۸۷٬۹۰۶
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' :' به ':') |
جز (جایگزینی متن - 'می کنند' به 'میکنند') |
||
خط ۴۳: | خط ۴۳: | ||
پیشوای شیعه (شیخ مفید) شبی در خواب دید [[حضرت فاطمه زهرا]] دخت گرامی [[پیامبر گرامی اسلام (ص)]] دست دو فرزندش [[امام حسن]] و [[امام حسین]]<ref>ر.ک:مقاله امام حسین</ref> (ع) را گرفته آنها را به نزد او آورد و پس از سلام گفت: ((جناب استاد! این دو پسران من هستند، به آنها علم فقه و احکام دین بیاموز! استاد از خواب برخاست و پس از انجام کارهای لازم و با اندیشه های مختلفی که گریبانگیر او بود به محفل درس خود که مسجد<ref>ر.ک:مقاله مسجد</ref> براثا واقع در محله شیعه نشین بغداد بود آمد و پس از لحظاتی درس را شروع کرد. | پیشوای شیعه (شیخ مفید) شبی در خواب دید [[حضرت فاطمه زهرا]] دخت گرامی [[پیامبر گرامی اسلام (ص)]] دست دو فرزندش [[امام حسن]] و [[امام حسین]]<ref>ر.ک:مقاله امام حسین</ref> (ع) را گرفته آنها را به نزد او آورد و پس از سلام گفت: ((جناب استاد! این دو پسران من هستند، به آنها علم فقه و احکام دین بیاموز! استاد از خواب برخاست و پس از انجام کارهای لازم و با اندیشه های مختلفی که گریبانگیر او بود به محفل درس خود که مسجد<ref>ر.ک:مقاله مسجد</ref> براثا واقع در محله شیعه نشین بغداد بود آمد و پس از لحظاتی درس را شروع کرد. | ||
در کلاس درس مسئله ی خاصی پیش نیامد و موضوع خواب روشن نشد ولی چند لحظه پس از پایان درس دید زنی باوقار خاصی در حالی که دست دو فرزندش را گرفته و پیرامونش را زنانی که گویا از کنیزان او هستند همراهی | در کلاس درس مسئله ی خاصی پیش نیامد و موضوع خواب روشن نشد ولی چند لحظه پس از پایان درس دید زنی باوقار خاصی در حالی که دست دو فرزندش را گرفته و پیرامونش را زنانی که گویا از کنیزان او هستند همراهی میکنند وارد مسجد شدند و پس از سلام نشستند. وقتی استاد فهمید که او فاطمه دختر ناصر کبیر است به احترام او از جا برخاست. | ||
مادر دو فرزند (علی و محمد) خطاب به استاد گفت: جناب شیخ ! این دو پسران من هستند آنان را خدمت شما آوردم تا علم فقه بیاموزند! مرجع بزرگ شیعه فوری به یاد خواب شب گذشته افتاد و شروع به گریستن نمود. همه حاضران مبهوت شدند و سبب گریه او را سؤ ال کردند. استاد لب به سخن گشود و خواب شب گذشته خود را که تعبیر شده بود برای آنان نقل کرد، سپس با کمال اشتیاق تعلیم و تربیت آن دو برادر را به عهده گرفت و در پیشبرد آنان به درجات علمی و عملی همت گماشت و آنچنان درهای علوم و معارف اسلامی را به روی آنان گشود که هر دو از نوابغ روزگار و عالمان نامدار به شمار آمدند. <ref>سید مرتضی | مادر دو فرزند (علی و محمد) خطاب به استاد گفت: جناب شیخ ! این دو پسران من هستند آنان را خدمت شما آوردم تا علم فقه بیاموزند! مرجع بزرگ شیعه فوری به یاد خواب شب گذشته افتاد و شروع به گریستن نمود. همه حاضران مبهوت شدند و سبب گریه او را سؤ ال کردند. استاد لب به سخن گشود و خواب شب گذشته خود را که تعبیر شده بود برای آنان نقل کرد، سپس با کمال اشتیاق تعلیم و تربیت آن دو برادر را به عهده گرفت و در پیشبرد آنان به درجات علمی و عملی همت گماشت و آنچنان درهای علوم و معارف اسلامی را به روی آنان گشود که هر دو از نوابغ روزگار و عالمان نامدار به شمار آمدند. <ref>سید مرتضی |