کعبه و نقش اجتماعی آن (مقاله)
عنوان کعبه و نقش اجتماعی آن مجموعه ای است از یادداشتهای شهید مطهری که در زمینه حج و مسائل مرتبط با ان از منظر قرآن و روایات تدوین شده است. در این نوشتار مباحث مختلفی از قبیل فلسفه تشریع حج ،فلسفه برخی از مناسک و نیز آثار اجتماعی و سیاسی حج تبیین گردیده و در قسمت پایانی آن برخی از شبهات مطرح شده در مساله حج پاسخ داده شده است.
کعبه و نقش اجتماعى آن
1. از آیات قرآن برمیآید که کعبه قدیمىترین معبد جهان است: انَّ اوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذى بِبَکَّةَ مُبارَکاً. رجوع شود به تفاسیر مفصل که از جنبه تاریخى متعرض این مطلب شدهاند در سوره حج، آیه 29 و آیه 33 از کعبه به«بیت العتیق» یاد شده. ممکن است مقصود خانه کهنه قدیمى باشد و ممکن است مقصود خانه آزاد باشد که: لا یَمْلِکُهُ أَحَدٌ، چنانکه در روایتى از امام باقر روایت شده(تفسیر صافى). . آقاى غفورى در سخنرانى کنگره حج مىگوید: به طورى که نوشتهاند از زمانهاى قدیم هفت معبد بزرگ و عمومى وجود داشته که در چین و هند و بلخ و صنعا و در قسمتهاى شمالى و مرکزى ایران فعلى بودهاند و از همه قدیمىتر همان کعبه است. رجوع شود به کتاب اسرار حج و کتاب قبله کمرهاى.
2. از آیات قرآن برمىآید که این خانه، خانه پربرکتى است و بناست که منشأ خیرات و برکاتى براى اهل توحید و عدل یعنى مسلمین باشد، چنانکه در آیه پیش ذکر شده است.
3. از آیات قرآن باز برمىآید که این خانه و حریم آن محل امن و امان است. در کعبه و بلکه در حریم کعبه به نام حرم کسى حق تعرض به صید و هیچ شکارى تا چه رسد به انسان ندارد، که آنجا بست کامل و آزادى و امنیت کامل و حریت بیان و عقیده کامل و عدم تعرض کامل برقرار است. این جهت که بعضى امکنه مقدس است و پناهگاه، و اشخاصى در آنجا پناهنده مىشوند مثل مجلس شورا و سنا و غیره و یا در قدیم مشاهد مشرفه و خانه علما، خود مطلبى است.
به هرحال از یک نظر حرم حکم بست را دارد حتى نسبت به حیوانات. البته باید دید از نظر مجرمین قانونى چه حکمى دارد خصوصاً کسانى که در خود حرم مرتکب موجبات حد و قصاص مىشوند.
در دعاى ابراهیم نیز آمده است: رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً یا: اجْعَلْ هذَا الْبَلَدَ امِناً
و همچنین سوره بقره، آیه 125: وَ اذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ امْناً وَ اتَّخِذوا مِنْ مَقامِ ابْراهیمَ ... این خصوصیت حرم مؤید این است که حرم باید متعلق به همه مسلمین باشد نه به دسته مخصوص که در بند 5 گفته خواهد شد.
آقاى غفورى مىگوید: امروز بشر احساس کرده که احتیاج دارد به محلى که محترم بوده و از نظر بینالمللى محل دادرسى و کنفرانسهاى جهانى و بالاخره مرجع رفع اختلافات بزرگ باشد ... آیا این نکته را نباید مسلمین توجه داشته باشند که چندین قرن قبل طرح صحیح یک مجمع دینى براى ایجاد وحدت در بین ایشان ریخته شده؟
4. خانه کعبه و ماه ذىالحجه وسیلهاى است براى قیام امر مسلمین: جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْىَ وَ الْقَلائِدَ ...
در این آیه اثر اجتماعى حج و اعمال آن ذکر شده است، چنانکه در روایات نیز آمده است. کلمه «حرام» که تکرار شده، فلسفه و مناط را ذکر میکند، یعنى داشتن چنین مکان محترمى نگهدارنده مسلمین است.
5. این خانه و بلکه حرم نباید مالک خصوصى داشته باشد، مال خداست یعنى مال همه است. همه حرم حکم مسجد را ازاینجهت دارد- نه از سایر جهات- لهذا در ذیل این آیه: انَّ الَّذینَ کَفَروا وَ یَصُدّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذى جَعَلْناهُ لِلنّاسِ سَواءً الْعاکِفُ فیهِ وَ الْبادِ،
در حدیث وارد شده که کسى حق ندارد مردم را مانع شود از ورود به مکه به عنوان اینکه اینجا شهر ما و وطن ما و مملکت ماست،
و این آیه در وقتى نازل شد که قریش مانع ورود مسلمانان به مکه شدند. و همچنین است آیه 34 انفال: وَ ما لَهُمْ الّا یُعَذِّبُهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ یَصُدّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما کانوا اوْلِیاءَهُ ...
على هذا کعبه و مسجد و بلکه حرم متعلق است به هرکس که اهل توحید و عبادت خدا و بر ملت ابراهیم باشد.
مثل این است که از طرف ابراهیم این محل بر اهل توحید و عبادت خداى یگانه وقف شده است ولى وقف نیست، نوعى دیگر از ملکیت است خاص خود که همان ملکیت بینالمللى اسلامى است.
در نهج البلاغه مولى به قُثَم بن عباس که عامل مکه بود نامه مىنویسد:
امّا بَعْدُ، فَاقِمْ لِلنّاسِ الْحَجَ وَ ذَکِّرْهُمْ بِایّامِ اللَّهِ وَ اجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَیْنِ فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِىَ وَ عَلِّمِ الْجاهِلَ وَ ذاکِرِ الْعالِمَ وَ لا یَکُنْ لَکَ الَى النّاسِ سَفیرٌ الّا لِسانُکَ وَ لا حاجِبٌ الّا وَجْهُکَ ... وَ انْظُرْ الى مَا اجْتَمَعَ عِنْدَکَ مِنْ مالِ اللَّهِ فَاصْرِفْهُ الى مَنْ قِبَلَکَ ... وَ مُرْ اهْلَ مَکَّةَ انْ لا یَأْخُذوا مِنْ ساکِنٍ اجْراً، فَانَّ اللَّهَ سُبْحانَهُ یَقولُ: «سَواءً الْعاکِفُ فیهِ وَ الْبادِ» فَالْعاکِفُ: الْمُقیمُ بِهِ، وَ الْبادى: الَّذى یَحُجُّ الَیْهِ مِنْ غَیْرِ اهْلِهِ، وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ ایّاکُمْ لِمَحابِّهِ. (کتاب 67 نهج البلاغه)
[اما بعد، مراسم حج را براى مردم بپا دار، و ایام اللَّه (عبرتهاى تاریخ) را به یادشان آر، و هر صبح و شام براى مراجعه آنان در مجلس عمومى بنشین، به پرسش پرسشکننده پاسخ ده، و نادان را علم بیاموز، و با عالم مذاکره کن، و نباید میان تو و مردم پیامرسانى جز زبانت و دربانى جز چهرهات باشد ... و به اموال الهى که نزد تو جمع مىگردد بنگر و آن را به عیالمندان و گرسنگانى که نزد تو هستند به مصرف رسان ... و به ساکنان مکه دستور ده که از کسانى که در خانههاشان سکونت مىکنند کرایه نگیرند، زیرا خداى سبحان مىفرماید: «عاکف و بادى در این سرزمین یکسانند». عاکف کسى است که مقیم مکه است، و بادى کسى است که اهل مکه نیست و به قصد حج آنجا میآید. خداوند ما و شما را به آنچه خود دوست دارد موفق سازد.]
هرچند در آیه قرآن به مسجد الحرام تعبیر شده ولى در قرآن کریم گاهى کلمه کعبه به خصوص بیت و گاهى شامل حریم بیت در تمام حرم مىشود، مثل کلمه هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ. و همچنین کلمه مسجد الحرام گاهى شامل حریم آن یعنى تمام حرم مىشود و على هذا بعید نیست که مقصود امام خصوصِ خانههاى مکه نباشد، تمام حرم این حکم را دارد.
در احادیث ما وارد شده که اول کسى که براى خانههاى مکه مصراعین قرار داد، معاویه بود: وَ کانَ النّاسُ اذا قَدِموا مَکَّةَ نَزَلَ الْبادى عَلَى الْحاضِرِ حَتّى یَقْضِىَ حَوائِجَهُ ... وَ کانَ اوَّلُ مَنْ عَلَّقَ عَلى بابِهِ الْمِصراعَیْنِ مُعاوِیَةُ بْنُ ابى سُفْیانَ وَ لَیْسَ یَنْبَغى لِاحَدٍ انْ یَمْنَعَ الْحاجَّ شَیْئاً مِنَ الدّورِ وَ مَنازِلِها.
[و مردم در گذشته چنان بودند که چون به مکه مىآمدند، مسافر بر مقیم وارد مىشد تا حوایجش را برآورد ... و اول کسى که براى خانه خود دو لنگه در قرار داد معاویة بن ابى سفیان بود، و براى احدى از اهل مکه شایسته نیست که حاجیان را از خانهها و منازل آن باز دارد.]
در صافى از علل نقل میکند: لَمْ یَکُنْ یَنْبَغى انْ یوضَعَ عَلى دورِ مَکَّةَ ابْوابٌ لِانَّ لِلْحُجّاجِ انْ یَنْزِلوا مَعَهُمْ فى دورِهِمْ فى ساحَةِ الدّارِ حَتّى یَقْضوا مَناسِکَهُمْ وَ انَّ اوَّلَ مَنْ جَعَلَ لِدورِ مَکَّةَ ابْواباً مُعاوِیَةُ.
[سزاوار نبود که براى خانههاى مکه در قرار دهند، زیرا حاجیان حق دارند به حیاط خانه ساکنان مکه وارد شوند تا مراسم حج را به پایان برند. و اول کسى که براى خانههاى مکه در قرار داد معاویه بود.]
معلوم مىشود سعودیهاى امروز که خود را تابع قرآن معرفى مىکنند، تابع معاویهاند مثل سایر قسمتهاى استبدادىشان.
معلوم مىشود نظر اسلام این بوده که حرم شریف متعلق به همه مسلمین باشد.
در آیه کریمه سوره حج بعد از آیه بالا دارد: وَ اذْ بَوَّأْنا لِابْراهیمَ مَکانَ الْبَیْتِ انْ لا تُشْرِکْ بى شَیْئاً وَ طَهِّرْ بَیْتِىَ لِلطّائِفینَ وَ الْقائِمینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجودِ.
[و یاد کن آنگاه که جاى خانه کعبه را براى ابراهیم مشخص کردیم (و به او گفتیم) که چیزى را شریک من مساز، و خانه مرا براى طوافکنندگان و برپا ایستادگان (در نماز) و رکوعکنندگان سجدهگزار پاکیزه ساز.]
صافى از کافى و تهذیب نقل میکند: فَیَنْبَغى لِلْعَبْدِ انْ لا یَدْخُلَ مَکَّةَ الّا وَ هُوَ طاهِرٌ قَدْ غَسَلَ عَرَقَهُ وَ الأَذى وَ تَطَهَّرَ. [پس شایسته است که بنده داخل مکه نشود مگر آنکه پاکیزه باشد، به طورى که عرق و آلودگیهاى خود را شسته و خود را پاکیزه نموده باشد.]
این حدیث منظور آقاى بازرگان را تأیید میکند که مىگفت مقدمتاً براى پاکیزه نگاه داشتن آن لازم است محیط حرم و همچنین خود اشخاص پاکیزه باشند.
در آیه بعد دارد: وَ اذِّنْ فِى النّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتوکَ رِجالًا وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ یَأْتینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمیقٍ. [و در میان مردم نداى حج در ده تا با پاى پیاده و سوار بر شتران لاغر اندام که از راههاى دور و دراز مىرسند نزد تو آیند.]
بعضى از اهل ذوق و عرفان گفتهاند اینکه در آیه دارد «یَأْتوکَ» (نزد تو بیایند) براى این است که باید متوجه مقام ولایت ولى بود و از مجراى وجود او کسب فیض کرد. ولى ممکن است نظر به والى باشد که باید رهبر و هادى و مرشدى داشته باشند، همانطور که از صدر اسلام امارت حجاج یک سمت حکومتى بوده است.
در زمان ما که اهل هر مملکتى یک نفر را به عنوان امیر الحاج مىفرستند در حقیقت امیر الحاج نیست، رئیس هیئت سرپرستى است. امیر الحاج سرپرست همه حجاج است و وظیفه ارشاد و هدایت و موعظه و تبلیغ دارد و از همه مناسبتر شاید شخص شایستهاى است که امارت خود مکه را دارد.
بعد در آیه دارد: لیَشْهَدوا مَنافِعَ لَهُمْ. در صافى دارد که از حضرت صادق سؤال شد: مَنافِعَ الدُّنْیا اوْ مَنافِعَ الآخِرَةِ؟ فَقالَ: الْکُلّ. صافى از عیون اخبار الرضا در همین موضوع، حدیث مفصل و جامعى نقل میکند.
صافى بعد از دو سه آیه در ذیل «وَ لْیَطَّوَّفوا بِالْبَیْتِ الْعَتیقِ» دارد: وَ عَنِ الباقِرِ علیه السلام انَّهُ سُئِلَ لِمَ سَمَّى اللَّهُ الْبَیْتَ الْعَتیقَ؟ قال: هُوَ بَیْتٌ حُرٌّ عَتیقٌ مِنَ النّاسِ لَمْ یَمْلِکْهُ أَحَدٌ.
[از امام باقر سؤال شد: چرا خداوند خانه کعبه را عتیق نامیده است؟ فرمود: زیرا آن خانهاى است آزاد و رها از همه مردم، و هیچ کس مالک و صاحب آن نیست.]
تعبیر به حریت و اینکه کسى مالک او نمىشود با توجه به اینکه حریم کعبه حکم کعبه را دارد، هم در امنیت (وَ اذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ امْناً) بدیهى است که تنها خود خانه مأمن نیست، حرم مأمن است؛ و هم در قبله بودن که قرآن دارد: فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ، بالضروره خود کعبه قبله است ولى مسجد الحرام هم خارج از قبله نیست، از میدان قبله خارج نیست.
و همچنین مبارک بودن (انَّ اوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذى بِبَکَّةَ مُبارَکاً) این جهت نیز به تمام بلد بلکه به تمام حرم کشیده شده است. همچنین است موضوع حریت کعبه یعنى بینالمللى اسلامى بودن آن. بهترین تعبیر همان تعبیر حضرت باقر است و ما باید همیشه همان تعبیر را به کار ببریم.
6. آیاتى که در قرآن درباره کعبه و حج وارد شده: سوره بقره، آیه 125 و 126: وَ اذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ امْناً وَ اتَّخِذوا مِنْ مَقامِ ابْراهیمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا الى ابْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ انْ طَهِّرا بَیْتِىَ لِلطّائِفینَ وَ الْعاکِفینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجودِ. وَ اذْ قالَ ابْراهیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً ...
[و یاد کنید آنگاه که این خانه را مرجع و پایگاه مردم و مکان امن ساختیم؛ و (گفتیم که) از جایگاه ابراهیم جایى براى نماز قرار دهید (در آنجا نماز گزارید) و به ابراهیم و اسماعیل سفارش نمودیم که خانه مرا براى طوافکنندگان و مجاوران حرم و رکوع و سجودکنندگان پاکیزه سازید. و آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگارا، اینجا را سرزمینى امن قرار ده، و از اهل آن هرکه را به خدا و روز واپسین ایمان آورده از انواع میوهها و دستاوردها روزى ده. خداوند فرمود: (با مؤمنان چنان کنم) و هرکه کفر ورزد پس او را اندکى بهرهمند کنم و آنگاه به عذاب دوزخش گرفتار سازم، و آن بد فرجام و جایگاهى است.]
ایضاً سوره بقره، آیه 142: سَیَقولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما وَلّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتى کانوا عَلَیْها ... الى آخر آیات قبله. [بزودى مردمان نابخرد گویند: چه انگیزهاى آنان را از قبلهاى که داشتند رویگردان ساخت (از بیتالمقدس به کعبه متوجه ساخت)؟ بگو:
مشرق و مغرب از آنِ خداست (هرجا را که مصلحت بداند قبله مىسازد و) هرکه را خواهد به راه راست هدایت میکند.]
ایضاً سوره بقره، آیه 196- 203: وَ اتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ فَانْ احْصِرْتُمْ ... الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فیهِنَّ الْحَجَّ ... لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ انْ تَبْتَغوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ ... ثُمَّ افیضوا مِنْ حَیْثُ افاضَ النّاسُ ... فَاذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ ... فَمِنَ النّاسِ مَنْ یَقولُ رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْیا ... وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقولُ رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً ... اولئِکَ لَهُمْ نَصیبٌ مِمّا کَسَبوا ... وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فى ایّامٍ مَعْدوداتٍ.
[و حج و عمره را تمام و کامل براى خدا به پایان برید، پس اگر محصور شدید هر قربانى که میسر باشد (بکشید و از احرام درآیید) و سرهاى خود را نتراشید تا آنکه قربانى به جایگاه خود (قربانگاه) برسد، پس اگر هریک از شما بیمار بود یا دردى در سر داشت (و نیاز به تراشیدن سر در حال احرام پیدا نمود سر را بتراشد) پس کفّارهاى دهد روزه باشد یا صدقه یا قربانى، و اگر ایمن بودید پس هرکه با تقدیم عمره به سوى حج تمتّع مىرود هر قربانى که میسر باشد (بکشد)
و هرکه قربانى نیابد (یا نتواند) پس سه روز در ایام حج روزه بدارد و هفت روز هنگامى که (به وطن) بازگشتید، این ده روز کامل است. این (حکم تمتّع) براى کسى است که (خود و) خانوادهاش ساکن مسجد الحرام (اهل مکه و اطراف آن) نباشند. و از خدا پروا کنید و بدانید که خدا سخت کیفر است.
(وقت) حج ماههاى معلومى است، پس هرکه در این ماهها [با بستن احرام] حج را [بر خود] واجب ساخت پس (بداند که) بدزبانى و آمیزش و فسق (کارهاى ناشایست و دروغ) و بگومگو در حج [روا] نیست. و هر کار نیکى کنید خدا آن را مىداند، و توشه برگیرید که بهترین توشه تقواست، و از من پروا کنید اى خردمندان. بر شما گناهى نیست که فضل و بهرهاى از پروردگارتان بجویید،
پس چون از عرفات روانه شدید در مشعر الحرام (بمانید و) به ذکر خدا پردازید، و او را یاد کنید چنانکه راهتان نموده است، و همانا شما پیش از آن از گمرهان بودید. سپس از همان جا که مردم روانه مىشوند روانه شوید، و از خدا آمرزش بخواهید، که خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است.
پس چون اعمال و آداب حج را به پایان بردید خدا را آنچنان یاد کنید که از پدران خود یاد مىکنید یا بیشتر از آن، که برخى از مردم گویند:
پروردگارا ما را در دنیا بهره ده، و در آخرت بهرهاى نخواهند داشت. و برخى از آنها گویند: پروردگارا ما را در دنیا نیکى و در آخرت نیکى ده و از عذاب دوزخ نگاه دار. آنان از آنچه (یا به خاطر آنچه) به دست آوردهاند بهرهاى دارند، و خداوند زودحساب است. و در [شب و] روزهایى چند به ذکر خدا پردازید، پس هرکه شتاب کند در دو روز (اعمال را انجام دهد) گناهى بر او نیست، و هرکه تأخیر کند نیز گناهى بر او نیست، البته براى کسى که (از محرمات احرام) پروا داشته است، و از خدا پروا کنید و بدانید که به سوى او محشور مىشوید.]
ایضاً سوره آل عمران، آیه 96- 97: انَّ اوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاس ... فیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ ابْراهیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ ...
[همانا نخستین خانهاى که براى (اجتماع و عبادت) مردم قرار داده شد البته همان است که در بکّه است و مبارک و مایه هدایت جهانیان است. در آن نشانههاى روشنى است، (از جمله) مقام ابراهیم، و هرکه به آن درآید در امان است، و حق خدا بر مردمان حج (زیارت) آن خانه است، بر هرکه بتواند بدان راه بَرَد، و هرکه (با ترک آن) کافر شود (بداند که) خدا از جهانیان بىنیاز است.]
ایضاً مائده، آیه 94- 97: یا ایُّهَا الَّذینَ آمَنوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَىْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنالُهُ ایْدیکُمْ ... یا ایُّهَا الَّذینَ آمَنوا لا تَقتُلوا الصَّیْدَ ... احِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ ... جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنّاسِ ...
[اى کسانى که ایمان آوردهاید، محققاً خداوند شما را به چیزى از صید (صید حیوانات خشکى در حال احرام) که در دسترس و تیررس شما هستند مىآزماید تا خداوند معلوم کند کسى را که در نهان از او مىترسد.
پس هرکس بعد از این (از حکم حق) تجاوز کند عذابى دردناک خواهد داشت. اى کسانى که ایمان آوردهاید در حال احرام صید نکشید، و هرکه از روى عمد صید بکشد کیفرش آن است که معادل آن حیوانى که کشته از جنس چهارپایان- که دو نفر عادل از خودتان به معادل بودن آن حکم کنند- قربانى کند، قربانىاى که به کعبه رسد (در حرم ذبح یا نحر شود) یا کفّارهاى که اطعام به چند مسکین است یا به همان اندازه روزه گرفتن، تا وبال کار خود را بچشد، خداوند از گذشته (با دادن کفّاره) در گذشت و هرکه دوباره (به صید کردن) باز گردد (دیگر کفّاره ندارد، بلکه) خداوند از او انتقام مىکشد، و خداوند توانمند و صاحب انتقام است.
صید دریایى و خوردن آن براى شما حلال شد تا شما (مقیمان) و کاروانیان (در سفر) را توشهاى باشد، و تا در احرام هستید صید خشکى بر شما حرام است، و از خدایى که به سوى او محشور مىشوید پروا کنید. خداوند، کعبه، آن خانه محترم و شکوهمند را و همچنین ماه حرام و قربانى بىنشان و قربانى نشاندار را مایه برپایى و اداره امور مردم قرار داد؛ این براى آن است که بدانید خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است مىداند و خدا به همه چیز داناست (پس هرچه به شما دستور مىدهد به مصلحت شماست).]
ایضاً انفال، آیه 34- 35: وَ ما لَهُمْ الّا یُعَذِّبُهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ یَصُدّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما کانوا اوْلِیاءَهُ انْ اوْلِیاؤُهُ الَّا الْمُتَّقونَ وَ لکِنَّ اکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمونَ. وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ الّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً ...
[و (البته آنان سزاوار عذاب هستند) آنان را چیست که خداوند عذابشان نکند با آنکه (مسلمانان را) از مسجد الحرام باز مىدارند در حالى که متولّیان آن نیستند؟! متولّیان آن جز پرواپیشگان نیستند، ولى بیشتر آنها نمیدانند. و نماز و عبادتشان در نزد خانه کعبه جز سوت کشیدن و کف زدن نیست! پس بچشید عذاب را به کیفر آنکه کفر مىورزیدید.]
ایضاً سوره قصص، آیه 57- 59: وَ قالوا انْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ ارْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ حَرَماً امِناً ... وَ کَمْ اهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعیشَتَها ... وَ ما کانَ ربُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى حَتّى یَبْعَثَ فى امِّها رَسولًا ...
[و گفتند: اگر با تو پیرو هدایت شویم از سرزمین خود برچیده گردیم. آیا ما براى آنان حرمى امن فراهم نکردیم که میوههاى هر چیز به عنوان روزىاى از نزد ما بدانسو فراهم آورده مىشود؟! (از این پس نیز مىتوانیم امنیت آنان را حفظ کنیم) ولى بیشترشان نمیدانند.
و بسا شهرهایى را نابود کردیم که مردمش در زندگانى خویش سرخوش بودند و سرکشى کردند؛ و این خانههاى (ویران) آنهاست که پس از آنها جز اندکى مسکون نشده است (مسافران چند ساعتى در آن بار مىاندازند)، و ما خود وارث (آنها) شدهایم. و پروردگارت نابودکننده شهرها نبوده تا آنکه در مرکز آنها پیامبرى برانگیزد که آیات ما را بر آنان بخواند، و ما نابودکننده شهرها نبودیم مگر آنکه مردمانش ستمکار بودند.]
ایضاً سوره ابراهیم، آیه 35- 40: وَ اذْ قالَ ابْراهیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً ... رَبِّ انَّهُنَّ اضْلَلْنَ کَثیراً مِنَ النّاسِ ... رَبَّنا انّى اسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتى بِوادٍ ... رَبَّنا انَّکَ تَعْلَمُ ما نُخْفى وَ ما نُعْلِنُ ... الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى وَهَبَ لى ... رَبِّ اجْعَلْنى مُقیمَ الصَّلاةِ ...
[و (یاد آر) هنگامى که ابراهیم گفت: پروردگارا، این شهر (مکه) را حرمى امن قرار ده و من و فرزندانم را از پرستش بتها بدور دار. پروردگارا، آن بتها موجب گمراهى بسیارى از مردم شدهاند، پس هرکه مرا پیروى کند از من است و هرکه مرا نافرمانى کند همانا تو بسیار آمرزنده و مهربانى. پروردگارا، من برخى از فرزندانم (اسماعیل و اولاد آینده او) را در درهاى خشک و بىگیاه نزد خانه محترم و پرشکوه تو جاى دادم، پروردگارا براى آنکه نماز را بپا دارند، پس تو هم دلهاى مردمى را چنان ساز که به سوى آنان گراید، و از میوهها (ى گوناگون سایر سرزمینها) روزى آنان کن، باشد که سپاس گزارند.
پروردگارا همانا تو مىدانى آنچه را که ما پنهان مىداریم و آنچه را که آشکار مىکنیم، و هیچ چیزى در زمین و آسمان بر خدا پنهان نیست. سپاس و ستایش خدایى را که به من در سر پیرى اسماعیل و اسحاق را بخشید، همانا پروردگارم شنواى دعاست. پروردگارا مرا برپادارنده نماز گردان و از فرزندانم نیز، و پروردگارا دعاى مرا بپذیر.]
7. وسائل، جلد 2، صفحه 136، حدیث 15: فِى العلل وَ عیون الاخبار بِاسانیدَ تَأْتى عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شاذانَ عَنِ الرِّضا علیه السلام فى حَدیثٍ طَویلٍ قالَ: انَّما امِروا بِالْحَجِّ لِعِلَّةِ الْوِفادَةِ الَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ طَلَبِ الزِّیادَةِ وَ الْخُروجِ مِنْ کُلِّ مَا اقْتَرَفَ الْعَبْدُ تائِباً مِمّا مَضى مُسْتأْنِفاً لِما یَسْتَقْبِلُ مَعَ ما فیهِ مِنْ اخراجِ الْامْوالِ وَ تَعَبِ الأَبْدانِ وَ الْاشْتِغالِ عَنِ الْاهْلِ وَ الْوَلَدِ وَ حَظْرِ النَّفْسِ عَنِ اللَّذّاتِ شاخِصاً فِى الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ ثابِتاً عَلى ذلِکَ دائِماً، مَعَ الْخُضوعِ وَ الْاسْتِکانَةِ وَ التَّذَلُّلِ مَعَ ما فى ذلِکَ لِجَمیعِ الْخَلْقِ مِنَ الْمَنافِع لِجَمیعِ مَنْ فى شَرْقِ الْارْضِ وَ غَرْبِها وَ مَنْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ مِمَّنْ یَحُجُ وَ مِمِّنْ لا یَحُجُّ مِنْ بَیْنِ تاجِرٍ وَ جالبٍ وَ بائِعٍ وَ مُشْتَرٍ وَ کاسِبٍ وَ مِسْکینٍ وَ مُکارٍ وَ فَقیرٍ وَ قَضاءِ حَوائِجِ اهْلِ الأَطْرافِ فِى الْمَواضِعِ الْمُمْکِنِ لَهُمُ الْاجْتِماعُ فیهِ مَعَ ما فیهِ مِنَ التَّفَقُّهِ وَ نَقْلِ اخْبارِ الْائِمَّةِ فى کُلِّ صُقْعٍ وَ ناحِیَةٍ، کَما قالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: فَلَوْ لا نَفَرَ مَنْ کُلِّ فِرْقَةٍ ... وَ لِیَشْهَدوا مَنافِعَ لَهُمْ.
[و در کتاب علل الشرایع و عیون اخبار الرضا به چند سند از فضل بن شاذان، از حضرت رضا علیه السلام در حدیثى طولانى روایت کرده که فرمود:
مردم به گزاردن حج فرمان یافتهاند تا بر خداوند وارد شوند و از او افزونى طلبند، و بنده از همه گناهانى که کرده بیرون آید، و از گذشته خود توبه کند، و در آینده عمل را از سر گیرد. علاوه بر آن در حج هزینه اموال و رنج بدنها و دورى از زن و فرزند و محرومیت نفس از لذتها نهفته است، و آدمى در گرما و سرما رنج سفر مىبرد، و این حال در سراسر حج ادامه دارد و همراه با خضوع و دلشکستگى و خوارى و زبونى به پیشگاه خداست. گذشته از این، در حج منافع همه مردم در شرق و غرب زمین و خشکى و دریا نهفته است، چه آنان که حج مىگزارند و چه آنان که به حج نمیروند، از تاجر و واردکننده و فروشنده و خریدار و کاسب گرفته تا تهیدست و چاروادار و فقیر.
و نیز در حج، حوایج مردم سرزمینهاى مختلف در جاهایى که امکان اجتماع براى آنان فراهم است برآورده مىشود. و دیگر آنکه در حج فهم دین و نقل اخبار امامان براى مردم نواحى مختلف امکانپذیر است، چنانکه خداى بزرگ فرموده: پس چرا از هر فرقه گروهى کوچ نمىکنند تا دین را درست بیاموزند و چون به سوى قوم خود بازگشتند آنان را هشدار دهند؟ و فرموده: ... تا شاهد منافعى براى خویش باشند.]
ایضاً صفحه 137، حدیث 17: عَنْ هِشامِ بْنِ الْحَکَمِ قالَ: سألْتُ أَبا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقُلْتُ: مَا الْعِلَّةُ الَّتى مِنْ اجْلِها کُلِّفَ الْعِبادُ الْحَجَّ وَ الطَّوافَ بِالْبَیْتِ؟ فَقالَ: انَّ اللَّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ، الى انْ قالَ: وَ أَمَرَهُمْ بِما یَکونُ مِنْ امْرِ الطّاعَةِ فِى الدّینِ وَ مَصْلَحَتِهِمْ مِنْ امْرِ دُنْیاهُمْ فَجَعَلَ فیهِ الْاجْتِماعَ مِنَ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ لِیَتَعارَفوا وَ لِیَنْزِعَ کُلُّ قَوْمٍ مِنَ التِّجاراتِ مِنْ بَلَدٍ الى بَلَدٍ وَ لِیَنْتَفِعَ بَذلِکَ الْمُکارى وَ الْجَمّالُ وَ لِتُعْرَفَ آثارُ رَسولِ اللَّهِ وَ تُعْرَفَ اخْبارُهُ وَ یُذْکَرَ وَ لا یُنْسى وَ لَوْ کانَ کُلُّ قَوْمٍ انَّما یَتَکَلَّمونَ عَلى بِلادِهِمْ وَ ما فیها هَلَکوا وَ خَرِبَتِ الْبِلادُ وَ سَقَطَتِ الْجَلَبُ وَ الأرْباحُ وَ عَمِیَتِ الأَخْبارُ وَ لَمْ یَقِفوا (ظ) عَلى ذلِکَ. فَذلِکَ عِلَّةُ الْحَجِّ.
[هشام بن الحکم گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: علت چیست که بندگان خدا مکلّف به حج و طواف خانه خدا شدهاند؟ فرمود: خداوند خلایق را آفرید ... و آنان را به کارى که طاعت در دین و مصلحت امر دنیاى آنهاست فرمان داد، و در حج اجتماع مردم را از شرق و غرب قرار داد تا یکدیگر را بشناسند، و هر قومى کالاى تجارى خود را از شهرى به شهر دیگر برد، و بدین وسیله چارواداران و شتربانان سود برند،
و نیز آثار و اخبار رسول خدا صلى الله علیه و آله شناخته و گفتگو گردد و به فراموشى سپرده نشود. و اگر هر قومى فقط در سرزمین خود و در مورد آنچه مربوط به همان جاست سخن گویند (اتکا کنند) همه از بین مىروند و شهرها ویران مىگردد و صادرات و واردات و سودى صورت نمىگیرد و خبرها پوشیده مىماند و به هیچ یک از این منافع دست نمىیابند. این است علت حج.]
ایضاً صفحه 137، باب 4، حدیث 2: کانَ علِىٌّ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ یَقولُ لِوُلْدِهِ: یا بَنِىَّ، انْظُروا بَیْتَ رَبِّکُمْ فَلا یَخْلُوَنَّ مِنْکُمْ فَلا تُناظَروا. [على علیه السلام به فرزندان خود مىفرمود: فرزندان من! خانه پروردگارتان را در نظر داشته باشید و هرگز اجازه ندهید از وجود شما خالى باشد که در آن صورت مهلت داده نمىشوید.]
ایضاً حدیث 5: عَنْ أَبى عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: لا یَزالُ الدّینُ قائِماً ما قامَتِ الْکَعْبَةُ.
[امام صادق علیه السلام فرمود: این دین پیوسته برپاست تا کعبه برپاست.]
ایضاً حدیث 8: عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبى عَبْدِ اللَّهِ قالَ: قُلْتُ لِابى عَبْدِ اللَّه علیه السلام: انَّ ناساً مِنْ هؤُلاءِ الْقُصّاصِ یَقولونَ: اذا حَجَّ الرَّجُلُ حَجَّةً ثُمَّ تَصَدَّقَ وَ وَصَلَ کانَ خَیْراً لَهُ. فَقالَ: کَذَبوا، لَوْ فَعَلَ هذَا النّاسُ لَعُطِّلَ هذَا الْبَیْتُ، انَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ هذَا الْبَیْتَ قِیاماً لِلنّاس.
[عبدالرحمن بن ابى عبداللَّه گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم: گروهى از این داستانسرایان گویند: هرگاه آدمى حج گزارد، سپس صدقه دهد و دیگر همین کار را ادامه دهد (پول حج را صدقه دهد و دیگر به حج نرود) براى او بهتر است. امام فرمود: دروغ مىگویند، اگر مردم چنین کنند این خانه تعطیل مىشود، در صورتى که خداوند این خانه را سبب برپایى و اداره امور مردم قرار داده است.]
وسائل، صفحه 138 بابى دارد تحت این عنوان: بابُ وُجوبِ اجْبارِ الْوالِى النّاسَ عَلَى الْحَجِّ وَ زِیارَةِ الرَّسولِ وَ الْاقامَةِ بِالْحَرَمَیْنِ کِفایَةً وَ وُجوبِ الْانْفاقِ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْتِ الْمالِ انْ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ مالٌ.
از جمله این حدیث را نقل میکند: عَنْ أَبى عَبْدِ اللَّهِ قالَ: لَوْ انَّ النّاسَ تَرَکُوا الْحَجَّ لَکانَ عَلَى الْوالى انْ یُجْبِرَهُمْ عَلى ذلِکَ وَ عَلَى الْمُقامِ عِنْدَهُ وَ لَوْ تَرَکوا زِیارَةَ النَّبِىِّ لَکانَ عَلَى الْوالى انْ یُجْبِرَهُمْ عَلى ذلِکَ وَ عَلَى الْمُقامِ عِنْدَهُ فَانْ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ أَمْوالٌ انْفَقَ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْتِ مالِ الْمُسْلِمینَ.
[امام صادق علیه السلام فرمود: اگر مردم حج را ترک کنند بر حاکم لازم است که آنان را به رفتن حج و ماندن در کنار کعبه اجبار کند، و نیز اگر زیارت پیامبر صلى الله علیه و آله را ترک کنند بر حاکم لازم است که آنان را به زیارت آن حضرت و ماندن در کنار قبر حضرتش وادار نماید، و اگر پول ندارند از بیتالمال مسلمانان مخارج آنان را بپردازد.]
ایضاً صفحه 139 حدیث محاجه امیر علیه السلام با خوارج در مورد امام و مقایسه امام با کعبه و نقل امیر حدیث «الْکَعْبَةُ تُؤْتى وَ لا تَأْتى» را.
ایضاً صفحه 142، باب 22، حدیث 8:
عَنْ ابانِ بْنِ تَغْلِبٍ قالَ: قُلْتُ لِابى عَبْد اللَّه علیه السلام: جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنّاسِ. قالَ: جَعَلَهَا اللَّهُ لِدینِهِمْ وَ مَعایِشِهِمْ.
[ابان بن تَغْلِب گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم: معنى این آیه چیست: خداوند، کعبه، این خانه شکوهمند را سبب برپایى و اداره امور مردم قرار داده است. فرمود: آن را براى منافع دین و معیشت آنان قرار داده است.]
8. عطف به نمره 5،
نقل شده از تواریخ و یا روایات که منصور دوانیقى مىخواست مسجد الحرام را توسعه دهد و مردم راضى نمىشدند. از حضرت موسى بن جعفر علیه السلام سؤال شد. ایشان منعى ندانستند و گفتند: از مردم بپرسید آیا شما اول بودید و بعد در اینجا کعبه و مسجد آمد (مانند سایر مساجد و معابد) و یا اول کعبه و مسجد به وجود آمد و شما بر آن وارد شدید (قریب به این مضمون)؟ این استدلال عجیبى است و انحصاراً در مورد کعبه صادق است، زیرا ابراهیم در یک وادى غیر ذى زرعى خانهاى براى عبادت بنا کرد و از روایات برمیآید که آنجا را براى همه جهانیان از اهل توحید قرار داد و این مطلب به این صورت بیان شده که ابراهیم روى بلندى رفت و مردم را آواز داد و این ندا به همه حتى به کسانى که در اصلاب و ارحام بودند رسید.
به هر حال اینها همه قرینه است براى اینکه کعبه و حریم آن جنبه بینالمللى اسلامى داشته باشد و براى آنجا کسى نباید ویزا و اجازه بگیرد، باید به منزله محل سازمان ملل اسلامى باشد. لزومى ندارد که ما منتظر دولت واحد اسلامى باشیم. قبل از آن هم مىشود از این خانه به عنوان مقر سازمان ملل اسلامى نظیر آنچه بلوکهاى مختلف جهان سازمان ملل متفق بپا کردهاند، داشته باشیم. این سازمان باید قسمتهاى مختلف از قبیل شوراى امنیت، سازمان فرهنگى، سازمان بهداشتى و غیره داشته باشد.
9. لقطه در حرم با سایر لقطهها فرق دارد- رجوع شود به فقه.
10. همانطورى که در ضمن نامه حضرت امیر علیه السلام به قثم بن عباس ذکر شد،
لازم است حجاج همه ساله رهبر داشته باشند. در مروج الذهب مسعودى، آخر جلد دوم، نام امیرالحاجها را از زمان رسالت تا سال تألیف کتاب ذکر کرده است. ظاهراً منصب نقابت طالبیین که پدر سید مرتضى و بعضى دیگر داشتهاند شامل این قسمت هم بوده است.
11. یکى از آثار حج جنبه اجتماعى و هماهنگى آن است. فرق است که کسى به تنهایى برود مثلًا به عرفات براى دعا و یا با یک میلیون جمعیت باشد. در روح بشر خاصیت هماهنگى با جمع است که از آن به «محاکات» تعبیر مىکنند. اسلام از جنبه روانى به محیطهاى مذهبى و معنوى که موجب برانگیخته شدن احساسات مکتوم است، اهمیت مىدهد. مسئله محاکات از نظر علماى اجتماع تنها جنبه فیزیکى دارد، نوعى عکسالعمل است در طبیعت،
اما باید به آن اضافه کرد جنبه روحى آن را که استعدادى در روح هست و احتیاج دارد به بیدارى. در آن وقت است که گاهى قوّت این عکسالعمل صدها برابر اصل عمل مىشود: یَکادُ زَیْتُها یُضىءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ.
12. اثر حج در استقلال ممالک اسلامى و خلاصى از چنگال استعمار، همانطور که در ورقههاى مستقل راجع به اندونزى گفتیم.
13. فقط سه چیز است که مىتواند مسلمین را به هم مربوط کند و ملاک وحدت آنهاست: قرآن، رسول اکرم و سیرت و تاریخ آن حضرت، کعبه و حج. از اینجا مىتوان به عمق گفته معروف گلادستون پى برد که معروف است گفته است: ما دامَ الْقُرْآنُ یُتْلى وَ مُحَمَّدٌ یُذْکَرُ وَ الْکَعْبَةُ یُحَجُّ فَالنَّصْرانِیَّةُ عَلى خَطَرٍ عَظیمٍ. [تا قرآن خوانده مىشود و نام محمّد بر سر زبانهاست و حج کعبه گزارده مىشود، نصرانیت در خطر بزرگى قرار دارد.]
14. حج اولًا و بالذات واجب است و شرطش استطاعت نیست، به اصطلاح فقهى واجب کفایى است و مشروط به استطاعت افراد نیست و شاید بشود گفت واجب اجتماعى و حکومتى است و شرطش استطاعت افراد نیست. بلى، از نظر افراد واجب عینى است و شرطش استطاعت است. پس در حقیقت واجب کفایى یا اجتماعى و حکومتى است. اگر بعضى افراد به قدر کفایت مستطیع شدند بر آنها واجب عینى مىشود.
اگر عمل کردند فبها، اگر عمل نکردند حاکم آنها را اجبار میکند بر این عمل. از قبیل نماز و روزه نیست که از وظایف حاکم اجبار بر آنها نباشد. و اگر افراد مستطیعى پیدا نشدند، حاکم باید از بیتالمال بودجه این کار را تأمین کند. صاحب وسائل تعبیر خوبى داشت که در بند 7 گفته شد که تعبیر به واجب کفایى کرده بود.
احرام
15. احرام، رمز دور کردن نشانها و افتخارهاى وهمى و خیالى و عود به مفاخر واقعى است. احرام ارجاع به این فکر است که ببین آیا غیر از کلاه نشان دیگرى از مردى در تو هست؟
به قول سعدى در طیبات، صفحه 675: ره طالبان و مردان کرم است و لطف و احسان تو خود از نشان مردى مگر این کلاه دارى به چه خرمى و نازان گرو از تو برد هامان اگرت شرف همین است که مال و جاه دارى به در خداى قربى طلب اى ضعیف همت که نماند این تقرب که به پادشاه دارى
حج، رمز ریختن و شکستن تعینات و غلافها و حصارهاى خیالى و اعتبارى است. همه دور یک خانه طواف کردن، رمز هدف واحد و فکر و ایده واحد است.
همه با هم در یک صحرا وقوف کردن و یک نوع عمل کردن و با هم حرکت کردن، رمز حرکت در مسیر واحد و ثبات بر مبنا و اصل و مبدأ واحد است. جامعه باید اصول و مبادى ثابتى داشته باشد و در حدود آن اصول و مبادى حرکت کند.
جامعه آنگاه در مسیر واحد حرکت میکند که هدف واحد داشته باشد و راه وصول به هدف را یک جور تشخیص داده باشد و بعلاوه عادت به نظم و انضباط و اطاعت از امر و فرمانده داشته باشد، و دیگر عدم سوء ظن و وجود حسن تفاهم میان افراد است.
در قرآن مىفرماید: ثُمَّ افیضوا مِنْ حَیْثُ افاضَ النّاسُ. در این آیه اولًا تعبیر به فیضان دارد، چون حجاج در آن صحرا مثل دریا موج مىزنند. و بعد به قریش و اهل حُمْس مىگوید: شما موقف خود را جدا نکنید. (آنها به عرفات نمىرفتند و در مزدلفه که ظاهراً مرتفعتر هم هست توقف میکردند.)
طواف
16. طواف مثل نماز است (الطَّوافُ بِالْبَیْتِ صَلاةٌ)، مانند نماز درس نظم و انضباط است. متوجه اطراف شدن و تمایل به این طرف و آن طرف و تکلم و خنده و گریه در آن ممنوع است (رجوع شود به فقه). بعلاوه مطابق فقه شیعه به نحو خاصى باید شانه چپ همیشه متوجه کعبه باشد. حتى پیرمردترین افراد باید مقید به این انضباط باشد.
هروله
17. هروله بین صفا و مروه شکستن تکبر و تفرعن و رمز اجابت سریع و دویدن به دنبال مطلوب است، مبارزه با راه رفتن از روى مَرَح است: وَ لا تَمْشِ فِى الْارْضِ مَرَحاً انَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْارْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طولًا. [ترجمه: و در زمین با ناز و خودپسندى راه مرو، که خداوند هیچ خودپسند نازنده را دوست نمىدارد.]
18. در فقه شیعه استقبال و استدبار کعبه در حال قضاى حاجت روا نیست و این منتهاى احترام به کعبه را مىرساند.
حج با مال حلال
19. به صورت حدیث نقل شده: اذا حَجَجْتَ بِمالٍ اصْلُهُ سُحْتٌ فَما حَجَجْتَ وَ لکِنْ حَجَّتِ الْبَعیرُ. [هرگاه با پولى به حج روى که اصل آن از حرام به دست آمده باشد در واقع تو به حج نرفتهاى بلکه شترت به حج رفته است.]
حالا باید گفت: فَما حَجَجْتَ وَ لکِنْ حَجَّتِ الْموتورُ، حَجَّتِ الطَّیّارَةُ وَ السَّیّارَةُ. [ترجمه: تو به حج نرفتهاى بلکه موتور و هواپیما و ماشین به حج رفته است.]
سعدى در باب هفتم گلستان، حکایت 11 نظر به آیه فَمَنْ فَرَضَ فیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسوقَ وَ لا جِدالَ فِى الْحَجِ دارد، مىگوید:
سالى نزاعى در پیادگان حجاج افتاده بود و داعى در آن سفر هم پیاده، انصاف در سر و روى هم فتادیم و داد فسوق و جدال بدادیم.
کجاوهنشینى را شنیدم که با عدیل خود مىگفت: یا للعجب، پیاده عاج چو عرصه شطرنج بسر مىبرد فرزین مىشود یعنى به از آن مىگردد که بود و پیادگان حاج بادیه بسر بردند و بتر شدند.
از من بگوى حاجى مردم گزاى را کو پوستین خلق به آزار مىدرد حاجى تو نیستى، شتر است از براى آنک بیچاره خار مىخورد و بار مىبرد
حالا باید گفت: حاجى تو نیستى، موتور است از براى آنک بیچاره بنزین مىخورد و بار مىبرد. شاعرى هزلگو فرض کرده که اگر شتر سجع مُهرى برایش حکاکى شده بود، قاعدتاً مىبایست چه باشد؟
در قدیم معمول بود که مردم مىرفتند پیش حکاکها برایشان مهر ثبت حک میکردند. گاهى حکاکها ذوق شعرى داشتند و اسم شخص را ضمن شعرى ذکر میکردند.
علما معمولًا آیه یا ذکرى در سجع مهر خود مىآوردند، مثل: ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ یا: انَّ فَتْحَ اللَّهِ قَریبٌ. گاهى این سجع مهرها چیزهاى خوشمزهاى از کار درمىآمد. گویند شخصى اسم خودش نور الدین و اسم پدرش نور اللَّه و اسم مادرش نور النساء بود و سجع مهرى خواست.
حکاک ثبت کرد: خودم نور و بابام نور و ننهام نور- اگر نوره کشم نورٌ على نور. دیگرى به حکاک گفت: اسم پدرزنم در مهرم باشد (افتخارش به پدر زنش بود) و نام چهار سوره قرآن هم باشد. اسم خودش رضا قلى و اسم پدرزنش میر مبارک بود.
حکاک ثبت کرد: مزمّل و مدثّر، قل اوحى، تبارک- رضا قلى افشار داماد میر مبارک.
به هر حال شاعر هزلگو فرض کرده که اگر شتر از حکاک سجع مهر بخواهد، جوابش این است: گاه بارم خار باشد گاه دُر یار حاجى عبده الراجى شتر
اما اکنون یار حاجى شتر نیست، موتور است. سجع مهر او این خواهد بود: گاه بارم بمب باشد گاه دُر یار حاجى عبده الراجى موتور
20. از جمله حضرت امیر خطاب به قثم که فرمود: وَ ذَکِّرْهُمْ بِایّامِ اللَّه یعنى آنها را موعظه کن و عبرتهاى تاریخ را براى آنها بازگو کن، معلوم مىشود در این سفر، در این وقوفات این استفادهها باید بشود
همانطورى که رسول اکرم در حجة الوداع که آخرین حج و از نظرى اولین حج آن حضرت (بعد از فتح مکه و استقرار حکومت اسلامى) نیز بود همین طور عمل کرد. در آن سال رسول اکرم خودشان سمت امیر الحاج را داشتند. خطابههاى مهم آن حضرت همانهاست که در ایام حج ایراد کرده. در آنجا یک نفر بازگوکننده بود که کار بلندگو را انجام مىداد. رجوع شود به جزوه آقاى کمرهاى در مورد این خطبهها.
21. اولین امیر الحاج عتّاب بن اسید و سال بعد حضرت امیر بود. کار مهمى که در آن سفر صورت گرفت، قرائت سوره برائت بود. رجوع شود به تاریخ براى تعیین کارهایى که به وسیله آن حضرت در آن سفر صورت گرفت. به هر حال بهترین موقع خطابه ایام حج است، آنهم به وسیله سازمان رهبرى حجاج. بهترین نشریهها نیز باید در همین مکان و زمان منتشر شود.
رمی جمرات
22. رمى جمرات رمز اظهار تنفر است. گفته شده آنجا مقبره سه نفر از خائنین است که در داستان فیل با دشمنان تبانى کرده و به دوستان خیانت کردند. چه مانعى دارد که این اظهار تنفر هر سال به صورت زندهترى اجرا شود و خائنین روز، مجسمه یا تمثالشان نصب شود و مسلمین تمثال آنها را سنگباران کنند؟ البته این عمل وقتى خوب است که حکومت واحد اسلامى تشکیل شود و یک خائن مسلّم که به تصویب شوراى رهبرى اسلامى رسیده باشد انتخاب گردد.
23. صافى، ذیل آیه 125 از سوره بقره (انْ طَهِّرا بَیْتِىَ لِلطّائِفینَ وَ الْعاکِفینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجودِ): القمى عَنِ الصّادِقِ علیه السلام: لَمّا بَنى ابْراهیمُ علیه السلام الْبَیْتَ وَ حَجَّ النّاسُ شَکَتِ الْکَعْبَةُ الَى اللَّهِ تَعالى ما تَلْقى مِنْ انْفاسِ الْمُشْرِکینَ، فَاوْحَى اللَّهُ تَعالى الَیْها: قِرّى کَعْبَتى فَانّى ابْعَثُ فى آخِرِ الزَّمانِ قَوْماً یَتَنَظَّفونَ بِقُضْبانِ الشَّجَرِ وَ یَتَخَلَّلونَ.
وَ فِى العلل وَ العیاشى عَنْهُ علیه السلام انَّهُ سُئِلَ: أَ یَغْتَسِلْنَ النِّساءُ اذا اتَیْنَ الْبَیْتَ؟ قالَ: نَعَمْ انَّ اللَّهَ تَعالى یَقولُ: «طَهِّرا بَیْتِىَ لِلطّائِفینَ وَ الْعاکِفینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجودِ» فَیَنْبَغى لِلْعَبْدِ انْ لا یَدْخُلَ مَکَّةَ الّا وَ هُوَ طاهِرٌ قَدْ غَسَلَ عَرَقَهُ وَ الأَذى وَ تَطَهَّرَ.
[در تفسیر قمى از امام صادق علیه السلام روایت کرده که: چون ابراهیم علیه السلام خانه کعبه را ساخت و مردم به حج رفتند، کعبه از (بوى گند) نَفَس مشرکان به خداوند شکایت کرد، خداوند به آن وحى فرمود:کعبه من آرام باش، من در آخر الزمان قومى را برخواهم انگیخت که با چوب درخت نظافت و خلال مىکنند (و دیگر دهان و نَفَسشان بو نمىدهد).
و در علل الشرایع و تفسیر عیاشى روایت است که از آن حضرت پرسیدند: آیا زنانى که براى طواف کعبه مىآیند باید غسل کنند؟ فرمود: آرى، خداى متعال مىفرماید: خانه مرا براى طوافکنندگان و مجاوران حرم و رکوعکنندگان سجدهگزار پاکیزه سازند. پس سزاوار است که بنده داخل حرم نشود مگر آنکه پاکیزه بوده، عرق و آلودگى خود را شسته و خود را نظافت کرده باشد.]
قربانی
24. آیا قربانى رمز چه کارى است؟ فقط به خاطر کمک به اهل حرم است که مىفرماید: وَ اطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقیرَ یا: وَ اطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ، یا رمز کشتن نفس حیوانى است، یا چیز دیگر؟
25. رجوع شود به داستان معروف ابن ابى العوجاء و عده دیگر از زنادقه که عمل طواف مسلمانان را به مسخره مىگرفتند و خطاب به حضرت صادق گفت: الى کَمْ تَدوسونَ هذَا الْبَیْدَرَ؟
26. رجوع شود به ورقههاى حج.
27. نهج البلاغه، خطبه 1:
وَ فَرَضَ عَلَیْکُمْ حَجَّ بَیْتِهِ الْحَرامِ الَّذى جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلْانامِ، یَرِدونَهُ وُرودَ الْانْعامِ وَ یَأْلَهونَ الَیْهِ وُلوهَ الْحَمامِ وَ جَعَلَهُ سُبْحانَهُ عَلامَةً لِتَواضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ وَ اذْعانِهِمْ لِعِزَّتِهِ وَ اخْتارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمّاعاً اجابوا الَیْهِ دَعْوَتَهُ وَ صَدَّقوا کَلِمَتَهُ وَ وَقَفوا مَواقِفَ انْبِیائِهِ وَ تَشَبَّهوا بِمَلائِکَتِهِ الْمُطیفینَ بِعَرْشِهِ، یُحْرِزونَ الأَرْباحَ فى مَتْجَرِ عِبادَتِهِ وَ یَتَبادَرونَ عِنْدَ مَوْعِدِ مَغْفِرَتِهِ، جَعَلَهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالى لِلْاسْلامَ عَلَماً وَ لِلْعائِذینَ حَرَماً. فَرَضَ حَجَّهُ وَ اوْجَبَ حَقَّهُ وَ کَتَبَ عَلَیْکُمْ وِفادَتَهُ، فَقالَ سُبْحانَهُ: وَ لِلَّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَیْهِ سَبیلًا وَ مَنْ کَفَرَ فَانَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعالَمینَ.
[و زیارت خانه محترم و شکوهمند خود را که قبله مردم قرار داده بر شما واجب نمود، که حاجیان مانند شتران تشنه به آب رسیده به آن در مىآیند، و چون کبوتران مشتاق آشیانه به آن روى مىآورند.
و خداى سبحان حج را نشانه خاکسارى بندگان در برابر عظمت او، و اعترافشان به عزت خداوندىاش قرار داد، و از میان آفریدگانش شنوندگانى را برگزید که دعوتش را پاسخ گفتند و سخن او را تصدیق نمودند،
و در جاهایى که پیامبران او به عبادت برخاستند ایستادند، و شباهتى با فرشتگانى که گرداگرد عرش مىگردند پیدا نمودند، در تجارتخانه عبادت او سودها مىجویند و به وعدهگاه آمرزش او شتابان روى مىآورند. خداى سبحان کعبه را نشانه اسلام و حرم امن پناهندگان قرار داد. زیارتش را واجب، رعایت حقش را لازم و رفتن به سویش را بر شما حتم گردانید،
و فرمود: و حق خداوند بر مردم است بر آنان که توانایى رفتن دارند که زیارت آن خانه کنند، و هرکه با نرفتن خود کفر ورزد بداند که خداوند از همه جهانیان بىنیاز است.]
28. نهج البلاغه، حکمت 252: فَرَضَ اللَّهُ الْایمانَ تَطْهیراً مِنَ الشِّرْکِ وَ الصَّلاةَ تَنْزیهاً عَنِ الْکِبْرِ وَ الزَّکاةَ تَسْبیباً لِلرِّزْقِ وَ الصِّیامَ ابْتِلاءً لِاخْلاصِ الْخَلْقِ وَ الْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدّینِ وَ الْجِهادَ عِزّاً لِلْاسْلامِ وَ الْامْرَ بِالْمَعْروفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوامِّ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْکَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهاءِ وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنْماةً لِلْعَدَد وَ الْقِصاصَ حَقْناً لِلدِّماءِ وَ اقامَةَ الْحُدودِ اعْظاماً لِلْمَحارِمِ وَ تَرْکَ شُرْبِ الْخَمْرِ تَحْصیناً لِلْعَقْلِ وَ مُجانَبَةَ السَّرِقَةِ ایجاباً لِلْعِفَّةِ وَ تَرْکَ الزِّنا تَحْصیناً لِلنَّسَبِ وَ تَرْکَ اللِّواطِ تَکْثیراً لِلنَّسْلِ وَ الشَّهاداتِ اسْتِظْهاراً عَلَى الْمُجاحَداتِ وَ تَرْکَ الْکَذِبِ تَشْریفاً لِلصِّدقِ وَ السَّلامَ اماناً مِنَ الْمَخاوِفِ وَ الْامانَةَ نِظاماً لِلْامَّةِ وَ الطّاعَةَ تَعْظیماً لِلْامامَةِ.
[خداوند ایمان را واجب کرد براى پاکسازى از شرک، و نماز را براى پیراستن از کبر، و زکات را براى فراهم آوردن اسباب روزىِ (بینوایان)، و روزه را براى آزمایش اخلاص بندگان، و حج را براى تقویت دین، و جهاد را براى عزت اسلام، و امر به معروف را براى اصلاح عموم مردم، و نهى از منکر را براى بازداشتن نابخردان، و صله رحم را براى رشد و تکثیر شمار خویشان، و قصاص را براى پیشگیرى از خونریزى،
و اجراى حدود را براى بزرگنمایى حرامهاى الهى، و ترک شرابخوارى را براى حفاظت از عقلها، و دورى کردن از دزدى را براى رعایت عفّت، و ترک زنا را براى نگاهدارى و سلامت نسبها، و ترک لواط را براى افزونى نسلها، و گواهیها را براى پشتیبانى از حقوق انکار شده، و ترک دروغ را براى شرافت بخشیدن به راستگویى، و سلام را براى ایمنى بخشیدن از امور هراسانگیز، و امانت را براى نظام یافتن افراد امت، و اطاعت را براى بزرگداشت مقام امامت.]
29. نهج البلاغه، باب کتب، شماره 47 (وَ مِنْ وَصِیَّتِهِ لَهُ علیه السلام لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ علیهما السلام لَمّا ضَرَبَهُ ابْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ):
... وَ اللَّهَ اللَّهَ فِى الْقُرْآنِ لا یَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکُمْ، وَ اللَّهَ اللَّهَ فِى الصَّلاةِ فَانَّها عَمودُ دینِکُمْ، وَ اللَّهَ اللَّهَ فى بَیْتِ رَبِّکُمْ لا تُخَلّوهُ ما بَقیتُمْ فَانَّهُ انْ تُرِکَ لَمْ تُناظَروا.
[... خدا را، خدا را درباره قرآن! مبادا دیگران بر عمل به آن بر شما پیش افتند. خدا را، خدا را درباره نماز که آن ستون دین شماست. خدا را، خدا را درباره خانه پروردگارتان! تا زنده هستید آن را خالى نگذارید، که اگر متروک گذاشته شود دیگر مهلت نیابید (و عزت و شوکت خویش را از دست مىدهید).]
30. نهج البلاغه، خطبه 190: أَ لا تَرَوْنَ انَّ اللَّهَ سُبْحانَهُ اخْتَبَرَ الْاوَّلینَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ الَى الآخِرینَ مِنْ هذَا الْعالَمِ بِاحْجارٍ لا تَضُرُّ وَ لا تَنْفَعُ وَ لا تُبْصِرُ وَ لا تَسْمَعُ، فَجَعَلَها بَیْتَهُ الْحَرامَ الَّذى جَعَلَهُ لِلنّاسِ قِیاماً ثُمَّ وَضَعَهُ بِاوْعَرِ بِقاعِ الْارْضِ حَجَراً وَ اقَلِّ نَتائِقِ الْارْضِ مَدَراً وَ اضْیَقِ بُطونِ الْاوْدِیَةِ قُطْراً بَیْنَ جِبالٍ خَشِنَةٍ وَ رِمالٍ دَمِثَةٍ وَ عُیونٍ وَشِلَةٍ وَ قُرًى مُنْقَطِعَةٍ لا یَزْکو بها خُفٌّ ...
[آیا نمىبینید که خداى سبحان همه پیشینیان را از زمان آدم- صلوات اللَّه علیه- تا واپسین امت در این جهان، به سنگهایى (روى هم چیده) که نه سود و زیانى مىرسانند و نه مىبینند و مىشنوند آزمایش نمود؟! و آن را حرمتکده و خانه محترم و شکوهمند خویش ساخت «خانهاى که آن را مایه برپایى و اداره امور مردم قرار داد»، آنگاه آن را در سنگلاخترین سرزمینها و کمآبادىترین منطقهها و تنگترین درهها، در میان کوههاى سخت و شنزارهاى نرم و چشمههاى کمآب و روستاهاى جدا از هم قرار داد، سرزمینى که نه شتر و نه اسب و نه گاو و گوسفند در آن پرورش مییابد.
سپس آدم و فرزندان او را فرمان داد که شانههاى خود را به سوى آن گردانند و به سوى آن روى آورند. آنگاه این خانه محل سودآورى سفرها و بارانداز بارهاى آنان شد، که صاحبدلان از فلاتهاى خشک و دور و درههاى پست و عمیق و جزیرههاى جداجداى دریاها به سوى آن مىشتابند، شانههاى خود را با خوارى و فروتنى در گرد آن مىجنبانند، و لاالهگویان گرد آن مىچرخند، و ژولیده مو و غبارآلود به سوى آن هروله مىکنند، در حالى که جامههاى تن را دور افکنده و با رها ساختن و آرایش نکردن موها زیباییهاى خود را زشت و بدنما ساختهاند. اینها همه به جهت آزمون بزرگ و امتحان سخت و آزمایش آشکار و پاکسازى بلیغى است که خداوند آن را سبب رحمت و وسیله رسیدن به بهشتش قرار داده است.
و اگر خداى سبحان مىخواست که حرمتکده و مشعرهاى بزرگ خود را در میان بوستانهاى پر جویبار و دشتهاى نرم و هموار، پر درخت با میوههاى در دسترس و بناهاى انبوه و روستاهاى بهم پیوسته و در میان گندمزارها با گندمهاى درشت و پرمغز و باغهاى سرسبز و زمینهاى حاصلخیز حلقهوار و زمینهاى پر آب و بوستانهاى خرم و راههاى آباد قرار دهد مىتوانست، اما مقدار پاداش به خاطر ضعف آزمون اندک مىشد.
و اگر پىهایى که آن خانه بر آن استوار است و سنگهایى که خانه بر آنها بالا رفته است از زمرد سبز و یاقوت سرخ و گوهرهاى رخشنده و تابان تشکیل مىیافت، بىشک از فشار و حمله شک در سینهها مىکاست و وسوسههاى سختکوشانه ابلیس را از دلها مىزدود و هرگونه تلاطم شک و تردید را از مردم برطرف مىساخت؛ ولى خداوند بندگانش را به انواع سختیها مىآزماید و به انواع کوششها به بندگى فرا مىخواند و به انواع ناخوشایندیها امتحان میکند تا تکبر را از دلشان بیرون کند و خوارى و فروتنى را در جانشان بنشاند و اینها را درهاى گشوده به روى فضلش و اسباب آسان براى دستیابى به عفوش قرار دهد.]
31. در نمره 28 از على علیه السلام نقل کردیم: وَ الْحَجَّ تَقْوِیَةً لِلدّینِ. پس لااقل یکى از فلسفههاى حج تقویت اسلام است. اکنون به چند مطلب باید اشاره کنیم: مطلب اول اینکه بحث ما در درسهایى است که از حج و براى حج باید یاد بگیریم. اینکه مىگوییم درس است مقصود این است که غیر از اعمال ظاهر و مناسک معروف، یک سلسله درسهاى دیگر هم هست که بعضى را براى حج و بعضى را از حج باید یاد بگیریم، زیرا اسلام به اعتراف تمام علماى اسلام در همه دستورهاى خود منظورهاى عالى و مقدسى را در نظر گرفته است.
درسهائی از حج
ما یک سلسله درسهاى مقدماتى است که براى حج یعنى براى رسیدن به منظورهاى اسلام از حج باید یاد بگیریم و یک سلسله درسهاست که از حج باید بیاموزیم، حج باید معلم و ما باید متعلم باشیم. آن درسهایى که ما باید براى حج بیاموزیم مقدماتى است براى رسیدن به منظورهاى عالى اسلام از اجتماع عظیم حج و ما خود آن منظورها را از قرآن و سنت آموختهایم، فقط باید مراقبت کنیم که این منظورها واقعاً تأمین شود.
اسلام، ما را یعنى ملل مختلف غیر مرتبط به یکدیگر را که نه یک نژاد دارند و نه یک زبان و نه یک رنگ و نه یک حکومت و نه یک ملیت، در یک سرزمین با آمادگى روحى فوقالعادهاى جمع کرده است. اجتماع قطعاً بىنظیرى است، اجتماعى که از لحاظ کمیت کمنظیر و شاید بىنظیر است و حدود 320000 از خارج و یک میلیون از خود کشور سعودى امسال (1387 قمرى) آمده بودند. و اما از لحاظ کیفیت قطعاً بىنظیر است زیرا اولًا طبیعىِ طبیعى است، هیچ زورى پشت سر آن نیست، اجتماعى که بر اساس مطامع نیست بلکه مطامع را پشت سر گذاشتهاند، اجتماعى که در آن انگیزه جنسى یا تفرج و تفنن وجود ندارد، حد اکثر این است که اخیراً از رنج آن کاستهاند، اجتماعى که و لو موقتاً تفاخرات و منیّتها کنار گذاشته شده، همه با یک نوع فکر و یک نوع ذکر و یک نوع لباس و یک نوع عمل و در یک راه قدم برمىدارند. تا اینجا اسلام انجام داده، از آن به بعد یعنى استفاده از این اجتماع عظیم خالص با ماست. خوب على فرمود: تَقْوِیَةً لِلدّینِ. بدون شک خود همین اجتماع که فقط افراد یکدیگر را مىبینند در تقویت دین مؤثر است ولى کافى نیست.
حج تقویت دین
تقویت اسلام یعنى چه؟ اسلام نیرو بگیرد یعنى چه؟ نیرو گرفتن اسلام به این است که بر ایمان پیروان اسلام افزوده شود و عمل پیروان اسلام با اسلام انطباق پیدا کند و بر عدد پیروان اسلام افزوده شود.
تقویت اسلام، دیگر به این است که مسلمانان قوىتر باشند و قوىتر بودن آنها به این است که پیوند اتحاد آنها محکمتر باشد. پس برنامه تقویت اسلام در دو قسمت باید اجرا شود. قسمت اول در این است که برنامهها و نشریهها و تعلیمات در ایام حج داده شود، از فرصت حج استفاده شود و به نشر حقایق اسلامى پرداخته شود، از راه مواعظ روحیه مردم براى عمل به اسلام آماده شود که مردمى که برمىگردند با آمادگى بهترى برگردند .البته اینگونه کارها حتماً باید با همکارى دولت حجاز صورت گیرد. اصلاحاتى که از لحاظ امور مربوط به حج باید صورت بگیرد جزء این قسمت است. قسمت دوم مربوط است به تقویت پیوند مسلمانان و نزدیک کردن روابط آنها با یکدیگر که: یا ایُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِروا وَ صابِروا وَ رابِطوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحونَ. قرآن آنجا را محل صلح و صفا و امن و بست قرار داده: وَ اذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ امْناً. این محل را محل حرام (مانند ماههاى حرام در جاهلیت) قرار داده که در اینجا باید اسلحه را به زمین بگذارند، حس اذیت و آزار را کنار گذارند، صید حرم نکنند، گیاه حرم را نکَنند، تا چه رسد به اینکه خون انسانى را در حرم بریزند. اسلام خواسته به این وسیله محیط صلح و امنیت و صفا به وجود بیاورد.
اتحاد مسملمانان
اتحاد مسلمانان در دو ناحیه است. یکى در نواحى سیاسى است که وظیفه دولتهاست و به ملتها مربوط نیست، حرف او را هم نمىتوان زد زیرا جایى است که جبرئیل را پر بسوزد. منافع خارجى در این است که کنگره سیاسى اسلامى و به قول خود اعراب مؤتمر اسلامى تشکیل نشود. اما ازآنجهت که مربوط به ملتهاست، باید دیوارهاى سوء تفاهمها را خراب کرد. این مهمترین وظیفهاى است که در این راه یعنى راه تقویت دین به واسطه محکم کردن پیوند اتحاد مسلمانان باید انجام داد. متأسفانه مسلمانان دچار تفرق مذهبى زیاد هستند. بالاتر از خود تفرق مذهبى، سوءتفاهمهایى است که در این زمینه وجود دارد. در اینجا دو مطلب است. یک مطلب اینکه آیا ممکن است اقدامى بشود که یک وحدت مذهبى به وجود بیاید؟
این عملى نیست، لااقل به این زودیها عملى نیست. ما خودمان که شیعه هستیم هنوز نتوانستهایم در امر تقلید، وحدت به وجود بیاوریم و کارى بکنیم که مجتهدین شوراى فتوایى تشکیل دهند و در هر زمانى مردم یک رساله عملى بیشتر نداشته باشند، آنوقت توقع داریم که حنفى و شافعى و مالکی و حنبلى و وهابى و زیدى همه بیایند شیعه اثناعشرى بشوند؟ ولى مطلب دیگر این است که آیا این اختلافات مذهبى مانع وحدت اسلامى و اخوت اسلامى است؟
آیا مانع این است که همه مسلمانها با یکدیگر احساس برادرى بکنند بعد از آنکه قرآنشان یکى است، پیغمبرشان یکى است، احادیث پیغمبر را همه قبول دارند و مدارکى در دست است که احادیث اهل بیت را اهل تسنن هم باید قبول کنند.
توافق آیتاللَّه بروجردى و شیخ عبدالمجید سلیم، مفتى اعظم مصر
مرحوم آیتاللَّه بروجردى و مرحوم شیخ عبدالمجید سلیم، مفتى اعظم مصر، توافق کرده بودند بر این اساس که اهل تشیع احادیث معتبر اهل تسنن را بپذیرند و البته از قدیم مىپذیرفتهاند، فقط در کتب حدیثشان وارد کنند و آنها هم به موجب حدیث انّى تارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلَیْنِ: کِتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتى احادیث اهل بیت را بپذیرند. و همینها بود که مقدمات فقه مقارن را در مصر به وجود آورد. آنچه به دروغ موجب سوءتفاهم شده، مانع نزدیک شدن مسلمانان به یکدیگر است نه خود مذاهب. خوشبختانه ما شیعیان نماز با آنها را صحیح مىدانیم و تبعیت را در نماز و در حج جایز و لازم و کافى مىدانیم. اعمال بعضى شیعه بسیار مایه تأسف است. اگر شیعهاى به حج مىرود که از نزدیک به جاى زیارت پیغمبر خلفا را لعن کند، باید به حج نرود.
یکى از کارهایى که باید کرد ترک مباحثه و مجادله مذهبى است و خوشبختانه در قرآن این مباحثهها نهى شده: فَلا رَفَثَ وَ لا فُسوقَ وَ لا جِدالَ فِى الْحَجِّ.
بعضى خوششان میآید که بروند آنجا مباحثه کنند. بیچارهها نمیدانند که بحث و جدل و کتاب بحثى و جدلى کارى پیش نمىبرد.
از الغدیر کارى در میان آنها ساخته نیست، ولى از اصل الشیعه و اصولها و از مختصر النافع ساخته است. از پخش صحیفه سجادیه و خلاف شیخ طوسى، تذکره علامه، تفسیر مجمع البیان و اخیراً تفسیر المیزان در میان آنها کار ساخته است، همچنین است جامع السعادات در اخلاق، اخلاق ناصرى (البته ترجمه عربى آن)، کتابهاى تاریخى تحقیقى، کتابهایى که مباحث اجتماعى اسلام در آنها نوشته شده اگر ترجمه شود و در دسترس گذاشته شود. ما این را باید بدانیم که در این عصر از هر عصر دیگر، مسلمانان بیشتر به اتحاد و رفع اختلاف احتیاج دارند. ما شیعیان این افتخار را داریم که على علیه السلام بزرگترین گذشتها و فداکاریها را در زمینه خلافت انجام داد، در نهایت خلوص نیت با رقباى خود همکارى و همگامى کرد، یعنى مصلحت اسلام را بالاترین مصلحتها دانست. من خودم اثر اقدامات مثبت را در رفع سوءتفاهم دیدم. شیخ عطیه سالم، استاد دانشگاه اسلامى مدینه، از شیعه فقط دو کتاب خوانده بود: اصل الشیعه و مختصر النافع، و در مورد سجده بر مهر اعتراف مىکرد که شیعه کار خلافى نمیکند.
پیشنهاد شهید مطهری برای مسافران حج
به عقیده من از جمله درسهایى که براى حج باید آموخت و از جمله کارهایى که قبلًا براى حج باید انجام داد این است که هر حاجى آقا و حاجیه خانمى که مىخواهد به حج برود قبلًا لااقل یک ماه یک کلاس تهیه ببیند، یعنى باید یک کلاس تهیه حج قبلًا تشکیل بشود تا حاجى از روى بصیرت برود. از جمله کارهایى که از نظر حج بالخصوص باید آموخت و انجام داد، ترویج زبانهاى اسلامى است. این براى اتحاد مسلمانان فوقالعاده ضرورت دارد. ما مىگوییم زبانهاى اسلامى؛ اسلام از یک نظر زبان مخصوص ندارد، یعنى زبانى که مروج آن زبان باشد. از نظر دیگر زبان عربى چون زبان قرآن و عبادات است، لازم است بر هر مسلمانى که با این زبان کم و بیش آشنا باشد.
از نظر دیگر، ما هر زبانى که با آن زبان آثار اسلامى مهمى به وجود آمده آن را زبان اسلامى مىدانیم، على هذا زبان فارسى و ترکى و اردو نیز بالخصوص زبان فارسى یک زبان اسلامى است. مثنوى، سعدى، حافظ، نظامى، کیمیاى سعادت، جامى و غیره اینها همه شاهکارهاى اسلامى است و مولود اسلام است، بیش از آنکه به ایران تعلق داشته باشد به اسلام تعلق دارد. موضوع بوسیدن ضریح و حجرالاسود و ممانعت وهابیها را به شکلى باید حل کرد. نه اینها باید آنقدر اصرار داشته باشند به بوسیدن و نه آنها باید اینقدر امتناع کنند. کفر است، شرک است یعنى چه؟ اما قسمت اول- که بیان آن به تأخیر افتاد- یعنى تقویت دین از طریق به کار بردن تدابیر و اقداماتى براى ترویج خود دین، براى تبلیغ دین، براى هماهنگ کردن تبلیغات دینى؛ اینجا خوب است به طور نمونه عمل شخص رسول اکرم را در حجةالوداع ذکر کنیم. از این نظر این سفر باید اولًا سفر تفقه باشد، یعنى سفر فهم عمیق دین. این در وقتى است که برنامههاى تعلیماتى عمیق و وسیعى در نماز جمعهها، در غیر نماز جمعه، در مسجد النبى و مسجد الحرام و عرفات و منى اجرا شود، نه مثل وضع حاضر و طرز عملى که سعودیها مىکنند. قبلًا حدیث حضرت رضا را چنین نقل کردیم: ... مَعَ ما فیهِ مِنَ التَّفَقُّهِ وَ نَقْلِ اخْبارِ الْائِمَّةِ فى کُلِّ صُقْعٍ وَ ناحِیَةٍ، کَما قالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: فَلَوْ لا نَفَرَ مَنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهوا فِى الدّینِ وَ لِیُنْذِروا قَوْمَهُمْ .... [...
و دیگر آنکه در حج فهم دین و نقل اخبار امامان براى مردم نواحى مختلف امکانپذیر است، چنانکه خداى بزرگ فرموده: پس چرا از هر فرقه گروهى کوچ نمىکنند تا دین را درست بیاموزند و چون به سوى قوم خود بازگشتند آنان را هشدار دهند ...] اگر توجه به این نکته روانى داشته باشیم که مسافر خصوصاً چنین مسافرى حالت آمادگى عجیبى براى الهامگیرى دارد، جزئیات به خاطرش مىماند و به ذهنش ثبت مىشود، اهمیت مطلب را درک مىکنیم. على علیه السلام به قثم فرمود: وَ ذَکِّرْهُمْ بِایّامِ اللَّهِ عبرتها و نکات آموزنده تاریخ را به مردم تعلیم کن. این خود تفقه در دین است. ما در ورقههاى تفقه در دین گفتهایم یکى از مراتب تفقه در دین شناختن هدفهاى اسلامى است. زیارت پیغمبر از لواحق لا ینفک حج است، حتى واجب کفایى است که مردم به زیارت پیغمبر اکرم بروند. در آنجاست که با معرفى کردن مواقف و مقامات و آثار رسول اکرم باید تاریخ اسلام را به نحو آموزندهاى به مردم تعلیم کرد، همانطور که حضرت صادق به هشام بن الحکم فرمود:
فَجَعَلَ فیهِ الْاجْتِماعَ مِنَ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ لِیَتَعارَفوا وَ لِیَنْزِعَ کُلُّ قَوْمٍ مِنَ التِّجاراتِ مِنْ بَلَدٍ الى بَلَدٍ ... وَ لِتُعْرَفَ آثارُ رَسولِ اللَّهِ وَ تُعْرَفَ اخْبارُهُ وَ یُذْکَرَ وَ لا یُنْسى ...
[و در حج اجتماع مردم را از شرق و غرب قرار داد تا یکدیگر را بشناسند و هر قومى کالاى تجارى خود را از شهرى به شهر دیگر برد ... و نیز آثار و اخبار رسول خدا صلى الله علیه و آله شناخته و گفتگو گردد و به فراموشى سپرده نشود ...] على هذا برنامههاى حساب شدهاى (و شاید وسیله فیلمها و راهنماها) باید براى احد و بدر و کوه حرا و غار ثور و غیره ترتیب داد. این نکته باید گفته شود که ایرانیها در گذشته توانستهاند شایستگى خود را براى رهبرى معنوى عالم اسلام نشان بدهند. اکنون نیز اگر اشتباه فعلى را رها کنند و به جاى بازگشت به چهار هزار سال پیش و جدا کردن خود از عالم اسلام روابط خود را با ملل مسلمان محکمتر کنند، صد درصد به نفع ایران است زیرا زمینه بسیار خوب است. از طرفى آمادگى روحى در روشنفکران مسلمان- که تاریخ اسلام را مملو از نام ایران و ایرانى مىبینند- احترامى از ایران و ایرانى در دل آنها ایجاد کرده است که فوقالعاده است، و از طرف دیگر در حال حاضر نیز مانند گذشته مفکرین اسلامى ایران عمیقتر از سایر مفکرین فکر مىکنند.
درسهای عملی از حج
اما درسهایى که از حج باید یاد بگیریم یک سلسله درسهاى عملى است، به عبارت دیگر یک برنامه تربیتى اسلامى است.
این نکته را باید متوجه باشیم که تربیت اسلامى تفاوتش با سایر تربیتها یکى در این است که اساس همه تربیتها را توحید قرار داده و کار را از نیت و اخلاص شروع کرده است و همین جهت است که اگر عمل، خوب اجرا شود اثر چندین برابر دارد.
تمرین و عمل به طور کلى در همه کارها مؤثر است، چه تمرین مثبت و چه منفى، اما آن وقت اثر قاطع دارد که به نام خدا و براى خدا و با حضور قلب و اخلاص باشد.
عمل حج از احرام شروع مىشود. احرام یعنى چه و براى چه است؟ در نهایه ابن اثیر، ماده حرم، حدیثى نقل میکند به این مضمون: کُلُّ مُسْلِمٍ عَنْ مُسْلِمٍ مُحْرِمٌ. بعد مىگوید:
یُقالُ انَّهُ لَمُحْرِمٌ عَنْکَ اىْ یُحْرُمُ أذاکَ عَلَیْه. وَ یُقالُ مُسْلِمٌ مُحْرِمٌ وَ هُوَ الَّذى لَمْ یُحِلَّ مِنْ نَفْسِهِ شَیْئاً یوقِعُ بِهِ، یُریدُ انَّ الْمُسْلِمَ مُعْتَصِمٌ بِالْاسْلامِ مُمْتَنِعٌ بِحُرْمَتِهِ مِمَّنْ ارادَهُ اوْ ارادَ مالَهُ. وَ مِنْهُ حَدیثُ عُمَرَ: الصِّیامُ احْرامٌ، لِاجْتِنابِ الصّائِمِ ما یَثْلِمُ صَوْمَهُ. وَ یُقالُ لِلصّائِمِ مُحْرِمٌ. وَ مِنْهُ قَوْلُ الرّاعى: قَتَلُوا ابْنَ عَفّانَ الْخَلیفَةَ مُحْرِماً وَ دَعا فَلَمْ أَرَ مِثْلَهُ مَخْذولا ... وَ الْاحْرامُ مُصْدَرُ أَحْرَمَ الرَّجُلُ یُحْرِمُ احْراماً اذا اهَلَّ بِالْحَجِّ اوْ بِالْعُمْرَةِ وَ باشَرَ اسْبابَهُما وَ شُروطَهُما مِنْ خَلْعِ الْمَخیطِ وَ اجْتِنابِ الأَشْیاءِ الَّتى مَنَعَهُ الشَّرْعُ مِنْها کَالطّیبِ وَ النِّکاحِ وَ الصَّیْدِ وَ غَیْرِ ذلِکَ. وَ الأَصْلُ فیهِ الْمَنْعُ فَکَأنَّ الْمُحْرِمَ مُمْتَنِعٌ مِنْ هذِهِ الأَشْیاءِ.
[گویند «او مُحرم از توست» یعنى حرام است آزار دادن تو بر او. و گویند «مسلمان مُحرم» و او کسى است که چیزى از خود را حلال نکرده تا سبب هتک او شود. منظور این است که مسلمان با اسلام آوردن حفظ مىشود و به جهت حرمتى که پیدا میکند از آزار دیگران و اینکه بخواهند مال او را ببرند در امان است. و از همین معنى است حدیث عمر: «روزه احرام است» زیرا روزهدار از چیزى که در روزهاش رخنه ایجاد کند اجتناب مىورزد. و به روزهدار مُحرم گویند. و از همین معنى است قول راعى: عثمان بن عَفّان خلیفه را کشتند در حالى که چیزى را حلال نکرده بود که سبب هتک او شود، و دیگران را به یارى فراخواند ولى کسى را مثل او تنها و بىیاور ندیدم.
... و احرام مصدر احرم الرجل یحرم احراماً است و آن وقتى است که حاجى صدا را به تلبیه براى حج یا عمره بلند کند و به اسباب و شروط آنها عمل کند مانند در آوردن لباس دوخته از تن و پرهیز از چیزهایى که شرع از آنها در حال احرام منع نموده مانند بوى خوش و ازدواج و صید و دیگر چیزها. و اصل احرام به معنى منع است. گویا محرم خود را از این چیزها باز مىدارد.] در احرام چند نکته است: یکى اینکه انسان در مدت معینى یک سلسله کارهاى حلال را بر خود حرام میکند؛ ازاینجهت مثل روزه است، تمرین تقواست. انسان چارهاى ندارد از اینکه در همه عمر در حال احرام بسر برد و محرم باشد.
تحمل بعضى محرومیتها براى رسیدن به سعادت لازم است. هر رژیم تربیتى را که شما در دنیا پیدا کنید بر اساس لاقیدى مطلق و بىباکى و بىارادگى نیست، بالاخره یک سلسله چیزها را تحریم میکند.
نکته دوم امورى است که تحریم شده و حس مقاومت در برابر آنها تقویت شده از قبیل صید، مباشرت زن، اذیت و آزار حیوانها بلکه تحمل اذیت آنها، بوى خوش، نگاه در آیینه، پوشیدن لباس دوخته، دروغ گفتن و فحش دادن و جدال کردن، زینت کردن، پوشیدن سر براى مرد و پوشیدن صورت براى زن. در [تحریم] صید حس شکارچىگرى را از انسان مىخواهد بگیرد، حس آزار را از انسان مىگیرد، قدرت تحمل اذیت و قدرت حلم به انسان مىدهد، مقاومت در مقابل میل جنسى مىدهد، ترک استظلال و ترک نازپروردگى مىدهد. نکته سوم درباره لباس است: لباسى در منتهاى سادگى و بىرنگى و بىنشانى، محو رنگها و شکلهاى لباسها، براى یک مدت موقت هم که شده همه مردم از درجهدار و غیر درجهدار، نشاندار و غیر نشاندار، نوپوش و کهنهپوش، آن که اقلًا دویست تومان داده یک کت و شلوار برایش دوختهاند و آن که بیست تومان داده و قبایى برایش دوختهاند، همه را در یک لباس ساده جمع کرده.
گاهى اتفاق مىافتد که افرادى را در یک مجمع واحد دعوت مىکنند و مىخواهند همه را در یک لباس حاضر کنند، آقایان با فلان لباس و خانمها با فلان لباس. بیچاره براى شرکت در یک مجلس باید پانصد تومان خرج کند.
خدا مردم را دعوت کرده با یک لباس رسمى به حضور بیایند، آن سادهترین و بىرنگوشکلترین آنها را انتخاب کرده است. آنچه بشر میکند دل پایینتر را به جاى دل بالاتر مىبرد و مملو از حسرت و آرزو و انتقام میکند، اما آنچه خدا میکند دل بالاتر را به جاى دل پایینتر مىبرد و در او ایجاد تواضع میکند.
اسلام با این وسیله و شکل، یکرنگى و وحدت ایجاد میکند. یک مطلب و یک سؤال هست: آیا لباس در روحیه هم مؤثر است؟ البته مؤثر است. انسان لباسى پوشیده باشد که از لباس همه مردم بالاتر یا پایینتر باشد در روحش اثر دارد. بالا و پایین داشتن مجلس در روحیه مؤثر است، لهذا پیغمبر گرد مىنشست و دستور مىداد گرد بنشینند. مساوات در لباس، مساوات در روح ایجاد میکند به شرط آنکه به صورت الغاء تشریفات باشد مثل لباس احرام. لباس را اسلام خواسته واحد باشد براى توحید مسلمانان
سخن مشهور کاشفالغطاء
و به قول کاشفالغطاء: بُنِىَ الْاسْلامُ عَلى کَلِمَتَیْنِ: کَلِمَةُ التَّوْحیدِ وَ تَوْحیدُ الْکَلِمَةِ. ولى این لباس واحد را به صورت یک تشریفات خاص بهوجود نیاورده، به صورت الغاء تشریفات به وجود آورده است، آنهم به صورت سادهترین شکل.
واى از تشریفات، چقدر فاصلهها را همین تشریفات لباسى و نشانهها به وجود آورده است. احرام ساده اسلامى رمز «انَّ اکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ» است. چه خوب گفته سعدى:
ره طالبان و مردان کرم است و لطف و احسان تو خود از نشان مردى مگر این کلاه دارى به چه خرمى و نازان، گرو از تو برد هامان اگرت شرف همین است که مال و جاه دارى به در خداى قربى طلب اى ضعیف همت که نماند این تقرب که به پادشاه دارى
چقدر کار غلطى است این تشریفاتى که اخیراً بعضى کاروانها به صورت تبعیض به وجود آوردهاند، دو برابر پول میدهندکه در آنجا کاخ اختصاصى و ماشین اختصاصى داشته باشند.
آیه قرآنى مربوط به احرام این آیه است: الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسوقَ وَ لا جِدالَ فِى الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدوا فَانَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوى وَ اتَّقونِ یا اولِى الألْبابِ. [(وقت) حج ماههاى معلومى است (شوال، ذوالقعده و ذوالحجه) پس هرکه در این ماهها (با بستن احرام) حج را (بر خود) واجب ساخت پس (بداند که) بد زبانى و آمیزش جنسى و فسق (کارهاى ناشایست و دروغ) و بگومگو در حج روا نیست. و هرکه کار نیکى کند خدا آن را مىداند. و توشه برگیرید که بهترین توشه تقواست، و از من پروا کنید اى خردمندان.] از این آیه به خوبى مىتوان فهمید که حکمت احرام مانند حکمت روزه، به وجود آوردن روح تقواست.
سعی صفا و مروه
فقیه، جلد 2، صفحه 127: عَنْ سُلَیْمانَ بْنِ جَعْفَرٍ، قالَ سَألْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام ... فَقالَ: ... انَّما جُعِلَ السَّعْىُ بَیْنَ الصَّفا وَ الْمَرْوَةِ لِانَّ الشَّیْطانَ تَراءَى لِابْراهیمَ علیه السلام فِى الْوادى فَسَعى وَ هُوَ مَنازِلُ الشَّیاطینِ وَ انَّما صارَ الْمَسْعى احَبَّ الْبِقاعِ الَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِانَّهُ یَذِلُّ فیهِ کُلُّ جَبّارٍ ...
[سلیمان بن جعفر گوید: از امام رضا علیه السلام درباره فلسفه احکام حج پرسیدم. فرمود: ... سعى میان صفا و مروه به این جهت قرار داده شده که شیطان در وادى حج در نظر ابراهیم علیه السلام آشکار شد. پس ابراهیم در آن جا که منازل شیاطین است سعى نمود. و محل سعى ازآنجهت محبوبترین سرزمینها نزد خداوند گشته که در آنجا هر جبارى ذلیل و سرکوب مىشود.]
مشعر
صفحه 128: وَ انَّما صُیِّرَ الْمَوْقِفُ بِالْمَشْعَرِ وَ لَمْ یُصَیَّرْ بِالْحَرَمِ لِانَّ الْکَعْبَةَ بَیْتُ اللَّهِ وَ الْحَرَمَ حِجابُهُ وَ الْمَشْعَرَ بابُهُ، فَلَمّا قَصَدَهُ الزّائِرونَ اوْقَفَهُمْ بِالْبابِ یَتَضَرَّعونَ حَتّى اذِنَ لَهُمْ بِالدُّخولِ ثُمَّ اوْقَفَهُمْ بِالْحِجابِ الثّانى وَ هُوَ مُزْدَلِفَةُ، فَلَمّا نَظَرَ الى طولِ تَضَرُّعِهِمْ أَمَرَهُمْ بِهِ تَقْریبَ قُرْبانِهِمْ (لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحومُها وَ لا دِماؤُها وَ لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوى مِنْکُمْ) فَلَمّا قَرَّبوا قُرْبانَهُمْ وَ قَضَوْا تَفَثَهُمْ وَ تَطَهَّروا مِنَ الذُّنوبِ الَّتى کانَتْ لَهُمْ حِجاباً دونَهُ أَمَرَهُمْ بِالزِّیارَةِ عَلى طَهارَةٍ. وَ انَّما کُرِهَ الصِّیامُ فى ایّامِ التَّشْریقِ لِانَّ الْقَوْمَ زُوّارُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُمْ فى ضِیافَتِهِ وَ لا یَنْبَغى لِضَیْفٍ انْ یَصومَ عِنْدَ مَنْ زارَهُ وَ اضافَهُ ...
[و بدین جهت موقف در مشعر (عرفات) قرار داده شده نه در حرم، که کعبه خانه خداست و حرم حجاب او و مشعر درِ خانه اوست. چون زایران خدا به حج مىآیند خداوند آنان را بر درگاه خود نگاه مىدارد که ناله و زارى کنند تا اذن دخول یابند، سپس آنان را در حجاب دوم که مزدلفه است نگاه مىدارد، و چون به طول ناله و زارى آنان نگرد به آنان فرمان مىدهد که قربانى کنند (که البته گوشت و خون آن به خدا نمىرسد بلکه تقواى شما به او مىرسد) و چون قربانى کردند و آلودگیهاى خود را برطرف ساختند و گناهانى را که حجاب آنان از دیدار خدا شده بودند پاک شدند آنان را امر به زیارت با طهارت مىنماید. و روزه در ایام تشریق ازاینرو ناخوشایند است که حاجیان زایران خدا هستند و در مهمانى خدا بسر میبرند، و سزاوار نیست که مهمان در خانه میزبان روزه بدارد.]
قربانی
صفحه 129: وَ قالَ رَسولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله: انَّما جَعَلَ اللَّهُ هذَا الأَضْحى لِتَشْبَعَ مَساکینُکُمْ مِنَ اللَّحْمِ، فَأطْعِموهُمْ. [و رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خداوند قربانى را قرار داد تا نیازمندان شما شکمى سیر از گوشت بخورند، پس آنان را اطعام کنید.]
صفحه 295: وَ قالَ الصّادِقُ علیه السلام: کُنّا نَنْهَى النّاسَ عَنْ اخْراجِ لُحومِ الأَضاحِىِّ مِنْ مِنى بَعْدَ ثَلاثٍ لِقِلَّةِ اللَّحْمِ وَ کَثْرَةِ النّاسِ فَامَّا الْیَوْمَ فَقَدْ کَثُرَ اللَّحْمُ وَ قَلَّ النّاسُ فَلا بَأْسَ بِاخْراجِهِ. [و امام صادق علیه السلام فرمود: ما مردم را از بیرون بردن گوشت قربانى از منى تا سه روز نهى مىکردیم زیرا گوشت اندک و مردم فراوان بودند، اما امروز گوشت فراوان و مردم اندکند، پس بیرون بردن آن مانعى ندارد.]
مذاکرات علمی امام صادق علیه السلام با ابن ابی العوجاء در حج
صفحه 162: کانَ ابْنُ أَبِی الْعَوْجاءِ مِنْ تَلامِذَةِ الْحَسَنِ الْبَصْرِىِّ فَانْحَرَفَ عَنِ التَّوْحیدِ فَقیلَ لَهُ: تَرَکْتَ مَذْهَبَ صاحِبِکَ وَ دَخَلْتَ فى ما لا اصْلَ لَهُ وَ لا حَقیقَةَ. فَقالَ: انَّ صاحِبى کانَ مِخْلَطاً کانَ یَقولُ طَوْراً بِالْقَدَرِ وَ طَوْراً بِالْجَبْرِ وَ ما اعْلَمُهُ اعْتَقَدَ مَذْهَباً دامَ عَلَیْهِ. قالَ (الرّاوى) وَ دَخَلَ مَکَّةَ تَمَرُّداً وَ انْکاراً عَلى مَنْ یَحُجُّ وَ کانَ یَکْرَهُ الْعُلَماءُ مُساءلَتَهُ ایّاهُمْ وَ مُجالَسَتَهُ لَهُمْ لِخُبْثِ لِسانِهِ وَ فَسادِ ضَمیرِهِ. فَأَتى جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیهما السلام فَجَلَسَ الَیْهِ فى جَماعَةٍ مِنْ نُظَرائِهِ، ثُمَّ قالَ لَهُ: انَّ الْمَجالِسَ اماناتٌ وَ لا بُدَّ لِکُلِّ مَنْ لَهُ سُعالٌ انْ یَسْعُلَ، أَ فَتَأْذَنُ فِى الْکَلامِ؟ فَقالَ: تَکَلَّمْ. فَقالَ: الى کَمْ تَدوسونَ هذَا الْبَیْدَرَ وَ تَلوذونَ بِهذَا الْحَجَرِ وَ تَعْبُدونَ هذَا الْبَیْتَ الْمَرْفوعَ بِالطّوبِ وَ الْمَدَرِ وَ تُهَرْوِلونَ حَوْلَهُ هَرْوَلَةَ الْبَعیرِ اذا نَفَرَ مَنْ فَکَّرَ فى هذا اوْ قَدَّرَ عَلِمَ انَّ هذا فِعْلٌ اسَّسَهُ غَیْرُ حَکیمٍ وَ لا ذى نَظَرٍ، فَقُلْ فَانَّکَ رَأْسُ هذَا الْامْرِ وَ سَنامُهُ وَ ابوکَ اسُّهُ وَ نِظامُهُ.
فَقالَ أَبو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: انَّ مَنْ أَضلَّهُ اللَّهُ وَ أَعْمى قَلْبَهُ اسْتَوْخَمَ الْحَقَّ فَلَمْ یَسْتَعْذِبْه وَ صارَ الشَّیْطانُ وَلِیَّهُ یورِدُهُ مَناهِلَ الْهَلَکَةِ [ثُمَّ لا یُصْدِرُهُ] وَ هذا بَیْتٌ اسْتَعْبَدَ اللَّهُ بِهِ خَلْقَهُ لِیَخْتَبِرَ طاعَتَهُمْ فى اتْیانِهِ فَحَثَّهُمْ عَلى تَعْظیمِهِ وَ زِیارَتِهِ وَ جَعَلَهُ مَحَلَّ انْبِیائِهِ وَ قِبْلَةَ الْمُصَلّینَ لَهُ فَهُوَ شُعْبَةٌ مِنْ رِضْوانِهِ وَ طَریقٌ یُؤَدّى الى غُفْرانِهِ مَنْصوبٌ عَلَى اسْتِواءِ الْکَمالِ وَ مُجْتَمَعِ الْعَظَمَةِ وَ الْجَلالِ خَلَقَهُ اللَّهُ قَبْلَ دَحْوِ الْارْضِ بِألْفَىْ عامٍ وَ أَحَقُّ مَنْ اطیعَ فیما أَمَرَ وَ انْتُهِىَ عَمّا نَهى عَنْهُ وَ زَجَرَ اللَّهُ الْمُنْشِئُ لِلْارْواحِ وَ الصُّوَرِ. فَقالَ ابْنُ أَبِی الْعَوْجاءِ: ذَکَرْتَ یا أَبا عَبْدِ اللَّهِ فَأحَلْتَ عَلى غائِبٍ. فَقالَ أَبو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: وَیْلَکَ وَ کَیْفَ یَکونُ غائِباً مَنْ هُوَ مَعَ خَلْقِهِ شاهِدٌ وَ الَیْهِمْ اقْرَبُ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ، یَسْمَعُ کَلامَهُمْ وَ یَرى اشْخاصَهُمْ وَ یَعْلَمُ اسْرارَهُمْ وَ انَّما الَمخْلوقُ الَّذى اذَا انْتَقَلَ عَنْ مَکانٍ اشْتَغَلَ بِهِ مَکانٌ وَ خَلا مِنْهُ مَکانٌ فَلا یَدْرى فِى الْمَکانِ الَّذى صارَ الَیْهِ ما حَدَثَ فِى الْمَکانِ الَّذى کانَ فیهِ، فَامَّا اللَّهُ الْعَظیمُ الشَّأْنِ الْمَلِکُ الدَّیّانُ فَانَّهُ لا یَخْلو مِنْهُ مَکانٌ وَ لا یَشْتَغِلُ بِهِ مَکانٌ وَ لا یَکونُ الى مَکانٍ اقْرَبَ مِنْهُ الى مَکانٍ، وَ الَّذى بَعَثَهُ بِالْآیاتِ الْمُحْکَمَةِ وَ الْبَراهینِ الْواضِحَةِ وَ ایَّدَهُ بِنَصْرِهِ وَ اخْتارَهُ لِتَبْلیغِ رِسالاتِهِ صَدَّقْنا قَوْلَهُ بِانَّ رَبَّهُ بَعَثَهُ وَ کَلَّمَهُ.
فَقامَ ابْنُ أَبِی الْعَوْجاءِ فَقالَ لِاصْحابِهِ: مَنْ الْقانى فى بَحْرِ هذا؟ سَألْتُکُمْ انْ تَلْتَمِسوا الَىَّ خَمْرَةً فَالْقَیْتُمونى عَلى جَمْرَةٍ. فَقالوا: ما کُنْتَ فى مَجْلِسِهِ الّا حَقیراً. فَقالَ: انَّهُ ابْنُ مَنْ حَلَقَ رُؤوسَ مَنْ تَرَوْنَ.
[ابن ابى العوجاء از شاگردان حسن بصرى بود سپس از اعتقاد به توحید دست برداشت. به او گفتند: مذهب رفیقت را رها کردى و در چیزى که اصل و حقیقتى ندارد درآمدى! گفت: رفیق من آشفته است، گاهى معتقد به قدر و آزادى اختیار است و گاهى جبرى مسلک، و او را استوار بر یک مذهب نمىبینم. راوى گفت: ابن ابى العوجاء از روى سرکشى و انکار بر کسانى که حج مىگزارند داخل مکه شد و عالمان دینى از گفتگو و همنشینى با او کراهت داشتند زیرا بسیار بد زبان و بدطینت بود.
پس نزد امام صادق علیه السلام آمد و در میان گروهى از همفکران خود در خدمت آن حضرت نشست و گفت: مجالس امانت است (سخنان باید در همین جا دفن شود) و هرکه را سرفه گرفته است باید سرفه کند، آیا اجازه مىدهى سخن گویم؟ فرمود: بگو. گفت: تا کى این خرمنگاه را مىکوبید و به این سنگ التجا مىآورید و این خانهاى را که از آجر و سنگ و گل بالا رفته مىپرستید و چون شتران رمیده دور آن هروله مىکنید؟! در صورتى که هرکه دراینباره بیندیشد و فکر خود را به کار برد پى مىبرد که این کارى است که یک غیر حکیم و بىفکر آن را بنیاد نهاده است. اکنون پاسخ ده، زیرا تو رأس و قله این دین هستى و پدرت اساس و نظام آن بوده است. امام صادق علیه السلام فرمود: کسى که خداوند او را گمراه نموده و چشم دلش را کور کرده است حق را ثقیل مییابد و حق به کامش شیرین نمیآید، و شیطان اختیاردار او مىشود و وى را در آبشخوارهاى هلاکت درآورده و بیرون نخواهد آورد. این خانهاى است که خداوند خلق خویش را به واسطه آن به بندگى خود فراخوانده تا اطاعت آنان را با رفتن به سوى آن بیازماید، ازاینرو آنان را به تعظیم و زیارت این خانه واداشته و آن را محل پیامبران خود و قبله نمازگزاران قرار داده است، بدین جهت این خانه شاخهاى از خشنودى خداوند و راهى به سوى آمرزش اوست، و بر هیئت کمال و مجتمع عظمت و جلال برپا شده است، خداوند این خانه را دو هزار سال پیش از گسترده شدن زمین آفرید، و شایستهترین کس به این که در اوامر و نواهى خود اطاعت شود خداوندى است که پدیدآرنده ارواح و صورتهاست.
ابن ابى العوجاء گفت: اى ابا عبداللَّه سخن گفتى و به چیز غایب و نادیده حواله کردى.
امام صادق علیه السلام فرمود: واى بر تو، چگونه غایب است کسى که شاهد خلق خویش است و به آنان از رگ گردن نزدیکتر است، سخنشان را مىشنود، خودشان را میبیند و اسرارشان را مىداند؟! این مخلوق است که هرگاه از جایى انتقال یابد یک جا از او پر مىشود و جاى دیگر از او خالى مىماند، و در جایى که تازه رفته از جایى که قبلًا در آن بوده بىخبر است. اما خداى عظیمالشأن، آن فرمانرواى جزادهنده هیچ جایى از او خالى نیست و هیچ جایى هم از او پر نیست، و هیچ جایى از جایى دیگر به او نزدیکتر نیست، و آن کسى که خداوند او را با نشانههاى محکم و براهین روشن برانگیخت و او را به یارى خود تأیید نمود و براى پیامگزارى خویش برگزید، ما سخن او را دراینباره تصدیق مىکنیم که پروردگارش او را برانگیخته و با او سخن گفته است.
ابن ابى العوجاء برخاست و به یارانش گفت: چه کسى مرا در دریاى این مرد درافکند؟ من از شما خواستم که برایم شرابى سرخوش کننده فراهم آورید و شما مرا در شعله آتش افکندید!
گفتند: راستى که در مجلس او بسیار حقیر مىنمودى! گفت: او فرزند کسى است که سرهاى این کسانى را که مىبینید تراشیده است! (یعنى آنقدر بر آنان نفوذ کلام دارد که با آن که سر تراشیدن در عرب ننگ است، به دستور او سرها تراشیدهاند.)]خلاصه حدیث بالا و همچنین بیان نهج البلاغه که قبلًا نقل کردیم این است که خداوند به این وسیله مىخواهد تسلیم و تعبد بنده را ظاهر کند.
این مسئله را باید طرح کرد که درست است که هر دستورى مصلحتى دارد که عقل احیاناً در مییابد، ولى آیا اگر انسان دستورى را فقط به حکم تعبد و تسلیم بجا آورد اقرب به عبودیت است یا اگر حکمت آن را بفهمد؟ البته اگر به حکم تعبد و تسلیم بجا آورد و حکمت را احاله کند به امر او، قطعاً اقرب به تعبد و تسلیم است.
تعبد در حج
اساساً یکى از رموز حج تسلیم تعبدى است و داستان ابراهیم و ذبح اسماعیل (ابراهیم پدر حج است) خود نشانهاى از این تسلیم مطلق است.
فقیه، جلد 2، صفحه 179: عَنْ أَبى عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: کانَ ابى یَقولُ: ما یُعْبَأُ بِمَنْ یَؤُمُّ هذَا الْبَیْتَ اذا لَمْ یَکُنْ فیهِ ثَلاثُ خِصالٍ: خُلُقٌ یُخالِقُ بِهِ مَنْ صَحِبَهُ وَ حِلْمٌ یَمْلِکُ بِهِ غَضَبَهُ وَ وَرَعٌ یَحْجُزُهُ عَنْ مَحارِمِ اللَّهِ.
[امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم مىفرمود: کسى که به زیارت این خانه میآید اگر سه خصلت در او نباشد ارزش و اهمیتى نزد خدا ندارد:
اخلاق خوشى که با آن با همنشینانش معاشرت کند، و بردبارىاى که با آن خشم خود را کنترل نماید، و پرهیزکارىاى که او را از حرامهاى الهى باز دارد.]
وسائل، جلد 2، صفحه 139: احتجاج طَبَرْسى عَنْ أَمیرِ الْمُؤْمِنینَ علیه السلام فِى احْتِجاجِهِ عَلَى الْخَوارِجِ قالَ: وَ امّا قَوْلُکُمْ انّى کُنْتُ وَصِیّاً فَضَیَّعْتُ الْوَصِیَّةَ فَانْتُمْ کَفَرْتُمْ وَ قَدَّمْتُمْ عَلَىَّ وَ ازَلْتُمُ الْامْرَ عَنّى وَ لَیْسَ عَلَى الْاوْصِیاءِ الدُّعاءُ الى انْفُسِهِمْ، انَّما یَبْعَثُ اللَّهُ الْانْبِیاءَ علیهم السلام فَیَدْعونَ الى انْفُسِهِمْ وَ (امَّا خ) الْوَصِىُّ فَمَدْلولٌ عَلَیْهِ مُسْتَغْنٍ عَنِ الدُّعاءِ الى نَفْسِهِ وَ قَدْ قالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ لِلَّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَیْهِ سَبیلًا. وَ لَوْ تَرَکَ النّاسُ الْحَجَّ لَمْ یَکُنِ الْبَیْتُ لِیُکْفَرَ [بِتَرْکِهِمْ ایّاهُ] وَ لکِنْ کانوا یَکْفُرونَ بِتَرْکِهِمْ ایّاهُ لِانَّ اللَّهَ قَدْ نَصَبَهُ لَکُمْ عَلَماً وَ کَذلِکَ نَصَبَنى عَلَماً حَیْثُ قالَ رَسولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله: یا عَلِىُّ، انْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ الْکَعْبَةِ تُؤْتى وَ لا تَأْتى. [در کتاب احتجاج طبرسى در ضمن احتجاج امیر مؤمنان علیه السلام با خوارج آمده است که فرمود:اما اینکه گفتید من وصى رسول خدا صلى الله علیه و آله بودم و (با سکوت و خانهنشینى خود) وصیت را تباه کردم؛ بدانید این شما بودید که کافر شدید و دیگران را بر من مقدم داشتید و کار را از دست من بیرون بردید؛ و بر اوصیا لازم نیست که مردم را به سوى خود دعوت کنند (بلکه مردم باید خود طبق وصیت پیامبرشان نزد اوصیا بروند)؛ خداوند پیامبران علیهم السلام را برمىانگیزد و آنان را به سوى خود دعوت مىکنند. اما وصى معرفى شده است و بىنیاز است از این که به سوى خود دعوت نماید،
چنانکه خداوند فرموده: «حق خدا بر مردم است بر آنان که توانایى رفتن دارند که خانه خدا را زیارت کنند»، حال اگر مردم حج را ترک کردند این خانه خدا نیست که با ترک کردن آنها کافر شده باشد بلکه آنان با ترک خانه خدا کافر شدهاند، زیرا خداوند آن خانه را براى شما به عنوان نشانهاى نصب کرده است. همچنین خداوند مرا به عنوان نشانهاى نصب کرده است آنجا که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: اى على، تو به منزله کعبه هستى که باید به زیارت آن رفت نه آنکه کعبه به زیارت کسى رود.] این خود تعبیرى است درباره کعبه که به منزله پرچم مقدسى است ولى از سنگ نه از پارچه، مثل یک پرچم احترام و تقدس دارد، مثل یک پرچم در میدان جنگ همه باید گرد او جمع شوند، مثل یک پرچم تا او برپاست لشکر ایستاده و مقاومت میکند و اگر خوابید پشت سپاه و اردو مىشکند: لا یَزالُ الدّینُ قائِماً ما قامَتِ الْکَعْبَةُ.
مبارزه با تفاخرات قومى و ملى و نژادى یکى از درسهایى که از حج باید بیاموزیم، مبارزه با تفاخرات قومى و ملى و نژادى و گرد آمدن و توجه به اصول واحد معنوى است: تَعالَوْا الى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ انْ لا نَعْبُدَ الَّا اللَّهَ ...
در قرآن کریم، سوره بقره، آیه 198- 200 این طور مىفرماید: ... فَاذا افَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْکُروه کَما هَداکُمْ وَ انْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضّالّینَ. ثُمَّ افیضوا مِنْ حَیْثُ افاضَ النّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ انَّ اللَّهَ غَفورٌ رَحیمٌ. فَاذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکرِکُمْ آباءَکُمْ اوْ اشَدَّ ذِکْراً. [پس چون از عرفات روانه شدید در مشعر الحرام (بمانید و) به ذکر خدا پردازید، و او را یاد کنید چنانکه راهتان نموده است، و همانا شما پیش از آن از گمراهان بودید. سپس از همان جا که مردم روانه مىشوند روانه شوید، و از خدا آمرزش بخواهید، که خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است. پس چون اعمال و آداب حج را به پایان بردید خدا را آنچنان یاد کنید که از پدران خود یاد مىکنید یا بیشتر از آن.] در کافى، جلد 4، صفحه 516: عَنْ أَبى عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فى ایّامٍ مَعْدوداتٍ» قالَ: هِىَ ایّامُ التَّشْریقِ، کانوا اذا اقاموا بِمِنى بَعْدَ النَّحْرِ تَفاخَروا فَقالَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ کانَ ابى یَفْعَلُ کَذا وَ کَذا، فَقالَ اللَّهُ جَلَّ ثَناؤُهُ: فَاذا افَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ ... [امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه: «و خدا را در روزهایى چند یاد کنید» فرمود: منظور ایام تشریق است، در جاهلیت وقتى در منى پس از مراسم قربانى اقامت داشتند به تفاخر با یکدیگر مىپرداختند و یکى مىگفت: پدرم چنین و چنان مىکرد (و دیگرى نیز همین طور). ازاینرو خداوند فرمود: هرگاه از عرفات سرازیر شدید و به منى آمدید خدا را در آنجا یاد کنید مثل یادى که از پدرانتان مىکنید بلکه بیشتر از آن ...] در پاورقى کافى مىگوید: رُوِىَ عَنِ الْباقِرِ علیه السلام: انَّهُمْ اذا کانوا فَرِغوا مِنَ الْحَجِّ یَجْتَمِعونَ هُناکَ وَ یَعُدّونَ مَفاخِرَ آبائِهِمْ وَ مَآثِرَهُمْ وَ یَذْکُرونَ ایّامَهُمُ الْقَدیمَةَ وَ ایادِیَهُمُ الْجَسیمَةَ، فَامَرَهُمُ اللَّهُ سُبْحانَهُ انْ یَذْکُروهُ مَکانَ ذِکْرِهِمْ آباءَهُمْ فى هذَا الْمَوْضِعِ. [از امام باقر علیه السلام روایت است که فرمود: آنان وقتى از حج فارغ میشدنددر آن مکان جمع میشدندو به ذکر مفاخر و مآثر پدران خود مىپرداختند و زدوخوردهاى گذشته و بخششهاى بزرگ آنان را یاد میکردند، خداى سبحان به آنان دستور داد که در آن مکان به جاى پدرانشان او را یاد کنند.] این مطلب امروز بسیار مورد اهمیت است. در جاهلیت قرن بیستم تحت نفوذ استعمار، قومیتها و ملیتها تا حد زیادى تحریک مىشود و این سبب تفرقه مسلمانان است. فرقى که هست اعراب با مقیاس قبیله و امروز با مقیاس نژاد و ملت، تفاخر جاهلى مىکنند. ما در مقاله «ایران و اسلام» دراینباره بحث کردیم. در کشاف مىگوید: بازار عکاظ و ذى المجاز و ... بعد از ایام حج تشکیل مىشد.
رفع دو شبهه مهم در مساله حج
در حج دو مسئله است که از مشکلات و بلکه به نظر بعضى از نقاط ضعف حج شمرده مىشود: قربانى، تعظیم سنگ و غیره. از نظر اول، این عمل یک ظلم و آزار است و نمىتواند مقرّب باشد و از قضا اسم قربانى به آن دادهاند. آیا مىتوان کسى را شکنجه کرد به قصد قربت؟ میازار مورى که دانهکش است که جان دارد و جان شیرین خوش است
قطع نظر از آزار و اذیت، چه رابطهاى میان رضاى خدا و ریختن خون یک حیوان است؟ مگر خداوند- العیاذ باللَّه- خونخوار است و از اینکه ببیند خون حیوانى ریخته مىشود مسرور و خوشحال مىشود؟ بعلاوه، چنانکه گفتیم ظلم و آزار و تعذیب است و مبعّد است. ایراد دیگر به قربانى این است که یادگار توحش است. در قدیم در ادیان وثنى و بتپرستى مذبحهایى بوده است و مردم براى رضاى بتها قربانى مىکردهاند و خیال مىکردهاند آن بتها از آن گوشتها استفاده مىکنند و ظاهراً گوشتهاى آن حیوانات را نمىخوردهاند و لااقل خون آنها را که براى خودشان خوراکى بوده به سر و صورت بتها مىمالیدهاند. اما جواب: راجع به این قسمت که چه فایدهاى بر ریختن خون مترتب مىشود، این در صورتى صحیح است که هدف از قربانى و کفّارات (که اختصاصاً در باب حج، همه از نوع گوسفند یا شتر کشتن است الّا نادراً) فقط ریختن خون باشد. دلیلى ندارد که صرف ریختن خون مقرّب باشد، زیرا عملى مقرّب است که رضاى خدا در آن باشد و رضاى خدا در این است که انسان به کمال فردى و اجتماعى خود برسد. صرف ریختن خون نه به کمال فردى انسان کمک میکند و نه به کمال اجتماعى او.
ولى اگر هدف اصلى اطعام و انفاق باشد، همانطورى که در سایر کفّارات هست (و البته اطعام و انفاقى است دستهجمعى و به صورت خاص، یعنى به صورت اطعام گوشت و اینکه هر انسانى یک حیوانى را بکشد و مصداق اطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقیر واقع شود) آن ایراد وارد نیست.
و البته یک نکته هست و آن اینکه منافات ندارد که ضمناً این عمل دستهجمعى، احیاء و زنده کردن خاطرهاى از قهرمان توحید حضرت ابراهیم باشد. به او امر شد عزیز و نور چشم خود را در راه خدا قربانى کند و فدا نماید و او حاضر شد. بعد به او گفته شد: مقصود فقط تسلیم بود، گوسفندى به جاى فرزند قربانى کن. این گوسفند فدا کردن تجدید آن خاطره است و تعظیم آن قهرمان است.
ولى همانطورى که در حدیث نبوى نقل کردیم، فرمود: انَّما جَعَلَ اللَّهُ هذَا الأَضْحى لِتَشْبَعَ مَساکینُکُمْ مِنَ اللَّحْمِ فَأطْعِموهُمْ. [و رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خداوند قربانى را قرار داد تا نیازمندان شما شکمى سیر از گوشت بخورند، پس آنان را اطعام کنید.] و سرّ اینکه روز عید قربان عید است، این است که در این روز رسم فرزندکشى منسوخ شد.
داستان عبدالمطلب و عبداللَّه ظاهراً از مجعولات تاریخ باشد که عبدالمطلب نذر کرد که اگر خدا ده پسر به او بدهد یکى را قربانى کند الى آخره.
قرآن رسمهایى از بتپرستان درباره حیوانات نقل میکند، آنجا که مىگوید: ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحیرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصیلَةٍ وَ لا حامٍ. رجوع شود به تفسیر المنار. اما از نظر دوم یعنى تعظیم و تکریم احجار و بیت و غیره، مىگویند طواف گرد یک خانه سنگى و استلام و تبرک به حجرالاسود بقایایى از شرک است که در اسلام باقى مانده است، اسلام هم نتوانست توحید خالص بیاورد و الّا مىبایست حج را به طور کلى منسوخ کند، حج به طور کلى از بقایاى شرک است که در اسلام باقى مانده است. اتفاقاً قضیه برعکس است. قرآن حج را یادگار ابراهیم و ابراهیم را پدر حج و دشمن بتپرستى مىداند: وَ اجْنُبْنى وَ بَنِىَّ انْ نَعْبُدَ الْاصْنامَ. ابراهیم نیز بتشکن بود: تَاللَّهِ لَاکیدَنَّ اصْنامَکُمْ ... فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً الّا کَبیراً لَهُمْ ... قرآن مخصوصاً مراسم حج را به عنوان شعایر الهى یاد میکند و این آیه: ذلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَانَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلوبِ در خلال آیات حج وارد شده است. ما در ورقههاى عبادت و ورقههاى توحید در عبادت و ورقههاى اقسام توحید گفتهایم که فرق است میان تعظیم و پرستش.
اسلام تعظیم و تواضع را جایز مىداند و پرستش را منع میکند. فرق میان پرستش و تعظیم این است که پرستش نوعى تقدیس و تنزیه و تسبیح و تحمید است، و گفتیم تسبیح و تحمید و تنزیه از جمیع نقایص و همچنین تکبیر مختص خداست، زیرا کاملِ منزه از همه نقایص خداست و آن که سپاس مطلق به اوست و اکبر و اعظم مطلق خداست. سجود و رکوع از لحاظ هیئت جسمانى عبادت نیست، از آن لحاظ عبادت است که حالتى است که اختصاص داده شده براى تسبیح و تکبیر. لهذا در سجود مىگوییم: «سُبْحانَ رَبِّىَ الأَعْلى وَ بِحَمْدِه» و در رکوع مىگوییم: «سُبْحانَ رَبِّىَ الْعَظیمِ وَ بِحَمْدِه»، در موقع رفع رأس مىگوییم: «اللَّهُ اکْبَر» و در حال قیام مىگوییم: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین» و یا «سُبْحانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا الهَ الَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ اکْبَر». تقدیس منحصراً باید براى خدا باشد و یا به خاطر امر خدا. اگر چیزى را به خاطر یک شعار و عنوان یک شعار تقدیس کردیم (نه تسبیح که براى غیر خدا جایز نیست) مثل احترامى که به پرچم و علامتهاى ملى مىگزارند، در واقع احترام به او نیست، احترام به آن فکر و عقیدهاى است که این پرچم نماینده اوست. این است که جنبه شعاریت پیدا میکند. پس در اینجا دو مطلب گفته شد: یکى اینکه ملاک پرستش، تسبیح و تکبیر و تحمید است که جز درباره کمال مطلق جایز نیست و امکان ندارد خدا اجازه بدهد غیر او تسبیح و تکبیر و تحمید شود. اما سجود و رکوع از لحاظ هیئت جسمانى عبادت نیست و هیچ عملى عبادت ذاتى نیست.
مطلب دیگر اینکه در میان همه ملل معمول است که شعایرى را تقدیس و تعظیم مىکنند و از این کار هدفى دارند. اسلام هم شعایرى دارد و به نص قرآن، کعبه و حج از شعایر است. در صفحات پیش گفتیم که کعبه به عنوان «عَلَم» خوانده شده است.
منبع
مجموعه آثار استاد شهید مطهرى (حج)، ج25، ص: 109-63- با ویرایش جزئی