confirmed، مدیران
۳۷٬۲۰۱
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۸۹: | خط ۸۹: | ||
ابـن شـمـیـط نـیروهایش را در منطقهاى خارج از شهر کوفه به نام حمّام اعین سازمان دهى کرد. نیروها در منطقهاى به نام مذار با هم برخورد کردند<ref> دینوری، ابوحنیفه؛ پیشین، ص 305 و طبری، پیشین ج 6، ص 96 و ابن اعثم، پیشین، ج 6، ص 286.</ref>. جنگ شدیدى در گـرفـت و از دو طرف، جمع کثیرى کشته شدند. در این نبرد، ابن شمیط، فرمانده ارتش مـخـتـار، کشته شد. لشـکـر بـصـره بـه سوى کوفه هجوم آوردند و نیروهاى مختار ناچار به فرار شدند. مـختار در مقابل آنها ایستاد؛ اما خـسـتـگـى مـفـرط نـیـروهـاى مـخـتـار و کـثـرت دشـمـن، نیروهاى مختار را ناچار به عقب نشینى به داخـل شـهر نمود. لشکر مصعب دارالاماره را به محاصره درآورد و مراکز حساس شهر را گرفت. تنها نقطه اصلى، دارالاماره بود. اطراف [[مسجد]] و بازار و قصر در محاصره نیروهاى مصعب بود. مختار ماندن در دارالاماره را چاره ساز ندید. بنابراین، با جمعى از یـاران، از قـصـر خـارج گـردید و وارد جنگ شدند. امّا همه کسانى که در دارالاماره بـودنـد، بـیـرون نـیامدند و هر چه مختار به آنان اصرار کرد که فریب پسر زبیر را نخورند، اگـر تـسلیم شوند با ذلّت کشته خواهند شد، اما آنها فرمان مـخـتار را نپذیرفتند و مـخـتـار و قـریـب پـنـجـاه نـفـر از خـانـدان و یـارانـش بـا روحـیـّه شهادت طلبانه جنگیدند. او از قـبـل خـود را مـهـیا کـرده بـود و پـیـش از خـروج از قـصـر، غـسـل نـمـوده و بدن خود را معطر ساخته و حنوط کرده بود. مختار به دشمن حمله برد. ولی به دست سربازان مصعب کشته شد. مصعب، سر مختار را پیش عبدالله بن زبیر فرستاد. این واقعه در سال 67 هجری به وقوع پیوست<ref>دینوری، ابوحنیفه؛ پیشین، ص 308 - 307 و بلاذری، پیشین، ج 6، ص 441 - 439 و طبری، پیشین، ج 6، ص 116 - 115.</ref>. به دستور مصعب، کف دست مختار را بریدند و کنار مسجد کوفه به دیوار با میخ کوبیدند و هم چنان باقی بود تا آن که حجاج بن یوسف ثقفی به کوفه آمد و دستور داد آن را از دیوار بردارند<ref> نویری، پیشین، ج 6، ص 45.</ref>. | ابـن شـمـیـط نـیروهایش را در منطقهاى خارج از شهر کوفه به نام حمّام اعین سازمان دهى کرد. نیروها در منطقهاى به نام مذار با هم برخورد کردند<ref> دینوری، ابوحنیفه؛ پیشین، ص 305 و طبری، پیشین ج 6، ص 96 و ابن اعثم، پیشین، ج 6، ص 286.</ref>. جنگ شدیدى در گـرفـت و از دو طرف، جمع کثیرى کشته شدند. در این نبرد، ابن شمیط، فرمانده ارتش مـخـتـار، کشته شد. لشـکـر بـصـره بـه سوى کوفه هجوم آوردند و نیروهاى مختار ناچار به فرار شدند. مـختار در مقابل آنها ایستاد؛ اما خـسـتـگـى مـفـرط نـیـروهـاى مـخـتـار و کـثـرت دشـمـن، نیروهاى مختار را ناچار به عقب نشینى به داخـل شـهر نمود. لشکر مصعب دارالاماره را به محاصره درآورد و مراکز حساس شهر را گرفت. تنها نقطه اصلى، دارالاماره بود. اطراف [[مسجد]] و بازار و قصر در محاصره نیروهاى مصعب بود. مختار ماندن در دارالاماره را چاره ساز ندید. بنابراین، با جمعى از یـاران، از قـصـر خـارج گـردید و وارد جنگ شدند. امّا همه کسانى که در دارالاماره بـودنـد، بـیـرون نـیامدند و هر چه مختار به آنان اصرار کرد که فریب پسر زبیر را نخورند، اگـر تـسلیم شوند با ذلّت کشته خواهند شد، اما آنها فرمان مـخـتار را نپذیرفتند و مـخـتـار و قـریـب پـنـجـاه نـفـر از خـانـدان و یـارانـش بـا روحـیـّه شهادت طلبانه جنگیدند. او از قـبـل خـود را مـهـیا کـرده بـود و پـیـش از خـروج از قـصـر، غـسـل نـمـوده و بدن خود را معطر ساخته و حنوط کرده بود. مختار به دشمن حمله برد. ولی به دست سربازان مصعب کشته شد. مصعب، سر مختار را پیش عبدالله بن زبیر فرستاد. این واقعه در سال 67 هجری به وقوع پیوست<ref>دینوری، ابوحنیفه؛ پیشین، ص 308 - 307 و بلاذری، پیشین، ج 6، ص 441 - 439 و طبری، پیشین، ج 6، ص 116 - 115.</ref>. به دستور مصعب، کف دست مختار را بریدند و کنار مسجد کوفه به دیوار با میخ کوبیدند و هم چنان باقی بود تا آن که حجاج بن یوسف ثقفی به کوفه آمد و دستور داد آن را از دیوار بردارند<ref> نویری، پیشین، ج 6، ص 45.</ref>. | ||
=رویارویی مصعب با خوارج= | |||
مصعب پس از قتل مختار از سوی برادرش به ولایت عراق رسید و در قصر حکومتى کوفه منزل کرد و کارگزاران خود را برای جمعآوری خراج گسیل داشت. در این سال جماعت خوارج در عراق و [[فارس]] و [[اهواز]] خروج کرده و خرابی بسیاری از خود بر جای گذاشتند. مصعب در هر دو دورهای که به ولایت عراق رسیده بود با [[خوارج]] به مبازره پرداخت. | |||
حارث بن ربیعه، عامل مصعب بن زبیر در بصره، به وى خبر داد که خوارج سوى اهواز سرازیر شدهاند و جز مهلب کسى مرد میدانشان نیست. | |||
مصعب پیکی سوی مهلب فرستاد که عامل وی در موصل و جزیره بود و دستور داد که آماده نبرد با خوارج شود و سوى آنها حرکت کند. مهلب به [[بصره]] آمد و افرادی را برگزید و با افرادی که مىخواست سوى خوارج رفت. دو سپاه در منطقه سولاق به هم برخورد کرده و هشت ماه در آنجا نبرد سختی کردند، نبردى که کسان به سختى آن ندیده بودند<ref>طبری، پیشین، ج 6، ص 127 و مستوفى، حمد الله؛ تاریخ گزیده، تحقیق عبد الحسین نوایى، تهران، امیر کبیر، 1364ش، چاپ سوم، ص 271.</ref>. مهلب همواره از شهرى براى تعقیب خوارج به شهر دیگرى مىرفت و پس از هر جنگ، جنگ دیگرى مىکرد و این کار در تمام مدت حکومت عبدالله بن زبیر تا هنگامى که او کشته شد و حکومت به عبدالملک پسر مروان رسید ادامه داشت<ref>دینوری، ابوحنیفه؛ پیشین، ص 275.</ref>. همچنین مصعب با نجدة بن عامر حنفى حرورى که در ناحیه یمامه خروج کرده بود و سپس رهسپار بحرین گردید، روبرو گشت و آنها را شکست داد<ref>یعقوبی، احمدبن واضح؛ تاریخ الیعقوبى، بیروت، دار صادر، بى تا، ج 2، ص 272. </ref>. | |||
=درگیری مصعب و عبدالملک بن مروان= | |||
هنگامی که عبدالملک مخالفان خود در [[شام]] را به قتل رساند، با مشورت عدهای از درباریان به فکر تصرف عراق افتاد. از طرفی بسیاری از اشراف و بزرگان عراق نیز برای او نامه نوشته و او را به عراق دعوت کردند<ref> ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 323.</ref>. | |||
وقتی عبدالملک به طرف عراق حرکت کرد، مصعب به مقابله با او شتافت. عبدالملک به خاطر دوستی و رفاقتی که از قبل با او داشت، پیش از جنگ از او درخواست کرد که با هم سخن بگویند<ref> ابن قتیبه، پیشین، ج 2، ص 35.</ref> و یا کار را به شورا ارجاع دهند<ref>ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 326.</ref>. مصعب نپذیرفت و این در حالی بود که اکثر سربازان و فرماندهان سپاه او فریفتهی وعده و وعیدهای عبدالملک شده و به مروانیان پیوستند<ref>مسعودی، پیشین، ج 3، ص 106.</ref>. وى تا آخر مقاومت کرده و در واپسین دم از عروة بن مغیره، سیره حسین بن على(ع) را در هنگام شهادت پرسید. او نیز گفت: حسین بن على حاضر به پذیرش حکم ابن زیاد نشد، در آن موقع مصعب گفت: | |||
'''ان الالى بالطف من آل هاشم تأسوا فسنوا للکراما لتاسیا''' | |||
برگزیدگان خاندان هاشم در [[طف]] ([[کربلا]]) سنتی را پایهریزی کردند و این سنت را براى مردم کریم باقى گذاشته که باید از آنها پیروى کنند<ref> بلاذری، پیشین، ج 7، ص 92 و طبری، پیشین، ج 6، ص 156 و ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 327.</ref>. به دنبال آن مصعب تا آخر ایستادگی کرد تا این که کشته شد. این رویداد در نیمه جمادی الاولی سال 72(ه.ق) اتفاق افتاد<ref>ابن سعد، پیشین، ج 5، ص 140.</ref>. وی هنگام مرگ 36 سال داشت<ref>نویری، پیشین، ج 6، ص 105.</ref>. | |||
=پانویس= | =پانویس= |