confirmed، مدیران
۳۷٬۲۳۶
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
<div class="wikiInfo">[[پرونده:ابوموسی اشعری.jpg |جایگزین=ابوموسی اشعری|ابوموسی اشعری]] | <div class="wikiInfo">[[پرونده:ابوموسی اشعری.jpg |جایگزین=ابوموسی اشعری|ابوموسی اشعری]] | ||
{| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+ | | {| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+ | | ||
خط ۳۸: | خط ۱۴: | ||
|[[یمن]] | |[[یمن]] | ||
|- | |- | ||
|مذهب | |[[مذهب]] | ||
|عثمانی | |[[عثمانی]] | ||
|- | |- | ||
|دلیل شهرت | |دلیل شهرت | ||
خط ۸۴: | خط ۶۰: | ||
بر اساس اسناد متقن تاریخی، [[علی (ع)]] به اختیار خود، حکمیت را نپذیرفت؛ بلکه آن را بر وی تحمیل کردند. هنگامی که معاویه به این نتیجه رسید که تاب مقاومت در برابر سپاه امام (ع) را ندارد و در صورت ادامه جنگ، پیروزی امام قطعی است، با پیشنهاد [[عمرو بن عاص]]، دو حیله شیطانی خطرناک در پیش گرفت: | بر اساس اسناد متقن تاریخی، [[علی (ع)]] به اختیار خود، حکمیت را نپذیرفت؛ بلکه آن را بر وی تحمیل کردند. هنگامی که معاویه به این نتیجه رسید که تاب مقاومت در برابر سپاه امام (ع) را ندارد و در صورت ادامه جنگ، پیروزی امام قطعی است، با پیشنهاد [[عمرو بن عاص]]، دو حیله شیطانی خطرناک در پیش گرفت: | ||
1. برای آتش بس و توقّف موقّت جنگ | 1. برای [[آتش بس]] و توقّف موقّت جنگ | ||
2. متلاشی کردن و یا تضعیف نیروهای علی (ع) | 2. متلاشی کردن و یا تضعیف نیروهای علی (ع) | ||
خط ۹۴: | خط ۷۰: | ||
همه در [[دومةالجندل]] اجتماع کردند تا حکمین نظر خود را اظهار کنند. ابوموسی به عمر و عاص گفت بر [[منبر]] بالا رود و نظر توافقشده را اعلام کند. اما عمر و عاص زیرکانه [[ابوموسی]] را پیش انداخت و گفت: «تو صحابی پیامبر خدایی. من هرگز بر تو مقدم نخواهم شد!» [[ابن عباس]] که در مجلس حاضر بود به ابو موسی گفت: بگذار ابتدا عمر و عاص نظر خود را اعلام کند. او تو را فریب می دهد. | همه در [[دومةالجندل]] اجتماع کردند تا حکمین نظر خود را اظهار کنند. ابوموسی به عمر و عاص گفت بر [[منبر]] بالا رود و نظر توافقشده را اعلام کند. اما عمر و عاص زیرکانه [[ابوموسی]] را پیش انداخت و گفت: «تو صحابی پیامبر خدایی. من هرگز بر تو مقدم نخواهم شد!» [[ابن عباس]] که در مجلس حاضر بود به ابو موسی گفت: بگذار ابتدا عمر و عاص نظر خود را اعلام کند. او تو را فریب می دهد. | ||
اما ابوموسی قبول نکرد و بر منبر بالا رفت و در جمع مردم چنین گفت: ما پس از مشورت و بررسی به این نتیجه رسیدیم که علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم و انتخاب خلافت را به عهده مسلمین بگذاریم، بنابراین من علی را از خلافت خلع می کنم، چنان که این انگشتر را از انگشت بیرون می آورم! عمر و عاص بلا فاصله پس از ابوموسی به منبر رفت و گفت: او علی را از خلافت خلع کرد، من نیز او را خلع می کنم و معاویه را به خلافت می گمارم، چنان که این انگشتر را در دست خود مینهم! ابوموسی که فریب خورده بود، فریاد زد: <big>لعنت خدا بر تو، تو مانند سگی هستی.</big> عمر و عاص در حالی که پیروزمندانه از منبر پائین می آمد به او گفت: <big>تو هم مانند الاغی هستی که بر او کتاب بار کرده باشند.</big> <ref>محمد جریر طبری، تاریخ طبری، قاهره، مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1358ه-1939 م، ج 4، ص5 به بعد؛ رک: ابو حنیفه دینورى ، الأخبار الطوال ، قم ، ناشر رضى ، 1368 ش ، ص200</ref> | اما ابوموسی قبول نکرد و بر منبر بالا رفت و در جمع مردم چنین گفت: ما پس از مشورت و بررسی به این نتیجه رسیدیم که علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم و انتخاب خلافت را به عهده [[مسلمین]] بگذاریم، بنابراین من علی را از خلافت خلع می کنم، چنان که این انگشتر را از انگشت بیرون می آورم! عمر و عاص بلا فاصله پس از ابوموسی به منبر رفت و گفت: او علی را از خلافت خلع کرد، من نیز او را خلع می کنم و معاویه را به خلافت می گمارم، چنان که این انگشتر را در دست خود مینهم! ابوموسی که فریب خورده بود، فریاد زد: <big>لعنت خدا بر تو، تو مانند سگی هستی.</big> عمر و عاص در حالی که پیروزمندانه از منبر پائین می آمد به او گفت: <big>تو هم مانند الاغی هستی که بر او کتاب بار کرده باشند.</big> <ref>محمد جریر طبری، تاریخ طبری، قاهره، مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1358ه-1939 م، ج 4، ص5 به بعد؛ رک: ابو حنیفه دینورى ، الأخبار الطوال ، قم ، ناشر رضى ، 1368 ش ، ص200</ref> | ||
==انتخاب ابوموسی اشعری== | ==انتخاب ابوموسی اشعری== | ||
خط ۱۰۸: | خط ۸۴: | ||
=اوصاف و ویژگیهای ابوموسی اشعری= | =اوصاف و ویژگیهای ابوموسی اشعری= | ||
ابوموسی اشعری صدای بسیار دلنشین و اثرگذاری داشت. حضرت بریده میگوید: شبی از خانه بیرون شدم و داخل مدینه راه میرفتم تا اینكه گذرم به [[مسجدالنبی]] افتاد. رسولخدا (ص) را مشاهده كردم كه بیرون [[مسجد]] ایستاده است و به صدایی گوش میدهد. آنحضرت دستم را گرفت و ما وارد مسجد شدیم. دیدم شخصی مشغول [[نماز]] خواندن است و دستهایش را به طرف آسمان بلند كرده و میگوید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِأَنِّی أَشْهَدُ أَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْأحَدُ الصَّمَدُ الَّذِی لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»؛ خدایا تو را میخوانم و همانا شهادت میدهم كه فقط تو خدایی، بهجز تو معبودی نیست، تو یكتا و بینیازی، نه کسی را زادهای و نه خود زاده شدهای و برای تو همانند و همسری وجود ندارد. | ابوموسی اشعری صدای بسیار دلنشین و اثرگذاری داشت. حضرت بریده میگوید: شبی از خانه بیرون شدم و داخل [[مدینه]] راه میرفتم تا اینكه گذرم به [[مسجدالنبی]] افتاد. رسولخدا (ص) را مشاهده كردم كه بیرون [[مسجد]] ایستاده است و به صدایی گوش میدهد. آنحضرت دستم را گرفت و ما وارد مسجد شدیم. دیدم شخصی مشغول [[نماز]] خواندن است و دستهایش را به طرف آسمان بلند كرده و میگوید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِأَنِّی أَشْهَدُ أَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْأحَدُ الصَّمَدُ الَّذِی لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»؛ خدایا تو را میخوانم و همانا شهادت میدهم كه فقط تو خدایی، بهجز تو معبودی نیست، تو یكتا و بینیازی، نه کسی را زادهای و نه خود زاده شدهای و برای تو همانند و همسری وجود ندارد. | ||
[[رسولخدا]] فرمود: [[قسم]] به ذاتی كه جانم در قبضة قدرت اوست، [آن مرد] خواستهاش را با [[اسم اعظم]] طلب نمود؛ همان دعایی كه هر خواستهای با آن برآورده شده و هر نیازی رفع میشود. ناگاه دیدم آن مرد شروع به خواندن قرآن كرد. صدایش واقعاً دلنشین بود و انسان را به وجد میآورد. رسولخدا فرمود: او آوازخوشش را از آلداود به ارث برده، و این لطف خداوند در حق اوست. من گفتم: یا رسولالله! آیا این خبر خوش را به او بدهم؟ فرمود: بله! من این بشارت را به او دادم و همین اتفاق باعث شد او برای همیشه دوست صمیمی من قرار گیرد.<ref>مسند احمد: حدیث 22952. ذهبی، سیر أعلام النبلاء: 2/386</ref> | [[رسولخدا]] فرمود: [[قسم]] به ذاتی كه جانم در قبضة قدرت اوست، [آن مرد] خواستهاش را با [[اسم اعظم]] طلب نمود؛ همان دعایی كه هر خواستهای با آن برآورده شده و هر نیازی رفع میشود. ناگاه دیدم آن مرد شروع به خواندن قرآن كرد. صدایش واقعاً دلنشین بود و انسان را به وجد میآورد. رسولخدا فرمود: او آوازخوشش را از [[آلداود]] به [[ارث]] برده، و این لطف خداوند در حق اوست. من گفتم: یا رسولالله! آیا این خبر خوش را به او بدهم؟ فرمود: بله! من این بشارت را به او دادم و همین اتفاق باعث شد او برای همیشه دوست صمیمی من قرار گیرد.<ref>مسند احمد: حدیث 22952. ذهبی، سیر أعلام النبلاء: 2/386</ref> | ||
ابوموسی در [[فقاهت]] و دانش [[احكام]]، بهحدی رسیده بود كه سختترین مسائل را با شیواترین عبارت و آسانترین شکل جواب میداد. در [[فتوا]] به مقامی رسیده بود كه [[صفوان بن سلیم]] میگوید: «لمیكن یفتی فی المسجد زمن رسولالله (ص) غیر هؤلاء: عمر و علی و معاذ و أبیموسى»؛ در زمان رسولخدا (ص) بهجز این چند نفر کسی در [[مسجد نبوی]] فتوا نمیداد: عمر، علی، معاذ و ابوموسی.<ref>سیر أعلام النبلاء: 2/389</ref> | ابوموسی در [[فقاهت]] و دانش [[احكام]]، بهحدی رسیده بود كه سختترین مسائل را با شیواترین عبارت و آسانترین شکل جواب میداد. در [[فتوا]] به مقامی رسیده بود كه [[صفوان بن سلیم]] میگوید: «لمیكن یفتی فی المسجد زمن رسولالله (ص) غیر هؤلاء: عمر و علی و معاذ و أبیموسى»؛ در زمان [[رسولخدا (ص)]] بهجز این چند نفر کسی در [[مسجد نبوی]] فتوا نمیداد: عمر، علی، معاذ و ابوموسی.<ref>سیر أعلام النبلاء: 2/389</ref> | ||
[[مسروق]] نیز روایت کرده است: «کان القضاء فی الصحابة إلی ستة: عمر و علی و ابنمسعود و أُبیّ و زید و أبیموسی»؛ امر قضا در میان [[صحابه]] بر عهدة شش نفر بود: [[عمر]]، علی، عبدالله بن مسعود، زید، ابیّ بن كعب، ابوموسی.<ref>المصری، اصحاب الرسول: 2/202</ref> | [[مسروق]] نیز روایت کرده است: «کان القضاء فی الصحابة إلی ستة: عمر و علی و ابنمسعود و أُبیّ و زید و أبیموسی»؛ امر قضا در میان [[صحابه]] بر عهدة شش نفر بود: [[عمر]]، علی، عبدالله بن مسعود، زید، ابیّ بن كعب، ابوموسی.<ref>المصری، اصحاب الرسول: 2/202</ref> |