۲۲٬۷۳۹
ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «<div class="references" style="margin: 0px 0px 10px 0px; max-height: 300px; overflow: auto; padding: 3px; font-size:95%; background: #FFA50...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۴: | خط ۴۴: | ||
نیم ساعت قبل از ورودم به زندان نظامی، همراه سرگرد احمد رائف در ماشین بودیم، پس با خودم گفتم: «خداوندا نمیخواهم وارد زندان نظامی شوم». برای ادامه داستان... | نیم ساعت قبل از ورودم به زندان نظامی، همراه سرگرد احمد رائف در ماشین بودیم، پس با خودم گفتم: «خداوندا نمیخواهم وارد زندان نظامی شوم». برای ادامه داستان... | ||
این دانش آموز هفده ساله دبیرستانی وارد زندان نظامی شد و با خرچنگ و کمربند در تمام بدنش وارد دروازه آن شد. سپس او را روی زمین می اندازند و سربازی با او می آید تا دوباره ضرب و شتم را شروع کند، استاد زکریا می گوید: | |||
«خداوند متعال با دیدن سن کم و گریه و فرو افتادن من در قلب این سرباز رحمت قرار داد و به من گفت: به زمین میزنم و تو با صدای بلند فریاد میزنی و واقعاً همینطور بود. ” سپس او را به سلول شماره 4 انداختند و گریه او ادامه یافت. | |||
و استاد زکریا درباره این لحظات به ما می گوید: | و استاد زکریا درباره این لحظات به ما می گوید: | ||
«نفهمیدم صبر یا تعهد چیست و استقامت و استقامت یعنی چه، از شدت درد و تلخی گریه ام گرفت، پس استاد فاضل دکتر عبدالعزیز کامل نزد من آمد و به حال روحی من لطف کرد و نام مرا دانست. ناگهان از من پرسید: گریه می کنی؟به او گفتم: البته! | |||
به من گفت: حجره روبروی تو نیم متر آب دارد و مردمی هستند که نماز می خوانند و قرآن می خوانند و ایستاده می خوابند.. نظرت چیست؟!این پسر را برای آینده آماده کنی و همچنین برای رهایی او از آنچه با آن مواجه شده است، و خداوند داناتر است. | |||
چند روز بعد تحقیقات از پسر هفده ساله آغاز شد تا متوجه شد که همکلاسی اش مصطفی عبدالرحمن که یک سال از او بزرگتر است نام او را برده است. و من هیچ کاری نکردم! همکارش مصطفی پاسخ داد من نمی خواهم تنها باشم، گفتم زکریا یونسنی. | |||
در جریان تحقیقات، بازجو از زکریا پرسید: آیا تصمیم انحلال اخوان المسلمین را می دانید؟ جوان خارج نشین پاسخ داد: بله.. همه ما از تصمیم انحلال گروه آگاه هستیم.. اما خود اخوان تشخیص می دهند که چگونه، یعنی دفاتر تعطیل شده اند، افراد خوب.. برادران یعنی خودشان منحل می شوند، بنابراین تصمیم نمی گیرد. برای آنها به عنوان فردی اعمال شود.. | |||
این را استاد زکریا خودجوش گفته بود، اما بازپرس زیر این سخنان خط کشی کرد تا پسر جوان را خطری برای کشور بداند و به مجازات ده سال لاغری در زندان های ناصر محکوم شود و در آن زمان توسط دادگاه به آنها محکوم شد. قاضی: سرلشکر صلاح هاتا. | |||
استاد زکریا در زندان نظامی با اخوان آشنا شد و با آنان زندگی کرد و ایمان و استواری و صبر آنان را دید. | |||
پروفسور زکریا طباخ می گوید: | پروفسور زکریا طباخ می گوید: | ||
خط ۷۷: | خط ۷۷: | ||
استاد زکریا می گوید: | استاد زکریا می گوید: | ||
در زندان قنا، سرپرست ما را به خوبی پذیرفت و لباس نو به ما داد و موضوع به زندان قاهره رسید، پس او را فرستادند تا توجه خود را به آنچه انجام داده بود جلب کند. | |||
رئیس زندان قنا با دیدن من از حضور چنین پسر جوانی متحیر شد و فکر کرد که موضوع اشتباه است، به همین دلیل با مسئول زندان قاهره تماس گرفت و به آنها گفت: من پسری 17 ساله دارم. چه کسی قرار است در یک نهاد اصلاح و تربیت باشد نه در زندان؟! | |||
پس از مدتی، اخوان دوباره به زندان بنی صوف منتقل شد و الزائری سرپرست زندان بود و با اخوان رفتار بدی داشت. | |||
= حبس با اخوان، تحصیل و ایمان = | |||
استاد زکریای الطباخ تحت تأثیر همه برادران در زندان بود در این باره می گوید: | |||
هر برادری از خودش چیزی به من داد، همه برادرها روی من تأثیر گذاشتند.» او هم صحبت کرد، برادری به نام مبارک عبدالعظیم همراهم بود و او دانشجوی سال دوم دانشکده علوم بود. این برادر تأثیر گذاشت. من خیلی وقت بود که به نماز ایستاده بود، واقعاً احساس می کنید که در پیشگاه خداوند متعال ایستاده بود، با تکریم و خضوع و امانت نماز می خواند.. و همین معنا را از برادر حاج حسین عبدالرحیم دیدم. ” | |||
چه بسیار ارزشهای بزرگ و معانی شگفت انگیزی از شفقت، عشق، محبت و نوع دوستی در میان برادران که پروفسور زکریا در زمان حضور در اردوگاه های زندان در جمع خوب آنها دید. | |||
پروفسور زکریا می گوید | |||
«بخشی از اخوان به واحهها سپرده شد و من به دلیل جوانی کنار گذاشته شدم، بنابراین برادر مبارک عبدالعظیم را پیدا کردم که نوعی پیراهن کش پشمی بسیار مجلل و کمیاب آورده بود که فقط او داشت. او آن را پیچید و داد. به یکی از برادران... این وضعیت را بسیار تحت تأثیر قرار داد و آنچه در آن از معانی نوع دوستی و عشق به خدا وجود دارد. | |||
استاد زکریا الطباخ از نگرش های تربیتی می گوید: | |||
استاد عبدالعزیز عطیه که اهل اسکندریه بود با ما 80 سال داشت و تنها عضو اداره ارشاد در زندان بود، عابد و زاهد و بسیار متواضع. | |||
و روزی نزد او آمدم و از او پرسیدم: برادر عبدالعزیز، واقعه المنشیه حکایت او بود، مرا چه فهمید؟ اولاً به من سرزنش نکرد که در هشتاد سالگی به او گفت: برادر، دوم ساده، متواضعانه و صادقانه جوابم را داد و گفت: برادران هیچ ربطی به ماجرا ندارند و بی گناه هستند. اگر ارتباط داشتند، زمان میدان المنشیه از بین می رفت. | |||
بنابراین، او به آموختن از اخوان ارشد ادامه داد تا اینکه در سال 1965 میلادی از زندان آزاد شد. | |||
=راهپیمایی با جماعت مبارک = | |||
و استاد زکریا همچنان در ساعات شب و آخر روز خداوند متعال را ستایش می کند که باید با این گروه خوب آشنا شود که معنای تعهد واقعی را به او آموختند; | |||
استاد زکریا درباره ارزیابی خود از آن دوران می گوید: | |||
من کوچکترین زندانی در زندانهای ناصر بودم، برادری در ارتش داشتم که با فیلد مارشال عبدالحکیم عامر ارتباط داشت، او برای آزادی من وارد عمل شد و این بعد از پنج سال و بعد از نابینایی مادرم بود و پاسخ داد. اومد: این آدم خطرناکه!! | |||
تصور کنید که من 17 سال سن دارم که برای امنیت کشور خطرناک است و بعد از ده سال کامل و با خودم از دبستان که وارد شدم، در 27 سالگی بدون مدرک تحصیلی و حرفه ای ترک می کنم. دوران عبدالناصر که می خوانند، دوران بی عدالتی و ظلم و ظلم و هدر دادن جوانی. | |||
در نهایت استاد زکریا خود و همه برادرانش را به مهم ترین درس ها که اخلاص است توصیه می کند که راه رستگاری دنیا و آخرت است. | |||
=منبع= | =منبع= | ||
*ر.ک: مدخل زكريا الطباخ در ویکیاخوان؛ [http://ikhwanwiki.com ikhwanwiki.com.]. | *ر.ک: مدخل زكريا الطباخ در ویکیاخوان؛ [http://ikhwanwiki.com ikhwanwiki.com.]. |