۸۷٬۸۱۸
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'می دارد' به 'میدارد') |
جز (جایگزینی متن - 'می خواهد' به 'میخواهد') |
||
خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
نتیجه ی سخن منکران قرب حق این است که در اثر طاعت و عبادت، نه نسبت خداوند به بنده فرق می کند - همچنان که طرفداران قرب حقیقی نیز به این مسأله اعتراف دارند - و نه نسبت بنده با خدا فرق می کند. از نظر نزدیکی و دوری حقیقی، اولین شخص جهان بشریت یعنی رسول اکرم با شقی ترین آنها از قبیل فرعون و ابوجهل مساویند. | نتیجه ی سخن منکران قرب حق این است که در اثر طاعت و عبادت، نه نسبت خداوند به بنده فرق می کند - همچنان که طرفداران قرب حقیقی نیز به این مسأله اعتراف دارند - و نه نسبت بنده با خدا فرق می کند. از نظر نزدیکی و دوری حقیقی، اولین شخص جهان بشریت یعنی رسول اکرم با شقی ترین آنها از قبیل فرعون و ابوجهل مساویند. | ||
حقیقت این است که این اشتباه از یک نوع طرز تفکر مادی درباره ی خدا و انسان - و بالاخص درباره ی انسان - پیدا شده است. کسی که انسان و روح انسان را صرفا توده ای از آب و گل می داند و | حقیقت این است که این اشتباه از یک نوع طرز تفکر مادی درباره ی خدا و انسان - و بالاخص درباره ی انسان - پیدا شده است. کسی که انسان و روح انسان را صرفا توده ای از آب و گل می داند و نمیخواهد به اصل «فَاِذا سَوَّیتُهُ و نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»<ref>سوره حجر،آیه ی 29.</ref> اعتراف کند و حتی این تعبیر را نیز حمل به یک معنای مجازی می کند، چاره ای ندارد جز انکار قرب واقعی حق. | ||
ولی چه لزومیدارد که ما انسان را اینچنین حقیر و خاکی فرض نماییم تا مجبور شویم همه چیز را تأویل و توجیه کنیم؟ خداوند کمال مطلق و نامحدود است و از طرفی حقیقت وجود مساوی با کمال است و هر کمال واقعی به حقیقت وجود که حقیقتی اصیل است بازمیگردد از قبیل علم، قدرت، حیات، اراده، رحمت، خیریت و غیره. | ولی چه لزومیدارد که ما انسان را اینچنین حقیر و خاکی فرض نماییم تا مجبور شویم همه چیز را تأویل و توجیه کنیم؟ خداوند کمال مطلق و نامحدود است و از طرفی حقیقت وجود مساوی با کمال است و هر کمال واقعی به حقیقت وجود که حقیقتی اصیل است بازمیگردد از قبیل علم، قدرت، حیات، اراده، رحمت، خیریت و غیره. | ||
خط ۵۰: | خط ۵۰: | ||
می فرماید: «من الله ذی المعارج...». خدایی که در نزد خود مقامات و درجات دارد و هر کس و هر چیز از فرشتگان، حیوانات، موجودات و انسانها در یک مقام خاصی قرار گرفته اند. یک حدیث معروف و مسلمی است که اهل تشیع و تسنن هر دو آن را قبول دارند و در کتب معتبر خود آن را روایت کرده اند و در معتبرترین کتاب ما یعنی اصول کافی ذکر شده است، این حدیث خیلی پرمعناست و یک دنیا معنا دارد. امام می فرماید: خدای متعال فرموده است (حدیث قدسی است): «لایزال العبد یتقرب الیه بالنوافل» بندگان خدا دائما بوسیله نوافل به سوی او بالا می روند. لایزال العبد یتقرب الیه بالنوافل - نفرمود بالفرائض. | می فرماید: «من الله ذی المعارج...». خدایی که در نزد خود مقامات و درجات دارد و هر کس و هر چیز از فرشتگان، حیوانات، موجودات و انسانها در یک مقام خاصی قرار گرفته اند. یک حدیث معروف و مسلمی است که اهل تشیع و تسنن هر دو آن را قبول دارند و در کتب معتبر خود آن را روایت کرده اند و در معتبرترین کتاب ما یعنی اصول کافی ذکر شده است، این حدیث خیلی پرمعناست و یک دنیا معنا دارد. امام می فرماید: خدای متعال فرموده است (حدیث قدسی است): «لایزال العبد یتقرب الیه بالنوافل» بندگان خدا دائما بوسیله نوافل به سوی او بالا می روند. لایزال العبد یتقرب الیه بالنوافل - نفرمود بالفرائض. | ||
بنده من دائما و استمرارا بوسیله نوافل به من نزدیک و نزدیکتر می شود حتی می رسد به مرحله ای که مشمول محبت من واقع میگردد البته مقصود این نیست که بقیه بندگان مورد محبت خدا نیستند بلکه ما یک رحمت رحمانیه داریم که شامل حال همه ی انسانها می شود و یک رحمت رحیمیه، که بندگان خاصی را در برمی گیرد. مقصود از رحمت رحیمیه این است که انسان به یک مرحله ای می رسد (مثلا فرض کنید مثل کسیکه | بنده من دائما و استمرارا بوسیله نوافل به من نزدیک و نزدیکتر می شود حتی می رسد به مرحله ای که مشمول محبت من واقع میگردد البته مقصود این نیست که بقیه بندگان مورد محبت خدا نیستند بلکه ما یک رحمت رحمانیه داریم که شامل حال همه ی انسانها می شود و یک رحمت رحیمیه، که بندگان خاصی را در برمی گیرد. مقصود از رحمت رحیمیه این است که انسان به یک مرحله ای می رسد (مثلا فرض کنید مثل کسیکه میخواهد به یک مرکزی نزدیک شود.) تا به یک مرز مشخص نرسیده با قدم خودش جلو می رود ولی به آن مرز مشخص که رسید جاذبه خود مرکز او را می گیرد. می رسد به مرحلهای که محبت الهی او را جذب می کند و او را فرامی گیرد و دست محبت الهی او را به سوی خود می کشد. «حتی احبه». که او را من دوست می دارم - «فاذا احبته». همانقدر که من او را دوست داشتم از منیت و هویت او چیزی نمی ماند و همه چیز او من می شوم - «فاذا احبته کنت سمعه الذی یسمع به»- گوشی که می شنود منم - «و بصره الذی یبصر به»- چشمی که می بیند منم - «و یده الذی...». - دستی که آن دست را حرکت می دهد منم. به این ترتیب او همه چیزش را واگذار و تفویض کرده و چیزی برایش باقی نمانده، «فاذا احبته کنت سمعه الذی یسمع بها - و بصره الذی یبصربها - و یده الذی...». | ||
غرضم این است که مراتب و معارج و درجات که گفته شد همین است یعنی مراتبی که انسان بالا می رود و هر چقدر برود بالا هم نهایت ندارد اینجور نیست که به یک حدی برسد و تمام شود بلکه تا بی نهایت و تا ابد که برود باز ظرفیت دارد.<ref>تفسیر سوره معراج، 12- 9.</ref> | غرضم این است که مراتب و معارج و درجات که گفته شد همین است یعنی مراتبی که انسان بالا می رود و هر چقدر برود بالا هم نهایت ندارد اینجور نیست که به یک حدی برسد و تمام شود بلکه تا بی نهایت و تا ابد که برود باز ظرفیت دارد.<ref>تفسیر سوره معراج، 12- 9.</ref> |