confirmed
۲٬۲۰۰
ویرایش
(←پاسخ) |
|||
خط ۵: | خط ۵: | ||
= واقعه یومالدار چیست؟ = | = واقعه یومالدار چیست؟ = | ||
لمّا نزلت هذه الآية على رسول اللَّه (صلیالله علیه و سلم): (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ) دعاني رسول اللَّه (صلیالله عليه و سلم) فقال: يا عليُّ، إنَّ اللَّه أمرني أنْ أنذر عشيرتي الأقربين، فضِقْتُ بذلك ذَرعاً، و عرفت أنّي متى أُبادئهم بهذا الأمر أرَ منهم ما أكره، فَصَمَتُّ عليه حتى جاء جبريل فقال: يا محمد إنّك إلّا تفعلْ ما تُؤمرُ به يُعذِّبك ربُّك. فاصنع لنا صاعاً من طعام و اجعل عليه رِجْل شاة و املأ لنا عُسّا من لبن ثمّ اجمع لي بني عبدالمطلب حتى أكلِّمهم و أبلِّغهم ما أُمِرت به. | لمّا نزلت هذه الآية على رسول اللَّه (صلیالله علیه و سلم): (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ) دعاني رسول اللَّه (صلیالله عليه و سلم)<br> | ||
ففعلتُ ما أمرني به ثمّ دعوتهم له و هم يومئذٍ أربعون رجلًا يزيدون رجلًا أو ينقصونه، فيهم أعمامه أبو طالب و حمزة و العبّاس و أبو لهب ... فلمّا اجتمعوا إليه دعاني بالطعام الذي صنعت لهم فجئت به، فلمّا وضعته تناول رسول اللَّه صلیالله عليه و سلم حِذْيةً من اللحم فشقّها بأسنانه ثمّ ألقاها في نواحي الصُّحفَة ثمّ قال: خذوابسم اللَّه. فأكل القوم حتى ما لهم بشيء حاجة و ما أرى إلّا موضع أيديهم، و ايمُ اللَّه الذي نفس عليّ بيده و إن كان الرجل الواحد منهم لَيأكلُ ما قدّمتُ لجميعهم، ثمّ قال: اسقِ القوم. فجئتهم بذلك العُسِّ فشربوا حتى رووا منه جميعاً، و ايمُ اللَّه إن كان الرجل الواحد منهم لَيَشرَبُ مثله، فلمّا أراد رسول اللَّه صلیالله عليه و سلم أن يكلّمهم بَدَرهُ أبو لهب إلى الكلام، فقال: | فقال: يا عليُّ، إنَّ اللَّه أمرني أنْ أنذر عشيرتي الأقربين، فضِقْتُ بذلك ذَرعاً، و عرفت أنّي متى أُبادئهم بهذا الأمر أرَ منهم ما أكره، <br> | ||
لَقِدْماً سحركم صاحبُكم. فتفرّق القوم و لم يكلِّمهم رسول اللَّه صلیالله عليه و سلم فقال: الغد يا عليُّ؛ إنَّ هذا الرجل سبقني إلى ما قد سمعت من القول فتفرّق القوم قبل أن أُكلِّمهم، فعُدْ لنا من الطعام بمثل ما صنعت ثمّ اجمعهم إليَّ. | فَصَمَتُّ عليه حتى جاء جبريل فقال: يا محمد إنّك إلّا تفعلْ ما تُؤمرُ به يُعذِّبك ربُّك. فاصنع لنا صاعاً من طعام و اجعل عليه رِجْل شاة و املأ لنا عُسّا من لبن ثمّ اجمع لي بني عبدالمطلب حتى أكلِّمهم و أبلِّغهم ما أُمِرت به.<br> | ||
قال: ففعلت ثمّ جمعتهم ثمّ دعاني بالطعام فقرَّبته لهم، ففعل كما فعل بالأمس، فأكلوا حتى ما لهم بشيء حاجة. ثمّ قال: اسقهم، فجئتهم بذلك العُسّ فشربوا حتى روُوا منه جميعاً. | |||
ثمّ تكلّم رسول اللَّه صلیالله عليه و سلم فقال: يا بني عبدالمطلب، إنّي و اللَّه ما أعلم شابّا في العرب جاء قومه بأفضل ممّا قد جئتكم به، إنّي قد جئتكم بخير الدنيا و الآخرة، و قد أمرني اللَّه تعالى أن أدعوَكم إليه، فأيُّكم يوازرُني علیهذا الأمر على أن يكون أخي و وصيِّي و خليفتي فيكم؟ | ففعلتُ ما أمرني به ثمّ دعوتهم له و هم يومئذٍ أربعون رجلًا يزيدون رجلًا أو ينقصونه، فيهم أعمامه أبو طالب و حمزة و العبّاس و أبو لهب ... <br> | ||
قال: فأحجم القوم عنها جميعاً و قلت- و إنّي لأحدثهم سنّا، و أرمصهم عيناً، و أعظمهم بطناً، و أحمشهم ساقاً-: أنا يا نبيَّ اللَّه أكون وزيرك عليه. فأخذ برقبتي ثمّ قال: إنَّ هذا أخي و وصيِّي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و أطيعوا. | فلمّا اجتمعوا إليه دعاني بالطعام الذي صنعت لهم فجئت به، <br> | ||
فلمّا وضعته تناول رسول اللَّه صلیالله عليه و سلم حِذْيةً من اللحم فشقّها بأسنانه ثمّ ألقاها في نواحي الصُّحفَة ثمّ قال: خذوابسم اللَّه. <br> | |||
فأكل القوم حتى ما لهم بشيء حاجة و ما أرى إلّا موضع أيديهم، و ايمُ اللَّه الذي نفس عليّ بيده و إن كان الرجل الواحد منهم لَيأكلُ ما قدّمتُ لجميعهم، <br> | |||
ثمّ قال: اسقِ القوم. فجئتهم بذلك العُسِّ فشربوا حتى رووا منه جميعاً، و ايمُ اللَّه إن كان الرجل الواحد منهم لَيَشرَبُ مثله،<br> | |||
فلمّا أراد رسول اللَّه صلیالله عليه و سلم أن يكلّمهم بَدَرهُ أبو لهب إلى الكلام، فقال: لَقِدْماً سحركم صاحبُكم. فتفرّق القوم و لم يكلِّمهم رسول اللَّه صلیالله عليه و سلم <br> | |||
فقال: الغد يا عليُّ؛ إنَّ هذا الرجل سبقني إلى ما قد سمعت من القول فتفرّق القوم قبل أن أُكلِّمهم، فعُدْ لنا من الطعام بمثل ما صنعت ثمّ اجمعهم إليَّ.<br> | |||
قال: ففعلت ثمّ جمعتهم ثمّ دعاني بالطعام فقرَّبته لهم، ففعل كما فعل بالأمس، فأكلوا حتى ما لهم بشيء حاجة. ثمّ قال: اسقهم، فجئتهم بذلك العُسّ فشربوا حتى روُوا منه جميعاً.<br> | |||
ثمّ تكلّم رسول اللَّه صلیالله عليه و سلم فقال: يا بني عبدالمطلب، إنّي و اللَّه ما أعلم شابّا في العرب جاء قومه بأفضل ممّا قد جئتكم به، إنّي قد جئتكم بخير الدنيا و الآخرة، و قد أمرني اللَّه تعالى أن أدعوَكم إليه، فأيُّكم يوازرُني علیهذا الأمر على أن يكون أخي و وصيِّي و خليفتي فيكم؟<br> | |||
قال: فأحجم القوم عنها جميعاً و قلت- و إنّي لأحدثهم سنّا، و أرمصهم عيناً، و أعظمهم بطناً، و أحمشهم ساقاً-: أنا يا نبيَّ اللَّه أكون وزيرك عليه. <br> | |||
فأخذ برقبتي ثمّ قال: إنَّ هذا أخي و وصيِّي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و أطيعوا.<br> | |||
قال: فقام القوم يضحكون و يقولون لأبي طالب: قد أمرك أن تسمع لابنك و تطيع»<ref>الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، ج2، صص 394 و395.</ref> . | قال: فقام القوم يضحكون و يقولون لأبي طالب: قد أمرك أن تسمع لابنك و تطيع»<ref>الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، ج2، صص 394 و395.</ref> . | ||
چون اين آيه نازل شد: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ، رسول خدا (صلیالله علیه واله وسلّم) مرا خواست و فرمود: اى على! همانا خداوند مرا فرمان داده تا قوم نزديكم را بيم دهم، ولى ازاینجهت در مضيقهام و مىدانم اگر شروع به دعوت از آنها كنم چيزى مشاهده مىكنم كه كراهت دارم. من سكوت اختيار كردم تا اينكه جبرئيل نزد من آمد و فرمود: اى محمّد! اگر آنچه را فرمان داده شدهاى انجام ندهى پروردگارت تو را عذاب خواهد كرد. پس يك من گندم آمده كن و نان بپز و يك ران گوسفند نيز خريدارى كن، و نيز از شير شربتى فراهم آور، و بنى عبدالمطلب را جمع كن تا آنان را آگاه كرده و دستورى كه به من داده شده را ابلاغ نمايم. | چون اين آيه نازل شد: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ، رسول خدا (صلیالله علیه واله وسلّم) مرا خواست و فرمود: اى على! همانا خداوند مرا فرمان داده تا قوم نزديكم را بيم دهم، ولى ازاینجهت در مضيقهام و مىدانم اگر شروع به دعوت از آنها كنم چيزى مشاهده مىكنم كه كراهت دارم. من سكوت اختيار كردم تا اينكه جبرئيل نزد من آمد و فرمود: اى محمّد! اگر آنچه را فرمان داده شدهاى انجام ندهى پروردگارت تو را عذاب خواهد كرد. پس يك من گندم آمده كن و نان بپز و يك ران گوسفند نيز خريدارى كن، و نيز از شير شربتى فراهم آور، و بنى عبدالمطلب را جمع كن تا آنان را آگاه كرده و دستورى كه به من داده شده را ابلاغ نمايم.<br> | ||
حضرت على (علیهالسلام) مىفرمايد: من آنچه را كه حضرت دستور داده بود فراهم كردم، سپس آنان را براى غذا دعوت نمود كه جمعيت آنها چهل نفر يا كمتر يا بيشتر بود، و در ميان آنان عموهاى پيامبر از ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب بودند. چون همگى براى غذا جمع شدند حضرت آنها را به غذايى كه فراهم كرده بودم، دعوت كرد و ما غذا را حاضر كرديم. چون آن را بر زمين گذاشتيم، حضرت تكه گوشتى را برداشت و با دندانهاى خود دونیم كرد و سپس آن را در ميان طبق گذاشت و فرمود: با نام خدا شروع كنيد. همگى از آن غذا خورده و سير شدند درحالیکه تنها آثار دستهاى آنها بر غذا بود و از غذا چيزى كاسته نشده بود و قسم به كسى كه جان على به دست اوست اگر يك نفر آنها به مقدار تمام غذاها مىخورد باز براى همه فراهم بود. | حضرت على (علیهالسلام) مىفرمايد: من آنچه را كه حضرت دستور داده بود فراهم كردم، سپس آنان را براى غذا دعوت نمود كه جمعيت آنها چهل نفر يا كمتر يا بيشتر بود، و در ميان آنان عموهاى پيامبر از ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب بودند. چون همگى براى غذا جمع شدند حضرت آنها را به غذايى كه فراهم كرده بودم، دعوت كرد و ما غذا را حاضر كرديم. چون آن را بر زمين گذاشتيم، حضرت تكه گوشتى را برداشت و با دندانهاى خود دونیم كرد و سپس آن را در ميان طبق گذاشت و فرمود: با نام خدا شروع كنيد. همگى از آن غذا خورده و سير شدند درحالیکه تنها آثار دستهاى آنها بر غذا بود و از غذا چيزى كاسته نشده بود و قسم به كسى كه جان على به دست اوست اگر يك نفر آنها به مقدار تمام غذاها مىخورد باز براى همه فراهم بود. | ||
سپس حضرت فرمود: آنان را سيراب نما. من كاسه را برداشته و به آنان دادم و همگى از آن آشاميده و سيراب شدند. به خدا سوگند! كه اگر هريك از آنان مىخواست همۀ شربت را بخورد امكان داشت. چون رسول خدا (صلیالله علیه واله وسلّم) خواست براى آنان سخن بگويد ابولهب ابتدا به صحبت كرد و گفت: سحر صاحب شما، شما را تأثير كرده است. آنان متفرق شدند و لذا پيامبر (صلیالله علیه واله وسلّم) نتوانست با آنان سخن بگويد. | سپس حضرت فرمود: آنان را سيراب نما. من كاسه را برداشته و به آنان دادم و همگى از آن آشاميده و سيراب شدند. به خدا سوگند! كه اگر هريك از آنان مىخواست همۀ شربت را بخورد امكان داشت. چون رسول خدا (صلیالله علیه واله وسلّم) خواست براى آنان سخن بگويد ابولهب ابتدا به صحبت كرد و گفت: سحر صاحب شما، شما را تأثير كرده است. آنان متفرق شدند و لذا پيامبر (صلیالله علیه واله وسلّم) نتوانست با آنان سخن بگويد.<br> | ||
روز بعد پيامبر (صلیالله علیه واله وسلّم) فرمود: اى على! همانا اين مرد مرا سبقت گرفت به آنچه كه شنيدى و قوم مرا متفرق كرد قبل ازآنکه من با آنان سخن بگويم. تو همانند سابق طعامى آماده ساز و دوباره آنها را براى من جمع كن. | روز بعد پيامبر (صلیالله علیه واله وسلّم) فرمود: اى على! همانا اين مرد مرا سبقت گرفت به آنچه كه شنيدى و قوم مرا متفرق كرد قبل ازآنکه من با آنان سخن بگويم. تو همانند سابق طعامى آماده ساز و دوباره آنها را براى من جمع كن. | ||
حضرت على (علیهالسلام) مىفرمايد: من برخاستم و آنان را براى حضرت جمع كردم. | حضرت على (علیهالسلام) مىفرمايد: من برخاستم و آنان را براى حضرت جمع كردم. | ||
پيامبر (صلیالله علیه واله وسلّم) طعام را خواست و من براى قوم آماده ساختم و پيامبر (صلیالله علیه واله وسلّم) همان كارى را كه روز قبل انجام داده بود انجام داد، سپس فرمود: آنها را سيراب كن. من ظرف شربت را آورده و به آنان دادم و همگى از آن خورده و سيراب شدند. آنگاه رسول خدا (صلیالله علیه واله وسلّم) به سخن درآمد و فرمود: اى بنى عبدالمطلب! همانا به خدا سوگند! من در ميان عرب جوانى را سراغ ندارم كه براى قومش چيزى بهتر از آنچه من آوردهام آورده باشد، همانا من خير دنيا و آخرت را براى شما آوردهام، و خداى تبارکوتعالی مرا دستور داده تا شما را به آن دعوت كنم، پس كدامين نفر از شماست كه مرا بر اين امر كمك كند تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟ | پيامبر (صلیالله علیه واله وسلّم) طعام را خواست و من براى قوم آماده ساختم و پيامبر (صلیالله علیه واله وسلّم) همان كارى را كه روز قبل انجام داده بود انجام داد، سپس فرمود: آنها را سيراب كن. من ظرف شربت را آورده و به آنان دادم و همگى از آن خورده و سيراب شدند. <br> | ||
آنگاه رسول خدا (صلیالله علیه واله وسلّم) به سخن درآمد و فرمود: اى بنى عبدالمطلب! همانا به خدا سوگند! من در ميان عرب جوانى را سراغ ندارم كه براى قومش چيزى بهتر از آنچه من آوردهام آورده باشد، همانا من خير دنيا و آخرت را براى شما آوردهام، و خداى تبارکوتعالی مرا دستور داده تا شما را به آن دعوت كنم، پس كدامين نفر از شماست كه مرا بر اين امر كمك كند تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟<br> | |||
همگى سرهايشان را به زير انداخته و سكوت كردند، ولى من به حضرت عرض كردم: | همگى سرهايشان را به زير انداخته و سكوت كردند، ولى من به حضرت عرض كردم: | ||
من اى پيامبر خدا وزير تو خواهم بود. حضرت گردن مرا گرفته و سپس فرمود: اين برادر و وصى و جانشين من در ميان شماست، پس به دستوراتش گوش فراداده و او را اطاعت كنيد. | من اى پيامبر خدا وزير تو خواهم بود. حضرت گردن مرا گرفته و سپس فرمود: اين برادر و وصى و جانشين من در ميان شماست، پس به دستوراتش گوش فراداده و او را اطاعت كنيد.<br> | ||
آن قوم برخاسته و شروع به خنده كردند و به ابوطالب مىگفتند: او تو را دستور داده تا سخن فرزندت را گوش فراداده و اطاعت كنى<ref>رضوانی، علیاصغر، نگرشی نو به غدیر، عطر عترت - قم - ایران 1389 هجری شمسی صص 300 به بعد و نیز. علامه حلی، حسن بن یوسف، کشفالیقین فی فضائل امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، محقق و مصحح: درگاهی، حسین، ص 40 - 42، وزارت ارشاد، تهران، چاپ اول، 1411ق</ref>. | آن قوم برخاسته و شروع به خنده كردند و به ابوطالب مىگفتند: او تو را دستور داده تا سخن فرزندت را گوش فراداده و اطاعت كنى<ref>رضوانی، علیاصغر، نگرشی نو به غدیر، عطر عترت - قم - ایران 1389 هجری شمسی صص 300 به بعد و نیز. علامه حلی، حسن بن یوسف، کشفالیقین فی فضائل امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، محقق و مصحح: درگاهی، حسین، ص 40 - 42، وزارت ارشاد، تهران، چاپ اول، 1411ق</ref>. | ||
== حدیث یومالدار در آثار و منابع اسلامی == | == حدیث یومالدار در آثار و منابع اسلامی == |