۸۸٬۰۰۹
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۰: | خط ۴۰: | ||
|۴۵ سال قبل از هجرت | |۴۵ سال قبل از هجرت | ||
|- | |- | ||
|آرامگاه | |آرامگاه | ||
|مکه • قبرستان حجون | |مکه • قبرستان حجون | ||
|- | |- | ||
خط ۴۹: | خط ۴۹: | ||
</div> | </div> | ||
'''عبدالمطلب''' فرزند [[هاشم بن عبدمناف]] | '''عبدالمطلب''' فرزند [[هاشم بن عبدمناف]] (كه [[بنىهاشم]] به وى منسوب است) و پدر بزرگ [[پیامبر(ص)]] بود. نام او شیبه، کنیهاش ابوالحارث (حارث بزرگترین پسر او بود)، و مادرش سلمی بنت عمر از [[قبیله خزرج]] بود. | ||
عبدالمطلب در بین مردم به «فیاض» (بخشنده) شهرت داشت.عبدالمطلب فرزند | عبدالمطلب در بین مردم به «فیاض» (بخشنده) شهرت داشت. عبدالمطلب فرزند هاشم در [[یثرب]](مدینه) به دنیا آمد و با مرگ پدرش در سفر [[شام]] در یثرب باقی ماند و دوران کودکی خود را در آنجا سپری کرد تا اینکه عمویش مطّلب به دنبالش آمده و او را به مکه برد. پس از مرگ مطّلب عبدالمطلب جانشین او شد. | ||
از کارهای مهم او این بود که [[چاه زمزم]] | از کارهای مهم او این بود که [[چاه زمزم]] را که بر اثر درگیریهای مردم مکه نابود شده بود دوباره احیا کرد. | ||
سرپرستی [[پیامبر اسلام(ص)]] نیز تا مدّتی با ایشان بود. | سرپرستی [[پیامبر اسلام(ص)]] نیز تا مدّتی با ایشان بود. | ||
سرانجام عبدالمطلب چند سال پس از لشگرکشی [[ابرهه]] (در [[عام الفیل]]) به جهت کهولت سن درگذشت. | |||
او بخشی از کودکی خود را در قبیله مادرش در شهر [[مدینه]] <ref>ر.ک:مقاله مدینه</ref> سپری کرد و پس از آن توسط | او بخشی از کودکی خود را در قبیله مادرش در شهر [[مدینه]] <ref>ر.ک:مقاله مدینه</ref> سپری کرد و پس از آن توسط مطلب عموی خود بر اساس سفارش هاشم به [[مکه]] بازگردانده شد. هاشم در هنگام مرگش به مطلب گفته بود «پسرت، شیبه، را دریاب» و چون مطلب او را سرپرستی میکرد و مردم او را غلام مطلب میدانستند <big>عبدالمطلب</big> نامیده شد. | ||
=مختصری از زندگینامه عبدالمطلب= | =مختصری از زندگینامه عبدالمطلب= | ||
خط ۶۳: | خط ۶۳: | ||
«عبدالمطلّب» یا همان «شیبة الحمد بن هاشم بن عبد مناف»؛ نیای پیامبر اسلام(ص) بود که او را «شیبة الحمد» نامیدند؛ به دلیل آنکه موى سپیدی در سر داشت. <ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج 1، ص 64، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1417ق</ref> | «عبدالمطلّب» یا همان «شیبة الحمد بن هاشم بن عبد مناف»؛ نیای پیامبر اسلام(ص) بود که او را «شیبة الحمد» نامیدند؛ به دلیل آنکه موى سپیدی در سر داشت. <ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج 1، ص 64، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1417ق</ref> | ||
عبدالمطلب فرزند | عبدالمطلب فرزند هاشم در یثرب(مدینه) به دنیا آمد و با مرگ پدرش در سفر [[شام]] در یثرب باقی ماند و دوران کودکی خود را در آنجا سپری کرد تا اینکه عمویش [[مطّلب]] به دنبالش آمده و او را به مکه برد. پس از مرگ مطّلب، عبدالمطلب جانشین او شد. | ||
از کارهای مهم او این بود که [[چاه زمزم]] را که بر اثر درگیریهای مردم مکه نابود شده بود، دوباره احیا کرد. | از کارهای مهم او این بود که [[چاه زمزم]] را که بر اثر درگیریهای مردم مکه نابود شده بود، دوباره احیا کرد. | ||
سرپرستی پیامبر اسلام(ص) نیز تا مدّتی با ایشان بود. | سرپرستی پیامبر اسلام(ص) نیز تا مدّتی با ایشان بود. | ||
سرانجام، عبدالمطلب چند سال پس از لشگرکشی | سرانجام، عبدالمطلب چند سال پس از لشگرکشی ابرهه به جهت کهولت سن درگذشت. | ||
هاشم - پدر عبدالمطلب - در میان راه سفر تجاری | هاشم - پدر عبدالمطلب - در میان راه سفر تجاری خود در شهر یثرب با «سلمى دختر [[زید بن عمرو]]» از [[قبیله بنی نجار]] ازدواج کرد. پدر سلمى شرط کرد که دخترش هنگام زایمان باید در میان قبیله خود باشد و هاشم نیز این شرط را پذیرفت. | ||
سپس هاشم بعد از مراجعت از | سپس هاشم بعد از مراجعت از شام در مدینه توقفی داشت و بعد از مدتی با همسر باردارش عازم مکه شد، اما زمانی که زایمان سلمی نزدیک شد او را به یثرب برده و خود مجدداً به سوى شام رفت، اما در این سفر هاشم در شهر [[غزه]] <ref>ر.ک:مقاله غزه</ref> از دنیا رفت. عبدالمطلب بعد از مرگ پدرش به دنیا آمد و هفت یا هشت سال را در یثرب سپری کرد. <ref> طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 2، ص 247، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387ق</ref> | ||
=فرزندان عبدالمطلب= | =فرزندان عبدالمطلب= | ||
خط ۸۰: | خط ۸۰: | ||
'''پسران عبارت بودند از''': | '''پسران عبارت بودند از''': | ||
# حارث | #حارث | ||
# | # | ||
# ابوطالب | #ابوطالب | ||
# | # | ||
# حمزه | #حمزه | ||
# | # | ||
# زبیر | #زبیر | ||
# | # | ||
# عبدالله | #عبدالله | ||
# | # | ||
# عیذاق | #عیذاق | ||
# | # | ||
# مقوم | #مقوم | ||
# | # | ||
# حجل | #حجل | ||
# | # | ||
# ابولهب | #ابولهب | ||
# | # | ||
# عباس | #عباس | ||
که البته در برخی از این ها اختلاف نیز هست و [[یعقوبی]] در تاریخ خود «عیذاق» و «حجل» را یکی دانسته و دهمی را «قثم» دانسته است. <ref>هاشم در هنگام مرگش به مطلب گفته بود «پسرت، شیبه را دریاب» و چون مطلب او را سرپرستی می کرد و مردم او را غلام مطلب میدانستند، عبدالمطلب نامیده شد</ref> چنانچه برخی مقوم و حجل را یکی دانسته اند. <ref>سیره حلبى، ج۱، ص۴</ref> و [[شیخ صدوق]] <ref>ر.ک:مقاله شیخ صدوق</ref> به جز عباس عدد آن ها را ده نفر ذکر کرده و مانند برخی دیگر فرزندی به نام «ضرار» نیز برای عبدالمطلب ذکر کرده است. <ref> گسترش گناه و آلودگى، در میان مردم یکى از علل نزول بلاها است و هیچ بعید نیست که اعمال ننگین باعث قحطى ها و مصائب گردد، و این مطلب علاوه بر این که مطابق اصول فلسفى است، مورد تصریح قرآن مجید و روایات اسلامى نیز مى باشد. ر.ک: سوره اعراف آیه۹۶</ref> | که البته در برخی از این ها اختلاف نیز هست و [[یعقوبی]] در تاریخ خود «عیذاق» و «حجل» را یکی دانسته و دهمی را «قثم» دانسته است. <ref>هاشم در هنگام مرگش به مطلب گفته بود «پسرت، شیبه را دریاب» و چون مطلب او را سرپرستی می کرد و مردم او را غلام مطلب میدانستند، عبدالمطلب نامیده شد</ref> چنانچه برخی مقوم و حجل را یکی دانسته اند. <ref>سیره حلبى، ج۱، ص۴</ref> و [[شیخ صدوق]] <ref>ر.ک:مقاله شیخ صدوق</ref> به جز عباس عدد آن ها را ده نفر ذکر کرده و مانند برخی دیگر فرزندی به نام «ضرار» نیز برای عبدالمطلب ذکر کرده است. <ref> گسترش گناه و آلودگى، در میان مردم یکى از علل نزول بلاها است و هیچ بعید نیست که اعمال ننگین باعث قحطى ها و مصائب گردد، و این مطلب علاوه بر این که مطابق اصول فلسفى است، مورد تصریح قرآن مجید و روایات اسلامى نیز مى باشد. ر.ک: سوره اعراف آیه۹۶</ref> | ||
خط ۱۱۸: | خط ۱۱۸: | ||
=هجرت از مدینه به مکه= | =هجرت از مدینه به مکه= | ||
با | با مرگ هاشم، برادرش مطلب سرپرستی شیبه (عبدالمطلب) را بر عهده گرفت، <ref>ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 66 – 67، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1418ق</ref> اما مطّلب در مکه بود و برادرزادهاش در مدینه! تا آنکه روزی [[ثابت بن منذر]] وارد مکه شد و نزد مطّلب که دوستش بود رفت و به او گفت: ای کاش! برادر زادهات شیبة (عبدالمطلب) را در یثرب میدیدی که در زیبایی و هیبت و شرافت چیزی کم ندارد... | ||
مطّلب گفت: به [[خدا]] قبل از آنکه شب فرارسد به سمت یثرب حرکت خواهم کرد تا او را ببینم. ثابت گفت: گمان نمیکنم که مادر و داییهایش او را به سادگی از دست داده و به تو بسپارند. البته تو هم نباید او را از دست بدهى و باید چنان رفتار کنى که خود شیبه با میل و رغبت پیش تو بیاید. | مطّلب گفت: به [[خدا]] قبل از آنکه شب فرارسد به سمت یثرب حرکت خواهم کرد تا او را ببینم. ثابت گفت: گمان نمیکنم که مادر و داییهایش او را به سادگی از دست داده و به تو بسپارند. البته تو هم نباید او را از دست بدهى و باید چنان رفتار کنى که خود شیبه با میل و رغبت پیش تو بیاید. | ||
مطّلب از مکه حرکت کرد و هنگامی که به مدینه رسید در گوشهاى ساکن شد و به جستوجوى شیبه پرداخت و او را در حالى یافت که با پسر داییهاى خود مسابقه | مطّلب از مکه حرکت کرد و هنگامی که به مدینه رسید در گوشهاى ساکن شد و به جستوجوى شیبه پرداخت و او را در حالى یافت که با پسر داییهاى خود مسابقه تیراندازى میداد ... سلمى (مادر شیبه) به دنبال مطّلب فرستاد و از او دعوت کرد که به خانهاش بیاید. مطّلب نزد او رفت و گفت: دیگر صبر ندارم و میخواهم برادرزاده خود را برداشته و به شهر و قوم خودش برسانم. | ||
سلمى با خشم گفت: من او را با تو روانه نخواهم ساخت! مطّلب به سلمى گفت: | سلمى با خشم گفت: من او را با تو روانه نخواهم ساخت! مطّلب به سلمى گفت: | ||
چنین مکن که بر هر حال من از اینجا بدون برادرزادهام نمیروم، او به حد | چنین مکن که بر هر حال من از اینجا بدون برادرزادهام نمیروم، او به حد بلوغ رسیده و در اینجا غریب است و میان خویشاوندان پدرى خود نیست و ما خاندان شرفیم، قوم ما و اقامت شیبه در شهر و سرزمین خودش برایش بهتر از توقف در اینجا است و او هر کجا که باشد پسر تو است. زمانی که سلمى متوجه شد مطّلب از تصمیم خود منصرف نمیشود سه روز مهلت خواست و مطّلب هم پیش ایشان سه روز ماند و سپس با شیبه حرکت کرد و هر دو با هم راه افتادند. <ref>ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 66- 67 ، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1418ق</ref> | ||
مطّلب هنگام ظهر همراه شیبه وارد مکه شد و قریش گمانکردند که مطّلب این کودک را خریده و او را | مطّلب هنگام ظهر همراه شیبه وارد مکه شد و قریش گمانکردند که مطّلب این کودک را خریده و او را بنده مطّلب [عبدالمطلب] نامیدند و از اینجا بود که این نام بر آن کودک باقی ماند. مطّلب گفت: واى بر شما، این چه حرفى است، این برادرزادهام شیبه است و چون او را دیدند گفتند: آرى به جان خودمان سوگند که پسر او است. <ref>ابن هشام، عبد الملک، السیرة النبویة، تحقیق، السقا، مصطفی، الأبیاری، ابراهیم، شلبی، عبد الحفیظ، ج 1، ص 138، بیروت، دار المعرفة، چاپ اول، بیتا</ref> | ||
=ایمان عبدالمطلب= | =ایمان عبدالمطلب= | ||
بر اساس روایات، عبدالمطلب [[بتپرست]] نبود، بلکه به سوی [[کعبه]] | بر اساس روایات، عبدالمطلب [[بتپرست]] نبود، بلکه به سوی [[کعبه]] عبادت میکرد: | ||
[[امام علی(ع)]] <ref>ر.ک:مقاله امام علی(ع)</ref> میفرماید: «به | [[امام علی(ع)]] <ref>ر.ک:مقاله امام علی(ع)</ref> میفرماید: «به خدا سوگند! نه پدرم و نه جدم عبدالمطلب و نه هاشم و نه عبدمناف، بت نپرستیدند». از امام پرسیدند: پس چه چیزی را میپرستیدند؟ [[امام(ع)]]: «آنها به سمت کعبه عبادت میکردند و بر دین [[ابراهیم(ع)]] بودهاند». <ref>شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 174، تهران، دارالکتب الاسلامیة، چاپ دوم، 1395ق</ref> | ||
[[امام صادق(ع)]] <ref>ر.ک:مقاله امام صادق(ع)</ref> فرمود: «[[جبرئیل]] بر پیامبر خدا(ص) فرود آمد و گفت: یا محمد! خداوند [[شفاعت]] تو را درباره پنج نفر پذیرفته است: شکمى که تو را حمل کرد و آن [[آمنه]] دختر [[وهب بن عبد مناف]] است. صلبى که تو را بار آورده و آن [[عبدالله بن عبدالمطلب]] است. آغوشى که تو را پرورش داده و آن عبدالمطلب بن هاشم است ...». <ref> شیخ صدوق، الخصال، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 294، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1362ش</ref> | [[امام صادق(ع)]] <ref>ر.ک:مقاله امام صادق(ع)</ref> فرمود: «[[جبرئیل]] بر پیامبر خدا(ص) فرود آمد و گفت: یا محمد! خداوند [[شفاعت]] تو را درباره پنج نفر پذیرفته است: شکمى که تو را حمل کرد و آن [[آمنه]] دختر [[وهب بن عبد مناف]] است. صلبى که تو را بار آورده و آن [[عبدالله بن عبدالمطلب]] است. آغوشى که تو را پرورش داده و آن عبدالمطلب بن هاشم است ...». <ref> شیخ صدوق، الخصال، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 294، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1362ش</ref> | ||
خط ۱۳۹: | خط ۱۳۹: | ||
=بزرگی عبدالمطلب بر اهالی مکه= | =بزرگی عبدالمطلب بر اهالی مکه= | ||
پس از مرگ | پس از مرگ مطّلب عبدالمطلب بن هاشم زمام امور را به دست گرفت و صاحب اموال بسیار شد. <ref>مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج 4، ص 111، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بیتا</ref> | ||
از جمله القاب عبدالمطلب، صاحب [[زمزم]] است. <ref>البدء و التاریخ، ج 4، ص 129</ref> چاه زمزم با اینکه بنابر [[معجزه الهی]] به وجود آمده بود؛ ولی | از جمله القاب عبدالمطلب، صاحب [[زمزم]] است. <ref>البدء و التاریخ، ج 4، ص 129</ref> چاه زمزم با اینکه بنابر [[معجزه الهی]] به وجود آمده بود؛ ولی قبیله جرهم که قرار بود از آنجا خارج شده و مکه را به دست قبیله خزاعه بدهند، آن چاه را به صورت کامل از بین برده و آنرا پر کردند! <ref>أنساب الأشراف، ج 1، ص 78</ref> اما این چاه سالها بعد توسط عبدالمطلب حفر شد. | ||
بنابر | بنابر نقلها مکان این چاه را خداوند به عبدالمطلب نشان داد: | ||
«عبد المطلب در خواب بود، ... در خواب مأمور به حفر زمزم شد و پرسید که زمزم چیست؟ پاسخ شنید: جایى که آبش را تمامى نیست و هرگز کم نمیشود و | «عبد المطلب در خواب بود، ... در خواب مأمور به حفر زمزم شد و پرسید که زمزم چیست؟ پاسخ شنید: جایى که آبش را تمامى نیست و هرگز کم نمیشود و حاجیان بسیار را سیراب کند و ... . | ||
عبدالمطلب به همراه فرزندش [[حارث]] که در آن روز تنها فرزند او بود، نشانه را یافت و به حفر آنجا مشغول شد. زمانی که کار به پایانش نزدیک شد، قریش از موضوع مطلع شده و گفتند که این چاه جد ما [[حضرت اسماعیل]] <ref>ر.ک:مقاله حضرت اسماعیل</ref> است و ما را در آن حقى است و خواستار شریک شدن در آن شدند. اما عبدالمطلب از دادن این حق سرباز زد. ... در نهایت کار به محاکمه کشید و خواستند نزد کاهنى از [[بنى سعد]] در شام بروند تا میان آنها قضاوت کند. | عبدالمطلب به همراه فرزندش [[حارث]] که در آن روز تنها فرزند او بود، نشانه را یافت و به حفر آنجا مشغول شد. زمانی که کار به پایانش نزدیک شد، قریش از موضوع مطلع شده و گفتند که این چاه جد ما [[حضرت اسماعیل]] <ref>ر.ک:مقاله حضرت اسماعیل</ref> است و ما را در آن حقى است و خواستار شریک شدن در آن شدند. اما عبدالمطلب از دادن این حق سرباز زد. ... در نهایت کار به محاکمه کشید و خواستند نزد کاهنى از [[بنى سعد]] در شام بروند تا میان آنها قضاوت کند. | ||
خط ۱۵۵: | خط ۱۵۵: | ||
=وفات عبدالمطلب= | =وفات عبدالمطلب= | ||
بر اساس | بر اساس روایات عبدالمطلب در کودکی [[پیامبر(ص)]] که چند سال پس از داستان ابرهه بود، رحلت کرد <ref>أبوبکر بیهقی، أحمد بن حسین، شعب الإیمان، محقق، عبد الحمید حامد، عبدالعلی، اشراف، ندوی، مختار أحمد، ج 2، ص 514، ریاض، هند، مکتبة الرشد، الدارالسلفیة، چاپ اول، 1423ق؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 15، ص 144، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق</ref> و در منطقه حجون مکه <ref> مقریزی، تقی الدین، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق، نمیسی، محمد عبد الحمید، ج 4، ص 96، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1420ق</ref> بر روی کوهی دفن شد. <ref>یاقوت حموی، شهاب الدین ابو عبدالله، معجم البلدان، ج 2، ص 225، بیروت، دار صادر، چاپ دوم، 1995م</ref> | ||
در مورد سن | در مورد سن او نقلهای مختلفی وجود دارد. از هشتاد و دو سال <ref> الطبقات الکبرى، ج 1، ص 95</ref> تا یکصد و بیست سال! <ref>بغدادی، محمد بن حبیب، المنمق فى اخبار قریش، تحقیق، فاروق، خورشید احمد، ص 364، بیروت، عالم الکتب، چاپ اول 1405ق</ref> | ||
اما در مورد علت درگذشت | اما در مورد علت درگذشت او مطلبی در منابع حدیثی و تاریخی یافت نشد. با این حال؛ با توجه به سنی که برای ایشان ذکر شده میتوان کهولت سن و عوارض ناشی از آنرا علت اصلی رحلت ایشان دانست. | ||
=پانویس= | =پانویس= |