۸٬۲۰۱
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۷۳: | خط ۷۳: | ||
در سده ۳ق، همچنین باید از حلقه ابوعیسی وراق و خلف او، ابنراوندی یاد کرد که به عنوان جناحی میان معتزله و امامیه شناخته شده، و مباحثی خاص را در مطالعات اصولی مطرح ساختهاند. ابنراوندی به عنوان متکلمی بازگشته از مکتب اعتزال، در مواضع اصولی خود از مدافعان جدی عمل به اجتهاد الرأی بود و در این باره کتابی با عنوان اجتهاد الرأی نیز پرداخته، در آن به تقویت مبانی اصولیِ کاربرد رأی کوشیده بود. گفتنی است که این اثر ابنراوندی در محافل معتزله و نیز نزد امامیه از پذیرشی برخوردار نگردید و جز از طریق ردیه ابوسهل نوبختی بر آن <ref>عبادی، محمد، طبقات الفقهاء الشافعیة، ج۱، ص۲۲۵.</ref> شناخته نیست. ابن راوندی همچنین از مروجان حجیت خبر واحد و اجماع بوده، و در این باره رسالههایی با عنوان اثبات خبر الواحد و کیفیه الاجماع و ماهیته تألیف کرده بوده است. <ref>عبادی، محمد، طبقات الفقهاء الشافعیة، ج۱، ص۲۱۷.</ref><ref>خیاط، عبدالرحیم، الانتصار، ج۱، ص۷۸.</ref><ref>خیاط، عبدالرحیم، الانتصار، ج۱، ص۷۹.</ref><ref>خیاط، عبدالرحیم، الانتصار، ج۱، ص۹۸.</ref><ref>خیاط، عبدالرحیم، الانتصار، ج۱، ص۱۰۸.</ref> تألیف دیگر وی با عنوان کتاب الخاص و العام را نیز بر پایه نام باید نوشتهای در مباحث الفاظِ اصول تلقی کرد. <ref>ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۲۱.</ref> | در سده ۳ق، همچنین باید از حلقه ابوعیسی وراق و خلف او، ابنراوندی یاد کرد که به عنوان جناحی میان معتزله و امامیه شناخته شده، و مباحثی خاص را در مطالعات اصولی مطرح ساختهاند. ابنراوندی به عنوان متکلمی بازگشته از مکتب اعتزال، در مواضع اصولی خود از مدافعان جدی عمل به اجتهاد الرأی بود و در این باره کتابی با عنوان اجتهاد الرأی نیز پرداخته، در آن به تقویت مبانی اصولیِ کاربرد رأی کوشیده بود. گفتنی است که این اثر ابنراوندی در محافل معتزله و نیز نزد امامیه از پذیرشی برخوردار نگردید و جز از طریق ردیه ابوسهل نوبختی بر آن <ref>عبادی، محمد، طبقات الفقهاء الشافعیة، ج۱، ص۲۲۵.</ref> شناخته نیست. ابن راوندی همچنین از مروجان حجیت خبر واحد و اجماع بوده، و در این باره رسالههایی با عنوان اثبات خبر الواحد و کیفیه الاجماع و ماهیته تألیف کرده بوده است. <ref>عبادی، محمد، طبقات الفقهاء الشافعیة، ج۱، ص۲۱۷.</ref><ref>خیاط، عبدالرحیم، الانتصار، ج۱، ص۷۸.</ref><ref>خیاط، عبدالرحیم، الانتصار، ج۱، ص۷۹.</ref><ref>خیاط، عبدالرحیم، الانتصار، ج۱، ص۹۸.</ref><ref>خیاط، عبدالرحیم، الانتصار، ج۱، ص۱۰۸.</ref> تألیف دیگر وی با عنوان کتاب الخاص و العام را نیز بر پایه نام باید نوشتهای در مباحث الفاظِ اصول تلقی کرد. <ref>ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۲۱.</ref> | ||
" | " | ||
==جایگاه داوود ظاهری در مطالعات اصولی== | |||
اگرچه در منابع کهن انعکاس رابطهای روشن میان شیوه فقهی ظاهریان، به پیشوایی داوود اصفهانی (د ۲۷۰ق/ ۸۸۳م) و تعالیم معتزله دیده نمیشود، اما از یکسو مقایسه افکار داوود با متقدمان معتزله در اصول فقهی، و از دیگر سو معتزلی اعتقاد بودن برخی از پیروان داوود چون قاضی ابوالفرج فامی، <ref>شیرازی، ابراهیم، التبصرة، ج۱، ص۱۷۸-۱۷۹.</ref> بازگرداندن برخی ریشههای مذهب ظاهری داوود به ظاهرگرایی معتزله را قابل تأمل میسازد و دور نیست که این نزدیکی حاصل آشنایی مستقیم داوود با تعالیم این مکتب در محیط بصره و بغداد بوده باشد؛ چنانکه به عنوان اطلاعی تاریخی میدانیم که متقدمان معتزله تا میانه سده ۳ق، در فقه به نوعی اصالت ظاهر گرایش داشتهاند و با قیاس و رأی به شدت مخالفت میورزیدهاند. البته آنچه گرایش اصولی داوود را به معتزله متقدم نزدیک میسازد، تنها جهتگیری او در ستیز با قیاس و رأی نیست و مواضع وی در مباحثی چون نقد حجیت اجماع و نفی تقلید نیز با معتزله قرابت بسیار دارد. | |||
داوود در برخورد با ظواهر کتاب و سنت، تکیه بر محدوده منصوص و پرهیز از قیاس و الحاق موارد نامنصوص را روش خود ساخته بود و به عنوان قاعدهای، در موارد غیر منصوص و مسکوتٌ عنه، اصل را بر عدم تشریع حکمی شرعی - اعم از حرمت یا وجوب - مینهاد و به حلیت یا عدم وجوب میگرایید، <ref>طوسی، محمد بن حسن، الخلاف، ج۱، ص۶۰. </ref> شیوهای که با رجوع به «عقل» و اجرای اصل عدم تشریع در فقه متقدم معتزلی همخوانی داشت. | |||
با وجود آنکه ابنندیم در الفهرست <ref>ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۷۱-۲۷۲.</ref> عناوین بیش از ۱۵۰ اثر از تألیفات داوود را آورده است، اما در حال حاضر نشانی از هیچیک از این آثار در دست نیست و تنها راه مطالعه در باره دیدگاههای اصولی داوود، تأمل در عناوین آثار او، و نیز نقد و تحلیل آراء گسترده ثبت شده از وی در آثار دیگران است. داوود با تألیف رسالههایی در اصول فقه، با عناوین خبر الواحد، الخبر الموجب للعلم، الاجماع و ابطال القیاس دیدگاههای خود را در باره ۳ دلیل سنت، اجماع و قیاس روشن ساخته، و در این باره به تأیید حجیت خبر واحد، نفی کامل قیاس و محدود کردن اجماع گراییده است. ویژگی تکیه بر ظواهر کتاب و سنت، نیاز به ریزبینی در باره مباحث الفاظ را افزایش داده، و داوود با تألیف دو اثر با عناوین الخصوص و العموم و المفسر و المجمل این نیاز را پاسخ گفته است. | |||
در پی داوود، فرزند و مروج فقه او، محمد با تألیف اثری جامع با عنوان الوصول الی معرفة الاصول، <ref>ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۷۲.</ref> نوشتههای اصولی پدر را سامان بخشیده، نخستین اثر مدون را در اصول فقه ظاهری پدید آورده است. در اشاره به نقش داوود در رونق دادن به بحثهای اصولی، باید گفت که در سده ۳ق، در محافل غیر ظاهری چندان عنایتی به تدوین آثار اصولی دیده نمیشد و تنها آثاری محدود در مکتب اصحاب رأی پدید آمده بود. اما موجِ ایجاد شده توسط ظاهریان، از نو نشاطی در محافل اصولی پدید آورد که حاصل آن نگاشته شدن کتاب الخصوص والعموم در مباحث الفاظ، به دنبال اثری با همیننام از داوود، توسط ابواسحاق مروزی، عالم شافعی بود <ref>ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۶۶.</ref> و در سده بعد، اثر این موج در تألیف آثار متعدد جدلی در مذاهب فقهی گوناگون دیده میشد. | |||
==طبری در سالهای گذار به سده ۴ق== | |||
محمد بن جریر طبری (د ۳۱۰ق/ ۹۲۲م)، عالم جامع الاطراف ایرانی و ساکن بغداد که خود پیشوای مذهبی فقهی با عنوان «جریریه» بهشمار میآید، بر مذاهب گوناگون عصر خود واقف بوده، و بهخصوص تعالیم داوود را از شخص وی فرا گرفته بوده است. <ref>ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۹۱.</ref> وی را باید عالمی از طیف اصحاب حدیث انگاشت که در برخی ابعاد به شیوههای معتدل ملهم از آموزشهای اصحاب حدیثِ متقدم گرایش یافت و در پارهای ابعاد به تعالیم داوود نزدیک شد. گرایش طبری به شیوههای اصولی اهل ظاهر، دست کم به حدی بود که محمد پسر داوود را واداشت تا در اثری با عنوان الانتصار من ابیجعفر الطبری ، <ref>ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۷۲.</ref> نسبت به وی ادای دین کند و به دفاع از مواضع او برخیزد. از ویژگیهای مذهب طبری که او را به ظاهریان نزدیک ساخته است، میتوان گرایش به ظواهر کتاب، برخورد نقادانه با حدیث و پرهیز نسبی از قیاس را برشمرد. | |||
برجستهترین ویژگیِ مذهب طبری در اصول، نظریه خاص او در باب اجماع است که او را به متقدمان اصحاب حدیث نزدیک و از ظاهریان دور ساخته است. اگرچه طبری در این باب و به طور کلی در زمینههای اصولی تألیفی شناخته ندارد، اما با عنایت به این نکته که تنها نوشتههای شناخته شده از اصولیان جریری در سده ۴ق/ ۱۰م، دو اثر در تبیین نظریه طبری در باب دلیل سوم است، جایگاه مهم اجماع در اندیشه طبری آشکار میگردد. آثار یاد شده، نوشتههایی با عنوان مشترک الاجماع فی الفقه از احمد بن یحیی منجم و ابوالحسین ابنیونس متکلم است. <ref>ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۹۲.</ref> | |||
به بیانی مختصر، در پیرامون نظریه اجماع طبری باید گفت که او شافعی را در پیروی از اجماع، به شدت مورد انتقاد قرار داده، <ref>ابن حزم، علی بن احمد، ، الاحکام، ج۴، ص۵۷۴.</ref> و نظریهای بر این مبنا مطرح نموده است که اجماع چیزی جز توافق اکثریت قاطع نیست و مخالفت یک یا چند تن در تحقق آن خللی وارد نمیسازد. ریشه این نظریه، اگرچه در آموزشهای پیشین اصحاب حدیث، به ویژه در آثار ابوعبید قاسم بن سلام وجود داشت، ولی طبری از آن رو در منابع اصولی به عنوان نخستین قائل شاخص این قول شناخته شده است <ref>ابن حزم، علی بن احمد، الاحکام، ج۴، ص۵۳۸.</ref> که نخستینبار آن را در قالب بحثی اصولی و تدوین یافته، تبیین کرده است. بُعدی دیگر در نظریه اجماع طبری که خاستگاهی ظاهرگرایانه دارد، آن است که او برخلاف معمولِ اصولنویسان، به ویژه اصولیان شافعی، اجماع را در صورت حصول بر پایه قیاس و رأی به عنوان حجت نمیشناخت و تنها اجماعی را معتبر میشمرد که بر نصوص شرعی مبتنی بود. <ref>شیرازی، ابراهیم، التبصرة، ج۱، ص۳۷۲.</ref> | |||
==آثار اصولیِ جدلی در سده ۴ق== | |||
در سده پیشین، نظریات اصولیِ ۳ تن از صاحبنظران از مذاهب مختلف - عیسی بن ابان از حنفیان، ابنراوندی از معتزلیانِ کنارهجو و داوود پیشوای ظاهریان - موجی از نوشتارهای جدلی در اصول را برانگیخت که عالمانی با گرایشهای متنوع در آن ایفای سهم کردند. به خصوص باید اضافه کرد که در طول سده ۴ق، همفکران داوود از ظاهریان، به حملات خود نسبت به اصحاب قیاس و نوشتن ردیههایی بر آنان دوام بخشیدند که از میان آنان میتوان ابوسعید نهربانی، ابوالطیب ابنخلال و ابواسحاق رباعی را نام برد. <ref>ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۷۳.</ref> لبه تیز حملات ظاهریان به کاربرد قیاس، به طور مشترک متوجه حنفیان و شافعیان بود و همین امر تألیف دفاعیههایی را از سوی عالمان این دو مذهب به عنوان واکنش به دنبال داشت. | |||
در میان دفاعیهنویسان در محافل حنفی، باید از علی بن موسی قمی یاد کرد که از نامدارترین فقیهان اصحاب رأی در عراق بود، اگرچه ابننديم در بيان جايگاه فقهى وی، او را از نقضنويسان بر شافعى شمرده، اما تنها تأليف اصولى او با عنوان اثبات القياس و الاجتهاد و خبر الواحد <ref>ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۶۰.</ref> به ویژه در دو بحث دفاع از حجیت قیاس و اخبار آحاد، روی نزاع با داوود داشته است. | |||
در جناح شافعیه، باید از ابوبکر محمد بن اسحاق کاشانی نام برد که خود زمانی از برجستهترین فقیهان ظاهری در مشرق بود و آنگاه که به مذهب شافعی روی آورد، آثاری با عنوان اثبات القیاس و الرد علی داود فی ابطال القیاس را در پاسخ حملات داوود به حجیت قیاس تحریر کرد. <ref>ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۶۷.</ref> همچنین باید از ابنمنذر، فقیه مستقل، اما نزدیک به شافعی در اوایل سده ۴ق در مکه یاد کرد که در اثری با عنوان اثبات القیاس همین مسیر را پیموده بود. <ref>ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۶۹.</ref> | |||
مالکیان، با وجود اینکه در این سده به جرگه اصولنویسان پیوسته بودند و در پذیرش اساس حجیت قیاس، به دور از مواضع حنفیان و شافعیان نبودند، اما شاید به دلیل اینکه لبه تیز حملات مستقیماً متوجه ایشان نبوده است، یا به هر دلیل دیگر، خود را در این موج جدلنویسی وارد نساختند. از آنجا که این اصولنویسان مالکی، از محیط عراق برخاسته بودند، شرکت نجستن آنان در این جدلها را نمیتوان ناشی از دور بودن از کانون منازعات اصولی تلقی کرد. | |||
==اصولنویسی حنفیان، گامی به سوی کاستن فاصلهها== | |||
مذهب حنفیان را در سدههای نخستینِ اسلامی باید، نه یک مذهب صرفاً فقهی، بلکه مذهبی ارائه کننده دستگاهی کلامی - فقهی دانست؛ اما این نیز دانسته است که محافل حنفی در طول سدههای ۳ و ۴ق، گامهایی را برای تقریب مواضع اعتقادی خود با گروههای اصحاب حدیث و سپس اشاعره برداشته بودند. در سده ۴ق، با پدید آمدن موج تدوین آثاری در اصول فقه و به طور کلی پایهریزیِ دستگاههای اصولی، شرایط مساعد بود تا اندیشمندان حنفی، با ارائه نظریههایی معتدل در اصول، مذهب خود را به عنوان مذهبی قابل قبول در انظار پیروان دیگر مذاهب اهل سنت مطرح سازند. این نظریهها، اگرچه در بسیاری موارد، به عنوان شیوههایی اقتباس شده از فقه ابوحنیفه مطرح میشد و مضمون آن به پیشوای مذهب منتسب میگردید، اما بدون تردید ثمره اندیشه و تحلیل اصولیانی بود که فقه پیشوایشان تنها الهام بخش آنان بوده است. | |||
در نگرشی به موضوعات مورد تنازع در مباحث ادله فقهی، باید یادآور شد که گستره مناقشات اصولی حنفیان با شافعیان که رقیبان اصلی ایشان در عالم اصول بودهاند، در مورد دو دلیل کتاب و سنت به مراتب محدودتر بوده است. از جمله مواردی که استواری اصولیان متقدم حنفی بر مواضع ضد شافعی در آن دیده میشود، مسأله پر سابقه تخصیص کتاب به خبر واحد است که در باره آن ابوبکر رازی، ملقب به جصّاص بر عدم امکان تخصیص پای فشرده است، <ref>بخاری، عبدالعزیز علاءالدین، کشف الاسرار، ج۵، ص۹۴.</ref>اما به تدریج اقوال معتدلتری از سوی دیگر اصولیان حنفی در این باره ابراز شده است، <ref>بخاری، عبدالعزیز علاءالدین، کشف الاسرار، ج۳، ص۲۹۴.</ref> در مسأله تعارض خبر و قیاس که اصحاب حدیث، حنفیان را به ترک اخبار نکوهش میکردند، اصولیان حنفی عموماً موضعی به وفق اخبار گرفته بودند؛ در اینمیان، ابوالحسن کرخی (د ۳۴۰ق/ ۹۵۱م) بر تقدم خبر نسبت به قیاس به طور مطلق تکیه ورزیده است و برخی دیگر ترجیح خبر را به وجود صفاتی چون فقاهت در شخصیت راویان، منوط دانستهاند. <ref>بخاری، عبدالعزیز علاءالدین، کشف الاسرار، ج۲، ص۳۷۷- ۳۷۸.</ref> | |||
در باره اقوال صحابه، باید گفت که کرخی در موضعی نزدیکتر به شافعی، ضمن نفی وجوب تقلید از صحابیان، کاربرد اقوال ایشان در فقه را محدود به امور تعبدی دانسته است که قیاس و رأی بدان راه ندارد، ولی برخی دیگر از اصولیان حنفی، چون ابوسعید بردعی به طور کلی بر لازم الاتباع بودن اقوال صحابه تأکید نمودهاند. <ref>پزدوی، علی ، اصول الفقه(در حاشیه کشف الاسرار)، ج۳، ص۲۱۷.</ref><ref>سرخسی، محمد، اصول، ج۲، ص۱۰۵.</ref> | |||
در آثار اصولی سدههای ۴ و ۵ق/ ۱۰ و ۱۱م، از مهمترین مباحث پرتداول بحث از اجماع و به ویژه اقسام خاصی از آن، چون نظریه اجماع سکوتی است. در این باره بیشتر اصولیان حنفی در کنار شافعیان، توسعه دادن مفهوم اجماع و حجت شمردن اجماع سکوتی را پذیرا بودهاند، اما کسانی چون ابوعبدالله بصری از حنفیان معتزلی، اساساً اجماع بودن آن را منکر شدهاند و گروهی چون ابوالحسن کرخی در کنار برخی شافعیان و معتزلیان، با اتخاذ موضعی میانه، اجماع سکوتی را بدون آنکه آن را مصداق حقیقی اجماع شمارند، به عنوان حجتی شرعی پذیرفتهاند. <ref>آمدی، علی، الاحکام، ج۱، ص۲۱۴. </ref> | |||
سرانجام، باید از مبحث استحسان یاد کرد که از اختلافات کهن میان حنفیان و شافعیان بوده است و با وجود گرایش به تقریب، وظیفه دفاع از آن به عنوان مشخصهای نمادین برای فقه حنفی، بر دوش تمامی اصولیان حنفی سنگینی میکرده است. در چنین شرایطی، تنها راه دفاع از مشروعیت استحسان به نحوی که برای غیرحنفیان ناپذیرفتنی نباشد، موشکافی در تعریف اصطلاح بود؛ بر همین پایه است که برخی اصولیان حنفی با تعریف کردن استحسان به هر گونه عدول از قیاس به لحاظ صارفی شرعی، شامل عدول به قیاسی دقیقتر یا عدول به دلیلی منصوص <ref>سرخسی، محمد، المبسوط، ج۱، ص۱۴۵.</ref><ref>پزدوی، علی ، اصول الفقه(در حاشیه کشف الاسرار)، ج۴، ص۳.</ref> راه انکار را بر مخالفان بستند و در نهایت، محققانی از سدههای پسین را متقاعد ساختند که نزاع گذشتگان درباره استحسان، نزاعی لفظی بوده است. <ref>ابن حاجب، عثمان، منتهی الوصول، ج۱، ص۲۰۸.</ref><ref>شوکانی، محمد بن علی، ارشاد الفحول، ج۱، ص۲۴۱.</ref> باید افزود کهابوبکر رازی، در تبیین اجتهاد الرأیِ حنفی آن را از سه معنا خارج ندانسته است: نخست قیاس شرعی، دیگر اجتهاد در موضوعاتی چون تعیین وقت و قبله، و سوم «استدلال به اصول». <ref>شوکانی، محمد بن علی، ارشاد الفحول، ج۱، ص۲۵۰.</ref><ref>ابن حزم، علی بن احمد، الاحکام، ج۶، ص۱۹۵.</ref> | |||
در باره موضوع استصحاب که در اصول سدههای ۴ و ۵ق، زمینه مساعدی برای گسترش یافته بود، گفتنی است که این اصل به طور سنتی در محافل حنفیان از جایگاهی برخوردار نبوده، و رویارویی اصولیان حنفی با آن، نه برخوردی خلاق، بلکه واکنشی با هدف تحریر مسأله و محدود کردن کاربرد بوده است. از جمله، از متکلمان حنفی ابومنصور ماتریدی (د ۳۳۳ق/ ۹۴۵م) با اتخاذ موضعی خاص میان اصولیان، عمل به استصحاب را تنها در صورت نیافتن دلیلی از کتاب و سنت، بر مکلف واجب میشمرد <ref>بخاری، عبدالعزیز علاءالدین، کشف الاسرار، ج۳، ص۳۷۷- ۳۷۸.</ref> و در جانب دیگر، اصولیانی حنفی، چون ابوزید دبوسی، بر آن بودند که استصحاب نمیتواند برای اثبات حکمی مورد استناد قرار گیرد و تنها برای «دفع حکم» صلاحیت دارد. <ref>بخاری، عبدالعزیز علاءالدین، کشف الاسرار، ج۳، ص۳۷۸.</ref> | |||
از تألیفات صاحبنظران برجسته حنفی در این دوره، میتوان مأخذ الشرائع از ابومنصور ماتریدی ، <ref>حاجی خلیفه، کشف، ج۱، ص۱۵۷۳.</ref><ref>نسفی، ابوالمعین، تبصرة الادلة، ج۱، ص۳۵۹.</ref> الاصول ابوالحسن کرخی الاصول ابوعبدالله بصری (د ۳۶۹ق/ ۹۷۹م)، <ref>قاضی عبدالجبار، فضل الاعتزال، ج۱، ص۳۲۶.</ref> اصول الفقه ابوبکر رازی (د ۳۷۰ق) و تقویم الادله از ابوزید دبوسی (د۴۳۰ق/ ۱۰۳۹م) را نام برد. در نیمه دوم سده ۵ق نیز، اصول الفقه فخر الاسلام پزدوی به عنوان مختصری تعلیمی در اصول حنفی، و اصول سرخسی به عنوان اثری جامعِ نوشتههای پیشین، از جایگاهی مهم برخوردارند. | |||
==فراگیر شدن اصول فقه در میان مذاهب== | |||
سدههای ۴ و۵ق/ ۱۰ و ۱۱م را باید اوج بررسیهای اصولی در تاریخ فقه اسلامی ارزیابی کرد، چه تدوین علم اصول که از سده ۲ق باب آن گشوده شده بود، جز از سده ۴ق صورت جدی و فراگیر به خود نگرفت. از سده ۴ق، دستکم در مشرق بلاد اسلامی، اصول فقه دیگر زمینهای اختصاصی برای برخی مذاهب نبود و به عنوان مقدمهای ضروری بر دانش فقه مقبولیتی عام یافته بود. پیش از هر توضیح، باید به بخش آغازین مفاتیحالعلوم خوارزمی (د۳۸۷ق/ ۹۹۷م) اشاره کرد که به عنوان اثری جامعالاطراف در باب علوم اسلامی، بخشی را نیز به فقه اختصاص داده، و در نخستین باب از ابواب این علم، فصلی را در «اصول فقه» گشوده است. وی در این فصل، مذاهب گوناگون فقهی را به گرد بیرق اصول فقه انگاشته، و از ادله (به تعبیر مؤلف: اصول) ششگانه مورد بحث در محافل فقهی، سه دلیل کتاب و سنت و اجماعِ امت را محل اتفاق، و سه دلیل قیاس و استحسان و استصلاح را محل اختلاف مذاهب دانسته است. <ref>خوارزمی، محمد، مفاتیح العلوم، ج۱، ص۲۱-۲۳. </ref> همچنین باید به برخورد ابوبکر ابهری (د ۳۷۵ق/ ۹۸۵م)، بزرگ مالکیان مشرق، با فقاهت هممذهبان خود در مغرب اشاره کرد که آنان را به سطحی بودن آموزشها و دور بودن از اصول نظری، نکوهش کرده است. <ref>ابن حزم، علی بن احمد، ، الاحکام، ج۵، ص۱۲۲.</ref> | |||
در آثار اصولی این دوره، اشتراکی وسیع در شیوه طرح مباحث و تا حد قابل ملاحظهای در موضعگیریها، میان مذاهب گوناگون دیده میشود. از نظر موضوعات مورد بحث در این آثار، باید گفت افزون بر تفصیل مباحث کهن در مبانی استدلال فقهی چون بحث در نحوه احتجاج به کتاب، اخبار و آثار، اجماع و نیز مباحث قیاس و استحسان، بحثهایی در مقام تحریر و تحدید برخی مبادی فقهی چون اقسام واجب، امر و نهی، و برخی مباحث لفظی مشتمل بر عام وخاص، مجمل و مفصل و حقیقت و مجاز جای داشته است. مباحث تحلیلی و استدلالی مربوط به خبر واحد از حجم گستردهای برخوردار است و در ردیف آن، اجماع با گسترشی در مفهوم، بخش وسیعی از مباحث ادله را به خود اختصاص داده است. | |||
به عنوان نکتهای ویژه در بررسیهای مالکیان، باید به تقویت مبانی نظری قیاس اشاره کرد که گاه مالکیان صاحبحدیث را همموضع تندروان صاحب رأی نهاده است؛ چنانکه از مالکیان عراق ، ابوالفرج قاضی و ابوبکر ابهری در نظریهای مشترک، قیاس را در مقام تعارض، بر خبر واحد اولی شمردهاند. <ref>ابن حزم، علی بن احمد، ، الاحکام، ج۱، ص۳۸۵، بیروت، ۱۴۰۷ق/ ۱۹۸۷م.</ref> در مقایسه باید به نظریهای بحثانگیز از ابوبکر باقلانی، متکلم و اصولی مالکی اشاره کرد که در تعریفی از قیاس، آن را عبارت از «حمل معلومی بر معلوم در اثبات حکمی بر هردو، بر پایه حکم یا صفتی جامع میان آن دو» دانسته، و این تعریف پس از او، مورد پذیرش بسیاری از اصولیان قرار گرفته است. <ref>شوکانی، محمد بن علی، ارشاد الفحول، ج۱، ص۱۹۸.</ref><ref>شیخ الاسلامی، اسعد، شرح حال آثار و آراء باقلانی، ج۱، ص۲۰۳-۲۰۶.</ref> | |||
اصل برائت در سده ۵ق، در قالبی اصولی شکل گرفته، و به خصوص در آثار شافعیان در باره آن نظریهپردازی شده است. ابواسحاق شیرازی در یک جا، «استصحاب برائت ذمّه» را بر پایه دلالت عقل واجب شمرده، <ref>شیرازی، ابراهیم، التبصرة، ص۵۲۹.</ref> و در موضعی دیگر اصل برائت را با تعبیر «استصحاب حال العقل»، ابزاری برای مجتهد به گاه نبود دلیلی شرعی شمرده است <ref>شیرازی، ابراهیم، اللمع، ص۱۱۶.</ref><ref>جوینی، عبدالملک، الورقات، ج۱، ص۵۰.</ref><ref>کلوذانی، محفوظ، التمهید، ج۴، ص۲۵۱-۲۵۲.</ref> در حالی که نفس استصحاب در سده ۵ق، به شدت در معرض نقد اصولیانی با مذاهب گوناگون بوده است. | |||
از آثار شاخص شافعیان در این دوره، میتوان نمونههایی چون البیان فی دلائل الاعلام علی اصول الاحکام و شرح رسالة الشافعی از ابوبکر صیرفی (د ۳۳۰ق/ ۹۴۲م)، <ref>ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۶۷.</ref> التبصره از ابواسحاق شیرازی (د ۴۷۶ق/ ۱۰۸۳م) و البرهان از امامالحرمین جوینی (د ۴۷۸ق) <ref>حاجی خلیفه، کشف، ج۱، ص۲۴۲.</ref> را برشمرد. <ref>حاجی خلیفه، کشف، ج۲، ص۱۳۵۷.</ref><ref>ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۶۸-۲۶۹.</ref> مالکیان که در همین دوره به صف اصولنویسان پیوسته بودند، نیز با تألیف آثاری چون اللمع فی اصول الفقه از ابوالفرج مالکی (د ۳۳۱ق)، اصول الفقه ابوبکر ابهری (د ۳۷۵ق/ ۹۸۵م) <ref>ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۵۳.</ref> و مقدمة فی اصول الفقه اثر ابوالحسن قصار (د ۳۹۸ق/ ۱۰۰۸م) سهم بسزایی در گسترش علم اصول ایفا نمودهاند. | |||
از تألیفات دیگر مذاهب، باید به آثاری چون العدة از قاضی ابویعلی (د ۴۵۸ق/ ۱۰۶۶م) (بیروت، ۱۹۸۰م) و التمهید نوشته ابوالخطاب کلوذانی (د ۵۱۰ق/ ۱۱۱۶م) از حنابله؛ نعت الحکمه اثر ابوالطیب ابن خلال <ref>ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۷۱.</ref> و کتاب پرشهرتِ الاحکام تألیف ابن حزم اندلسی (د ۴۵۶ق) از ظاهریه؛ و التحریر و النقر و نیز الحدود و العقود، دو اثر جامع اصولی نوشته ابوالفرج معافا بن زکریا (د ۳۹۰ق/ ۱۰۰۰م) <ref>ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۹۲.</ref> از جریریه اشاره کرد. | |||
در آثار اصولی بر جای مانده از معتزلیان نیز، همچون بخش شرعیات از المغنی قاضی عبدالجبار (د ۴۱۶ق/ ۱۰۲۵م) و المعتمد نوشته ابوالحسین بصری (د ۴۳۶ق/ ۱۰۴۴م)، نظریات اصولی بدون ویژگیهای اصول کهن معتزله، در کنار نظریات عالمان دیگر مذاهب مطرح شده است. <ref>قاضی عبدالجبار، المغنی، ج۱، ص۱۷۱.</ref><ref>قاضی عبدالجبار، المغنی، ج۱، ص۱۸۷- ۱۸۸.</ref><ref>بصری، محمد، المعتمد، ج۲، ص۴۶۷.</ref><ref>بصری، محمد، المعتمد، ج۲، ص۵۳۳.</ref> قاضی عبدالجبار کتابی مستقل در اصول، با عنوان النهایه نیز نوشته بوده است. <ref>قاضی عبدالجبار، المغنی، ج۱، ص۱۰۲.</ref><ref>ابن شهرآشوب، محمد بن علی، معالم العلماء، ج۱، ص۱۳۵-۱۳۶.</ref> | |||
به عنوان خاتمهای بر تحقیقات اصولیِ سده ۵ق، باید از محمد غزالی و اثر مهم او المستصفی یاد کرد که در تاریخ تألیفات اصولی نقطه عطفی بیبدیل به شمار میآید. این اثر اگرچه به دست مؤلفی شافعی نگاشته شده است، اما به عنوان برجستهترین نماینده اصول شکلگرفته در این برهه تاریخی، در انتقال تحقیقات اصولی این دوره به آثار متأخر نقش پایه را ایفا نموده، و الگوی مطالعات اصولیِ پس از خود در تمامی مذاهب اهل سنت بوده است. اگرچه غزالی به عنوان عالمی صاحبنظر، خود نظریاتی در اصول ابراز داشته، ولی کتاب المستصفی بیشترین اهمیت تاریخی خود را مرهون سبک تحلیل، جمع بین آراء و تنقیح و تنظیم تحسین برانگیز مباحث در پرداخت کتاب است. | |||
==تدوین آثار اصولی در هزاره اخیر== | |||
پس از کندوکاو مسائل اصولی از جوانب گوناگون در سدههای ۴ و ۵ ق از سوی اصولیان اهلسنت و آخرین آنان غزالی، در سدههای بعد تحول نسبتاً محدودی در آثار اصولی اهل سنت به چشم میآید وبسیاری از مباحث و آثار، تکرار، یا شرح و تفصیل مطالبی است که پیشینیان در نوشتههای خود مطرح کرده بودند. بدون وارد شدن در سخن از مفهوم یا محدوده انسداد باب اجتهاد در عالم فقه اهل سنت، اجمالاً باید یادآور شد که پرهیز نسبی فقیهان از اجتهاد، در این دوره طولانی، بسیاری از مباحث اصولی را، بحثهایی نظری به دور از کاربردی بالفعل ساخته بود. در این میان، تنها برخی از مجتهدان شاخص گاه با نگاه فنیِ اصولی و گاه با نگرشی سلفی، نظریههایی جدید و البته با نوآوری محدود در عرصه اصول فقه پدید آوردند. | |||
در سده ۶ق/ ۱۲م، بیتردید باید المحصول فخرالدین رازی (د ۶۰۶ق/ ۱۲۰۹م)، متکلم و فقیه شافعی را از تألیفات مهم و اساسی در این زمینه دانست که تا قرنها مورد شرح و تدقیق عالمان اصول بوده است <ref>حاجی خلیفه، کشف، ج۲، ص۱۶۱۵-۱۶۱۶.</ref> در سده ۷ق/ ۱۳م، دو تألیف با استقبالی گسترده روبهرو شد؛ نخستین از این دو، الاحکام الاصول الاحکام سیفالدین آمدی (د ۶۳۱ق/ ۱۲۳۴م)، از متکلمان و فقیهان شافعی بود که به عنوان منبعی مهم در مطالعات تطبیقیِ اصولی شناخته شده است و دیگری متنی مختصر با عنوان مختصر المنتهی از جمالالدین ابنحاجب (د ۶۴۶ق/ ۱۲۴۸م)، ادیب و فقیه مالکی است که به عنوان متنی تعلیمی، چندین قرن در محافل اصولی رواج داشته، و شروح و حواشی بسیار بر آن نوشته شده است. افزون بر نقش آمدی و در پی او ابنحاجب در تدوین و تنظیم، این دو در برخی موضوعات اصولی ریزبینیها و نظریههایی جدید نیز داشتهاند که در جای جای آثارشان انعکاس یافتهاست. | |||
در سده ۸ق/ ۱۴م، باید از شکلگیری مکتب سلفی سخن آورد که آغازگر آن، ابنتیمیه (د ۷۲۸ق/ ۱۳۲۸م) بر مفتوح بودن باب اجتهاد تأکید میورزید و در کنار پافشاری بر پیروی از نصوص، قیاس را نیز در استنباط احکام شرعی ارزش مینهاد و به جای اجماع، عنصری با عنوان «اتفاق» را تقویت میکرد که در تعریف او، توافق میان مجتهدان در شریعت اسلامی بود. <ref>ابن تیمیه، احمد، نقد مراتب الاجماع، ج۱، ص۱۰-۱۱.</ref> ابنتیمیه خود در زمینه اصول به تألیفی جامع نپرداخته است و بازتاب تعالیم اصولی او، در کتاب اعلام الموقعین شاگردش ابنقیم جوزیه دیده میشود. در باره این اثر باید گفت که نه تنها در موضعگیریها و شیوه بحث، تفاوتی بنیادین میان ان با آثار متداول اصولی دیده میشود، بلکه این اثر، اساساً از بافتی نوین برخوردار است و سرفصلهای آن با آنچه در آثار اصولی معمول بوده، همخوانی ندارد. | |||
ابواسحاق شاطبی (د ۷۹۰ق/ ۱۳۸۸م) از صاحبنظران مالکی که به مفتوح دانستن باب اجتهاد شهرت یافته، نیز در کتاب مشهور الموافقات فی اصول الشریعه، شیوهای بدیع و ویژه در طرح مباحث پیش گرفته است. وی که با هدف دستیابی به ابزاری کاربردی برای اجتهاد به علم اصول مینگریسته، با نگرشی زیربنایی به مبانی کلامی مسأله تکلیف، به بازنگری اساسی در فلسفه تشریع پرداخته است و روشهایی را در کاربرد، پیشنهاد کرده، یا توسعه داده است که در رأس آن باید از گسترش کاربرد استصلاح یاد کرد. در واقع بخش اعظم این اثر، مباحثی نظری از گونه یاد شده است و تنها ثلثی از کتاب، با عنوان «کتاب الادله»، مباحث معمول در کتب اصولی را در بر دارد. | |||
=اصول فقه در مکاتب شیعه= | |||
== فقیهان امامیه و نخستین آثار اصولی== | |||
در نگرشی گذرا بر جناحهای موجود در حوزههای فقه متقدم امامیه، باید گفت که با وجود کاستی منابع، میتوان برپایه موضعگیریهای مربوط به کاربرد ادله گوناگون فقهی، در سدههای ۲ و ۳ق چند جناح نسبتاً متمایز را تمییز داد که در فقه خود اندیشهای تحلیلی فراتر از متون روایات را به کار میبستهاند. اگرچه در این بررسی، حلقه تعلیم کسانی چون زراره بن اعین، محمد بن مسلم، ابوبصیر و حلقه مهم هشام بن سالم جای مطالعه دارد، اما در این میان حلقه هشام بن حکم و پیروان او در تدوین نخستین آثار امامیه در اصول، از جایگاهی ممتاز برخوردار است. <ref>احمد پاکتچی، «گرایشهای فقه امامیه در سدههای ۲ و ۳ق»، ج۱، ص۱۵-۱۶، نامه فرهنگستان، تهران، ۱۳۷۵ش، شم ۴.</ref> | |||
مهمترین مسائل مورد بحث در محاضرات درون مذهبی و بینالمذاهبی امامیه در این دوره، دو مسأله پرسابقه اختلاف الحدیث و اجتهاد الرأی بوده است. برای ورود در سخن، باید به اثری تألیف حمیری با عنوان کتاب ما بین هشام بن الحکم و هشام بن سالم و (قرائت پیشنهادی: فی) القیاس و الارواح و الجنة و النار و الحدیثین المختلفین <ref>نجاشی، احمد، الرجال، ج۱، ص۲۲۰. </ref> اشاره کرد که آشکارا نشان میدهد، در موضوعات یاد شده، میان مواضع این دو هشام به عنوان نماینده دو طرز فکر، اختلاف بارزی وجود داشته است. | |||
بر پایه جستوجو در فهارس و گزارشهای برجای مانده، باید اذعان داشت که دو نمونه شناخته شده از آثار عالمان امامی سده ۲ق، نه در پیرامون اجتهاد الرأی، که در باره چگونگی برخورد با اختلاف الحدیث نوشته شدهاند. این دو اثر - که نخستین آنها با عنوان کتاب الاخبار و کیف تصح <ref>ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۲۴.</ref><ref>نجاشی، احمد، الرجال، ج۱، ص۴۳۳. </ref> از آنِ هشام بن حکم، و دیگری با عنوان اختلاف الحدیث <ref>ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۷۶.</ref><ref>محمد طوسی، الفهرست، ج۱، ص۱۸۱، به کوشش محمدصادق بحرالعلوم، نجف، کتابخانه مرتضویه.</ref> نوشته یونس بن عبدالرحمان شاگرد و پیرو اوست - باید متعلق به جریانی واحد و کلامگرا با دیدگاهی معتدل نسبت به قیاس تلقی گردند. <ref>احمد پاکتچی، «گرایشهای فقه امامیه در سدههای ۲ و ۳ق»، ج۱، ص۱۸، نامه فرهنگستان، تهران، ۱۳۷۵ش، شم ۴.</ref> در باره شیوه پیشنهادی هشام بن حکم و همفکران او در برخورد با «حدیثین مختلفین»، با توجه به از میان رفتن نسخههای این دو اثر، تنها بر اساس گزارشهایی پراکنده میتوان اظهار نظر کرد. بر پایه اندک بازماندهها از روایات و نظریات هشام و یونس، در این حد دانسته است که آنان را باید در زمره نقادان حدیث طبقهبندی کرد که به جای اهتمام بر جمع بین حدیثین، در اصل پذیرش اخبار روشی سختگیرانه داشتهاند. <ref>احمد پاکتچی، «گرایشهای فقه امامیه در سدههای ۲ و ۳ق»، ج۱، ص۱۸-۱۹، نامه فرهنگستان، تهران، ۱۳۷۵ش، شم ۴.</ref> | |||
در پایان سخن از آثار اصولی کهن نزد امامیه، باید به تألیف آثاری درباره مباحث الفاظ اشاره کرد که در طول تاریخ، به عنوان مباحثی مقدّمی و ملحق به مباحث ادله در آثار اصولی مطرح بودهاند. احتمالاً به عنوان قدیمترین نوشته در این باره - از میان آثار جمیع مذاهب اسلامی - باید تألیفی از هشام بن حکم را یاد کرد که اکنون جز نامی از آن برجای نمانده است. ذکر این اثر که نجاشی از آن با عنوان الالفاظ و مباحثها یاد کرده، <ref>نجاشی، احمد، الرجال، ج۱، ص۲۲۰. </ref> و شیخ طوسی با عنوان کوتاه الالفاظ <ref>محمد طوسی، الفهرست، ج۱، ص۱۷۵، به کوشش محمدصادق بحرالعلوم، نجف، کتابخانه مرتضویه.</ref> بدان اشاره کرده است، در هیچیک از دو مأخذ، با توضیحی روشن کننده موضوع کتاب همراه نگشته است. این احتمال درخور تأمل است که الالفاظ هشام، تألیفی تحلیلی، اما آغازین در باب شیوههای خطاب بوده باشد که بعدها نیز با همین عنوان «مباحث الفاظ» بخش مهمی از مباحث کتب اصولی را تشکیل داده است. از باب بررسی پیشینه موضوع، گفتنی است که مباحث الفاظ در کتاب عالم معاصر هشام، یعنی در الرسالة شافعی نیز به تفصیل مطرح گشته، و تألیف در چنین موضوعی از هشام نیز استبعادی نخواهد داشت. | |||
از جمله متون کهن امامی که باید در اینجا به عنوان تألیفی مرتبط با اصول فقه و به طور خاص مباحث الفاظ و دلیل کتاب از آن یاد شود، متنی مجهول المؤلف و بیعنوان مشهور به تفسیر نعمانی است که زمان تألیف آن نباید دیرتر از سده ۳ق بوده باشد. <ref>«تفسیر»، ص۳، منسوب به نعمانی، ضمن بحار الانوار، بیروت، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م.</ref> <ref>«تفسیر»، ص۹۷، منسوب به نعمانی، ضمن بحار الانوار، بیروت، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م.</ref> اگرچه در بادی نظر، این متن تألیفی در علوم قرآنی به شمار میآید و ارتباط آن با مباحث اصولی غریب مینماید، اما به نگاهی ژرفتر، بخشهایی از آن، نمونهای بینظیر از نوشتهای کهن و موشکافانه در برخی مباحث ریز الفاظ و دلیل کتاب از علم اصول به شیوهای گاه سامان یافتهتر از الرساله شافعی است. <ref>«تفسیر»، ص۲۵-۳۰، منسوب به نعمانی، ضمن بحار الانوار، بیروت، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م.</ref> |