میثم تمار: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۳۲ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۴ مهٔ ۲۰۲۲
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'در باره' به 'درباره')
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۸: خط ۳۸:
=شخصیت میثم تمّار=
=شخصیت میثم تمّار=


میثم، فرزند یحیی، ابتدا غلام زنی از طایفه بنی اسد بود، حضرت علی(ع) او را خرید و آزاد کرد. <ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 291</ref> وی در زمان [[پیامبر]] نیز می زیست; هر چند در حوادث زمان آن حضرت یادی از او نشده، اما او را از اصحاب پیامبر(ص) به شمار آورده اند.
میثم، فرزند یحیی، ابتدا غلام زنی از طایفه بنی اسد بود، حضرت علی(ع) او را خرید و آزاد کرد. <ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 291</ref> وی در زمان [[پیامبر]] نیز می‌زیست; هر چند در حوادث زمان آن حضرت یادی از او نشده، اما او را از اصحاب پیامبر(ص) به شمار آورده اند.


میثم تمّار، مسلمانی فداکار و شیعه ای وفادار و خالص بود. گفته‏‌اند که شش پسر داشت که همه همچون پدر، در راه [[ایمان]] و مسلمانی استوار بودند و از هواداران [[اهل بیت]] به شمار می‌رفتند. آنها مورد علاقه [[امامان شیعه]] بودند. [[امام حسین]]، [[امام باقر]] و [[امام صادق]] بارها از میثم به نیکی یاد کرده اند. <ref>بحار الانوار، ج 53، ص 113</ref>
میثم تمّار، مسلمانی فداکار و شیعه ای وفادار و خالص بود. گفته‏‌اند که شش پسر داشت که همه همچون پدر، در راه [[ایمان]] و مسلمانی استوار بودند و از هواداران [[اهل بیت]] به شمار می‌رفتند. آنها مورد علاقه [[امامان شیعه]] بودند. [[امام حسین]]، [[امام باقر]] و [[امام صادق]] بارها از میثم به نیکی یاد کرده اند. <ref>بحار الانوار، ج 53، ص 113</ref>
خط ۴۴: خط ۴۴:
ارتباط میثم با امام علی(ع) در زمان خلافت آن حضرت صمیمی تر و بیشتر شد. در همان زمان بود که حضرت او را از بردگی رهاند و آزاد کرد.
ارتباط میثم با امام علی(ع) در زمان خلافت آن حضرت صمیمی تر و بیشتر شد. در همان زمان بود که حضرت او را از بردگی رهاند و آزاد کرد.


وی شیفته آن بود که از محضر امیر مؤمنان علی (ع) علم و حکمت بیاموزد. از این رو دل و جان خود را دربست در اختیار معارف علوم [[علوی]] گذاشت. حضرت (ع) نیز که او را لایق و با استعداد یافت، دانش و حکمت های فراوانی به وی آموخت، حتی برخی اسرار را که به هر کس نمی‌توان گفت و آگاهی از حوادث آینده و بلاها و فتنه های زمانه را در اختیار او گذاشت. از این رو میثم تمّار را (صاحب سرّ) [[امیر المؤمنین]] می‌دانند. <ref>سفینة البحار، ج 2، ص 524</ref>
وی شیفته آن بود که از محضر امیر مؤمنان علی (ع) علم و حکمت بیاموزد. از این رو دل و جان خود را دربست در اختیار معارف علوم [[علوی]] گذاشت. حضرت (ع) نیز که او را لایق و با استعداد یافت، دانش و حکمت‌های فراوانی به وی آموخت، حتی برخی اسرار را که به هر کس نمی‌توان گفت و آگاهی از حوادث آینده و بلاها و فتنه‌های زمانه را در اختیار او گذاشت. از این رو میثم تمّار را (صاحب سرّ) [[امیر المؤمنین]] می‌دانند. <ref>سفینة البحار، ج 2، ص 524</ref>


گاهی میثم تمّار، گوشه ای از آموخته ها و رازهایی را که از امام خود فراگرفته بود، با مردم در میان می گذاشت و مایه شگفتی آنان می شد. این نوع علوم و آگاهی ها را (علم مَنایا و بلایا) می نامند. میثم تمار، رازدار بود و جز به ضرورت و هنگام نیاز، آنچه را از مولایش فراگرفته بود، فاش نمی ساخت.
گاهی میثم تمّار، گوشه ای از آموخته‌ها و رازهایی را که از امام خود فراگرفته بود، با مردم در میان می‌گذاشت و مایه شگفتی آنان می‌شد. این نوع علوم و آگاهی‌ها را (علم مَنایا و بلایا) می‌نامند. میثم تمار، رازدار بود و جز به ضرورت و هنگام نیاز، آنچه را از مولایش فراگرفته بود، فاش نمی ساخت.


وی در کوفه می زیست و میان او و امام علی(ع)، صمیمیتی خاص وجود داشت. حضرت گاهی به مغازه خرما فروشی او می‌رفت و هم صحبتش می شد و در این دیدارها از [[قرآن]] و حکمت های دینی به او می آموخت. <ref>همان، ص 525</ref>
وی در کوفه می‌زیست و میان او و امام علی(ع)، صمیمیتی خاص وجود داشت. حضرت گاهی به مغازه خرما فروشی او می‌رفت و هم صحبتش می‌شد و در این دیدارها از [[قرآن]] و حکمت‌های دینی به او می‌آموخت. <ref>همان، ص 525</ref>


در صحنه های مختلف، پا به پای یاران خالص [[علی(ع)]] حضور داشت و همچون پروانه ای از فروغ ولایتِ علوی، نور می گرفت. همراه افراد زبده ای چون ([[کمیل]]) در مواقف نیایش و عبادت مولا حاضر می شد. انیس شب های عرفانی آن حضرت و همدم راز و نیازهای امام بود.
در صحنه‌های مختلف، پا به پای یاران خالص [[علی(ع)]] حضور داشت و همچون پروانه ای از فروغ ولایتِ علوی، نور می‌گرفت. همراه افراد زبده ای چون ([[کمیل]]) در مواقف نیایش و عبادت مولا حاضر می‌شد. انیس شب‌های عرفانی آن حضرت و همدم راز و نیازهای امام بود.


صحنه هایی از [[عبادت]] های نیمه شب حضرت در صحراهای بیرون کوفه و رازگویی های مولا با چاه، از زبان میثم تمّار نقل شده است. <ref>بحار الانوار، ج 40، ص 200; نفس المهموم، ص 60</ref>
صحنه‌هایی از [[عبادت]]<nowiki/>‌های نیمه شب حضرت در صحراهای بیرون کوفه و رازگویی‌های مولا با چاه، از زبان میثم تمّار نقل شده است. <ref>بحار الانوار، ج 40، ص 200; نفس المهموم، ص 60</ref>


میثم، به واسطه آنچه از زبان مولایش شنیده بود، از شهادت خود آگاه بود. حضرت روزی به او فرمود: ای میثم! چه خواهی کرد آن روز که فرزند ناپاک [[بنی امیه]] ([[ابن زیاد]]) از تو بخواهد از من بیزاری بجویی؟
میثم، به واسطه آنچه از زبان مولایش شنیده بود، از شهادت خود آگاه بود. حضرت روزی به او فرمود: ای میثم! چه خواهی کرد آن روز که فرزند ناپاک [[بنی امیه]] ([[ابن زیاد]]) از تو بخواهد از من بیزاری بجویی؟
خط ۵۸: خط ۵۸:
میثم گفت: نه، به [[خدا]] [[سوگند]]، هرگز چنین نخواهم کرد.
میثم گفت: نه، به [[خدا]] [[سوگند]]، هرگز چنین نخواهم کرد.


امام (ع) فرمود: در غیر این صورت تو را به دار می آویزند و می کشند.
امام (ع) فرمود: در غیر این صورت تو را به دار می‌آویزند و می‌کشند.


گفت: صبر و مقاومت می کنم. این در راه خدا برایم قابل تحمل است… .
گفت: صبر و مقاومت می‌کنم. این در راه خدا برایم قابل تحمل است… .


=افتخار میثم تمار شهادت بر سر عقیده و ایمان بود=
=افتخار میثم تمار شهادت بر سر عقیده و ایمان بود=


از این رو میثم، پیوسته دار بر دوشی بود که انتظار شهادت داشت و شهادت بر سر عقیده و ایمان را افتخار مى‌دانست و با همه خطرها و فشاره، هرگز از دفاع و جانبداری خاندان رسالت و خط [[امامت]] و [[ولایت]] دست برنمی‌داشت. پس از [[شهادت]] امیر المؤمنین(ع)، گاهی از کوفه به [[مدینه]] می‌رفت و با [[امام حسن(ع)]] و [[امام حسین(ع)]] دیدار می کرد.
از این رو میثم، پیوسته دار بر دوشی بود که انتظار شهادت داشت و شهادت بر سر عقیده و ایمان را افتخار مى‌دانست و با همه خطرها و فشاره، هرگز از دفاع و جانبداری خاندان رسالت و خط [[امامت]] و [[ولایت]] دست برنمی‌داشت. پس از [[شهادت]] امیر المؤمنین(ع)، گاهی از کوفه به [[مدینه]] می‌رفت و با [[امام حسن(ع)]] و [[امام حسین(ع)]] دیدار می‌کرد.


مردم کوفه، در آن دوران خفقان که امویان حکومت را در دست داشتند، فضایل اهل بیت و مناقب امیر مؤمنان را از زبان او می شنیدند. او به توصیه مولایش علی(ع) عمل می کرد و فضیلت های آن حضرت و این خاندان پاک را همه جا نشر می داد، با آن که مى‌دانست او را دستگیر خواهند کرد و از شاخه نخلی به دار خواهند آویخت. حتّی آن درخت خاص ّ را هم مى‌دانست کدام است.
مردم کوفه، در آن دوران خفقان که امویان حکومت را در دست داشتند، فضایل اهل بیت و مناقب امیر مؤمنان را از زبان او می‌شنیدند. او به توصیه مولایش علی(ع) عمل می‌کرد و فضیلت‌های آن حضرت و این خاندان پاک را همه جا نشر می‌داد، با آن که مى‌دانست او را دستگیر خواهند کرد و از شاخه نخلی به دار خواهند آویخت. حتّی آن درخت خاص ّ را هم مى‌دانست کدام است.


گاهی هنگام عبور از کنار آن درخت که علی(ع)به وی نشان داده و فرموده بود که بعداً با این درخت، ماجراها خواهی داشت، می ایستاد و در پای آن نخل [[نماز]] می خواند و می‌گفت: مبارکت باد ای نخل! مرا برای تو آفریده اند و تو برای من روییده ای. همیشه به آن نخل می نگریست. <ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، همان، ص 292</ref>
گاهی هنگام عبور از کنار آن درخت که علی(ع)به وی نشان داده و فرموده بود که بعداً با این درخت، ماجراها خواهی داشت، می‌ایستاد و در پای آن نخل [[نماز]] می‌خواند و می‌گفت: مبارکت باد ای نخل! مرا برای تو آفریده اند و تو برای من روییده ای. همیشه به آن نخل می‌نگریست. <ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، همان، ص 292</ref>


=ویژگی‌های میثم=
=ویژگی‌های میثم=
خط ۸۰: خط ۸۰:
2 ـ '''تفسیر قرآن''':  
2 ـ '''تفسیر قرآن''':  


از آموخته های دیگر میثم تمّار از علی بن ابی‌طالب(ع)، علم قرآن و معارف کتاب الهی بود. روزی میثم با [[ابن عباس]] ـ که او نیز از شاگردان علی(ع) در [[تفسیر قرآن]] بود ـ در مدینه دیدار کرد و به او گفت: آنچه از تفسیر قرآن می خواهی بپرس. من تمام قرآن و تأویل آن را نزد علی(ع) فراگرفته ام. ابن عباس، کاغذ و دواتی طلبید تا سخنان میثم را در تفسیر قرآن بنویسد. میثم درباره جزئیات شهادت خویش، طبق آنچه از امیر مؤمنان شنیده بود، با ابن عباس صحبت کرد و او را شگفت زده نمود. <ref>سفینة البحار، همان، ص 524</ref>
از آموخته‌های دیگر میثم تمّار از علی بن ابی‌طالب(ع)، علم قرآن و معارف کتاب الهی بود. روزی میثم با [[ابن عباس]] ـ که او نیز از شاگردان علی(ع) در [[تفسیر قرآن]] بود ـ در مدینه دیدار کرد و به او گفت: آنچه از تفسیر قرآن می‌خواهی بپرس. من تمام قرآن و تأویل آن را نزد علی(ع) فراگرفته ام. ابن عباس، کاغذ و دواتی طلبید تا سخنان میثم را در تفسیر قرآن بنویسد. میثم درباره جزئیات شهادت خویش، طبق آنچه از امیر مؤمنان شنیده بود، با ابن عباس صحبت کرد و او را شگفت زده نمود. <ref>سفینة البحار، همان، ص 524</ref>


3 ـ '''راوی حدیث''':  
3 ـ '''راوی حدیث''':  


وی [[احادیث]] بسیاری از علی(ع) شنیده و آنها را در یک مجموعه گردآوری کرده بود. آنچه در فرصت های مختلف از پیشوای خود روایت می کرد و از حوادث آینده خبر می داد، اهتمام او را به این موضوع نشان می‌دهد. دو تن از پسرانش به نام صالح و یعقوب نیز مطالبی را از نوشته های او روایت کرده اند. <ref>همان</ref>
وی [[احادیث]] بسیاری از علی(ع) شنیده و آنها را در یک مجموعه گردآوری کرده بود. آنچه در فرصت‌های مختلف از پیشوای خود روایت می‌کرد و از حوادث آینده خبر می‌داد، اهتمام او را به این موضوع نشان می‌دهد. دو تن از پسرانش به نام صالح و یعقوب نیز مطالبی را از نوشته‌های او روایت کرده اند. <ref>همان</ref>


4 ـ '''علم به اسرار''':  
4 ـ '''علم به اسرار''':  


همچنان که پیشتر اشاره شد، او علم (بلایا و منایا) داشت; یعنی از حوادث آینده و نحوه مرگ و میر افراد و فتنه هایی که بعداً قرار بود اتفاق بیفتد، خبر داشت. هم نامه سربسته می خواند و هم راز نشنیده می‌گفت و آن همه را از مولایش امام علی(ع)فراگرفته بود; مثلاً شهادت خود را پیش گویی می کرد، خبر مرگ معاویه را یک هفته قبل از آن به ابو خالد گفته بود، [[قیام مختار]] را در کوفه نیز پیش گویی کرده بود، <ref> رجال کشّی، ص 80; بحار الانوار، ج 42، ص 125</ref> از حادثه جان گداز [[کربلا]] هم خبر داشت، با آن که خودش سال‌ها پیش از آن واقعه به شهادت رسید.
همچنان که پیشتر اشاره شد، او علم (بلایا و منایا) داشت; یعنی از حوادث آینده و نحوه مرگ و میر افراد و فتنه‌هایی که بعداً قرار بود اتفاق بیفتد، خبر داشت. هم نامه سربسته می‌خواند و هم راز نشنیده می‌گفت و آن همه را از مولایش امام علی(ع)فراگرفته بود; مثلاً شهادت خود را پیش گویی می‌کرد، خبر مرگ معاویه را یک هفته قبل از آن به ابو خالد گفته بود، [[قیام مختار]] را در کوفه نیز پیش گویی کرده بود، <ref> رجال کشّی، ص 80; بحار الانوار، ج 42، ص 125</ref> از حادثه جان گداز [[کربلا]] هم خبر داشت، با آن که خودش سال‌ها پیش از آن واقعه به شهادت رسید.


روزی به زنی به نام (جبله مکّی) گفته بود: این امت، پسر دختر پیامبرشان را در دهم [[محرم]] می کشند و دشمنان خدا این روز را مبارک می‌دانند; این داستانی است که مولایم امیر مؤمنان(ع)به من خبر داده و فرموده است که همه چیز بر [[حسین بن علی(ع)]] خواهد گریست. <ref>بحار الانوار، ج 45، ص 202; در ادامه همین روایت آمده است که میثم، نشانه ای هم به جبله گفته بود. وی می گوید: یک روز از خانه بیرون آمدم، دیدم خورشید که بر دیوارها می تابد، همچون پارچه ای است که به رنگ سرخ، رنگ آمیزی شده باشد. صیحه ای کشیدم و گفتم: به خدا سوگند، سرورمان حسین بن علی(ع) کشته شد. و همان گونه بود که او از میثم شنیده بود.</ref>
روزی به زنی به نام (جبله مکّی) گفته بود: این امت، پسر دختر پیامبرشان را در دهم [[محرم]] می‌کشند و دشمنان خدا این روز را مبارک می‌دانند; این داستانی است که مولایم امیر مؤمنان(ع)به من خبر داده و فرموده است که همه چیز بر [[حسین بن علی(ع)]] خواهد گریست. <ref>بحار الانوار، ج 45، ص 202; در ادامه همین روایت آمده است که میثم، نشانه ای هم به جبله گفته بود. وی می گوید: یک روز از خانه بیرون آمدم، دیدم خورشید که بر دیوارها می تابد، همچون پارچه ای است که به رنگ سرخ، رنگ آمیزی شده باشد. صیحه ای کشیدم و گفتم: به خدا سوگند، سرورمان حسین بن علی(ع) کشته شد. و همان گونه بود که او از میثم شنیده بود.</ref>


روزی در مجلس بنی اسد با [[حبیب بن مظاهر]] (از شهدای کربلا) دیدار کرد و با او گفتاری مفصل داشت. حبیب، در سخنی اشاره آمیز، خبر از شهادت میثم داد و گفت: گویا پیرمردی را می بینم که در راه دوستی با خاندان پیامبر، او را به دار می زنند و بر چوبه دار، شکمش را می درند (اشاره به شهادت میثم در کوفه).
روزی در مجلس بنی اسد با [[حبیب بن مظاهر]] (از شهدای کربلا) دیدار کرد و با او گفتاری مفصل داشت. حبیب، در سخنی اشاره آمیز، خبر از شهادت میثم داد و گفت: گویا پیرمردی را می‌بینم که در راه دوستی با خاندان پیامبر، او را به دار می‌زنند و بر چوبه دار، شکمش را می‌درند (اشاره به شهادت میثم در کوفه).


میثم هم در جوابش گفت: من نیز مردی سرخ رو را می بینم و می شناسم که برای یاری فرزند دختر پیامبرش قیام می کند و کشته می شود و سرش در کوفه گردانده می شود (اشاره به شهادت حبیب در کربلا).
میثم هم در جوابش گفت: من نیز مردی سرخ رو را می‌بینم و می‌شناسم که برای یاری فرزند دختر پیامبرش قیام می‌کند و کشته می‌شود و سرش در کوفه گردانده می‌شود (اشاره به شهادت حبیب در کربلا).


مردمی که شاهد این گفت گو بودند، سخنان آن دو بزرگوار را مسخره کردند و دروغ پنداشتند ; اما چند روزی نگذشت که میثم بر دار آویخته شد و چندی بعد نیز حبیب بن مظاهر در کربلا شهید شد و سر او را نیز بر نیزه زده، به کوفه آوردند. <ref>نفس المهموم، ص 60</ref>
مردمی که شاهد این گفت‌گو بودند، سخنان آن دو بزرگوار را مسخره کردند و دروغ پنداشتند; اما چند روزی نگذشت که میثم بر دار آویخته شد و چندی بعد نیز حبیب بن مظاهر در کربلا شهید شد و سر او را نیز بر نیزه زده، به کوفه آوردند. <ref>نفس المهموم، ص 60</ref>


=فرجام سرخ=
=فرجام سرخ=


وقتی میثم از سفر [[حج]] به سوی کوفه برمی گشت، ابن زیاد دستور دستگیری او را داده بود. این در آستانه حوادث پیش از قیام امام حسین (ع)و [[عاشورا]] و اوضاع بحرانی کوفه بود. گماشتگان والی، در (حیره) میثم را پیش از آن که به کوفه و خانه خود برسد، دستگیر کردند. وی هنگام دستگیری، سالخورده و نحیف بود و جز پوستی بر استخوان هایش نمانده بود; <ref>همان، ص 59</ref> هر چند قلبی شجاع و دلی نیرومند داشت.
وقتی میثم از سفر [[حج]] به سوی کوفه برمی‌گشت، ابن زیاد دستور دستگیری او را داده بود. این در آستانه حوادث پیش از قیام امام حسین (ع)و [[عاشورا]] و اوضاع بحرانی کوفه بود. گماشتگان والی، در (حیره) میثم را پیش از آن که به کوفه و خانه خود برسد، دستگیر کردند. وی هنگام دستگیری، سالخورده و نحیف بود و جز پوستی بر استخوان‌هایش نمانده بود; <ref>همان، ص 59</ref> هر چند قلبی شجاع و دلی نیرومند داشت.


او را پیش ابن زیاد بردند. حرف هایی میان او و ابن زیاد ردّ و بدل شد. والی کوفه از او پرسید: پروردگارت در کجاست؟ میثم تمار جواب داد: در کمین ستمگران، که تو نیز یکی از آنانی.
او را پیش ابن زیاد بردند. حرف‌هایی میان او و ابن زیاد ردّ و بدل شد. والی کوفه از او پرسید: پروردگارت در کجاست؟ میثم تمار جواب داد: در کمین ستمگران، که تو نیز یکی از آنانی.


گفت: باید از [[علی بن ابی‌طالب(ع)]] بیزاری بجویی و به او ناسزا بگویی، و گرنه دست ها و پاهایت را بریده، بر دار خواهم آویخت.
گفت: باید از [[علی بن ابی‌طالب(ع)]] بیزاری بجویی و به او ناسزا بگویی، و گرنه دست‌ها و پاهایت را بریده، بر دار خواهم آویخت.


میثم گفت: مولایم علی (ع)به من خبر داده که مرا به دار می آویزی و زبانم را می بُری.
میثم گفت: مولایم علی (ع)به من خبر داده که مرا به دار می‌آویزی و زبانم را می‌بُری.


ابن زیاد برای ابراز دشمنی خود، گفت: دست و پایت را می برم و رهایت می کنم تا دروغ مولایت آشکار شود.
ابن زیاد برای ابراز دشمنی خود، گفت: دست و پایت را می‌برم و رهایت می‌کنم تا دروغ مولایت آشکار شود.


دستور داد او را به دار آویختند. میثم تمار بر فراز دار هم از فضایل علی بن ابی‌طالب(ع) می‌گفت و اعلام می کرد: ای مردم! هر کس دوست دارد حدیثی از سخنان علی(ع) را بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان جهان خبر می دهم. مردم مشتاقانه برای شنیدن سخنانش گرد آمدند و او از فراز دار بر ایشان سخن گفت و فضایل خاندان پیامبر را به گوش مردم می‌رساند.
دستور داد او را به دار آویختند. میثم تمار بر فراز دار هم از فضایل علی بن ابی‌طالب(ع) می‌گفت و اعلام می‌کرد: ای مردم! هر کس دوست دارد حدیثی از سخنان علی(ع) را بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان جهان خبر می‌دهم. مردم مشتاقانه برای شنیدن سخنانش گرد آمدند و او از فراز دار بر ایشان سخن گفت و فضایل خاندان پیامبر را به گوش مردم می‌رساند.


سرانجام، دشمنان این سخنان را تاب نیاوردند، از این رو به دستور ابن زیاد، زبان او را بریدند و وی را با ضربت نیزه ها بر فراز دار به شهادت رساندند.
سرانجام، دشمنان این سخنان را تاب نیاوردند، از این رو به دستور ابن زیاد، زبان او را بریدند و وی را با ضربت نیزه‌ها بر فراز دار به شهادت رساندند.


میثم تمّار، عمری را پاک، با [[ایمان]] و در خط اهل بیت زیست و سرانجام جان خود را در راه وفاداری صادقانه به ایمان خویش از دست داد. شهادش میلاد سرخی برای او بود و با آن فرجام نیک، به آرزویش رسید.
میثم تمّار، عمری را پاک، با [[ایمان]] و در خط اهل‌بیت زیست و سرانجام جان خود را در راه وفاداری صادقانه به ایمان خویش از دست داد. شهادش میلاد سرخی برای او بود و با آن فرجام نیک، به آرزویش رسید.


مدتی پیکر پاک او بر سر دار بود و ابن زیاد برای زهر چشم گرفتن از مخالفان اجازه نمی داد آن را پایین آورند. هفت نفر از دوستان غیرت مند او با هم هم پیمان شدند و شبی نگهبانان را غافلگیر کردند، جسد را پایین آوردند و آن را به خاک سپردند. مأموران، فردا صبح جنازه را بر دار ندیدند و هر چه گشتند نیافتند. <ref>رجال کشّی، ص 83</ref>
مدتی پیکر پاک او بر سر دار بود و ابن زیاد برای زهر چشم گرفتن از مخالفان اجازه نمی داد آن را پایین آورند. هفت نفر از دوستان غیرت‌مند او با هم هم پیمان شدند و شبی نگهبانان را غافلگیر کردند، جسد را پایین آوردند و آن را به خاک سپردند. مأموران، فردا صبح جنازه را بر دار ندیدند و هر چه گشتند نیافتند. <ref>رجال کشّی، ص 83</ref>


=منبع=
=منبع=
Writers، confirmed، مدیران
۸۷٬۷۷۵

ویرایش