استکبار
یکی از مهمترین مباحث قرآنی در حوزه رفتارشناسی و جامعه شناسی، تحلیل و بررسی استکبار در ابعاد و سطوح مختلف آن است. عنایت قرآن کریم به استکبارستیزی و نهادینه کردن این فرهنگ در افراد و جوامع و وجود مستکبران در همه اعصار، باعث شده آیاتی چند از قرآن به بیان ویژگیها و صفات اخلاقی رفتاری آنان اختصاص یابد. اهمیت این موضوع تا جایی است که شناخت پدیده استکبار در هر عصر و زمانی، از لوازم بصیرت دینی و از اهم موضوعات اجتماعی تلقی میشود.
معنای لغوی
استکبار از مـادّهٔ "کَبُرَ" یا "کـِبْـر" است که در لغت به معنای عظمت و بزرگی آمده؛ [1] و در اصطلاح دینی و قرآنی، کِبر، تکبّر و استکبار قریب المعنی هستند؛ کبر حالتی است که إنسان نفس خویش را بزرگتر از آنچه هست ببیند، و کبر کفار این است که از گفتن "لا إِله إِلَّا اللهُ" استکبار ورزند؛ این یعنی شرک به خدا؛ پس بزرگترین تکبّر برای خداوند است، به سبب امتناع از پذیرش حق؛ به عبارتی استکبار یعنی امتناع از قبول حق از روی عناد و تکبّر (بزرگبینی خویش). [2]
البته استکبار بر دو وجه میآید: یکی تکبر در برابر انسانهای متکبر و خودخواه که این مورد پسندیده است؛ دیگری خودخواهی نفس که لایق آن نیست و مذموم است؛ در قرآن استکبار به همان معنای دومی وارد شده که شیطان، یهودیان و بنیاسرائیل، اقوام گذشته و بقیهٔ انسانهای مغرور و خودخواه از جملهٔ آنهاست؛ [3] پس استکبار مرد این است که نفس خویش را بیشتر از مقدار آن بداند. [4]
تکبر نیز بر دو وجه بیان شده است: تکبر که از افعال حسنه باشد و از تمام محسنات دیگران زائد و بالاتر باشد، وصف خدای سبحان قرار میگیرد: «الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ»[5] اما اگر وصف بندگان باشد، بدترین صفت است؛ «فَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِینَ»[6] به عبارتی صفت تکبر در بندگان از صفات رذیلهٔ خبیثه است؛ چون عبد ذلیل، مملوک، فقیر، محدود و ضعیف سزاوار تکبّر نیست. [7]
سرسلسلهٔ مستکبران در قرآن
مادهٔ استکبار 48 بار در قرآن کریم به کار رفته که 4 مورد آن به استکبار ابلیس و بقیّه به استکبار انسان اشاره دارد. یعنی آنچه از آیات قرآن به دست میآید این است که شیطان نخستین موجود مستکبر بوده که در چهار مورد، [8] به نحوهٔ استکبارورزی ابلیس اشاره شده است:
«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبی وَاسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرین»[9]
«و (یاد کن) هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده و خضوع کنید! همگی سجده کردند جز ابلیس که سر باز زد، و تکبر ورزید، (و به خاطر نافرمانی و تکبرش) از کافران شد.»
این آیه به نحوهٔ پایان پذیرفتن آفرینش انسان، همراه با درهم آمیخته شدن روح خدا و گِل آدمی اشاره دارد؛ یعنی خلقت موجودی بیسابقه که قوس صعودی و نزولیش هر دو بیانتها بود؛ به تعبیر دیگر، موجودی با استعداد فوقالعاده که شایستگی مقام خلیفةاللهی داشت؛ لذا وقتی این انسان قدم به عرصهٔ هستی گذاشت، به امر خدا همهٔ فرشتگان بدون استثنا در برابر آدم سجده کردند که در این میان تنها ابلیس سجده نکرد؛ چرا که وی تکبر ورزید و تمرد و طغیان نمود، به همین دلیل از مقام با عظمت خود سقوط کرد و در صف کافران قرار گرفت. [10]
امام علی (ع) نیز، در نهجالبلاغه ابلیس را پیشکسوت و سرسلسلهٔ مستکبران معرفی میکند. [11]
استکبار در قرآن
استکبار یکی از حالات و ویژگیهای روحی انسان به معنای "ناروا طلب بزرگی کردن" است؛ [12] و مستکبر کسی است که میخواهد به بزرگی دست یابد و در صدد است که بزرگی خود را به فعلیت برساند و به رخ دیگران بکشد. [13]
با عنایت به آیات الهی "استکبار" را میتوان به دو گونهٔ آشکار و پنهان تقسیم کرد:
الف. استکبار پنهان
کفار برای پذیرش اسلام، بهانههای واهی و عوامفریبانهای مانند: نزول ملائکه بر خودشان، رؤیت خداوند و... را میطلبیدند که این تقاضاها ریشه در استکبار درونی و پنهانی آنان داشت. [14]
«وَ قالَ الَّذینَ لایرْجُونَ لِقاءَنا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَینَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَری رَبَّنا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فی أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوّاً کَبیراً»[15]
«و کسانی که امیدی به دیدار ما ندارند (و رستاخیز را انکار میکنند) گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند و یا پروردگارمان را با چشم خود نمیبینیم؟! آنها دربارهٔ خود تکبّر ورزیدند و طغیان بزرگی کردند!»
ب. استکبار آشکار
قرآن کریم از قارون، فرعون و هامان به عنوان کسانی که در زمین بهطور آشکار استکبار میورزیدهاند، یاد کرده است:
«وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسی بِالْبَیناتِ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ما کانُوا سابِقینَ»[16]
«و قارون و فرعون و هامان را نیز هلاک کردیم؛ موسی با دلایل روشن به سراغشان آمد، امّا آنان در زمین برتریجویی کردند، ولی نتوانستند بر خدا پیشی گیرند!»
آیهٔ شریفه سه نفر از گردنکشان عالم را که راه استکبار، غرور و سرکشی را در زمین پیش گرفتند و هر کدام نمونهٔ بارزی از یک قدرت شیطانی بودند، نام برده است؛ چراکه "قارون" مظهر ثروت توأم با غرور، خودخواهی و غفلت بود که بر ثروت، زینت، گنج و دانش خود تکیه کرد، "فرعون" مظهر قدرت استکباری توأم با شیطنت و "هامان" الگویی برای معاونت از ظالمان مستکبر بود که این دو بر لشکر، قدرت نظامی و نیروی تبلیغاتی در میان تودههای ناآگاه تکیه کرده بودند. [17]
فرهنگ استکباری
با مطالعه در آیات مربوط به ابلیس و دیگر مستکبران روی زمین که بنوعی چهرههای شاخص استکبار به حساب میآیند و فرهنگ استکبارورزی شکل گرفته، میتوان موارد ذیل را به عنوان فرهنگ استکبار مطرح نمود:
1. خودمحوری
وقتی ابلیس به دلیل امتناع از سجده در برابر آدم از جانب خداوند توبیخ شد و خدای تبارک تکبرورزی او را در این سرپیچی یادآوری کرد، ابلیس با کمال جسارت و گستاخی در مقام استدلال برآمد و از طریق قیاس به برتر بودن خود اشاره کرده و جواب داد:
«أَنَا خَیرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین»[18]
«من از او بهترم، مرا از آتش آفریدهای و او را از گِل!»
پندار شیطان این بود که، آنچه از آتش آفریده شده، از آنچه از خاک آفریده شده برتر است، و آتش اشرف از خاک است؛ در نتیجه هرگز نباید به موجود اشرف دستور داد که در برابر موجود پست سجده کند![19]
بنابراین از پاسخ ابلیس که به عنوان دلیل امتناع خود از سجده آورد، چنین برمیآید که استکبار، از توجه به خویش و خود را محور حق پنداشتن ناشی میشود؛ [20] که در نتیجه بالیدن شیطان به عنصر و ذات خود موجب شد تا مقیاسهای ارزشی را فراموش کند و بدین ترتیب خود را برتر از آدم بداند.[21]
2. فخرفروشی بر امتیازات مادی
یکی از منطقهای پوشالی و عوامفریبانهٔ مستکبران، مباهات به مال و فرزند است که در سایهٔ این تفکر، خود را تافتهٔ جدا بافته میدانند: [22]
«وَ قالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ»[23]
«و گفتند: اموال و اولاد ما (از همه) بیشتر است (و این نشانهٔ علاقهٔ خدا به ماست!) و ما هرگز مجازات نخواهیم شد!»
انسانهای مادیگرا و سرمایهدار با تغییر قدرت سیاستهای حاکم بر مردم، که هدف انبیاست، مخالفت میکنند؛ چراکه میپندارند صاحبان علم و حقیقت، هیچ سلطهای بر مردم ندارند؛ بلکه سیادت از آن ثروتمندان و پیروان آنهاست؛ لذا معتقدند که مالکان اموال و اولاد آزاری نمیبینند و عذاب الهی شامل آنها نمیشود؛ اما این طرز تفکر آنها را بیشتر در معاصی و فواحش غوطهور کرده، و موجبات هلاکتشان را مهیا میکند. [24]
بنابراین زیادهروی در لذایذ دنیوی کار را به جایی میرساند که انسان در برابر حق استکبار میورزد. [25]
3. تحقیر تودههای مستضعف
قـضاوت مستکبران، دربارهٔ مؤمنانی که از اقشار مستضعف جامعه هستند، این است که آنان را گروه اندک و تحقیر شده میپندارند: [26]
«إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلیلُون»[27]
«(فرعون گفت:) اینها مسلّماً گروهی اندکند.»
حضرت موسی (ع) وقتی قوم خود را شبانه از مصر بیرون برد، فرعون از این ماجرا خبردار شد و مردانی را به شهرهایی که در تحت فرمان او بودند فرستاد، تا مردم را کوچ داده و یک جا جمع کنند و با تأکید اینکه بنیاسرائیل جمعیتی اندکند، هم اطرافیان موسی را بسیار قلیل و تحقیر قلم داد کند و هم اینکه درصدد تقویت روحیهٔ معنوی سپاهیان خود برآید. [28]
شیوههای استکبار
1. استضعاف کشیدن مردم
فرعون برای استضعاف بنیاسرائیل نقشهای را طرح کرد و با این برنامهٔ شوم نسل ذکور آنها را که توان قیام داشتند، از بین میبرد و دختران و زنان را که به تنهایی قدرت بر قیام و مبارزه نداشتند، جهت خدمتکاری زنده نگه میگذاشت: [29]
«إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیعاً یسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یسْتَحْیی نِساءَهُم...»[30]
«فرعون در زمین برتریجویی کرد، و اهل آن را به گروههای مختلفی تقسیم نمود؛ گروهی را به ضعف و ناتوانی میکشاند، پسرانشان را سر میبرید و زنانشان را (برای کنیزی و خدمت) زنده نگه میداشت...»
این آیه به یکی از کلیدیترین روش مستکبران که شکاف بین ملتها باشد، اشاره میکند؛ چراکه در صورت یکپارچه شدن تودههای مردم، استکبار نمیتواند بر آنان استیلا پیدا کند؛ لذا فرعون برای موفقیت در کار خود کوشید تا بنیاسرائیل را به گروهها و دستههای مختلف تقسیم کند، و از طرفی با کشتن پسران و حفظ دختران، قوای مردان را تضعیف کند و با این روش قدرت و سیطرهٔ خویش را عظمت بخشد. [31]
2. بردگی انسانها
سیطرهٔ طاغوتی و ظالمانهٔ فرعون، چنان بر مردم سایه افکنده بود که از خود، اراده و شخصیتی نداشتند و به اجبار، از فرمان او بدون چون و چرا پیروی میکردند، و سرسپردهٔ آن بودند. [32] قرآن کریم در موارد مختلفی به این رذیلهٔ اخلاقی مستکبران اشاره میکند:
«فَقالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَینِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ»[33]
«آنها گفتند: آیا ما به دو انسان همانند خودمان ایمان بیاوریم، درحالیکه قوم آنها بردگان ما هستند؟!»
منظور فرعون از اشاره به همانند بودن و بشر بودن موسی و هارون که از ناحیهٔ خدا مأمور به هدایت وی و قومش بودند، عدم فضیلت آن دو بزرگوار بود؛ چون بنیاسرائیل بردگان فرعون بودند، و برتری بر قوم موسی را، برتری بر خود آن حضرت نیز میدانستند؛ و بازگو کردن این مسئله به موسی و هارون به این دلیل بود که ایشان نیز باید فرعون را بپرستند، همانطورکه بر قوم آن دو برتری دارند و او را میپرستند. [34] همچنانکه حضرت علی (ع) در خطبهٔ قاصعه به این نکته اشاره کرده و در ارتباط با محکومیت بنیاسرائیل در چنگال فرعون و تسلّط ستمگرانهٔ فرعون میفرماید:
«اِتَّخَذَهُمُ الْفَراعِنَةُ عَبیداً»[35]
«فراعنه، آنان را به بندگی گرفته بودند!»
3. فریب مردم
زمانیکه مستکبران از نظر منطق و برهان، نتوانند فریاد حقطلبانهٔ انسانهای آزاده را خاموش کنند، فضای جامعه را از دروغ و تهمت پر میکنند تا تشخیص حقیقت برای تودهٔ مردم سخت شود؛ از اینرو در تاریخ پیوسته پیامبران را ساحر یا مجنون معرفی کردهاند: [36]
«کَذلِکَ ما أَتَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُون»[37]
«این گونه است که هیچ پیامبری قبل از اینها به سوی قومی فرستاده نشد، مگر اینکه گفتند: او ساحر است یا دیوانه!»
همچنین، فرعون در برابر دعوت موسی (ع) گفت:
«...إِنِّی أَخافُ أَنْ یبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَساد»[38]
«...زیرا من میترسم که آیین شما را دگرگون سازد و یا در این سرزمین فساد بر پا کند!»
بـدین وسیله فرعون به مردم القا میکرد که شما، خود، دارای دین و آیین هستید و با بودن موسی از دو جهت نگران شما هستم: یکی آن که دین و عقیدهٔ بتپرستی شما را تباه کند و دیگر آن که دنیای شما را با قدرت نظامی، ناامنی و اختلافافکنی به فساد کشاند؛ اما حضرت موسی در برابر این تهدید فرعون، با یادآوری دو صفت تکبرورزی و بیایمانی این اشرار به خدا پناه می-برد. [39]
عوامل پیدایش استکبار
در قرآن، زمینهها و عوامل متعددی برای گرفتاری در دام استکبار بیان شده که به دو مورد اشاره میشود:
1. جرم و گناه
«وَ أَمَّا الَّذینَ کَفَرُوا أَفَلَمْ تَکُنْ آیاتی تُتْلی عَلَیکُمْ فَاسْتَکْبَرْتُمْ وَ کُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمین»[40]
«امّا کسانی که کافر شدند (به آنها گفته میشود:) مگر آیات من بر شما خوانده نمیشد و شما استکبار کردید و قوم مجرمی بودید؟!»
این آیه توضیحی است بر مسألهٔ استکبار کافران در برابر آیات خدا و دعوت انبیاء الهی که در آیات قبل به صورت اجمالی بیان شد؛ و خود این آیه بیانگر اینست که جرم و گناه، سرانجام آنان را به وادی استکبار کشانده است. [41]
2. توانگری اقتصادی
در آیات فراوانی به این رذیلهٔ اخلاقی اشاره شده که به ذکر نمونههایی بسنده میگردد:
«وَ نادی فِرْعَوْنُ فی قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَلَیسَ لی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی أَفَلاتُبْصِرُون»[42]
«فرعون در میان قوم خود ندا داد و گفت: ای قوم من! آیا حکومت مصر از آن من نیست، و این نهرها تحت فرمان من جریان ندارد؟ آیا نمیبینید؟»
با عنایت به این نوع آیات میتوان چنین نتیجه گرفت که یکی دیگر از علتهای طغیان مستکبران این است که خودشان را بی نیاز از پروردگار خود میدانند: [43]
«کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیطْغی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی»[44]
«چنین نیست (که شما میپندارید) به یقین انسان طغیان میکند، از اینکه خود را بینیاز ببیند»
پروردگاری که سراپای وجود آنان را انعام کرده و نعمتهای بیشماری بر آنان ارزانی داشته است؛ ولی آنان کفران میکنند و از راه الهی منحرف میشوند. [45]
همچنانکه دربارهٔ قارون میفرماید:
«إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسی فَبَغی عَلَیهِمْ...»[46]
«قارون از قوم موسی بود، اما بر آنان ستم کرد...»
قارون بر اثر بهرهمندی از مال و ثروت فراوان، از خدا غافل شد و تکبر ورزید، طوریکه مال و منال دنیوی به هلاکت وی انجامید. [47]
آثار استکبار
کبر، به عنوان یک رذیلهٔ اخلاقی موجود در نفس بشری است که همانند بیماریهای درونی و جسمانی همیشه همراه با آثاری در برون آشکار میشود؛ چراکه بزرگترین حجاب میان بنده و پروردگار بوده، و گردنهای بسیار دشوار در راه صلاح و رستگاری دارد و سرچشمهٔ بیشتر کارهای زشت و گناهان است. [48] در قرآن کریم به مواردی از آثار استکبار اشاره شده که مواردی را به اختصار بیان میکنیم:
1. استمرار شرک
قرآن در مورد مجرمان که برای خداوند احدیت شریک قائلند، میفرماید:
«إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ یسْتَکْبِرُونَ وَ یقُولُونَ أَإِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُون»[49]
«چرا که وقتی به آنها گفته میشد: معبودی جز خدا وجود ندارد، تکبّر و سرکشی میکردند و پیوسته میگفتند: آیا ما معبودان خود را بخاطر شاعری دیوانه رها کنیم؟!»
بیان جرم مشرکان به این است که تکبر به آنها اجازه نمیدهد که به وحدانیت خداوند اعتراف کنند و به رسول خدا که منزه از هر نسبت ناروایی است، نسبت جنون یا شاعری و امثال اینها را بدهند؛ و استکبار آنها به معنای شدت کبر و اظهار تکبرشان است که همدیگر را از ترک بتپرستی نفی میکنند. [50]
2. احساس غرور
قوم عاد به عنوان جمعیتی که از نظر قدرت جسمانی و تمکن مالی و تمدن مادی کمنظیر بودند؛ قدرت ظاهری آنها را سخت مغرور کرده بود؛ چنانکه خود را جمعیتی شکستناپذیر و برتر از همه میپنداشتند: [51]
«فَأَمَّا عادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ بِغَیرِالْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً...»[52]
«امّا قوم عاد بناحق در زمین تکبّر ورزیدند و گفتند: چه کسی از ما نیرومندتر است؟!»
استکبار قوم عاد، آنها را از پذیرش هدایت بازداشت؛ و آوردن قید "بناحق" به این معنا نیست که برخی تکبرورزیها به حق است، بلکه این قید جهت شنیع بودن عمل استکبارشان است؛ چون هیچ حسنی بر کبر وجود ندارد و تمام وجوه کبر در جمیع اموری که مملو از کبر باشد، انسان را که مملو از ضعف و نقصان است، به تکامل نرسانده و از نقصان رها نمیکند و کسی که ضعیف و ناقص باشد، هیچ حقی در بزرگبینی ندارد؛ بلکه بزرگی فقط از آن خداست که منزه از کاستیهاست. [53]
3. ممانعت از ایمان
از دیدگاه قرآن، استکبار ورزی بزرگترین مانع ایمان به حقیقت بوده و در مقابل، تواضع و فروتنی و ترک هرگونه استکبار، از نشانههای مؤمنان راستین به حساب میآید: [54]
«إِنَّما یؤْمِنُ بِآیاتِنَا الَّذینَ إِذا ذُکِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لایسْتَکْبِرُونَ»[55]
«تنها کسانی که به آیات ما ایمان میآورند که هر وقت این آیات به آنان یادآوری شود، به سجده میافتند و تسبیح و حمد پروردگارشان را بجا میآورند، و تکبّر نمیکنند.»
مؤمنان حقیقی همواره در جستجوی حق و هدایتند؛ به مجرد شنیدن نام خدا تسلیم او میشوند، هر چند این عمل مخالف هواهای نفسانی یا مصلحت آنها باشد؛ و تنها این گروه هستند که ایمانشان از روی عشق به خداوند است. [56]
4. تکذیب آخرت
از آنجا که دلهای متکبّرین و مستکبرین، حقیقت را انکار میکند، این انکار، مانع از ایمان آوردن آنها به آخرت میشود؛ و تنها دلیل انکارشان فخرفروشی و استکبار آنهاست: [57]
«إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَالَّذینَ لایؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْکِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُون»[58]
«معبود شما خداوند یگانه است؛ امّا کسانی که به آخرت ایمان نمیآورند، دلهایشان (حق را) انکار میکند و مستکبرند»
آیه در صدد فهماندن یگانه معبود برای منکرین معاد است که روشن بودن آن بر کسی پوشیده نیست و هیچگونه شکی در آن وجود ندارد؛ اما کسانی که به روز جزا ایمان ندارند، دلهایشان منکر حق بوده و با عنادورزی میخواهند در برابر حق، خود را بزرگتر از آن جلوه دهند؛ به همین دلیل، بدون هیچ حجت و برهانی از پذیرفتن حق سر برمیتابند. [59]
منابع:
[1]. جوهری، اسماعیل؛ الصحاح اللغة، لبنان، دارالکتب العربی، 1270 ق، ج 2، ص 105.
[2]. ابن منظور، محمدبنمکرم؛ لسانالعرب، بیروت، دارصادر، 1414 ق، چاپ سوم، ج 5، ص 126 و راغب اصفهانی، حسینبنمحمد؛ المفردات فی غریبالقرآن، دمشق بیروت، دارالعلم الدارالشامیة، 1412 ق، چاپ اول، ص 696.
[3]. المفردات فی غریب القرآن، ص 696.
[4]. طریحی، فخرالدین؛ مجمعالبحرین، تهران، کتابفروشی مرتضوی، 1375 ش، چاپ سوم، ج 3، ص 465.
[5]. حشر/23.
[6]. زمر/72.
[7]. مصطفوی، حسن؛ التحقیق فی کلماتالقرآن الکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360 ش، ج 10، ص 18 و 19 و المفردات فی غریب القرآن، ص 696.
[8]. ص/74، اسراء/61، حجر/28 ـ 35 و اعراف/12.
[9]. بقره/34.
[10]. مدرسی، سید محمدتقی، من هدی القرآن، تهران، دارالمحبی الحسین، 1419 ق، ج 11، ص 405 و عروسی حویزی عبدعلی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، قم، اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1415 ق، ج 4، ص 471.
[11]. «...فَافْتَخَرَ عَلَی آدَمَ بِخَلْقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَیْهِ لِأَصْلِهِ فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبِرِینَ الَّذِی وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِیَّة...» «و بر آدم بخاطر خلقت خویش فخرفروشی کرد و به خاطر آفرینش خود در برابر آدم تعصب پیشه ساخت، این دشمن خدا پیشوای متعصبان و سرسلسله متکبران است، که اساس تعصب را پیریزی کرد» نهج البلاغة، خ 234.
[12]. طباطبایی (علامه)، سیدمحمدحسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، قم، جامعه مدرسین حوزهٔ علمیهٔ قم، 1417 ق، چاپ پنجم، ج 17، ص 376.
[13]. همان، ج 12، ص 234.
[14]. ابوالفتوح رازی، حسین بن علی؛ روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن، مشهد، آستان قدس رضوی، 1408 ق، ج 14، ص 209.
[15]. فرقان/21.
[16]. عنکبوت/39.
[17]. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1373 ش، چاپ سیزدهم، ج 16، ص 272.
[18]. ص/76.
[19]. تفسیر نمونه، ج 19، ص 338 و 339.
[20]. المیزان فی تفسیرالقرآن، ج 17، ص 227.
[21]. من هدی القرآن، ج 11، ص 408.
[22]. تفسیر نمونه، ج 4، ص 45.
[23]. سبأ/35.
[24]. من هدی القرآن، ج 10، ص 480.
[25]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص 383.
[26]. تفسیر نمونه، ج 15، ص 237.
[27]. شعراء/54.
[28]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 15، ص 277 و من هدی القرآن، ج 9، ص 53.
[29]. تفسیر نمونه، ج 16، ص 11.
[30]. قصص/4.
[31]. فضلالله، سیدمحمدحسین؛ تفسیر من وحی القرآن، بیروت، دارالملاک، 1419 ق، ج 17، ص 261 و شاذلی، سیدبن قطب بن ابراهیم؛ فی ظلال القرآن، بیروت- قاهره، دارالشروق، 1412 ق، چاپ هفدهم، ج 5، ص 2677.
[32]. من هدی القرآن، ج 8، ص 185.
[33]. مومنون/47.
[34]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 15، ص 34.
[35]. نهجالبلاغة، خ 137.
[36]. طیب، سید عبدالحسین، أطیب البیان فی تفسیر القرآن، تهران، اسلام، چاپ دوم، 1378 ش، ج 12، ص 286.
[37]. ذاریات/52.
[38]. غافر/26.
[39]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص 328.
[40]. جاثیه/31.
[41]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصر خسرو، 1372 ش، چاپ سوم، ج 9، ص 122 و تفسیر نمونه، ج 21، ص 284.
[42]. زخرف/51.
[43]. من هدی القرآن، ج 18، ص 223.
[44]. علق/6 و 7.
[45]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، ص 325.
[46]. قصص/76.
[47]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص 75.
[48]. من هدی القرآن، ج 12، ص 115.
[49]. صافات/35 و 36.
[50]. ابن عاشور، محمد بن طاهر؛ التحریر و التنویر، بیتا، ج 23، ص 27.
[51]. تفسیر نمونه، ج 20، ص 237.
[52]. فصلت/15.
[53]. التحریر و التنویر، ج 25، ص 28.
[54]. تفسیر نمونه، ج 17، ص 146.
[55]. سجده/15.
[56]. من وحی القرآن، ج 18، ص 234.
[57]. من هدی القرآن، ج 6، ص 40.
[58]. نحل/22.
[59]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 12، ص 228.