است:
• قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، محقق و مصحح: موسوی جزائری، سید طیب، ‏ ج ‏2، ص 124، دار الکتاب، قم، چاپ سوم، 1404ق؛
• طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، تحقیق: ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 2، ص 319 – 321، دار التراث، بیروت، چاپ دوم، 1387ق.
•   بحار الأنوار ج۱۸ ص۱۶۳و ج۳۸ ص۱۴۴؛
• بهجة النظر ج۱ ص۵۱؛
• تفسیر البرهان ج۴ ص۱۸۹؛
• تفسير فرات الکوفي , جلد۱ , صفحه۳۰۱ ؛
• تفسير كنز الدقائق ج۹ ص۵۱۲؛
• شواهد التنزيل ج۱ ص۵۴۲؛
• العمدة ج۱ ص۷۶؛
حدیث یوم‌الدار در منابع اهل سنت
• أنيس الساري (تخريج أحاديث فتح الباري) (البصارة، نبيل) ، جلد : 7 ، صفحه : 4584
• بيان المعاني (آل غازي، عبد القادر بن ملّا حويش) ، جلد : 2 ، صفحه : 301
• تاريخ الطبري: ج 2 ص 321 ط دار المعارف بمصر؛
• تاريخ دمشق (ابن عساكر، أبو القاسم) ، جلد : 42 ، صفحه : 49
• تاريخ دمشق، ج 1، رقم 133-138؛
• ترجمة الإمام علي بن أبي طالب من تاريخ دمشق لابن عساكر الشافعي: ج 1 ص 86 ح 139 و 140 و 141 ط 1 بيروت و ص 99 ح 137 و 138 و 139 ط 2 بيروت؛
• تفسير ابن كثير، ج 3، ص 363؛
• تفسير الخازن لعلاء الدين الشافعي: ج 3 ص 371 ط مصر؛
• تفسير الطبري: ج 19 ص 121 ط 2 مصطفى الحلبي، و لكن المؤلف أو الطابع حرّف آخر الحديث فحذف قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم:« إن هذا أخي و وصيي و خليفتي فيكم» و ذكر بدله« إن هذا أخي و كذا و كذا!!» مع أنه ذكر الحديث بتمامه في تاريخه: ج 2 ص 319 ط دار المعارف بمصر؛
• التفسير المنبر لمعالم التنزيل للجاوي: ج 2 ص 118 ط 3 مصطفى الحلبي؛
• جنايات على الإسلام 1-( حياة محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) لمحمد حسين هيكل: ص 104 الطبعة الأولى سنة 1354 ه و في الطبعة الثانية و ما بعدها من طبعات الكتاب حذف من الحديث قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم:« و أن يكون أخي، و وصيي و خليفتي فيكم؟!!» و أكبر شاهد مراجعة الطبعة الأولى و الطبعات الأخرى و مراجعة الجريدة؛
• خصائص أمير المؤمنين للنسائي الشافعي: ص 86 ط الحيدرية و ص 30 ط بيروت؛
• السيرة الحلبية للحلبي الشافعي: ج 1 ص 286 ط البهية بمصر؛
• شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج 13 ص 210 و 244 و صححه ط مصر بتحقيق محمد أبو الفضل؛
• شواهد التنزيل للحسكاني: ج 1 ص 371، ص 420 ح 514 و 580 ط بيروت؛
• فراجع تاريخ الطبري: ج 2 ص 319- 321 ط دار المعارف بمصر؛
• فرائد السمطين: ج 1 ص 86؛
• الكامل في التاريخ لابن الأثير الشافعي: ج 2 ص 62 و 63 ط دار صادر في بيروت؛
• كفاية الطالب للكنجي الشافعي: ص 205 ط الحيدرية و ص 89 ط الغري؛
• كنز العمال: ج 15 ص 115 ح 334 ط 2 بحيدرآباد؛
• مجمع الزوائد: ج 8 ص 302 و ج 9 ص 113 ط القدسي؛
• مراح لبيد لكشف معنى القرآن المجيد (نووي الجاوي، محمد بن عمر) ، جلد : 2 ، صفحه : 162
• مسند أحمد بن حنبل: ج 1 ص 111 ح 88 بسند حسن، و ج 1 ص 159 ح 1375 بسند صحيح ط دار المعارف بمصر؛
• منتخب كنز العمال بهامش مسند أحمد: ج 5 ص 41 و 42 ط الميمنية بمصر؛
• نظم درر السمطين للزرندي الحنفي: ص 83 ط القضاء.
سند روایت
سند حدیث یوم‌الدار در کتاب شریف الغدیر
مرحوم علامه امینی در کتاب الغدیر به صورت مفصل به حدیث یوم‌الدار پرداخته اند . ایشان می فرماید «أخرجه غير واحد من الأئمّة و حفّاظ الحديث من الفريقين في الصحاح و المسانيد، و مرَّ عليه آخرون منهم ممّن يُعتدّ بقوله و تفكيره مخبتين له من دون أيِّ غمزٍ في الإسناد أو توقّف في متنه. و تلقّاه المؤرِّخون من الأمّة الإسلاميّة و غيرها بالقبول، و أُرسِل في صحيفة التاريخ إرسال المُسَلَّم، و جاء منظوماً في أسلاك الشعر و القريض، و سيوافيك في شعر الناشئ الصغير المتوفّى (365) و غيره.» الغدیر، علامه امینی، ج2، ص 393، ط: مرکز الغدیر.
مرحوم علامه امینی در اغدیر به نقل های متعدد حدیث می پردازد و پس از نقل طبری، هفت صورت از این روایت را نقل می فرماید که برای فهم وثاقت روایت، لازم است به آنها مراجعه شود:  الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، ج‏2، ص: 394
مرحوم علامه در ادامه جریانی که برخی به صورت مغرضانه بر حدیث وارد کرده را نقل می فرماید. الغدير في الكتاب و السنة و الأدب ؛ ج‏2 ؛ ص406
سند حدیث یوم‌الدار در کتاب شریف المراجعات
صاحب المراجعات می نویسد من اگر اين حديث را صحيح و معتبر، از طريق اهل تسنن، نمى‏دانستم، آن را در اينجا نمى‏آوردم. علاوه بر آن، ابن جرير و امام ابو جعفر اسكافى صحت آن را مسلّم دانسته‏اند  و عده‏اى از اعلام محققان آن را صحيح شمرده‏اند. در صحت آن همين بس كه اين حديث از طريق همان افرادى كه نويسندگان صحاح ستّه، با كمال آرامش به آنها احتجاج مى‏كنند و به رواياتشان استدلال مى‏نمايند نقل شده است. هركدام از افراد سلسله بدون گفت‏وگو از رجال كتب صحاح  و حجت مى‏باشند. و قيسرانى آنان را در كتاب خود الجمع بين رجال الصحيحين آورده است. بنابراين راهى جز تأييد به صحت حديث وجود ندارد. علاوه بر آن، اين حديث طرق ديگرى نيز دارد كه يكديگر را تأييد مى‏كنند. المراجعات رهبرى امام على(ع)در قرآن و سنت، ص: 212
صاحب المراجعات می گوید به اين حديث در صفحه 111، جزء اول مسند احمد، مراجعه كردم و رجال سند آن را بررسى نمودم، همه را موثق، اثبات و حجت يافتم. سپس ساير طرق آن را جست‏وجو نمودم، آنها را متضافر و يارى‏كننده هم ديدم كه بعضى بعض ديگر را تأييد مى‏نمود و لذا به ثبوت آن و رسيدنش از ناحيه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ايمان آوردم. المراجعات رهبرى امام على(ع)در قرآن و سنت، ص: 215
برای بررسی تفصیلی این امر محققان محترم را به درسهای استاد علی ربانی گلپایگانی در مورد این روایت ارجاع می دهیم. https://www.eshia.ir/feqh/archive/text/rabani/morajeat/96/961124/
خلاصه رویکرد اهل سنت در نقل این واقعه:
بنای نویسندگان اهل سنت بر این است که خدا و رسول خدا در باره رهبری جامعه اسلامی بعد از پیامبر، سخنی نگفته اند و آن را به اختیار امت واگذارده اند لذا عموما آیات و روایاتی که در این زمینه است را کتمان یا توجیه می کنند.
از این رو مفسران و عالمان اهل سنت ذیل آیه "و انذر عشیرتک الاقربین" یا اصلا این روایت را نقل نکرده اند و یا به نقل روایتی پرداخته اند که بر دعوت عمومی دلالت دارد : ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج 19، ص 205 و ... .
تفاسیری هم که این حدیث را نقل کرده اند:
اولا در معرفی حدیث عباراتی آورده اند که اعتبار آن را خدشه دار سازد مثلا ابن کثیر در تفسیر خود به هنگام نقل این حدیث می نویسد: "طريق أخرى أغرب و أبسط من هذا السياق بزيادات أخر" طریق دیگری که غریب تر و مفصل تر از نقل قبل می باشد.
ثانیا یا به گونه ای سند آن را تضعیف می کنند مثل این عبارت: تفرد بهذا السياق عبد الغفار بن القاسم أبي مريم، و هو متروك كذاب شيعي، اتهمه علي بن المديني و غيره بوضع الحديث، و ضعفه الأئمة رحمهم اللّه. این تفصیل را فقط عبد الغفار بن قاسم ابی مریم نقل کرده و او هم دروغگویی شیعی بوده که روایاتش مورد توجه نیست. ابن مدینی و دیگران او را متهم می دانستند و امامان رجال او را تضعیف کرده اند
ثالثا بسیار مختصر نقل میکنند تا دلالتش بر امامت واضح نباشد مثل ابن کثیر الدمشقى که در نقل این داستان کوتاهی کرده و آنجا که به بیان خلافت و وصایت علی (علیه السلام) می‌پردازد با عبارت «کذا و کذا» از نقل آن خودداری کرده‌اند. ابن کثیر الدمشقى، أبو الفداء اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج ‏3، ص 39 - 40، بیروت، دار الفکر، 1407ق.
رابعا برخی دیگر مثل مقریزی روایت را ناقص بیان میکنند. مقریزی، تقی الدین‏، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع‏، تحقیق: نمیسی، محمد عبد الحمید، ج‏ 5، ص 176 – 177، دار الکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1420ق.
رابعا دلالتش را مخدوش می سازند. مثلا در توجیه "وصیی و خلیفتی" می نویسد: و معنى سؤاله (صلی‌الله علیه واله وسلّم) لأعمامه و أولادهم أن يقضوا عنه دينه و يخلفوه في أهله، يعني إن قتل في سبيل اللّه، كأنه خشي إذا قام بأعباء الإنذار أن يقتل.(2) ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الکتب العلمیه ، 1419 ق ، ص 150-154. معنای این تقاضا این است که او ادا کننده دیون وی خواهد بود و در بین خانواده اش جانشین وی می گردد. گویا می ترسیده و احتمال می داده توسط دشمنان کشته شود و خواسته اگر کشته شد دینی به عهده اش نماند و خانواده اش بی سرپرست نشوند.
طبری هم که امام المفسرین خوانده می شود در تفسیر خود بعد از نقل کامل حدیث به کلام پیامبر که می رسد، می نویسد:
فأيكم يؤازرني على هذا الأمر على أن يكون أخي و كذا و كذا؟ قال: فأحجم القوم عنها جميعا و قلت- و إني لأحدثهم سنا، و أرمصهم عينا، و أعظمهم بطنا، و أحمشهم ساقا-: أنا يا نبي اللّه أكون وزيرك عليه، فأخذ برقبتي ثم قال «إن هذا أخي، و كذا و كذا، فاسمعوا له و أطيعوا» قال: فقام القوم يضحكون و يقولون لأبي طالب: قد أمرك أن تسمع لابنك و تطيع.(3) ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الکتب العلمیه ، 1419 ق ، ص 150-154. به نقل از تفسیر طبری. کدامین شما مرا بر این رسالت یاور می شود تا برادر و ... برای من باشد. همه از او روگرداندند و من که از همه کوچکتر بودم عرض کردم شما را یاری خواهم کرد. پس حضرت گردنم را گرفت و فرمود: این برادر من و ... است سخنش را بشونید و اطاعت کنید. پس قوم با خنده و به مسخره به پدرم می گفتند: محمد تو را به اطاعت از پسرت امر کرده است.
البته طبری که در تفسیر خود در این حدیث تصرف های نابجایی کرده بود، در تاریخ آن را تقریبا کامل و به خوبی ذکر کرده است. طبری، تاریخ طبری، بیروت، اعلمی، ج 2 ، ص 62 - 63.
دیگران هم کم و بیش چنین تصرفاتی به هنگام نقل این حدیث دارند از این رو کم می یابی عالم، مفسر یا مورخی که حدیث را به تمامی بدون دخل و تصرف نقل کرده باشد و باید مجموعه نقل ها را جمع کنی تا به کل حقیقت از خلال آن دست یابی.
در کتب حدیث و تاریخ هم همین دخل و تصرف ها کم و بیش وجود دارد.
بررسی رفتار عالمان اهل سنت با این روایت در برخی کتب انجام شده است:
• الغدير في الكتاب و السنة و الأدب ؛ ج‏2 ؛ ص406
• جعفر سبحانی، رسائل و مقالات‏، قم، مؤسسه الامام الصادق (علیه السلام)، ج 3، ص 561-564.
• سید مرتضی عسکری، نقش ائمه در احياى دين‏، منیر، ج 1، ص 406-412.
• سید عبد الحسین شرف الدین ، المراجعات، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1384 ش، ص 192-201 (نامه 20 -24).
• برای بررسی تفصیلی این مسئله محققان محترم را به درسهای استاد علی ربانی گلپایگانی در مورد این روایت ارجاع می دهیم. https://www.eshia.ir/feqh/archive/text/rabani/morajeat/96/961124/
دلالت حدیث
دلالت حدیث بر امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) براساس نقل طبری و دیگران که در آن عبارت «خلیفتی من بعدی» آمده است، روشن است، زیرا اولا واژه خلیفه بر خلافت و امامت دلالت آشکار دارد، و ثانیا چون مقید به این نشده است که او جانشین پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) در چه چیزی و در میان چه کسانی است بر امامت و خلافت عامّه دلالت می‌کند.
در روایتِ اولِ احمد بن حنبل نیز واژه خلافت به کار رفته است، با این تفاوت که به خاندان پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) مقید شده است، (خلیفتی فی اهلی)، ولی این قید، مدلول حدیث را مقید نمی‌سازد، زیرا هر کس به منصوص بودن امامت علی (علیه السلام) در خاندان پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) معتقد بوده است، امامت او را برای دیگر مسلمانان نیز پذیرفته است، و این فرض از نظر همگان مردود است که علی (علیه السلام) تنها خلیفه پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) در خاندان او است، نه در میان دیگر مسلمانان ؛ مضافا بر اینکه با توجه به برتری بنی‌هاشم بر دیگر قبایل قریش هر گاه علی (علیه السلام) خلیفه پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) در میان بنی‌هاشم باشد، خلیفه او بر دیگر قبایل قریش نیز خواهد بود، و از طرفی، ابوبکر در سقیفه با استناد به حدیث نبوی «الأئمة من قریش» که او نقل کرد، دعوی انصار را در باب امامت رد کرد. بنابراین، قبول امامت علی (علیه السلام) در بنی‌هاشم مستلزم قبول امامت او در میان عموم مسلمانان است.
از این بیان، نادرستی سخن فیصل نور نویسنده وهّابی معاصر روشن شد که در نقد استدلال شیعیان به حدیث بدءالدعوة گفته است: «در بیشتر روایات، خلافت و وصایت در بنی‌عبدالمطلب است نه دیگران. حداقل این است که خطاب پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) متوجه آنان بوده است، و این بهترین گواه است بر اینکه بر فرض دلالت آنها بر وصایت علی (علیه السلام) به خاندان پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) اختصاص دارد و شامل عموم مردم نمی‌شود.» الإمامة والنص، ص402..
نادرستی این سخن از توضیحات پیشین به دست آمده و به تکرار، نیازی نیست.
در روایت نسائی، واژه وراثت آمده است. روشن است که مقصود از آن، وراثت مالی نیست، زیرا چنین وراثتی تابع احکام ارث در اسلام است، و خارج از آن قوانین نمی‌توان کسی را وارث دانست. [در وارثت مالی نیز با وجود عمو به پسر عمر ارثی نمی رسد] بنابراین، مقصود، امامت و رهبری امت اسلامی است. [و یا حداقل مراد وراثت در علم است و به این معنا است که مرجعیت علمی امیر المومنین (علیه السلام) را در مسائل روشن می کند]
فرخندگی یوم‌الدار به عنوان اولین اعلام جانشینی حضرت امام علی (علیه السلام)
امام علی (علیه السلام) جانشین پیامبر اسلام (صلی‌الله علیه واله وسلّم) بوده و این جانشینی ادله قرآنی و غیر قرآنی بسیاری دارد و پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) برای اولین بار در جلسه‌ عشیره اقربین که پیامبر آنها را به اسلام دعوت کرد، این جانشینی مطرح شده است.
اشکالات برخی از اهل سنت به این روایت و پاسخ آنها
برخی از اهل سنت خیلی تلاش کرده اند تا بر این روایت اشکالاتی را وارد کنند:
اشکال اول: عمومیت حدیث الدار
اینکه پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) خلافت و امامت را بر ایمان آوردن حاضران به اسلام و یاری دادن پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) منوط کرده باشد، پذیرفته نیست، زیرا همه مؤمنان از این ویژگی برخوردارند. مسلمانان به شهادتین اقرار کردند و با مال و جان خود پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) را یاری کردند، ولی این امر باعث آن نشد که آنان جانشین پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) و پیشوای امت اسلامی پس از او باشند.
مضافا بر اینکه بر اساس این حدیث اگر عموم حاضران در آن مجلس دعوت پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) را اجابت می‌کردند، جانشینی پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) برای آنان اثبات می‌شد. در آن صورت یا باید یکی از آنان بدون هیچ‌گونه مرجحی به جانشینی برگزیده شود و یا همه آنان دارای آن مقام باشند، هر دو فرض باطل است منهاج السنة، ج7، ص165-166؛ الامامة والنص،ص401.
پاسخ
1. ایمان آوردنی که در حدیث الدار شرط لازم و کافی خلافت و امامت به شمار آمده است، مربوط به نخستین مرحله دعوت آشکار پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) است و با ایمان به پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) در مرحله بعدی قابل مقایسه نیست.
2. می‌توان گفت پیامبر اکرم(صلی‌الله علیه واله وسلّم) می‌دانست که از حاضران در آن جلسه کسی غیر از علی (علیه السلام) دعوت او را اجابت نخواهد کرد، و جمع کردن آنان و ابلاغ مأموریت الهی خود به آنان چند فایده داشت:
الف) حجت الهی بر آنان تمام شد. اگر اشکال شود که با علم پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) به ایمان نیاوردن آنان، جمع‌کردن آنها و دعوت آنان به ایمان لغو بوده است. این اشکال درباره بعثت پیامبران نیز مطرح خواهد شد، زیرا به تصریح قرآن کریم اکثر مشرکان، دعوت پیامبران الهی را اجابت نمی‌کردند.: وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ.[: یوسف/103؛ ]وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يؤْمِنُونَ[: رعد/1؛ بل اکثرهم لایؤمنون: بقره/100 و آیات دیگر.بعثت پیامبران الهی فواید بسیاری داشت که اتمام‌حجت خداوند بر مکلّفان یکی از آنهاست: ﴿لِئَلَّا يكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ.: نساء /165.
ب) در آن واقعه، معجزه‌ای به دست پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) واقع شد، زیرا با غذای کمی که خوراک معمولی یک فرد بود، تعداد بسیاری را سیر کرد بدون آنکه چیزی از آن کاسته شود. این معجزه، نبوت پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) را برای حاضران در آن مجلس اثبات کرد، و نیز به عنوان یکی از معجزات پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) در تاریخ ثبت شد.
ج) خلافت و امامت حضرت علی (علیه السلام) در نخستین روزهای بعثت پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) بیان شد تا از آغاز، این حقیقت اعلان شود که امامت، عامل بقا و استمرار نبوت است.
از توضیحات یاد شده پاسخ این اشکال نیز روشن شد که اگر عموم حاضران در آن جلسه یا تعدادی از آنان دعوت پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) را می‌پذیرفتند، مقام امامت و خلافت برای آنان ثابت می‌شد. چنین فرضی قطعاً باطل است، و بطلان لازم، دلیل بر بطلان ملزوم است.
زیرا گفته می شود فرض یاد شده واقعیت پیدا نکرده است تا بر اساس آن در درستی حدیث، تردید شود و از طرفی، این احتمال نیز موجّه است که پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) از ایمان نیاوردن آنان غیر از حضرت علی (علیه السلام) آگاهی داشت. بنابراین، نه براساس آنچه واقع شده است و نه براساس احتمال، هیچ‌گونه اشکالی از این جهت مطرح نخواهد بود.
نکته: اساسا جریان هایی که برای حضرت امیر المومنین (علیه السلام) رخ می داند اموری بود که طرح آن را خدای متعال ریخته بود . مجری این طرح نیز پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) و دستیار ایشان حضرت جبرئیل (علیه السلام) است. مثلا در جریان خاتم بخشی امیرالمومنین (علیه السلام) صحنه ای رخ می دهد تا در تاریخ بماند . یا در همین حدیث یوم‌الدار معجزه طعام رخ داد تا این قضیه برجسته نقل شود . قصه غدیر با چه ظرایفی رخ داده است . به همین خاطر در روز قیامت جواب دادن مشکل می شود . پیامبر خدا (صلی‌الله علیه واله وسلّم) اگر فقط حدیث ثقلین را رو کند کار تمام است و همه باید جواب دهند . این روایت را پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) در چندین جا بیان فرموده است. متاسفانه برخی از کسانی که خباثت درونی دارند به فحاشی علیه علمای شیعه پرداخته است .
اشکال دوم: ایمان افرادی دیگر به پیامبر
عده‌ای از بنی‌هاشم مانند: حمزه، جعفر و عبیدة بن حارث نیز همانند علی (علیه السلام) به پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) ایمان آوردند. آنان از پیشتازان در پذیرش اسلام به شمار می‌روند و مقتضای حدیث یوم‌الدار این است که آنان نیز از مقام امامت و خلافت بهره‌مند باشند.[6]
پاسخ
این فرض، خارج از موضوع حدیث الدار است، زیرا مسئله امامت و خلافت در جلسه‌ای که پیامبراکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) برای نخستین بار، بنی‌هاشم را گرد آورد و نبوت خویش را برای آنان بیان کرد، مطرح شد، و به موارد دیگری که کسانی از بنی‌هاشم ایمان آوردند، مربوط نیست.
اشکال سوم: ایمان پیشین علی (علیه السلام)
پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) بنی‌عبدالمطلب را گرد آورد تا آنان را به آیین اسلام دعوت کند، و علی (علیه السلام) قبل از آن به پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) ایمان آورده بود. بنابراین، چرا او در آن جلسه اعلام کرد که آیین اسلام را می‌پذیرد و پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) را در راه اسلام یاری می‌دهد، مگر او قبلاً ایمان نیاورده بود؟الإمامة والنص، ص401.
پاسخ
نه دعوت مجدّد افراد به ایمان، اشکال عقلی یا شرعی دارد، و نه ایمان آوردن مجدّد و مکرّر؛ مضافا بر اینکه اعلان ایمان امیرالمؤمنین (علیه السلام) در میان بنی‌عبدالمطلب- که همگی یک جا اجتماع کرده بودند- سابقه نداشت.
از این نکته نیز نباید غفلت کرد که یکی از فواید آن جلسه، اعلان امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود و این مطلب در گرو حضور او در جمع آنان و پذیرش دعوت پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) از سوی علی (علیه السلام) بود.
اشکال چهارم: انذار خویشاوندان یا تعیین جانشینی؟
مأموریت پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) که در آیه مطرح شده، انذار خویشاوندان نزدیکش بوده است، نه تعیین خلیفه و وصی. الإمامة والنص، ص402.
پاسخ
اولاً: انذار در دعوت به توحید و نبوت خلاصه نمی‌شود؛ بلکه همه معارف و احکام اسلامی را شامل می‌شود و امامت، یکی از معارف و احکام مهم اسلامی است.
ثانیاً: بر فرض که انذار را در دعوت به توحید و نبوت خلاصه کنیم، اثبات شیء نفی ماعدا نمی‌کند. پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) براساس آیه کریمه، خویشاوندان خود را به توحید و نبوت دعوت کرد، و علاوه بر آن، مسئله امامت و جانشینی خود را نیز مطرح کرد. از آنجا که قول و فعل پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) در حوزه دین جز به وحی الهی نیست ﴿اِن أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يوحَى إِلَيّ﴾انعام/50؛ اعراف/203؛ یونس /15؛ احقاف/9 قطعاً پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) درباره امامت و خلافت نیز مأموریت الهی داشته است..
اشکال پنجم: تعداد بنی‌عبدالمطلب
در برخی از نقل‌های «حدیث الدار»، تعداد بنی‌عبدالمطلب حاضر در آن جلسه، چهل نفر و در برخی دیگر سی نفر گفته شده است، در حالی که از تأمل در تاریخ به دست می‌آید که بنی‌عبدالمطلب در آن زمان از بیست مرد تجاوز نمی‌کرد، زیرا فرزندان عبدالمطلب ده نفر بودند به نام‌های: حارث، زبیر، ابوطالب، غیداق، ضرار، مقوم، ابولهب، عباس، حمزه و عبدالله؛ عبدالله قبل از تولد پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) از دنیا رفت. حارث، زبیر، غیداق، ضرار و مقوم نیز قبل از بعثت پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) از دنیا رفتند و فقط چهار نفر از عموهای آن حضرت باقی ماندند، یعنی حارث، ابوطالب، عباس و ابولهب. حارث، پنج فرزند داشت به نام‌های ابوسفیان، مغیره، نوفل، ربیعه و عبدشمس. ابوطالب چهار فرزند پسر داشت به نام‌های طالب، عقیل، جعفر و علی. طالب، قبل از بعثت از دنیا رفت. ابولهب سه پسر داشت به نام‌های عتبه، عتیبه و معتب. عباس نُه فرزند داشت به نام‌های عبدالله، عبیدالله، فضل، قثم، معبد، عبدالرحمن، تمام، کثیر و حارث. از آنها فقط فضل، عبدالله و عبیدالله قبل از وفات پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) به دنیا آمدند و عبدالله و عبیدالله نیز پس از نزول آیه انذار متولد شدند.
از اینجا روشن می‌شود که تعداد بنی‌عبدالمطلب در آن زمان به بیست نفر نمی‌رسیدند. منهاج السنة، ج7، ص165-164؛ الإمامة و النص، ص400.
پاسخ
اولاً: در روایاتی که از مسند احمد و خصائص نسانی نقل کردیم، سخن از تعداد بنی‌عبدالمطلب نیامده است. بنابراین اشکال مزبور بر این روایات وارد نخواهد بود.
ثانیاً: نقل‌های تاریخی یاد شده حتی اگر متواتر باشد، مفید اثبات است، و نفی ماعدا نمی‌کند، زیرا احتمال دارد چیزی از قلم افتاده باشد، از این رو مفید حصر نخواهد بود.
ثالثاً: احتمال اینکه عدد چهل موضوعیت نداشته و مقصود، کثرت افراد حاضر در آن جلسه است نیز بعید نیست. اینکه در برخی نقل‌ها تعداد حاضران، چهل، و در برخی دیگر، تعداد آنها سی نفر گفته شده نیز مؤید این احتمال است.
نقل این واقعه در روایات مکتب اهل بیت
این روایت با کمی اختلاف در الفاظ و در حدود همین محتوا در منابع دیگر نیز نقل شده است:
• قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، محقق و مصحح: موسوی جزائری، سید طیب، ‏ ج ‏2، ص 124، دار الکتاب، قم، چاپ سوم، 1404ق؛
• طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، تحقیق: ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 2، ص 319 – 321، دار التراث، بیروت، چاپ دوم، 1387ق.
•   تفسير فرات الکوفي , جلد۱ , صفحه۳۰۱
confirmed
۲٬۲۰۰

ویرایش