تناسخ: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۰۲ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۶ اوت ۲۰۲۱
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۴: خط ۳۴:


=رابطه تناسخ با مسخ=
=رابطه تناسخ با مسخ=
مسخ در قرآن بر معنایى دلالت دارد که در زبان انگلیسى با لفظ metamorphosis نشان داده مى شود و تغییر شکل جسم انسان به صورت حیوان را مى رساند. این شباهت لفظى موجب شده است که بعضى از معتقدان به تناسخ, براى تأیید عقیده خود به آیات حاکى از مسخ استناد کنند. با این حال, تعالیم قرآن درباره معاد و سیر خطى تاریخ و حیات انسان ها چنان روشن است که ناسازگارى آن با تناسخ را براى مسلمانان راست کیش, مسلّم کرده است. با رواج اعتقاد به تناسخ در میان مسلمانان که از نخستین سده هاى هجرى و در میان غُلاة آغاز مى شود, روایات و احادیث ناظر به تناسخ نیز پدید آمده است. در روایات اهل سنت و شیعه به تناسخ اشاره شده و اعتقاد به آن محکوم شده است. حدیث شیعى (من قال/دان بالتناسخ فهو کافر) از این جمله است (براى نمونه احادیث شیعى نک: صدوق, 1/218; حر عاملى, 28/341; مجلسى, 4/320ـ321, 10/176ـ177, 25/136, 273; براى نمونه احادیث اهل سنت نک: جصاص 2/55; ابن حجر, 2/155).
مسخ در قرآن بر معنایى دلالت دارد که در زبان انگلیسى با لفظ metamorphosis نشان داده مى شود و تغییر شکل جسم انسان به صورت حیوان را مى رساند. این شباهت لفظى موجب شده است که بعضى از معتقدان به تناسخ, براى تأیید عقیده خود به آیات حاکى از مسخ استناد کنند. با این حال, تعالیم قرآن درباره معاد و سیر خطى تاریخ و حیات انسان ها چنان روشن است که ناسازگارى آن با تناسخ را براى مسلمانان راست کیش, مسلّم کرده است. با رواج اعتقاد به تناسخ در میان مسلمانان که از نخستین سده هاى هجرى و در میان غُلاة آغاز مى شود, روایات و احادیث ناظر به تناسخ نیز پدید آمده است. در روایات اهل سنت و شیعه به تناسخ اشاره شده و اعتقاد به آن محکوم شده است. حدیث شیعى (من قال/دان بالتناسخ فهو کافر) از این جمله است<ref>براى نمونه احادیث شیعى نک: صدوق, 1/218; حر عاملى, 28/341; مجلسى, 4/320ـ321, 10/176ـ177, 25/136, 273; براى نمونه احادیث اهل سنت نک: جصاص 2/55; ابن حجر, 2/155</ref>.


=تناسخ در نقل مسیحیت=
=تناسخ در نقل مسیحیت=
از لحاظ نقل در مسیحیت نیز تناسخ به سبب ناسازگارى آن با اصل معاد جسمانى, بهشت و دوزخ, و رستگارى ابدى به واسطه مرگ مسیح, مطرود است. جروم قدیس/ هیرونوموس (حـ 347ـ420م), از آباى کلیسا, تناسخ را به عنوان اعتقاد سرى برخى فرقه هاى زمان خود مطرح کرده و آن را مغایر صریح عقاید کاتولیکى همچون رستگارى ابدى خوانده است. اگوستین قدیس (354ـ430) نیز در کتابى بر ضد مانویان تناسخ را مورد استهزاء قرار مى دهد. در میان نخستین مدافعان مسیحیت تنها اوریگن تناسخ را پذیرفته است, اما باید توجه داشت که او مى کوشید تا فلسفه نوافلاطونى را با مسیحیت پیوند بزند و از این رو اعتقاد او به تناسخ که تحت تأثیر سنت افلاطونى است نسبتى با اصول عقاید مسیحى ندارد (نک: دایرةالمعارف کاتولیک, ذیل Metempsychosis, Christian Ages و Gilgul); راهنماى فلسفه دین, 556 ـ 568). درباره یهود هرچند تعالیم ایشان درباره حیات پس از مرگ مبهم تر است, به نحو کلى مى توان همین موضع را مشاهده کرد<ref>نک: دایرةالمعارف دین, ذیل Transmigration, Western Monothestic Religions; دایرةالمعارف یهود, ذیل Gilgul</ref>.
از لحاظ نقل در مسیحیت نیز تناسخ به سبب ناسازگارى آن با اصل معاد جسمانى, بهشت و دوزخ, و رستگارى ابدى به واسطه مرگ مسیح, مطرود است. جروم قدیس/ هیرونوموس (حـ 347ـ420م), از آباى کلیسا, تناسخ را به عنوان اعتقاد سرى برخى فرقه هاى زمان خود مطرح کرده و آن را مغایر صریح عقاید کاتولیکى همچون رستگارى ابدى خوانده است. اگوستین قدیس (354ـ430) نیز در کتابى بر ضد مانویان تناسخ را مورد استهزاء قرار مى دهد. در میان نخستین مدافعان مسیحیت تنها اوریگن تناسخ را پذیرفته است, اما باید توجه داشت که او مى کوشید تا فلسفه نوافلاطونى را با مسیحیت پیوند بزند و از این رو اعتقاد او به تناسخ که تحت تأثیر سنت افلاطونى است نسبتى با اصول عقاید مسیحى ندارد<ref>نک: دایرةالمعارف کاتولیک, ذیل Metempsychosis, Christian Ages و Gilgul); راهنماى فلسفه دین, 556 ـ 568</ref>. درباره یهود هرچند تعالیم ایشان درباره حیات پس از مرگ مبهم تر است, به نحو کلى مى توان همین موضع را مشاهده کرد<ref>نک: دایرةالمعارف دین, ذیل Transmigration, Western Monothestic Religions; دایرةالمعارف یهود, ذیل Gilgul</ref>.


=نظریه تناسخ روح الهی=
=نظریه تناسخ روح الهی=
خط ۴۴: خط ۴۴:
[[غالیان|غلاة]], نخستین معتقدان به تناسخ در میان مسلمانان, تناسخ را بیشتر به معناى خاص انتقال روح الاهى در ائمه در نظر داشتند.
[[غالیان|غلاة]], نخستین معتقدان به تناسخ در میان مسلمانان, تناسخ را بیشتر به معناى خاص انتقال روح الاهى در ائمه در نظر داشتند.


چنان که کیسانیه یا مختاریه, پیروان مختاربن ابوعبیده ثقفى (م. 68ق) روح الاهى در وجود پیامبر اکرم حلول کرده و از پیامبر(ص) به حضرت على و حسنین(علیهم السلام) منتقل شده و سپس به محمدبن حنفیه رسیده است. فرقه هاى مختلف منشعب از اینان, مثل حارثیه,حربیه, بیانیه و دیگر فرقه هاى غلاة, مثل خطابیه و جناحیه و مخمسه به تناسخ روح الاهى در امام خود معتقد بودند<ref>اشعرى قمى, 26, 39, 59; ابوالحسن اشعرى, 6; بغدادى, 1, 272 ـ 273; براى اطلاعات بیشتر نک: نوبختى و اشعرى قمى, صفحات متعدد</ref>.البته, اعتقاد به تناسخ به معناى متداول آن نیز در غلاة دیده مى شود<ref>براى نمونه نک: اشعرى قمى, 44 ـ 45, 48 ـ 49, ابوالحسن اشعرى, 46</ref>. فرقه هاى غالى غالباً داعیه هاى سیاسى داشتند. ظاهراً عقیده به تناسخ با شروع طغیان هاى قومى بر ضد سلطه اعراب و شورش هاى اعراب بر حکام اموى و عباسى رواج وسیعى یافت. پیروان ابومسلم خراسانى و المقنع و بابک خرّم دین, جملگى اهل تناسخ شمرده شده اند (نک: ابن کثیر, 10/81, 142, 154, 270; ابن خلدون, 3/185, 206). مى توان حدس زد که فرض وجود نوعى فره ایزدى در رهبر شورش براى تضمین دوام آن ضرورى بوده است. این عنصر برتر با مرگ رهبر لزوماً به رهبر بعدى منتقل مى شده است. روح الاهى که غلاة در امام خود مى پنداشتند نمونه اى از همین معناست. هم چنان که درباره بابک آورده اند که مدعى بود روح جاویدان رهبر فرقه سیاسى ـ دینى خرم دینان, به او منتقل شده است (ابن ندیم, 407; مقدسى, 6/115). در نحله هاى شعوبى متأخر نیز قوت اعتقاد به تناسخٍ ممکن است حاصل همین امر بوده باشد. در دوره هاى متأخر اسلامى, فرقه هاى جعلى و التقاطى معمولا تناسخى بوده اند, از جمله آذرکیوانیان, نقطویان, پسیخانیان و اهل حق<ref>نک: دبستان مذاهب, 1/275- 276; ذکاوتى, 62- 73; دایرة المعارف اسلام,1,ذیل Tanasukh</ref>.
چنان که کیسانیه یا مختاریه, پیروان مختاربن ابوعبیده ثقفى (م. 68ق) روح الاهى در وجود پیامبر اکرم حلول کرده و از پیامبر(ص) به حضرت على و حسنین(علیهم السلام) منتقل شده و سپس به محمدبن حنفیه رسیده است. فرقه هاى مختلف منشعب از اینان, مثل حارثیه,حربیه, بیانیه و دیگر فرقه هاى غلاة, مثل خطابیه و جناحیه و مخمسه به تناسخ روح الاهى در امام خود معتقد بودند<ref>اشعرى قمى, 26, 39, 59; ابوالحسن اشعرى, 6; بغدادى, 1, 272 ـ 273; براى اطلاعات بیشتر نک: نوبختى و اشعرى قمى, صفحات متعدد</ref>.البته, اعتقاد به تناسخ به معناى متداول آن نیز در غلاة دیده مى شود<ref>براى نمونه نک: اشعرى قمى, 44 ـ 45, 48 ـ 49, ابوالحسن اشعرى, 46</ref>. فرقه هاى غالى غالباً داعیه هاى سیاسى داشتند. ظاهراً عقیده به تناسخ با شروع طغیان هاى قومى بر ضد سلطه اعراب و شورش هاى اعراب بر حکام اموى و عباسى رواج وسیعى یافت. پیروان ابومسلم خراسانى و المقنع و بابک خرّم دین, جملگى اهل تناسخ شمرده شده اند<ref>نک: ابن کثیر, 10/81, 142, 154, 270; ابن خلدون, 3/185, 206</ref>. مى توان حدس زد که فرض وجود نوعى فره ایزدى در رهبر شورش براى تضمین دوام آن ضرورى بوده است. این عنصر برتر با مرگ رهبر لزوماً به رهبر بعدى منتقل مى شده است. روح الاهى که غلاة در امام خود مى پنداشتند نمونه اى از همین معناست. هم چنان که درباره بابک آورده اند که مدعى بود روح جاویدان رهبر فرقه سیاسى ـ دینى خرم دینان, به او منتقل شده است (ابن ندیم, 407; مقدسى, 6/115). در نحله هاى شعوبى متأخر نیز قوت اعتقاد به تناسخٍ ممکن است حاصل همین امر بوده باشد. در دوره هاى متأخر اسلامى, فرقه هاى جعلى و التقاطى معمولا تناسخى بوده اند, از جمله آذرکیوانیان, نقطویان, پسیخانیان و اهل حق<ref>نک: دبستان مذاهب, 1/275- 276; ذکاوتى, 62- 73; دایرة المعارف اسلام,1,ذیل Tanasukh</ref>.


=مسئله شرور و تناسخ=
=مسئله شرور و تناسخ=
خط ۵۲: خط ۵۲:
بر این نگرش دو دسته نقد وارد است.
بر این نگرش دو دسته نقد وارد است.


دسته اول به نحوه تبیین شرور در نظریه تناسخ مربوط مى شود. این نظریه توجیه وجود شرور را مشروط به استحقاق فرد براى پیش آمدن آن مى کند و از همین رو شرور را نتایج عمل خود فرد مى شمرد. در مقابل چنین رویکردى از چند منظر مى توان استدلال کرد. نخست اعتقاد کسانى چون افلاطون و بعضى فیلسوفان اسلامى است که اصولاً شر را امر عدمى مى شمرند و به این ترتیب صورت مسئله را پاک مى کنند. از آن جا که دفاع مستدل از خود این تلقى چندان آسان نیست, براى چالش با نگرش معتقدان به تناسخ نیز نمى توان آن را برهان قاطعى شمرد. نمونه نقد دیگرى که به همین ترتیب ناشى از نگاه خاص به شرور است, تلقى متکلمان اشعرى در جهان اسلام است.
===نقد اول===
* دسته اول به نحوه تبیین شرور در نظریه تناسخ مربوط مى شود.


مطابق موضع اشاعره تعیین عقلانى حسن و قبح امور پذیرفته نیست, از این روحتى نمى توان رنج بردن اطفال بى گناه را بد شمرد تا اصلاً نیازى به توجیه آن باشد(نک: بغدادى, 241; جوینى, 286; البته اشاعره ادله اى هم در برابر تناسخ آورده اند, براى مثال عضدالدین ایجى لزوم یادآورى زندگى گذشته را مطرح کرده است. (نک: ایجى, 261; نیز بغدادى, همان, 235; شهرستانى, 395). ضعف این تلقى که ناشى از طرد استدلال است نیاز به توضیح ندارد. اما دیگر متکلمان مسلمان در این باره دلایلى اقامه کرده اند که مهم ترین آنها توجیه معتزله در مسئله آلام و مصائب است. به نظر معتزله و نیز متکلمان شیعى چون; شیخ طوسى و علامه حلى, خدا ممکن است براى امتحان انسان یا براى دفع ضرر یا جلب منفعتى مترتب بر یک مصیبت, او را به آن مصیبت گرفتار کند. هر سه مورد نشان مى دهد که شرط توجیه رنج هاى انسان یا هر موجود بى گناه دیگرى منحصراً استحقاق خود او نیست و به این ترتیب نیازى به نظریه تناسخ پدید نمى آید.
این نظریه توجیه وجود شرور را مشروط به استحقاق فرد براى پیش آمدن آن مى کند و از همین رو شرور را نتایج عمل خود فرد مى شمرد. در مقابل چنین رویکردى از چند منظر مى توان استدلال کرد. نخست اعتقاد کسانى چون افلاطون و بعضى فیلسوفان اسلامى است که اصولاً شر را امر عدمى مى شمرند و به این ترتیب صورت مسئله را پاک مى کنند. از آن جا که دفاع مستدل از خود این تلقى چندان آسان نیست, براى چالش با نگرش معتقدان به تناسخ نیز نمى توان آن را برهان قاطعى شمرد.


هم چنین قول به اعواض مى تواند وجود رنج ها را توجیه کند, خدا در عوض هر رنجى به انسان پاداشى در این جهان یا جهان دیگر مى دهد (نک: قاضى عبدالجبار, 13/405ـ430; شیخ طوسى, 7ـ 88). دسته دوم نقد, توفیق فرض تناسخ در توجیه شرور را به زیر سؤال مى برد. به رغم سخن ماکس وبر که تناسخ را منسجم ترین نظریه عدل الاهى در سراسر تاریخ بشر خوانده است (نک: دایرةالمعارف دین, ذیل Transmigration), مفهوم تناسخ با مشکلات بنیادینى در توجیه شرور رو به روست. تناسخ ـ در ظاهر ـ توضیح مى دهد که چرا مثلاً فرد (الف) در خانواده اى فقیر و با شرایط جسمانى نامطلوب به دنیا آمده است, اما نمى تواند به طور کلى اصل وجود شر را توجیه کند. علاوه بر این, همان طور که نینیان اسمارت (دایرةالمعارف فلسفه, ذیل Reincarnation) بیان مى کند, صرف این نکته که مفهوم تناسخ بتواند شرور را تبیین کند, هرچند امتیازى براى آن محسوب مى شود نمى تواند دلیل پذیرفتن آن باشد, چرا که اصولاً نمى توان فرضیه اى را تنها به صرف نتایج مثبت مترتب بر آن و بدون داشتن دلایل متقن در اثبات آن پذیرفت.
نمونه نقد دیگرى که به همین ترتیب ناشى از نگاه خاص به شرور است, تلقى متکلمان اشعرى در جهان اسلام است.
مطابق موضع اشاعره تعیین عقلانى حسن و قبح امور پذیرفته نیست, از این روحتى نمى توان رنج بردن اطفال بى گناه را بد شمرد تا اصلاً نیازى به توجیه آن باشد<ref>نک: بغدادى, 241; جوینى, 286</ref>; البته اشاعره ادله اى هم در برابر تناسخ آورده اند, براى مثال عضدالدین ایجى لزوم یادآورى زندگى گذشته را مطرح کرده است.<ref>نک: ایجى, 261; نیز بغدادى, همان, 235; شهرستانى, 395</ref>. ضعف این تلقى که ناشى از طرد استدلال است نیاز به توضیح ندارد. اما دیگر متکلمان مسلمان در این باره دلایلى اقامه کرده اند که مهم ترین آنها توجیه معتزله در مسئله آلام و مصائب است. به نظر معتزله و نیز متکلمان شیعى چون; شیخ طوسى و علامه حلى, خدا ممکن است براى امتحان انسان یا براى دفع ضرر یا جلب منفعتى مترتب بر یک مصیبت, او را به آن مصیبت گرفتار کند. هر سه مورد نشان مى دهد که شرط توجیه رنج هاى انسان یا هر موجود بى گناه دیگرى منحصراً استحقاق خود او نیست و به این ترتیب نیازى به نظریه تناسخ پدید نمى آید.


از سوى دیگر, هم چنان که جان هیک, فیلسوف معاصر, اشاره کرده است (335ـ336) مفهوم تناسخ نابرابرى هاى انسان ها در هنگام تولد را توضیح نمى دهد بلکه آن را تا ابد به تأخیر مى اندازد, زیرا شرایط کنونى را براساس یک زندگى سابق توجیه مى کند و شرایط آن زندگى سابق را نیز براساس زندگى قبل تر و همین طور تا بى نهایت. این امر شاید در جهت تأیید قِدَم نفس به کار بیاید, اما درباره مسئله شر به نتیجه اى نمى انجامد. صورت این استدلال به استدلالى که متکلمان اسلامى در ردّ تناسخ آورده اند شبیه است. متکلمان مسلمان نیز به مبدأ فرایند تناسخ توجه کرده اند و براى آن علتى خواسته اند. تناسخیان ـ از جمله دو فرقه نصیریه و دروزیه که امروزه نیز حضور دارند (نک: ابوعزالدین, 146ـ147; الهفت الشریف, 49ـ51) عموماً عصیان و گناه در زندگى پیشین را سبب تناسخ معرفى مى کردند. متکلمان در مقابل چنین استدلال مى کردند که اگر هر رنجى حفظ کیفر گناه باشد, آن امرى که سبب گناه شده است, یعنى نخستین تکلیفى که گناه کاران با تن زدن از آن دچار معصیت شده اند, توجیه ناپذیر خواهد بود, زیرا تکلیف در هر حال همراه با رنج و مشقت است و این مسئله به دور منتهى خواهد شد (قاضى عبدالجبار, 13/419; همو, 2/488; جوینى, 280ـ281; شهرستانى, 2/395).
هم چنین قول به اعواض مى تواند وجود رنج ها را توجیه کند, خدا در عوض هر رنجى به انسان پاداشى در این جهان یا جهان دیگر مى دهد (نک: قاضى عبدالجبار, 13/405ـ430; شیخ طوسى, 7ـ 88).
 
===نقد دوم===
دسته دوم نقد, توفیق فرض تناسخ در توجیه شرور را به زیر سؤال مى برد. به رغم سخن ماکس وبر که تناسخ را منسجم ترین نظریه عدل الاهى در سراسر تاریخ بشر خوانده است<ref>نک: دایرةالمعارف دین, ذیل Transmigration</ref>, مفهوم تناسخ با مشکلات بنیادینى در توجیه شرور رو به روست. تناسخ ـ در ظاهر ـ توضیح مى دهد که چرا مثلاً فرد (الف) در خانواده اى فقیر و با شرایط جسمانى نامطلوب به دنیا آمده است, اما نمى تواند به طور کلى اصل وجود شر را توجیه کند. علاوه بر این, همان طور که نینیان اسمارت (دایرةالمعارف فلسفه, ذیل Reincarnation) بیان مى کند, صرف این نکته که مفهوم تناسخ بتواند شرور را تبیین کند, هرچند امتیازى براى آن محسوب مى شود نمى تواند دلیل پذیرفتن آن باشد, چرا که اصولاً نمى توان فرضیه اى را تنها به صرف نتایج مثبت مترتب بر آن و بدون داشتن دلایل متقن در اثبات آن پذیرفت.
 
از سوى دیگر, هم چنان که جان هیک, فیلسوف معاصر, اشاره کرده است (335ـ336) مفهوم تناسخ نابرابرى هاى انسان ها در هنگام تولد را توضیح نمى دهد بلکه آن را تا ابد به تأخیر مى اندازد, زیرا شرایط کنونى را براساس یک زندگى سابق توجیه مى کند و شرایط آن زندگى سابق را نیز براساس زندگى قبل تر و همین طور تا بى نهایت. این امر شاید در جهت تأیید قِدَم نفس به کار بیاید, اما درباره مسئله شر به نتیجه اى نمى انجامد. صورت این استدلال به استدلالى که متکلمان اسلامى در ردّ تناسخ آورده اند شبیه است. متکلمان مسلمان نیز به مبدأ فرایند تناسخ توجه کرده اند و براى آن علتى خواسته اند. تناسخیان ـ از جمله دو فرقه نصیریه و دروزیه که امروزه نیز حضور دارند (نک: ابوعزالدین, 146ـ147; الهفت الشریف, 49ـ51) عموماً عصیان و گناه در زندگى پیشین را سبب تناسخ معرفى مى کردند. متکلمان در مقابل چنین استدلال مى کردند که اگر هر رنجى حفظ کیفر گناه باشد, آن امرى که سبب گناه شده است, یعنى نخستین تکلیفى که گناه کاران با تن زدن از آن دچار معصیت شده اند, توجیه ناپذیر خواهد بود, زیرا تکلیف در هر حال همراه با رنج و مشقت است و این مسئله به دور منتهى خواهد شد<ref>قاضى عبدالجبار, 13/419; همو, 2/488; جوینى, 280ـ281; شهرستانى, 2/395</ref>.


قدیم بودن روح, یا به تعبیر فلسفى نفس, به نظر بسیارى از متکلمان و بعضى فیلسوفان اسلامى مقدمه نظریه تناسخ است. از همین رو, یکى از استدلال هاى آنان در برابر این نظریه, نفى قِدَم و اثبات یا مفروض گرفتن حدوث نفس بوده است. یکى از استدلال هاى مهم ابن سینا از همین نوع است. به زعم او وقتى بدن کاملاً آماده شده باشد نفس بالضروره حادث مى شود. این امر هرگز بر سبیل بخت و اتفاق نیست; یعنى همواره به محض حدوث مزاج, استعداد دریافت نفس در بدن پدید مى آید. حال اگر تناسخ را بپذیریم, لازم مى آید که یک بدن داراى دو نفس باشد; یکى نفسى که به سبب استعداد بدن و به محض حدوث مزاج از جانب عقل فعال به آن افاضه شده است, دیگرى نفسى که از راه تناسخ وارد آن شده است. چنین وضعى مردود است زیرا هر موجود زنده اى نفس خود را واحد احساس مى کند. هم چنین نمى توان فرض کرد که نفس دومى در کار باشد که موجود زنده نسبت به آن آگاهى نداشته باشد و خود آن نفس هم به خود آگاه نباشد و اشتغالى به بدن نداشته باشد, زیرا پیوند نفس و بدن فقط به صورت علاقه اشتغالى ممکن است; یعنى نوع پیوند و علاقه نفس با بدن به نحوى است که نفس در بدن تصرف و آن را تدبیر مى کند و بدن از نفس اثر مى پذیرد, بنابراین موجود زنده همواره به نفس مدبّر و متصرف خودآگاه است (ابن سینا, 3/386ـ387; 4/108ـ109; 2/,3/356; 1/318ـ320).
قدیم بودن روح, یا به تعبیر فلسفى نفس, به نظر بسیارى از متکلمان و بعضى فیلسوفان اسلامى مقدمه نظریه تناسخ است. از همین رو, یکى از استدلال هاى آنان در برابر این نظریه, نفى قِدَم و اثبات یا مفروض گرفتن حدوث نفس بوده است. یکى از استدلال هاى مهم ابن سینا از همین نوع است. به زعم او وقتى بدن کاملاً آماده شده باشد نفس بالضروره حادث مى شود. این امر هرگز بر سبیل بخت و اتفاق نیست; یعنى همواره به محض حدوث مزاج, استعداد دریافت نفس در بدن پدید مى آید. حال اگر تناسخ را بپذیریم, لازم مى آید که یک بدن داراى دو نفس باشد; یکى نفسى که به سبب استعداد بدن و به محض حدوث مزاج از جانب عقل فعال به آن افاضه شده است, دیگرى نفسى که از راه تناسخ وارد آن شده است. چنین وضعى مردود است زیرا هر موجود زنده اى نفس خود را واحد احساس مى کند. هم چنین نمى توان فرض کرد که نفس دومى در کار باشد که موجود زنده نسبت به آن آگاهى نداشته باشد و خود آن نفس هم به خود آگاه نباشد و اشتغالى به بدن نداشته باشد, زیرا پیوند نفس و بدن فقط به صورت علاقه اشتغالى ممکن است; یعنى نوع پیوند و علاقه نفس با بدن به نحوى است که نفس در بدن تصرف و آن را تدبیر مى کند و بدن از نفس اثر مى پذیرد, بنابراین موجود زنده همواره به نفس مدبّر و متصرف خودآگاه است (ابن سینا, 3/386ـ387; 4/108ـ109; 2/,3/356; 1/318ـ320).