نقش عقل در استنباط احکام الهی از دیدگاه اخباریین و اصولیین (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:


<big>نقش عقل در استنباط احكام الهي از ديدگاه اخباريين و اصوليين</big> عنوان مقاله ای است به زبان فارسی که در [[پژوهشگاه مطالعات تقریبی]] به رشته تحریر در آمده است. نویسنده <ref>سید مصطفی حسینی رودباری</ref> در این مقاله به بررسی مسائلی زیر پرداخته است:
<big>نقش عقل در استنباط احكام الهی از دیدگاه اخباریین و اصولیین</big> عنوان مقاله ای است به زبان فارسی که در [[پژوهشگاه مطالعات تقریبی]] به رشته تحریر در آمده است. نویسنده <ref>سید مصطفی حسینی رودباری</ref> در این مقاله به بررسی مسائلی زیر پرداخته است:
1- ايا عقل در مقام ثبوت قادر به استنباط احكام شرعي هست – امكان ذاتي
1- ایا عقل در مقام ثبوت قادر به استنباط احكام شرعی هست – امكان ذاتی
2- بنابر پيشفرض فوق الذكر، ايا اين نوع استنباط از اعتبار و حجيت نيز برخوردار هست يا خير ؟‌
2- بنابر پیشفرض فوق الذكر، ایا این نوع استنباط از اعتبار و حجیت نیز برخوردار هست یا خیر ؟‌
3- در تعارض عقل و نقل قاعده چيست ؟  
3- در تعارض عقل و نقل قاعده چیست ؟  
4- نقش اسباب غير متعارف در احكام قطعی عقلی – حكم " علم و قطعی " كه با اسباب غير متعارف براي مكلف ايجاد مي گردد-
4- نقش اسباب غیر متعارف در احكام قطعی عقلی – حكم " علم و قطعی " كه با اسباب غیر متعارف برای مكلف ایجاد می گردد-


==مبحث اول :‌ ایا عقل در مقام ثبوت، قادر به استنباط احكام شرعی هست – امكان ذاتی –؟==


==مبحث اول :‌ ايا عقل در مقام ثبوت، قادر به استنباط احكام شرعي هست – امكان ذاتي –؟==  
===تحریر محل نزاع :‌===


===تحرير محل نزاع :‌===


مراد از عقل در این نوع مباحث ،احكام عقل نظری است یعنی احكامی كه با دقت و تامل و تحلیل عقلانی بدست می اید. از اینرو احكام عقل ضروری فطری از دائره بحث خارج است .
ز طرفی مراد از احكام عقلی ، احكام قطعی عقل است لذا احكام ظنی نیز از دائره مباحث فوق خارج است .


مراد از عقل در اين نوع مباحث ،احكام عقل نظري است يعني احكامي كه با دقت و تامل و تحليل عقلاني بدست مي ايد. از اينرو احكام عقل ضروري فطري از دائره بحث خارج است .
توضیح :‌ برای استنباط حكم شرعی از طریق عقل فرضهائی متصور است  :‌  
ز طرفي مراد از احكام عقلي ، احكام قطعي عقل است لذا احكام ظني نيز از دائره مباحث فوق خارج است .
1- عقل فطری و ضروری بنحو قطع حكم به ثبوت حكم كند مثل حكم عقل به لزوم رد ودیعه
 
2- عقل ازطریق مقدمات و مبادی نقلی مثل كتاب و سنت بنحو قطع حكم به ثبوت حكمی كند مثل حكم قطعی عقل به وجوب روزه وحج   
توضيح :‌ براي استنباط حكم شرعي از طريق عقل فرضهائي متصور است  :‌  
3 – عقل نظری ازطریق مقدمات نقلی ظنی معتبر حكم به ثبوت چیزی نماید مثل ظواهر الفاظ و خبرعادل  
1- عقل فطري و ضروري بنحو قطع حكم به ثبوت حكم كند مثل حكم عقل به لزوم رد وديعه
4 – عقل نظری از طریق مقدمات عقلیه ظنیه غیر معتبر – حكم به ثبوت چیزی كند.  
2- عقل ازطريق مقدمات و مبادي نقلي مثل كتاب و سنت بنحو قطع حكم به ثبوت حكمي كند مثل حكم قطعي عقل به وجوب روزه وحج   
5- عقل نظری ازطریق مقدمات عقلیه قطعیه حكم به ثبوت چیزی كند.
3 – عقل نظري ازطريق مقدمات نقلي ظني معتبر حكم به ثبوت چيزي نمايد مثل ظواهر الفاظ و خبرعادل  
باید دانست كه محل بحث درفرضهای فوق تنها قسم پنجم می باشد و در چهارمورد دیگر تقریبا بین دانشمندان اسلامی اختلافی نیست به این معنا كه در فرض اول و دوم و سوم احكام عقلی مطلقا حجت است و در قسم چهارم نیز مطلقا حجت نیست ولی در قسم پنجم بین اخباریین و اصولیین و نیزبین عدلیه و اشاعره اختلاف است .  
4 – عقل نظري از طريق مقدمات عقليه ظنيه غير معتبر – حكم به ثبوت چيزي كند.  
5- عقل نظري ازطريق مقدمات عقليه قطعيه حكم به ثبوت چيزي كند.
بايد دانست كه محل بحث درفرضهاي فوق تنها قسم پنجم مي باشد و در چهارمورد ديگر تقريبا بين دانشمندان اسلامي اختلافي نيست به اين معنا كه در فرض اول و دوم و سوم احكام عقلي مطلقا حجت است و در قسم چهارم نيز مطلقا حجت نيست ولي در قسم پنجم بين اخباريين و اصوليين و نيزبين عدليه و اشاعره اختلاف است .  
 
   
   
===اقوال در مساله – امكان ذاتي استنباط حكم شرعي توسط عقل نظري - :‌===
===اقوال در مساله – امكان ذاتی استنباط حكم شرعی توسط عقل نظری - :‌===




دونكته قبل ازبيان اقوال :‌
دونكته قبل ازبیان اقوال :‌




الف – استنباط حكم شرعي توسط عقل نظري به دو گونه متصور است :‌
الف – استنباط حكم شرعی توسط عقل نظری به دو گونه متصور است :‌
1-ادراك ملاكات احكام  
1-ادراك ملاكات احكام  
2-ادراك نفس حكم با قطع نظر از درك مناطات – مصالح و مفاسد –  
2-ادراك نفس حكم با قطع نظر از درك مناطات – مصالح و مفاسد –  
صورت اول مبتني بر اين است كه با مشهور عدليه متحد باشيم كه مي گويند : ‌تمامي احكام الهي مبتني بر مصالح مفاسد واقعيه در متعلقات احكام است اما بنابر نظر اقليتي – چون صاحب فصول – كه اين مبنا را منكرند اين فرض معقول نيست .
صورت اول مبتنی بر این است كه با مشهور عدلیه متحد باشیم كه می گویند : ‌تمامی احكام الهی مبتنی بر مصالح مفاسد واقعیه در متعلقات احكام است اما بنابر نظر اقلیتی – چون صاحب فصول – كه این مبنا را منكرند این فرض معقول نیست .
ب- احكام عقلي تنها بر مبناي ثبوت قاعده ملازمه بين حكم عقل و شرع است كه مي تواند منشا استنباط حكم شرعي گردد نظيرحكم قطعي عقل به لزوم اطاعت از اوامر الهيه كه مستتبع حكم شرعي است .
ب- احكام عقلی تنها بر مبنای ثبوت قاعده ملازمه بین حكم عقل و شرع است كه می تواند منشا استنباط حكم شرعی گردد نظیرحكم قطعی عقل به لزوم اطاعت از اوامر الهیه كه مستتبع حكم شرعی است .
 
 
===اقوال و اراء علماء‌ شيعه و سني  در موضوع  توانائي عقل در استنباط احكام اسلامي===


===اقوال و اراء علماء‌ شیعه و سنی  در موضوع  توانائی عقل در استنباط احكام اسلامی===


===الف – علماي شيعه :‌===
===الف – علمای شیعه :‌===
عالمان شيعي در اين موضوع به دو گروه تقسيم مي شوند :‌ اصوليين و اخباريين
عالمان شیعی در این موضوع به دو گروه تقسیم می شوند :‌ اصولیین و اخباریین
اصوليين معتقدند عقل يكي از منابع استنباط احكام بوده و مي توان از اين راه به احكام شرعي قطعي دست يافت . البته در بين اينان برخي مي گويند عقل حتي توان ادراك مناطات احكام را هم دارد اما اكثريت انان اين عقيده را منكرند .  
اصولیین معتقدند عقل یكی از منابع استنباط احكام بوده و می توان از این راه به احكام شرعی قطعی دست یافت . البته در بین اینان برخی می گویند عقل حتی توان ادراك مناطات احكام را هم دارد اما اكثریت انان این عقیده را منكرند .  
در برابر اصوليين اخباريين قراردارند  :‌
در برابر اصولیین اخباریین قراردارند  :‌
اينان با هردونوع استنباط احكام شرعيه توسط عقل مخالفند – البته در بين اينان برخي مثل محدث جزائري قائل به تفصيل بين فقه و غير فقه هستند به اين معنا كه درفقه قائل به عدم توان و اعتبارعقل بوده اما در غير فقه با اصوليين هماهنگ هستند و برخي نيز به تفصيل بين "احكام عقل نظري منتهي به حس يا قريب به حس و غير منتهي به ان" معتقد شده اند .
اینان با هردونوع استنباط احكام شرعیه توسط عقل مخالفند – البته در بین اینان برخی مثل محدث جزائری قائل به تفصیل بین فقه و غیر فقه هستند به این معنا كه درفقه قائل به عدم توان و اعتبارعقل بوده اما در غیر فقه با اصولیین هماهنگ هستند و برخی نیز به تفصیل بین "احكام عقل نظری منتهی به حس یا قریب به حس و غیر منتهی به ان" معتقد شده اند .




===ب- علماي اهل سنت===  
===ب- علمای اهل سنت===  
بايد گفت :‌ نظير اختلاف مذكور بين اصوليين و اخباريين در بين اهل سنت نيز وجود دارد به اين معنا كه عالمان اهل سنت در مساله مورد نظير توانائي يا عدم توانائي عقل در استنباط حكم شرع- به دو گروه اهل حديث و اهل قياس و راي تقسيم مي گردند .
باید گفت :‌ نظیر اختلاف مذكور بین اصولیین و اخباریین در بین اهل سنت نیز وجود دارد به این معنا كه عالمان اهل سنت در مساله مورد نظیر توانائی یا عدم توانائی عقل در استنباط حكم شرع- به دو گروه اهل حدیث و اهل قیاس و رای تقسیم می گردند .
اهل حديث معتقدند كه منابع استنباط احكام شرعي قران و سنت و اجماع بوده و عقل از منظر اينان منبع استنباط احكام شريعت نمي باشد در حالي كه اهل قياس و راي معتقدند منابع استنباط احكام شرعي علاوه بر قران و سنت و اجماع ، راي و قياس – كه به عقل بر مي گردد- نيز مي باشد .
اهل حدیث معتقدند كه منابع استنباط احكام شرعی قران و سنت و اجماع بوده و عقل از منظر اینان منبع استنباط احكام شریعت نمی باشد در حالی كه اهل قیاس و رای معتقدند منابع استنباط احكام شرعی علاوه بر قران و سنت و اجماع ، رای و قیاس – كه به عقل بر می گردد- نیز می باشد .


اهل قياس معتقدند :‌  
اهل قیاس معتقدند :‌  
يك نفر فقيه در اثر ممارست در مقررات قطعى اسلامى، به روح قوانين اسلامى آشنا مى‏شود و از روى مشابهات مى‏تواند حكم مسأله مورد نظر را اكتشاف كند.
یك نفر فقیه در اثر ممارست در مقررات قطعى اسلامى، به روح قوانین اسلامى آشنا مى‏شود و از روى مشابهات مى‏تواند حكم مسأله مورد نظر را اكتشاف كند.




اينان مي گفتند :‌  
اینان می گفتند :‌  
«عدالت» و «مصلحت» مى‏تواند راهنماى خوبى براى فقيه باشد. اينجا بود كه فقيه، خود را موظف مى‏ديد كه درباره آنچه «مقتضاى عدالت» است و آنچه مصلحت اقتضا مى‏كند بينديشد. اصطلاحاتى از قبيل «استحسان» يا «استصلاح» از همين جا پيدا شد. <ref>مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (عدل الهى)، ج‏1، ص: 56</ref>
«عدالت» و «مصلحت» مى‏تواند راهنماى خوبى براى فقیه باشد. اینجا بود كه فقیه، خود را موظف مى‏دید كه درباره آنچه «مقتضاى عدالت» است و آنچه مصلحت اقتضا مى‏كند بیندیشد. اصطلاحاتى از قبیل «استحسان» یا «استصلاح» از همین جا پیدا شد. <ref>مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (عدل الهى)، ج‏1، ص: 56</ref>




در حالي كه اهل حديث "روش اهل قياس را نوعى افراط در رجوع به عقل و نوعى كوتاهى در اخذ به حديث و به عبارت ديگر نوعى سطحى‏نگرى در كشف مصالح واقعى تلقى مى‏كردند؛ مى‏گفتند:  
در حالی كه اهل حدیث "روش اهل قیاس را نوعى افراط در رجوع به عقل و نوعى كوتاهى در اخذ به حدیث و به عبارت دیگر نوعى سطحى‏نگرى در كشف مصالح واقعى تلقى مى‏كردند؛ مى‏گفتند:  
بناى كار شرع بر جمع متفرّقات و تفريق مجتمعات است و از سطح عقول عادى بدور است؛ عقل را نرسد كه ساده پندارى كند و خيال كند كه به ريشه و روح احكام مى‏تواند برسد. متقابلا اهل قياس، اهل حديث را به جمود و تحجّر متهم مى‏كردند.<ref>مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (عدل الهى)، ج‏1، ص:56 -57</ref>     
بناى كار شرع بر جمع متفرّقات و تفریق مجتمعات است و از سطح عقول عادى بدور است؛ عقل را نرسد كه ساده پندارى كند و خیال كند كه به ریشه و روح احكام مى‏تواند برسد. متقابلا اهل قیاس، اهل حدیث را به جمود و تحجّر متهم مى‏كردند.<ref>مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (عدل الهى)، ج‏1، ص:56 -57</ref>     


    
    


ايشان ادامه مي دهد :‌ اهل حديث، منابع فقه را در اسلام سه چيز مى‏دانستند: كتاب (قرآن) و سنّت و اجماع. اما اهل رأى و قياس، منابع فقه را چهار چيز. اهل حديث بر اهل رأى و قياس انتقاداتى داشتند، با ذكر يك سلسله مثالها روشن مى‏كردند كه اعتماد به رأى و قياس، انسان را در كشف احكام شرعى دچار انحراف و اشتباه مى‏كند، و اهل رأى و قياس نيز متقابلا آنها را به اعتماد به يك سلسله احاديث منقوله كه اعتبار و درستى آنها روشن نيست متهم مى‏كردند.<ref>همان</ref>  
ایشان ادامه می دهد :‌ اهل حدیث، منابع فقه را در اسلام سه چیز مى‏دانستند: كتاب (قرآن) و سنّت و اجماع. اما اهل رأى و قیاس، منابع فقه را چهار چیز. اهل حدیث بر اهل رأى و قیاس انتقاداتى داشتند، با ذكر یك سلسله مثالها روشن مى‏كردند كه اعتماد به رأى و قیاس، انسان را در كشف احكام شرعى دچار انحراف و اشتباه مى‏كند، و اهل رأى و قیاس نیز متقابلا آنها را به اعتماد به یك سلسله احادیث منقوله كه اعتبار و درستى آنها روشن نیست متهم مى‏كردند.<ref>همان</ref>  




تفاوت مبنائي اصوليين شيعه با اهل قياس - در بين اهل سنت - در موضوع توانائي عقل در استنباط حكم شرعي :‌  
تفاوت مبنائی اصولیین شیعه با اهل قیاس - در بین اهل سنت - در موضوع توانائی عقل در استنباط حكم شرعی :‌  
شهيد مطهري در اين زمينه مي فرمايد:   
شهید مطهری در این زمینه می فرماید:   






در فقه شيعه، اصل تبعيّت احكام از مصالح و مفاسد نفس الامرى و قاعده ملازمه حكم عقل و شرع، مورد تأييد قرار گرفت و حق عقل در اجتهاد، محفوظ ماند
در فقه شیعه، اصل تبعیّت احكام از مصالح و مفاسد نفس الامرى و قاعده ملازمه حكم عقل و شرع، مورد تأیید قرار گرفت و حق عقل در اجتهاد، محفوظ ماند
اما رأى و قياس بيش از آنچه در ميان گروه اهل حديث از اهل تسنن مورد تخطئه واقع شده بود در ميان شيعه مورد تخطئه قرار گرفت.
اما رأى و قیاس بیش از آنچه در میان گروه اهل حدیث از اهل تسنن مورد تخطئه واقع شده بود در میان شیعه مورد تخطئه قرار گرفت.




ايشان در تبيين ديدگاه شيعه در رد  مبناي اهل قياس مي نويسد :‌
ایشان در تبیین دیدگاه شیعه در رد  مبنای اهل قیاس می نویسد :‌




تخطئه قياس در شيعه نه بدان جهت بود كه اصحاب حديث از اهل تسنن مى‏گفتند- كه عبارت بود از عدم حجّيّت عقل به عنوان يكى از ادلّه شرعيّه در احكام- بلكه به دو جهت ديگر بود:
تخطئه قیاس در شیعه نه بدان جهت بود كه اصحاب حدیث از اهل تسنن مى‏گفتند- كه عبارت بود از عدم حجّیّت عقل به عنوان یكى از ادلّه شرعیّه در احكام- بلكه به دو جهت دیگر بود:




يكى اينكه رأى و قياس، عمل به ظنّ است نه عمل به علم، تبعيّت از خيال است نه تبعيّت از عقل؛  
یكى اینكه رأى و قیاس، عمل به ظنّ است نه عمل به علم، تبعیّت از خیال است نه تبعیّت از عقل؛  
ديگر اينكه مبناى لزوم رجوع به رأى و قياس اين است كه اصول و كليّات اسلامى وافى نيست، و اين، ظلم و يا جهل به اسلام است.
دیگر اینكه مبناى لزوم رجوع به رأى و قیاس این است كه اصول و كلیّات اسلامى وافى نیست، و این، ظلم و یا جهل به اسلام است.




ايشان در تبيين مبناي شيعه در نفي قياس ادامه مي دهد :‌
ایشان در تبیین مبنای شیعه در نفی قیاس ادامه می دهد :‌




درست است كه - در شرع - بيان احكام همه مسائل بطور جزئى و فردى نشده است، و امكان هم ندارد، زيرا جزئيّات غير متناهى است؛ ولى كليات اسلامى به نحوى تنظيم شده كه جوابگوى جزئيات بى‏پايان و اوضاع مختلف مكانى و شرائط متغيّر زمانى است.
درست است كه - در شرع - بیان احكام همه مسائل بطور جزئى و فردى نشده است، و امكان هم ندارد، زیرا جزئیّات غیر متناهى است؛ ولى كلیات اسلامى به نحوى تنظیم شده كه جوابگوى جزئیات بى‏پایان و اوضاع مختلف مكانى و شرائط متغیّر زمانى است.
على هذا وظيفه يك فقيه اين نيست كه به لفظ، جمود كند و حكم هر واقعه جزئى را از قرآن يا حديث بخواهد؛ و اين هم نيست كه به بهانه نبودن حكم يك مسأله، به خيال‏بافى و قيّاسى بپردازد؛  
على هذا وظیفه یك فقیه این نیست كه به لفظ، جمود كند و حكم هر واقعه جزئى را از قرآن یا حدیث بخواهد؛ و این هم نیست كه به بهانه نبودن حكم یك مسأله، به خیال‏بافى و قیّاسى بپردازد؛  
وظيفه فقيه «تفريع» و ردّ فروع بر اصول است. اصول اسلامى در كتاب و سنّت موجود است. فقط يك «هنر» لازم است و آن هنر «اجتهاد» يعنى تطبيق‏ هوشيارانه و زيركانه كليات اسلامى بر جريانات متغيّر و زودگذر است.   
وظیفه فقیه «تفریع» و ردّ فروع بر اصول است. اصول اسلامى در كتاب و سنّت موجود است. فقط یك «هنر» لازم است و آن هنر «اجتهاد» یعنى تطبیق‏ هوشیارانه و زیركانه كلیات اسلامى بر جریانات متغیّر و زودگذر است.   




نتيجه انكه :‌ ... در فقه شيعه ميان عقل و خيال، و به عبارت ديگر ميان برهان عقلى و قياس ظنّى كه همان تمثيل منطقى است تفكيك شد؛ گفته شد منابع فقه چهار است: كتاب، سنّت، اجماع، عقل. در اين مكتب فقهى با اينكه رأى و قياس مردود گشت، عقل و برهان معتبر شناخته شد.<ref>همان ص:57- 60</ref>  
نتیجه انكه :‌ ... در فقه شیعه میان عقل و خیال، و به عبارت دیگر میان برهان عقلى و قیاس ظنّى كه همان تمثیل منطقى است تفكیك شد؛ گفته شد منابع فقه چهار است: كتاب، سنّت، اجماع، عقل. در این مكتب فقهى با اینكه رأى و قیاس مردود گشت، عقل و برهان معتبر شناخته شد.<ref>همان ص:57- 60</ref>  
      
      


===دلائل اخباريين در نفي توانائي عقل در استنباط احكام شريعت :‌===
===دلائل اخباریین در نفی توانائی عقل در استنباط احكام شریعت :‌===
لازم به ذكر است از انجا كه بين مبناي اهل حديث از اهل سنت و اخباريين از شيعه مشابهت هاي زيادي وجود دارد از اينرومي توان دلائل ذيل را به اهل حديث از اهل سنت نيز مي توان نسبت داد.  
لازم به ذكر است از انجا كه بین مبنای اهل حدیث از اهل سنت و اخباریین از شیعه مشابهت های زیادی وجود دارد از اینرومی توان دلائل ذیل را به اهل حدیث از اهل سنت نیز می توان نسبت داد.  




===1-كثرت وقوع غلط و اشتباه در احكام عقل نظري سبب سلب اعتماد به انهاست===  
===1-كثرت وقوع غلط و اشتباه در احكام عقل نظری سبب سلب اعتماد به انهاست===  
.  
.  
   
   
شيخ انصاري در رسائل اين دليل را به چند بيان تقرير مي كند :‌
شیخ انصاری در رسائل این دلیل را به چند بیان تقریر می كند :‌
در اغاز بحث مي فرمايد :‌ ينسب الي غير واحد من اصحابنا الاخباريين عدم الاعتماد علي القطع الحاصل من المقدمات العقليه القطعيه الغير الضروريه لكثره وقوع الاشتباه  و الغلط فيها  
در اغاز بحث می فرماید :‌ ینسب الی غیر واحد من اصحابنا الاخباریین عدم الاعتماد علی القطع الحاصل من المقدمات العقلیه القطعیه الغیر الضروریه لكثره وقوع الاشتباه  و الغلط فیها  




ايشان در ادامه از قول محدث استرابادي در فوائد المدنيه نقل مي كند :
ایشان در ادامه از قول محدث استرابادی در فوائد المدنیه نقل می كند :




الدليل التاسع مبني على مقدمة دقيقة شريفة تفطنت لها بتوفيق الله تعالى ،  
الدلیل التاسع مبنی على مقدمة دقیقة شریفة تفطنت لها بتوفیق الله تعالى ،  


وهي : أن العلوم النظرية قسمان :
وهی : أن العلوم النظریة قسمان :
قسم ينتهي إلى مادة هي قريبة من الإحساس ، ومن هذا القسم علم الهندسة والحساب وأكثر أبواب المنطق ، وهذا القسم لا يقع فيه الخلاف بين العلماء والخطأ في نتائج الأفكار ، والسبب في ذلك أن الخطأ في الفكر إما من جهة الصورة أو من جهة المادة ، والخطأ من جهة الصورة لا يقع من العلماء ، لأن معرفة الصورة من الأمور  لواضحة عند الأذهان المستقيمة ، والخطأ من جهة المادة لا يتصور في هذه العلوم ، لقرب المواد فيها إلى الإحساس . وقسم ينتهي إلى مادة هي بعيدة عن الإحساس ، ومن هذا القسم الحكمة الإلهية والطبيعية وعلم الكلام وعلم أصول الفقه والمسائل النظرية الفقهية وبعض القواعد المذكورة في كتب المنطق ، ومن ثم وقع
قسم ینتهی إلى مادة هی قریبة من الإحساس ، ومن هذا القسم علم الهندسة والحساب وأكثر أبواب المنطق ، وهذا القسم لا یقع فیه الخلاف بین العلماء والخطأ فی نتائج الأفكار ، والسبب فی ذلك أن الخطأ فی الفكر إما من جهة الصورة أو من جهة المادة ، والخطأ من جهة الصورة لا یقع من العلماء ، لأن معرفة الصورة من الأمور  لواضحة عند الأذهان المستقیمة ، والخطأ من جهة المادة لا یتصور فی هذه العلوم ، لقرب المواد فیها إلى الإحساس . وقسم ینتهی إلى مادة هی بعیدة عن الإحساس ، ومن هذا القسم الحكمة الإلهیة والطبیعیة وعلم الكلام وعلم أصول الفقه والمسائل النظریة الفقهیة وبعض القواعد المذكورة فی كتب المنطق ، ومن ثم وقع
الاختلافات والمشاجرات بين الفلاسفة في الحكمة الإلهية والطبيعية ، وبين علماء الإسلام في أصول الفقه والمسائل الفقهية وعلم الكلام ، وغير ذلك  والسبب في ذلك : أن القواعد المنطقية إنما هي عاصمة من الخطأ من جهة الصورة ، لا من جهة المادة <ref>فرائد الاصول ج 1ص 53-</ref>   
الاختلافات والمشاجرات بین الفلاسفة فی الحكمة الإلهیة والطبیعیة ، وبین علماء الإسلام فی أصول الفقه والمسائل الفقهیة وعلم الكلام ، وغیر ذلك  والسبب فی ذلك : أن القواعد المنطقیة إنما هی عاصمة من الخطأ من جهة الصورة ، لا من جهة المادة <ref>فرائد الاصول ج 1ص 53-</ref>   


    
    
شيخ ادامه مي دهد :‌ايشان – محدث استرابادي – جهت تاييد مدعايش به روايات نيز متمسك شده و مي گويد :‌
شیخ ادامه می دهد :‌ایشان – محدث استرابادی – جهت تایید مدعایش به روایات نیز متمسك شده و می گوید :‌
فإن قلت : لا فرق في ذلك بين العقليات والشرعيات ، والشاهد على ذلك ما نشاهد من كثرة الاختلافات الواقعة بين أهل الشرع في أصول الدين وفي الفروع الفقهية .
فإن قلت : لا فرق فی ذلك بین العقلیات والشرعیات ، والشاهد على ذلك ما نشاهد من كثرة الاختلافات الواقعة بین أهل الشرع فی أصول الدین وفی الفروع الفقهیة .
قلت : إنما نشأ ذلك من ضم مقدمة عقلية باطلة بالمقدمة النقلية الظنية أو القطعية .
قلت : إنما نشأ ذلك من ضم مقدمة عقلیة باطلة بالمقدمة النقلیة الظنیة أو القطعیة .




ايشان در پايان مي گويد :‌  
ایشان در پایان می گوید :‌  
إذا عرفت ما مهدناه من الدقيقة الشريفة ، فنقول :
إذا عرفت ما مهدناه من الدقیقة الشریفة ، فنقول :
إن تمسكنا بكلامهم ( عليهم السلام ) فقد عصمنا من الخطأ ، وإن تمسكنا بغيرهم لم نعصم عنه ، انتهى كلامه . <ref>همان ص 53-54- جهت تفصيل بيشتر رك به :‌ الفوائد المدنيه ص 256</ref>
إن تمسكنا بكلامهم ( علیهم السلام ) فقد عصمنا من الخطأ ، وإن تمسكنا بغیرهم لم نعصم عنه ، انتهى كلامه . <ref>همان ص 53-54- جهت تفصيل بيشتر رك به :‌ الفوائد المدنيه ص 256</ref>




مضمون گفتار محدث استرابادي اين است كه تمسك به كلام اهل بيت بدون دخالت عقل سبب عصمت از خطا بوده و تبعيت از عقل يا انضمام مقدمات عقليه به ادله نقليه بدليل كثرت وقوع خطا در احكام عقل سبب بروز خطا در فهم احكام شرعي خواهد بود.  
مضمون گفتار محدث استرابادی این است كه تمسك به كلام اهل بیت بدون دخالت عقل سبب عصمت از خطا بوده و تبعیت از عقل یا انضمام مقدمات عقلیه به ادله نقلیه بدلیل كثرت وقوع خطا در احكام عقل سبب بروز خطا در فهم احكام شرعی خواهد بود.  
اشكال شيخ انصاري به دليل اول اخباريين :‌
اشكال شیخ انصاری به دلیل اول اخباریین :‌
فإن أرادوا عدم جواز الركون بعد حصول القطع ، فلا يعقل ذلك في مقام اعتبار العلم من حيث الكشف ، ولو أمكن الحكم بعدم اعتباره لجرى مثله في القطع الحاصل من المقدمات الشرعية طابق النعل بالنعل   
فإن أرادوا عدم جواز الركون بعد حصول القطع ، فلا یعقل ذلك فی مقام اعتبار العلم من حیث الكشف ، ولو أمكن الحكم بعدم اعتباره لجرى مثله فی القطع الحاصل من المقدمات الشرعیة طابق النعل بالنعل   


.
.
وإن أرادوا عدم جواز الخوض في المطالب العقلية لتحصيل المطالب الشرعية ، لكثرة وقوع الغلط والاشتباه فيها ، فلو سلم ذلك وأغمض عن المعارضة بكثرة ما يحصل من الخطأ في فهم المطالب من الأدلة الشرعية ، فله وجه ، وحينئذ : فلو خاض فيها وحصل القطع بما لا يوافق الحكم الواقعي لم يعذر في ذلك ، لتقصيره في مقدمات التحصيل . إلا أن الشأن في ثبوت كثرة الخطأ أزيد مما يقع في فهم المطالب من الأدلة الشرعية .<ref>همان ص 52</ref>   
وإن أرادوا عدم جواز الخوض فی المطالب العقلیة لتحصیل المطالب الشرعیة ، لكثرة وقوع الغلط والاشتباه فیها ، فلو سلم ذلك وأغمض عن المعارضة بكثرة ما یحصل من الخطأ فی فهم المطالب من الأدلة الشرعیة ، فله وجه ، وحینئذ : فلو خاض فیها وحصل القطع بما لا یوافق الحكم الواقعی لم یعذر فی ذلك ، لتقصیره فی مقدمات التحصیل . إلا أن الشأن فی ثبوت كثرة الخطأ أزید مما یقع فی فهم المطالب من الأدلة الشرعیة .<ref>همان ص 52</ref>   
   
   
===خلاصه اشكالات شيخ به استدلال نخست اخباريين :‌===
===خلاصه اشكالات شیخ به استدلال نخست اخباریین :‌===




الف- اگر مرادتان اين است كه  به قطع حاصل شده از دليل عقلي حتي در قطع طريقي – اعتماد ممكن نيست
الف- اگر مرادتان این است كه  به قطع حاصل شده از دلیل عقلی حتی در قطع طریقی – اعتماد ممكن نیست
وفيه :‌اولا اين سخن در قطع طريقي معقول نيست چون منجر به تناقض مي گردد.
وفیه :‌اولا این سخن در قطع طریقی معقول نیست چون منجر به تناقض می گردد.


ثانيا اگراعتبار چنين قطعي ساقط شود همين سخن در قطع حاصل شده از مقدمات شرعيه نيز جاري مي گردد چون انها نيز در معرض ابتلا به اشتباه و غلط مثل قطع عقلي – قطع حاصل شده از دليل عقلي –مي باشند در حالي كه هيچيك از علماء ، ‌قطع حاصل شده از مقدمات شرعيه را نفي نمي كنند بلكه انرا صحيح مي دانند .
ثانیا اگراعتبار چنین قطعی ساقط شود همین سخن در قطع حاصل شده از مقدمات شرعیه نیز جاری می گردد چون انها نیز در معرض ابتلا به اشتباه و غلط مثل قطع عقلی – قطع حاصل شده از دلیل عقلی –می باشند در حالی كه هیچیك از علماء ، ‌قطع حاصل شده از مقدمات شرعیه را نفی نمی كنند بلكه انرا صحیح می دانند .


ب- اگر مرادتان اين است كه خوض در مسائل عقليه براي استنباط احكام شرعي جايز نيست چون اشتباه در انها زياد است – براي تحصيل حكم شرعي از اين راه نرو اما اگر قطع از اين كانال حاصل شد حجت است –  
ب- اگر مرادتان این است كه خوض در مسائل عقلیه برای استنباط احكام شرعی جایز نیست چون اشتباه در انها زیاد است – برای تحصیل حكم شرعی از این راه نرو اما اگر قطع از این كانال حاصل شد حجت است –  
و فيه :‌ اولا ما اين سخن را رد مي كنيم از كجا معلوم در چنين احكام عقليه اي خطا زياد باشد .  
و فیه :‌ اولا ما این سخن را رد می كنیم از كجا معلوم در چنین احكام عقلیه ای خطا زیاد باشد .  
ثانيا ادله شرعيه نيز اين چنين هستند پس غوص در انها هم نبايد جايز باشد.  
ثانیا ادله شرعیه نیز این چنین هستند پس غوص در انها هم نباید جایز باشد.  
بنابر اين با قطع نظر از ايندو اشكال سخن شما وجهي دارد الا اينكه بايد ديد ايا اشتباهاتي كه از طريق دليل شرعي پيدا مي شود بيشتر است يا اشتباهات دردليل عقلي
بنابر این با قطع نظر از ایندو اشكال سخن شما وجهی دارد الا اینكه باید دید ایا اشتباهاتی كه از طریق دلیل شرعی پیدا می شود بیشتر است یا اشتباهات دردلیل عقلی


      
      
    
    
اشكال شهيد صدر به بيان شيخ انصاري – وجود خطا در استدلالات فقهي - :‌
اشكال شهید صدر به بیان شیخ انصاری – وجود خطا در استدلالات فقهی - :‌
...لان الاستدلالات الفقهيه لا تعتمد غالبا الا علي قضايا الظهور و الدلاله و التوفيق فيما بينهما و السند و نحوذالك و ليست بنظريه ولااشكال في ان نسبه الخطا فيها لا تبلغ نسبته في النظريات العقليه <ref>بحوث في علم الاصول  ج 4ص 127مباحث الحجج و الاصول العمليه</ref>   
...لان الاستدلالات الفقهیه لا تعتمد غالبا الا علی قضایا الظهور و الدلاله و التوفیق فیما بینهما و السند و نحوذالك و لیست بنظریه ولااشكال فی ان نسبه الخطا فیها لا تبلغ نسبته فی النظریات العقلیه <ref>بحوث في علم الاصول  ج 4ص 127مباحث الحجج و الاصول العمليه</ref>   




اقول :‌بنظر مي رسد بيان مرحوم شيخ از چند جهت تمام نيست :‌
اقول :‌بنظر می رسد بیان مرحوم شیخ از چند جهت تمام نیست :‌




1-سخن مرحوم استرابادي مربوط به مقام ثبوت است و بيان و پاسخ شيخ مربوط به مقام اثبات و حجيت است به اين معنا كه مرحوم استرابادي و اخباريين غرضشان از بيان اين دليل اثبات نارسائي و قصور عقل در كاشفيت حكم شرعي است بدين معنا كه كثرت خطاهاي عقل نظري مانع از اتخاذ حكم عقل است اما شيخ پاسخشان اين است كه اين سخن شما در قطع طريقي درست نيست و در موضوعي نيز حكم عقل نظري قطعي حجت است و اين سخن در مرحله دوم بايد مطرح شود  
1-سخن مرحوم استرابادی مربوط به مقام ثبوت است و بیان و پاسخ شیخ مربوط به مقام اثبات و حجیت است به این معنا كه مرحوم استرابادی و اخباریین غرضشان از بیان این دلیل اثبات نارسائی و قصور عقل در كاشفیت حكم شرعی است بدین معنا كه كثرت خطاهای عقل نظری مانع از اتخاذ حكم عقل است اما شیخ پاسخشان این است كه این سخن شما در قطع طریقی درست نیست و در موضوعی نیز حكم عقل نظری قطعی حجت است و این سخن در مرحله دوم باید مطرح شود  




به عبارت ديگر بحث مرحوم استرابادي يك بحث معرفتي و مربوط به شناخت شناسي است اما سخن مرحوم شيخ يك بحث فقهي و اثباتي است .
به عبارت دیگر بحث مرحوم استرابادی یك بحث معرفتی و مربوط به شناخت شناسی است اما سخن مرحوم شیخ یك بحث فقهی و اثباتی است .


2-برفرض از اشكال نخست صرف نظر كنيم در قطع طريقي نيز سخن شيخ تمام نيست چون ممكن است بگوئيم بعداز علم به كثرت اشتباهات احكام عقليه حتي اگر قطع هم به حكمي عقلا حاصل شد اين قطع اعتباري ندارد چون كثرت خطاها مانع از اتخاذ اين قطع مي شود با توجه به اينكه بسياري از قطعها بعداز مدتي معلوم مي گردد كه درواقع جهل مركب بوده است و منجر به تناقض هم نمي شود بلكه در انجا هم مي شود حكم به توقف كرد يعني قاطع به قطعش عمل نكند بلكه در انجا هم دست به دامان ائمه و ادله سمعيه شود تا حكم را از ناحيه انان اتخاذ كند.
2-برفرض از اشكال نخست صرف نظر كنیم در قطع طریقی نیز سخن شیخ تمام نیست چون ممكن است بگوئیم بعداز علم به كثرت اشتباهات احكام عقلیه حتی اگر قطع هم به حكمی عقلا حاصل شد این قطع اعتباری ندارد چون كثرت خطاها مانع از اتخاذ این قطع می شود با توجه به اینكه بسیاری از قطعها بعداز مدتی معلوم می گردد كه درواقع جهل مركب بوده است و منجر به تناقض هم نمی شود بلكه در انجا هم می شود حكم به توقف كرد یعنی قاطع به قطعش عمل نكند بلكه در انجا هم دست به دامان ائمه و ادله سمعیه شود تا حكم را از ناحیه انان اتخاذ كند.




3-كثرت اشتباهات در استدلالات فقهيه نمي تواند مانع درعدم اعتبار احكام عقل نظري باشد چون كثرت اشتباه در استدلالات فقهيه نيز ناشي از ضم مقدمه عقليه است و الا اگر به اخبار صرفا اكتفا گردد خطاها برطرف مي شود . – چنانكه اين مطلب در كلام استر ابادي نقل شده بود-  
3-كثرت اشتباهات در استدلالات فقهیه نمی تواند مانع درعدم اعتبار احكام عقل نظری باشد چون كثرت اشتباه در استدلالات فقهیه نیز ناشی از ضم مقدمه عقلیه است و الا اگر به اخبار صرفا اكتفا گردد خطاها برطرف می شود . – چنانكه این مطلب در كلام استر ابادی نقل شده بود-  
4-از كجا معلوم اشتباهات در ادله احكام سمعيه بيشتر از ادله احكام عقليه نظري باشد و بر فرض هم باشد مجرد ظن است و ان الظن لايغني من الحق شيئا فتامل جيدا
4-از كجا معلوم اشتباهات در ادله احكام سمعیه بیشتر از ادله احكام عقلیه نظری باشد و بر فرض هم باشد مجرد ظن است و ان الظن لایغنی من الحق شیئا فتامل جیدا




==بيان شهيد صدر در رابطه با دليل اول اخباريين :‌==
==بیان شهید صدر در رابطه با دلیل اول اخباریین :‌==






ايشان از دليل اخباريين چنين برداشت كرده اند كه انان مدعي اند :‌حصول قطع و يقين از طريق مقدمات عقليه ممكن نيست – نه اينكه قطع حاصل شده از ان مقدمات حجت نيست- و علت ان نيز كثرت خطا و اشتباه دراين معلومات است و در همين راستا به تحليل و نقد ان پرداخته اند .
ایشان از دلیل اخباریین چنین برداشت كرده اند كه انان مدعی اند :‌حصول قطع و یقین از طریق مقدمات عقلیه ممكن نیست – نه اینكه قطع حاصل شده از ان مقدمات حجت نیست- و علت ان نیز كثرت خطا و اشتباه دراین معلومات است و در همین راستا به تحلیل و نقد ان پرداخته اند .




ايشان در اغاز مي فرمايد :‌
ایشان در اغاز می فرماید :‌
مرادتان از يقين و قطع در اينجا چيست اگر مراد قطع و يقين منطقي است – جزم به مطابقت قضيه باواقع -  و فيه :‌ موضوع حجيت قطع به اين معنا نيست.  
مرادتان از یقین و قطع در اینجا چیست اگر مراد قطع و یقین منطقی است – جزم به مطابقت قضیه باواقع -  و فیه :‌ موضوع حجیت قطع به این معنا نیست.  
و اگر مرادتان يقين اصولي است – جزم و انكشاف  تام وعدم ترديد-   
و اگر مرادتان یقین اصولی است – جزم و انكشاف  تام وعدم تردید-   
و فيه :‌ اولا اشكال نقضي به ان وارد است به اينكه ايا نفس همين سخن شما كه مي گوئيد"علم بوقوع خطا مانع از حصول يقين است" كه خود قضيه اي عقليه است محكوم به حكم سائر قضاياي عقليه ديگر است يا خير؟ و به اعتبار ديگر ايا اين قضيه يك قانون كلي و عمومي فراگير است كه در اينصورت خودش را هم شامل مي شود  و اگر مراد اين است كه يك محدث و اخباري با وجود كثرت خطا دردلائل عقلي حالت يقين برايش پيدا نمي شود كه در اين صورت معنايش اين است كه خود اين فرد شاك است و دليل نمي شود كه يقين مطلقا از اين ناحيه پيدا نمي شود .
و فیه :‌ اولا اشكال نقضی به ان وارد است به اینكه ایا نفس همین سخن شما كه می گوئید"علم بوقوع خطا مانع از حصول یقین است" كه خود قضیه ای عقلیه است محكوم به حكم سائر قضایای عقلیه دیگر است یا خیر؟ و به اعتبار دیگر ایا این قضیه یك قانون كلی و عمومی فراگیر است كه در اینصورت خودش را هم شامل می شود  و اگر مراد این است كه یك محدث و اخباری با وجود كثرت خطا دردلائل عقلی حالت یقین برایش پیدا نمی شود كه در این صورت معنایش این است كه خود این فرد شاك است و دلیل نمی شود كه یقین مطلقا از این ناحیه پیدا نمی شود .




ثانيا – پاسخ حلي - :‌ عدم حصول يقين در قضاياي عقليه به سه جهت ممكن است باشد - :‌
ثانیا – پاسخ حلی - :‌ عدم حصول یقین در قضایای عقلیه به سه جهت ممكن است باشد - :‌
1-بين دو قضيه عقليه تلازم موضوعي باشد  ويكي از انها بطلانش ثابت شود كه قهرا بطلان قضيه ديگر هم روشن مي شود .   
1-بین دو قضیه عقلیه تلازم موضوعی باشد  ویكی از انها بطلانش ثابت شود كه قهرا بطلان قضیه دیگر هم روشن می شود .   




2-يكي از دو قضيه ، مقدمه تشكيل شده دران ، دليل بر صدق قضيه ديگري باشد و بعدمعلوم شود كه ان قضيه كه پايه استدلال قرار گرفته باطل است در اين صورت مدعا بدون دليل صدق خواهد بود مثلا در فلسفه قديم مي گفتند :‌يكي از براهين براي اثبات عقول عشره اين است كه عالم داراي افلاك سبعه است كه با هم تغاير حقيقي دارند حدوثا و عله لان الواحد لا يصدر منه الا الواحد  و هنگامي كه ثابت شد اين مبنا باطل است اين برهان از بين رفت نه اينكه اصل قول به عقول عشره هم باطل شده باشد .     
2-یكی از دو قضیه ، مقدمه تشكیل شده دران ، دلیل بر صدق قضیه دیگری باشد و بعدمعلوم شود كه ان قضیه كه پایه استدلال قرار گرفته باطل است در این صورت مدعا بدون دلیل صدق خواهد بود مثلا در فلسفه قدیم می گفتند :‌یكی از براهین برای اثبات عقول عشره این است كه عالم دارای افلاك سبعه است كه با هم تغایر حقیقی دارند حدوثا و عله لان الواحد لا یصدر منه الا الواحد  و هنگامی كه ثابت شد این مبنا باطل است این برهان از بین رفت نه اینكه اصل قول به عقول عشره هم باطل شده باشد .     


3-زوال يقين معلول خلجان و تشكيكات ذهني است كه بر اساس تلازم منطقي و دليل خاصي نيست    
3-زوال یقین معلول خلجان و تشكیكات ذهنی است كه بر اساس تلازم منطقی و دلیل خاصی نیست    




محل كلام در استدلالات اصوليين اول و دوم نيست چون در قسم اول مي گويند اگر دليلي عقلي لازمه باطلي داشت نفس ان دليل باطل است و در قسم دوم مي گويند اصولي وقتي خودش با عقل و و جدانش به قطع نسبت به چيزي واقف شد به ان ملتزم مي شود حتي اگر استدلال ديگرهم كه پايه اين حكم عقلي قرار گرفته باشد باطل باشد و لذا  قسم سوم مي ماند كه انهم مطلبي است شخصي و تجربه خارجي دليل بر ثبوت و عدم ثبوتش است و ما بخوبي مي بينيم كه عقول بشري هيچگاه بواسطه ديدن خطا در احكامش معطل نمانده بلكه بنحوي در پي دسترسي به يقين است و اگر چندين بار نتوانست به يقين دسترسي پيدا كند سرانجام به ان خواهد رسيد .   
محل كلام در استدلالات اصولیین اول و دوم نیست چون در قسم اول می گویند اگر دلیلی عقلی لازمه باطلی داشت نفس ان دلیل باطل است و در قسم دوم می گویند اصولی وقتی خودش با عقل و و جدانش به قطع نسبت به چیزی واقف شد به ان ملتزم می شود حتی اگر استدلال دیگرهم كه پایه این حكم عقلی قرار گرفته باشد باطل باشد و لذا  قسم سوم می ماند كه انهم مطلبی است شخصی و تجربه خارجی دلیل بر ثبوت و عدم ثبوتش است و ما بخوبی می بینیم كه عقول بشری هیچگاه بواسطه دیدن خطا در احكامش معطل نمانده بلكه بنحوی در پی دسترسی به یقین است و اگر چندین بار نتوانست به یقین دسترسی پیدا كند سرانجام به ان خواهد رسید .   




شهيد صدردرادامه به بيان برخي از پاسخ هائي كه عده اي به استرابادي داده پرداخته و انها راناكافي مي داند از جمله اين پاسخ كه برخي گفته اند :‌   
شهید صدردرادامه به بیان برخی از پاسخ هائی كه عده ای به استرابادی داده پرداخته و انها راناكافی می داند از جمله این پاسخ كه برخی گفته اند :‌   


تمامي خطاها در احكام عقل نظري به صورت قضيه بر مي گردد نه مواد قضيه . به اين بيان كه :‌ سير پيدايش معارف بشري در دو مرحله است :‌1- معارف اوليه ضروريه كه بعنوان مواد اوليه براهين هستند و ان 6چيز است :‌اوليات فطريات تجربيات متواترات حدسيات و حسيات 2-معارف ثانويه : ‌يعني معارفي كه منتهي به معارف اوليه شده و مستنبط از انها هستند در اينصورت اگر خطائي در قضيه عقلي مشهود باشد در واقع به خطا درصورت بر مي گردد .
تمامی خطاها در احكام عقل نظری به صورت قضیه بر می گردد نه مواد قضیه . به این بیان كه :‌ سیر پیدایش معارف بشری در دو مرحله است :‌1- معارف اولیه ضروریه كه بعنوان مواد اولیه براهین هستند و ان 6چیز است :‌اولیات فطریات تجربیات متواترات حدسیات و حسیات 2-معارف ثانویه : ‌یعنی معارفی كه منتهی به معارف اولیه شده و مستنبط از انها هستند در اینصورت اگر خطائی در قضیه عقلی مشهود باشد در واقع به خطا درصورت بر می گردد .




شهيد صد در مقام دفاع از اخباريين نسبت به اين پاسخ مي فرمايد :‌
شهید صد در مقام دفاع از اخباریین نسبت به این پاسخ می فرماید :‌
نسبت به ادعاي فوق دو موضع مي توانيم داشته باشيم :‌1-انرا بپذيريم و سير معرفتي بشر را بهمين نحو بدانيم در اينصورت باز سخن محدثين درست است چون در اينصورت مي گوئيم :‌قواعد علم منطق يا تمامي ان كبرويا و صغرويا در مقام تطبيق ضروري و بديهي هستند بصورت جزئي ضروري هستند       
نسبت به ادعای فوق دو موضع می توانیم داشته باشیم :‌1-انرا بپذیریم و سیر معرفتی بشر را بهمین نحو بدانیم در اینصورت باز سخن محدثین درست است چون در اینصورت می گوئیم :‌قواعد علم منطق یا تمامی ان كبرویا و صغرویا در مقام تطبیق ضروری و بدیهی هستند بصورت جزئی ضروری هستند       


در صورت اول كه سخن واضح الفسادي است بخاطر خطا و اشتباهات زيادي كه در ان رابطه محسوس است در صورت دوم اگر قواعد منطق در كبري بديهي باشند اما درمقام صغري تطبيق بديهي نباشد باز نياز به منطق ديگري داريم و اگر نفس ان قواعد در كبري بديهي نباشد كه مطلب فسادش بين و اشكار است .  
در صورت اول كه سخن واضح الفسادی است بخاطر خطا و اشتباهات زیادی كه در ان رابطه محسوس است در صورت دوم اگر قواعد منطق در كبری بدیهی باشند اما درمقام صغری تطبیق بدیهی نباشد باز نیاز به منطق دیگری داریم و اگر نفس ان قواعد در كبری بدیهی نباشد كه مطلب فسادش بین و اشكار است .  
ولي ايشان مي فرمايد :‌اصل اين تصور و اين پاسخ اشتباه است و ما در كتاب الاسس المنطقيه انرا روشن كرده ايم – ص 133-135-  
ولی ایشان می فرماید :‌اصل این تصور و این پاسخ اشتباه است و ما در كتاب الاسس المنطقیه انرا روشن كرده ایم – ص 133-135-  




ايشان درباب معرفتهاي حسي – و اينكه محسوسات جزء اوليات نيستند مي فرمايد :‌
ایشان درباب معرفتهای حسی – و اینكه محسوسات جزء اولیات نیستند می فرماید :‌
ازمشكلات فلسفه اين است كه نمي تواند توجيه درستي در اينگونه معارف داشته باشد چون محسوس يا وجداني است و يا موضوع خارجي است در صورت دوم مشكل اين است كه از كجا بدانيم ان شئي واقعيت دارد – بمجرد انعكاسي كه در نفس پيدا مي شود.
ازمشكلات فلسفه این است كه نمی تواند توجیه درستی در اینگونه معارف داشته باشد چون محسوس یا وجدانی است و یا موضوع خارجی است در صورت دوم مشكل این است كه از كجا بدانیم ان شئی واقعیت دارد – بمجرد انعكاسی كه در نفس پیدا می شود.


علامه طباطبائي فرمودند :‌محسوسات اجمالاجزء اوليات است اما تفصيلا جزء‌اوليات نيست ولي مرحوم صدر اين نظر و سائر نظريات را رد كرده و بيان ديگري دارند كه دربايد درجاي خودش مطرح شود.
علامه طباطبائی فرمودند :‌محسوسات اجمالاجزء اولیات است اما تفصیلا جزء‌اولیات نیست ولی مرحوم صدر این نظر و سائر نظریات را رد كرده و بیان دیگری دارند كه درباید درجای خودش مطرح شود.


   
   
متن تقريرات شهيد صدر :
متن تقریرات شهید صدر :


والتحقيق : ان هناك تقريبين يمكن أن نذكرهما لتبرير مدعى المحدث في المقام وكلاهما غير تام   
والتحقیق : ان هناك تقریبین یمكن أن نذكرهما لتبریر مدعى المحدث فی المقام وكلاهما غیر تام   


.
.
الأول - اننا بعد أن علمنا بوقوع الخطأ في كثير من القضايا البرهانية العقلية فمنطقيا ورياضيا - وقضايا الرياضيات مسلمة عندهم - سوف تتشكل نسبة معينة تحدد على ضوئها قيمة احتمال صحة كل قضية من تلك القضايا هي نسبة المقدار المعلوم خطئها من تلك القضايا إلى مجموعها وهو معنى زوال اليقين بها [ 1 ] .
الأول - اننا بعد أن علمنا بوقوع الخطأ فی كثیر من القضایا البرهانیة العقلیة فمنطقیا وریاضیا - وقضایا الریاضیات مسلمة عندهم - سوف تتشكل نسبة معینة تحدد على ضوئها قیمة احتمال صحة كل قضیة من تلك القضایا هی نسبة المقدار المعلوم خطئها من تلك القضایا إلى مجموعها وهو معنى زوال الیقین بها [ 1 ] .




وفيه : ان هذه الطريقة انما تصح لتقييم استدلال يمارسه الغير واما الاستدلالات والبراهين التي يمارسها المستدل نفسه فلا تحكم فيها هذه النسبة المعلومة من الخطأ في مجموع القضايا البرهانية أو غير البرهانية ، والوجه في ذلك ان الَّذي يعيش القضية البرهانية والدليل العقلي مدركه على اليقين العقلي انما هو وجدانه العقلي بما يتضمن من مواد وقضايا يرى بداهتها أو انتهائها إلى البديهي ويرى بحسب فحصه العقلي صحة الاستنتاج منها وهذا على حد الوجدان الحسي أمارة كاشفة تورث اليقين فكما انك لو فحصت عن أخيك في المسجد فلم تجده تحكم بعدم وجوده فيه كذلك يحصل نتيجة الفحص العقلي إذا صح التعبير في المدركات العقلية الأولية اليقين والكشف عن قضية عقلية .
وفیه : ان هذه الطریقة انما تصح لتقییم استدلال یمارسه الغیر واما الاستدلالات والبراهین التی یمارسها المستدل نفسه فلا تحكم فیها هذه النسبة المعلومة من الخطأ فی مجموع القضایا البرهانیة أو غیر البرهانیة ، والوجه فی ذلك ان الَّذی یعیش القضیة البرهانیة والدلیل العقلی مدركه على الیقین العقلی انما هو وجدانه العقلی بما یتضمن من مواد وقضایا یرى بداهتها أو انتهائها إلى البدیهی ویرى بحسب فحصه العقلی صحة الاستنتاج منها وهذا على حد الوجدان الحسی أمارة كاشفة تورث الیقین فكما انك لو فحصت عن أخیك فی المسجد فلم تجده تحكم بعدم وجوده فیه كذلك یحصل نتیجة الفحص العقلی إذا صح التعبیر فی المدركات العقلیة الأولیة الیقین والكشف عن قضیة عقلیة .
الثاني - انه بعد العلم بوقوع الخطأ في القضايا العقلية كثيرا لا ينبغي أن يحصل للإنسان اليقين والجزم من أدلتها .
الثانی - انه بعد العلم بوقوع الخطأ فی القضایا العقلیة كثیرا لا ینبغی أن یحصل للإنسان الیقین والجزم من أدلتها .




وهذا التقريب يرد عليه :
وهذا التقریب یرد علیه :
نقضا - بان المقصود لو كان دعوى قضية كلية هي ان العلم بوقوع الخطأ مانع عن حصول اليقين في كل معرفة عقلية نظرية فهذه القضية بنفسها لا بد وأن تستند اما إلى قضية رياضية فيرجع إلى التقريب السابق أو إلى قضية عقلية فتكون بنفسها محكومة بحكم القضايا العقلية الأخرى ، وان كان المقصود دعوى ان المحدث لا يحصل له بعد أن علم بالخطإ كثيرا اليقين من الدليل العقلي فهذا معناه انه شاك لا يقين له وليس دليلا على عدم انبغاء حصول اليقين موضوعيا ومنطقيا للآخرين الذين قد حصل لديهم منشأ لليقين .
نقضا - بان المقصود لو كان دعوى قضیة كلیة هی ان العلم بوقوع الخطأ مانع عن حصول الیقین فی كل معرفة عقلیة نظریة فهذه القضیة بنفسها لا بد وأن تستند اما إلى قضیة ریاضیة فیرجع إلى التقریب السابق أو إلى قضیة عقلیة فتكون بنفسها محكومة بحكم القضایا العقلیة الأخرى ، وان كان المقصود دعوى ان المحدث لا یحصل له بعد أن علم بالخطإ كثیرا الیقین من الدلیل العقلی فهذا معناه انه شاك لا یقین له ولیس دلیلا على عدم انبغاء حصول الیقین موضوعیا ومنطقیا للآخرین الذین قد حصل لدیهم منشأ للیقین .
وحلا - بان عدم حصول اليقين بقضية نتيجة العلم بخطإ قضية أخرى يكون في إحدى حالات ثلاث :‌
وحلا - بان عدم حصول الیقین بقضیة نتیجة العلم بخطإ قضیة أخرى یكون فی إحدى حالات ثلاث :‌
1 - أن يكون بين القضيتين تلازم موضوعي فإذا ثبت بطلان اللازم ثبت بطلان الملزوم لأن ما يستلزم الباطل وهذا استلزام موضوعي منطقي بين المعتقدين واليقينين يسري من أحدهما إلى الآخر .
1 - أن یكون بین القضیتین تلازم موضوعی فإذا ثبت بطلان اللازم ثبت بطلان الملزوم لأن ما یستلزم الباطل وهذا استلزام موضوعی منطقی بین المعتقدین والیقینین یسری من أحدهما إلى الآخر .




2 - أن تكون إحدى القضيتين دخيلة في تشكيل الدليل على صدق القضية الأخرى فإذا علم ببطلانها فقدنا البرهان على صدق القضية الثانية وان كان احتمال صدقها في نفسها واردا ، فمثلا يخبرك وأنت تصدقه لعلمك بورعه عن الكذب لو علمت أنه قد كذب عليك مرة أو مرات فيما أخبرك به سابقا فسوف لن يحصل لك يقين من اخباره الجديد لأن مدرك يقينك كان حساب الاحتمالات المنتهية إلى القطع فيما سبق وقد زال بعلمك بأنه قد كذب وانقلبت الحسابات إلى نسبة معينة من الكذب أو الخطأ تتحكم على اخباره الجديد أيضا ، ومثال آخر ما أقامته الفلسفة القديمة من البرهان على العقول العشرة المبتني على افتراض ان العالم ذات سبعة أفلاك متغايرة سنخا وذاتا فلا بد وأن تكون متغايرة منشأ وعلة لأن الواحد لا يصدر منه إلا الواحد .
2 - أن تكون إحدى القضیتین دخیلة فی تشكیل الدلیل على صدق القضیة الأخرى فإذا علم ببطلانها فقدنا البرهان على صدق القضیة الثانیة وان كان احتمال صدقها فی نفسها واردا ، فمثلا یخبرك وأنت تصدقه لعلمك بورعه عن الكذب لو علمت أنه قد كذب علیك مرة أو مرات فیما أخبرك به سابقا فسوف لن یحصل لك یقین من اخباره الجدید لأن مدرك یقینك كان حساب الاحتمالات المنتهیة إلى القطع فیما سبق وقد زال بعلمك بأنه قد كذب وانقلبت الحسابات إلى نسبة معینة من الكذب أو الخطأ تتحكم على اخباره الجدید أیضا ، ومثال آخر ما أقامته الفلسفة القدیمة من البرهان على العقول العشرة المبتنی على افتراض ان العالم ذات سبعة أفلاك متغایرة سنخا وذاتا فلا بد وأن تكون متغایرة منشأ وعلة لأن الواحد لا یصدر منه إلا الواحد .




فحيثما ثبت بطلان قصة الأفلاك السبعة زال البرهان المذكور وإن كانت قصة وجود العقول العشرة معقولة في نفسها .
فحیثما ثبت بطلان قصة الأفلاك السبعة زال البرهان المذكور وإن كانت قصة وجود العقول العشرة معقولة فی نفسها .
3 - أن يكون زوال اليقين نتيجة حصول تلجلج عقلي ذاتي لدى الإنسان بعد وقوفه على الأخطاء الكثيرة بحيث قد ينتهي إلى عدم حصول اليقين له أصلا ، كما حصل
3 - أن یكون زوال الیقین نتیجة حصول تلجلج عقلی ذاتی لدى الإنسان بعد وقوفه على الأخطاء الكثیرة بحیث قد ینتهی إلى عدم حصول الیقین له أصلا ، كما حصل
ذلك للمشككين على فرض صدقهم في دعواهم وهذه حالة مرضية ذاتية وليست قائمة على أساس تلازم منطقي موضوعي ولا فقدان البرهان على الحكم كما هو واضح .
ذلك للمشككین على فرض صدقهم فی دعواهم وهذه حالة مرضیة ذاتیة ولیست قائمة على أساس تلازم منطقی موضوعی ولا فقدان البرهان على الحكم كما هو واضح .


ولا إشكال ان محل كلامنا أعني موارد الدليل العقلي في استدلالات الأصوليين ليست من الحالة الأولى إذ لا كلام عندهم في أنه لو ثبت ان دليلا عقليا ما يستلزم الباطل فهو باطل ، ولا الثانية لأن الدليل العقلي عند المستدل نفسه يقوم على أساس الوجدان العقلي لا النسبة الاحتمالية فالعقل بعد ان تتبع وفحص وجزم بمقتضى الكبريات التي طبقها وهو جازم بصحة تطبيقه بحسب وجدانه العقلي فسوف لا يتأثر بالخطإ في وجدان وفحص عقلي في استدلال اخر ، فلا تبقى لدينا إلا دعوى الحالة الثالثة من قبل المحدث وإثارتها ضد الأصولي ، وواضح ان هذه الحالة مطلب نفسي موضوعي على حد سائر الأمور النفسيّة والموضوعية تكون التجربة الخارجية هي الدليل على ثبوتها وعدم ثبوتها ، ونحن عندما نلاحظ الوضع الخارجي للنشاط الفكري والعقلي للبشر نجد ان وجدانهم العقلي وقريحتهم العقلية لا تتعطل بالوقوف على الخطأ في مرات عديدة كثيرة أو قليلة بل تبقى قريحتهم تلك تؤثر أثرها في إيجاد الجزم واليقين في المرة الأخرى أيضا .
ولا إشكال ان محل كلامنا أعنی موارد الدلیل العقلی فی استدلالات الأصولیین لیست من الحالة الأولى إذ لا كلام عندهم فی أنه لو ثبت ان دلیلا عقلیا ما یستلزم الباطل فهو باطل ، ولا الثانیة لأن الدلیل العقلی عند المستدل نفسه یقوم على أساس الوجدان العقلی لا النسبة الاحتمالیة فالعقل بعد ان تتبع وفحص وجزم بمقتضى الكبریات التی طبقها وهو جازم بصحة تطبیقه بحسب وجدانه العقلی فسوف لا یتأثر بالخطإ فی وجدان وفحص عقلی فی استدلال اخر ، فلا تبقى لدینا إلا دعوى الحالة الثالثة من قبل المحدث وإثارتها ضد الأصولی ، وواضح ان هذه الحالة مطلب نفسی موضوعی على حد سائر الأمور النفسیّة والموضوعیة تكون التجربة الخارجیة هی الدلیل على ثبوتها وعدم ثبوتها ، ونحن عندما نلاحظ الوضع الخارجی للنشاط الفكری والعقلی للبشر نجد ان وجدانهم العقلی وقریحتهم العقلیة لا تتعطل بالوقوف على الخطأ فی مرات عدیدة كثیرة أو قلیلة بل تبقى قریحتهم تلك تؤثر أثرها فی إیجاد الجزم والیقین فی المرة الأخرى أیضا .




واما اليقين بالمعنى المنطقي البرهاني فلو كان مدعى المحدث زواله بالوقوف على الأخطاء فهذه الدعوى لو تمت فهو لا يضر بنا في المقام لأن موضوع الحجية هو اليقين الأصولي لا ما يسميه المنطقي باليقين أو البرهان ، هذا ما ينبغي أن يقال في مقام التعليق على ما يقوله المحدث بلحاظ مدركات العقل النظريّ .
واما الیقین بالمعنى المنطقی البرهانی فلو كان مدعى المحدث زواله بالوقوف على الأخطاء فهذه الدعوى لو تمت فهو لا یضر بنا فی المقام لأن موضوع الحجیة هو الیقین الأصولی لا ما یسمیه المنطقی بالیقین أو البرهان ، هذا ما ینبغی أن یقال فی مقام التعلیق على ما یقوله المحدث بلحاظ مدركات العقل النظریّ .
ولكن للقوم اتجاه آخر في مناقشة كلمات المحدث الأسترآبادي والتعليق عليه .
ولكن للقوم اتجاه آخر فی مناقشة كلمات المحدث الأسترآبادی والتعلیق علیه .
حيث ذكروا ان كثرة الخطأ في القضايا النظرية العقلية تنشأ عن عدم مراعاة علم المنطق فيكون ضمان تفاديه إتقان تلك القواعد المنطقية ومراعاتها فإذا ما روعيت كانت النتائج يقينية ومضمونة الحقانية جزما .
حیث ذكروا ان كثرة الخطأ فی القضایا النظریة العقلیة تنشأ عن عدم مراعاة علم المنطق فیكون ضمان تفادیه إتقان تلك القواعد المنطقیة ومراعاتها فإذا ما روعیت كانت النتائج یقینیة ومضمونة الحقانیة جزما .




وقد أشكل على هذا المقدار في كلمات المحدث الأسترآبادي بان علم المنطق انما يعصم من ناحية الصورة وكيفية الاستدلال لا المادة والقضايا التي تدخل في الأقيسة .
وقد أشكل على هذا المقدار فی كلمات المحدث الأسترآبادی بان علم المنطق انما یعصم من ناحیة الصورة وكیفیة الاستدلال لا المادة والقضایا التی تدخل فی الأقیسة .
وأجيب عن هذا الإشكال : بان الخطأ لا بد وأن ينتهي إلى الصورة لا المادة بعد معرفة طريقة تولد المعارف البشرية - حسبما يصورها المنطق الصوري - حيث إن الفكر يسير دائما من معارف أولية ضرورية هي أساس المعرفة البشرية إلى استنباط معارف نظرية جديدة بطريقة البرهان والقياس التي يحدد صورتها علم المنطق ، فأي خطأ يفترض ان كان في الصورة فعلم المنطق هو العاصم منه ، وان كان في مادة القياس فان كانت تلك المادة أولية فلا مجال لوقوع الخطأ فيها . وان كانت ثانوية مستنتجة فلا محالة تكون مستنتجة من برهان وقياس فينقل الكلام إليه حتى ينتهي إلى خطأ يكون في الصورة لأن المعارف الأولية لا خطأ فيها بحسب الفرض لكونها ضرورية . وقد اصطلح على المعارف الأولية في الفكر البشري بمدركات العقل الأول وعلى المعارف المستنتجة منها بمدركات العقل الثاني . ونحن تارة نسلم بهذا التصنيف للمعارف البشرية وطريقة سير الفكر البشري فيها وأخرى لا نسلم به .
وأجیب عن هذا الإشكال : بان الخطأ لا بد وأن ینتهی إلى الصورة لا المادة بعد معرفة طریقة تولد المعارف البشریة - حسبما یصورها المنطق الصوری - حیث إن الفكر یسیر دائما من معارف أولیة ضروریة هی أساس المعرفة البشریة إلى استنباط معارف نظریة جدیدة بطریقة البرهان والقیاس التی یحدد صورتها علم المنطق ، فأی خطأ یفترض ان كان فی الصورة فعلم المنطق هو العاصم منه ، وان كان فی مادة القیاس فان كانت تلك المادة أولیة فلا مجال لوقوع الخطأ فیها . وان كانت ثانویة مستنتجة فلا محالة تكون مستنتجة من برهان وقیاس فینقل الكلام إلیه حتى ینتهی إلى خطأ یكون فی الصورة لأن المعارف الأولیة لا خطأ فیها بحسب الفرض لكونها ضروریة . وقد اصطلح على المعارف الأولیة فی الفكر البشری بمدركات العقل الأول وعلى المعارف المستنتجة منها بمدركات العقل الثانی . ونحن تارة نسلم بهذا التصنیف للمعارف البشریة وطریقة سیر الفكر البشری فیها وأخرى لا نسلم به .




اما لو سلمنا بذلك فيمكن مع ذلك الانتصار للمحدثين في المقام بان قواعد علم المنطق اما أن تكون جميعها ضرورية كبرى وتطبيقا أو بعضها ليس ضروريا . اما الأول فواضح البطلان إذ لو كانت كذلك لما وقع خطأ خارجا إذ لا يوجد من يخالف البديهة والضرورة ولا خطأ فيها بحسب فرض هذا المنهج . وعلى الثاني فان قيل بعدم البداهة في الكبريات فسوف يقع الخطأ في نفس العاصم لا محالة ، وان قيل بعدم البداهة في التطبيق احتجنا إلى عاصم في مرحلة التطبيق ولم تكف مراعاة الكبريات المنطقية في عصمة الذهن عن الخطأ وعلم المنطق لا يعطي إلا الكبريات وهذا الكلام أفضل مما ذكره المحدث الأسترآبادي بناء على التصور المدرسي للمعرفة البشرية وطريقة التوالد فيها .
اما لو سلمنا بذلك فیمكن مع ذلك الانتصار للمحدثین فی المقام بان قواعد علم المنطق اما أن تكون جمیعها ضروریة كبرى وتطبیقا أو بعضها لیس ضروریا . اما الأول فواضح البطلان إذ لو كانت كذلك لما وقع خطأ خارجا إذ لا یوجد من یخالف البدیهة والضرورة ولا خطأ فیها بحسب فرض هذا المنهج . وعلى الثانی فان قیل بعدم البداهة فی الكبریات فسوف یقع الخطأ فی نفس العاصم لا محالة ، وان قیل بعدم البداهة فی التطبیق احتجنا إلى عاصم فی مرحلة التطبیق ولم تكف مراعاة الكبریات المنطقیة فی عصمة الذهن عن الخطأ وعلم المنطق لا یعطی إلا الكبریات وهذا الكلام أفضل مما ذكره المحدث الأسترآبادی بناء على التصور المدرسی للمعرفة البشریة وطریقة التوالد فیها .




إلا أن هذا التصور أساسا غير صحيح على ما شرحناه مفصلا في كتاب الأسس المنطقية للاستقراء ، فان هذا البحث كان منشأ لانتقالنا إلى نظرية جديدة للمعرفة البشرية استطاعت أن تملأ فراغا كبيرا في نظرية المعرفة البشرية لم يستطيع الفكر الفلسفي أن يملأه خلال ألفين سنة .   
إلا أن هذا التصور أساسا غیر صحیح على ما شرحناه مفصلا فی كتاب الأسس المنطقیة للاستقراء ، فان هذا البحث كان منشأ لانتقالنا إلى نظریة جدیدة للمعرفة البشریة استطاعت أن تملأ فراغا كبیرا فی نظریة المعرفة البشریة لم یستطیع الفكر الفلسفی أن یملأه خلال ألفین سنة .   




وفيما يلي نذكر مجمل تلك النتائج التي انتهينا إليها في نقطتين :
وفیما یلی نذكر مجمل تلك النتائج التی انتهینا إلیها فی نقطتین :




الأولى - فيما يتعلق بالعقل الأول ومدركاته . وهي المدركات التي حددها الصوري في قضايا ست اعتبرتها مواد البرهان في كل معرفة بشرية وهي الأوليات والفطريات والتجربيات والمتواترات والحدسيات والحسيات .
الأولى - فیما یتعلق بالعقل الأول ومدركاته . وهی المدركات التی حددها الصوری فی قضایا ست اعتبرتها مواد البرهان فی كل معرفة بشریة وهی الأولیات والفطریات والتجربیات والمتواترات والحدسیات والحسیات .
وقد ادعى المنطق الصوري ان هذه القضايا كلها بديهية ونحن نسلم معهم في اثنين منها هما الأوليات - كاستحالة اجتماع النقيضين - والفطريات وهي التي قياساتها معها ولم نقل برجوعها إلى الأوليات على ما هو التحقيق - فهاتان قضيتان قبليتان واما غيرهما أي القضايا الأربع الباقية فليست المعرفة البشرية فيها قبلية بل بعدية أي تثبت بحساب الاحتمالات وبالطريقة الاستقرائية التي يسير فيها الفكر من الخاصّ إلى العام حسب قوانين وأسس شرحناها مفصلا في ذلك الكتاب بعد إبطال ما حاوله المنطق الصوري من تطبيق قياس خفي فيها بمناقشات عديدة مشروحة في محلها .
وقد ادعى المنطق الصوری ان هذه القضایا كلها بدیهیة ونحن نسلم معهم فی اثنین منها هما الأولیات - كاستحالة اجتماع النقیضین - والفطریات وهی التی قیاساتها معها ولم نقل برجوعها إلى الأولیات على ما هو التحقیق - فهاتان قضیتان قبلیتان واما غیرهما أی القضایا الأربع الباقیة فلیست المعرفة البشریة فیها قبلیة بل بعدیة أی تثبت بحساب الاحتمالات وبالطریقة الاستقرائیة التی یسیر فیها الفكر من الخاصّ إلى العام حسب قوانین وأسس شرحناها مفصلا فی ذلك الكتاب بعد إبطال ما حاوله المنطق الصوری من تطبیق قیاس خفی فیها بمناقشات عدیدة مشروحة فی محلها .




وقد أثبتنا هنالك انه حتى المحسوسات التي هي أبده القضايا الأربعة الباقية تخضع للأسس المنطقية للدليل الاستقرائي ، وتوضيح ذلك ان القضايا الحسية على قسمين :
وقد أثبتنا هنالك انه حتى المحسوسات التی هی أبده القضایا الأربعة الباقیة تخضع للأسس المنطقیة للدلیل الاستقرائی ، وتوضیح ذلك ان القضایا الحسیة على قسمین :
1 - أن يكون واقع المحسوس فيها امرا وجدانيا كالإحساس بالجوع والألم ، وهذا لا إشكال في أوليته ولا يقوم على أساس حساب الاحتمالات والطريقة الاستقرائية ، لأن الإدراك في هذا النوع يتصل بالمدرك بصورة مباشرة حيث يكون المدرك بنفسه ثابتا في النّفس لا انه أمر موضوعي خارجي له انعكاس على النّفس ليراد الكشف عن مدى مطابقة ذلك الانعكاس مع واقعه .
1 - أن یكون واقع المحسوس فیها امرا وجدانیا كالإحساس بالجوع والألم ، وهذا لا إشكال فی أولیته ولا یقوم على أساس حساب الاحتمالات والطریقة الاستقرائیة ، لأن الإدراك فی هذا النوع یتصل بالمدرك بصورة مباشرة حیث یكون المدرك بنفسه ثابتا فی النّفس لا انه أمر موضوعی خارجی له انعكاس على النّفس لیراد الكشف عن مدى مطابقة ذلك الانعكاس مع واقعه .


2 - الإحساس بالواقع الموضوعي خارج عالم النّفس كإحساسك بالسرير الَّذي تنام عليه وصديقك الَّذي تجلس عنده وحرمك الَّذي تسكن إليها ، وهذا هو الَّذي لا يتعلق إحساسنا به مباشرة فكيف يمكن إثبات واقعيته من مجرد انطباع حاصل في النّفس أو الذهن وكيف نثبت مطابقة ذلك الانطباق للخارج ؟ وهذه المسألة من ألغاز الفلسفة . والاتجاه المتعارف عند فلاسفتنا في حلها ان المحسوسات قضايا أولية وان كانت المسألة غير معنونة بهذا الشكل وانما عنونت كذلك عند فلاسفة الغرب ، وقد ظهر لدى بعض المحدثين عندنا ان معرفتنا بالحسيات لا يمكن أن تكون أولية لوقوع الخطأ فيها مع أنه لا خطأ في الأوليات ، ولكنه عاد وزعم أن معرفتنا الحسية بالواقع الخارجي إجمالا أولية وان كانت معرفتنا بالتفاصيل ليست كذلك ، فكان هذا اتجاه يفصل في المعرفة الحسية بين الإيمان بأصل الواقع الموضوعي في الجملة وبين الإيمان بتفاصيل المعرفة الحسية . ونحن في كتاب فلسفتنا حاولنا إرجاع المعرفة الحسية إلى معارف مستنبطة بقانون العلية لأن الصورة الحسية حادثة لا بد لها من علة وقانون العلية قضية أولية أو مستنبطة من قضية أولية . وفي قبال هذه الاتجاهات الثلاثة المثاليون الذين أنكروا الواقع موضوعي رأسا . وكل هذه الاتجاهات الأربعة التي تذبذب الفكر الفلسفي بينهما غير صحيحة وانما الصحيح بناء على ما اكتشفناه من الأسس المنطقية للاستقراء ان معرفتنا بالواقع الموضوعي جملة وتفصيلا في المدركات الحسية قائمة على أساس حساب الاحتمال الَّذي يشتغل بالفطرة لدى الإنسان وبعقل رزقه الله له سميناه بالعقل الثالث قبال العقلين الأول والثاني .
2 - الإحساس بالواقع الموضوعی خارج عالم النّفس كإحساسك بالسریر الَّذی تنام علیه وصدیقك الَّذی تجلس عنده وحرمك الَّذی تسكن إلیها ، وهذا هو الَّذی لا یتعلق إحساسنا به مباشرة فكیف یمكن إثبات واقعیته من مجرد انطباع حاصل فی النّفس أو الذهن وكیف نثبت مطابقة ذلك الانطباق للخارج ؟ وهذه المسألة من ألغاز الفلسفة . والاتجاه المتعارف عند فلاسفتنا فی حلها ان المحسوسات قضایا أولیة وان كانت المسألة غیر معنونة بهذا الشكل وانما عنونت كذلك عند فلاسفة الغرب ، وقد ظهر لدى بعض المحدثین عندنا ان معرفتنا بالحسیات لا یمكن أن تكون أولیة لوقوع الخطأ فیها مع أنه لا خطأ فی الأولیات ، ولكنه عاد وزعم أن معرفتنا الحسیة بالواقع الخارجی إجمالا أولیة وان كانت معرفتنا بالتفاصیل لیست كذلك ، فكان هذا اتجاه یفصل فی المعرفة الحسیة بین الإیمان بأصل الواقع الموضوعی فی الجملة وبین الإیمان بتفاصیل المعرفة الحسیة . ونحن فی كتاب فلسفتنا حاولنا إرجاع المعرفة الحسیة إلى معارف مستنبطة بقانون العلیة لأن الصورة الحسیة حادثة لا بد لها من علة وقانون العلیة قضیة أولیة أو مستنبطة من قضیة أولیة . وفی قبال هذه الاتجاهات الثلاثة المثالیون الذین أنكروا الواقع موضوعی رأسا . وكل هذه الاتجاهات الأربعة التی تذبذب الفكر الفلسفی بینهما غیر صحیحة وانما الصحیح بناء على ما اكتشفناه من الأسس المنطقیة للاستقراء ان معرفتنا بالواقع الموضوعی جملة وتفصیلا فی المدركات الحسیة قائمة على أساس حساب الاحتمال الَّذی یشتغل بالفطرة لدى الإنسان وبعقل رزقه الله له سمیناه بالعقل الثالث قبال العقلین الأول والثانی .






وقد أوضحنا ذلك مشروحا في كتاب الأسس المنطقية للاستقراء وبينا هنالك في ضمن ما بيناه اننا حينما نقارن بين أحساساتنا في عالم الرؤية مع أحساساتنا في عالم اليقظة لا نشك بان الأولى لا واقع موضوعي لها بخلاف الثانية - إذا استثنينا شيخ الإشراق الَّذي كان قائلا بعالم الأمثال في الأحلام - مع أنه لا فرق بين القسمين من ناحية وجدانية الإحساس عند النّفس وهذا دليل عدم بداهة المعرفة في الحسيات وان الإيمان بموضوعية الثانية قائم على أساس حسابات الاحتمال المبتنية على قرائن وخصوصيات مكتنفة بالثانية مفقودة في الأولى التي تكون إحساسات زائلة متقلبة بمجرد كف الذهن عنها وغير متشابهة إلى غير ذلك من خصائص ونكات تقوم على أساسها حساب الاحتمالات شرحناها في ذلك الكتاب . اذن فليست المحسوسات قضايا أولية كما انها لا يمكن أن تكون مستنتجة بقانون العلية لأن هذا القانون غاية ما يقتضيه وجود علة لحصول الصورة في النّفس واما هل هي خارجية أو حركة جوهرية في النّفس فلا يعين أحدهما ، هذا مجمل الحديث عما سموه بالعقل الأول ومنهجنا في طريقة تفسير المعرفة البشرية فيه .
وقد أوضحنا ذلك مشروحا فی كتاب الأسس المنطقیة للاستقراء وبینا هنالك فی ضمن ما بیناه اننا حینما نقارن بین أحساساتنا فی عالم الرؤیة مع أحساساتنا فی عالم الیقظة لا نشك بان الأولى لا واقع موضوعی لها بخلاف الثانیة - إذا استثنینا شیخ الإشراق الَّذی كان قائلا بعالم الأمثال فی الأحلام - مع أنه لا فرق بین القسمین من ناحیة وجدانیة الإحساس عند النّفس وهذا دلیل عدم بداهة المعرفة فی الحسیات وان الإیمان بموضوعیة الثانیة قائم على أساس حسابات الاحتمال المبتنیة على قرائن وخصوصیات مكتنفة بالثانیة مفقودة فی الأولى التی تكون إحساسات زائلة متقلبة بمجرد كف الذهن عنها وغیر متشابهة إلى غیر ذلك من خصائص ونكات تقوم على أساسها حساب الاحتمالات شرحناها فی ذلك الكتاب . اذن فلیست المحسوسات قضایا أولیة كما انها لا یمكن أن تكون مستنتجة بقانون العلیة لأن هذا القانون غایة ما یقتضیه وجود علة لحصول الصورة فی النّفس واما هل هی خارجیة أو حركة جوهریة فی النّفس فلا یعین أحدهما ، هذا مجمل الحدیث عما سموه بالعقل الأول ومنهجنا فی طریقة تفسیر المعرفة البشریة فیه .




الثانية - فيما يتعلق بالعقل الثاني - والمنطق الصوري بعد افتراضه للعقل الأول بالنحو المتقدم ذكر ان كلما يستنبط من العقل الأول من المعارف بطريقة الاستدلال المنطقي الصحيح - الراجع بالأخير جميعا إلى الشكل الأول الضروري والبديهي الإنتاج - فهو مضمون الحقانية ويسمى بالعقل الثاني ، والقياس يحتوي على حد أصغر وأوسط وأكبر وفي القياس الأول لا تكون بين المحمول وموضوعه واسطة لأنها قضية أولية وانما المستنبط ثبوت الثالث للأول وعلى هذا الأساس يكون مشتملا على قائمتين قائمة للمحمولات الثابتة بالضرورة لموضوعاتها وقائمة أخرى للمحمولات الثابتة بالضرورة على تلك المحمولات وفي كل منهما القضية أولية ضرورية وليست مستنبطة لعدم حد أوسط ، نعم ثبوت المحمول الثاني للموضوع الأول يكون نظريا لأنه مستنبط بالحد الأوسط الَّذي هو موضوع في القائمة الثانية ومحمول في الأولى . ومن هنا لا يخلو الكلام المعروف من صحة ببعض المعاني من أن المعرفة إذا كانت حسب هذه الطريقة فليس هناك نمو وزيادة حقيقية في المعرفة وانما هو تحليل لما هو مجمل وتطبيق لما هو عام وكلي .
الثانیة - فیما یتعلق بالعقل الثانی - والمنطق الصوری بعد افتراضه للعقل الأول بالنحو المتقدم ذكر ان كلما یستنبط من العقل الأول من المعارف بطریقة الاستدلال المنطقی الصحیح - الراجع بالأخیر جمیعا إلى الشكل الأول الضروری والبدیهی الإنتاج - فهو مضمون الحقانیة ویسمى بالعقل الثانی ، والقیاس یحتوی على حد أصغر وأوسط وأكبر وفی القیاس الأول لا تكون بین المحمول وموضوعه واسطة لأنها قضیة أولیة وانما المستنبط ثبوت الثالث للأول وعلى هذا الأساس یكون مشتملا على قائمتین قائمة للمحمولات الثابتة بالضرورة لموضوعاتها وقائمة أخرى للمحمولات الثابتة بالضرورة على تلك المحمولات وفی كل منهما القضیة أولیة ضروریة ولیست مستنبطة لعدم حد أوسط ، نعم ثبوت المحمول الثانی للموضوع الأول یكون نظریا لأنه مستنبط بالحد الأوسط الَّذی هو موضوع فی القائمة الثانیة ومحمول فی الأولى . ومن هنا لا یخلو الكلام المعروف من صحة ببعض المعانی من أن المعرفة إذا كانت حسب هذه الطریقة فلیس هناك نمو وزیادة حقیقیة فی المعرفة وانما هو تحلیل لما هو مجمل وتطبیق لما هو عام وكلی .




وأيا ما كان فالمنطق الصوري بعد ان افترض حقانية القضايا الست التي تشكل مواد الأقيسة والمعارف النظرية وكان استنتاج المعارف النظرية في العقل الثاني من تلك المواد حسب المقياس البديهي الإنتاج من هنا حكم بحقانية مدركات العقل الثاني أيضا كحقانية مدركات العقل الأول .
وأیا ما كان فالمنطق الصوری بعد ان افترض حقانیة القضایا الست التی تشكل مواد الأقیسة والمعارف النظریة وكان استنتاج المعارف النظریة فی العقل الثانی من تلك المواد حسب المقیاس البدیهی الإنتاج من هنا حكم بحقانیة مدركات العقل الثانی أیضا كحقانیة مدركات العقل الأول .




وهذا الكلام ينحل إلى جزءين :
وهذا الكلام ینحل إلى جزءین :


1 - ان كل معرفة أولية تكون مضمونة الحقانية .
1 - ان كل معرفة أولیة تكون مضمونة الحقانیة .


2 - ان المعارف النظرية في العقل الثاني انما تستنتج من المعارف الأولية في العقل الأول بطريقة التوالد الموضوعي القائم على أساس التضمن أو التلازم المنطقي المضمون الحقانية أيضا .
2 - ان المعارف النظریة فی العقل الثانی انما تستنتج من المعارف الأولیة فی العقل الأول بطریقة التوالد الموضوعی القائم على أساس التضمن أو التلازم المنطقی المضمون الحقانیة أیضا .
وكلا هذين الجزءين محل نظر ، اما الأول فلان بعض المعارف الأولية قد لا تكون مضمونة الحقانية بالرغم من كونها أولية بل قد تكون مظنونة أو مشكوكة أو خاطئة ، ومن ذلك ينشأ ينبوع للأخطاء في العلوم النظرية فان الخطأ فيها لا ينشأ من خطأ الاستدلال عادة بل من الخطأ في أوليات الاستدلال حيث تطرح فكرة بتوهم صحتها وهي خاطئة فيبنى عليها والحاصل : كون الفكرة أولية لا تحتاج إلى الاستدلال
وكلا هذین الجزءین محل نظر ، اما الأول فلان بعض المعارف الأولیة قد لا تكون مضمونة الحقانیة بالرغم من كونها أولیة بل قد تكون مظنونة أو مشكوكة أو خاطئة ، ومن ذلك ینشأ ینبوع للأخطاء فی العلوم النظریة فان الخطأ فیها لا ینشأ من خطأ الاستدلال عادة بل من الخطأ فی أولیات الاستدلال حیث تطرح فكرة بتوهم صحتها وهی خاطئة فیبنى علیها والحاصل : كون الفكرة أولیة لا تحتاج إلى الاستدلال
واستنباط شيء وكونها مضمونة الحقانية شيء آخر ولا تلازم بين الأمرين ويشهد على ذلك وقوع الخطأ أو الشك في المعارف الوجدانية المحسوسة - المحسوس بالذات - التي قلنا إنها أولية لعدم توسيط شيء بينها وبين إدراكها بل ينصب الإدراك عليها مباشرة وأولا وبالذات ومع ذلك قد يشكك فيها أو يخطأ كمن يشك في أنه هل يسمع الصوت أم لا إذا ما ابتعد عن مصدره تدريجا وهذا دليل على إمكانية وقوع الخطأ والاشتباه أو الشك في الوجدانيات الأوليات فكيف بقضايا أولية غير وجدانية . وقد كان قديما يبرهن على استحالة التسلسل ببرهان التطبيق أي تطبيق العلل على المعلولات فكأن يقال إنه إن تساويا لزم تساوي الجزء مع الكل لأن سلسلة المعلولات هي سلسلة العلل بإضافة واحد ، والكل لا بد وأن يكون أكبر من الجزء وإن لم يتساويا كان معناه تناهي أحدهما على الأقل .
واستنباط شیء وكونها مضمونة الحقانیة شیء آخر ولا تلازم بین الأمرین ویشهد على ذلك وقوع الخطأ أو الشك فی المعارف الوجدانیة المحسوسة - المحسوس بالذات - التی قلنا إنها أولیة لعدم توسیط شیء بینها وبین إدراكها بل ینصب الإدراك علیها مباشرة وأولا وبالذات ومع ذلك قد یشكك فیها أو یخطأ كمن یشك فی أنه هل یسمع الصوت أم لا إذا ما ابتعد عن مصدره تدریجا وهذا دلیل على إمكانیة وقوع الخطأ والاشتباه أو الشك فی الوجدانیات الأولیات فكیف بقضایا أولیة غیر وجدانیة . وقد كان قدیما یبرهن على استحالة التسلسل ببرهان التطبیق أی تطبیق العلل على المعلولات فكأن یقال إنه إن تساویا لزم تساوی الجزء مع الكل لأن سلسلة المعلولات هی سلسلة العلل بإضافة واحد ، والكل لا بد وأن یكون أكبر من الجزء وإن لم یتساویا كان معناه تناهی أحدهما على الأقل .




وقد كان هذا برهانهم على استحالة التسلسل فترة طويلة من الزمن اعتمادا على بديهية ان الكل لا يكون أكبر من الجزء حتى جاءت الرياضيات الحديثة فأنكرت بداهة هذه القضية في الكميات اللامتناهية وجعلتها مختصة بالكميات المتناهية إذ ينعدم في غيرها معنى الكل والجزء وهذا خلاف قضية أولية .
وقد كان هذا برهانهم على استحالة التسلسل فترة طویلة من الزمن اعتمادا على بدیهیة ان الكل لا یكون أكبر من الجزء حتى جاءت الریاضیات الحدیثة فأنكرت بداهة هذه القضیة فی الكمیات اللامتناهیة وجعلتها مختصة بالكمیات المتناهیة إذ ینعدم فی غیرها معنى الكل والجزء وهذا خلاف قضیة أولیة .
وقد قال بعض الحكماء في التسلسل ان كل مقدار من السلسلة عندما نفترضه بنحو العام الاستغراقي نجده محصورا بين حاصرين فالعقل يحدس ان مجموع السلسلة أيضا محصور بين حاصرين مفترضا انها قضية أولية حدسية في نظره . ومن هنا امتاز المنطق والرياضيات البحتة على ساير العلوم النظرية في قلة الخطأ فيها نتيجة ان مصادرات العلوم الأولية منهما محدودة وواضحة لدى الجميع ومن هنا قل الخطأ فيهما إذ لا منفذ له حينئذ إلا الغفلة عن قواعد الرياضة والمنطق التي تتفادى بالدقة والممارسة والتطبيق .   
وقد قال بعض الحكماء فی التسلسل ان كل مقدار من السلسلة عندما نفترضه بنحو العام الاستغراقی نجده محصورا بین حاصرین فالعقل یحدس ان مجموع السلسلة أیضا محصور بین حاصرین مفترضا انها قضیة أولیة حدسیة فی نظره . ومن هنا امتاز المنطق والریاضیات البحتة على سایر العلوم النظریة فی قلة الخطأ فیها نتیجة ان مصادرات العلوم الأولیة منهما محدودة وواضحة لدى الجمیع ومن هنا قل الخطأ فیهما إذ لا منفذ له حینئذ إلا الغفلة عن قواعد الریاضة والمنطق التی تتفادى بالدقة والممارسة والتطبیق .   




   
   
واما الثاني - فالمعارف الأولية يتولد منها معارف على قسمين ، معارف يقينية بملاك التلازم الموضوعي بين متعلق المعرفتين ومعارف ظنية بدرجة من درجات الاحتمال حسب قواعد حساب الاحتمالات ، وهذا هو الَّذي يدخل فيه أكثر معارفنا حيث يندرج فيه جميع المعارف المستمدة من التجربة والاستقراء ، فان حساب الاحتمالات لا توجب اليقين مهما امتد وانما ينشأ اليقين نتيجة ضعف الاحتمال إلى حد كبير حتى تتحول الظنون في نهاية المطاف إلى يقين وجزم بقانون ذاتي لا موضوعي ضمن مصادرات معينة مشروحة في أسس الدليل الاستقرائي .<ref>بحوث في علم الاصول ج 4 ص135- 124</ref>
واما الثانی - فالمعارف الأولیة یتولد منها معارف على قسمین ، معارف یقینیة بملاك التلازم الموضوعی بین متعلق المعرفتین ومعارف ظنیة بدرجة من درجات الاحتمال حسب قواعد حساب الاحتمالات ، وهذا هو الَّذی یدخل فیه أكثر معارفنا حیث یندرج فیه جمیع المعارف المستمدة من التجربة والاستقراء ، فان حساب الاحتمالات لا توجب الیقین مهما امتد وانما ینشأ الیقین نتیجة ضعف الاحتمال إلى حد كبیر حتى تتحول الظنون فی نهایة المطاف إلى یقین وجزم بقانون ذاتی لا موضوعی ضمن مصادرات معینة مشروحة فی أسس الدلیل الاستقرائی .<ref>بحوث في علم الاصول ج 4 ص135- 124</ref>




===دليل دوم اخباريين :‌ابتناء‌ احكام بر مصالح و مفاسد===  
===دلیل دوم اخباریین :‌ابتناء‌ احكام بر مصالح و مفاسد===  




احكام مبتني بر مصالح و مفاسد است عقل توان رك جميع مفاسد و مصالح را ندارد چون برخي مصالح معارض باموانع است كه عقل از ادراك تمامي انها قاصر است در نتيجه عقل قدرت درك احكام شرعي را بنحو قطعي دارا نيست .                           
احكام مبتنی بر مصالح و مفاسد است عقل توان رك جمیع مفاسد و مصالح را ندارد چون برخی مصالح معارض باموانع است كه عقل از ادراك تمامی انها قاصر است در نتیجه عقل قدرت درك احكام شرعی را بنحو قطعی دارا نیست .                           


   
   
بيان مرحوم نائيني
بیان مرحوم نائینی




ايشان در ابتدا مباني علما رادراصل موضوع – ابتناء‌احكام بر مصالح و مفاسد- بيان مي كند و نظر صحيح اين رامي داند كه تمامي احكام مبتني بر مصالح و مفاسد درمتعلقات اوامر و افعال اسيت و ادعاي صرورت در اين امر نموده و قول برخي رام كه مي گويند :‌مصلحت در نفسي تشريع است و وجود مصلحت و مفسده در افعال تنها مرجح است براينكه فعلي واجب و فعل ديگر حرم بشود نه اينكه اصل حكم بمناط مصلحت و مفسده باشد را مردود مي داند به اينكه اين قول هم بههمان قول اشاعره كه منكر حسن و قبح هستند بر مي گردد و الا چه مصلحتي در تشريع است ايا ايجاد كلفت و زحمت براي مكلفين بدون اينكه نفعي به انان بر گردد چه مصلحتي دارد  
ایشان در ابتدا مبانی علما رادراصل موضوع – ابتناء‌احكام بر مصالح و مفاسد- بیان می كند و نظر صحیح این رامی داند كه تمامی احكام مبتنی بر مصالح و مفاسد درمتعلقات اوامر و افعال اسیت و ادعای صرورت در این امر نموده و قول برخی رام كه می گویند :‌مصلحت در نفسی تشریع است و وجود مصلحت و مفسده در افعال تنها مرجح است براینكه فعلی واجب و فعل دیگر حرم بشود نه اینكه اصل حكم بمناط مصلحت و مفسده باشد را مردود می داند به اینكه این قول هم بههمان قول اشاعره كه منكر حسن و قبح هستند بر می گردد و الا چه مصلحتی در تشریع است ایا ایجاد كلفت و زحمت برای مكلفین بدون اینكه نفعی به انان بر گردد چه مصلحتی دارد  
و بعد در اينكه ايا عقل توان ادراك حسن و قبح را دارد مي فرمايد : والتحقيق ان يقال إن العقل وان لم يكن له ادراك جميع المصالح والمفاسد الا ان انكار ادراكه لهما في الجملة وبنحو الموجبة الجزئية مناف للضرورة أيضا ولولا ذلك لما ثبت أصل الديانة ولزم افحام الأنبياء إذ اثبات النبوة العامة فرع ادراك العقل لقاعدة وجوب اللطف كما أن اثبات النبوة الخاصة بظهور المعجزة على يد مدعيها فرع ادراك العقل قبح اظهار المعجزة على يد الكاذب ومع انكار ادراك العقل للحسن والقبح بنحو السالبة الكلية كيف يمكن اثبات أصل الشريعة فضلا عن فروعها
و بعد در اینكه ایا عقل توان ادراك حسن و قبح را دارد می فرماید : والتحقیق ان یقال إن العقل وان لم یكن له ادراك جمیع المصالح والمفاسد الا ان انكار ادراكه لهما فی الجملة وبنحو الموجبة الجزئیة مناف للضرورة أیضا ولولا ذلك لما ثبت أصل الدیانة ولزم افحام الأنبیاء إذ اثبات النبوة العامة فرع ادراك العقل لقاعدة وجوب اللطف كما أن اثبات النبوة الخاصة بظهور المعجزة على ید مدعیها فرع ادراك العقل قبح اظهار المعجزة على ید الكاذب ومع انكار ادراك العقل للحسن والقبح بنحو السالبة الكلیة كیف یمكن اثبات أصل الشریعة فضلا عن فروعها




انگاه در باره اينكه ايا عقل بعداز ادراك حسن و قبح اشياء‌ايا مي تواند حكم به ثبوت حكم شرعي نمايد يا خير و به اعتبار ديگر ايا اين ادراك عقلي ملازم با ثبوت حكم شرعي است يا خير مي فرمايد :‌ممكن است گفته شود چنين ملازمه اي نيست چون اجتمال وجود جهتي مخالف با اين مصلحت و مفسده درك شده وجود دارد و ممكن است شارع بخاطر همان جهت چنين حكمي را واجب يا حرام نكند – احتمال وجود مزاجم براي جعل  -  
انگاه در باره اینكه ایا عقل بعداز ادراك حسن و قبح اشیاء‌ایا می تواند حكم به ثبوت حكم شرعی نماید یا خیر و به اعتبار دیگر ایا این ادراك عقلی ملازم با ثبوت حكم شرعی است یا خیر می فرماید :‌ممكن است گفته شود چنین ملازمه ای نیست چون اجتمال وجود جهتی مخالف با این مصلحت و مفسده درك شده وجود دارد و ممكن است شارع بخاطر همان جهت چنین حكمی را واجب یا حرام نكند – احتمال وجود مزاجم برای جعل  -  
ايشان در پاسخ مي فرمايد :‌ اين فاسد است چون محل كلام در جائي است كه چنين احتمالي – احتمال وجود مزاحم – وجود نداشته باشد .  
ایشان در پاسخ می فرماید :‌ این فاسد است چون محل كلام در جائی است كه چنین احتمالی – احتمال وجود مزاحم – وجود نداشته باشد .  


متن كلام مرحوم نائيني :‌  
متن كلام مرحوم نائینی :‌  
( الجهة الأولى ) في بيان ان الأحكام الشرعية هل هي تابعة للمصالح والمفاسد أم لا والمخالف في هذه المسألة هم الأشعرية ولهم في ذلك قولان   
( الجهة الأولى ) فی بیان ان الأحكام الشرعیة هل هی تابعة للمصالح والمفاسد أم لا والمخالف فی هذه المسألة هم الأشعریة ولهم فی ذلك قولان   




( الأول ) ان الاحكام بأجمعها جزافية والشارع له ان يأمر بكل ما يريد وينهي عن كل ما يريد وليس هناك مصلحة ومفسدة أصلا وهذه الطائفة أنكروا وجود الحسن والقبح بالكلية والتزموا بعدم قبح الترجيح بلا مرجح ولا ريب ان هذا القول مناف لضرورة العقل والوجدان لكن الالتزام به ممن لا يلتزم بالعقل وينكر كل بديهي ليس بعزيز
( الأول ) ان الاحكام بأجمعها جزافیة والشارع له ان یأمر بكل ما یرید وینهی عن كل ما یرید ولیس هناك مصلحة ومفسدة أصلا وهذه الطائفة أنكروا وجود الحسن والقبح بالكلیة والتزموا بعدم قبح الترجیح بلا مرجح ولا ریب ان هذا القول مناف لضرورة العقل والوجدان لكن الالتزام به ممن لا یلتزم بالعقل وینكر كل بدیهی لیس بعزیز
( الثاني ) ان الاحكام انما جعلت لمصلحة اقتضت التشريع وحفظا لتلك المصلحة لا بد من ايجاب أمور وتحريم أمور وحيث إن الافعال بعضها مشتملة على المصلحة وبعضها الآخر على المفسدة فهما صارتا مرجحتين في ايجاب ما فيه المصلحة وتحريم ما فيه المفسدة والا فليست المصلحة أو المفسدة بنفسهما مناطين لجعل الواجب أو الحرمة
( الثانی ) ان الاحكام انما جعلت لمصلحة اقتضت التشریع وحفظا لتلك المصلحة لا بد من ایجاب أمور وتحریم أمور وحیث إن الافعال بعضها مشتملة على المصلحة وبعضها الآخر على المفسدة فهما صارتا مرجحتین فی ایجاب ما فیه المصلحة وتحریم ما فیه المفسدة والا فلیست المصلحة أو المفسدة بنفسهما مناطین لجعل الواجب أو الحرمة




وهذا القول ربما مال إليه بعض العدلية تبعا لهم ولا يخفى اشتراك هذا القول مع القول الأول في الفساد فان الضرورة قاضية بعدم المصلحة في جعل المكلفين في الكلفة الا إيصال المصالح إليهم وتبعيد المفاسد عنهم والا فأي مصلحة تقتضي جعلهم في الكلفة مع عدم رجوع المنفعة إليهم هذا وقد تواترت الاخبار معنى بمضمون قوله صلى الله عليه وآله ما من شئ يقربكم إلى الجنة ويبعدكم عن النار الا وقد امرتكم به وما من شئ يقربكم إلى النار ويبعدكم عن الجنة الا وقد نهيتكم عنه الصريح في انبعاث الاحكام عن المصالح والمفاسد في الافعال  
وهذا القول ربما مال إلیه بعض العدلیة تبعا لهم ولا یخفى اشتراك هذا القول مع القول الأول فی الفساد فان الضرورة قاضیة بعدم المصلحة فی جعل المكلفین فی الكلفة الا إیصال المصالح إلیهم وتبعید المفاسد عنهم والا فأی مصلحة تقتضی جعلهم فی الكلفة مع عدم رجوع المنفعة إلیهم هذا وقد تواترت الاخبار معنى بمضمون قوله صلى الله علیه وآله ما من شئ یقربكم إلى الجنة ویبعدكم عن النار الا وقد امرتكم به وما من شئ یقربكم إلى النار ویبعدكم عن الجنة الا وقد نهیتكم عنه الصریح فی انبعاث الاحكام عن المصالح والمفاسد فی الافعال  




وكيف كان فلا ريب في أن مناطية المصالح والمفاسد للأحكام ضرورية لا يمكن انكارها وسيجئ إن شاء الله تعالى في الجهة الرابعة بعض المغالطات الواقعة في هذا المقام والكشف عنها
وكیف كان فلا ریب فی أن مناطیة المصالح والمفاسد للأحكام ضروریة لا یمكن انكارها وسیجئ إن شاء الله تعالى فی الجهة الرابعة بعض المغالطات الواقعة فی هذا المقام والكشف عنها
( ثم ) لا يخفى ان انكار قبح الترجيح بلا مرجح المختص بالأشاعرة انما هو مع عدم وجود المرجح أصلا وعليه بنوا انكار تبعية الاحكام للمصالح والمفاسد كما عرفت انفا واما الترجيح في الفرد مع وجود المصلحة في النوع من دون مرجح في خصوص ذلك الفرد فهو ليس
( ثم ) لا یخفى ان انكار قبح الترجیح بلا مرجح المختص بالأشاعرة انما هو مع عدم وجود المرجح أصلا وعلیه بنوا انكار تبعیة الاحكام للمصالح والمفاسد كما عرفت انفا واما الترجیح فی الفرد مع وجود المصلحة فی النوع من دون مرجح فی خصوص ذلك الفرد فهو لیس
تقبيح ضرورة ان العاقل لا يفوت المصلحة الثابتة في النوع بعدم وجود المرجح في خصوص فرد من افراده وقد بينا تفصيل هذا المطلب ونقلنا عن الفخر الرازي كلاما لطيفا في هذا المقام في بحث الطلب والإرادة فراجع
تقبیح ضرورة ان العاقل لا یفوت المصلحة الثابتة فی النوع بعدم وجود المرجح فی خصوص فرد من افراده وقد بینا تفصیل هذا المطلب ونقلنا عن الفخر الرازی كلاما لطیفا فی هذا المقام فی بحث الطلب والإرادة فراجع




( الجهة الثانية ) في بيان ان العقل هل يدرك الحسن والقبح بعد الفراغ عن اثبات أنفسهما أم لا والتحقيق ان يقال إن العقل وان لم يكن له ادراك جميع المصالح والمفاسد الا ان انكار ادراكه لهما في الجملة وبنحو الموجبة الجزئية مناف للضرورة أيضا ولولا ذلك لما ثبت أصل الديانة ولزم افحام الأنبياء إذ اثبات النبوة العامة فرع ادراك
( الجهة الثانیة ) فی بیان ان العقل هل یدرك الحسن والقبح بعد الفراغ عن اثبات أنفسهما أم لا والتحقیق ان یقال إن العقل وان لم یكن له ادراك جمیع المصالح والمفاسد الا ان انكار ادراكه لهما فی الجملة وبنحو الموجبة الجزئیة مناف للضرورة أیضا ولولا ذلك لما ثبت أصل الدیانة ولزم افحام الأنبیاء إذ اثبات النبوة العامة فرع ادراك
العقل لقاعدة وجوب اللطف كما أن اثبات النبوة الخاصة بظهور المعجزة على يد مدعيها فرع ادراك العقل قبح اظهار المعجزة على يد الكاذب ومع انكار ادراك العقل للحسن والقبح بنحو السالبة الكلية كيف يمكن اثبات أصل الشريعة فضلا عن فروعها
العقل لقاعدة وجوب اللطف كما أن اثبات النبوة الخاصة بظهور المعجزة على ید مدعیها فرع ادراك العقل قبح اظهار المعجزة على ید الكاذب ومع انكار ادراك العقل للحسن والقبح بنحو السالبة الكلیة كیف یمكن اثبات أصل الشریعة فضلا عن فروعها
( الجهة الثالثة ) في بيان ان حكم العقل بعد تسليم ادراكه للحسن أو القبح بنحو الموجبة الجزئية هل يكون ملازما لثبوت الحكم الشرعي أم لا                         
( الجهة الثالثة ) فی بیان ان حكم العقل بعد تسلیم ادراكه للحسن أو القبح بنحو الموجبة الجزئیة هل یكون ملازما لثبوت الحكم الشرعی أم لا                         


( ربما ) يقال بعدم الملازمة فان ادراك العقل لمناط الحكم من الحسن
( ربما ) یقال بعدم الملازمة فان ادراك العقل لمناط الحكم من الحسن
أو القبح لا يلزم عدم وجود ما يكون مزاحما له في مورده إذ يحتمل أن يكون هناك جهة أخرى خفيت على العقل والشارع الحكيم على الاطلاق لاطلاعه على الجهة المخفية على العقل لم يحكم على طبق حكمه ومع هذا الاحتمال كيف يمكن القول بملازمة الحكمين دائما وأنت خبير بفساده فان محل الكلام انما هو فيما إذا استقل العقل بحكم ووجود هذا الاحتمال في مورد حكمه
أو القبح لا یلزم عدم وجود ما یكون مزاحما له فی مورده إذ یحتمل أن یكون هناك جهة أخرى خفیت على العقل والشارع الحكیم على الاطلاق لاطلاعه على الجهة المخفیة على العقل لم یحكم على طبق حكمه ومع هذا الاحتمال كیف یمكن القول بملازمة الحكمین دائما وأنت خبیر بفساده فان محل الكلام انما هو فیما إذا استقل العقل بحكم ووجود هذا الاحتمال فی مورد حكمه
خلف واضح ضرورة عدم امكان الاستقلال بحكم مع احتمال وجود المزاحم ومحل الكلام انما هو في مورد لا يتطرق هذا الاحتمال ومع عدم تطرقه الا ريب في استكشاف الحكم الشرعي بعد فرض تبعيته للمصلحة أو المفسدة بحكم العقل فيكون الملازمة ثابتة من الطرفين
خلف واضح ضرورة عدم امكان الاستقلال بحكم مع احتمال وجود المزاحم ومحل الكلام انما هو فی مورد لا یتطرق هذا الاحتمال ومع عدم تطرقه الا ریب فی استكشاف الحكم الشرعی بعد فرض تبعیته للمصلحة أو المفسدة بحكم العقل فیكون الملازمة ثابتة من الطرفین




( ثم )ان صاحب الفصول ( قده ) ذهب إلى انكار الملازمة من الطرفين واستدل عليه بوجوه يرجع بعضها إلى دعوى وجود الحكم الشرعي مع عدم وجود الملاك في مورده وبعضها إلى دعوى وجود الملاك مع عدم وجود الحكم الشرعي في مورده منها وجود الأوامر الامتحانية في الشريعة مع عدم وجود الملاك في متعلقاتها     
( ثم )ان صاحب الفصول ( قده ) ذهب إلى انكار الملازمة من الطرفین واستدل علیه بوجوه یرجع بعضها إلى دعوى وجود الحكم الشرعی مع عدم وجود الملاك فی مورده وبعضها إلى دعوى وجود الملاك مع عدم وجود الحكم الشرعی فی مورده منها وجود الأوامر الامتحانیة فی الشریعة مع عدم وجود الملاك فی متعلقاتها     




( وفيه ) ان المأمور به في الأوامر الامتحانية انما هو فعل بعض المقدمات وهو مشتمل على المصلحة واما توجيه الامر إلى ذي المقدمة فهو من جهة الايهام لمصلحة فيه والا فهو ليس بمأمور به حقيقة ( ومنها ) انه ثبت لنا في الشريعة موارد لم يحكم الشارع فيها على طبق الملاكات الموجودة فيها كما هو مقتضى قوله صلى الله عليه وآله لولا أن أشق على أمتي لامرتهم بالسواك بل امرنا بالسكوت فيما سكت الله عنه في قوله صلى الله عليه وآله اسكتوا عماسكت الله عنه فان الله لم يسكت عنها نسيانا الخ فإذا أمكن تخلف الحكم الشرعي عن الملاك ولو في مورد واحد فبمجرد ادراك العقل لحسن شئ أو قبحه لا يمكن استكشاف الحكم الشرعي في ذلك المورد بل لا بد من السكوت فيه
( وفیه ) ان المأمور به فی الأوامر الامتحانیة انما هو فعل بعض المقدمات وهو مشتمل على المصلحة واما توجیه الامر إلى ذی المقدمة فهو من جهة الایهام لمصلحة فیه والا فهو لیس بمأمور به حقیقة ( ومنها ) انه ثبت لنا فی الشریعة موارد لم یحكم الشارع فیها على طبق الملاكات الموجودة فیها كما هو مقتضى قوله صلى الله علیه وآله لولا أن أشق على أمتی لامرتهم بالسواك بل امرنا بالسكوت فیما سكت الله عنه فی قوله صلى الله علیه وآله اسكتوا عماسكت الله عنه فان الله لم یسكت عنها نسیانا الخ فإذا أمكن تخلف الحكم الشرعی عن الملاك ولو فی مورد واحد فبمجرد ادراك العقل لحسن شئ أو قبحه لا یمكن استكشاف الحكم الشرعی فی ذلك المورد بل لا بد من السكوت فیه




( وفيه ) ان محل الكلام انما هو في مورد لا يتطرق فيه احتمال المزاحم مثل المشقة ونحوها إذ معه لا يمكن استقلال العقل حتى يستكشف به الحكم الشرعي <ref>اجود التقريرات ج 2ص 36-38
( وفیه ) ان محل الكلام انما هو فی مورد لا یتطرق فیه احتمال المزاحم مثل المشقة ونحوها إذ معه لا یمكن استقلال العقل حتى یستكشف به الحكم الشرعی <ref>اجود التقريرات ج 2ص 36-38
</ref>
</ref>




.اقول :‌ بنظر مي رسد اين دليل اخباريين در مستقلات عقليه تمام است به اين معنا كه عقل قدرت درك مناطات و علل احكام را بنحو تام ندارد اما در غير مستقلات عقليه در مواردي كه بين لازم و ملزوم تلازم قطعي و بين وجود داردشكي نيست كه عقل در انجا حكم شرعي را كشف مي كند قطعا اما در مواردي كه تلازم قطعي نيست و احتمال وجود مانع است در اينجا عقل قدرت درك حكم شرعي را نخواهد داشت مثلا در انكه امر بشئي ايا ملازم با نهي از ضد خاص است يا خير نمي تواند بنحو قطع حكم به ثبوت اين لازم كردچون اين تلازم قطعي نيست و بنظر مي رسد در غير مستقلات هم بحسب استقراء‌در موارد فروعات فقهي عقل به نحو تلازم قطعي بين لازم و ملزوم حكم نخواهد كرد مثلا در مورد صلاه اگرملاحظه كنيم هيچگاه عقل به وجوب مقدمه اش شرعا حكم نمي كند. فتامل  
.اقول :‌ بنظر می رسد این دلیل اخباریین در مستقلات عقلیه تمام است به این معنا كه عقل قدرت درك مناطات و علل احكام را بنحو تام ندارد اما در غیر مستقلات عقلیه در مواردی كه بین لازم و ملزوم تلازم قطعی و بین وجود داردشكی نیست كه عقل در انجا حكم شرعی را كشف می كند قطعا اما در مواردی كه تلازم قطعی نیست و احتمال وجود مانع است در اینجا عقل قدرت درك حكم شرعی را نخواهد داشت مثلا در انكه امر بشئی ایا ملازم با نهی از ضد خاص است یا خیر نمی تواند بنحو قطع حكم به ثبوت این لازم كردچون این تلازم قطعی نیست و بنظر می رسد در غیر مستقلات هم بحسب استقراء‌در موارد فروعات فقهی عقل به نحو تلازم قطعی بین لازم و ملزوم حكم نخواهد كرد مثلا در مورد صلاه اگرملاحظه كنیم هیچگاه عقل به وجوب مقدمه اش شرعا حكم نمی كند. فتامل  




==بيان شهيدصدر در رابطه با اصل ادعاي اخباريين و مقانون ملازمه==  
==بیان شهیدصدر در رابطه با اصل ادعای اخباریین و مقانون ملازمه==  




ايشان مي فرمايد :‌
ایشان می فرماید :‌
در اصل توانائي عقل براي درك مصالح و مفاسد و حسن وقبح اشياء‌هيچ نوع اختلافي نيست . عقل تمامي عقلا حكم مي كند كه مثلا ظلم از اموري است كه لاينبغي فعله و عدل از جمله اموري است كه ينبغي فعله و ...
در اصل توانائی عقل برای درك مصالح و مفاسد و حسن وقبح اشیاء‌هیچ نوع اختلافی نیست . عقل تمامی عقلا حكم می كند كه مثلا ظلم از اموری است كه لاینبغی فعله و عدل از جمله اموری است كه ینبغی فعله و ...
اري اختلاف در جائي است كه بين مقتضيات اينگونه امور تزاحم ايجاد شود مثلا صدق كه اقتضاي حسن و انجام دادن را دارد تزاحم كند با خيانت بدين معنا كه صداقت موجب شود خيانتي به فرد صالح صورت گيرد در اينجا اختلاف است كه تكليف چيست و اين امر ثانوي است و جزء بديهيات عقلي نيست .
اری اختلاف در جائی است كه بین مقتضیات اینگونه امور تزاحم ایجاد شود مثلا صدق كه اقتضای حسن و انجام دادن را دارد تزاحم كند با خیانت بدین معنا كه صداقت موجب شود خیانتی به فرد صالح صورت گیرد در اینجا اختلاف است كه تكلیف چیست و این امر ثانوی است و جزء بدیهیات عقلی نیست .
بنابر اين صرف اختلاف عقلا در ميزان و معيار قضاوت در تزاحم مقتضيات حسن و قبح دليل نمي شود كه اصل ادراكات عقل عملي را در اينگونه موارد انكار كنيم.
بنابر این صرف اختلاف عقلا در میزان و معیار قضاوت در تزاحم مقتضیات حسن و قبح دلیل نمی شود كه اصل ادراكات عقل عملی را در اینگونه موارد انكار كنیم.




خط ۳۶۱: خط ۳۵۷:




ايا عقل بعد از درك حسن و قبح حكم به ملازمه هم مي كند – كشف حكم شرعي – در اينجا ايشان مي فرمايد :‌
ایا عقل بعد از درك حسن و قبح حكم به ملازمه هم می كند – كشف حكم شرعی – در اینجا ایشان می فرماید :‌
قاعده ملازمه تمام نيست چون شارع مقدس در تشريعات خود گاهي غرضش اين است كه شئي قبيح يا حسن در همان مرتبه محركيت ذاتي خودش باقي باشد و گاهي هدفش بيش از اينهاست در صورت اول ضرورتي نيست بعنوان حكم مولوي حكمي تشريع كند و در صورت دوم بعنوان حكم مولوي لازم است حكم را جعل كند اما تشخيص اين مرتبه گاهي بدليل شرعي است و اين درمواردي است كه انرا بيان نموده است و گاهي به مناسبات و موازين عقلي است كه تا زماني كه به درجه قطع و يقين نرسد قابل اعتماد نيست و لذا اصل ملازمه تمام نيست .
قاعده ملازمه تمام نیست چون شارع مقدس در تشریعات خود گاهی غرضش این است كه شئی قبیح یا حسن در همان مرتبه محركیت ذاتی خودش باقی باشد و گاهی هدفش بیش از اینهاست در صورت اول ضرورتی نیست بعنوان حكم مولوی حكمی تشریع كند و در صورت دوم بعنوان حكم مولوی لازم است حكم را جعل كند اما تشخیص این مرتبه گاهی بدلیل شرعی است و این درمواردی است كه انرا بیان نموده است و گاهی به مناسبات و موازین عقلی است كه تا زمانی كه به درجه قطع و یقین نرسد قابل اعتماد نیست و لذا اصل ملازمه تمام نیست .


ضمنا ايشان به بيان مرحوم نائيني هم اعتراض دارد كه نقض ايشان به اخباريين وارد نيست چون ثبوت اصل نبوت و ديانت متوقف بر اين مقدمات عقليه نيست . <ref>بحوث في علم الاصول ج 4ص 137-139</ref>   
ضمنا ایشان به بیان مرحوم نائینی هم اعتراض دارد كه نقض ایشان به اخباریین وارد نیست چون ثبوت اصل نبوت و دیانت متوقف بر این مقدمات عقلیه نیست . <ref>بحوث في علم الاصول ج 4ص 137-139</ref>   






===دليل سوم اخباريين :‌===
===دلیل سوم اخباریین :‌===




بعد از انكه دلائل اخباريين را درمقام ثبوت ذكر كرديم اينك به ذكر دلائلشان درمقام اثبات مي پردازيم :‌  
بعد از انكه دلائل اخباریین را درمقام ثبوت ذكر كردیم اینك به ذكر دلائلشان درمقام اثبات می پردازیم :‌  
اينان ميگويند :‌ وقتي ثبوتا امكان استنباط حكم شرعي از طريق عقل ممكن نبود در مقام اثبات هم به عدم توانائي عقل تصريح شده و اخبارما راملتزم مي كند كه در فهم احكام شرعي از قران و سنت استفاده كنيم – به اعتبار ديگر مقام اثبات موافق مقام ثبوت است –  
اینان میگویند :‌ وقتی ثبوتا امكان استنباط حكم شرعی از طریق عقل ممكن نبود در مقام اثبات هم به عدم توانائی عقل تصریح شده و اخبارما راملتزم می كند كه در فهم احكام شرعی از قران و سنت استفاده كنیم – به اعتبار دیگر مقام اثبات موافق مقام ثبوت است –  
مرحوم فيض مي فرمايد :‌با چند مقدمه قطعيه نتيجه مي گيريم كه راه منحصر در درك احكام شريعت رجوع به كتاب و سنت است و رجوع به عقل و استنباطات ظنيه جايز نيست :‌
مرحوم فیض می فرماید :‌با چند مقدمه قطعیه نتیجه می گیریم كه راه منحصر در درك احكام شریعت رجوع به كتاب و سنت است و رجوع به عقل و استنباطات ظنیه جایز نیست :‌




1-دين اسلام از هر نظر تمام و كامل است :‌ما فرطنا في الكتاب من شئي – مامن امر يختلف فيه اثنان  الا و له اصل في كتاب الله و لكن لا تبلغه عقول الرجال – ما من شئي الاوفيه كتاب او سنه – باب الرد الي كتاب الله و سنه رسول الله-  
1-دین اسلام از هر نظر تمام و كامل است :‌ما فرطنا فی الكتاب من شئی – مامن امر یختلف فیه اثنان  الا و له اصل فی كتاب الله و لكن لا تبلغه عقول الرجال – ما من شئی الاوفیه كتاب او سنه – باب الرد الی كتاب الله و سنه رسول الله-  




2-علم به كتاب و سنت در نزد كسي است كه علم به ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و تاويل و ظاهر داشته باشد :‌و لوردوه الي الرسول و الي اولي الامر الذين منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم – ان علم القران ليس يعلم ما هو الا من ذاق طعمه فعلم بالعلم جهمه ...فاطلبوا من عند اهله خاصه فانهم خاصه نور يستضاء‌بهم و ائمه يقتدي بهم ..و قال لقاض ‌:‌ هل تعرف الناسخ من المنسوخ قال لا قال :‌فهل اشرفت علي مراد الله في امثال القران قال لا قال :‌اذا هلكت و اهلكت  
2-علم به كتاب و سنت در نزد كسی است كه علم به ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و تاویل و ظاهر داشته باشد :‌و لوردوه الی الرسول و الی اولی الامر الذین منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم – ان علم القران لیس یعلم ما هو الا من ذاق طعمه فعلم بالعلم جهمه ...فاطلبوا من عند اهله خاصه فانهم خاصه نور یستضاء‌بهم و ائمه یقتدی بهم ..و قال لقاض ‌:‌ هل تعرف الناسخ من المنسوخ قال لا قال :‌فهل اشرفت علی مراد الله فی امثال القران قال لا قال :‌اذا هلكت و اهلكت  




3-كسي كه در دين خدا به كتاب و سنت رجوع كرد هيچگاه گمراه نمي شود درغير اينصورت ذل و ضل  
3-كسی كه در دین خدا به كتاب و سنت رجوع كرد هیچگاه گمراه نمی شود درغیر اینصورت ذل و ضل  




5-ائمه اصول مطابق با عقل صحيح را براي پيروانشان بيان كرده اند و بما اجازه داده اند كه فروعات را از انها استنباط كنيم و لذا ابواب علم را براي ما توسعه دادند و طريقه علم به احكام را براي ما سهل كردند :‌انما نلقي عليكم الاصول و عليكم ان تفرعوا  
5-ائمه اصول مطابق با عقل صحیح را برای پیروانشان بیان كرده اند و بما اجازه داده اند كه فروعات را از انها استنباط كنیم و لذا ابواب علم را برای ما توسعه دادند و طریقه علم به احكام را برای ما سهل كردند :‌انما نلقی علیكم الاصول و علیكم ان تفرعوا  
‌پس تنها راه براي درك احكام رجوع به كتاب و سنت است و چون علم به اينها فقط در اختيار ائمه است پس بايد از اوصول و كلياتي كه انها فرمودند در احكام مورد استفاده قرار گيرد
‌پس تنها راه برای درك احكام رجوع به كتاب و سنت است و چون علم به اینها فقط در اختیار ائمه است پس باید از اوصول و كلیاتی كه انها فرمودند در احكام مورد استفاده قرار گیرد




6-در قضايائي كه حكم انها در قران و سنت نيست اجتهاد جائز نيست : امام صادق ع :‌ ان اصبت لم توجر و ان اخطات كذبت علي الله عزوجل  - الحكم حكمان حكم الله عزوجل و حكم اهل الجاهليه <ref>الاصول الاصيله ص 2-112</ref>   
6-در قضایائی كه حكم انها در قران و سنت نیست اجتهاد جائز نیست : امام صادق ع :‌ ان اصبت لم توجر و ان اخطات كذبت علی الله عزوجل  - الحكم حكمان حكم الله عزوجل و حكم اهل الجاهلیه <ref>الاصول الاصيله ص 2-112</ref>   




گفتار ايشان در زمينه جامعيت دين تمسك به اخباري نظير‌:‌
گفتار ایشان در زمینه جامعیت دین تمسك به اخباری نظیر‌:‌


الا أنزله في كتابه وبينه نبيه ( ص ) في سنته فلم يبق شئ من العلوم الاعتقادية والعملية الا ورد في كتاب أو سنة حتى أرش الخدش والجلدة ونصف الجلدة ، وما كان منها يحتاج إلى بيان وحجة اتى معه بهما في أتم وجه وأبلغه من بينة وبرهان وخطابة وجدال بالتي هي أحسن ، إلى غير ذلك ،
الا أنزله فی كتابه وبینه نبیه ( ص ) فی سنته فلم یبق شئ من العلوم الاعتقادیة والعملیة الا ورد فی كتاب أو سنة حتى أرش الخدش والجلدة ونصف الجلدة ، وما كان منها یحتاج إلى بیان وحجة اتى معه بهما فی أتم وجه وأبلغه من بینة وبرهان وخطابة وجدال بالتی هی أحسن ، إلى غیر ذلك ،


وبالجملة لكل طائفة ما يناسب أفهامهم ليهلك من هلك عن بينة ويحيى من حي عن بينة ، ولئلا تحتاج أمته إلى السالفين في شئ مما يهمهم من علم الدين ، ومن لم يعتقد ذلك كذلك فهو الظان بالله وبرسوله ظن السوء ، قال الله سبحانه : ما فرطنا في الكتاب من شئ  وقال : ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شئ  وقال : ولا رطب ولا يابس الا في كتاب مبين ،
وبالجملة لكل طائفة ما یناسب أفهامهم لیهلك من هلك عن بینة ویحیى من حی عن بینة ، ولئلا تحتاج أمته إلى السالفین فی شئ مما یهمهم من علم الدین ، ومن لم یعتقد ذلك كذلك فهو الظان بالله وبرسوله ظن السوء ، قال الله سبحانه : ما فرطنا فی الكتاب من شئ  وقال : ونزلنا علیك الكتاب تبیانا لكل شئ  وقال : ولا رطب ولا یابس الا فی كتاب مبین ،


وفي نهج البلاغة عن أمير المؤمنين عليه السلام في كلام له : أ انزل الله سبحانه دينا ناقصا فاستعان بهم على اتمامه ؟ أم كانوا شركاء له فلهم أن يقولوا وعليه ان يرضى ؟ أم أنزل الله سبحانه دينا تاما فقصر الرسول صلى الله عليه وآله عن تبليغه وأدائه ؟ ! والله سبحانه يقول : ما فرطنا في الكتاب من شئ ، الحديث ويأتي تمامه  ، وفي بصائر الدرجات لمحمد بن الحسن الصفار والكافي لثقة الاسلام محمد بن يعقوب باسنادهما عن أبي جعفر عليه السلام
وفی نهج البلاغة عن أمیر المؤمنین علیه السلام فی كلام له : أ انزل الله سبحانه دینا ناقصا فاستعان بهم على اتمامه ؟ أم كانوا شركاء له فلهم أن یقولوا وعلیه ان یرضى ؟ أم أنزل الله سبحانه دینا تاما فقصر الرسول صلى الله علیه وآله عن تبلیغه وأدائه ؟ ! والله سبحانه یقول : ما فرطنا فی الكتاب من شئ ، الحدیث ویأتی تمامه  ، وفی بصائر الدرجات لمحمد بن الحسن الصفار والكافی لثقة الاسلام محمد بن یعقوب باسنادهما عن أبی جعفر علیه السلام




قال : ان الله تبارك وتعالى لم يدع شيئا يحتاج إليه الأمة الا أنزله في كتابه وبينه لرسوله ( ص ) ، وجعل لكل شئ حدا ، وجعل عليه دليلا يدل عليه ، وجعل على من تعدى ذلك الحد حدا وباسنادهما عن أبي عبد الله عليه السلام قال : ما من شئ الا وفيه كتاب أو سنة  
قال : ان الله تبارك وتعالى لم یدع شیئا یحتاج إلیه الأمة الا أنزله فی كتابه وبینه لرسوله ( ص ) ، وجعل لكل شئ حدا ، وجعل علیه دلیلا یدل علیه ، وجعل على من تعدى ذلك الحد حدا وباسنادهما عن أبی عبد الله علیه السلام قال : ما من شئ الا وفیه كتاب أو سنة  
وباسنادهما عنه عليه السلام قال : ما من أمر يختلف فيه اثنان الا وله أصل في كتاب الله ولكن لا تبلغه عقول الرجال . وباسنادهما عن سماعة عن أبي الحسن موسى عليه السلام قال :
وباسنادهما عنه علیه السلام قال : ما من أمر یختلف فیه اثنان الا وله أصل فی كتاب الله ولكن لا تبلغه عقول الرجال . وباسنادهما عن سماعة عن أبی الحسن موسى علیه السلام قال :
قلت له : أكل شئ في كتاب الله وسنة نبيه ؟ أو تقولون فيه ؟ قال : بلى ، كل شئ في كتاب الله وسنة نبيه صلى الله عليه وآله  . وفي بصائر الدرجات باسناده عنه عن أبي الحسن عليه السلام
قلت له : أكل شئ فی كتاب الله وسنة نبیه ؟ أو تقولون فیه ؟ قال : بلى ، كل شئ فی كتاب الله وسنة نبیه صلى الله علیه وآله  . وفی بصائر الدرجات باسناده عنه عن أبی الحسن علیه السلام
قال قلت له : أصلحك الله اتى رسول الله ( ص ) الناس بما يكتفون به ؟ - فقال : نعم ، وما يحتاجون إليه إلى يوم القيامة ، فقلت : وضاع من ذلك شئ ؟ - فقال : لا ، هو عند أهله  .
قال قلت له : أصلحك الله اتى رسول الله ( ص ) الناس بما یكتفون به ؟ - فقال : نعم ، وما یحتاجون إلیه إلى یوم القیامة ، فقلت : وضاع من ذلك شئ ؟ - فقال : لا ، هو عند أهله  .




وفي الكافي باسناده عن أبي الجارود قال قال أبو جعفر عليه السلام : إذا حدثتكم بشئ فاسئلوني من كتاب الله ثم قال في بعض حديثه : ان رسول الله ( ص ) نهى عن القيل والقال وفساد - المال وكثرة السؤال فقيل له : يا بن رسول الله أين هذا من كتاب الله ؟ - قال : ان الله تعالى يقول : لا خير في كثير من نجواهم الا من أمر بصدقة أو معروف أو اصلاح بين الناس ، وقال : ولا تؤتوا السفهاء أموالكم التي جعل الله لكم قياما ، وقال : لا تسألوا عن أشياء إن تبد لكم تسؤكم . وباسناده عن أبي عبد الله عليه السلام قال : ان الله أنزل في القرآن تبيان كل شئ حتى والله ما ترك الله شيئا يحتاج إليه العباد حتى لا يستطيع عبد يقول : لو كان هذا نزل في القرآن ، الا وقد انزل الله فيه . وباسناده الصحيح عنه عليه السلام قال :
وفی الكافی باسناده عن أبی الجارود قال قال أبو جعفر علیه السلام : إذا حدثتكم بشئ فاسئلونی من كتاب الله ثم قال فی بعض حدیثه : ان رسول الله ( ص ) نهى عن القیل والقال وفساد - المال وكثرة السؤال فقیل له : یا بن رسول الله أین هذا من كتاب الله ؟ - قال : ان الله تعالى یقول : لا خیر فی كثیر من نجواهم الا من أمر بصدقة أو معروف أو اصلاح بین الناس ، وقال : ولا تؤتوا السفهاء أموالكم التی جعل الله لكم قیاما ، وقال : لا تسألوا عن أشیاء إن تبد لكم تسؤكم . وباسناده عن أبی عبد الله علیه السلام قال : ان الله أنزل فی القرآن تبیان كل شئ حتى والله ما ترك الله شیئا یحتاج إلیه العباد حتى لا یستطیع عبد یقول : لو كان هذا نزل فی القرآن ، الا وقد انزل الله فیه . وباسناده الصحیح عنه علیه السلام قال :
كتاب الله فيه نبأ ما قبلكم ، وخبر ما بعدكم ، وفصل ما بينكم ، ونحن نعلمه  . وباسناده عنه عليه السلام عن أمير المؤمنين عليه السلام في كلام له طويل : فجاءهم بنسخة ما في الصحف الأولى ، وتصديق الذي بين يديه ، وتفصيل الحلال من ريب الحرام ، ذلك القرآن فاستنطقوه ولن ينطق لكم ، أخبركم عنه : ان فيه علم ما مضى وعلم ما يأتي إلى يوم القيامة -
كتاب الله فیه نبأ ما قبلكم ، وخبر ما بعدكم ، وفصل ما بینكم ، ونحن نعلمه  . وباسناده عنه علیه السلام عن أمیر المؤمنین علیه السلام فی كلام له طویل : فجاءهم بنسخة ما فی الصحف الأولى ، وتصدیق الذی بین یدیه ، وتفصیل الحلال من ریب الحرام ، ذلك القرآن فاستنطقوه ولن ینطق لكم ، أخبركم عنه : ان فیه علم ما مضى وعلم ما یأتی إلى یوم القیامة -




عن الصدوق باسناده إلى الرضا عليه السلام انه قال في كلام له : ان الله لم يقبض نبيه صلى الله عليه وآله حتى أكمل الدين وأنزل عليه القرآن ، فيه تفصيل كل شئ وبين فيه الحلال
عن الصدوق باسناده إلى الرضا علیه السلام انه قال فی كلام له : ان الله لم یقبض نبیه صلى الله علیه وآله حتى أكمل الدین وأنزل علیه القرآن ، فیه تفصیل كل شئ وبین فیه الحلال
والحرام والحدود والاحكام وجميع ما يحتاج إليه الناس كملا فقال عز وجل : ما فرطنا في الكتاب من شئ وأنزل في حجة الوداع وهو في آخر عمره صلى الله عليه وآله : اليوم
والحرام والحدود والاحكام وجمیع ما یحتاج إلیه الناس كملا فقال عز وجل : ما فرطنا فی الكتاب من شئ وأنزل فی حجة الوداع وهو فی آخر عمره صلى الله علیه وآله : الیوم
أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا ، وأمر الإمامة من تمام الدين ، ولم يمض صلى الله عليه وآله حتى بين لامته معالم دينهم وأوضح لهم سبيله ، و
أكملت لكم دینكم وأتممت علیكم نعمتی ورضیت لكم الاسلام دینا ، وأمر الإمامة من تمام الدین ، ولم یمض صلى الله علیه وآله حتى بین لامته معالم دینهم وأوضح لهم سبیله ، و
تركهم على قصد الحق ، وأقام لهم عليا عليه السلام علما واماما ، وما ترك شيئا يحتاج إليه الأمة الا بينه ، فمن زعم أن الله عز وجل لم يكمل دينه فقد رد كتاب الله عز وجل فهو
تركهم على قصد الحق ، وأقام لهم علیا علیه السلام علما واماما ، وما ترك شیئا یحتاج إلیه الأمة الا بینه ، فمن زعم أن الله عز وجل لم یكمل دینه فقد رد كتاب الله عز وجل فهو
كافر ، الحديث ، إلى غير ذلك من الاخبار في هذا المعنى وهي كثيرة جدا تكاد تبلغ حد التواتر .
كافر ، الحدیث ، إلى غیر ذلك من الاخبار فی هذا المعنى وهی كثیرة جدا تكاد تبلغ حد التواتر .




ايشان در زمينه اينكه علم به كتاب و سنت فقط در اختيار ائمه است به روايات ذيل تمسك نموده است : ليس شئ أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن ، ان الآية يكون أولها في شئ وآخرها في شئ وهو كلام مفصل منصرف على وجوه  وفي الكافي في الصحيح عنه عليه السلام
ایشان در زمینه اینكه علم به كتاب و سنت فقط در اختیار ائمه است به روایات ذیل تمسك نموده است : لیس شئ أبعد من عقول الرجال من تفسیر القرآن ، ان الآیة یكون أولها فی شئ وآخرها فی شئ وهو كلام مفصل منصرف على وجوه  وفی الكافی فی الصحیح عنه علیه السلام
قال : تعلموا العلم وعلموه إخوانكم كما علمكموه العلماء  ، وعن أبي عبد الله ( ع ) : انظروا علمكم هذا عمن تأخذونه ؟ ! فان فينا أهل البيت في كل خلف عدولا ينفون عنه تحريف الغالين وابطال المبطلين وتأويل الجاهلين . وفي روضة الكافي بأسناد متعددة   
قال : تعلموا العلم وعلموه إخوانكم كما علمكموه العلماء  ، وعن أبی عبد الله ( ع ) : انظروا علمكم هذا عمن تأخذونه ؟ ! فان فینا أهل البیت فی كل خلف عدولا ینفون عنه تحریف الغالین وابطال المبطلین وتأویل الجاهلین . وفی روضة الكافی بأسناد متعددة   


عن أبي -عبد الله عليه السلام في رسالة طويلة له  قال ( ع ) : أيتها العصابة المرحومة المفلحة ان الله أتم لكم ما آتاكم من الخير واعلموا انه ليس من علم الله ولا من امره ان يأخذ أحد من خلق الله في دينه بهوى ولا برأي ولا مقائيس وقد انزل الله القرآن وجعل فيه تبيان كل شئ وجعل للقرآن وتعلم القرآن اهلا لا يسع أهل علم القرآن الذين آتاهم الله علمه ان يأخذوا فيه بهوى ولا رأى ولا مقائيس ، أغناهم الله عن ذلك بما آتاهم من علمه وخصهم به ووضعه عندهم كرامة من الله أكرمهم بها وهم أهل الذكر الذين أمر الله هذه الأمة بسؤالهم وهم الذين من سألهم وقد سبق في علم الله ان يصدقهم ويتبع أثرهم أرشدوه وأعطوه من علم - القرآن ما يهتدى به إلى الله باذنه والى جميع سبل الحق وهم الذين لا يرغب عنهم وعن مسألتهم وعن علمهم الذي أكرمهم الله به وجعله عندهم الا من سبق عليه في علم الله الشقاء في أصل الخلق تحت الأظلة ، فأولئك الذين يرغبون عن سؤال أهل الذكر والذين آتاهم الله القرآن ووضعه عندهم وأمرهم بسؤالهم ، وأولئك الذين يأخذون بأهوائهم وآرائهمومقائيسهم حتى دخلهم الشيطان لأنهم جعلوا أهل الايمان في علم القرآن عند الله كافرين ، وجعلوا أهل الضلالة في علم القرآن عند الله مؤمنين ، وجعلوا ما أحل الله في كثير من الامر حراما ، وجعلوا ما حرم الله في كثير من الامر حلالا فذلك أصل ثمرة أهوائهم وقد عهد إليهم رسول الله ( ص ) قبل موته فقالوا : نحن بعد ما قبض الله عز وجل رسوله يسعنا ان نأخذ بما اجتمع عليه رأى الناس بعد قبض الله رسوله ( ص ) وبعد عهد الله الذي عهده إلينا وأمرنا به مخالفة لله ولرسوله فما أحد أجرأ على الله ولا أبين ضلالة ممن أخذ بذلك وزعم أن ذلك يسعه ، والله ان لله على خلقه ان يطيعوه ويتبعوا امره في حياة محمد صلى الله عليه وآله وبعد موته ، الحديث بطوله .
عن أبی -عبد الله علیه السلام فی رسالة طویلة له  قال ( ع ) : أیتها العصابة المرحومة المفلحة ان الله أتم لكم ما آتاكم من الخیر واعلموا انه لیس من علم الله ولا من امره ان یأخذ أحد من خلق الله فی دینه بهوى ولا برأی ولا مقائیس وقد انزل الله القرآن وجعل فیه تبیان كل شئ وجعل للقرآن وتعلم القرآن اهلا لا یسع أهل علم القرآن الذین آتاهم الله علمه ان یأخذوا فیه بهوى ولا رأى ولا مقائیس ، أغناهم الله عن ذلك بما آتاهم من علمه وخصهم به ووضعه عندهم كرامة من الله أكرمهم بها وهم أهل الذكر الذین أمر الله هذه الأمة بسؤالهم وهم الذین من سألهم وقد سبق فی علم الله ان یصدقهم ویتبع أثرهم أرشدوه وأعطوه من علم - القرآن ما یهتدى به إلى الله باذنه والى جمیع سبل الحق وهم الذین لا یرغب عنهم وعن مسألتهم وعن علمهم الذی أكرمهم الله به وجعله عندهم الا من سبق علیه فی علم الله الشقاء فی أصل الخلق تحت الأظلة ، فأولئك الذین یرغبون عن سؤال أهل الذكر والذین آتاهم الله القرآن ووضعه عندهم وأمرهم بسؤالهم ، وأولئك الذین یأخذون بأهوائهم وآرائهمومقائیسهم حتى دخلهم الشیطان لأنهم جعلوا أهل الایمان فی علم القرآن عند الله كافرین ، وجعلوا أهل الضلالة فی علم القرآن عند الله مؤمنین ، وجعلوا ما أحل الله فی كثیر من الامر حراما ، وجعلوا ما حرم الله فی كثیر من الامر حلالا فذلك أصل ثمرة أهوائهم وقد عهد إلیهم رسول الله ( ص ) قبل موته فقالوا : نحن بعد ما قبض الله عز وجل رسوله یسعنا ان نأخذ بما اجتمع علیه رأى الناس بعد قبض الله رسوله ( ص ) وبعد عهد الله الذی عهده إلینا وأمرنا به مخالفة لله ولرسوله فما أحد أجرأ على الله ولا أبین ضلالة ممن أخذ بذلك وزعم أن ذلك یسعه ، والله ان لله على خلقه ان یطیعوه ویتبعوا امره فی حیاة محمد صلى الله علیه وآله وبعد موته ، الحدیث بطوله .








وفى هذا الحديث : واتبعوا آثار رسول الله وسنته فخذوا بها ولا تتبعوا أهواءكم وآراءكم فتضلوا فان أضل الناس عند الله من اتبع هواه ورأيه بغير هدى من الله .
وفى هذا الحدیث : واتبعوا آثار رسول الله وسنته فخذوا بها ولا تتبعوا أهواءكم وآراءكم فتضلوا فان أضل الناس عند الله من اتبع هواه ورأیه بغیر هدى من الله .
وفيه أيضا : أيتها العصابة الحافظ الله لهم أمرهم عليكم بآثار رسول الله ( ص ) وسنته وآثار الأئمة الهداة من أهل بيت رسول الله عليهم السلام من بعده وسنتهم ، فإنه من أخذ
وفیه أیضا : أیتها العصابة الحافظ الله لهم أمرهم علیكم بآثار رسول الله ( ص ) وسنته وآثار الأئمة الهداة من أهل بیت رسول الله علیهم السلام من بعده وسنتهم ، فإنه من أخذ
بذلك فقد اهتدى ومن ترك ذلك ورغب عنه ضل لأنهم هم الذين امر الله بطاعتهم وولايتهم . وفي المحاسن باسناده عن أبي عبد الله ( ع ) انه قال في رسالة ) وأما ما سألت من
بذلك فقد اهتدى ومن ترك ذلك ورغب عنه ضل لأنهم هم الذین امر الله بطاعتهم وولایتهم . وفی المحاسن باسناده عن أبی عبد الله ( ع ) انه قال فی رسالة ) وأما ما سألت من
القرآن فذلك أيضا من خطراتك المتفاوتة المختلفة لان القرآن ليس على ما ذكرت و كلما سمعت فمعناه غير ما ذهبت إليه ، وانما القرآن أمثال لقوم يعلمون دون غيرهم ولقوم يتلونه حق تلاوته ، وهم الذين يؤمنون به ويعرفونه ،
القرآن فذلك أیضا من خطراتك المتفاوتة المختلفة لان القرآن لیس على ما ذكرت و كلما سمعت فمعناه غیر ما ذهبت إلیه ، وانما القرآن أمثال لقوم یعلمون دون غیرهم ولقوم یتلونه حق تلاوته ، وهم الذین یؤمنون به ویعرفونه ،






واما غيرهم فما أشد استشكاله عليهم وأبعده عن مذاهب قلوبهم وكذلك قال رسول الله ( ص ) : انه ليس شئ بأبعد في قلوب الرجال من تفسير القرآن ، وفي ذلك تحير الخلائق أجمعون الا من شاء الله وانما أراد الله بتبعيته في ذلك أن ينتهوا إلى بابه وصراطه ، وان يعبدوه وينتهوا في قوله إلى طاعة
واما غیرهم فما أشد استشكاله علیهم وأبعده عن مذاهب قلوبهم وكذلك قال رسول الله ( ص ) : انه لیس شئ بأبعد فی قلوب الرجال من تفسیر القرآن ، وفی ذلك تحیر الخلائق أجمعون الا من شاء الله وانما أراد الله بتبعیته فی ذلك أن ینتهوا إلى بابه وصراطه ، وان یعبدوه وینتهوا فی قوله إلى طاعة


القوام بكتابه والناطقين عن أمره ، وان يستنبطوا ما احتاجوا إليه من ذلك عنهم لا عن أنفسهم ، ثم قال : ولو ردوه إلى الرسول والى أولي الأمر منهم لعلمه الذين يستبطونه منهم ، فأما عن غيرهم فليس يعلم ذلك ابدا ولا يوجد وقد علمت أنه لا يستقيم ان يكون الخلق كلهم ولاة الامر إذا لا يجدون من يأتمرون عليه ولا من يبلغونه أمر الله ونهيه فجعل الله الولاة خواص ليقتدى بهم من لم يخصصهم بذلك فافهم ذلك إن شاء الله ، وإياك وتلاوة القرآن برأيك فان الناس غير مشتركين في علمه كاشتراكهم فيما سواه من الأمور ، ولا قادرين عليه ولا على تأويله الا من حده وبابه الذي جعل الله له فافهم إن شاء الله ، واطلب الامر من مكانه تجده إن شاء الله ، واطلب الامر من مكانه تجده إن شاء الله .
القوام بكتابه والناطقین عن أمره ، وان یستنبطوا ما احتاجوا إلیه من ذلك عنهم لا عن أنفسهم ، ثم قال : ولو ردوه إلى الرسول والى أولی الأمر منهم لعلمه الذین یستبطونه منهم ، فأما عن غیرهم فلیس یعلم ذلك ابدا ولا یوجد وقد علمت أنه لا یستقیم ان یكون الخلق كلهم ولاة الامر إذا لا یجدون من یأتمرون علیه ولا من یبلغونه أمر الله ونهیه فجعل الله الولاة خواص لیقتدى بهم من لم یخصصهم بذلك فافهم ذلك إن شاء الله ، وإیاك وتلاوة القرآن برأیك فان الناس غیر مشتركین فی علمه كاشتراكهم فیما سواه من الأمور ، ولا قادرین علیه ولا على تأویله الا من حده وبابه الذی جعل الله له فافهم إن شاء الله ، واطلب الامر من مكانه تجده إن شاء الله ، واطلب الامر من مكانه تجده إن شاء الله .




أقول : تكريره ( ع ) قوله " فافهم " إشارة إلى أن العالم بذلك كله كما ينبغي هم عليهم السلام خاصة ويدل عليه من الاخبار غير ما ذكر ما لا يحصى ولنشر إلى قليل منها ،
أقول : تكریره ( ع ) قوله " فافهم " إشارة إلى أن العالم بذلك كله كما ینبغی هم علیهم السلام خاصة ویدل علیه من الاخبار غیر ما ذكر ما لا یحصى ولنشر إلى قلیل منها ،
ففي الاحتجاج للشيخ أبي منصور الطبرسي رحمه الله في احتجاج النبي ( ص ) يوم الغدير على تفسير كتاب الله والداعي إليه : الا ان الحلال والحرام أكثر من أن أحصيهما وأعرفهما وآمر بالحلال وأنهى عن الحرام في مقام واحد فأمرت ان آخذ البيعة عليكم والصفقة منكم
ففی الاحتجاج للشیخ أبی منصور الطبرسی رحمه الله فی احتجاج النبی ( ص ) یوم الغدیر على تفسیر كتاب الله والداعی إلیه : الا ان الحلال والحرام أكثر من أن أحصیهما وأعرفهما وآمر بالحلال وأنهى عن الحرام فی مقام واحد فأمرت ان آخذ البیعة علیكم والصفقة منكم
بقبول ما جئت به عن الله عز وجل في علي أمير المؤمنين والأئمة من بعده : يا معاشر الناس تدبروا القرآن وافهموا آياته ، وانظروا في محكماته ، ولا تنظروا في متشابهاته ، فوالله لن يبين لكم زواجره ولا يوضح لكم تفسيره الا الذي أنا آخذ بيده ، وفيه في احتجاج أمير المؤمنين ( ع ) على المهاجرين والأنصار حكاية عن النبي ( ص ) : أيها الناس علي بن أبي طالب فيكم بمنزلتي فقلدوه دينكم ، وأطيعوه في جميع أموركم فان عنده جميع ما علمني الله عز وجل من علمه وحكمه ، فاسألوه وتعلموا منه ومن أوصيائه بعده  .
بقبول ما جئت به عن الله عز وجل فی علی أمیر المؤمنین والأئمة من بعده : یا معاشر الناس تدبروا القرآن وافهموا آیاته ، وانظروا فی محكماته ، ولا تنظروا فی متشابهاته ، فوالله لن یبین لكم زواجره ولا یوضح لكم تفسیره الا الذی أنا آخذ بیده ، وفیه فی احتجاج أمیر المؤمنین ( ع ) على المهاجرین والأنصار حكایة عن النبی ( ص ) : أیها الناس علی بن أبی طالب فیكم بمنزلتی فقلدوه دینكم ، وأطیعوه فی جمیع أموركم فان عنده جمیع ما علمنی الله عز وجل من علمه وحكمه ، فاسألوه وتعلموا منه ومن أوصیائه بعده  .






وفي البصائر باسناده عن أمير المؤمنين عليه السلام  قال : كنت إذا سألت رسول الله ( ص ) أجابني وان ذهبت مسائلي ابتدأني ، فما أنزلت عليه آية في ليل ولا نهار ولا سماء ولا ارض ولا دنيا ولا آخرة الا أقرأنيها وأملاها على وكتبها بيدي ، وعلمني تأويلها وتفسيرها ومحكمها ومتشابهها وخاصها وعامها وكيف نزلت وأين نزلت وفيمن نزلت إلى يوم القيامة ، ودعا الله ان يعطيني فهما وحفظا فما نسيت آية من كتاب الله ، ولا على من ، نزلت . وفى الكافي في باب اختلاف الحديث عن سليم بن قيس الهلالي عنه عليه السلام ما يقرب منه ، مع بيانات واضحة في سبب الاختلاف فليطلب منه  . وفي البصائر باسناده عن أبي جعفر ( ع ) قال : تفسير القرآن على سبعة أوجه : منه ما كان ومنه ما لم يكن بعد ، ذلك تعرفه الأئمة عليهم السلام  
وفی البصائر باسناده عن أمیر المؤمنین علیه السلام  قال : كنت إذا سألت رسول الله ( ص ) أجابنی وان ذهبت مسائلی ابتدأنی ، فما أنزلت علیه آیة فی لیل ولا نهار ولا سماء ولا ارض ولا دنیا ولا آخرة الا أقرأنیها وأملاها على وكتبها بیدی ، وعلمنی تأویلها وتفسیرها ومحكمها ومتشابهها وخاصها وعامها وكیف نزلت وأین نزلت وفیمن نزلت إلى یوم القیامة ، ودعا الله ان یعطینی فهما وحفظا فما نسیت آیة من كتاب الله ، ولا على من ، نزلت . وفى الكافی فی باب اختلاف الحدیث عن سلیم بن قیس الهلالی عنه علیه السلام ما یقرب منه ، مع بیانات واضحة فی سبب الاختلاف فلیطلب منه  . وفی البصائر باسناده عن أبی جعفر ( ع ) قال : تفسیر القرآن على سبعة أوجه : منه ما كان ومنه ما لم یكن بعد ، ذلك تعرفه الأئمة علیهم السلام  




وباسناده قال ( ع ) : ان هذا العلم انتهى إلى في القرآن ثم جمع أصابعه ثم قال : بل هو آيات بينات في صدور الذين أوتوا العلم  . وفي الكافي باسناده عنه ( ع ) قيل له : قل كفى بالله شهيدا بيني وبينكم ومن عنده علم الكتاب قال : إيانا عنى ، وعلي أولنا وأفضلنا ( 3 ) وفيه باسناده عنه ( ع ) : نحن المخصوصون في كتاب الله ونحن الذين اصطفانا الله وأورثنا هذا الذي فيه تبيان كل شئ  
وباسناده قال ( ع ) : ان هذا العلم انتهى إلى فی القرآن ثم جمع أصابعه ثم قال : بل هو آیات بینات فی صدور الذین أوتوا العلم  . وفی الكافی باسناده عنه ( ع ) قیل له : قل كفى بالله شهیدا بینی وبینكم ومن عنده علم الكتاب قال : إیانا عنى ، وعلی أولنا وأفضلنا ( 3 ) وفیه باسناده عنه ( ع ) : نحن المخصوصون فی كتاب الله ونحن الذین اصطفانا الله وأورثنا هذا الذی فیه تبیان كل شئ  




وعن أحدهما ( ع ) قال : رسول الله ( ص ) أفضل الراسخين في العلم فقد
وعن أحدهما ( ع ) قال : رسول الله ( ص ) أفضل الراسخین فی العلم فقد
علمه الله عز وجل ما أنزل من التنزيل والتأويل ، وما كان الله لينزل عليه شيئا لم يعلمه تأويله ، وأوصياؤه من بعده يعلمون كله ، والقرآن خاص وعام ومحكم ومتشابه وناسخ
علمه الله عز وجل ما أنزل من التنزیل والتأویل ، وما كان الله لینزل علیه شیئا لم یعلمه تأویله ، وأوصیاؤه من بعده یعلمون كله ، والقرآن خاص وعام ومحكم ومتشابه وناسخ
ومنسوخ فالراسخون في العلم يعلمونه . وعن أبي عبد الله ( ع ) : الراسخون في العلم أمير المؤمنين والأئمة من بعده  وباسناده عن أبي الصباح قال : والله لقد قال لي جعفر بن محمد ( ع ) : ان الله علم نبيه التنزيل والتأويل فعلمه رسول الله ( ص ) عليا ولي الله قال وعلمنا والله ثم قال : ما صنعتم من شئ أو حلفتم عليه من يمين في تقية فأنتم فيه في سعة   
ومنسوخ فالراسخون فی العلم یعلمونه . وعن أبی عبد الله ( ع ) : الراسخون فی العلم أمیر المؤمنین والأئمة من بعده  وباسناده عن أبی الصباح قال : والله لقد قال لی جعفر بن محمد ( ع ) : ان الله علم نبیه التنزیل والتأویل فعلمه رسول الله ( ص ) علیا ولی الله قال وعلمنا والله ثم قال : ما صنعتم من شئ أو حلفتم علیه من یمین فی تقیة فأنتم فیه فی سعة   




في البصائر باسناده عنه ( ع ) قال : ما يستطيع أحد ان يدعى ان عنده جميع القرآن كله ظاهره وباطنه غير الأوصياء . وفي رواية أخرى : ما ادعى أحد من الناس انه جمع القرآن كله كما أنزل الله الا كذب ، وما جمعه وما حفظه كما أنزل الله الا علي بن أبي طالب والأئمة من
فی البصائر باسناده عنه ( ع ) قال : ما یستطیع أحد ان یدعى ان عنده جمیع القرآن كله ظاهره وباطنه غیر الأوصیاء . وفی روایة أخرى : ما ادعى أحد من الناس انه جمع القرآن كله كما أنزل الله الا كذب ، وما جمعه وما حفظه كما أنزل الله الا علی بن أبی طالب والأئمة من
بعده  . وفي رواية عنهم عليه السلام : لو وجدنا وعاء أو مستراحا لقلنا والله المستعان  .
بعده  . وفی روایة عنهم علیه السلام : لو وجدنا وعاء أو مستراحا لقلنا والله المستعان  .




وباسناده عنه ( ع ) قال : بحسبكم ان تقولوا نعلم علم الحلال والحرام وعلم القرآن وفصل ما بين الناس ( . وفي رواية : وأي شئ الحلال الحرام في جنب علم الله انما الحلال والحرام في آي يسيرة من القرآن  وباسناده عنه ( ع ) قال : قد ولدني رسول الله ( ص ) وانا أعلم كتاب
وباسناده عنه ( ع ) قال : بحسبكم ان تقولوا نعلم علم الحلال والحرام وعلم القرآن وفصل ما بین الناس ( . وفی روایة : وأی شئ الحلال الحرام فی جنب علم الله انما الحلال والحرام فی آی یسیرة من القرآن  وباسناده عنه ( ع ) قال : قد ولدنی رسول الله ( ص ) وانا أعلم كتاب
الله ، وفيه بدأ الخلق وما هو كائن إلى يوم القيامة ، وفيه خبر السماء وخبر الأرض ، وخبر الجنة وخبر النار ، وخبر ما كان وما هو كائن ، أعلم ذلك كما أنظر إلى كفي ، ان الله يقول : فيه تبيان كل شئ  .
الله ، وفیه بدأ الخلق وما هو كائن إلى یوم القیامة ، وفیه خبر السماء وخبر الأرض ، وخبر الجنة وخبر النار ، وخبر ما كان وما هو كائن ، أعلم ذلك كما أنظر إلى كفی ، ان الله یقول : فیه تبیان كل شئ  .






وباسناده الصحيح عن منصور بن حازم قال  : قلت لا بي عبد الله عليه السلام :
وباسناده الصحیح عن منصور بن حازم قال  : قلت لا بی عبد الله علیه السلام :
قلت للناس أليس تزعمون أن رسول الله ( ص ) كان هو الحجة من الله على خلقه ؟ - قالوا
قلت للناس ألیس تزعمون أن رسول الله ( ص ) كان هو الحجة من الله على خلقه ؟ - قالوا
بلى ، قلت : فحين مضى رسول الله ( ص ) من كان الحجة في خلقه ؟ - فقالوا : القرآن ، فنظرت في القرآن فإذا هو يخاصم به المرجئ والقدري والزنديق الذي لا يؤمن به حتى يغلب الرجال بخصومته فعرفت أن القرآن لا يكون حجة الا بقيم فما قال فيه من شئ كان حقا فقلت لهم من قيم القرآن ؟ - فقالوا : ابن مسعود قد كان يعلم ، وعمر يعلم ، وحذيفة يعلم ، قلت :
بلى ، قلت : فحین مضى رسول الله ( ص ) من كان الحجة فی خلقه ؟ - فقالوا : القرآن ، فنظرت فی القرآن فإذا هو یخاصم به المرجئ والقدری والزندیق الذی لا یؤمن به حتى یغلب الرجال بخصومته فعرفت أن القرآن لا یكون حجة الا بقیم فما قال فیه من شئ كان حقا فقلت لهم من قیم القرآن ؟ - فقالوا : ابن مسعود قد كان یعلم ، وعمر یعلم ، وحذیفة یعلم ، قلت :
كله ؟ - قالوا : لا ، فلم أجد أحدا يقال : انه يعرف ذلك كله الا عليا عليه السلام ، وإذا كان الشئ بين القوم فقال هذا : لا ادرى ، وقال هذا : لا ادرى ، وقال هذا : انا أدري ، فاشهد ان عليا ( ع ) كان قيم القرآن وكانت طاعته مفترضة وكان الحجة على الناس بعد رسول الله ( ص ) ، وان ما قال في القرآن فهو حق ؟ - فقال : رحم‌ <ref>الاصول الاصيله ص 30-29</ref>
كله ؟ - قالوا : لا ، فلم أجد أحدا یقال : انه یعرف ذلك كله الا علیا علیه السلام ، وإذا كان الشئ بین القوم فقال هذا : لا ادرى ، وقال هذا : لا ادرى ، وقال هذا : انا أدری ، فاشهد ان علیا ( ع ) كان قیم القرآن وكانت طاعته مفترضة وكان الحجة على الناس بعد رسول الله ( ص ) ، وان ما قال فی القرآن فهو حق ؟ - فقال : رحم‌ <ref>الاصول الاصيله ص 30-29</ref>






مرحوم فيض مي فرمايد :‌اين روايات منافات با روايات ديگري كه مردم را امبر به تدبر كرده انند منافات ندارد چون تفسير منهي عنه در قران متشابهات است نه محكمات  
مرحوم فیض می فرماید :‌این روایات منافات با روایات دیگری كه مردم را امبر به تدبر كرده انند منافات ندارد چون تفسیر منهی عنه در قران متشابهات است نه محكمات  
ايشان در زمينه تمسك به كتاب و سنت تنها راه نجات است :‌
ایشان در زمینه تمسك به كتاب و سنت تنها راه نجات است :‌
حديث ثقلين :‌ن أخذ علمه من كتاب الله وسنة نبيه ( ص ) زالت الجبال قبل ان يزول ، ومن أخذ دينه من أفواه الرجال ردته الرجال . ورواه الصدوق عن أمير المؤمنين ( ع ) أيضا .   
حدیث ثقلین :‌ن أخذ علمه من كتاب الله وسنة نبیه ( ص ) زالت الجبال قبل ان یزول ، ومن أخذ دینه من أفواه الرجال ردته الرجال . ورواه الصدوق عن أمیر المؤمنین ( ع ) أیضا .   


وباسناده عن أبي عبد الله ( ع ) انه قال لسلمة بن كهيل والحكم بن عتبة ( 4 ) : شرقا وغربا فلا تجدان علما صحيحا الا ما خرج من عندنا أهل البيت ، ما قال الله
وباسناده عن أبی عبد الله ( ع ) انه قال لسلمة بن كهیل والحكم بن عتبة ( 4 ) : شرقا وغربا فلا تجدان علما صحیحا الا ما خرج من عندنا أهل البیت ، ما قال الله
للحكم : انه لذكر لك ولقومك ، فليذهب الحكم يمينا وشمالا ، فوالله لا يؤخذ العلم الا من أهل البيت ، نزل عليهم جبرئيل ( ع ) . وباسناده عن أبي عبد الله ( ع ) في حديث له ( 1 ) : فليذهب الحسن يمينا وشمالا فوالله لا يوجد العلم الا ههنا . وعنه ( ع ) ( 2 ) : كل علم لا يخرج من هذا البيت فهو باطل ، وأشار بيده إلى بيته ، وعنه عليه السلام : إذا أردت العلم الصحيح فخذ عن أهل البيت فانا روينا وأوتينا شرح الحكمة وفصل الخطاب ، ان الله اصطفانا وآتانا
للحكم : انه لذكر لك ولقومك ، فلیذهب الحكم یمینا وشمالا ، فوالله لا یؤخذ العلم الا من أهل البیت ، نزل علیهم جبرئیل ( ع ) . وباسناده عن أبی عبد الله ( ع ) فی حدیث له ( 1 ) : فلیذهب الحسن یمینا وشمالا فوالله لا یوجد العلم الا ههنا . وعنه ( ع ) ( 2 ) : كل علم لا یخرج من هذا البیت فهو باطل ، وأشار بیده إلى بیته ، وعنه علیه السلام : إذا أردت العلم الصحیح فخذ عن أهل البیت فانا روینا وأوتینا شرح الحكمة وفصل الخطاب ، ان الله اصطفانا وآتانا
ما لم يؤت أحدا من العالمين . وفي الكافي عن أبي إسحاق النحوي قال : دخلت على أبي - عبد الله ( ع ) فسمعته يقول ( 3 ) : ان الله عز وجل أدب نبيه على محبته ، فقال : وانك لعلى خلق عظيم ثم فوض إليه فقال عز وجل : وما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا ، وقال تعالى : ومن يطع الرسول فقد أطاع الله قال : ثم قال : وان نبي الله فوض إلى على وائتمنه ، فسلمتم أنتم وجحد الناس ، فوالله لنحبكم ان تقولوا إذا قلنا ، وان تصمتوا إذا صمتنا ، ونحن فيما بينكم وبين الله تعالى ، ما جعل الله لاحد خيرا في خلاف أمرنا  
ما لم یؤت أحدا من العالمین . وفی الكافی عن أبی إسحاق النحوی قال : دخلت على أبی - عبد الله ( ع ) فسمعته یقول ( 3 ) : ان الله عز وجل أدب نبیه على محبته ، فقال : وانك لعلى خلق عظیم ثم فوض إلیه فقال عز وجل : وما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا ، وقال تعالى : ومن یطع الرسول فقد أطاع الله قال : ثم قال : وان نبی الله فوض إلى على وائتمنه ، فسلمتم أنتم وجحد الناس ، فوالله لنحبكم ان تقولوا إذا قلنا ، وان تصمتوا إذا صمتنا ، ونحن فیما بینكم وبین الله تعالى ، ما جعل الله لاحد خیرا فی خلاف أمرنا  


وفي المجالس باسناده عن أبي بصير عن الصادق عليه السلام قال : يا أبا بصير نحن شجرة العلم ، ونحن أهل - بيت النبي ( ص ) ، وفي دارنا هبط جبرئيل ( ص ) ، ونحن خزان علم الله ، ونحن معادن وحي - الله ، من تبعنا نجا ، ومن تخلف عنا هلك ، حتما ( 3 ) على الله عز وجل ، والاخبار من هذا القبيل يخرج عن الحصر والعد ، ولعل هذا الأصل لا يحتاج إلى مزيد بيان لظهوره في الغاية والنهاية ، وليت شعري ما حمل الناس على أن تركوا سبيل الله الذي هداهم إليه أئمة الهدى ؟ ! واخذوا سبلا شتى واتبعوا الآراء والأهواء ؟ ! كل يدعو إلى طريقة ، ويذود
وفی المجالس باسناده عن أبی بصیر عن الصادق علیه السلام قال : یا أبا بصیر نحن شجرة العلم ، ونحن أهل - بیت النبی ( ص ) ، وفی دارنا هبط جبرئیل ( ص ) ، ونحن خزان علم الله ، ونحن معادن وحی - الله ، من تبعنا نجا ، ومن تخلف عنا هلك ، حتما ( 3 ) على الله عز وجل ، والاخبار من هذا القبیل یخرج عن الحصر والعد ، ولعل هذا الأصل لا یحتاج إلى مزید بیان لظهوره فی الغایة والنهایة ، ولیت شعری ما حمل الناس على أن تركوا سبیل الله الذی هداهم إلیه أئمة الهدى ؟ ! واخذوا سبلا شتى واتبعوا الآراء والأهواء ؟ ! كل یدعو إلى طریقة ، ویذود
عن الأخرى ، ثم ما الذي حمل مقلديهم على تقليدهم في الآراء دون تقليد أئمة الهدى ؟ ! ان هي الا طريقة ضيزى ، ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء متشاكسون ورجلا سلما لرجل هل يستويان مثلا الحمد لله بل أكثرهم لا يعلمون .
عن الأخرى ، ثم ما الذی حمل مقلدیهم على تقلیدهم فی الآراء دون تقلید أئمة الهدى ؟ ! ان هی الا طریقة ضیزى ، ضرب الله مثلا رجلا فیه شركاء متشاكسون ورجلا سلما لرجل هل یستویان مثلا الحمد لله بل أكثرهم لا یعلمون .
ايشان درزمينه اينكه اخبار ائمه بمنزله وجودشان است :‌
ایشان درزمینه اینكه اخبار ائمه بمنزله وجودشان است :‌
قال بعض الفضلاء بعد نقل حديث الثقلين :  
قال بعض الفضلاء بعد نقل حدیث الثقلین :  
ومعنى الحديث الشريف كما يستفاد من الأخبار المتواترة انه يجب التمسك بكلامهم عليهم السلام إذ حينئذ يتحقق التمسك بمجموع الامرين ،   
ومعنى الحدیث الشریف كما یستفاد من الأخبار المتواترة انه یجب التمسك بكلامهم علیهم السلام إذ حینئذ یتحقق التمسك بمجموع الامرین ،   


والسر فيه انه لا سبيل إلى فهم - مراد الله الا من جهتهم ( ع ) لأنهم عارفون بناسخه ومنسوخه ، والباقي منه على الاطلاق والمؤول وغير ذلك دون غيرهم خصهم الله تعالى والنبي ( ص ) بذلك .
والسر فیه انه لا سبیل إلى فهم - مراد الله الا من جهتهم ( ع ) لأنهم عارفون بناسخه ومنسوخه ، والباقی منه على الاطلاق والمؤول وغیر ذلك دون غیرهم خصهم الله تعالى والنبی ( ص ) بذلك .




أقول : قد عرفت ان ذلك مخصوص بالمتشابهات دون المحكمات ، والا لم يصح لنا الانتفاع بالقرآن أصلا بل ولا كل المتشابهات بل بعضها وعلى بعض الوجوه ، أو بالنسبة
أقول : قد عرفت ان ذلك مخصوص بالمتشابهات دون المحكمات ، والا لم یصح لنا الانتفاع بالقرآن أصلا بل ولا كل المتشابهات بل بعضها وعلى بعض الوجوه ، أو بالنسبة
إلى جمهور الرعية دون الكاملين مهم والا لفات أكثر فوائد القرآن ، ولتناقضت أكثر - الأخبار الواردة في ذلك . وأيضا انما يصح ما قاله بالنسبة إلى زمان حضورهم عليهم -
إلى جمهور الرعیة دون الكاملین مهم والا لفات أكثر فوائد القرآن ، ولتناقضت أكثر - الأخبار الواردة فی ذلك . وأیضا انما یصح ما قاله بالنسبة إلى زمان حضورهم علیهم -
السلام خاصة واما مع غيبتهم عليهم السلام كهذا الزمان فلا سبيل لنا إلى فهم القرآن الا من جهتهم ( ع ) الا على الظن والتخمين فان كلامهم أيضا كالقرآن منه عام وخاص
السلام خاصة واما مع غیبتهم علیهم السلام كهذا الزمان فلا سبیل لنا إلى فهم القرآن الا من جهتهم ( ع ) الا على الظن والتخمین فان كلامهم أیضا كالقرآن منه عام وخاص
ومجمل ومبين ومطلق ومقيد إلى غير ذلك مع أنه لا يفي بالكل ، وثبوته عنهم ( ع ) أيضا ظني فالانتفاع بكل من الثقلين حينئذ في درجة واحدة ليس بالعترة أكثر منه من القرآن بل كاد يكون الامر بالعكس .
ومجمل ومبین ومطلق ومقید إلى غیر ذلك مع أنه لا یفی بالكل ، وثبوته عنهم ( ع ) أیضا ظنی فالانتفاع بكل من الثقلین حینئذ فی درجة واحدة لیس بالعترة أكثر منه من القرآن بل كاد یكون الامر بالعكس .


الأصل الرابع ان اخبار الأئمة المعصومين عليهم السلام المضبوطة في كتب أئمة الحديث من أصحابنا ورواتها الناظرين فيها قائمة مقامهم عليهم السلام في زمان الغيبة الكبرى وان نسبتها إليهم قريبة من نسبة تصانيف العلماء إلى مصنفيهم يعرف بها مذهبهم وعلمهم وحكمهم وهي الحجة علينا اليوم بعد كتاب الله والسنة الثابتة ، ويدل على ذلك ما استفاض
الأصل الرابع ان اخبار الأئمة المعصومین علیهم السلام المضبوطة فی كتب أئمة الحدیث من أصحابنا ورواتها الناظرین فیها قائمة مقامهم علیهم السلام فی زمان الغیبة الكبرى وان نسبتها إلیهم قریبة من نسبة تصانیف العلماء إلى مصنفیهم یعرف بها مذهبهم وعلمهم وحكمهم وهی الحجة علینا الیوم بعد كتاب الله والسنة الثابتة ، ویدل على ذلك ما استفاض
عنهم ( ع ) في هذا المعنى وهو ما رواه الصدوق في ( اكمال الدين عن محمد بن عصام
عنهم ( ع ) فی هذا المعنى وهو ما رواه الصدوق فی ( اكمال الدین عن محمد بن عصام


قال : حدثنا محمد بن يعقوب الكليني عن إسحاق بن يعقوب ، ورواه الطبرسي أيضا في الاحتجاج والكشي في الرجال والشيخ الطوسي في اختياره عن إسحاق بن يعقوب قال :
قال : حدثنا محمد بن یعقوب الكلینی عن إسحاق بن یعقوب ، ورواه الطبرسی أیضا فی الاحتجاج والكشی فی الرجال والشیخ الطوسی فی اختیاره عن إسحاق بن یعقوب قال :
سألت محمد بن عثمان العمري ، ان يوصل لي كتابا قد سألت فيه عن مسائل أشكلت على فورد في التوقيع بخط مولانا صاحب الزمان عليه الصلاة والسلام : اما ما سألت عنه أرشدك الله ووفقك ( إلى أن قال ) : واما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثا
سألت محمد بن عثمان العمری ، ان یوصل لی كتابا قد سألت فیه عن مسائل أشكلت على فورد فی التوقیع بخط مولانا صاحب الزمان علیه الصلاة والسلام : اما ما سألت عنه أرشدك الله ووفقك ( إلى أن قال ) : واما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلى رواة حدیثا
فإنهم حجتي عليكم وانا حجة الله عليهم .   
فإنهم حجتی علیكم وانا حجة الله علیهم .   


وفي رجال الكشي والاختيار بالاسناد عن أحمد بن حاتم بن ماهويه قال : كتبت إليه يعني أبا الحسن الثالث ( ع ) أسأله : عمن آخذ معالم ديني ؟ - وكتب اخوه أيضا فكتب إليهما : فهمت ما ذكرتما فاصمدا في دينكما على كل مسن في حبنا وكل كثير القدم في أمرنا فإنهم كافوكما إن شاء الله .   
وفی رجال الكشی والاختیار بالاسناد عن أحمد بن حاتم بن ماهویه قال : كتبت إلیه یعنی أبا الحسن الثالث ( ع ) أسأله : عمن آخذ معالم دینی ؟ - وكتب اخوه أیضا فكتب إلیهما : فهمت ما ذكرتما فاصمدا فی دینكما على كل مسن فی حبنا وكل كثیر القدم فی أمرنا فإنهم كافوكما إن شاء الله .   


وروى ثقة الاسلام
وروى ثقة الاسلام
محمد بن يعقوب الكليني عن محمد بن عبد الله ومحمد بن يحيى جميعا عن عبد الله بن جعفر الحميري قال : اجتمعت انا والشيخ أبو عمرو عند أحمد بن إسحاق ( إلى أن قال ) : اخبرني أبو علي أحمد بن إسحاق عن عن أبي الحسن ( ع ) قال : سألته وقلت : ومن أعامل ؟ أو عمن آخذ ؟
محمد بن یعقوب الكلینی عن محمد بن عبد الله ومحمد بن یحیى جمیعا عن عبد الله بن جعفر الحمیری قال : اجتمعت انا والشیخ أبو عمرو عند أحمد بن إسحاق ( إلى أن قال ) : اخبرنی أبو علی أحمد بن إسحاق عن عن أبی الحسن ( ع ) قال : سألته وقلت : ومن أعامل ؟ أو عمن آخذ ؟
أو : قول من اقبل ؟ - فقال له : العمري ثقتي فما أدى إليك عني ، فمعنى يؤدى ، وما قال لك عني ، فعني يقول ، فاسمع له وأطع فإنه الثقة المأمون  . اخبرني أبو علي انه سأل أبا محمد عن مثل ذلك فقال له : العمري وابنه ثقتان ، فما أديا إليك عني فعني يؤديان ،
أو : قول من اقبل ؟ - فقال له : العمری ثقتی فما أدى إلیك عنی ، فمعنى یؤدى ، وما قال لك عنی ، فعنی یقول ، فاسمع له وأطع فإنه الثقة المأمون  . اخبرنی أبو علی انه سأل أبا محمد عن مثل ذلك فقال له : العمری وابنه ثقتان ، فما أدیا إلیك عنی فعنی یؤدیان ،
وما قالا لك فعني يقولان فاسمع لهما وأطعهما فإنهما الثقتان المأمونان ، الحديث ( 3 ) وفي الاحتجاج عن أبي محمد العسكري ( ع ) وفي تفسيره ( ع ) أيضا قال : قال الحسين بن علي عليهما السلام  : من كفل لنا يتيما قطعته عنا محنتنا باستتارنا ، فواساه من علومنا التي سقطت إليه حتى أرشده وهداه قال الله عز وجل : يا أيها العبد الكريم المواسي انا أولى بالكرم منك فاجعلوا يا ملائكتي في الجنان بعدد كل حرف علمه الف الف قصر ، وضموا إليها ما يليق بها من سائر النعم .   
وما قالا لك فعنی یقولان فاسمع لهما وأطعهما فإنهما الثقتان المأمونان ، الحدیث ( 3 ) وفی الاحتجاج عن أبی محمد العسكری ( ع ) وفی تفسیره ( ع ) أیضا قال : قال الحسین بن علی علیهما السلام  : من كفل لنا یتیما قطعته عنا محنتنا باستتارنا ، فواساه من علومنا التی سقطت إلیه حتى أرشده وهداه قال الله عز وجل : یا أیها العبد الكریم المواسی انا أولى بالكرم منك فاجعلوا یا ملائكتی فی الجنان بعدد كل حرف علمه الف الف قصر ، وضموا إلیها ما یلیق بها من سائر النعم .   


وفي الكافي عن معاوية بن عمار  قال : قلت لأبي عبد الله ( ع ) : رجل راوية لحديثكم يبث ذلك في الناس ويشدده في قلوبهم وقلوب شيعتكم ، ورجل
وفی الكافی عن معاویة بن عمار  قال : قلت لأبی عبد الله ( ع ) : رجل راویة لحدیثكم یبث ذلك فی الناس ویشدده فی قلوبهم وقلوب شیعتكم ، ورجل
عابد من شيعتكم ليست له هذه الرواية أيهما أفضل ؟ - قال : الراوية لحديثنا يشدده في قلوب شيعتنا أفضل من الف عابد ، وعن أبي خديجة قال : بعثني أبو عبد الله ( ع )  إلى
عابد من شیعتكم لیست له هذه الروایة أیهما أفضل ؟ - قال : الراویة لحدیثنا یشدده فی قلوب شیعتنا أفضل من الف عابد ، وعن أبی خدیجة قال : بعثنی أبو عبد الله ( ع )  إلى
أصحابنا فقال : قل لهم : إياكم إذا وقعت بينكم خصومة أو تدارؤ بينكم في شئ من الاخذ والاعطاء ان تحاكموا إلى أحد من هؤلاء الفساق ، اجعلوا رجلا ممن عرف حلالنا
أصحابنا فقال : قل لهم : إیاكم إذا وقعت بینكم خصومة أو تدارؤ بینكم فی شئ من الاخذ والاعطاء ان تحاكموا إلى أحد من هؤلاء الفساق ، اجعلوا رجلا ممن عرف حلالنا
وحرامنا فاني قد جعلته عليكم قاضيا وإياكم ان يحاكم بعضكم بعضا إلى السلطان الجائر .
وحرامنا فانی قد جعلته علیكم قاضیا وإیاكم ان یحاكم بعضكم بعضا إلى السلطان الجائر .


   
   
وفي مقبولة عمر بن حنظلة  المروية فيه وفي غيره قال : سألت أبا عبد الله ( ع ) عن رجلين من أصحابنا ،
وفی مقبولة عمر بن حنظلة  المرویة فیه وفی غیره قال : سألت أبا عبد الله ( ع ) عن رجلین من أصحابنا ،
تكون بينهما منازعة في دين أو ميراث فتحاكما إلى السلطان أو إلى القضاة أيحل ذلك ؟ -
تكون بینهما منازعة فی دین أو میراث فتحاكما إلى السلطان أو إلى القضاة أیحل ذلك ؟ -
فقال : من تحاكم إلى الطاغوت فحكم له فإنما يأخذ سحتا وان كان حقه ثابتا لأنه اخذ بحكم - الطاغوت وقد امر الله عز وجل ان يكفر بها ، قلت : كيف يصنعان ؟ - قال : فانظروا إلى من كان منكم روى حديثنا ونظر في حلالنا وحرامنا وعرف أحكامنا فليرضوا به حكما فاني قد جعلته عليكم حاكما فإذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه فإنما بحكم الله استخف وعلينا رد والراد علينا الراد على الله وهو على حد الشرك بالله .   
فقال : من تحاكم إلى الطاغوت فحكم له فإنما یأخذ سحتا وان كان حقه ثابتا لأنه اخذ بحكم - الطاغوت وقد امر الله عز وجل ان یكفر بها ، قلت : كیف یصنعان ؟ - قال : فانظروا إلى من كان منكم روى حدیثنا ونظر فی حلالنا وحرامنا وعرف أحكامنا فلیرضوا به حكما فانی قد جعلته علیكم حاكما فإذا حكم بحكمنا فلم یقبل منه فإنما بحكم الله استخف وعلینا رد والراد علینا الراد على الله وهو على حد الشرك بالله .   


وباسناده الحسن عن محمد بن حكيم قال قلت لأبي الحسن موسى ( ع )  : جعلت فداك فقهنا في الدين وأغنانا الله بكم عن الناس حتى أن الجماعة منا لتكون في المجلس ما يسأل رجل صاحبه الا تحضره المسألة ويحضره جوابها فيما من الله علينا بكم الحديث . وباسناده عن سماعة عن أبي الحسن موسى ( ع ) قال  قلت : أصلحك الله انا نجتمع فنذاكر ما عندنا فما يرد علينا شئ الا وعندنا فيه مستطر وذلك مما أنعم الله به علينا بكم . وباسناده عن أبي بصير قال : سمعت أبا -
وباسناده الحسن عن محمد بن حكیم قال قلت لأبی الحسن موسى ( ع )  : جعلت فداك فقهنا فی الدین وأغنانا الله بكم عن الناس حتى أن الجماعة منا لتكون فی المجلس ما یسأل رجل صاحبه الا تحضره المسألة ویحضره جوابها فیما من الله علینا بكم الحدیث . وباسناده عن سماعة عن أبی الحسن موسى ( ع ) قال  قلت : أصلحك الله انا نجتمع فنذاكر ما عندنا فما یرد علینا شئ الا وعندنا فیه مستطر وذلك مما أنعم الله به علینا بكم . وباسناده عن أبی بصیر قال : سمعت أبا -
عبد الله ( ع ) يقول : اكتبوا فإنكم لا تحفظون حتى تكتبوا . وفيه : باسناده الموثق عن عبيد بن زرارة قال : قال أبو عبد الله ( ع ) : احتفظوا بكتبكم فإنكم سوف تحتاجون إليها . وفيه عن الأحمسي عن أبي عبد الله ( ع ) قال : القلب يتكل على الكتابة ( 5 ) . وفيه عن المفضل بن عمر
عبد الله ( ع ) یقول : اكتبوا فإنكم لا تحفظون حتى تكتبوا . وفیه : باسناده الموثق عن عبید بن زرارة قال : قال أبو عبد الله ( ع ) : احتفظوا بكتبكم فإنكم سوف تحتاجون إلیها . وفیه عن الأحمسی عن أبی عبد الله ( ع ) قال : القلب یتكل على الكتابة ( 5 ) . وفیه عن المفضل بن عمر
قال : قال أبو عبد الله ( ع ) : اكتب وبث علمك في إخوانك فان مت فأورثت كتبك بنيك فإنه يأتي على الناس زمان هرج لا يأنسون فيه الا بكتبهم  . وفيه باسناده الصحيح عنه ( ع )
قال : قال أبو عبد الله ( ع ) : اكتب وبث علمك فی إخوانك فان مت فأورثت كتبك بنیك فإنه یأتی على الناس زمان هرج لا یأنسون فیه الا بكتبهم  . وفیه باسناده الصحیح عنه ( ع )
قال : أعربوا حديثنا فانا قوم فصحاء ، اي لا تلحنوا فيه .
قال : أعربوا حدیثنا فانا قوم فصحاء ، ای لا تلحنوا فیه .






وباسناده عنه ( ع ) قال : تزاوروا فان في زيارتكم احياء لقلوبكم ، وذكرا لأحاديثنا ، وأحاديثنا تعطف بعضكم على بعض ، فان أخذتم بها رشدتم ونجوتم ، وان تركتموها ضللتم وهلكتم ، فخذوا بها وأنا بنجاتكم زعيم
وباسناده عنه ( ع ) قال : تزاوروا فان فی زیارتكم احیاء لقلوبكم ، وذكرا لأحادیثنا ، وأحادیثنا تعطف بعضكم على بعض ، فان أخذتم بها رشدتم ونجوتم ، وان تركتموها ضللتم وهلكتم ، فخذوا بها وأنا بنجاتكم زعیم






وعن محمد بن أبي خالد شنبولة قال : قلت لأبي جعفر الثاني ( ع ) : جعلت فداك ان مشايخنا رووا عن أبي جعفر وأبي عبد الله - عليهما السلام - وكانت التقية شديدة فكتموا كتبهم فلم يرووا عنهم فلما ماتوا صارت الكتب إلينا ؟ - فقال : حدثوا بها فإنها حق  وفيه دلالة واضحة على صحة الاعتماد على الكتب والعمل بما فيها من الاحكام إذا كانت صحيحة . وقال أبو جعفر ( ع ) لأبان بن تغلب  : اجلس في مسجد النبي ( ص ) وأفت الناس فانى أحب ان يرى في شيعتي مثلك : وقال الصادق ( ع ) للفيض بن المختار : إذا أردت بحديثنا فعليك بهذا الجالس ، وأومأ بيده إلى رجل من أصحابه ، فسألت عنه فقالوا : زرارة بن أعين .
وعن محمد بن أبی خالد شنبولة قال : قلت لأبی جعفر الثانی ( ع ) : جعلت فداك ان مشایخنا رووا عن أبی جعفر وأبی عبد الله - علیهما السلام - وكانت التقیة شدیدة فكتموا كتبهم فلم یرووا عنهم فلما ماتوا صارت الكتب إلینا ؟ - فقال : حدثوا بها فإنها حق  وفیه دلالة واضحة على صحة الاعتماد على الكتب والعمل بما فیها من الاحكام إذا كانت صحیحة . وقال أبو جعفر ( ع ) لأبان بن تغلب  : اجلس فی مسجد النبی ( ص ) وأفت الناس فانى أحب ان یرى فی شیعتی مثلك : وقال الصادق ( ع ) للفیض بن المختار : إذا أردت بحدیثنا فعلیك بهذا الجالس ، وأومأ بیده إلى رجل من أصحابه ، فسألت عنه فقالوا : زرارة بن أعین .




وقال ( ع ) : رحم الله زرارة بن أعين ، لولا زرارة ونظراؤه لاندرست أحاديث أبي . وقال ( ع ) : ما أجد أحدا أحيا ذكرنا وأحاديث أبي الا زرارة وأبو بصير ليث المرادي ومحمد بن مسلم وبريد بن معاوية العجلي هؤلاء حفاظ دين الله ، وأمناء أبي على حلال الله وحرامه .<ref>همان ص 50-55 ضمنا نقش عقل در اصل ثامن ذكر شده است :‌ص 118ببعد</ref>  
وقال ( ع ) : رحم الله زرارة بن أعین ، لولا زرارة ونظراؤه لاندرست أحادیث أبی . وقال ( ع ) : ما أجد أحدا أحیا ذكرنا وأحادیث أبی الا زرارة وأبو بصیر لیث المرادی ومحمد بن مسلم وبرید بن معاویة العجلی هؤلاء حفاظ دین الله ، وأمناء أبی على حلال الله وحرامه .<ref>همان ص 50-55 ضمنا نقش عقل در اصل ثامن ذكر شده است :‌ص 118ببعد</ref>  




==پاسخ شيخ انصاري به دليل سوم اخباريين :‌==
==پاسخ شیخ انصاری به دلیل سوم اخباریین :‌==




1-اشكال مبنائي :‌ اين سخن شما كه تنجز و فعليت احكام الهي مشروط و مقيد به اين است كه ان حكم از كانال اخبار و روايات رسيده باشد سخن درستي نيست چون وقتي از ناحيه عقل قطع به حكم شرعي پيدا شدو قاطع بنحو صددر صد دريافت كه شارع راضي به ترك اين عمل نيست در اينصورت حكم بر او فعليت دارد و هيچگاه احتمال متوقف بودن اين حكم قطعي عقلي را به تبليغ ان از ناحيه ائمه عليهم السلام رانمي دهد . قطع به حكم شرعي معنايش اين است كه من واقع حكم الهي را مي بينم و از اينرو حجيت ذاتي ان است و مخالفت با ان جائز نيست .       
1-اشكال مبنائی :‌ این سخن شما كه تنجز و فعلیت احكام الهی مشروط و مقید به این است كه ان حكم از كانال اخبار و روایات رسیده باشد سخن درستی نیست چون وقتی از ناحیه عقل قطع به حكم شرعی پیدا شدو قاطع بنحو صددر صد دریافت كه شارع راضی به ترك این عمل نیست در اینصورت حكم بر او فعلیت دارد و هیچگاه احتمال متوقف بودن این حكم قطعی عقلی را به تبلیغ ان از ناحیه ائمه علیهم السلام رانمی دهد . قطع به حكم شرعی معنایش این است كه من واقع حكم الهی را می بینم و از اینرو حجیت ذاتی ان است و مخالفت با ان جائز نیست .       
   
   
2- مفاد رواياتي كه وساطت ائمه را در فعليت احكام شرط مي دانند ان نيست كه شما فهميده ايد بلكه مفاد انها اين است كه در استنباط و تحصيل حكم شرعي به عقل ناقص خودتان متكي نباشيد بلكه از ائمه هم استفاده كنيد. يعني اين روايات استبداد عقلي در تحصيل حكم شرعي را نفي مي كند چون در زمان صدور اين روايات برخي به قياس واستحسانات رجوع نموده و از ائمه كمك نمي گرفتند اين روايات چنين طريقه اي رانفي مي كند   
2- مفاد روایاتی كه وساطت ائمه را در فعلیت احكام شرط می دانند ان نیست كه شما فهمیده اید بلكه مفاد انها این است كه در استنباط و تحصیل حكم شرعی به عقل ناقص خودتان متكی نباشید بلكه از ائمه هم استفاده كنید. یعنی این روایات استبداد عقلی در تحصیل حكم شرعی را نفی می كند چون در زمان صدور این روایات برخی به قیاس واستحسانات رجوع نموده و از ائمه كمك نمی گرفتند این روایات چنین طریقه ای رانفی می كند   
   
   
.   
.   
   
   
3-اساسا ممكن نيست حكم عقل قطعي با دليل نقلي تعارض داشته باشد عقل قطعي همان را مي گويدكه نقل مي گويد و معنا ندارد اينهمه روايات در مذمت عقل ناظر به چنين مواردي مي باشد پس شايسته نيست اينهمه روايات را حمل به موارد بسيار نادري كنيم كه در انجا بين حكم عقل قطعي و نقلي تعارض باشد.     
3-اساسا ممكن نیست حكم عقل قطعی با دلیل نقلی تعارض داشته باشد عقل قطعی همان را می گویدكه نقل می گوید و معنا ندارد اینهمه روایات در مذمت عقل ناظر به چنین مواردی می باشد پس شایسته نیست اینهمه روایات را حمل به موارد بسیار نادری كنیم كه در انجا بین حكم عقل قطعی و نقلی تعارض باشد.     
   
   
4-اگر به ظاهر اين روايات اخذ كنيم و عقل را مطلقا درتحصيل حك شرعي دخيل نداني در اينصورت با سخن خود شما كه حكم عقل فطري را قبول داريد تعارض مي كند .     
4-اگر به ظاهر این روایات اخذ كنیم و عقل را مطلقا درتحصیل حك شرعی دخیل ندانی در اینصورت با سخن خود شما كه حكم عقل فطری را قبول دارید تعارض می كند .     
   
   
5-اشكال بنائي :‌بر فرض بپذيريم شرطيت وساطت ائمه ع در فعليت وتنجز احكام را در اينصورت ادعا مي كنيم كه عقل هم طريق رسيدن به حجتهاي الهي است يعني وقتي عقل به حكمي از احكام شرعي رسيد كشف مي كنيم كه اين همان حكمي بوده كه توسط حجت الهي - ائمه ع – صادر شده و ما از طريق عقلمان به ان رسيده ايم <ref>وفيه :‌اين سخن به اعتبار و عدم اعتبار ملازمه بر مي گردد و در دليل دوم اخباريين گذشت كه ملازمه هم اعتباري ندارد فتامل-</ref>  مگراينكه ادعا كنيد ك هنفسي طريقيت احكام شرعي توسط ائمه ع موضوعيت دارد يعني صرف مطابقت حكم با واقع كافي نيست بلكه مطابقتي مشروعيت دارد كه از كانال سماع از ائمه ع و لو بالواسطه صورت گرفته باشد اما اثبات اين ممكن نيست و بر فرض چنين باشد از باب تعارض عقل قطعي با نقلي خواهد بود و اين ممكن نيست .       
5-اشكال بنائی :‌بر فرض بپذیریم شرطیت وساطت ائمه ع در فعلیت وتنجز احكام را در اینصورت ادعا می كنیم كه عقل هم طریق رسیدن به حجتهای الهی است یعنی وقتی عقل به حكمی از احكام شرعی رسید كشف می كنیم كه این همان حكمی بوده كه توسط حجت الهی - ائمه ع – صادر شده و ما از طریق عقلمان به ان رسیده ایم <ref>وفيه :‌اين سخن به اعتبار و عدم اعتبار ملازمه بر مي گردد و در دليل دوم اخباريين گذشت كه ملازمه هم اعتباري ندارد فتامل-</ref>  مگراینكه ادعا كنید ك هنفسی طریقیت احكام شرعی توسط ائمه ع موضوعیت دارد یعنی صرف مطابقت حكم با واقع كافی نیست بلكه مطابقتی مشروعیت دارد كه از كانال سماع از ائمه ع و لو بالواسطه صورت گرفته باشد اما اثبات این ممكن نیست و بر فرض چنین باشد از باب تعارض عقل قطعی با نقلی خواهد بود و این ممكن نیست .       
   
   
پاسخ مرحوم نائيني به دليل سوم اخباريين :‌ الثانية ) الأخبار الدالة على وجوب اخذ الاحكام منهم ( ع ) وعدم الاعتناء على الادراكات العقلية وظاهر هذه الطائفة انها في مقام الردع عما يفعله أئمة النفاق والكفر عليهم لعائن الله من الاستقلال في الفتوى بآرائهم الفاسدة المبنية على العمل بالأقيسة والاستحسانات الظنية من دون الرجوع إلى أئمة الهدى صلوات الله عليهم بل ربما كانوا يعارضونهم وأين ذلك ممن يعتقد بإمامتهم ويرجع في مقام الفتوى إلى كلماتهم والاخبار الصادرة عنهم صلوات الله عليهم وربما يتفق له استقلال عقله بحسن شئ أو متجه ويستكشف من ذلك ادائهم صلوات الله عليهم بطريق الآن لما ثبت عنده من تبعية الاحكام للمصالح والمفاسد وعدم كونها جزافية كما يدعيها الأشاعرة من دون شعور فإذا لم يكن هناك دليل من الشرع على تقييد الأحكام الواقعية بكونها مبلغة تبليغهم صلوات الله عليهم من باب نتيجة التقييد ولم يكن هو محملا في حد ذاته فلا يبقى ما يمنع عن استقلال العقل بشئ وعن ملازمة حكم
پاسخ مرحوم نائینی به دلیل سوم اخباریین :‌ الثانیة ) الأخبار الدالة على وجوب اخذ الاحكام منهم ( ع ) وعدم الاعتناء على الادراكات العقلیة وظاهر هذه الطائفة انها فی مقام الردع عما یفعله أئمة النفاق والكفر علیهم لعائن الله من الاستقلال فی الفتوى بآرائهم الفاسدة المبنیة على العمل بالأقیسة والاستحسانات الظنیة من دون الرجوع إلى أئمة الهدى صلوات الله علیهم بل ربما كانوا یعارضونهم وأین ذلك ممن یعتقد بإمامتهم ویرجع فی مقام الفتوى إلى كلماتهم والاخبار الصادرة عنهم صلوات الله علیهم وربما یتفق له استقلال عقله بحسن شئ أو متجه ویستكشف من ذلك ادائهم صلوات الله علیهم بطریق الآن لما ثبت عنده من تبعیة الاحكام للمصالح والمفاسد وعدم كونها جزافیة كما یدعیها الأشاعرة من دون شعور فإذا لم یكن هناك دلیل من الشرع على تقیید الأحكام الواقعیة بكونها مبلغة تبلیغهم صلوات الله علیهم من باب نتیجة التقیید ولم یكن هو محملا فی حد ذاته فلا یبقى ما یمنع عن استقلال العقل بشئ وعن ملازمة حكم
الشرع له لا عقلا ولا نقلا <ref>اجود التقريرات ج 2ص 40-41</ref>   
الشرع له لا عقلا ولا نقلا <ref>اجود التقريرات ج 2ص 40-41</ref>   


وما يمكن ان يستدل لهم على ذلك امران ( الأول )هو احتمال مدخلية وساطتهم عليهم السلام في فعلية الاحكام والعقل بعد احتمال ذلك يستحيل أن يستقل على وجه الجزم بشئ حتى يحكم بملازمة الحكم الشرعي له ويرد هذا الوجه أن العقل بعد ما أدرك المصلحة الملزمة في شئ كالكذب المنجي للنبي أو لجماعة من المؤمنين مثلا وأدرك عدم مزاحمة شئ آخر لها وأدرك الأحكام الشرعية ليست جزافية وانما هي لأجل ايصال العباد إلى المصالح وتبعيدهم عن المفاسد كيف يعقل ان يتوقف في استكشاف الحكم الشرعي
وما یمكن ان یستدل لهم على ذلك امران ( الأول )هو احتمال مدخلیة وساطتهم علیهم السلام فی فعلیة الاحكام والعقل بعد احتمال ذلك یستحیل أن یستقل على وجه الجزم بشئ حتى یحكم بملازمة الحكم الشرعی له ویرد هذا الوجه أن العقل بعد ما أدرك المصلحة الملزمة فی شئ كالكذب المنجی للنبی أو لجماعة من المؤمنین مثلا وأدرك عدم مزاحمة شئ آخر لها وأدرك الأحكام الشرعیة لیست جزافیة وانما هی لأجل ایصال العباد إلى المصالح وتبعیدهم عن المفاسد كیف یعقل ان یتوقف فی استكشاف الحكم الشرعی
بوجوبه ويحتمل مدخلية وساطتهم صلوات الله وسلامه عليهم بل لا محالة يستقل بحسن هذا الكذب ويحكم بمحبوبيته والحاصل ان المدعي هو تبعية الحكم الشرعي لما استقل به العقل من الحسن أو القبح وبعد الاستقلال لا يبقى مجال لهذا الاحتمال أصلا <ref>همان</ref>  
بوجوبه ویحتمل مدخلیة وساطتهم صلوات الله وسلامه علیهم بل لا محالة یستقل بحسن هذا الكذب ویحكم بمحبوبیته والحاصل ان المدعی هو تبعیة الحكم الشرعی لما استقل به العقل من الحسن أو القبح وبعد الاستقلال لا یبقى مجال لهذا الاحتمال أصلا <ref>همان</ref>  
   
   
اضاف الشهيد الصدر علي هذاالاشكال :‌
اضاف الشهید الصدر علی هذاالاشكال :‌




وكذلك بالإمكان إيقاع المعارضة بين إطلاق هذه الروايات لو تم وإطلاق الروايات التي تحث على الرجوع إلى العقل فإنها لو تمت سندا ودلالة وقعت طرفا للمعارضة بنحو العموم من وجه لأنها تشمل العقل الفطري الخالي عن شوائب الأوهام والعقل النظريّ .<ref>بحوث في علم الاصول ج 4ص 141</ref>  
وكذلك بالإمكان إیقاع المعارضة بین إطلاق هذه الروایات لو تم وإطلاق الروایات التی تحث على الرجوع إلى العقل فإنها لو تمت سندا ودلالة وقعت طرفا للمعارضة بنحو العموم من وجه لأنها تشمل العقل الفطری الخالی عن شوائب الأوهام والعقل النظریّ .<ref>بحوث في علم الاصول ج 4ص 141</ref>  






اقول :‌  
اقول :‌  
نقدي بر ايرادات مرحوم شيخ و من تبعه به دليل سوم اخباريين – اخبار و روايات -         
نقدی بر ایرادات مرحوم شیخ و من تبعه به دلیل سوم اخباریین – اخبار و روایات -         




1-اولين اشكالي كه به بيانات اين حضرات وارد است ان است كه پاسخ شما و اشكالات شما بر فرض صحيح هم باشد تنها به بخشي از رواياتي است  كه  اخباريين ذكر كرده اند . در رواياتي نظير :‌ ان دين الله لايصاب بالعقول ممكن است با اشكالتان شبهه و ادعاي اخباريين رفع گردد اما نسبت به طوائف ديگر اخبار ادعاي اخباريين به قوت خودش باقي است و اشكالات شما به انها متوجه نيست . نظيرروايتي كه مي فرمايد :‌علم جميع كتاب و سنت دراختيار ائمه استو كل علم لايخرج من هذاالبيت فهو باطل و....مضافا به اينكه اين روايات در زمان پيامبرص و علي ع و امام حسن ع صادرشده و حمل انهابه قياس و استحسان و...مفهومي ندارد يا اينكه مامن امر ....و لكن لاتبلغه عقول الرجال         
1-اولین اشكالی كه به بیانات این حضرات وارد است ان است كه پاسخ شما و اشكالات شما بر فرض صحیح هم باشد تنها به بخشی از روایاتی است  كه  اخباریین ذكر كرده اند . در روایاتی نظیر :‌ ان دین الله لایصاب بالعقول ممكن است با اشكالتان شبهه و ادعای اخباریین رفع گردد اما نسبت به طوائف دیگر اخبار ادعای اخباریین به قوت خودش باقی است و اشكالات شما به انها متوجه نیست . نظیرروایتی كه می فرماید :‌علم جمیع كتاب و سنت دراختیار ائمه استو كل علم لایخرج من هذاالبیت فهو باطل و....مضافا به اینكه این روایات در زمان پیامبرص و علی ع و امام حسن ع صادرشده و حمل انهابه قیاس و استحسان و...مفهومی ندارد یا اینكه مامن امر ....و لكن لاتبلغه عقول الرجال         


2-رواياتي كه دلالت بر حضر طريق تحصيل دين از طريق اهل بيت ع دارند بقدري صراحت دارند كه حمل انها به مساله استبداد در راي و عقل ممكن نيست مثل حديث ثقلين يعني دلالتشان اگر نص نباشد اظهر از دلالتي است كه شما انرا ادعامي كنيد.  
2-روایاتی كه دلالت بر حضر طریق تحصیل دین از طریق اهل بیت ع دارند بقدری صراحت دارند كه حمل انها به مساله استبداد در رای و عقل ممكن نیست مثل حدیث ثقلین یعنی دلالتشان اگر نص نباشد اظهر از دلالتی است كه شما انرا ادعامی كنید.  
اگر درقضاوتمان منصف باشيم و با ذهني خالي از حب و بغض و افكاربرگرفته از اصوليين به اين روايات نظر كنيم چه مي فهميم اگر ائمه ع مي خواستند بما بفهمانند كه تنها كانال مطمئن دسترسي به درياي علوم ديني طريق اهل بيت ع است با چه بياني اين سخن را القا مي كردند ايا غير از همين طريقي است كه در روايات ذكر گرديده است و ما نسبت به انها غافل بوده و افكار خودمان را بجاي انكه بر انها عرضه كنيم اخبار را مطابق فهممان معنا مي كنيم .       
اگر درقضاوتمان منصف باشیم و با ذهنی خالی از حب و بغض و افكاربرگرفته از اصولیین به این روایات نظر كنیم چه می فهمیم اگر ائمه ع می خواستند بما بفهمانند كه تنها كانال مطمئن دسترسی به دریای علوم دینی طریق اهل بیت ع است با چه بیانی این سخن را القا می كردند ایا غیر از همین طریقی است كه در روایات ذكر گردیده است و ما نسبت به انها غافل بوده و افكار خودمان را بجای انكه بر انها عرضه كنیم اخبار را مطابق فهممان معنا می كنیم .       


3-عارض در روايات امره و ناهيه نيست چون شكي نيست كه رواياتي كه به تبعيت از عقل توصيه مي كنند مرادشان عقل فطري سليم است نظير :‌العقل ما عبد به الرحمن نه عقل اميخته به هوي و هوس  و افكاري كه از راه غير صحيح بدان نائل شده است . فتامل       
3-عارض در روایات امره و ناهیه نیست چون شكی نیست كه روایاتی كه به تبعیت از عقل توصیه می كنند مرادشان عقل فطری سلیم است نظیر :‌العقل ما عبد به الرحمن نه عقل امیخته به هوی و هوس  و افكاری كه از راه غیر صحیح بدان نائل شده است . فتامل       


4-بيان مرحوم شيخ در پاسخ اخباريين تمام نيست چون اشكال اولي شما مبنائي است و لذا اعتباري ندارد . و ثانيا غرض وهدف اخباريين اين است ك همي گويند :‌دسترسي به قطع از كانال عقل ممكن نيست و ان چه را كه شما بصورت قطع مي بينيد در حقيقت سراب است نه اب مويدش اين است كه شما بعد از مدتي متوجه مي شويد كه اين قطع شما مخالف با واقع بوده است  مضافا به اينكه ار واقعا اين كه اگر واقعا اين قطع است و مقطوع شما مطابق با واقع است نبايد بين قطع شما و قطع كسي كه مخالف با شماست اختلافي داشته باشد نفس اين اختلاف بيانگر ان است كه شما خيال مي كنيد قاطع هستيد و اگر چهره واقعي قطع شما را بخواهند ارائه دهند خودتان مي بينيد كه خيال مي كردي قطع است  
4-بیان مرحوم شیخ در پاسخ اخباریین تمام نیست چون اشكال اولی شما مبنائی است و لذا اعتباری ندارد . و ثانیا غرض وهدف اخباریین این است ك همی گویند :‌دسترسی به قطع از كانال عقل ممكن نیست و ان چه را كه شما بصورت قطع می بینید در حقیقت سراب است نه اب مویدش این است كه شما بعد از مدتی متوجه می شوید كه این قطع شما مخالف با واقع بوده است  مضافا به اینكه ار واقعا این كه اگر واقعا این قطع است و مقطوع شما مطابق با واقع است نباید بین قطع شما و قطع كسی كه مخالف با شماست اختلافی داشته باشد نفس این اختلاف بیانگر ان است كه شما خیال می كنید قاطع هستید و اگر چهره واقعی قطع شما را بخواهند ارائه دهند خودتان می بینید كه خیال می كردی قطع است  
بعبارت ديگر اخباري مي گويد :‌مدرك جميع احكام دو چيز است:‌قران و سنت – عترت –   
بعبارت دیگر اخباری می گوید :‌مدرك جمیع احكام دو چیز است:‌قران و سنت – عترت –   


رفع تعارض رواياتي كه امر به تبعيت از عقل نموده با رواياتي كه تبعيت از عقل را مذمت مي كند :‌
رفع تعارض روایاتی كه امر به تبعیت از عقل نموده با روایاتی كه تبعیت از عقل را مذمت می كند :‌
ممكن است از ناحيه اخباريين گفته شود :‌ بين ايندو دسته تعارض بدوي است و طريق جمع  انها از طريق روايات طائفه سوم است و باصطلاح شاهد جمع اين روايات است به اين بيان كه :‌
ممكن است از ناحیه اخباریین گفته شود :‌ بین ایندو دسته تعارض بدوی است و طریق جمع  انها از طریق روایات طائفه سوم است و باصطلاح شاهد جمع این روایات است به این بیان كه :‌
روايات امره به اتباع ازعقل را حمل مي كنيم به عقلي كه در چهارچوب ادله سمعيه به حكم واقعي برسد و روايات ناهيه را حمل مي كنيم به عقلي كه بخواهد مستقيما و بدون ادله سمعيه به حكم الهي برسد .       
روایات امره به اتباع ازعقل را حمل می كنیم به عقلی كه در چهارچوب ادله سمعیه به حكم واقعی برسد و روایات ناهیه را حمل می كنیم به عقلی كه بخواهد مستقیما و بدون ادله سمعیه به حكم الهی برسد .       


مثلا رواياتي كه مي گويد :‌ ان دين الله لايصاب بالعقول معنايش اين است كه بوسله عقل ممكن نيست به حكم واقع  الهي رسيد مثلا از طريق قياس و استحسان و ..و رواياتي كه امر به تبعيت از عقل مي كند عقلي است كه اصول را از شريعت گرفته و در راستاي ان به احكام الهي مي رسد .  
مثلا روایاتی كه می گوید :‌ ان دین الله لایصاب بالعقول معنایش این است كه بوسله عقل ممكن نیست به حكم واقع  الهی رسید مثلا از طریق قیاس و استحسان و ..و روایاتی كه امر به تبعیت از عقل می كند عقلی است كه اصول را از شریعت گرفته و در راستای ان به احكام الهی می رسد .  
در اينصورت بين روايات امره و ناهيه از اتباع عقل با اين روايات طائفه سوم تعارضي نخواهدبود و همينطور بين انها و اياتي كه امر به تدبر در ايات الهي مي كنند.  
در اینصورت بین روایات امره و ناهیه از اتباع عقل با این روایات طائفه سوم تعارضی نخواهدبود و همینطور بین انها و ایاتی كه امر به تدبر در ایات الهی می كنند.  
قال في الاصول الاصيله :‌ ان الشرع لن يتبين الا بالعقل ، والعقل لن يهتدى الا بالشرع ، والعقل كالأس
قال فی الاصول الاصیله :‌ ان الشرع لن یتبین الا بالعقل ، والعقل لن یهتدى الا بالشرع ، والعقل كالأس
والشرع كالبناء ولم يثبت بناء ما لم يكن أس ، ولم يغن أس ما لم يكن بناء ، وأيضا العقل كالبصر والشرع كالشعاع ولن ينفع البصر ما لم يكن شعاع من خارج ولن يغني الشعاع ما لم يكن بصر ، فلهذا قال تعالى : قد جاءكم من الله نور وكتاب مبين * يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ويخرجهم من الظلمات إلى النور باذنه       
والشرع كالبناء ولم یثبت بناء ما لم یكن أس ، ولم یغن أس ما لم یكن بناء ، وأیضا العقل كالبصر والشرع كالشعاع ولن ینفع البصر ما لم یكن شعاع من خارج ولن یغنی الشعاع ما لم یكن بصر ، فلهذا قال تعالى : قد جاءكم من الله نور وكتاب مبین * یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ویخرجهم من الظلمات إلى النور باذنه       


وأيضا فالعقل كالسراج والشرع كالزيت الذي يمده فما لم يكن زيت لم يشعل السراج ، وما لم يكن سراج لم تضئ الزيت ، وعلى هذا نبه بقوله تعالى ( : الله نور السماوات والأرض مثل نوره ( إلى قوله ) نور على نور ، وأيضا فالشرع عقل من خارج والعقل شرع من داخل وهما يتعاضدان بل يتحدان ، ولكون الشرع عقلا من خارج سلب الله اسم العقل من الكافر في غير موضع من القرآن نحو : صم بكم عمي فهم لا يعقلون ، ولكون العقل شرعا من داخل قال تعالى
وأیضا فالعقل كالسراج والشرع كالزیت الذی یمده فما لم یكن زیت لم یشعل السراج ، وما لم یكن سراج لم تضئ الزیت ، وعلى هذا نبه بقوله تعالى ( : الله نور السماوات والأرض مثل نوره ( إلى قوله ) نور على نور ، وأیضا فالشرع عقل من خارج والعقل شرع من داخل وهما یتعاضدان بل یتحدان ، ولكون الشرع عقلا من خارج سلب الله اسم العقل من الكافر فی غیر موضع من القرآن نحو : صم بكم عمی فهم لا یعقلون ، ولكون العقل شرعا من داخل قال تعالى
في صفة العقل : فطرة الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم فسمى العقل دينا ، ولكونهما متحدين قال : نور على نور وقال ( : يهدي الله لنوره من يشاء ، فجعلهما نورا واحدا ، فالعقل إذا فقد الشرع عجز من أكثر الأمور كما تعجز العين عند فقد النور .         
فی صفة العقل : فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلك الدین القیم فسمى العقل دینا ، ولكونهما متحدین قال : نور على نور وقال ( : یهدی الله لنوره من یشاء ، فجعلهما نورا واحدا ، فالعقل إذا فقد الشرع عجز من أكثر الأمور كما تعجز العین عند فقد النور .         


وعن أمير المؤمنين ( ع ) انه قال : العقل عقلان مطبوع ومسموع ولا ينفع المسموع ما لم يكن مطبوع
وعن أمیر المؤمنین ( ع ) انه قال : العقل عقلان مطبوع ومسموع ولا ینفع المسموع ما لم یكن مطبوع
كما لا ينفع نور الشمس ونور العين ممنوع فقد ظهر من هذا انه لا طريق إلى العلم بالأحكام الشرعية المختلف فيها في زمان - الغيبة الا لذي العقل الصحيح الكامل صاحب القوة القدسية بعد أخذها من أصولها المحكمة من الكتاب والسنة الثابتة وأخبار أهل البيت المسموعة عنهم عليهم السلام بواسطة أو بدونها والناس انما هلكوا فيما هلكوا لتركهم ذلك واتباع آرائهم قال الله عز وجل : أتقولون على الله ما لا تعلمون  . وقال  : ولا تقف ما ليس لك به علم . وقال  : قل : أرأيتم ما أنزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حراما وحلالا قل الله أذن لكم أم على الله تفترون ؟
كما لا ینفع نور الشمس ونور العین ممنوع فقد ظهر من هذا انه لا طریق إلى العلم بالأحكام الشرعیة المختلف فیها فی زمان - الغیبة الا لذی العقل الصحیح الكامل صاحب القوة القدسیة بعد أخذها من أصولها المحكمة من الكتاب والسنة الثابتة وأخبار أهل البیت المسموعة عنهم علیهم السلام بواسطة أو بدونها والناس انما هلكوا فیما هلكوا لتركهم ذلك واتباع آرائهم قال الله عز وجل : أتقولون على الله ما لا تعلمون  . وقال  : ولا تقف ما لیس لك به علم . وقال  : قل : أرأیتم ما أنزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حراما وحلالا قل الله أذن لكم أم على الله تفترون ؟
وقال  : ولا تقولوا لما تصف ألسنتكم الكذب : هذا حلال وهذا حرام لتفتروا على الله الكذب .
وقال  : ولا تقولوا لما تصف ألسنتكم الكذب : هذا حلال وهذا حرام لتفتروا على الله الكذب .
وقال  : ألم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب ألا يقولوا على الله الا الحق . وقال : ان الظن لا يغني من الحق شيئا . وقال  : ان هم الا يظنون . وقال  : ولو تقول علينا بعض الأقاويل * لاخذنا منه باليمين * ثم لقطعنا منه الوتين ، إلى غير ذلك من الآيات .
وقال  : ألم یؤخذ علیهم میثاق الكتاب ألا یقولوا على الله الا الحق . وقال : ان الظن لا یغنی من الحق شیئا . وقال  : ان هم الا یظنون . وقال  : ولو تقول علینا بعض الأقاویل * لاخذنا منه بالیمین * ثم لقطعنا منه الوتین ، إلى غیر ذلك من الآیات .
واما الاخبار في ذلك فهي أكثر من أن تحصى وقد تجاوزت حد التواتر ، ولنشر إلى جملة منها للتنبيه ، فمنها ما ذكرناه في الأصول السالفة مما دل على ذلك وسيما الأصل الثاني من حديث ابن شبرمة  والرسالة الصادقية وغيرهما ، وفي الأصل السابع من
واما الاخبار فی ذلك فهی أكثر من أن تحصى وقد تجاوزت حد التواتر ، ولنشر إلى جملة منها للتنبیه ، فمنها ما ذكرناه فی الأصول السالفة مما دل على ذلك وسیما الأصل الثانی من حدیث ابن شبرمة  والرسالة الصادقیة وغیرهما ، وفی الأصل السابع من
حديث ذم اختلاف الفتيا وحديث من تصدى للحكم وليس له بأهل <ref>الاصول الاصيله ص 119-121</ref>           
حدیث ذم اختلاف الفتیا وحدیث من تصدى للحكم ولیس له بأهل <ref>الاصول الاصيله ص 119-121</ref>           


- قال بعض الفضلاء في الحاشيه :
- قال بعض الفضلاء فی الحاشیه :
اعلم أن العقل لن يهتدى الا بالشرع ، والشرع لن يتبين الا بالعقل ( وساق الكلام إلى قوله ) عند فقد النور " وقال في مقدمة كتاب عين اليقين المطبوع منضما بنسخة علم اليقين المطبوع المشار إليه آنفا ( ص 242 ) :
اعلم أن العقل لن یهتدى الا بالشرع ، والشرع لن یتبین الا بالعقل ( وساق الكلام إلى قوله ) عند فقد النور " وقال فی مقدمة كتاب عین الیقین المطبوع منضما بنسخة علم الیقین المطبوع المشار إلیه آنفا ( ص 242 ) :
" في تظاهر العقل والشرع ولنقتصر فيه على كلام بعض الفضلاء فإنه كاف في هذا المقام قال : اعلم أن العقل لن يهتدى ( وساق الكلام إلى آخره ) " وقال في المحجة البيضاء في احياء الاحياء في كتاب قواعد العقائد وهو الكتاب الثاني من ربع العبادات ( ص 188 - 187
" فی تظاهر العقل والشرع ولنقتصر فیه على كلام بعض الفضلاء فإنه كاف فی هذا المقام قال : اعلم أن العقل لن یهتدى ( وساق الكلام إلى آخره ) " وقال فی المحجة البیضاء فی احیاء الاحیاء فی كتاب قواعد العقائد وهو الكتاب الثانی من ربع العبادات ( ص 188 - 187
ج 1 من طبعة مكتبة الصدوق ) ما نصه " الباب الأول في طريق التخلص عن مضائق بدع أهل الأهواء
ج 1 من طبعة مكتبة الصدوق ) ما نصه " الباب الأول فی طریق التخلص عن مضائق بدع أهل الأهواء
بمتابعة الكتاب والسنة واقتفاء أئمة الهدى صلوات الله عليهم قال بعض الفضلاء : اعلم أن العقل لن يهتدى ( إلى آخر ما قال ) .
بمتابعة الكتاب والسنة واقتفاء أئمة الهدى صلوات الله علیهم قال بعض الفضلاء : اعلم أن العقل لن یهتدى ( إلى آخر ما قال ) .
    
    




وللكلام ذيل نقله في الكتب الثلاثة في الموارد المشار إليها متصلا بما مر وهو :
وللكلام ذیل نقله فی الكتب الثلاثة فی الموارد المشار إلیها متصلا بما مر وهو :
" واعلم أن العقل بنفسه قليل الغناء لا يكاد يتوصل به الا إلى معرفة كليات الشئ دون جزئياته نحو ان يعلم جملة حسن اعتقاد الحق وقول الصدق وتعاطى الجميل وحسن
" واعلم أن العقل بنفسه قلیل الغناء لا یكاد یتوصل به الا إلى معرفة كلیات الشئ دون جزئیاته نحو ان یعلم جملة حسن اعتقاد الحق وقول الصدق وتعاطى الجمیل وحسن
استعمال المعدلة وملازمة العفة ونحو ذلك من غير أن يعرف ذلك في شئ شئ والشرع يعرف كليات الشئ ( في تفصيل النشأتين : الأشياء ) وجزئياته ويبين ما الذي يجب
استعمال المعدلة وملازمة العفة ونحو ذلك من غیر أن یعرف ذلك فی شئ شئ والشرع یعرف كلیات الشئ ( فی تفصیل النشأتین : الأشیاء ) وجزئیاته ویبین ما الذی یجب
ان يعتقد في شئ شئ ، وما الذي هو معدلة في شئ شئ ، ولا يعرف العقل مثلا ان لحم الخنزير والخمر محرمة ، وانه يجب ان يتحاشى من تناول الطعام في وقت معلوم ، وان لا تنكح ذوات المحارم ، وان لا تجامع المرأة في حال الحيض ، فان أشباه ذلك لا سبيل إليها الا بالشرع فالشرع
ان یعتقد فی شئ شئ ، وما الذی هو معدلة فی شئ شئ ، ولا یعرف العقل مثلا ان لحم الخنزیر والخمر محرمة ، وانه یجب ان یتحاشى من تناول الطعام فی وقت معلوم ، وان لا تنكح ذوات المحارم ، وان لا تجامع المرأة فی حال الحیض ، فان أشباه ذلك لا سبیل إلیها الا بالشرع فالشرع
نظام الاعتقادات الصحيحة والافعال المستقيمة والدال على مصالح الدنيا والآخرة ، من عدل عنه فقد ضل سواء السبيل ، ولأجل ان لا سبيل للعقل إلى معرفة ذلك قال تعالى : وما كنا معذبين حتى نبعث رسولا ، وقال : ولو انا أهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا : ربنا لولا أرسلت إلينا رسولا
نظام الاعتقادات الصحیحة والافعال المستقیمة والدال على مصالح الدنیا والآخرة ، من عدل عنه فقد ضل سواء السبیل ، ولأجل ان لا سبیل للعقل إلى معرفة ذلك قال تعالى : وما كنا معذبین حتى نبعث رسولا ، وقال : ولو انا أهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا : ربنا لولا أرسلت إلینا رسولا
فنتبع آياتك من قبل ان نذل ونخزى ، والى العقل والشرع أشار بالفضل والرحمة بقوله : ولولا فضل الله عليكم ورحمته لاتبعتم الشيطان الا قليلا ، وعنى بالقليل المصطفين الأخيار ( انتهى كلامه ) " <ref>همان  - حاشيه - ص 118-120.</ref>         
فنتبع آیاتك من قبل ان نذل ونخزى ، والى العقل والشرع أشار بالفضل والرحمة بقوله : ولولا فضل الله علیكم ورحمته لاتبعتم الشیطان الا قلیلا ، وعنى بالقلیل المصطفین الأخیار ( انتهى كلامه ) " <ref>همان  - حاشيه - ص 118-120.</ref>         


اقول :‌ نقدي بر ادله اخباريين :‌             
اقول :‌ نقدی بر ادله اخباریین :‌             


خلاصه اي از ادله سه گانه اينان :‌
خلاصه ای از ادله سه گانه اینان :‌
1-كثرت وقوع خطا و اشتباه در احكام عقل نظري منشا سلب اعتماد به انهاست.
1-كثرت وقوع خطا و اشتباه در احكام عقل نظری منشا سلب اعتماد به انهاست.
2-احكام مبتني بر مصالح و مفاسد است و عقل قادر به درك تمام انها نيست .  
2-احكام مبتنی بر مصالح و مفاسد است و عقل قادر به درك تمام انها نیست .  
3-اخبار فراواني كه ما را نهي از اتباع عقل در مسائل نظري مي كند و تنها مرجع مطمئن را قران و سنت معرفي مي كند .                   
3-اخبار فراوانی كه ما را نهی از اتباع عقل در مسائل نظری می كند و تنها مرجع مطمئن را قران و سنت معرفی می كند .                   


و فيه :‌نقد دليل اول  
و فیه :‌نقد دلیل اول  
اولا در بسياري از مسائل عقل نظري هيچ نوع اختلافي نيست نظير احكام رياضي بنابر اين دليل شما كليت ندارد بلك في الجمله احكام عقليه اطمينان اور نيست نه بالجمله  
اولا در بسیاری از مسائل عقل نظری هیچ نوع اختلافی نیست نظیر احكام ریاضی بنابر این دلیل شما كلیت ندارد بلك فی الجمله احكام عقلیه اطمینان اور نیست نه بالجمله  
ثانيا از طرفي همين حكمي كه شما مي نمائيد نسبت به خطا در احكام عقليه ايا اين نيز خطاست و اگر خطا نيست پس سخن شما كليت ندارد .  
ثانیا از طرفی همین حكمی كه شما می نمائید نسبت به خطا در احكام عقلیه ایا این نیز خطاست و اگر خطا نیست پس سخن شما كلیت ندارد .  
ثالثا مجرد وجود خطا در احكام نظري صلاحيت نفي كار امدي عقل را در كشف احكام نظري دارا نيست چون عقل هميشه بوسيله ميزان و معياري كه دراختيارش است مي تواند صحت و سقم بسياري از مسائل را درك كند تمامي فطريات در اصل مبتني بر بديهيات و وجدانياتي هستند كه بدون انها امكان ثبات و پايداري را ندارند يعني پشتوانه و سنگ زير بناي نظريات و وجدانيات و فطريات است و ممكن نيست حكم نظري غير از اين باشد . از اينرو در تمامي احكام نظريس كه بين علما اختلاف است اگر مغالطات و كجروي ها و انحرافات با ميزان و معيار فطري اولي سنجيده شود به اتفاق و اتحاد خواهد انجاميد به اعتبار ديگر اگر تمامي عقلا و فلاسفه دنيا خاي از حب و بغض با هم بحث كنن بنحوي ك مطالب يكديگر را بنحو سقراطي مطرح كنند هيچگونه اختلافي بينشان وجود نخواهد داشت.
ثالثا مجرد وجود خطا در احكام نظری صلاحیت نفی كار امدی عقل را در كشف احكام نظری دارا نیست چون عقل همیشه بوسیله میزان و معیاری كه دراختیارش است می تواند صحت و سقم بسیاری از مسائل را درك كند تمامی فطریات در اصل مبتنی بر بدیهیات و وجدانیاتی هستند كه بدون انها امكان ثبات و پایداری را ندارند یعنی پشتوانه و سنگ زیر بنای نظریات و وجدانیات و فطریات است و ممكن نیست حكم نظری غیر از این باشد . از اینرو در تمامی احكام نظریس كه بین علما اختلاف است اگر مغالطات و كجروی ها و انحرافات با میزان و معیار فطری اولی سنجیده شود به اتفاق و اتحاد خواهد انجامید به اعتبار دیگر اگر تمامی عقلا و فلاسفه دنیا خای از حب و بغض با هم بحث كنن بنحوی ك مطالب یكدیگر را بنحو سقراطی مطرح كنند هیچگونه اختلافی بینشان وجود نخواهد داشت.
مويد :‌در زبان اخبار به اين ميزان و معيار توجه شده و مردم را بسوي ان ارجاع داده اند كه امام فرمود :‌ اعرف الحق تعرف اهله و اعرف الباطل تعرف اهله اين بيان گوياي ان است كه مي توان با ميزان حق و باطل اهل اندو را شناخت با توجه به اينكه حوزه حق و باطل وسيع است و شامل مسائل اجتماعي و اعتقادي و ...خواهد شد  
موید :‌در زبان اخبار به این میزان و معیار توجه شده و مردم را بسوی ان ارجاع داده اند كه امام فرمود :‌ اعرف الحق تعرف اهله و اعرف الباطل تعرف اهله این بیان گویای ان است كه می توان با میزان حق و باطل اهل اندو را شناخت با توجه به اینكه حوزه حق و باطل وسیع است و شامل مسائل اجتماعی و اعتقادی و ...خواهد شد  
بلي برخي مسائل است كه از حوزه انديشه ادمي فراتر است در ان عقل خودش به ناتواني اش اذعان مي كند مثل كنه و ذات الهي فتامل               
بلی برخی مسائل است كه از حوزه اندیشه ادمی فراتر است در ان عقل خودش به ناتوانی اش اذعان می كند مثل كنه و ذات الهی فتامل               


نقد دليل دليل دوم اخباريين – ابتناء‌احكام به مصالح ومفاسد و قصور عقل در ادراك ان - :‌             
نقد دلیل دلیل دوم اخباریین – ابتناء‌احكام به مصالح ومفاسد و قصور عقل در ادراك ان - :‌             


و فيه :‌ اولا دليل شما اخص از مدعاست چون در احكام غير مستقل عقلي درك مصالح و مفاسد و علل احكام ممكن است مثلا در لزوم مقدمه واجب و تخيير در دوران بين المحذورين و....شكي نيست كه عقل مي تواند كاشف حكم شرعي باشد در مستقلات عقليه نيز بطور كلي نمي توان سخن شما را پذيرفت چن در برخي امور عقل قادر به درك علل احكام است نظير حرمت ايذاء‌يتيم لزوم حكومت لزوم عدالت بطور كلي حسن و قبح عقلي امري است كه در جاي خود اثبات شده است .                     
و فیه :‌ اولا دلیل شما اخص از مدعاست چون در احكام غیر مستقل عقلی درك مصالح و مفاسد و علل احكام ممكن است مثلا در لزوم مقدمه واجب و تخییر در دوران بین المحذورین و....شكی نیست كه عقل می تواند كاشف حكم شرعی باشد در مستقلات عقلیه نیز بطور كلی نمی توان سخن شما را پذیرفت چن در برخی امور عقل قادر به درك علل احكام است نظیر حرمت ایذاء‌یتیم لزوم حكومت لزوم عدالت بطور كلی حسن و قبح عقلی امری است كه در جای خود اثبات شده است .                     


نقد دليل سوم اخباريين :‌
نقد دلیل سوم اخباریین :‌
روايات در مانحن فيه چند طائفه هستند               
روایات در مانحن فیه چند طائفه هستند               




1-برخي مفادشان ايجابي است به اين معنا كه پيامشان اين است كه تمام احكام مورد نياز بشر در قران يا سنت ذكر شده است و علم تمامي انها در نزد ائمه ع است فقط به اعتبارديگر اين سنخ روايات جامعيت دين و سخنگويان انرا بيان مي كند .     
1-برخی مفادشان ایجابی است به این معنا كه پیامشان این است كه تمام احكام مورد نیاز بشر در قران یا سنت ذكر شده است و علم تمامی انها در نزد ائمه ع است فقط به اعتباردیگر این سنخ روایات جامعیت دین و سخنگویان انرا بیان می كند .     


2-برخي روايات مفادشان سلبي است به اينكه عقل بشري منهاي استمداد از ائمه ع قادر به درك احكام الهيه نيست ‌ـ:‌ليس شئ ابعد من عقول الرجال ...لكن لاتبلغه عقول الرجال     
2-برخی روایات مفادشان سلبی است به اینكه عقل بشری منهای استمداد از ائمه ع قادر به درك احكام الهیه نیست ‌ـ:‌لیس شئ ابعد من عقول الرجال ...لكن لاتبلغه عقول الرجال     


3-برخي روايات هم انسانها را به اتباع از علم و توقف در هنگام عدم وصول به حجت قطعي نموده اند     
3-برخی روایات هم انسانها را به اتباع از علم و توقف در هنگام عدم وصول به حجت قطعی نموده اند     


4-برخي از روايات هم انسانها را به تبعيت از عقل فراخوانده اند .  
4-برخی از روایات هم انسانها را به تبعیت از عقل فراخوانده اند .  
روايات دسته اول امري است مسلم و غير قابل انكار اما مفادش اثبات علم ائمه ع به مجموعه احكام الهي است و اين نفي علم غير ائمه به بعض احكام الهيه را دلالت نمي كند علم به كل احكام در اختيار ائمه ع است اما دلالت نمي كند كه غير ائمه به بعض از احكام الهي كه در قران ذكر شده علم ندارند پس نفي كاربرد عقل را دردسترسي به برخي احكام از طريق قران را ندارد.  
روایات دسته اول امری است مسلم و غیر قابل انكار اما مفادش اثبات علم ائمه ع به مجموعه احكام الهی است و این نفی علم غیر ائمه به بعض احكام الهیه را دلالت نمی كند علم به كل احكام در اختیار ائمه ع است اما دلالت نمی كند كه غیر ائمه به بعض از احكام الهی كه در قران ذكر شده علم ندارند پس نفی كاربرد عقل را دردسترسی به برخی احكام از طریق قران را ندارد.  
روايات دسته دوم ظهورشان درايناست كه عقل دسترسي و احاطه علمي بر كل احكام الهي را ندارد اما نفي بعض را دلالت نمي كند  
روایات دسته دوم ظهورشان درایناست كه عقل دسترسی و احاطه علمی بر كل احكام الهی را ندارد اما نفی بعض را دلالت نمی كند  
روايات دسته چهارم نيز كه لسان اثباتي دارد در ان نيز گرچه دلالتش اطلاق دارد و توان عقل را در فهم دين بطور كلي اثبات مي كند اما با توجه به روايات دسته اول و دوم جمعش اين است كه عقل بصورت موجبه جزئيه قادر به فهم و كشف احكام الهي است .               
روایات دسته چهارم نیز كه لسان اثباتی دارد در ان نیز گرچه دلالتش اطلاق دارد و توان عقل را در فهم دین بطور كلی اثبات می كند اما با توجه به روایات دسته اول و دوم جمعش این است كه عقل بصورت موجبه جزئیه قادر به فهم و كشف احكام الهی است .               


شايد بتوان گفت مهمترين اخباري كه تا حدي قول اخباريين را اثبات مي كندن اخبار القاء‌اصول و تفريع مي باشد اما اين نيز تمام نيست چون مفاد اين روايات نفي اجتها مصطلح نيست بلكه مفادش اين است كه اصول كلي و خط كلي اجتهاد بايد از ائمه اتخاذ شود و تنها وظيفه مجتهد تفريع است و تطبيق اصول بر فروع يعني نخست بايد اصول را از ائمه گرفت و درك نمود و انگاه بر مصاديق خارجي تطبيق داد .اصوليين نيز غير از اين را نمي گويند . اصولي كه زائيده عقل محض مي باشد و از ائمه اتخاذنشده باشد قابل اعتبار نيست به اعتبارديگر :‌اين روايات مي فرمايد :‌اصول كلي توقيفي است -  فتامل كه بايد بين اصوليين تفكيك قائل شد برخي مبنايشان همين است كه گفته شد اما بسيارياز انها با اين مبنا سازگاري ندارند  و معتقدند كه عقل در مواردي كه اصلي از ناحيه ائمه بيان       نگرديده است مي تواند مستقلا جعل قانون و قاعده نموده و انگاه انرا بر مصاديق تطبيق دهد-             
شاید بتوان گفت مهمترین اخباری كه تا حدی قول اخباریین را اثبات می كندن اخبار القاء‌اصول و تفریع می باشد اما این نیز تمام نیست چون مفاد این روایات نفی اجتها مصطلح نیست بلكه مفادش این است كه اصول كلی و خط كلی اجتهاد باید از ائمه اتخاذ شود و تنها وظیفه مجتهد تفریع است و تطبیق اصول بر فروع یعنی نخست باید اصول را از ائمه گرفت و درك نمود و انگاه بر مصادیق خارجی تطبیق داد .اصولیین نیز غیر از این را نمی گویند . اصولی كه زائیده عقل محض می باشد و از ائمه اتخاذنشده باشد قابل اعتبار نیست به اعتباردیگر :‌این روایات می فرماید :‌اصول كلی توقیفی است -  فتامل كه باید بین اصولیین تفكیك قائل شد برخی مبنایشان همین است كه گفته شد اما بسیاریاز انها با این مبنا سازگاری ندارند  و معتقدند كه عقل در مواردی كه اصلی از ناحیه ائمه بیان       نگردیده است می تواند مستقلا جعل قانون و قاعده نموده و انگاه انرا بر مصادیق تطبیق دهد-             


در مجموع بايد گفت خط صحيح اجتهاد از طريق اينگونه روايات مشخص مي گردد اينجاست ك بايد در عرصه اول علوم مقدماتي براي درك كلمات ائمه تحصيل گردد تا از اين كانال وارد درياي علوم اهلبيت ع شده و اصول را از انها اتخاذ كنيم و در مرحله دوم بايد مصاديق وموضوعات  خارجيه را هم بشناسيم تا هر اصلي را در جاي خودش بكار بريم پس يك مجتهد در طريق تطبيق اصل بر فرع محتاج نگرش در مصاديق و موضوعات است و نيز بايد نسبت بين اصول متلقاه را هم بداند تا در مواقع تزاحم و تعارض تبواند حكم را دريابد .             
در مجموع باید گفت خط صحیح اجتهاد از طریق اینگونه روایات مشخص می گردد اینجاست ك باید در عرصه اول علوم مقدماتی برای درك كلمات ائمه تحصیل گردد تا از این كانال وارد دریای علوم اهلبیت ع شده و اصول را از انها اتخاذ كنیم و در مرحله دوم باید مصادیق وموضوعات  خارجیه را هم بشناسیم تا هر اصلی را در جای خودش بكار بریم پس یك مجتهد در طریق تطبیق اصل بر فرع محتاج نگرش در مصادیق و موضوعات است و نیز باید نسبت بین اصول متلقاه را هم بداند تا در مواقع تزاحم و تعارض تبواند حكم را دریابد .             


{ كلمه نلقي اليكم الاصول ...بخوبي مبين ان است ك هاصول فقه توقيفي است و ذهن بشري حق ندارد اصلي و قاعده اي را اختراع كند و انگاه حكم مصاديق را از تحصيل نمايد . كلمه عليكم بالتفريع حدود تكليف مجتهدين را بيان مي دارد كه مرزاجتهادي شان در حد تطبيق اصل بر فرع است و اين غير از اصول رائجي است كه ناظر ان هستيم مثلا اختراع اصل اولي در اشياء‌با قطع نظر از روايات و ادله سمعيه در راستاي اجتهاد ائمه نيست بلكه در مقابل ان است يا بسياري از ادله و براهيني كه در علم اصول براي حجيت امارات و..اورده مي شود در واقع سبك استدلال در فقه و اصول يكنواخت است يعني دراصول بايد از قواعد الفقهيه بحث شود نه از اصول مخترعه اما درعين حال بسياري از مباحث علم اصول هم در اين راستا است مثل حجيت ظواهر اصول عمليه و...در واقع متلقاه اموري صعب و پيچيده نيستند . اصول فعلي متورم است .   
{ كلمه نلقی الیكم الاصول ...بخوبی مبین ان است ك هاصول فقه توقیفی است و ذهن بشری حق ندارد اصلی و قاعده ای را اختراع كند و انگاه حكم مصادیق را از تحصیل نماید . كلمه علیكم بالتفریع حدود تكلیف مجتهدین را بیان می دارد كه مرزاجتهادی شان در حد تطبیق اصل بر فرع است و این غیر از اصول رائجی است كه ناظر ان هستیم مثلا اختراع اصل اولی در اشیاء‌با قطع نظر از روایات و ادله سمعیه در راستای اجتهاد ائمه نیست بلكه در مقابل ان است یا بسیاری از ادله و براهینی كه در علم اصول برای حجیت امارات و..اورده می شود در واقع سبك استدلال در فقه و اصول یكنواخت است یعنی دراصول باید از قواعد الفقهیه بحث شود نه از اصول مخترعه اما درعین حال بسیاری از مباحث علم اصول هم در این راستا است مثل حجیت ظواهر اصول عملیه و...در واقع متلقاه اموری صعب و پیچیده نیستند . اصول فعلی متورم است .   
                  
                  


==مبحث دوم  :‌ ايا قطع حاصل شده از دليل عقلي حجت است يا خير ؟‌==  
==مبحث دوم  :‌ ایا قطع حاصل شده از دلیل عقلی حجت است یا خیر ؟‌==  
                  
                  


مبحث قبلي نزاع در اين بود كه ايا عقل توان كشف حكم شرعي را ذاتا داراست يا خير ؟  به اعتبار ديگر ايا از طريق دليل عقلي قطع به حكم شرعي ممكن است ؟  
مبحث قبلی نزاع در این بود كه ایا عقل توان كشف حكم شرعی را ذاتا داراست یا خیر ؟  به اعتبار دیگر ایا از طریق دلیل عقلی قطع به حكم شرعی ممكن است ؟  
دليل اخباريين بطور مفصل بحث شد اما نظر اصوليين بطور مشخص تببين نشد در اينجا اشاره اي به سخن اصوليين نموده و انگاه مرحله دوم بحث كه مبتني بر بحث اول است پيگيري مي شود .  
دلیل اخباریین بطور مفصل بحث شد اما نظر اصولیین بطور مشخص تببین نشد در اینجا اشاره ای به سخن اصولیین نموده و انگاه مرحله دوم بحث كه مبتنی بر بحث اول است پیگیری می شود .  
اصوليين مي گويند :‌قطع به حكم شرعي از طريق عقل به چند صورت متصور است :‌     
اصولیین می گویند :‌قطع به حكم شرعی از طریق عقل به چند صورت متصور است :‌     


1-عقل بطور مستقل علت و مناط حكمي را بدست اورد و انگه حكم به وجوب يا حرمت نمايد            
1-عقل بطور مستقل علت و مناط حكمی را بدست اورد و انگه حكم به وجوب یا حرمت نماید            


2-عقل حسن و قبح چيزي را درك نموده و بتبع ان حكم شرع را هم بران بار كند – قانون ملازمه – مثل حسن اطاعت و قبح معصيت
2-عقل حسن و قبح چیزی را درك نموده و بتبع ان حكم شرع را هم بران بار كند – قانون ملازمه – مثل حسن اطاعت و قبح معصیت
3-عقل با قطع نظر از شرع واقعيتي را درك كند و انگاه حكم شرعي ديگري به ان ضميمه شد كه با تركيب ايندو عقل حكم به وجوب يا حرمت چيزي نمايد .  
3-عقل با قطع نظر از شرع واقعیتی را درك كند و انگاه حكم شرعی دیگری به ان ضمیمه شد كه با تركیب ایندو عقل حكم به وجوب یا حرمت چیزی نماید .  
نسبت به تصوير اول تقريبا اصوليين متحدند كه چنين كارياز عقل ساخته نيست و قطع به حكم از اين طريق حاصل نمي شود و درتصوير دوم نيز از محل بحث خارج است چون حسن و قبح چيزي در مرتبه معلول حكم شرعي است و انگاه عقل به چنين ادراكي مي رسد و چنين حكم عقلي در طول حكم شرعي است نه درعرض ان اما در مرتبه سوم اصوليين معتقدند كه عقل چنين كارائي را دارد .                   
نسبت به تصویر اول تقریبا اصولیین متحدند كه چنین كاریاز عقل ساخته نیست و قطع به حكم از این طریق حاصل نمی شود و درتصویر دوم نیز از محل بحث خارج است چون حسن و قبح چیزی در مرتبه معلول حكم شرعی است و انگاه عقل به چنین ادراكی می رسد و چنین حكم عقلی در طول حكم شرعی است نه درعرض ان اما در مرتبه سوم اصولیین معتقدند كه عقل چنین كارائی را دارد .                   


===مساله حجيت قطع حاصله از دليل عقلي===  
===مساله حجیت قطع حاصله از دلیل عقلی===  
      
      




اينهم در دومقام قابل بررسي است :‌ثبوت و اثبات  
اینهم در دومقام قابل بررسی است :‌ثبوت و اثبات  
مقام ثبوت :‌ ايا شارع مي تواند قطع حاصل شده از ادله سمعيه را در موضوعحكم خود اخذ كند يا عدم العلم الحاصل من دليل العقلي را در موضوع حكمش اخذ كند يا خير مثلا در مقام جعل بگويد :‌العلم بالاحكام الشرعيه اذا حصلت من الادله النقليه حجه يا الاحكام الشرعيه اذا لم يحصل العلم بها من الادله العقليه حجه
مقام ثبوت :‌ ایا شارع می تواند قطع حاصل شده از ادله سمعیه را در موضوعحكم خود اخذ كند یا عدم العلم الحاصل من دلیل العقلی را در موضوع حكمش اخذ كند یا خیر مثلا در مقام جعل بگوید :‌العلم بالاحكام الشرعیه اذا حصلت من الادله النقلیه حجه یا الاحكام الشرعیه اذا لم یحصل العلم بها من الادله العقلیه حجه
بين اصوليين در اين مساله اختلاف است . شيخ انصاري مي فرمايد :‌
بین اصولیین در این مساله اختلاف است . شیخ انصاری می فرماید :‌
قطع مطلقا حجت است و منع از عمل به ان محال است چون مستلزم تناقض است .                     
قطع مطلقا حجت است و منع از عمل به ان محال است چون مستلزم تناقض است .                     


اما مرحوم نائيني مدعي است كه منع از عمل به قطع ممكن است از طريق متمم جعل بدين نحو كه در حكم تصرف كنيم و حكم را مقيد كنيم به اينكه :‌بعدم كونه مقطوعا به من غير الكتاب و السنه  
اما مرحوم نائینی مدعی است كه منع از عمل به قطع ممكن است از طریق متمم جعل بدین نحو كه در حكم تصرف كنیم و حكم را مقید كنیم به اینكه :‌بعدم كونه مقطوعا به من غیر الكتاب و السنه  
و انگاه سه مقدمه براي اثبات مدعاي شان ذكر مي كند:‌     
و انگاه سه مقدمه برای اثبات مدعای شان ذكر می كند:‌     


1-ممكن نيست قطع به حكمي در موضوع همان حكم اخذ شود چون ربته موضوع مقدم بر حكم است و معقول نيست قطع به حكم كه در رتبه متاخر از حكم است قبل از ان محقق باشد
1-ممكن نیست قطع به حكمی در موضوع همان حكم اخذ شود چون ربته موضوع مقدم بر حكم است و معقول نیست قطع به حكم كه در رتبه متاخر از حكم است قبل از ان محقق باشد


      
      


2-وقتي تقيي دموضوع حكمي به علم و قطع به ان محالبود اطلاق موضوع نسبت به اين قيد - علم ...- نيز محال خواهد بود چون نسبت اطلاق و تقييد با هم تقابل عدم و ملكه است وقتي تقييد –ملكه – محال شد اطلاق – عدم – نيز محال خواهد بود.   
2-وقتی تقیی دموضوع حكمی به علم و قطع به ان محالبود اطلاق موضوع نسبت به این قید - علم ...- نیز محال خواهد بود چون نسبت اطلاق و تقیید با هم تقابل عدم و ملكه است وقتی تقیید –ملكه – محال شد اطلاق – عدم – نیز محال خواهد بود.   


    
    


3-اهمال موضوع نيز محال است چون موضوع حكم نسبت به علم و جهل يا مطلق است يا مقيد لذا نياز به دليل ديگراست كه به نحوي اين محذور را برطرف كند اگر دليل ديگر حكم را اختصاص به عالم داد مي فهميم كه از باب نتيجه التقييد است و اگر اعم بود مي فهميم از باب نتيجه الاطلاق است چنانكه از دليل كفايت قصرو اتمام و جهر و اخفات در مواردي كه بالعكس اتيان شود فهميده مي شود كه حكم قصر و اتمام براي عالم است فقط و فرد جاهل را شامل نمي شود
3-اهمال موضوع نیز محال است چون موضوع حكم نسبت به علم و جهل یا مطلق است یا مقید لذا نیاز به دلیل دیگراست كه به نحوی این محذور را برطرف كند اگر دلیل دیگر حكم را اختصاص به عالم داد می فهمیم كه از باب نتیجه التقیید است و اگر اعم بود می فهمیم از باب نتیجه الاطلاق است چنانكه از دلیل كفایت قصرو اتمام و جهر و اخفات در مواردی كه بالعكس اتیان شود فهمیده می شود كه حكم قصر و اتمام برای عالم است فقط و فرد جاهل را شامل نمی شود
اما مهم اين است كه اگرچه ثبوتا منع از عمل بقطع ناشي از ادله سمعيه از طريق متمم جعل ممكن است اما در مقام اثبات اين مطلب ثابت نيست چون ادله اخباريين در تقييد احكام به علم و قطع حاصل شده از دليل نقلي تمام نيست .
اما مهم این است كه اگرچه ثبوتا منع از عمل بقطع ناشی از ادله سمعیه از طریق متمم جعل ممكن است اما در مقام اثبات این مطلب ثابت نیست چون ادله اخباریین در تقیید احكام به علم و قطع حاصل شده از دلیل نقلی تمام نیست .


              
              


اشكال مرحوم خوئي به مرحوم نائيني :‌
اشكال مرحوم خوئی به مرحوم نائینی :‌
نيازي به متمم جعل نيست بلكه در همان دليل اول اطلاق گيري نسبت به علم و جهل ممكن است چون در اطلاق گيري نيازي نيست كه ان شئي بالفعل قابليت تقييد را داشته باشد بلكه قابليت في الجمله كافي است مثلا در مورد انسان مي توانيم بگوئيم كه :‌انسان به ذات واجب جاهل است در حالي كه طرف ديگرش هم درست است كه :‌انسان به ذات واجب عالم نيست با اينكه علم و جهل تقابلشان عدم و ملكه است اما درعين حال نسبت جهل به ذات واجب بر انسان درست است با اينكه علم به ذات واجب براي او ممكن نيست و جهل در جائي گفته مي شود كه علم ممكن باشد .     
نیازی به متمم جعل نیست بلكه در همان دلیل اول اطلاق گیری نسبت به علم و جهل ممكن است چون در اطلاق گیری نیازی نیست كه ان شئی بالفعل قابلیت تقیید را داشته باشد بلكه قابلیت فی الجمله كافی است مثلا در مورد انسان می توانیم بگوئیم كه :‌انسان به ذات واجب جاهل است در حالی كه طرف دیگرش هم درست است كه :‌انسان به ذات واجب عالم نیست با اینكه علم و جهل تقابلشان عدم و ملكه است اما درعین حال نسبت جهل به ذات واجب بر انسان درست است با اینكه علم به ذات واجب برای او ممكن نیست و جهل در جائی گفته می شود كه علم ممكن باشد .     


در مانحن فيه نيز گرچه تقييد ممكن نيست فعلا اما قابليت تقييد وجود دارد از اينرو وقتي تقييد ممكن نشد اطلاق قطعي مي شود در اينصورت وقتي مكلف قطع به حكمي پيدا كرداز هر طريقي كه شد منع از ان ممكن نيست .  
در مانحن فیه نیز گرچه تقیید ممكن نیست فعلا اما قابلیت تقیید وجود دارد از اینرو وقتی تقیید ممكن نشد اطلاق قطعی می شود در اینصورت وقتی مكلف قطع به حكمی پیدا كرداز هر طریقی كه شد منع از ان ممكن نیست .  
وقتي ثبوتا ممكن نبود در مقام اثبات ديگر نيازي به بحث نيست چون مقام اثبات مبتني بر اين است كه در مقام ثبوت امكان نهي از قطع مورد تاييد قرار گيرد . انتهي            
وقتی ثبوتا ممكن نبود در مقام اثبات دیگر نیازی به بحث نیست چون مقام اثبات مبتنی بر این است كه در مقام ثبوت امكان نهی از قطع مورد تایید قرار گیرد . انتهی            


اقول :‌تقييد موضوع حكم به علم و قطع حاصل شده از ادله سمعيه ممكن است بنابر اينكه قطع موضوعي باشد اري اگر قطع طريقي باشد ممكن نيست اما محل نزاع اخذ قطع در موضوع حكم است و اين هيچ محذوري ندارد مهم مقام اثبات است و چون ادله اخباريين در اين رابطه محل تامل است لذا پذيرش سخنشان مشكل است از طرفي محل بحث در اخذ علم و قطع به حكم د موضوع نيست بلكه محل بحث در علم و قطع به حكم حاصله از مقدمات عقليه است . اگر محل نزاع را دقت كنيم بخوبي روشن مي شود كه بيان مرحوم خوئي و نائيني خارج از محل نزاع است . فتامل   
اقول :‌تقیید موضوع حكم به علم و قطع حاصل شده از ادله سمعیه ممكن است بنابر اینكه قطع موضوعی باشد اری اگر قطع طریقی باشد ممكن نیست اما محل نزاع اخذ قطع در موضوع حكم است و این هیچ محذوری ندارد مهم مقام اثبات است و چون ادله اخباریین در این رابطه محل تامل است لذا پذیرش سخنشان مشكل است از طرفی محل بحث در اخذ علم و قطع به حكم د موضوع نیست بلكه محل بحث در علم و قطع به حكم حاصله از مقدمات عقلیه است . اگر محل نزاع را دقت كنیم بخوبی روشن می شود كه بیان مرحوم خوئی و نائینی خارج از محل نزاع است . فتامل   
   
   


==پانويس==
==پانویس==
{{پانویس|2}}
{{پانویس|2}}


Writers، confirmed، مدیران
۸۷٬۸۲۲

ویرایش