عمر بن خطاب

از ویکی‌وحدت
عمر بن خطاب
عمر بن خطاب
نام فارسی عمر بن خطاب عربی: أبوحفص عمر بن الخطاب العدوی القرشی
کنیه ابوحفص
زادروز ۴۰ ق. ه ۵۹۰
زادگاه مکه
درگذشت ۲۳ق - مدینه
آرامگاه کنار قبر ابوبکر در مسجد النبی
محل زندگی مکه و مدینه
نسب/قبیله قریش / بنی عدی
دلیل شهرت خلیفه دوم
حضور در جنگ‌ها غزوات پیامبر(ص)
زمان اسلام آوردن سال ششم یا نهم بعثت
سلطنت ۱۳–۲۳ ه‍.ق
زاذگاه مکه، حجاز

عمر بن الخطاب (به عربی: أبوحفص عمر بن الخطاب العدوی القرشی) ملقب به عمر فاروق (متوفی ۲۳ ق)، خلیفه دوم از خلفای نخستین است. وی بنا به وصیت خلیفه اول، به مدت ۱۰ سال (۱۳-۲۳ ق) خلیفه مسلمانان بود. در زمان او، اعراب موفق شدند بخش های عظیمی از امپراطوری ساسانی و امپراطوری روم را به تصرف خود درآوردند.صحابهٔ محمد(ص)، فرمانده نظامی در سپاه صدر اسلام و خلیفه دوم از خلفای راشدین بود. مورخین تاریخ اسلام گاهی وی را خلیفه عمر اول و عمر بن عبدالعزیز را عمر دوم می‌نامند.

در دوران حکومت عمر بن خطاب گستردگی سرزمین اسلامی به شکل بی‌سابقه‌ای وسیع شد و بیشتر سرزمین‌های تحت حکومت ساسانیان به‌جز تبرستان، دو سوم امپراتوری روم شرقی را در بر می‌گرفت. حملات وی به شاهنشاهی ایران در دوران ساسانی در مدت کمتر از ۲ سال موجب سقوط این دودمان گردید.

شیعیان به دلیل برخی اقدامات وی، مانند غصب خلافت امیرالمؤمنین (ع) و هتک حرمت حضرت زهرا (س) در ماجرای غصب فدک و هجوم به خانه آن حضرت که منجر به شهادت ایشان شد، وی را شایسته نکوهش می دانند.

معرفی عمر بن خطاب

نام او عمر بن خطاب بن نفیل بن عبد العزى بن ریاح بن عبد الله بن قرط بن رزاح بن عدى بن کعب است و کنیه ‏اش ابو حفص و مادرش حنتمه دختر هاشم بن مغیرة بن عبد الله بن عمر بن محزوم می باشد.[۱] البته مورخان، نفیل، جد عمر را نه از قبیله قریش بلکه از احفاد قبیله می دانند. تاریخ تولد وی را سال ۱۳ عام الفیل ذکر کرده اند.

در زمان جاهلیت شغل عمر بن خطاب را مسؤول کرایه دادن حیواناتی مانند شتر و الاغ به مردم ذکر کرده اند. عبدالرحمن بن حاطب می گوید با عمر به منطقه ضجنان رسیدیم عمر گفت: اگر مرا در اینجا میدیدی درحالیکه شترهای خطاب که مردی خشن، تندخو و سنگدلی بود را می چرانیدم، مرتبه ای بر شتر هیزم بار میزدم و مرتبه ای دیگر برگ درختان را جمع می کردم. اما امروز به آنجا رسیدم که -در اطراف من با ذلت و خواری شلاق بر سر صورت مردم فرود می آید- و احدی از من برتر و بالاتر نیست. همچنین در حدیثی آمده است که عمر در دوران جاهلیت مبرطش بوده، یعنی کسی که شتر و الاغ و استر افراد را به مردم کرایه می داده و در مقابل مبغلی جهت دلالی می گرفته است.[۲]

ویژگی‌های شکلی و شخصیتی عمر بن خطاب

در شکل و شمایل عمر نوشته‌اند: عمر مردی بسیار قد بلند و درشت هیکل بود. عمر سرش به شدّت طاس بود، یعنی هیچ مویی بر سرش دیده نمی‌شد. رنگ چهره‌ی عمر سیاه و قرمز بسیار تند و تیره بوده است. یعقوبی می نویسد که او مردی بلند قامت، پیش سر بى ‏موى، کژچشم و سخت گندم‏گون بود، با هر دو دست کار مى ‏کرد، ریش خود را رنگ زرد مى ‏بست و بقولى آن را با رنگ و حنا تغییر مى‏ داد.[۳]

عمر بن خطاب، شخصیتی تندمزاج داشت [۴]و حتی در دوران خلافتش، کم‌تر کسی جرأت می‌کرد، از او سؤالی بپرسد؛ به این سبب مردم هرگاه مشکلی برایشان پیش می‌آمد و ناچار بودند نظر عمر را بخواهند، عثمان بن عفان یا عبدالرحمن بن عوف را واسطه می‌کردند و هرگاه موضوع بسیار دشواری بود، از عباس استمداد نموده، او را نزد عمر می‌فرستادند. [۵]

در حُدیبیّه، پیامبر (ص) از عمر خواستند که به مکه رفته و با مکیان گفت‌وگو کند؛ اما عمر در جواب پیامبر گفت: یا رسول الله! همانا قریش به‌ شدت با من دشمن هستند و اگر به من دست یابد، مرا خواهند کشت. [۶] پیامبر بعد از شنیدن این سخنان از فرستادن او منصرف شده و عثمان را فرستاد. با این وجود، او با صلح حدیبیه نیز مخالف بود، مخالفتی که بعدها سبب پشیمانی خود او گردید: گفت‌وگو برای صلح تمام شده و تنها نگارش متن صلح باقی مانده بود. عمر بن خطاب بلند شد و پیش پیامبر (ص) آمد و گفت: مگر تو پیامبر خدا نیستی؟! پیامبر: آری؛ هستم! عمر: مگر ما مسلمان نیستیم؟! پیامبر: آری! عمر: مگر آنها مشرک نیستند؟! پیامبر: آری! عمر: پس چرا در کار دین خویش خوار و کوچک شویم؟! پیامبر: من بنده و فرستاده خدایم و خلاف فرمان وی عمل نمی‌کنم، او نیز مرا وا نخواهد گذاشت. سپس همین گفتار را خطاب به ابوبکر گفت و او نیز در جواب گفت: ‌ای عمر! مطیع وی باش؛ من شهادت می‌دهم که او پیامبر خدا است‌. [۷]

در موارد دیگری هم می‌بینیم که عمر در غیر از صحنه نبرد، دست به شمشیر و تهدیدش زیاد بود. به عنوان نمونه، گزارش شده است که او از پیامبر خواست تا اجازه دهد که گردن اسیران را بزند! [۸]

فرزندان و همسران عمر بن خطاب

فرزندان عمر عبارت ‏اند از:

عبدالله و عبدالرحمن و حفصه که مادرشان زینب دختر مظعون بن حبیب بن وهب بن حذاقة بن جمح است.

زید اکبر که از او فرزندى باقى نمانده است.

رقیه که مادر این دو ام کلثوم دختر على بن ابى طالب (ع) است.

زید اصغر و عبیدالله که در جنگ صفین همراه معاویه بود و کشته شد و مادر این دو ام کلثوم دختر جرول بن مالک بن مسیب بن ربیعة از خزاعه است.

اسلام میان عمر و ام کلثوم دختر جرول جدایى افکند، و عاصم که مادرش جمیله دختر ثابت بن ابى افلح از خاندان اوس از انصار است.

عبدالرحمن اوسط که پدر مجبّر است و مادرش کنیزى به نام لهیة است.

عبدالرحمن اصغر که مادر او هم کنیز است.

فاطمه که مادرش ام حکیم دختر حارث بن هشام بن مغیره است.

زینب که کوچکترین فرزند عمر است و مادرش کنیزى به نام فکیهه است.

عیاض بن عمر که مادرش عاتکه دختر زید بن عمرو بن نفیل است‏.[۹]

البته در مسئله ازدواج ام کلثوم با عمر اختلاف هایی بین علمای شیعه و سنی وجود دارد. برخی از علمای شیعه مانند شیخ مفید[۱۰][۱۱] بر این باورند که اصلاً ازدواجی رخ نداده است. برخی دیگر همچون آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی بنا بر روایت نووی عالم اهل سنت در کتاب تهذیب الاسماء بر این عقیده اند که ام کلثومی که با عمر ازدواج کرده است در واقع دختر ابوبکر[۱۲] و ربیبة حضرت علی (ع) بوده است. دسته دیگر از علمای شیعه نیز مانند رضی الدین حلی، علامه مقرّم و علامه باقر شریف القرشی اصل وجود دختری به نام امّ کلثوم را برای حضرت زهرا (س) منکر شده اند. گروهی نیز چون سید مرتضی این ازدواج را امری اجباری و زوری تلقی کرده اند.

مخالفت عمر بن خطاب بااسلام

عمر در ابتدای ظهور اسلام، از مخالفان سرسخت مسلمانان بود و بر افرادی که از قبیله‌اش به اسلام می‌گرویدند، با خشونت رفتار می‌کرد تا جایی که خواهر و دامادش، اسلام خود را از عمر مخفی نگه می‌داشتند. [۱۳] با این حال در حدود سال ششم بعثت [۱۴] و پس از اسلام آوردن نزدیک به شصت نفر، اسلام آورد. [۱۵] او بعدها با ازدواج دخترش حفصه با پیامبر، با حضرتشان خویشاوندی پیدا کرد.

اسلام آوردن عمر بن خطاب

بسیاری از منابع، اسلام آوردن او را سال ششم بعثت گفته‌اند،[۱۶] ولی مسعودی، تاریخ‌نگار قرن چهارم هجری، سال نهم بعثت را ذکر کرده است.[۱۷] بنابر نقل ابن حجر عسقلانی، محدث سنی قرن نهم، عمر قبل از اسلام آوردن، مسلمانان را آزار می‌داد[۱۸] و برخی از آنان را شکنجه می‌کرد.[۱۹] از خود او نیز نقل شده است که بیش از همه با رسول خدا دشمنی داشته است.[۲۰]

درباره ماجرای اسلام آوردن عمر نقل شده است که روزی شمشیر برداشت تا پیامبر(ص) را به قتل برساند، ولی خواهر تازه‌مسلمانش، او را از این کار منصرف کرد و عمر پس از شنیدن آیاتی از قرآن، اسلام آورد.[۲۱] پس از هجرت مسلمانان به مدینه، پیامبر(ص) بین عمر و ابوبکر، عقد اخوت بست. [۲۲]

در برخی منابع اهل سنت همچون المنتظم اثر ابن جوزی، مورخ و مفسر سنی قرن ششم، آمده است که پس از اسلام آوردن عمر در سال ششم بعثت بود که دعوت به اسلام علنی شد و مسلمانان توانستند در مسجد الحرام جمع شوند و بر گرد کعبه طواف کنند و حق خود را از کسانی که به مسلمانان ستم کرده بودند، بگیرند.[۲۳] سید جعفر مرتضی در این زمینه گفته است چگونه ممکن است قریش پیش از هجرت مسلمانان به مدینه از عمر واهمه داشته باشد، در حالی که عمر در سال ششم هجری در ماجرای صلح حدیبیه از رفتن نزد قریش واهمه داشت و درخواست پیامبر برای مذاکره با قریش را به این دلیل که ممکن است قریش به او آسیب برسانند، نپذیرفت.[۲۴]

شرکت عمر بن خطاب در غزوه‌ها و جنگ‌ها

در زمان پیامبر(ص)

اخباری درخور توجه از او در زمان حیات رسول خدا(ص) نرسیده است. او را به سبب خردسالی از نبرد در غزوه‌های بدر[۲۵] و احد بازداشتند.[۲۶] به گفته خودش در ۲۱ غزوه شرکت داشت که نخستین آن‌ها خندق بود. در شش غزوه غایب بود؛ زیرا پیامبر(ص) به او اجازه حضور در آن‌ها را نداد.[۲۷] از چگونگی شرکت او در این غزوه‌ها گزارشی در دست نیست. وی را از فراریان جنگ موته دانسته‌اند که بر اثر آن در مدینه سخت سرزنش شد.[۲۸] در فتح مکه حاضر بوده و چگونگی ورود پیامبر(ص) به مکه و عملکرد ایشان در نابود ‌کردن بت‌ها را گزارش کرده است.[۲۹]

پس از پیامبر(ص)

وی در زمان ابوبکر در جنگ‌های ردّه شرکت داشت و چگونگی کشته شدن مسیلمه کذاب در سال یازدهم ق. را گزارش کرده است.[۳۰]در همین جنگ، عمویش زید بن خطاب به دست اصحاب مسیلمه کشته شد و عمر به گمان کوتاهی ورزیدن عبدالله، در صدد توبیخ او برآمد.[۳۱] در دوره خلافت پدرش در برخی فتوحات و لشکرکشی‌ها حضور داشت. بر پایه گزارش‌های تاریخی، در فتح خراسان و جرجان به فرماندهی سعید بن العاص شرکت داشته است.[۳۲] گفته‌اند که در فتح مصر نیز حاضر بوده است.[۳۳] پدرش در دوران خلافت خود، برای او سالانه ۵۰۰۰ درهم مقرری از بیت‌المال قرار داد.[۳۴] این، مقداری بود که به اصحاب بدر پرداخت می‌شد[۳۵] ؛ اما او از اصحاب بدر نبود.ابن عمر به سال ۲۸ق. در فتح افریقیه، حد فاصل تونس و مراکش، تحت فرماندهی عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح شرکت داشت.[۳۶]

مخالفت عمر بن خطاب با پیامبر(ص)

ماجرای صلح حدیبیه

عمر بن خطاب در زمان حیات پیامبر(ص)، در مواردی با ایشان مخالفت کرد، از جمله اینکه در ماجرای صلح حدیبیه، بر رسول خدا(ص) به سبب صلح کردن با قریش، خرده گرفت و تصریح کرد که به نبوت او شک کرده است.[۳۷]


ماجرای دوات و قلم

بنابر منابع تاریخی و روایی، هنگامی که پیامبر اسلام در آخرین روزهای حیات خود(در ۲۵ صفر سال ۱۱ هجری) در بستر بیماری بود قلم و دواتی خواست تا سفارشی بنویسد که مانع گمراهی مسلمانان پس از خود شود. این خواسته، با مخالفت یکی از حاضران مواجه شد و وصیت پیامبر ناگفته ماند. یکی از حاضران گفت: پیامبر هذیان می‌گوید و کتاب خدا ما را بس است. سپس میان اصحاب اختلاف افتاد. پیامبر با مشاهده اختلاف اصحاب از آنان خواست از نزد او بروند. بیشتر منابع شخص مخالفت‌کننده با پیامبر را، خلیفه دوم معرفی کرده‌اند[۳۸] اما برخی منابع به نام وی اشاره نکرده‌اند.[۳۹]

بنابر نظر علمای شیعه، پیامبر(ص) می‌خواست با حدیث دوات بر جانشینی امام علی(ع) پس از خود تأکید کند. اما برخی از حاضران به این امر پی بردند و مانع آن شدند.[۴۰] خلیفه دوم نیز در گفت‌وگویی که میان او و ابن عباس نقل شده، تصریح می‌کند که: پیامبر(ص) در بیماری‌اش می‌خواسته نام علی(ع) را برای خلافت پس از خویش به زبان بیاورد ولی من از روی دل‌سوزی نسبت به اسلام و حفظ آن، مانع شدم.[۴۱]

بر اساس نقل ابن عباس که در صحیح بخاری آمده است این واقعه در روز پنج‌شنبه رخ داده است [۴۲] و به همین مناسبت آن را رزیه یوم الخمیس یا فاجعه روز پنج‌شنبه می خوانند.

سپاه اسامه

همچنین پیامبر در آخرین روزهای عمر خود فرمان داد مسلمانان به فرماندهی اسامة بن زید برای مقابله با روم، اعزام شوند.[۴۳] به گفته شیخ مفید پیامبر بر پیوستن مردم به سپاه اسامه و تسریع در حرکت آن تاکید داشت،[۴۴] ولی عده‌ای از جمله عمر بن خطاب و ابوبکر از فرمان سرپیچی کردند و در سپاه حضور نیافتند. پیامبر وقتی از سرپیچی عمر و ابوبکر آگاه شد، آن دو را فرا خواند و بر پیوستن آنها به سپاه تاکید کرد.[۴۵] در برخی منابع آمده است که پیامبر فرمود: لعنت خدا بر کسی که از پیوستن به سپاه اسامه سرپیچی کند.[۴۶]

لقب امیرالمؤمنین عمر بن خطاب

مردم که ابوبکر را خلیفه رسول الله می‌نامیدند، در ابتدا عمر را خلیفه‌ خلیفه‌ رسول الله می‌خواندند؛ اما این لقب را سنگین می‌شمردند. در همان روزگار، مردم فرماندهان سپاه را امیر می‌خواندند و از قضا یکی از صحابه، عمر را امیرالمؤمنین خطاب کرد که از آن پس او از طرف مردم به این لقب خوانده می‌شد. [۴۷] البته نقل‌های دیگری نیز در چگونگی این نام‌گذاری وجود دارد. [۴۸]

وفات و محل دفن عمر بن خطاب

ابن عمر در ۷۳/۷۴ ق. در مکه درگذشت.[۴۹] هنگام مرگ ۸۴[۵۰] یا ۸۷ ساله بود.[۵۱] حجاج بر او نماز گزارد[۵۲] و در گورستان مهاجران در فخّ، نزدیک مکه دفنش نمودند.[۵۳] برخی منابع به جای فخّ منطقه ذی‌طُوی‌ٰ[۵۴] و المُحَصّب[۵۵] را نام برده‌اند. ازرقی در سده سوم قبر او را در اذاخر در قریه خرمان[۵۶] نزدیک مکه دانسته است. عمر به حفصه وصیت کرد و حفصه پس از خود به عبدالله و وی به فرزندش عبدالله به همان امور که پدرش سفارش کرده بود، وصیت نمود.[۵۷]

پانویس

  1. الطبقات‏ الکبرى،ج‏۳،ص:۲۰۱
  2. طبقات الکبری ج۳ص۲۶۷
  3. تاریخ‏ یعقوبى/ترجمه،ج‏۲،ص:۵۱،الطبقات‏ الکبرى/ترجمه،ج‏۳،ص:۲۸۱
  4. ابن ابی‌الحدید، عبدالحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغة، ‌ ج۱، ص۱۸۳، محقق و مصحح:ابراهیم، محمد ابوالفضل، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، چاپ اول، ۱۴۰۴ق
  5. ابن طقطقی، محمد بن علی، تاریخ فخری، ص۱۰۶، ترجمه: گلپایگانی، محمد وحید، تهران، ترجمه و نشر کتاب، چاپ دوم، ۱۳۶۰ش
  6. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۳، ص۶۵۱، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ق
  7. مقریزی، تقی‌الدین‌، امتاع الاسماع، ج۱، ص۲۹۱‌، تحقیق:نمیسی، محمد عبد الحمید، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، ۱۴۲۰ق
  8. مقریزی، تقی‌الدین‌، امتاع الاسماع، ج۱، ص۲۹۱‌، تحقیق:نمیسی، محمد عبد الحمید، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، ۱۴۲۰ق
  9. الطبقات ‏الکبرى/ترجمه،ج‏۳،ص:۲۲۸
  10. ر.ک:مقاله شیخ مفید
  11. در دو رساله مجزا به نام های المسائل العُکبریة و المسائل السرویة
  12. ر.ک:مقاله ابوبکر
  13. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۲۸۶، تحقیق:زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۱۷ق
  14. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۵، ص۸۸، بورسعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بی‌تا.
  15. ابن اثیر جزری، علی بن محمد،اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۳، ص۶۴۳، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ق
  16. ، رسائل الشریف المرتضی، دارالقرآن، ج۳، ص۱۴۹. جعفریان، تاریخ خلفا، ۱۳۸۰ش، ص۶۱
  17. مسعودی، مروج الذهب، ۱۴۰۹ق، ج۲، ص۳۲۱
  18. ابن حجر عسقلانی، الإصابة، ۱۴۱۵ق، ج‏۴، ص۴۸۴؛ طقوش، تاریخ الخلفاء الراشدین، ۱۴۲۴ق، ص۱۷۴
  19. الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر ،ج‏۲، ص۶۹
  20. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ‍۱۴۱۱ق، ص۱۱۱
  21. ذهبی، تاریخ الإسلام، ۱۴۱۳ق، ج‏۱، ص۱۷۴
  22. ابن سعد، الطبقات الکبری، ۱۴۱۸ق، ج۳، ص۲۰۶
  23. ابن جوزی، المنتظم، ۱۴۱۲ق، ج‏۴، ص۱۳۵
  24. عاملی، الصحیح من السیرة النبی الأعظم، ۱۴۲۶ق، ج‏۱۵، ص۲۹۹-۳۰۰
  25. الکامل، ج۲، ص۱۳۶
  26. الکامل، ج۲، ص۱۵۱
  27. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۰۷
  28. البدایة و النهایه، ج۴، ص۲۸۳
  29. البدایة و النهایه، ج۴، ص۳۳۶، ۳۴۷
  30. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۸۰؛ الکامل، ج۲، ص۳۶۴-۳۶۵
  31. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۸۰؛ الکامل، ج۲، ص۳۶۶
  32. تاریخ طبری، ج۲، ص۶۰۷-
  33. تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۵۵
  34. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۳
  35. تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۳۸
  36. فتوح البلدان، ج۱، ص۲۶۷
  37. ذهبی، تاریخ الاسلام، ۱۴۰۹ق، ج۲، ص۳۷۱
  38. بخاری، صحیح البخاری، ۱۴۰۱ق، ج۱، ص۳۷، ج۴، ص۶۶، ج۵، ص۱۳۷-۱۳۸، ج۷، ص۹؛ مسلم، صحیح مسلم، دارالفکر، ج۵، ص۷۵-۷۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، دارالصادر، ج۲، ص۲۴۲-۲۴۵
  39. ابن حنبل، مسند الامام احمد بن حنبل، ۲۰۰۸م، ج۲، ص۴۵؛ بیهقی، السنن الکبری، دارالفکر، ج۹، ص۲۰۷
  40. شرف الدین، المراجعات، المجمع العالمی لاهل البیت، ص۵۲۷
  41. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ۱۳۷۸ق، ج۱۲، ص ۲۰-۲۱
  42. بخاری، صحیح بخاری، نشر دار طوق النجاه، ج۴، ص۶۹، حدیث ۳۰۵۳
  43. واقدی، المغازی، ۱۹۶۶م، ج۳، ص۱۱۱۷
  44. مفید، الإرشاد، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۱۸۱
  45. مفید، الإرشاد، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۱۸۳
  46. شهرستانی، الملل و النحل، دارالمعرفة، ص۳۰؛ ایجی، شرح المواقف، ۱۳۲۵ق، ج۸، ص۳۷۶؛ ابن الی‌الحدید، شرح نهج البلاغة، کتابخانه مرعشی نجفی، ج۶، ص۵۲؛ علامه حلی، منهاج الکرامة، ۱۳۷۹ش، ص۱۰۹
  47. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، دیوان المبتدا و الخبر (تاریخ ابن خلدون‌)، ج‌۱، ص۲۸۲ – ۲۸۳، تحقیق:خلیل شحادة، بیروت، دارالفکر، چاپ دوم، ۱۴۰۸ق
  48. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله‌، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۱۵۰ ۱۱۵۱، تحقیق:بجاوی، علی محمد، بیروت، دارالجیل، چاپ اول، ۱۴۱۲ق
  49. الاستیعاب، ج۳، ص۹۵۲؛ تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۸۳؛ المنتظم، ج۶، ص۱۳۷
  50. المعارف، ص۱۸۶.
  51. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۸۵؛ الکامل، ج۴، ص۳۶۳
  52. الطبقات، ج۴، ص۱۸۷؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۶۷
  53. الطبقات، ج۴، ص۱۴۲؛ المعارف، ص۱۸۶؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۳۱
  54. الطبقات، ج۴، ص۱۴۲؛ تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۸۸؛ ج۶، ص۱۳۷؛ الاستیعاب، ج۳، ص۹۵۲
  55. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۸۸
  56. اخبار مکه، ج۲، ص۲۰۹-۲۱۰، ۲۸۹
  57. الطبقات، ج۴، ص۱۸۴