۲۱٬۸۹۸
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۳: | خط ۳۳: | ||
=همکاری با اخوان= | =همکاری با اخوان= | ||
در سال 1955 م، ایشان دانش آموز دوم دبیرستان بود، که هفده سال بیشتر نداشت و جز اندکی از آنچه از رسانهها شنیده بود، از احزاب سیاسی یا [[اخوانالمسلمین]] اطلاعی نداشت. | در سال 1955 م، ایشان دانش آموز دوم دبیرستان بود، که هفده سال بیشتر نداشت و جز اندکی از آنچه از رسانهها شنیده بود، از احزاب سیاسی یا [[اخوانالمسلمین]] اطلاعی نداشت. | ||
و استاد زکریا درباره این لحظات به ما می گوید: | و استاد زکریا درباره این لحظات به ما می گوید: | ||
خط ۸۲: | خط ۷۸: | ||
«بخشی از اخوان به واحهها سپرده شد و من به دلیل جوانی کنار گذاشته شدم، بنابراین برادر مبارک عبدالعظیم را پیدا کردم که نوعی پیراهن کش پشمی بسیار مجلل و کمیاب آورده بود که فقط او داشت. او آن را پیچید و داد. به یکی از برادران... این وضعیت را بسیار تحت تأثیر قرار داد و آنچه در آن از معانی نوع دوستی و عشق به خدا وجود دارد. | «بخشی از اخوان به واحهها سپرده شد و من به دلیل جوانی کنار گذاشته شدم، بنابراین برادر مبارک عبدالعظیم را پیدا کردم که نوعی پیراهن کش پشمی بسیار مجلل و کمیاب آورده بود که فقط او داشت. او آن را پیچید و داد. به یکی از برادران... این وضعیت را بسیار تحت تأثیر قرار داد و آنچه در آن از معانی نوع دوستی و عشق به خدا وجود دارد. | ||
استاد زکریا الطباخ از | استاد زکریا الطباخ از نگرشهای تربیتی می گوید: | ||
استاد عبدالعزیز عطیه که اهل اسکندریه بود با ما 80 سال داشت و تنها عضو اداره ارشاد در زندان بود، عابد و زاهد و بسیار متواضع. | استاد عبدالعزیز عطیه که اهل اسکندریه بود با ما 80 سال داشت و تنها عضو اداره ارشاد در زندان بود، عابد و زاهد و بسیار متواضع. | ||
خط ۹۱: | خط ۸۷: | ||
=راهپیمایی با جماعت مبارک= | =راهپیمایی با جماعت مبارک= | ||
و استاد زکریا همچنان در ساعات شب و آخر روز خداوند متعال را ستایش می کند که باید با این گروه خوب آشنا شود که معنای تعهد واقعی را به او آموختند | و استاد زکریا همچنان در ساعات شب و آخر روز خداوند متعال را ستایش می کند که باید با این گروه خوب آشنا شود که معنای تعهد واقعی را به او آموختند. | ||
استاد زکریا درباره ارزیابی خود از آن دوران می گوید: | استاد زکریا درباره ارزیابی خود از آن دوران می گوید: | ||
من کوچکترین زندانی در | من کوچکترین زندانی در زندانهای ناصر بودم، برادری در ارتش داشتم که با فیلد مارشال عبدالحکیم عامر ارتباط داشت، او برای آزادی من وارد عمل شد و این بعد از پنج سال و بعد از نابینایی مادرم بود و پاسخ داد. اومد: این آدم خطرناکه!! | ||
تصور کنید که من 17 سال سن دارم که برای امنیت کشور خطرناک است و بعد از ده سال کامل و با خودم از دبستان که وارد شدم، در 27 سالگی بدون مدرک تحصیلی و حرفه ای ترک می کنم. دوران عبدالناصر که می خوانند، دوران بی عدالتی و ظلم و ظلم و هدر دادن جوانی. | تصور کنید که من 17 سال سن دارم که برای امنیت کشور خطرناک است و بعد از ده سال کامل و با خودم از دبستان که وارد شدم، در 27 سالگی بدون مدرک تحصیلی و حرفه ای ترک می کنم. دوران عبدالناصر که می خوانند، دوران بی عدالتی و ظلم و ظلم و هدر دادن جوانی. |